غزل شماره 110
ما و جامِ جمِ دوران
بسم الله الرحمن الرحیم
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
****
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاه وشی ده که محترم دارد
-----
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همّت سروم که این قدم دارد
-----
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش دِرم دارد
-----
زر از بهای میّ اکنون، چو گُل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
-----
دلم که لاف تجرّد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو، با باد صبحدم دارد
-----
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
-----
ز سرّ غیب، کس آگاه نیست، قصه مخوان
کدام محرم دل، ره در این حرم دارد؟
****
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
میفرماید: وقتی انسان در مسیر رجوع به حضرت حق دلی پیدا کرد که غیب نما شد و حقیقت را یافت و آن را نمایاند و به یک معنا دارای جام جم شد که نمایاننده و منعکسکننده همه حقایق است، حال چنین دلی اگر در مرحلهای از زندگی و سلوک خود انگشتری که هرچند مانند انگشتر حضرت سلیمان مشکل گشاست، گم شود، او را غمی نیست زیرا ارتباط جان او از مخزن غیب قطع نشده است. آری! مرحوم حاج آقا مصطفی«رحمتاللهعلیه» که حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» او را امید آینده میدانست، در راستای دفع بعضی مشکلات انگشتر ارزشمندی بود، ولی حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» که آسمان غیب و معنویت را در مقابل بشریت گشود؛ از رحلت آن مرد بزرگ و آن انگشتر مشکل گشا، از پای ننشست. دشمنان گمان نکنند که میتوانند با مشکلاتی که پیش میآورند، دلی که راه توحید را پیدا کرده، گرفتار مشکلاتی بکنند که پیش میآورند.
به خط و خال گدایان مده خزینه دل
به دست شاه وشی ده که محترم دارد
دل را نباید به هرکسی سپرد و راز آن را نباید برای هرکسی آشکار کرد. دل را باید در مواجه با کسی جلو برد که شاهوش ارزش و اهمیت آن را میشناسد و اهل دل باشد تا انعکاسی بین دلها صورت گیرد. حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» در همین راستا راز دل خود را با مردم و بسیجیان و سرداران در میان گذارد و آنها بودند که خریدار آن دل شدند و تا پای جان بر سرِ آن دلدادگی نسبت حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» ایستادند.
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همّت سروم که این قدم دارد
هر درختی تحمل سختیهایی که در این مسیر پیش میآید را ندارد و در روبهروشدن با اولین مشکلات، خود را میبازد، مگر درخت سرو که همواره سرسبزی خود را حفظ میکند و ما بحمدلله ملاحظه کردیم که چگونه نسلی که شهید خرازی از آن نسل بود، اگر یک دست خود را هم از دست داد، دست از امامِ خود نکشید و در مسیر وفاداری به صاحبِ جام جمِ دوران تا وصول به شهادت جلو رفت. غلام همّت باکریها و همّتها و احمد کاظمیها و حاج قاسمها هستم که گامهایی آنچنانی داشتند و کم نیستند درختانی که امروزه سروگونه قدم در راه گذاشتهاند تا در معرض انعکاسات جام جمِ دوران، یعنی رهبر معظم انقلاب«حفظهاللهتعالی» دلِ خود را همواره زنده نگه میدارند.
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش دِرم دارد
حال در این مسیر به جایی رسیدیم که هرکس با کمترین بضاعت میتواند در شعف مستی احساس بودنِ متعالیِ خود را به دست آورد و همچون حاج قاسم در جهانی حاضر شود که جمهوری اسلامی برایش حرم گردد و نسبت او با نظام، نسبت نرگس مستی شود که در زیباترین حالت با خود بهسر میبرد و طربناک پای به سوی قدحِ شرابِ حضور در تاریخ انقلاب اسلامی بر میدارد که این بالاترین حضوری است که من میشناسم و در این رابطه عرض شد:
«شخصیت شهدا که نماد آن را امروزه در حاج قاسم سلیمانی ملاحظه میکنید، حکایت از آن دارد که آنها چیزی را در انقلاب اسلامی یافتند که برابر «هستیِ» آنها بود و برای انقلاب اسلامی چنان ارزشی قائل بودند که برای فداشدن برای آن سر از پا نمیشناختند. بنده آن چیز را حضور در تاریخ انقلاب اسلامی میدانم، از آن جهت که آن نوع حضور، هستیِ ما را در بر میگیرد و ادامه آن انقلاب عبارت است از بسط وجود ما و فداشدن برای آن به معنای درک شدیدتر هستی خودمان است، تا در عین آنکه در خدمت انقلاب اسلامی هستیم عملاً در خدمت خود باشیم.»
زر از بهای میّ اکنون، چو گُل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
چرا نباید زر و آنچه داری را همانند گل در راه میّ و مستی و شعفِ حضورِ تاریخی، خرج نکنی و اگر چنین نکنی، نهتنها عقل من، بلکه عقلِ کلّ، تو را به صد عیب متهم میکند، زیرا در آن صورت مانند روشنفکران غربزده نسبت به انقلاب اسلامی گرفتار انواع نادانیها خواهی بود. انقلابی که بستر طلوع آخرین انسان است تا آخرین شئونات الهی در نسبت با انسانِ آخرالزمانی به ظهور آید.
دلم که لاف تجرّد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو، با باد صبحدم دارد
میفرماید: دلم ادعای تجرد و رهایی و ناامیدی نسبت به آینده خود داشت، ولی همینکه بوی زلف تو به مشامش خورد، از آن تجرد و ناامیدی عبور کرد و اشتغالی صد چندان پیدا کرد و با باد صبحدم که حکایت حضور در این تاریخ را با خود آورده، هزاران مشغولیت پیدا کرده و معنای زندگی را در هر جا که هست میشناسد و هماهنگ آن باد صبحدم گشته که چه خبرهایی از آینده توحیدی این انقلاب با خود آورده.
مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
با اینهمه آنچه به دنبال آن هستم به قدری عظیم است که هنوز زمانه ظرفیت درک آنچه دل به دنبال آن است را پیدا نکرده. نمیدانم مراد دل را با چه کسی باید در میان گذارم که آنکس خودش صاحبنظر و جلوه نظر داشته باشد و شیوه او کریمانه باشد و به افقهای بلند نظر کند و خود را به مشکلات کوچک مشغول ننماید. کجایند شهدایی که اگر میخواستند خود را مشغول این امور جزئی کنند هرگز پای در راهی که باید در آن وارد شوند، نمیگذاشتند، خوشا جلوه نظر و شیوه کرم آنهایی که امروز متوجه حقّانیت نگاه رهبر معظم انقلاب به امور هستند.
ز سرّ غیب، کس آگاه نیست، قصه مخوان
کدام محرم دل، ره در این حرم دارد؟
در فضای سیطره روح کمّیّتگرای غربزدگی، کسی از اسرار غیب که در این تاریخ به ظهور آمده، آگاه نیست، پس نمیتوان سخن را طولانی کرد. کدامند آنهایی که به حرم دل راه دارند، دلی که غیبنما است و جامِ جم دارد. حضوری است بس عظیم و بصیرتی میخواهد همچون بصیرت حاج قاسم که حامل «مِهر» بود و «امید».
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
این خرقه حافظ به عنوان مدعی سلوک، نیست که فایده در آن باشد و در جیب آن خرقه چیز ارزشمندی وجود ندارد که به آن دل ببندیم، زیرا این نسل به دنبال «صمد» است که جوابگوی همه ابعاد آخرالزمانیاش باشد در حالیکه مدعیان سلوک در زیر این خرقهها بُتی را پنهان کردهاند.
جناب حافظ با طعنه به خود میخواهد ما را متذکر راهی نماید که راه شور ایمان است و توصیه میکند: «زرّ از بهای میّ اکنون چو گُل دریغ مدار» و در رسیدن به شور ایمانی از هیچچیز فروگذار نکن زیرا آنچه بشر امروز به دنبال آن است «بودنی» است گشوده و گسترده در آغوش خدا تا خدا را نیز در آغوش داشته باشد که همان به سوی صمدبودن است زیر سایه جام جم دوران و نه دل دادن به «صنم» و سرگرمیهای پوچ.
والسلام