شرح غزل هفتاد و دوم
"عشق و رازهای ناگفتنی"
بسم الله الرحمن الرحیم
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّتِ خاک درت بر بصری نیست که نیست
****
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سِرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
-----
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کردهی خود پردهدری نیست که نیست
-----
تا به دامن ننشیند ز نسیماش گردی
سیل اشک از نظرم رهگذری نیست که نیست
-----
تا دَم از شامِ سرِ زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
-----
من از این طالع شوریده برنجم ورنی
بهرهمند از سر کویت دگری نیست که نیست
-----
از حیایِ لب شیرین تو ای چشمهی نوش
غرق آب و عرق اکنون، شکری نیست که نیست
-----
آب چشمم که بر او منّت خاکِ در تو است
زیر صد منّت او خاک دری نیست که نیست
-----
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ورنه از ضعف، در آنجا اثری نیست که نیست
-----
شیر در بادیهی عشقِ تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
-----
در ره منزل لیلی که خطرها است بسی
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
-----
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
****
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
=======================
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منّتِ خاک درت بر بصری نیست که نیست
جناب حافظ در نظر به پرتو انوار الهی، احوالات خود را نسبت به آن انوار چنین میسراید و در خطابی عاشقانه به حضرت محبوب اظهار میدارد: هیچ نظری نیست که روشن باشد مگر آنکه از پرتو روی تو روشن است و همه وامدار خاک درگاه تو هستند و هیچکس نیست که به جایی رسیده باشد مگر به لطف ارتباط با حقایقی که تو از طریق آنها به ظهور آمدهای.
=======================
ناظر روی تو صاحب نظرانند آری
سِرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست
صاحب نظران و آنهایی که به حقیقت، اهلِ اندیشه و نظر هستند، همه در پرتو نظر به روی تو در مظاهر حقانی، به این جایگاه نایل شدهاند و هیچ سری نیست که هوا و آرزوی گیسوی تو در آن نباشد، آنهایی که به کمک سِرّ گیسوی تو به شرافتِ تجلیات انوار قدسی مفتخر گشتهاند؛ همه به جهت پیوند با آن انوار قدسی بوده است.
سِرّ گیسو اشاره به محبتی دارد که سالک به تجلیات الهی پیدا میکند.
=======================
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کردهی خود پردهدری نیست که نیست
این اشکِ به ظهور آمده، اگر خونین به ظهور آمده جای تعجب نیست، با نظر به مقامِ بس متعالی تو و حیرتی که برای صاحبنظران پیش میآید، هیچکس نیست که نسبت به عظمت تو و پردهدری که خواه ناخواه پیش میآید، خجل نباشد. معلوم است وقتی کسی خجل شد صورتاش سرخ و نیلگون میشود و همین امر موجب میشود تا راز درون خود را فاش کند و در نتیجه از این پردهدری و افشای راز، خجل گردد.
=======================
تا به دامن ننشیند ز نسیماش گردی
سیل اشک از نظرم رهگذری نیست که نیست
برای اینکه به دامن حضرت محبوب گردی از نسیماش ننشیند، چارهای نیست که از نظرم یعنی از دیدهام سیلِ اشک جاری شود و تمام راهها برای حضرت محبوب آبپاشی شود. زیرا با معجزهی اشک راههای فراموششده گشوده میگردد و انوار قدسیِ حضرت محبوب در افق نمایان میشود.
=======================
تا دَم از شامِ سرِ زلف تو هرجا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست
گفت و شنود سحرگاهی من همچنان در سحرگاهان با باد صبا ادامه دارد تا از شامِ سر زلف تو در هر جا دم نزند و راز سرِ زلف تو را در هر جا فاش نکند. زیرا بنا نیست اسراری که بین مُحبّ و محبوب جریان دارد کوچه و بازاری شود و تقلیل یابد که این همان گمشدهای است که در فرهنگ مدرن رُخ داده. عارفان که زلف را غیب هویت و اسرار ذات میدانند، بر آنند که سَر زلف، محل و مأوای سالکان واصل است و چیزی نیست که به وصف آید و عاشقِ غیور نگران است که نااهلان با به کاربردن آن اصطلاحات از عمق اشارات آن بکاهند و بشریت بیعالَم شود.
=======================
من از این طالع شوریده برنجم ورنی
بهرهمند از سر کویت دگری نیست که نیست
من از طالع شوریدهی خودم در رنج و گلایه هستم، وگرنه هیچکس از سر کوی تو بیبهره نیست. علت محرومیتها خودم هستم که راه را درست نیافتهام وگرنه حقیقتی که به ظهور آمده، همه را در بر گرفته است. خوشا به حال شهداء.
=======================
از حیایِ لب شیرین تو ای چشمهی نوش
غرق آب و عرق اکنون، شکری نیست که نیست
در لب شیرین تو حیایی وجود دارد که در نتیجهی آن حیا، هر شکری غرق آب و عرق خوشبو است و آن به جهت حیاء لب شیرین تو است، ای چشمهی شهد که در اثر آن حیا و لب شیرین، هیچ شکری نیست که غرق آب و عرق نشود.
لبت به قدری شیرین است که شکر از خجالت غرق آب و عرق گشته و حل شده و تبدیل به آب گشته و چشمهی خاصی را به ظهور آورده. چشمهی گمشدهای که با ظهور حیاءِ لب شیرین معشوقِ ازلی به ظهور میآید و در ساحتی غیر از ساحت عالم دنیا باید در جستجوی آن بود.
لب شیرین اشاره به فیض شامل و لطف کامل دارد که لذّت و حلاوت آن غیر قابل فراموشی است. چشمهی نوش، چشمهی حیات است که همان محبوبِ مطلق است و جناب حافظ در این بیت گزارش میدهد که اُنس با حضرت محبوب چه غوغایی در جهان سالک بهپا میکند.
=======================
آب چشمم که بر او منّت خاکِ در تو است
زیر صد منّت او خاک دری نیست که نیست
آب چنین چشمی که به جهت نظر به عظمت تو و طلب اُنس، جاری شده، خاکِ آستان تو بر آن منّت دارد و خاک آن آستان موجب آب چشم من شده، به جهت فرودآوردن در برابر خاک سر کوی تو، تازه دری نیست که زیر بار منّت آب چشم من نباشد. صدها در زیر بار آب چشم من است و آب چشم من زیر بار منّت خاکِ درِ تو. اینها همه حکایت از کثرت اشک من نسبت به فراق تو دارد.
=======================
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ورنه از ضعف، در آنجا اثری نیست که نیست
تنها از وجود من نام و نشانی مانده زیرا همهی آن را عشق فرا گرفته. آری! تنها نام و نشانی از من مانده، وگرنه به جهت احاطهی عشقِ تو و هیچشدنِ من در مقابل آن عشق، از من هیچ نمانده و هر ضعفی که تصور میرود در وجود من هست.
جناب حافظ در این بیت متذکر فنایی است که برای سالک، وقتی قدم در راه بگذارد، پیش میآید و بیش از آنکه بخواهد خودش بماند، تلاش میکند حضرت حق به عالم برگردد به همان معنایی که حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» در این تاریخ عمل کرد و نگران نبود که کسی قدر و اندازهی او را نیابد.
=======================
شیر در بادیهی عشقِ تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست
من که هیچ، در مقابل هیبت و جلال عشق تو، شیران با همهی شکوهشان چون روباه میشوند، زیرا تحمل آن عشق کار هرکسی نیست. راه چنان صعب است که انسان با انواع خطرها روبهرو میشود و نیاز به پاکبازی خاصی دارد تا بتواند از همهچیزِ خود بگذرد. زیرا «هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است».
=======================
در ره منزل لیلی که خطرها است بسی
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
راه عشق را هرکس نمیتواند طی کند تا کسی مجنونوار و سینهچاک به میدان نیاید نمیتواند عبور کند زیرا در مقابل کمترین خطر پا پس میکشد. به همین جهت جناب حافظ اسرار دارد که عشق همچون راز بماند و کوچهبازاری نشود. در همین رابطه در بیت بعدی میفرماید:
=======================
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
در راستای شرح عشق نمیتوان همهی اسرار آن را فاش کرد وگرنه اهل طریقت که آن مسیر را طی کردهاند، از همهی اسرار آن با خبرند و خبری نیست که آنها از آن بیخبر باشند، هرچند نمیتوانند همهی آن خبرها را بیان کنند و اسرار این راه را فاش نمایند. بدین لحاظ وقتی متوجهی حقانیت این راه شدی باید بدانی تنها باید در این راه قدم گذاشت و دَم فرو بست. زیرا «افشاءُ اسرارِ الربوبیةُ کفرٌ» فاشکردن اسرار ربوبیت، کفر است. آری! «مَن عَرَّفَ اللَّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْء» هرکس خدا را بشناسد هیچ چیز بر او مخفی نمیماند. ولی مگر باید هرچیزی را برای هرکسی گفت؟ و مگر افراد باید گمان کنند ظرفیت شنیدن هر سخنی را دارند؟
=======================
غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
غیر از این نکته که حافظ از فراق تو ناخشنود است، هیچ هنری نیست که نداشته باشی، امید است همین را هم برطرف کنی و فراق ما را به وصال مبدل سازی. تا از جلال او، جمال او به ظهور آید که این همان رازِ ناگفتنی عشق است. رازی که در عین جلال و شکوه به ظهور میآید و در عین به ظهورآمدن سخت دور از دسترس است و عاشق را همواره سرگردان نگه میدارد. زیرا: «هرکه بیسامان شود در راه عشق / در دیار دوست سامانش دهند».
والسلام