شرح غزل هشتاد و دوم
" آتش سوزان فراق "
بسم الله الرحمن الرحیم
آن تُرک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت؟
****
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
-----
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
-----
دور از رخ تو، دم به دم از گوشهی چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
-----
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
-----
دل گفت: وصالش به دعا باز توان یافت
عمری است که عمرم همه در کار دعا رفت
-----
اهرام چه بندیم چون آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم، چو از مروه صفا رفت
-----
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا نیست
****
ای دوست! به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
=================
آن تُرک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت؟
در راستای قبضِ بعد از بسط و در راستای رُخ برکشیدن تجلیات رحمانی و آن سعهی رحمتی که در ابتدای راه شامل انسان میشد، جناب حافظ ناله سر میدهند که چگونه آن تُرکِ پریچهره، یعنی آن انوار فرشتهگونه از منظر جان او رُخ برکشید و او را گرفتار غم هجران و تنهایی با خود گذاشت. مانده است چه خطایی از او سر زده که آن تجلیّات رحمانی، راه خطا یعنی راه خُطن و چین را سر گرفت و به دور، دورها رفت و او را گرفتار فراق نمود. فراقی بس جگرسوز و در عین حال مطلوب. فراقی که سالکان در تجربهی سوز عشق خود از آن به نیکی یاد میکنند. زیرا در رسم عشقورزیدن به خوبی و خوبیها از آن گریزی نیست.
=================
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
از آن موقعی که آن چشم جهان بین از نظر و منظر من رفت و آن فضای معنوی که عالَم برایم معنایی بس گشوده و متعالی داشت، هیچکس واقف نیست بر من چه گذشت و چه حالتی دردیدهی من پدیدار گشت از آن جهت که دیگر خود را به وسعت حضور در همهی حقیقت احساس نمیکنم و در محدودهی فردانیّت خود محبوس شدهام. چشم جهان، افق حضور در عالم است، چیزی که انسان با حضور در کنار حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» و رهبر معظم انقلاب«حفظهاللّه» احساس میکند. چنین حالتی در امور فردی نسبت به امری که حالت خوش معنوی است برای او پیش میآید.
=================
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دودی که از سوز جگر ما برخاست بسیار بیشتر از آن دودی بود که بر شمع، هنگام سوختن به ظهور آمد. از آن جهت که دوری از افق حیات بخش حقیقت طاقت انسان را طاق میکند و آتش به جان انسان میزند زیرا زندگی تنها در دل آن دلدادگی ها معنا دارد که چیزی است ما فوق این روزمرگیهای سرگرم کننده که شور زندگی را میمیراند. سوز جگر است ولی امیدبخش است مثل سوز جگری که با شهادت حاج قاسم سلیمانی برای ملتها پیش آمد.
=================
دور از رخ تو، دم به دم از گوشهی چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
با دوریِ رخ تو از منظرم، ای همهی معنای زندگی! لحظه به لحظه از گوشهی چشمم سیلاب اشک جاری است و اشک مانند سیلاب میآمد و مانند طوفانِ بلا عبور میکرد و آنچنان بود آن غمِ فراقی که مرا فرا گرفت و تنها با گزارش دردِ فراقی که با تو در میان میگذارم دارم به نحوی انس خود را ادامه میدهم.
=================
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
چون غم هجران ـاین شیرین ترین غمـ آمد، همچون مادر شهیدی که از غم هجران فرزندش قدش خمیده شد و پای رفتنش باز ایستاد، دوا و درمان که وصال و انس با تو بود، از دست ما خارج شد و ما ماندیم واین غم سوزناک ولی سخت شیرین از آن جهت که در این بلا باز از یاد محبوب غفلت نداریم. گویا در غم هجران تو دیگر از اُنس در میان است، اُنسی که با سیلاب اشک همراه است.
=================
دل گفت: وصالش به دعا باز توان یافت
عمری است که عمرم همه در کار دعا رفت
دل غمدیدهام مرا گفت که وصالش را شاید با دعا بتوان به دست آورم. یک عمر است که به امید آن وصال در کار دعا هستم ولی مشکلِ من عدم لقاء است و راه حل را در بازیابی لقائی جستجو میکنم که ماورای دعاهایی است که خبر از محبوبم میدهد. من نمیخواهم از آن غم برود، میخواهم در این غم بسوزم و در فنای خود به بقای او باقی شوم.
=================
اهرام چه بندیم چون آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم، چو از مروه صفا رفت
معشوق، قبلهی ما بود و در چنین تاریخی زندگی میکردیم؛ حال وقتی آن قبله را از دست دادهایم و افقِ توجه به حقیقت را گم کردیم چگونه میتوانیم احرام ببندیم و یا سعی به جا آوریم در حالی که صفا در ایثار و عشق ظهور میکند یعنی در آتش و خون و با پیکرهای آغشته به خون؛ یعنی در دلدادگی به رهبری که تا رفع فتنه از پای نمینشیند و میگوید من انقلابیام، زیرا در افق انسانهای انقلابی، آینده، آیندهی به ظهور آمدن حقیقت است. ابتدا باید قبله را پیدا کرد و سپس احرام بست و در بین صفا و مروه، سعی نمود. سعی و دویدن به کدام سو، وقتی که سویی برای انسان نماند و در قبض خود از نالیدن باز ایستاده؟
=================
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا نیست
وقتی درد، درک هجران است و سوز جگر، طبیب هم میداند درمانش با طبابتهای معمولی ممکن نیست، لذا چون طبیعت حال مرا دید و حسرت حال نزار مرا خورد، گفت: محال است که این درد را درمانی باشد که در کتابهای قانون شفا از آن سخن گفته شده. درد شیرینی است که باقیماندن در عشق و دلدادگی و فانیشدن از خود به درمان میرسد از آن جهت که «غرق حق خواهد که باشد غرقتر/ همچو موج بحر جان زیر و زبر» تا چیزی برای انسان نماند و از دار فنا، به دار بقاء منتقل شود.
=================
ای دوست! به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
با نظر به آن نوع فنایی که در بیت بالا برشمرد، ناله سر میدهد: ای محبوب جان! که میبینی در غم فراق چه میکشم، انتظار و تقاضایم آن است که از احوال من جویا شوی و قدمی در مسیر توجه به دلدادهای که در سوز و گداز است برداری، قبل از آنکه همراه با غم هجران محبوب خود، دار دنیا را وداع گوید. گزارش غم هجران و بودن در همین آتشِ جانسوز و دلخوشبودن به تماشای دوست ، وقتی از دور در تماشگرِ این سوختن است، برای خود حرفهایی دارد.
والسلام