شرح غزل شماره 68
ربّ النوع زیبایی
بسم الله الرحمن الرحیم
کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
****
چون چشم تو دل میبَرد از گوشهنشینان
دنبال تو بودن گُنه از جانب ما نیست
-----
روی تو مگر آینهی لطف الهی است
حقاً که چنین است و در این، رویُ و ریا نیست
-----
نرگس طلبد شیوهی چشم تو، زهی چشم
مسکین، خبرش از سر و در دیده حیا نیست
-----
زاهد دهدم پند، ز روی تو، زهی روی
هیچاش ز خدا شرم و ز روی تو حیا نیست
-----
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
-----
باز آی که بی روی تو، ای شمع دلافروز
در بزم حریفان، اثر نور و صفا نیست
-----
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟
-----
دی میشد و گفتم: صنما! عهد بهجای آر
گفتا: غلطی، خواجه در این عهدِ وفا نیست
-----
گفتنْ برِ خورشید که من چشمهی نورم
دانند بزرگان که سزاوار سُها نیست
-----
گر پیر مُغان مرشد من شد چه تفاوت؟
در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست
-----
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت؟
با هیچ دلاور، سپر تیر قضا نیست
-----
در صومعهی زاهد ودر خلوت صوفی
جز گوشهی ابروی تو، محراب دعا نیست
****
آن چنگ فرو برده به خونِ دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست؟
=====================
کس نیست که افتاده آن زلف دو تا نیست
در رهگذرِ کیست که دامی ز بلا نیست
جناب حافظ در وصف ربّ النوع زیبایی در این عالم و در خطاب به او میگوید: در عالَم هیچکس نیست که گرفتار«زلف دوتا »یعنی تحت تأثیر جلواتی که این عالم مظهر اوست، قرار نگرفته باشد و اساساً چه کسی را میتوان یافت که در مسیر زندگیاش و در مقابلاش دامی از بلا و امتحان نسبت زیباییها قرار گسترده نشده باشد، تا تکلیف خود را مشخص کند که بالاخره اهل دنیا است و یا اهل ملکوت و دل در گرو زیباییهای عالم ملکوت دارد و یا اسیر زندگی تنگ دنیا شده و تجمل را به جای جمال برگزیده.
=====================
چون چشم تو دل میبَرد از گوشهنشینان
دنبال تو بودن گُنه از جانب ما نیست
وقتی جذبات جمال تو دلِ گوشهنشینان را که از همهی زیباییهای دنیا بریدهاند، میرباید، چه جای دلدادگیِ ما به سوی تو، پس این گناه از جانب ما نیست که به جای زهد، مسیر عشق را پیشه کردهایم و دوستداشتن را پاس میداریم. آن هم دوستداشتنِ آنچه اشاره به محبوب حقیقی دارد.
=====================
روی تو مگر آینهی لطف الهی است
حقاً که چنین است و در این، رویُ و ریا نیست
ای مظهر جمال! ای آینهنمایان خوبیها در این دوران! مگر روی تو آینهی لطف الهی است که انسان اینچنین تحت تأثیر اشارات ملکوتیاش قرار میگیرد؟ حقیقت این است و غیر از این نیست و در این ادعا ،که جمال تو آینهی اشارات ملکوتی است، هیچ تزویر و ریایی نیست. قضیه دقیقاً همین است که با نظر به جمال تو راهی برای انسان گشوده میشود که با انوار الهی روبهرو میگردد.
=====================
نرگس طلبد شیوهی چشم تو، زهی چشم
مسکین، خبرش از سر و در دیده حیا نیست
چشم تو آنگونه دلها را به خود جلب میکند و حقایق را میگشاید که گل نرگس با همهی جذابیتاش طالب آموزش از چشم تو است تا بداند چگونه باید زیباییها را به ظهور آورد. چه چشمی در تو است! که نرگسِ مسکین از سر خود خبر دارد، ولی در دیدهاش آن حیائی که در تو ظهور کرده در آن نیست. چه چشمی است، آن چشمی که تو از پرتو آن بر ما نظر میاندازی! ای ربّ النوع زیبایی که در این تاریخ شهیدان را به خود جلب کردی و دل آنها را تا فنای فی اللّه جلو بردی.
=====================
زاهد دهدم پند، ز روی تو، زهی روی
هیچاش ز خدا شرم و ز روی تو حیا نیست
زاهد که معنای عشق و دلداگی به زیبایی را گم کرده، مرا پند میدهد که از نظر به روی تو و زیباییهای آن پرهیز کنم، چه رویی دارد این زاهد! چگونه از خدا شرم نمیکند و چگونه از تو حیا نمیکند که انسان از اینهمه تجلیاتِ سراسر دلانگیز، روی برگرداند؟ آنهم وقتی در این دوران، حقیقت اینچنین آشکار به ظهور میآید، بهخصوص در صحنههای دفاع مقدس و یا در ایثار همسران و مادران شهداء که در این دوران زیباترین صحنهها از طریق آنها به ظهور آمد؛ چگونه دلدادگی به آنها را که مظهر ربّ النوع زیبایی اند را رها کنم؟ کجا است دینداری اگر این نوع معاشقهها در آن دینداری در میان نباشد؟ خدا نکند خداوند ما را از دیدن این صحنهها محروم کند و دلمان را از این تجلیات خاص به جای دیگری ببرد.
=====================
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را
شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
آنچنان جلوات تو جذاب است که هرگز نیاز نیست آنها را آرایش و پیرایش کنی و بخواهی از این بهتر به نمایش آوری. زیرا در همین اندازهاش، شبی نیست که ما با باد صبا آن پیامآور پاکیها برای شبزندهداران، صد عربده نداشته باشیم در مستیِ نظر به آن زیباییها. بیحساب نیست که رهبر معظم انقلاب«حفظهاللّه» در توصیه به راویان «راهیان نور» میفرمایند: «کسانی که در مناطق راهیان نور برای این مسافرین و کسانی که [به آنجا] میروند روایتگر حوادث هستند، امانت را در این روایتگری بهطور کامل رعایت کنند. بنده با مبالغه کردن و اغراقگویی کردن و مانند اینها مخالفم؛ هیچ لزومی ندارد ما اغراق بکنیم، آنچه اتّفاق افتاده به قدر کافی شرافتمندانه و پُرانگیزه و جذّاب هست و لزومی ندارد ما همینطور یک چیزی به آن اضافه کنیم. گاهی شنیده میشود که نقش امدادهای غیبی را به شکل عامیانهای افزایش میدهند؛ خب امدادهای غیبی قطعاً وجود داشت، ما شاهد بودیم، میدانیم که امدادهای غیبی وجود داشت، منتها امداد غیبی به شکلهای عامیانهای که گاهی اوقات تصویر میکنند نبود. خدای متعال قطعاً کمک میکند؛ خدای متعال در جنگ بدر به فرشتگان خودش امر کرد که بروید از مجاهدین فیسبیلالله حمایت کنید، کمک کنید، خدای متعال همهجا این کار را برای انسانهای مخلص میکند، امّا ما در بیان این مطالب بایستی به اغراق و مبالغه و مانند اینها نیفتیم. ». (۱۳۹۶/۱۲/۱۹)
=====================
باز آی که بی روی تو، ای شمع دلافروز
در بزم حریفان، اثر نور و صفا نیست
با رخبرکشیدن آن بسط معنوی، دلدادهی آن صحنههای زیبا، ناگاه به خود میآید و تنهایی خود را احساس میکند و به یاد آنچه بر او فرود آمده بود، همچون بلبلِ جداشده از گل، ندا سر میدهد که ای شمع دلافروز! دوباره آن جلوات را بر جان ما بنمایان که اگر آن نور در میان نباشد، جمع دوستان و بزم یاران، گرفتار جمعی سرد و روزمرّه خواهند شد و گفتهها دیگر گفتههای جانگشا که خبر از آیندهی تابناک متعالی بدهد، نیست. آری! – سرزمین نینوا یادش بخیر/ کربلای جبهه ها یادش بخیر -.
=====================
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟
اگر غریبان گرفتار تنهایی نیستند به جهت ذکر زیباییها است و همهجا قاعده چنین است که انسانها با یاد زیباییها از غربت و تنهایی رها میشود. و در همین رابطه گفتهاند: - «مهر خوبان در میانِ جان نشان / جان مده إلاّ به ذکر دلخوشان»-.
=====================
دی میشد و گفتم: صنما! عهد بهجای آر
گفتا: غلطی، خواجه در این عهدِ وفا نیست
دیروزگاه و یا دوش که مرا ترک میکرد و به خود وا میگذاشتم، گفتم: ای بت دلربا! آن عهدی که با هم بستیم که مرا رها نکنی، بهجای آر تا من همیشه در شعفِ عشق و مستی مستقر باشم. گفت: در تصور غلط بهسر میبری، صاحب و خواجهی عشق از طرف خود چنین عهدی با کسی نبسته، این عاشق است که باید همواره رسم دلدادگی پیشه کند و شرایط تجلی انوار روحانی را فراهم آورد.
=====================
گفتنْ برِ خورشید که من چشمهی نورم
دانند بزرگان که سزاوار سُها نیست
مشکل محرومیت از آنجا است که سُها، آن ستارهی کوچک، در مقابل خورشید ادعا کند که «من چشمهی نورم»، در حالیکه این ادعا سزاوار آن سُها نیست زیرا اگر هم نوری دارد و سرمست آن نور است به جهت تجلیات سرچشمهی نور یعنی خورشید میباشد. ما را چه شده است که گمان میکردیم آن سفرهی گستردهی ایثار و شهادت به خاطر هنر ما است و از حوالت تاریخی که بنا است خدا را به جهان بشری برگرداند غافل شدهایم؟
=====================
گر پیر مُغان مرشد من شد چه تفاوت؟
در هیچ سری نیست که سِرّی ز خدا نیست
این آمادگی که پیر مغان مرشد من شد و ما را تا اینجاها راهنمایی کرد، تقدیری بود که باید رقم میخورد نه آنکه ما جایی خاص در این دوران برای خود قائل باشیم. آری! کار بزرگ با مرشدیِ پیر مغان به ظهور پیوست و تاریخی گشوده شد، اما سهم ما به اندازهی پیوستن به آن تقدیر است وگرنه، آن طلب اولیه که انسان به دنبال حق و حقیقت است، در هیچ سری نیست که نباشد و دیدید که چگونه در همین دوران عدهای سرنوشت خود را از تقدیری که پیر مغان مرشدی آن را به عهده داشت ، جدا کردند و در ظلمات دوران گرفتار آمدند.
=====================
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت؟
با هیچ دلاور، سپر تیر قضا نیست
مگر جز این است که عاشق در مسیر عشق و در قرارگرفتن در تقدیری که برای او رقم زده شده، باید بار ملامت بر دوش کشد و تیرهای طعنه را تحمل کند. اساساً در این مسیر رسم دورکردن تیرهای بلا از خود، مرسوم نیست. زیرا همراه هیچ دلاورمردی سپری که به کمک آن بخواهد تیر قضا را از خود دور کند، نمی باشد. اینجا، جای سپربرداشتن نیست، جای سینه سپرکردن است در مقابل تیرهای قضا و پذیرفتن تقدیری که رقم خورده است.عملیات کربلای 4 و به خط زدن غواصان در حالی که میدانستند عملیات لو رفته و همه شهید می شوند.
=====================
در صومعهی زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشهی ابروی تو، محراب دعا نیست
آنچه در میان است گوشهی ابروی محبوب است که در میان است، چه در صومعهی زاهد و چه در خلوت صوفی. لذا جناب حافظ در خطابی حضوری و با نظر به اشارات خم ابروی یار، که اشاره به عالم بالا دارد، عرضه میدارد: گشودگی حضرت محبوب محراب دعای کسی است که طلب وصال در او شعلهور شده باشد، چه آنکس در صومعهی زاهد باشد و چه در خلوتگاه صوفی.
=====================
آن چنگ فرو برده به خونِ دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست؟
ای محبوبی که انگشتان خود را در دل حافظ فرو بردهای و چنگ در دل او کردهای که سبب دلخونی او شده است، بیمی از غیرت الهی و از قرآن و خدا نداری که اینچنین مرا از خود بیخود و بیقرار کردهای و چیزی برایم نگذاشتهای، جز سرگشتگی؟ البته این نوع سرگشتگی بسی دلپسند و دلپذیر است زیرا انسان در راستای احساس حضور که تمام وجودش را حقیقت در بر گرفته و جذبات خود را تا درون دلِ سراسر خونشدهی او فرو برد، خود را سرگردانِ عشق مییابد. عشقی که حافظ متذکر آن است، عشقی که ربّ النوعِ هر نوع دوستداشتن است.
والسلام