غزل شماره 112
معنای زندگی توحیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
جان بی جمالِ جانان، میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد
****
با هیچکس نشانی زان دل ستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
-----
هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
-----
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان! فروکش، کاین ره کران ندارد
-----
گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده، بند زبان ندارد
-----
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
-----
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچات زیان ندارد
-----
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
****
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
جان بی جمالِ جانان، میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد، حقا که آن ندارد
حقیقت آن است که جان انسان بدون نظر به جمال و زیباییهای جانان و حضرت محبوب، نمیتواند جهان را دوست داشته باشد و دل به زندگی ببندد. پس هر آنکس با جمال جانان و حضرت محبوب زندگی نکند، حقیقتاً جهانی ندارد که بخواهد در آن زندگی کند. در واقع چنین کسی «بیعالَم» است. جناب حافظ به خوبی دوگانه نظر به «حقیقت» و «حضور» در جهان را در کنار هم آورده تا گمان نشود اگر در مسیر رفع حجاب بین خود و حضرت محبوب تلاش نکنیم میتوانیم جهانی برای خود داشته باشیم. راز سجدههای طولانی و رعایت تقوا و اعتکافها همه و همه برای آن است تا بودن ما در این جهان معنا پیدا کند.
با هیچکس نشانی زان دل ستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
جانان ما یعنی حضرت محبوب آنطور نیست که به راحتی بتوان با او رابطه داشت. آیا این دلسِتان آنچنان است که نشان محسوسی نمیتوان از او پیدا کرد ، یا او را نشان محسوس هست ولی من خبر ندارم. باز جناب حافظ ما را در مقابله دوگانهای قرار میدهد که یا بپذیریم او را نشانی نیست و یا او را نشانی هست، ولی ما از آن نشان بیخبریم.
راستی را! چه شده است که جناب حافظ از حضور نشانههای دلسِتان نشانی نمییابد؟آری! اگر او را نشانههای محسوس نیست، ولی بینشان هم نمیباشد. ظلمات دوران چه حیلهگریها کرده که نه جناب حافظ به عنوان نشانهای از نشانههای حضرت محبوب دیده میشوند و نه حافظها، که هر کدام نشانی از حقیقت هستند، حقیقتی که تنها خود را در مظاهر پاک مینمایانند.
ای کاش جناب حافظ در تاریخ انقلاب اسلامی حاضر بودند تا با روبهروشدن با مظاهرِ اراده الهی -که شهدا و سرداران دفاع مقدس باشند- به وَجد میآمدند و در این رابطه است که باز زندگی معنا پیدا میکند. زیرا در بیت اول فرمودند اگر جان انسان نظر به جمال جانان نداشته باشد، بودن در این جهان بیمعنا است و حال این ما هستیم و نظرِ جان به جمال جانان در آینهای که نشان حضور خداوند در این تاریخ است.
هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
در مسیر اُنس با محبوب ازلی و ظهور شیدایی در بستری که در دل این تاریخ میتوان در آن حاضر شد، هر حضوری، حتی حضوری کوتاه، آنچنان انسان را زیر و رو میکند که گویا دریایی از آتشِ عشق او را فرا گرفته و درک چنین حضوری درک ساده و قابل تعریفی نیست و حضوری معمّاگونه دارد و با همّتی بلند میتوان خود را در آن ساحت حاضر کرد، آن هم تنها در آن حدّ که «ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست». آری! خود را مینمایاند و سپس پنهان میشود تا ما همچنان راه را ادامه دهیم و در راه و در حرکت به سوی آیندهای قدسی خود را حاضر بیابیم و معلوم است که این کار را نباید ساده بپنداریم.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان! فروکش، کاین ره کران ندارد
در راهی قرار داریم که از یک طرف نمیتوان سر منزل فراغت را از دست داد و بالاخره باید به آرامش و آسودگی در این راه فکر کرد، و از طرف دیگر نباید از رفتن در راهی که بسی بیکران و بیانتها است، باز ایستاد و از این جهت با ساروان یعنی به قافلهسالار میگوید کمی قافله را آرام کند و بخواباند تا فراغتی حاصل شود. جمع این دو حضور- یعنی فراغت از یک طرف و از طرف دیگر با تمام شیدایی یک لحظه آرام نگرفتن - معنای زندگی توحیدی است.
گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان
کان شوخِ سربریده، بند زبان ندارد
درست است که هر عاشقی رقیب شمع است، شمعی که مانند هر عاشقی اشک میریزد و میسوزد، ولی از آنجایی که زبان شمع آشکار است و حفاظ و بند ندارد، نباید اسرار را با این نوع از عاشقان در میان گذارد، باید مانند حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» همچنان صندوقی از اسرارِ این تاریخ، در حدّ ظرفیت مخاطبان سخن گفت و آنها را دعوت به راهی کرد که حاج قاسمها در پیش دارد. عمده آن است که متوجه حضور توحیدی خود باشیم که جمع بین فراغت از یک طرف و ادامه مسیر، از طرف دیگر، بدون خستگی و توقف و در این مسیر نمیتوان برای هرکس اسرار این راه را آشکار کرد در عین آنکه اسرار آن بسیار بیشتر از ظواهر آن است. آیا حضور تاریخی شهید حاج قاسم سلیمانی یکی از اسرار این انقلاب نبود که آشکار شد؟ در حالیکه رهبر معظم انقلاب«حفظهاللهتعالی» از قبل متوجه شخصیت رازگونگی او بودند، ولی در ظاهر تا آنجا که ممکن بود حالت عادی نسبت به او میگرفتند.
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
باید راه و رسم رندی را از محتسب آموخت که از یک طرف خودِ او هم مست است ولی از طرفی مستان را به جرم مستی میگیرد، و چون به ظاهر با مستان مخالف است، کسی در حق او چنین گمانی ندارد که او هم مست است و از این جهت مانند محتسب نباید مستی را آشکار نمود، بلکه باید به همان معنایی که جناب حافظ در جایی دیگر میفرمایند: «در اندرون من خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغا است». این حالت همان سلوک توحیدی است که از یک طرف افق نهایی مدّ نظر سالک است و شیفتگی به آن افق در او محفوظ است و از طرف دیگر مشغول وظایف امروزین خود است و با مردم عادی مانند همانها زندگی میکند.
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچات زیان ندارد
با نظر به خمیدگی چنگ اشاره میکند به پیران قد خمیده با دلهای سرشار از تجربه و اینکه آنان ما را به نوعی از زندگی میخوانند که همراه با شادی و شیدایی است،[1] و نباید از این نوع سخنگفتن های پیرانِ با تجربه فراری بود، به بهانه آنکه اینان ما را به نوعی از زندگی میخوانند که چندان هم مقدسمآبانه نیست، غافل از اینکه ما باید با رعایت دستورات شرع مقدس زندگی کنیم، نه آنکه با روحیه تحجّرمآبانه زندگی را برای خود و دیگران سخت و تلخ نماییم. جناب حافظِ پیر به ما پند داد که مانند محتسب اگر مست هستید بنا نیست آن را بر ملا کنید و مانند چنگِ قد خمیده که شما را به عشرت و شادی میخواند، پیران نیز میخواهند به نام زندگی دینی، زندگی را بر خود سخت نکنید و از شادیهای آن غفلت نمایید. پس مانند مردمان عادی باید زندگی کرد و در عین حال اسراری که در مسیر سلوک به شما روی میآورد را پنهان نمود و چون شمع آشکار نکرد.
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
در راستای پند پیران، حافظِ پیر میفرماید: از آن جهت که ملاحظه کردید چگونه روزگار گنج قارون را بر باد داد و امروز اثری از آن نیست، پس باید به خود آمد و این نکته را در گوش دل فرو خواند تا زندگی را گرفتار جمعآوری مال دنیا نکنیم و از شور زندگی و اُنس با حضرت محبوب محروم شویم.
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
جناب حافظ در خطاب به حضرت محبوب، حضرت محبوبی که در پادشاهی بینظیر است، عرضه میدارد، هیچکس بندهای و دلدادهای چون حافظ ندارد زیرا حافظ را کسی مالک نیست زیرا هیچکس شاهی و محبوبی چون تو ندارد. حاکی از آنکه زیبایی زندگی و دلگرمبودن به آن با نظر به جانان ممکن است، دلسِتانی که نشان ندارد، ولی با حضور در محضرش عشقی سراغ انسان میآید که شبنمی از آن برابر صد بحر آتشین است، امری که شهدا در این تاریخ یافتند و همچون معمّایی هنوز باقی است.
والسلام
[1] - در این مورد میتوانید به غزلهای حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» رجوع فرمایید.