بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
8349
متن پرسش
بسمه تعالی: جناب استاد با توجه به این‌که جواب یکی از کاربران را با نظر به مقاله‌ی آقای دکتر داوری در مجله‌ی «سوره‌ی اندیشه» دادید و فرمودید آن مقاله را خبرگزاری فارس آورده، بنده هرچه جستجو کردم آن مقاله را نیافتم چنانچه ممکن است آن را برای بنده ارسال فرمایید. با تشکر
متن پاسخ
بنده با توجه به اهمیت آن مقاله آن را خدمتتان ارسال می‌کنم. امیدوارم استاد بزرگ جناب آقای دکتر رضا داوری سال‌های سال زنده باشند و همه را مستفیض گردانند ولی بنده احساس می‌کنم بعد از کتاب عالمانه‌ی «فلسفه، ایدئولوژی، دروغ» این مقاله، وصیت‌نامه‌ی علمی ایشان باشد که در آن حاصل یک عمر تفکر خود را جهت عبور کشور از توسعه‌نیافتگی به صورت جامع به زبان آورده‌اند. لازم است آن را با دقت مطالعه فرمایید و بر روی آن مباحثه‌هایی انجام گیرد و از اهل فن در شرح آن استفاده کنید. . موفق باشید . متن مقاله: . . . سیاست به یک اعتبار، کار حکومت است. کار حکومت هم ممکن است خردمندانه و موافق با گردش درست و منظم امور و ناظر به حل مسائل و تأمین نیازهای تاریخی مردم یا صرف طرح‌هایی موهوم و هیاهوی بیهوده در عین خودرأیی و اعمال قهر باشد. در وضع کنونی جهان و به خصوص در جهان توسعه نیافته، سیاست که جایگاه تجلی و ظهور افراط‌ها و تفریط‌های پنهان در مدرنیته است معمولاً دو صورت پیدا می‌کند؛ یکی از این دو صورت ظاهر و باطنش شعار زنده باد دموکراسی است و مدام در سودای لیبرالیسم لفظی و خیالی به سر می‌برد و متأسفانه به آن نمی‌رسد و دیگری اصل سیاستش مرگ بر آمریکاست. در این دو صورت حکومت، اگر گاهی ذکری از مسائل عدالت اجتماعی و اصلاح نظام‌های اداری و آموزشی و اهتمام به پاکیزه نگاه داشتن محیط زیست و سروسامان دادن به مؤسسات بهداشتی و درمانی و تدوین و اجرای برنامه‌های توسعه فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی می‌شود، سخنی به اقتضای ضرورت و برای حفظ ظاهر گفته شده است. البته هر حکومتی اصلاح امور و بهبود وضع کشور و زندگی مردم را زینت سیاست خود می‌کند، اما ترجیح و تقدیم یک راه و رسم بر راه‌ها و رسوم دیگر چه بسا که مآلاً به ترک راه غیرِمرجح بینجامد و در نتیجه موفق هم نشود. در هریک از این دو سیاست، وظایف و مسئولیت‌های حکومت به دو بخش اصلی و فرعی تقسیم می‌شود و معمولاً حکومت از ادای وظیفه فرعی شانه خالی می‌کند و آن را به عهده دیگران می‌گذارد. (شاید صاحب شعار زنده باد دموکراسی از شعار مرگ بر آمریکا خوشش نیاید، اما چون آن را بی‌ثمر یا بسیار کم‌ اثر می‌داند، می‌گوید بگذار هرچه می‌خواهند بگویند.) از این دو سیاست افراطی که بگذریم می‌توان به طراحی و حتی اجرای سیاستی اندیشید که در عین مخالفت با نظام قهر و ستم، و توجه به عزت و عظمت کشور، به حل و رفع مسائل و مشکلات ناظر است و برای برقراری نظم مناسب برنامه‌ریزی می‌کند. البته این سیاست در جهان توسعه نیافته کمیاب و کم نظیر است و اگر باشد در حاشیه سیاست «زنده باد دموکراسی» یا «مرگ بر آمریکا» قرار می‌گیرد و گاهی وجودش در حاشیه هم تحمل نمی‌شود. به عبارت دیگر، سیاست توسعه‌نیافته پیروی از صورت خشکیده و افسرده ایدئولوژی‌های تقلیدی است که با تدبیر سروکاری ندارد. ایدئولوژی‌های افسرده وقتی جان‌ها را تسخیر می‌کنند و راه‌های فهم و درک را می‌بندند تا امکان چون و چرا کردن در قواعد ایدئولوژی پدید نیاید و عزم پیروان در اطاعت مطلق از آن سست نشود، طرفه اینست که ایدئولوژی‌های رقیب و مقابل برای بستن راه فهم، روش‌های یکسان دارند و کوشش‌های مشابه می‌کنند. یکی می‌پندارد آمریکا که گرفتار گرسنگی و فساد شده است به زودی از پا در می‌آید و بر اثر این حادثه میمون، جهان از شر قهر و سلطه و جنگ و آشوب، رهایی می‌یابد و دیگری مدعی می‌شود که اگر موانع راه دموکراسی برداشته شود هیچ مشکلی باقی نمی‌ماند؛ مشکل افغانستان و عراق را هم باید با دموکراسی رفع کرد. هیچیک از این دو گروه در استدلال در نمی‌مانند؛ اولی شواهد کافی برای اثبات مداخله آمریکا در امور کشورها دارد و لشکرکشی به مناطق مختلف و ترتیب کودتاها و بردن و آوردن حکومتها در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین را حجت قطعی رأی خود می‌داند، دومی هم به آسانی می‌تواند نشان دهد که در شرایط خودرأیی و استبداد کارها سامان نمی‌پذیرد و پیش نمی‌رود و در عوض فساد به سرعت گسترش می‌یابد. اولی مردم را در نسبت با ایدئولوژی و به عنوان پیروان آن می‌بیند، یعنی مردم در نظر او همان فریاد زنندگان مرگ بر آمریکا و مرگ بر... هستند، دومی هم با اینکه نظرش اندکی بازتر است، آنهایی را که برای شعار زنده باد دموکراسی دست می‌زنند لایق نام و عنوان مردم می‌شناسد. این هردو بدترین ناسزاها را نثار مخالف خود می‌کنند، اما کوچکترین ترک ادب در حق خود را توهین و ناسزاگویی نابخشودنی می‌خوانند. از اولی نمی‌توان پرسید که اگر آمریکا بمیرد میراث عقل و قدرت و علمش به کی میرسد و وارث با این علم و عقل موروث با جهان چه خواهد کرد. دومی هم این سخن را بر نمی‌تابد که آزادی نیاز مردمی است که عزم تأسیس بنای نظام مناسب با پیشرفت علم و تکنولوژی و توسعه اقتصادی-اجتماعی دارند یا لااقل می‌خواهند رأی و نظرشان در اداره امور دخیل و مؤثر باشد. اما اگر کسی اهل سیاست و رأی و نظر نیست و به دگرگونی وضع موجود نمی‌اندیشد و در سیاست مقصدی ندارد و راه نمی‌شناسد و پای رفتن ندارد، آزادی به چه کارش می‌آید و مگر آزادی خریدنی یا بخشیدنی است و دموکراسی را می‌توان صادر کرد و از جایی به جایی برد؟ اما وجه مشابهت اصلی دو گروه بیرون افتادگی‌شان از زمان و تاریخ است. در بی‌تاریخی پیوستگی امور و وجه وحدت و نظام زندگی جمعی پوشیده می‌شود و جزئی‌بینی و سطحی نگری و غفلت از مسائل اصلی و اهمیت دادن به جزئیات انتزاعی غلبه می‌کند و زندگی، تکرار شب و روز بی‌آینده بریده از گذشته می‌شود. بیرون افتادگان از تاریخ، مسائل و مشکلات را چنانکه باید در نمی‌یابند و کار سیاست و حکومت را سهل می‌انگارند. آنها نمی‌دانند که هر فکری و هر کاری وقتی و جایی دارد. آنها علاقه‌ای به این قبیل مسائل ندارند زیرا با یک درک شبه‌ غریزی حس می‌کنند که تفکر مانع پذیرفتن سخنان وهمی و پیروی از آنها می‌شود. مع هذا این دو سیاستی که ذکر شد که مشابهت‌ها دارند و در نهایت به یک مبنا باز می‌گردند اختلافشان در ظاهر ناچیز نیست و گاهی چندان شدید می‌شود که پیروان یکی روندگان راه دیگر را خائن و عامل دشمن و این یکی آن دیگری را احمق و دروغ‌زن و هتاک بی‌آزرم میخواند. یکی مدل سوسیالیسم یا لیبرل دموکراسی غرب را تبلیغ می‌کند و دیگری خود را دشمن غرب می‌داند. اولی تحقیر می‌کند و دومی تهمت می‌زند و ناسزا می‌گوید. چرا چنین است؟ هیچیک از این دو گروه تلقی درستی از سیاست ندارند، زیرا پندارهای ایدئولوژیک، چشم و گوششان را بسته است. بنابراین سخن سیاسی می‌گویند و حتی خود را صاحب رأی و راه خاص در سیاست می‌دانند و گاهی داعیه حل فوری مسائل بسیار دشوار دارند. پیش از این به تقسیم مسائل سیاست به اصلی و فرعی اشاره شد. پیداست که هریک از اینها را می‌توان در فهرستی تدوین کرد. این فهرست در هر سیاستی ترتیبی دارد و قاعدتاً باید در این ترتیب اصل الاهم فالأهم و تقدیم مهمتر و مهم بر کم اهمیت رعایت شود. ولی متأسفانه اهل سیاست در مورد اهمیت و تقدم مسائل و ملاک آن کمتر به توافق می‌رسند و هر گروهی برحسب مبانی خود (اگر صاحب مبانی باشد) مسائل و مطالبی را که در نظر او مهمتر است در صدر فهرست قرار می‌دهد از این رو در هیچیک از این دو فهرست مسائل عمده سیاسی معمولاً از قلم نمی‌افتد. زیرا هیچ گروهی نمی‌تواند بی‌اعتنا از کنار مسائل زندگی مردم بگذرد. این گذشتن نشانه بی‌اعتنایی به مردم است. به عبارت دیگر در سیاست نمی‌توان به نظم و بی‌نظمی در امور و به اشتغال و بیکاری و صلاح و فساد اداری و اجتماعی و... کاری نداشت. حتی سیاستی که دوست دارد همه وقت را در ابرهای اوهام بگذراند وقتی فساد بر آفتاب می‌افتد و مشکل‌ها طاقت مردم را طاق می‌کند، نمی‌تواند نسبت به آنها بی‌اعتنا بماند. هرچند که گاهی اعتنا و بی‌اعتنایی نتایج یکسان دارد. اختلافی که به آن اشاره شد اختلاف در حرف و لفظ نیست، بلکه اختلاف در عمل به گفته‌ها و طرح‌هاست. مشکل اینست که در جهان توسعه نیافته نمی‌پرسند که این جهان چیست و چه مسائلی دارد و با ساکنانش چه می‌کنند. راستی مسائل سیاسی جهان در حال توسعه چیست؟ آنچه همه می‌دانند اینست که کشورهای در حال توسعه در روابط خارجی و در اقتصاد و مدیریت و آموزش مشکل‌ها دارند. در این کشورها اندیشه فائق آمدن بر فقر و درمان بیماری و رفع معضلاتی مثل اعتیاد و فساد اداری و بیکاری و به طور کلی ابتلا به مشکلات هر روزی به هیچ دولتی حتی اگر اسیر اوهام ایدئولوژیک هم نباشد کمتر فرصت و مجال می‌دهد که به آینده بیندیشد. اگر دولت‌ها در جهان توسعه نیافته در زمان حال بدون آینده به سر می‌برند و همواره به مشکلاتی که هرروز پیش می‌آید مشغولند، وجه ظاهرش همان است که گفته شد، اما باطنش شاید چیز دیگری باشد. تا آنجا که ممکن است بگویند چون جهان توسعه نیافته در بی‌زمانی به سر می‌برد و تاریخ ندارد، برای آینده نمی‌تواند فکر کند. بر حسب این رأی، جهان توسعه نیافته حرف می‌زند اما فکر نمی‌کند. این رأی به صورتی که بیان شد قدری به بدبینی و غلو آمیخته است. یک روز که بعضی از اهل اطلاع در این باب بحث می‌کردند کسی گفت که اگر این نظر درست باشد همه باید دست از کار بردارند و در انتظار فرا رسیدن اجل بنشینند. اما به او گفته شد که شما هرچه می‌خواهید بکنید، قضیه اینست که سیاست جهان توسعه نیافته چندان به زندگی و آینده مردم کاری ندارد. بد نیست به رسانه‌ها نظری بیندازید. رسانه‌ها همه پر از سیاست است و متأسفانه در سیاست گویی آنها کمتر نشانی از مشکل‌های مردم مثل هوای آلوده، اداره ناکارآمد و احیاناً فاسد، بهداشت و درمان علیل، آموزش و پرورش خسته و عبوس، فقر غذایی و (با شرمساری بگوییم) بی‌اعتمادی به سلامت غذاهای موجود در بازار و محصولات کشاورزی بارآمده با کودهای ازته و... می‌توان یافت. رسانه‌ها به مسائل شهری و رسوم مدیریت و طرز کار سازمان‌ها و ادارات و به مدرسه و آموزش و اخلاق و وضع تظلّم و قضا و امنیت عمومی کاری ندارند و اگر در این امور وارد شوند به گزارش‌های صوری و رسمی و نقل اقوال اکتفا می‌کنند. البته اگر مخالف دولت و حکومت باشند در کمین می‌نشینند که بهانه‌ای پیدا کنند و بر رقیب و خصم بتازند. اینجا دیگر اولویت و اهمیت مسائل مطرح نیست، بلکه اصل مخالفت با رقیب و رد اوست و چه باک اگر این مخالفت و رد به زیان کشور و ملت باشد. مصلحت کشور و ملت همان مصلحت ایدئولوژی است یا در جنب این مصلحت وزنی ندارد. به این جهت است که مسائل سیاست هم ناظر به آنچه در خارج می‌گذرد نیست، بلکه به حکم ایدئولوژی معین می‌شود. این است که می‌بینیم در کمتر رسانه‌ای پرسش از وضع آموزش و پژوهش و فقر و بیکاری و بیماری و شیوع فساد در همه شئون کشور و بی‌اعتنایی به اصول و قواعد اخلاق مطرح می‌شود و حتی اگر ضرورت اقتضا نکند از آلودگی هوای شهرها و... نیز ذکری نمی‌شود. نه اینکه اصحاب رسانه از این ابتلائات و مصائب بی‌خبر باشند یا آنها را بی‌اهمیت بدانند، مصیبت این است که این مصیبت‌ها و ابتلائات را در کشورهای دیگر می‌بینند و در صورت اقتضا درباره آنها داد سخن می‌دهند. رسانه‌هایی هستند که مدام از فقر و گرسنگی در ایالات متحده آمریکا می‌گویند و می‌نویسند و در غم بحران اقتصادی اروپا و بیکاری در اسپانیا و ایتالیا و... نوحه سرایی می‌کنند و از اینکه مردم آتن و دیگر شهرهای یونان که به جای بنزین و گازوئیل، ناگزیر چوب می‌سوزانند و هوای شهرشان پردود و آلوده می‌شود تأسف می‌خورند، اینها چه معنی دارد؟ صاحب این گزارش‌ها می‌گوید دروغ که نگفته‌ام اما اخلاقی سختگیر، ممکن است در پاسخ بگوید اینها دروغ و ریای توأم با بی‌آزرمی است. گویندگان در دفاع از خود می‌گویند گفته‌شان دروغ و ریا نیست، بلکه گزارش واقعیت‌هاست. کسانی هم این وضع را نه گزارش وقایع و نه صرف دروغ و ریا بلکه نشانه انحطاط اخلاقی و سقوط در درکات غفلت می‌دانند. در این وضع هیچ پاسخ دقیقی به پرسش نمی‌توان داد. اگر مردمی که این اخبار را می‌خوانند و می‌شنوند و می‌بینند سر از شرم به زیر اندازند که چگونه ما عیب کوچک یک کشور دیگر را از دور می‌بینیم، اما صورت بزرگ همان عیب در خانه خود از چشممان پنهان می‌ماند، نشانه آن است که هنوز همه رذایل، عادی نشده و بی‌آزرمی و کین‌توزی به نهایت نرسیده است. با این همه نمی‌توان جهان را چندان از مقصد نیست‌انگاری دور دانست. تحویل اخلاق به چند اصل و قاعده ایدئولوژیک و اصرار در رعایت آنها و اعتقاد به اینکه این رعایت، تمام اخلاق است، شاید عین بی‌اخلاقی و از نشانههای فریبکاریهای ناشیانهی نیست‌انگاری باشد. نیست‌انگاری در هرجا با چهرهی متفاوت ظاهر می‌شود و مدام چهره عوض می‌کند و گاهی اخلاق و فضیلت را هم به خود می‌بندد. در این زمان یعنی در زمان نیست‌انگاری فعال، وضع و نظم اخلاق چنان دگرگون شده است که بدترین رذائل دیگر رذیلت نیست، فضیلت هم تا حد زدودن بعضی الفاظ و عبارات از زبان و رعایت بعضی رسوم و عادات و ترک بعضی دیگر در عمل هرروزی تنزل کرده است و مگر ندیده‌ایم یا نخوانده و نشنیده‌ایم که کسانی چندان به اخلاق پایبندند که ادای یک لفظ در یک کتاب را مایه ویرانی اخلاق و ترک برداشتن بنیاد فضیلت می‌دانند، اما به رواج دزدی و تجاوز و افترا و دروغ و شیوع بیماری و فساد وقعی نمی‌نهند و گاهی بعضی از آنها را فضیلت می‌شمرند، در سیاست هم بر رعایت رسوم تأکید دارند و مواظبند که مثلاً در ادای شعارها و رعایت رسوم (در نظر دو گروه افراطی) تعلل و قصور نشود. 2 در کشور ما هم که مثل همه جهان، اخلاق تابع سیاست است، دو نگاه به اخلاق وجود دارد: در یک نگاه بیشتر بر حفظ حجاب زنان و پرهیز از اختلاط زن و مرد در دانشگاه‌ها و جلوگیری از نشر مطالب مضر به اخلاق و اعتقادات و... تأکید می‌شود و صاحب نگاه، دیگر نگران گسیختگی بنیان جامعه و گسترش فسادهای اخلاقی و مالی در روابط اشخاص و در سازمان‌های اداری و فرهنگی نیست. کسانی هم که می‌گویند سیاست باید بر وفق موازین دموکراسی قوام یابد، اعتقادات و آداب و اخلاق را نیز با آن موازین می‌سنجند. در هیاهو و سودای میزان کردن اصول و قواعد و برنامه‌های سیاست با رسوم و عادات و ایدئولوژیها چگونه می‌توان به مسائل کشور و حل آنها اندیشید. در این شرایط اندیشیدن به اینکه نظم اداری و آموزشی چه باید باشد و راه بهره‌برداری از امکانات کشور برای فراهم آوردن شرایط مادی و اخلاقی زندگی سالم کدام است، امری فرعی و ثانوی است. سیاست به صرف ستایش از دموکراسی یا اعتقاد شبه‌دینی به چیزهایی از سیاست و علم و تکنولوژی در کشور به کجا می‌تواند برسد و آیا نباید نگران بود که مبادا این سیاست در معرض خطر سرگردانی در ابرهای اوهام قرار گیرد و ناگزیر از زمین و سختی‌های زندگی مردم و از امکان‌ها و نیازهای زمان چشم بردارد؟ البته نظر داشتن به عزت و عظمت کشور جای انکار ندارد، اما عزت و عظمت چنانکه گفته شد با اهتمام خردمندانه به اصلاح امور کشور و تأمین مصالح مردم به دست می‌آید و حفظ می‌شود. حتی حفظ کشور و حکومت هم منوط و موقوف به بیرون آمدن سیاست از وهم و رؤیا و ترک سستی و اهمال و سهل‌انگاری در ادای وظایف و تذکر به وضع بی‌اخلاقی و پرهیز از تلقی همه چیزهای شریف و از جمله دانش و اخلاق و هنر به عنوان وسیله رسیدن به مقاصد سیاسی است. اگر در این میان معتقدان و دینداران راستین بیشتر نگران سستی اعتقادات و اهمال در ادای واجبات و ترک محرماتند، نگرانی آنها را واقع باید گذاشت، اما به صاحبان آن نیز توجه و تذکر باید داد که حفظ دین و تحکیم اساس ایمان با تحکم و خشونت و دروغگویی و دعوی میسر نمی‌شود و گُل دین در فضای دروغ و ناپاکی و نادرستی نمی‌شکفد، بلکه در معرض انواع آسیب‌ها قرار می‌گیرد و افسرده و پژمرده می‌شود. پس اگر کسی نگران رعایت احکام شریعت است باید بکوشد شرایطی فراهم شود که در آن حق پرستی به حرف و لفظ و اعمال ظاهری و تظاهر به دینداری تنزل پیدا نکند و میان گفتار و کردار فاصله نیفتد. اگر این نکته‌ها در نظر کسانی بدیهی می‌نماید، اهل افراط آنها را بی‌وجه و شاید القای خصم و دشمنی با نظام بدانند، اما در این دو گروهی که از آنها یاد کردیم شاید کسانی باشند که هنوز از حد اعتدال خیلی دور نشده‌اند. اینها می‌توانند به این معانی بیندیشند و با هم همراه شوند و بزرگی کشور را از طریق اجرای برنامه‌های مناسب توسعه بجویند. اما افراطی‌ها به حرف یکدیگر و به سخن هیچکس گوش نمی‌کنند و کار دشوار سیاست را با پندارهای (یا بتهای) طایفه‌ای خود قیاس می‌گیرند. انصاف اینست که در شرایط کنونی، صاحبان و پیروان شعار «زنده باد دموکراسی» گرچه در زمره ظاهربینان و گرفتاران بند و زنجیر اوهامند و کارشان بیشتر تنفیذ و تقویت وهم در اذهان است، چندان قابل سرزنش نیستند، زیرا آنها در سال‌های اخیر دستشان به هیچ جا بند نبوده و ناگزیر بوده‌اند که در سکوت و انزوا غم نبود دموکراسی دلخواه خود را بخورند. البته همه تقصیر را هم به گردن گروه مقابل نمی‌توان انداخت زیرا اولاً این هردو طایفه و گروه تا حدی به هم بسته‌اند، ثانیاً وضع کشورها هرچه باشد ساخته و پرداخته فکر و عمل یک یا چند گروه نیست. وقتی از یکسو کار حکومت بیش‌تر نفی است و در کار اثبات که وارد می‌شود ظواهر و تشریفات را اثبات می‌کند و امنیت حکومت اصل و غایت است و از سوی دیگر همه مشکلات را حکومت باید رفع کند و حتی مسئول بی‌رونقی پژوهش و کم اعتنایی به علوم انسانی و اجتماعی هم حکومت است، طراحی برنامه توسعه و اجرای آن باید در حکم معجزه باشد. در این وضع، ظهور افراط و تفریط هم امری کاملاً غیرِطبیعی نیست. پس ظاهراً اختلاف در بالا و پایین کردن مواد فهرست مسائل سیاسی نیست، بلکه سیاست مجال و میدان خلط میان مسائل و روش‌ها و مقاصد و غایات و از دست دادن سلسله مراتب شده است. درست است که یکی بیشتر اوهام می‌بافد و به چیزهای فانتزی و حرف‌های خطابی راضی و خرسند است و حتی به امور وهمی شأن قدسی می‌دهد، اما دیگری هم دلداده و شیدای مفاهیم انتزاعی سیاسی است، چنانکه اگر آن یک در سودای نابودی فوری آمریکا است این هم مدام خواب دموکراسی می‌بیند. هردو گروه غافلند که سیاست تدبیر امور کشور بر حسب اقتضای زمان و تاریخ و فراهم آوردن مجال برای تحقق امکان‌ها و به فعلیت رساندن استعدادهاست، نه بازی کردن با الفاظ و دلخوش بودن به خیالات. 3 وقتی مسائل سیاست را به ترتیب اهمیت می‌نویسند ممکن است گمان شود که این مسائل با هم نسبت طولی دارند و باید برحسب ترتیب تقدم طرح و حل شوند تا آنجا که اگر مسائل اساسی‌تر حل نشود حل مسائل جاری ممکن نمی‌شود. پس مسائل را بر حسب اهمیت و به ترتیب تقدم باید حل کرد و تا مسئله اول یا مسائل اوایل فهرست حل نشود نمی‌توان به مسائل دیگر پرداخت. بسیار شنیده‌ایم که می‌گویند تا فلان مشکل رفع نشود مشکلات دیگر را نمی‌توان رفع یا حل کرد. بدون تردید مسائل همه اهمیت یکسان ندارند و حل مسائل اساسی به حل مسائل دیگر کمک می‌کند و تا شرایط حل مسائل فراهم نشود، آنها را نمی‌توان حل کرد. اما در عمل از هیچ مسئله‌ای نمی‌توان چشم پوشید و گاهی با حل مسائلی که جزئی انگاشته می‌شود، زمینهی حل مسائل بزرگ فراهم می‌شود. گفته شد که هر عمل و اقدامی مسبوق به فراهم آوردن شرایط آنست. این شرایط با تأمل اهل نظر و راهنمایی صاحبنظران و عزم و همت اهل سیاست و مشارکت مردم فراهم می‌شود و با تحقق آن شاید شبه مسائل و اوهام کمتر با مسائل حقیقی اشتباه شود. در این صورت کار سیاست هم در ادای بعضی رسوم ایدئولوژیک و علائق علمی-تکنیکی خاص و دوستی‌ها و دشمنی‌های سیاسی محدود نمی‌ماند. جهان توسعه نیافته اگر بیندیشد و سعی سیاستش نه در حرف و داعیه بلکه در عمل مصروف تأمین نان و هوا و آب پاکیزه و آسایش مردم و اصلاح سازمان‌ها و ادارات و به‌سازی محیط زیست و فراهم آوردن شرایط آموزش و پژوهش و بهداشت و درمان و حمایت از هنر و فرهنگ شود، می‌تواند به مقصد توسعه نزدیک شود. نکته‌ای که معمولاً از آن غفلت می‌شود پیوستگی امور به یکدیگر است. امور جهان همه به هم بسته‌اند، یعنی به جای اینکه فهرست مسائل به صورت عمودی نوشته شود بهتر است که آن را به صورت افقی بنویسند و مسائل را در عرض یکدیگر قرار دهند. در این سیاست، ترتیبی که باید مراعات شود اینست که طرح و حل هر مسئله‌ای منوط به درک امکان‌ها و شرایط کلی کشور است. یعنی ابتدا باید آمادگی و شرایط فهم و عمل و اقدام فراهم شود. این کار گرچه در ظاهر آسان می‌نماید در حقیقت بسیار دشوار است اما آن را غیرِعملی نباید دانست. البته پیداست که همه مسائل یکجا و یکباره با هم حل نمی‌شوند یا نمی‌توان یکی را ابتدا حل کرد و سپس به دیگری پرداخت. مسائل مسلماً در یک ترتیب زمانی حل می‌شوند اما اگر در حل هر مسئله مسائل دیگر پیوسته به آن، در نظر باشد آن مسئله زودتر حل می‌شود و به حل مسائل دیگر نیز کمک می‌کند. به هر حال برای خروج از وضع توسعه نیافتگی و طرح و تدوین برنامه هماهنگ توسعه باید تمامیت و پیوستگی امور را در نظر داشت. ممکن است بگویند: در اندیشه تاریخی واقع معقول است و معقول امر واقع است. در ظاهر امر واقع در جهان توسعه نیافته چندان معقول نمی‌نماید و حوادث سیر دیگر دارد. ولی بهتر است که فعلاً کاری به نظر تاریخی نداشته باشیم (و نگرانی اینست که اگر به آن بپردازیم بگویند که در دورافتادگی از تاریخ حکم معقول بودن واقع وجهی نداریم) اکنون واقع این است که بعضی از مراکز قدرت و گروه‌های ذی‌نفوذ نه فقط به هم عرضی مسائل اعتقاد ندارند، بلکه رفعت شأن سیاست در نظر آنها چندان است که اصلاً به مسائل واقعی و به تأمین مصالح عمومی و همبستگی اجتماعی و حصول رضایت مردم کاری ندارد. در این صورت نگران وضع نوجوانان و جوانان بودن و به اصلاح آموزش و پرورش و مدیریت و ورزش اندیشیدن و برای بنیانگذاری اقتصاد و نظام کار و تولید و... کوشیدن دیگر وجهی ندارد. 4 یکی از مشکل‌های سیاست در جهان توسعه نیافته، مشکلی که متأسفانه کمتر به آن اهمیت می‌دهند و اگر در جایی عنوان شود به آن توجه نمی‌کنند، علاوه بر عقب ماندگی در تکنولوژی و بیگانگی با رسوم تجدد و فقدان دموکراسی و بی‌توجهی به آینده، نیازمندی قدرت‌های جهانی به انتقال بحران‌های داخلیشان به خارج و احساس غربت جهان توسعه نیافته در خانه خویش است. مردمان معمولاً در یک نظام فرهنگی و اعتقادی و عملی به هم بسته‌اند و از اصول و قواعدی در زندگی پیروی می‌کنند و این اصول با غایات زندگیشان مناسبت و تناسب دارد. این نظم و تناسب وجهی از عالم مردمان است و گردش چرخ آن تاریخ خوانده می‌شود. جهان توسعه نیافته در زندگی هرروزی خود در پی غایات زندگی جهان جدید می‌رود، در حالی که با مبادی این جهان بیگانه است. اگر این مطلب درست باشد می‌توان گفت که دست و دل و سر مردم جهان توسعه نیافته کمتر با هم هماهنگی دارد. زیرا این مردم نه کاملاً به تجدد پیوسته‌اند و نه تعلقی به نظم قدیم آبا و اجداد خود دارند. بی‌تاریخی و بیگانگی با تاریخ همین تعلق نداشتن است. این بی‌تعلقی گناه مردم و تقصیر سیاست نیست، زیرا مردم جهان توسعه نیافته به کشور خود و دین و آیینشان تعلق خاطر و بستگی دارند و مگر در کشور ما جوانان و حتی پیران و کودکان برای دفاع از کشور خود از مال و جان و هستی خود نگذشتند و مگر مردم گاهی نمی‌خواهند به سبک و شیوه نیاکان خود زندگی کنند؟ در اینکه این خواست وجود دارد تردید نمی‌توان کرد، اما قواعد و رسوم غالب زندگی کنونی همه مردم جهان، قواعد و رسوم تجدد است و به آسانی نمی‌توان نظم دیگری را جانشین آن کرد. ساده‌ترین دلیل آن اینست که اگر از مردمان و حکومت‌ها بپرسند که برای خود و کشور و آیندگان چه می‌خواهند، هر پاسخی که بدهند پاسخشان ناظر به وضعی است که جهان متجدد به آن رسیده است. مردم دستاوردهای تجدد را می‌خواهند و کمال را در تجدد می‌بینند و البته گاهی این همه را با تعلق به دین و آیین توأم می‌خواهند یا به دین و آیین و سنت منسوب می‌کنند. اخیراً هم گفته‌اند که راه رسیدن به دستاوردهای تجدد و مخصوصاً علوم اجتماعی را باید از مبادی اعتقادی خود آغاز کرد. در این قول تصدیق شده است که تجدد و همه شئون آن بر مبانی خاص استوار است، اما می‌گویند باید آنها را بر مبنایی متفاوت با مبانی تجدد قرار داد. صاحبان این طرح و رأی آن باید فکر کنند که آیا می‌توان آثار و شئون یک تاریخ را بر مبنای دیگر و بر مبانی تاریخ‌های گذشته قرار داد؟ ظاهر اینست که شئون و ظواهر را با توجه به مبانی باید فرا گرفت، یعنی اگر ظواهر از اصل و مبنای خود جدا شود، جان و نشاط ندارد، چنانکه جهان توسعه نیافته اشیای جهان متجدد را از جهان متجدد اخذ کرده است بی‌آنکه با نظم تجدد انس پیدا کرده باشد. یکی از آثار این بیگانگی، تلقی تجدد و قدرت علم و تکنیک به عنوان امور اتفاقی یا ضروری است. ما تجدد را به عنوان یک تاریخ که با تفکر پدید آمده است نمی‌شناسیم و گاهی ضرورت‌های درون آن را ضرورت وجودش می‌دانیم. تجدد با تحولی که در تفکر و وجود بشر در پایان قرون وسطی روی داد به وجود آمد و چون متحقق شد اقتضاها و ضرورت‌هایی داشت که ما هم کم و بیش گرفتار آن ضرورت‌ها هستیم. تجدد اندیشه پیشرفت و تکامل تاریخی را پیش آورد و دیگران که با این اندیشه آشنا شدند ندانستند که تجدد را گرچه با اصول و قواعدی که آورده است باید شناخت، اما آن را با این اصول تعلیل نمی‌توان کرد. اصل پیشرفت یکی از اصول قوام‌بخش تجدد است نه اینکه تجدد به حکم اصل پیشرفت غالب بر همه تاریخ‌ها و کل تاریخ بشر به وجود آمده باشد و اگر چنین بود تقسیم جهان به توسعه نیافته و توسعه یافته وجهی نداشت و همه جهان به نحو یکنواخت در مسیر پیشرفت سیر می‌کرد. اصل پیشرفت با بشر جدید و امر وجود او پدید آمد و چون وجود بشر جدید مثال بشر تلقی شد اصل پیشرفت هم صورت مسلم پیدا کرد. صفت خاص جهان در حال پیشرفت پیوستگی همه شئون آن است، اما تلقی جهان توسعه نیافته از جهان متجدد مجموعه‌ای از اشیا و عادات و سیاست‌ها و زشتی‌ها و زیبایی‌های پراکنده و اتفاقی و محصول نیات اشخاص است. مردم جهان توسعه نیافته این اشیای پراکنده را می‌خواهند، اما چون به آداب و عادات می‌رسند بعضی را تحسین و بعضی دیگر را تقبیح می‌کنند. ولی تجدد یک نظم فکری و عملی است که از ابتدا به قدرت و آزادی نظر داشته و در سودای ساختن و پرداختن بهشت زمینی بوده است. بر وفق اصل پیشرفت، زمان در خط مستقیم به سوی غایات تجدد می‌رود. در این زمان خطی شب و روز دیگر معنی ندارد و زمان نمی‌تواند گردشی و دوری باشد. در تجدد همه کارها و چیزها زمان دارند و زمانی‌اند، اما جهان توسعه نیافته چنانکه باید با تجدد و با زمان آن آشنا نیست، نشانه‌ این ناآشنایی و ناتوانی را در محاسبه وقت کارها و تدوین و اجرای برنامه‌ها می‌توان دید. شاید این نکته را ساده بی‌انگارند اگر می‌بینیم که کمتر مجلسی در وقت مقرر آغاز می‌شود و به پایان میرسد و حتی سخنگویان مجالس علمی به سختی می‌توانند اندازه زمانی را رعایت کنند از آن است که کارشان را با زمان متناسب با آن تطبیق نداده‌اند. در تاریخ شصت ساله برنامه‌ریزی ما هم ظاهراً هیچ برنامه‌ای با درک زمان و امکانات آن تدوین نشده و به این جهت در موعد مقرر اجرا نشده است. معمولاً این بیگانگی با زمان مکانیکی و وقت نشناسی را به ناتوانی در مدیریت نسبت می‌دهند. ولی وقتی در کاری همه متصدیان آن ناتوان بوده‌اند، باید تأمل کرد که شاید این ناتوانی از جای دیگر باشد و به مدیریت ربطی نداشته باشد. شاید این نقص ظاهراً ساده و کوچک از آنجا باشد که جهان توسعه نیافته با وقت کار و عمل و سازندگی جهان تجدد انس پیدا نکرده است. این جهان با زمان تجدد بیگانه است. با این بیگانگی نه تجدد را می‌توان شناخت و نه امکان‌های تاریخی کشور و طریق سیاست و اداره امور را می‌توان دریافت. نگاهی که جهان توسعه نیافته به امور و اشیا دارد نگاه متعلق به گذشته است، اما این امور و اشیا به جهان جدید و متجدد تعلق دارند، این نگاه ظاهربین، امور و اشیای موجود را می‌خواهد و می‌طلبد، بی‌آنکه بداند و بیندیشد که چه تناسب و مناسبتی میان آنها هست و چگونه باید به آنها برسد و گاهی نیز به‌درستی نمی‌تواند آنها را به کار ببرد. آدم توسعه‌نیافته حتی اگر به‌شدت با تجدد و غرب متجدد مخالف باشد به دستاوردهای جهان متجدد و توسعه یافته سخت وابسته است. درک اینکه این وابستگی چگونه ممکن است آسان نیست، ولی مخالفتی که به آن اشاره شد مخالفت با اشیا و داشته‌های جهان متجدد نیست، بلکه با دارنده این داشته‌هاست که از داشته جدا انگاشته شده است. در نظر مقلد، داشته‌ها مطلقند و به قوم و تاریخی تعلق ندارند و برای رسیدن به آنها هم به فکر و نظر نیاز نیست. اشیای تکنیک را همه می‌توانند به دست آورند، امور جاری اداری و آموزش و اقتصاد و معاش هم اهمیت آن را ندارند که در عرض ترویج رسوم لیبرال دموکراسی یا ایدئولوژی‌های دیگر و مثلاً در عرض مرگ بر آمریکا قرار گیرند. در بهترین صورت این امور به کارشناسان احاله و ارجاع می‌شود و چون به احتمال قوی بحث‌های کارشناسان به نقطه تصمیم گیری نمی‌رسد، کارها به حال خود می‌ماند و مهمتر اینکه اگر اصل اساسی سیاست تمجید از لیبرال دموکراسی و دعوت به تقدیس شعار مرگ بر آمریکا باشد، دیگر به تاریخ هم نیازی نیست. گمان نشود که در این گفتار غرض نفی و ردّ لیبرال دموکراسی و شعار مرگ بر آمریکا بوده است، این هر دو شعار جای خود دارند و آزادی کسانی که به یکی از آنها و احیاناً به هر دو قائلند باید محفوظ باشد، اما وقتی سیاست در این دو اصل خلاصه می‌شود، معلوم نیست که چه چیز دوام وضعی را که بتوان در آن مرگ بر آمریکا گفت ضمان می‌شود یا راه لیبرال دموکراسی را چگونه می‌توان و باید هموار کرد. 5 هرکس به هر جا که بخواهد برود باید بداند کجا ایستاده است و به کجا می‌خواهد برود. با درک و فهم کجا بودن است که راهگشایی و رهروی ممکن می‌شود. این گمان که در همه جا و همیشه همه مردم قضایا را یکسان می‌فهمند، هیچ بنیادی ندارد یا بنیادش بر باد است. فهم جهان توسعه نیافته در برخورد با تجدد از ابتدا پریشان شده است. به خصوص در مرحله پیشرفت سریع علمی - تکنیکی دهه‌های اخیر قدری بر این پریشانی افزوده شده است. اگر درک و قبول این معنی دشوار است، لااقل بپذیریم که عقل مردمان از علائقشان جدا نیست و هر حکومتی مزاج و طبعی دارد و بر وفق طبع خود عمل می‌کند. به حکومت نمی‌توان گفت که مصلحت‌اش چیست و چه چیز موجودیت آن را به خطر می‌اندازد زیرا گوش حکومت حرف‌هایی را می‌شنود که ملایم طبع‌اش باشد. هیچ حکومتی تاکنون به تذکر و اندرز ناصحان گوش نداده است. حکومت‌ها حتی اگر تذکرها را بی‌ربط نمی‌یافته‌اند آن را مربوط به دیگر حکومت‌ها یا ناظر به مسائل جزئی و بی اهمیت می انگاشته‌اند. پس این مشکل را با گفتن و شنیدن نمی‌توان حل کرد، به خصوص که در زمان ما جهان پر از حرف شده است. حرف که زیاد شود اثرش کم می‌شود. وانگهی سیاست، عمل است و عمل به صرف گفتن و شعار دادن حاصل نمی‌شود. این گرفتاری جهان توسعه نیافته است که حقیقت را با عمل و علم و هنر را با سیاست در هم می‌آمیزد و اشتباه می‌کند. وقتی عمل و سیاست به صفت درست و حقیقی متصف شود به نتایج و آثارش توجه نمی‌شود و آن را تغییر هم نمی‌توان داد. این اشتباه اختصاص به توسعه نیافتگی ندارد بلکه در ایدئولوژی صورت می‌گیرد. به عبارت دیگر ایدئولوژی مجال و میدان خلط حقیقت با عمل سیاست و مصلحت زندگی است. ایدئولوژی هم به تاریخ تجدد تعلق دارد و جهان توسعه نیافته آن را از غرب فرا گرفته است، اما تاریخ تجدد تاریخ ایدئولوژی نیست و در آن ایدئولوژی عقل و فهم را به کلی مقهور نکرده است. این جهان جدید قوامی دارد که با عقل و فهم جدید مناسبت دارد و چنان نیست که هر کس آن را به هر جا و هر راهی که می‌خواهد ببرد. ایدئولوژی‌ها هم به جهان یا به تصویرهایی که از جهان داریم بستگی دارد. این‌ها هر چند صورت انتزاعی پیدا می‌کنند، آگاهانه برای رسیدن به مقاصد خاص ساخته نشده‌اند. حتی مارکس که ایدئولوژی را انعکاس منافع طبقاتی می‌دانست، مرادش این نبود که بورژوازی نشسته و فکر کرده است که با طرح این یا آن عمل و رفتار سیاسی چگونه منافع خود را حفظ و تأمین کند. ایدئولوژی‌ها در تاریخ ساخته و پرداخته شده است. این هم که در دهه‌های اخیر سخن از پایان ایدئولوژی گفته‌اند وجهش این است که تا این اواخر که هنوز فرمانروایی تکنیک و علم تکنولوژیک آشکار نشده بود، گمان می‌رفت که تکنیک وسیله است و با ایدئولوژی می‌توان آن را به هر سو برد و به جهان صورت دلخواه داد. توجه کنیم که داعیه مارکسیسم برانداختن رسم ناروا و نادرست بهره‌برداری بورژوازی از تکنیک و قرار دادن آن در خدمت پرولتاریا بود و مارکسیسم در عین مخالفت با ایدئولوژی با این داعیه به یکی از سخت‌گیرترین ایدئولوژی‌ها و شاید بتوان گفت که به مثال ایدئولوژی مبدل شد، تا این که آشکار شدن فرمانروایی تکنیک بر آن ضرباتی وارد کرد و حتی برای لیبرال دموکراسی نیز دشواری‌هایی پدید آورد یا دشواری‌هایی را که پنهان بود بر پرده انداخت. نزدیک به صد سال پیش پس از انقلاب اکتبر در روسیه کوشش شد که قانون تکنیک را در ایدئولوژی ادغام کنند و به تقدیس آن بپردازند و به تدریج که برنامه‌ریزی توسعه به وجود آمد و در سراسر جهان آن را پذیرفتند، تکنولوژی و مدیریت متناسب با آن غایت قرار گرفت. جهان توسعه نیافته و در حال توسعه نیز رسم و راه تجدد و غایات آن را پذیرفت اما در نیل به نتایج و غایت‌ها و توانایی‌های تجدد با دشواری‌هایی مواجه شد. یکی از اوصاف جهان توسعه نیافته تسلیم بیم ضایقه آن به ایدئولوژی‌ها است. در این جهان وقتی از صاحبان سیاست مقصدشان را بپرسند معمولاً به جای این که بگویند به کجا می‌خواهند بروند، از آرای جزمی خود و کاری که می‌کنند، می‌گویند. گویی همین گفتار و رفتار و عمل‌شان غایت است و مردمان باید به همین اکتفا کنند و خرسند و راضی باشند که بدانند و اعلام کنند که با چه کسانی دشمن‌ هستند و چه کسان و حرف‌ها و چیزها را می‌پسندند و دوست می‌دارند. اگر از آنان از آثار و نتایج این دوستی و دشمنی بپرسی پرسش بیهوده کردهای و پاسخی نمی‌شنوی زیرا در این سیاست‌ها بستگی به چیزی و دشمنی با کسی یا کسانی غایت است نه این که برای مقصد و مقصودی باشد. گویی سیاست دیگر کاری به صلاح و اصلاح زندگی مردم ندارد بلکه مجموعه منظم و مرتبی از آداب و مراسم و مناسک است. وقتی هم آشوب و کشتار و خشونت و فقر و بیماری و درماندگی و نومیدی را به حکومت نشان می‌دهند، چه بسا که آنها را به صراحت و با شدت تقبیح می‌کند، اما هرگز خود را مسئول عیب‌ها و زشتی‌ها و نارسایی‌ها نمی‌داند و آنها را به جاهای دیگر نسبت می‌دهد (و البته همیشه این نسبت دادن نادرست و ناروا نیست). هر یک از این حکومت‌ها حکومت‌های کشورهای دیگر را از بابت علاج نکردن فقر و بیکاری و آلودگی هوا و دیگر عیب‌ها به شدت ملامت می‌کنند، اما نقص‌های کشور خود را طبیعی یا نتیجه قصور و تقصیر مخالفان و رقیبان و کارشکنی دشمنان می‌دانند. هیچ حکومتی نمی‌تواند به وضع زندگی مردم و تأمین کار و نان و بهداشت و هوای پاک بی‌اعتنا باشد، منتهی اگر در کشور یا کشورهایی همه همّ حاکمان و اهل سیاست مصروف شعائر و مناسک سیاسی و رعایت رسوم و آداب باشد، به مسائل اساسی کشور کمتر توجه می‌شود و مجال و رغبتی برای مقابله با فساد و آشفتگی و کوشش برای اصلاح و فراهم آوردن شرایط آسایش مردم نمی‌ماند. ولی به هر حال باید فکر کرد که آیا مردمی که در هوای شعار مرگ بر آمریکا نفس می‌کشند در برابر دی‌اکسیدکربن و ریزگردها و هوای مسموم و بیماری و فقر و فساد و... مصونیت دارند و آسیب نمی‌بینند؟! پس دیگر نگوییم که چرا هوا آلوده است و در دادگستری این همه پرونده هست و فقر و بیماری و فساد چه می‌کند. این‌ها مهم نیست، مهم ذکر خیر دموکراسی یا نفرین برای نابودی آمریکا است که این‌ها هم خوشبختانه حاصل است و فقط باید قدرشان را دانست و به امید دموکراسی و مرگ آمریکا نشست تا بعد از آن که دموکراسی محقق شد یا آمریکا از میان رفت، تمام مشکل‌ها رفع شود. گویی همه شرور و زشتی‌ها از فراموش کردن یاد دموکراسی و بود آمریکا است و اصل و قاعده مهم سیاست در زنده باد دموکراسی و مرگ بر آمریکا خلاصه می‌شود. قبلاً اشاره شد که مرگ بر آمریکا و زنده باد دموکراسی اگر به حکم سادگی ناشی از توسعه نیافتگی و از سر کینه‌توزی نباشد، کاملاً موجه است. آمریکا لااقل در این شصت هفتاد سال در سیاست خارجی‌اش مثل یک بچه لوس و ننر عمل کرده است. این کودک لوس گاه لبخند مهر بر لب داشته و در وقت دیگر بی‌وجه و بی‌دلیل عصبانی و بدخلق می‌شده و گاهی نیز با آشوب‌گری و خرابکاری خانمان‌ها را ویران و آسایش مردمان را سلب می‌کرده است و این رفتار و کردار البته با اقتضای طبع سرمایه‌داریِ بیش از همیشه عنان گسیخته، بی‌تناسب نیست. آمریکا گرچه سرگرمی به رؤیای دموکراسی را می‌ستاید، علاقه‌ای به پیدایش دموکراسی‌های جدید ندارد. حکومت مطلوب و مورد حمایت آمریکا در درجه اول حکومت مستبدان پیرو رسم استبداد کهن است و اگر چنین حکومتی نباشد، حکومت‌های ضعیف و ناتوان از غلبه بر هرج و مرج و تروریسم، ترجیح دارند. اما چون استیلا به نام آزادی و دموکراسی صورت می‌گیرد طبیعی و قهری است که از شعار زنده باد دموکراسی استقبال شود. ولی این‌ها ظاهر سیاست است. آمریکا که از شعار مرگ بر آمریکا چندان پریشان نمی‌شود به کوشش‌هایی هم که برای دموکراسی می‌شود اهمیت نمی‌دهد و وقع نمی‌نهد. اگر کندی و کارتر از شاه خواستند که پنجره را اندکی باز کند با اینکه علائق شخصی لیبرالی آنها را نادیده نباید گرفت، گمان نباید کرد که حکومت‌شان طالب دموکراسی در ایران بوده است. آمریکا از شبح کمونیسم می‌ترسید و همین ترس موجب شد که هرگز درک درستی از آن چه در ایران و به طور کلی در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین می‌گذشت نداشته باشد. می‌بینیم که هیچ کدام از دو شعار مرگ بر آمریکا و زنده‌ باد دموکراسی بی‌وجه نیستند و کاش می‌شد این دو شعار را با اعتنا به صلاح ملت و اهتمام به اصلاح امور کشور جمع کرد. این جمع در نظر عقل ظاهراً منعی ندارد، اما تجربه می‌گوید که صاحب عَلَم شعار مرگ بر آمریکا از لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی بی‌زار است و علاقه‌ای به سیاست صلاح و اصلاح و مجالی برای پرداختن به آن ندارد. شیفتگان لیبرال دموکراسی هم حل همه مسائل را به از میان برداشتن همه مخالفان و موانع راه و به تحقق تام و تمام رسوم دموکراسی موقوف می‌کنند. یعنی آنها هم حتی اگر به صلاح و اصلاح معتقد باشند، چه بسا که آن را به بعد از استقرار دموکراسی موکول سازند. اما سیاست صلاح و اصلاح امور کشور اگر در جایی تدوین و اجرا شود شاید اشتغال به حل مسائل مردم و کشور، مجالی برای عبودیت در معبد لیبرال دموکراسی و ادای دائم شعار مرگ بر آمریکا باقی نگذارد. اما این اشتغال و آثار و نتایجش هزار بار بیش از وقوف در رؤیای تحقق دموکراسی و سودای نابودی آمریکا کشور را به صلاح نزدیک می‌کند و موجب پریشانی و نگرانی آمریکا می‌شود. افسوس که پیمودن این راه در شرایط کنونی بسیار دشوار و بعید می‌نماید. در تجربه پنجاه سال اخیر تاریخ آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین این دو شعار شاید منشأ هیچ توفیقی در عمل اخلاقی و سیاسی نبوده و نشده است. اما طرح اندیشیده توسعه با اینکه به ندرت دستور عمل سیاست بوده هر جا بوده کم و بیش کارساز توسعه اقتصادی - اجتماعی شده و در اصلاح نظم سیاسی و اداری و آموزشی نیز اثر خوب داشته است. دریغا که این روحیه و روحیات متعلق به جهان توسعه نیافته، شعار صلاح و اصلاح را دوست نمی‌دارد. اقتضای این روحیه برآوردن فریاد رد و اثبات و نفی و ایجاب و تقبیح و تحسین و... است که این‌ها گاهی به صورت‌های متعارف و متداول ظاهر می‌شوند و گاهی نیز وجه افراطی پیدا می‌کنند.
2265
متن پرسش
سلام.میخواستم بدانم چرا ائمه اهل هنرهایی چون خوشنویسی نقاشی موسیقی و هر کاری که خلاقانه و آفرینشی باشد نبوده اند؟لطفا نگووید آن ها محو جمال الهی بوده اند و نیازی به این موارد نداشته اند.محو جمال الهی بودن هیچ منافاتی با آفرینش هنری ندارد.بالاخره ظهور اسم خلاق خداوند باید در آن ها نیز تجلی پیدا کرده باشد.بالاخره آن ها باید غرق در طبیعت و زیبایی های ان نیز بوده باشند.من تا بحال در کتب یا سخنرانی های شما ندیده ام(من ندیده ام)که صحبتی از هنر و طبیعت بکنید(منظورم آن نگاه به طبیعت و روی آوردن به آن در مقابل تکنولوژی نیست)شما هیچ وقت نمی گویید بریور غرق زیبایی های طبیعت بشوید.چرا نگاه شما به این دنیای مادی انقد تحقیر کننده است؟چرا یک بار نشده از فیزیولوژی صحبت کنید؟بدن ما چه چیزی کم دارد که نخواهیم غرق آن بشویم؟همه ی برداشت من این است که شما می گویید زود باشید!زود باشید!این جا هیچی نیست پوچ و بی معناست.فقط عالم معنا فقط بایطن عالم.اینجا ارزش نگاه کردن هم ندارد.مگر شما معتقد نیستید اینجا تجلی است؟فقط نازله است و الا هیچ چیزی کم ندارد.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: عالم را آینه ی اسماء حسنای الهی دیدن چیزی غیر از آن نگاهی است که فیزیولوژی به ما می دهد. مباحثی که در مورد اسماء حسنای الهی می شود با این رویکرد است که «نظر را نغز کن تا نغز بینی.... گذر از پوست کن تا مغز بینی». نقاشی و موسیقی بالاخره یک نحوه توقف در پوست و ظاهر است. خوش نویسی هم که مورد تأکید آن بزگواران بوده است و بنده اطلاعی ندارم که خود ائمه«علیهم السلام» در خوشنویسی مهارت داشته اند یا نه. جزوه تندیس ممکن است در این بحث کمک کند.موفق باشید
2045
متن پرسش
سلام علیکم و افاضاته و علمه و حکمته وجمیع برکاته. استاد عزیزم در حدیث قدسی داریم انا عند ظن عبدی المومن بی فلیظن بی ماشاء. یا انا عند ظن عبدی بی ان خیرا فخیر و ان شر فشر یا ان ظن بی خیرا فله و ان ظن شرا فله. علم ثابت کرده انسان در وجودش چیزی به نام ضمیر ناخودآگاه است که راست و دروغ برایش معنا ندارد و منعکس کننده ی هردو است یعنی اگر به خود تلقین کنی که من ثروتمندترین انسانم به زودی ثروتمند ترین میشود و ازهمه طرف ثروت به سویش میجهد یا اگر سرطانی باشد و به خود تلقین کند من سالمم و هرروز این جمله راتکرار کند و بر آن متمرکز شود بسیار زود علائم بیماری از وجودش محو میشود و انسنی سالم میشود آیا میشود این موضوع را با حدیث قدسی بالا تطبیق داد و گفت اگر انسان هر اندیشه ای را در سر بپروراند در جهان بیرون ایجاد میشود چون انسان بالقوه قدرت خلق و ایجاد همه چیز رادر جان بیرون یا ماده دارد و حتی میتواند بگوید بشو و بشود. آیا منظور حدیث این میباشد و با علم امروز هم مطابقت دارد باتوجه به گفته ی دانشمندی که انسان بپذیرد فقیر است فقیر میشود واگر بپذیرد ثروتمند ثروتمند میشود. یا در حدیثی داریم اگر باورشان بیشتر بود روی هوا هم راه میرفتند آیا اینها با این موضوع که انسان هرچه را به ضمیر ناخودآگاه تلقین کند در جهان بیرون خلق میشود. ایا دعلت اینکه خیلیها فقیرند اینست که اندیشه ی فقر تمام ضمیر ناخوداگاهشان را احاطه کرده البته طبق حدیث انا عند ظن عبدی...
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- همین‌طور که ملاحظه می‌فرمایید در حدیث می‌فرماید: من در گمان بنده‌ی مؤمن به خودم هستم. در این حدیث بر نگاه انسان مؤمن توجه شده چون انسان مومن نظر به سنت‌های الهی دارد و در راستای حکمت الهی از خداوند انتظاراتی را دنبال می‌کند. خداوند می‌فرماید اگر در راستای ایمانی که به من داری، گمان تو به من آن بود که من به تو در اموراتت کمک می‌کنم، من نیز به تو کمک می‌کنم و اگر گمان تو آن بود که من تو را یاری نمی‌کنم من نیز تو را یاری نخواهم کرد. 2- موضوع تلقینی که انسان جهت رفع بیماری‌اش می‌توان به خود بکند و خود را درمان کند مربوط به قدرت نفس ناطقه است که می‌تواند با عالم عقل مرتبط شود و مطابق عالم عقل بدن خود را تدبیر کند و درمان نماید. 3- در مورد فقیر و ثروتمندشدن افراد در عین آن‌که انسان همواره باید نسبت به پروردگار خود گمان نیک داشته باشد و مطمئن باشد خداوند انسان را از رزق مورد نیازش محروم نمی‌کند متوجه باشد گاهی مصلحت او در آن است که رزق او وسیع نباشد و سعی کند به همان راضی باشد زیرا از این طریق رضوان الهی را برای خود شکل می‌دهد. قرآن می فرماید« اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاع‏» خدا روزى را براى هر کس بخواهد(و شایسته بداند) وسیع، براى هر کس بخواهد(و مصلحت بداند،) تنگ قرار مى‏دهد؛ ولى آنها[ کافران‏] به زندگى دنیا، شاد(و خوشحال) شدند؛ در حالى که زندگى دنیا در برابر آخرت، متاع ناچیزى است!. موفق باشید
697

آل یسینبازدید:

متن پرسش
ضمن عرض سلام. در مورد :"سلامٌ علی آلِ یسین" لطفا توضیح بفرمایید. با تشکر.
متن پاسخ
بسمه تعالی . علیک السلام. لطفا به کتاب «زیارت آل یس نظر به مقصد جان هر انسان » رجوع فرمائد. موفق باشید.
481

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد ارجمند اینجانب فوق لیسانس الهیات هستم. پروژه ای تحقیقاتی بر عهده بنده گذاشته شده است با عنوان «جایگاه هنر در فرهنگ اسلامی». می خواستم در ابتدای امر از نظرات حضرتعالی در این زمینه استفاده و راهکارهای پرداختن به این موضوع را از قلم و بیان شما استخراج کنم. منتظر رهنمودهای شما هستم. در پناه حضرت حق مؤید باشید.
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی بنده در این رابطه تخصصی ندارم. فکر می‌کنم کتاب‌های شهید آوینی و مرحوم مددپور بتوانند کمک کنند. موفق باشید
15707
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد بزرگوار: منظور از «غاسق اذا وقب» و «نفاثات فی العقد» در سوره مبارکه فلق چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: «غاسق اذا وقب» ما را متوجه می‌کند که گاهی آن‌چنان ظلمات، زمانه را پر می‌کند و افکار شیطانی انسان، روحِ انسان را از نورانیت خارج می‌کند که باید تنها و تنها به خدا پناه برد تا ما را از آن ظلمات و افکار شیطانی نجات دهد و در همین رابطه نظر به «نفاثات فی العقد» می‌شود که اینان در گره‌های ظلمانی و شیطانی که ایجاد شده است می‌دمند تا انسان نتواند متوجه‌ی حقیقت مطلب شود. کاری که امروز جریان‌ها و رسانه‌های ضد انقلاب و ضد فرهنگ وِلاییِ ما انجام می‌دهند. موفق باشید

11380
متن پرسش
سلام علیکم: شما در کتاب برهان حرکت جوهری فرمودید زمان از ماده جدا نیست و خارج از عالم ماده بعد و مکان معنا نمی دهد و زمان هم وجود ندارد پس اینکه می گویند هر روز قیامت برابر است با چند صد سال دنیا به چه معناست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چون قرآن در سوره حج می‌فرماید: «مِمَّا تَعُدُّون‏» یعنی در مقایسه با آن‌چه شما انسان‌ها حساب می‌کنید. می‌توان گفت از این جهت می‌فرماید یک روز قیامت چندین برابر روزهای دنیا است چرا که قیامت ابدی و همیشگی است پس کثرت در بی نهایت معنا ندارد. موفق باشید

11034
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: به نظر شما آیا پیامبر تحت تاثیر اطرافیان خود قرار می گرفت تا آنجا که گفته شده او شخصی ساده و خوش باور بود... به نقل از سخنان محمد خامنه ای. لطفا مختصر توضیح ندهید. سوال بعدی در مورد صفویه است. آیا اگر در زمان حکومت صفویه بودیم وظیفه داشتیم که از آن حمایت کنیم چون شیعی بوده اند و شرایط خوبی رو فراهم کرده اند، و چرا حاج شیخ عباس قمی این قدر از شاه عباس تعریف کرده چه لزومی داشته یا شاید آدم خوبی بوده؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- خوش‌باوربودن رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» به آن معنا نیست که کسی رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» را فریب می‌داده، این آیه در مقابل تصوری است که منافقین نسبت به حضرت داشتند که می‌دیدند رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» سخنان آن‌ها را که بعضاً غیر واقعی بود می‌شنیدند و عکس‌العملی نشان نمی‌دادند که آبروی آن‌ها برود و از طرف دیگر نظام اسلامی در ابتدای امر گرفتار درگیری داخلی شود، به همین جهت وقتی می‌گفتند «هو اُذنٌ» یعنی او تحت تأثیر سخنان اطرافیان است، آیه آمد: «وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ» این‌طور برخورد رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» برای شما بهتر است. پس معلوم است رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» بنا به مصلحتی آن‌ها را رسوا نمی‌کردند و به نظرم آقای استاد محمد خامنه‌ای برای توجبه سخن خود این آیه را شاهد آوردند که کار خوبی نبود 2- همان‌طور که مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» نیز برای صفویه جایگاه مهمی قائل‌اند، صفویه در نگاه تمدن‌سازی شیعه جایگاه ارزشمندی دارد و به این لحاظ علمائی مثل شیخ‌بهائی به آن‌ها می‌پیوندند و این غیر از خصلت‌ها و ضعف‌های فردی تک‌تک آن‌ها است. موفق باشید
10626
متن پرسش
سلام علیکم. حالتان چطور است؟ سوالی داشتم، در شرح فصوص یکی از اساتید گوش کردم که می فرمودند: خدا باید خدایی کند و خدایی کردن او در ظهورات وجود اوست. پس در این جا برای بنده سوال پیش آمده که خداوند قبل از خلق کثرات چگونه خدایی می کرده. و همچنین می فرمایند که نفس بدون بدن محال است و این بدن ها در طول یکدیگرند پس در نتیجه وجود هم بدون مظاهر نمیشه. می شود توضیح دهید که خداوند قبل از خلق کثرات چگونه خدایی می کرده است، یعنی یک وجود محض بوده است بدون ظهورات؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی حرف‌های به این خوبی را شنیده‌اید حتماً به این حرف هم می‌رسید که مگر می‌شود تصور کرد خداوند یک مرحله‌ای کثرات را خلق نکرده بود و بعداً خلق کرد. همیشه خداوند خالق است و همیشه هم خلق می‌کند، تقدّم و تأخر در مخلوقات است. قبل از خلقت این آسمان‌ها که نسبت به آسمان‌های قبلی، بعد محسوب می‌شوند او خالق بوده است. موفق باشید
10371
متن پرسش
بسمه تعالی. با سلام و تحیت محضر استاد: حقیر رشته مهندسی را تا سطح لیسانس خوانده ام، و در حال حاضر ترم یک ارشد رشته مهندسی را نیز خواندم و به دلیل اینکه متوجه شدم که علاقه مندی در رشته قرآنی دارم تصمیم به تغییر رشته دارم و در حال حاضر چند ترم هست که دیگر در مقطع ارشد انتخاب واحد نکردم و بلا تکلیف رها کردم. قابل ذکر است که فقط به دلیل کار پیدا کردن تصمیم به گرفتن مدرک ارشد را داشتم، حالا با مدرک لیسانس استخدام شدم ولی می‌بینم که در اداره ما همه چی به مدرک بستگی دارد، مدیر شدن، حقوق بالا گرفتن، ... آیا من مجاز هستم که همان رشته فنی را با این که علاقه زیادی ندارم ادامه دهم و وقت برایش صرف کنم تا با آن مدرک حقوق من 500000 تومان زیاد شود و این مبلغ را در راه خیر استفاده کنم؟ یا اینکه به علاقه‌مندیم برسم و یک رشته قرآنی را شروع کنم و ارشد بگیرم. هرچند با ارشد رشته قرآنی دیگر حقوقم زیاد نمی شود و اصلا در سوابق کاری من اثر ندارد. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر بتوانید در عین آن‌که امکان امرار معاش دارید عمر خود را صرف تدبّر در قرآن کنید، از زندگی خود بیشتر بهره خواهید برد. موفق باشید
9875
متن پرسش
سلام علیکم: با احترام محضر مبارک استاد طاهرزاده: یکی از موضوعاتی که در خصوص شهدا مورد پرسش اقشار مختلف مردم خصوصا علاقمندان به فرهنگ ایثار و شهادت است، عبارتست از اصل و کیفیت حیات شهید بعد از شهادت و به تعبیر دیگر اینکه آیا شهید بعد از شهادت - آنگونه که قرآن اشاره فرموده است - حیّ است؟ این حیات آیا بقای روح او در عالم برزخ است؟ که در اینصورت همه اموات هم چنین اند و معنا ندارد که خداوند بفرماید: ولاتحسبنّ ... امواتا! و یا حیات مادی و استمرار حضور و تاثیرگذاری و تاثر از امور دنیاست؟ نوع و کیفیت این حیات از نظر جنابعالی چگونه است؟ خداوند بر توفیقات شما و همه مرزداران اندیشه و حکمت اسلامی بیافزاید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که خود حضرتعالی مستحضرید حیات بعد از مرگ تنها منحصر به شهداء نیست و قرآن هم از این جهت در مورد شهداء سخن نمی‌گوید، بلکه در دو آیه‌ای که بحث حیات شهداء را مطرح می‌کند نظر به حیات خاصی دارد. در آیه‌ی 154 سوره‌ی بقره می‌فرماید: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ» نگویید آن‌کسی که در راه خدا کشته شده به آن صورت که همه می‌میرند، مرده است بلکه نوعی از حیات دارند که شماها متوجه‌ی آن حیات نیستید. در حالی‌که عموماً متوجه حیات بعد از مرگ هستند. و در آیه‌ی 169 سوره‌ی آل‌عمران نوع حیاتی را که شهداء دارند تبیین می‌کند و می‌فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون‏» آن حیات طوری است که در نزد پرودگارشان مرزوق هستند و روزی داده می‌شوند، مثل آن‌که یک انسان زنده روزی داده می‌شود، با این تفاوت که شهداء جسمی ندارند که برای ادامه‌ی حیات رزق جسمانی به آن‌ها داده شود، بلکه برای ادامه‌ی برنامه‌هایی که در دنیا داشته‌اند مثل یک انسان زنده روزی داده می‌شوند تا بتوانند آن برنامه‌ها را به ثمر برسانند و تا آن‌جایی دست آن‌ها در حیات دنیایی باز است که در آیات بعدی یعنی آیات 170 و 171 سوره‌ی آل‌عمران نوع حضور آن ها را در ادامه‌ی کارشان روشن می‌کند که چگونه همچون سرداری خط‌شکن به سایر رفقایشان که هنوز شهید نشده‌اند خبر می‌دهند، بدون خستگی راه را ادامه دهید که این راه، راه بدون شکست است و راهی است که نه‌تنها انواع نعمت‌های الهی در آن هست بلکه نتیجه‌ی این مبارزه‌ی توحیدی بیش از آن‌که شما تصور می‌کردید خواهد بود «آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه‏». و شما امروز با حضور انقلاب اسلامی در معادلات جهانی صدق بشارت آن‌ها را ملاحظه می‌کنید. خدا کند یک لحظه از اُنس دائم با این سرداران جهاد و شهادت که در حیات برزخی خود نیز در حال گشودن راهی هستند که ما باید در آن وارد شویم فاصله نگیریم. موفق باشید
7659
متن پرسش
با سلام و خسته نباشید، نگاهی به جهان موجود است که همه چیز را دارای ذات می پندارد و اینگونه توصیف می کند که تمام جهان پیرامون و هر آنچه در آن است همه به یک عین الوجودی بازمی گردد پس هر چیزی دارای عالمی است که این عالم باید در راستای عالم توحیدی قرار گیرد. حال با این نگاه علوم نیز دارای ماهیت تعریف می شوند و در واقع گفته می شود که چون این علوم برگرفته از تفکر انسان های غربی است که از فضای توحیدی جدا هستند، پس این علوم نیز ذات غربی و شیطانی بوده و هر فرد با مطالعه این علوم از فضای توحیدی و الهی فاصله می گیرد. حال اگر اینگونه باشد و علوم دانشگاهی نیز دارای فضای غربزدگی باشند که عالم انسان ها را عوض می کنند پس چگونه فردی مثل شهید چمران از این سیستم بیرون می آید و یا اگر چمران را به فضای جبهه و جنگ مرتبط سازیم، شهدای هسته ای را چگونه می توان توجیه کرد؟؟؟ تقاضا دارم در این زمینه توضیحات کامل را بفرمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: اگر انسان با خودآگاهی به علم غربی نظر کند دیگر گرفتار وجه شیطانی آن نمی‌شود. مثل آن‌که شما وقتی دارید فیلمی را تماشا می‌کنید متوجه باشید همه‌ی حرکات و اشک و خنده‌ی افراد فیلم، یک نوع بازی است، در این صورت مسحور فیلم نمی‌شوید. اگر ما با نور شریعت با غرب برخورد کنیم نه‌تنها شیفته‌ی آن نمی‌گردیم، بلکه علم غربی را در بستری قرار می‌دهیم مثل کاری که شهید آوینی با دوربین کرد و در همین دستگاه رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌فرمایند: من شیطان خود را تسلیم کردم. ولی مشکل عموم مردمی‌اند که نه چمران‌اند و نه آوینی و ناخودآگاه تحت تأثیر فرهنگ شیطانی غرب قرار می‌گیرند و رهبر انقلاب«حفظه‌اللّه» در سخنان اخیر خود در 15/12/92 فرمودند: «باطن این تمدن مادی که ضد انسان است، ضد فطرت الهی است، دارد خودش را نشان می‌دهد ....... از پرده برون افتاده آن فساد باطنی و درونی». موفق باشید
5798
متن پرسش
سلام استاد و خدا قوت ... استاد یه سوالی مدت هاست که ذهنمو مشغول کرده و جوابی براش ندارم البته این سوال خیلی از بچه مذهبی ها و حزب الهی هاست که بدلایلی مخفی میکنن یا از جوابش طفره میرن ... استاد بنظر من و خیلی ها مثل من مقام معظم رهبری از تمام ظرفیت و اختیاراتی که دارن برای عبور دادن جامعه از فرهنگ غرب و مدرنیته و سبک زندگی ومسائل دیگه مثل فرهنگی و ... اون جور که باید استفاده نمیکنن و غالبا به حرفای خیلی کلی در بعضی از سخنرانی ها که بمناسبت خاص هست بسنده میکنن !!! مثلا همین صدا و سیما که رییسش رو مستقیما خود آقا انتخاب و منسوب میکنن .. استاد این صدا و سیما بزرگترین ظرفیت و کارایی رو برای اگاهی دادن به جامعه در خصوص ظلمات تمدن غربی و هنجار های فرهنگی و دینی و همینطور سبک زندگی و ... داره و از نظر کیفی و کمی میتونه براحتی با ماهواره و اینترنت و همه ابزارهای دشمن در تهاجم فرهنگی مقابله کنه اما استاد چرا صدا و سیما عملکردش در این بحث بسیار پایینه و اصلا نمره قابل قبولی نداره؟؟!! استاد چرا آقا از صدا وسیما محکم نمیخواد که تو این قضیه جدی تر عمل کنه و برنامه هایی تولید کنه مثل میزگرد و جلسات سخنرانی و جلسات بحث اون هم با تبلیغ گسترده که مردم بشینن ببینن و ایجاد اگاهی و مطالبه کنه این مباحث توی جامعه ؟؟ استاد بعضی ها میگن رهبر میخواد ازشون اما اونها پشت گوش میندازن اما این اصلا حرف منطقی نیست و ادم نمیتونه قبول کنه!!! یعنی خدای نکرده اینقدر رهبر حرفش در رو نداره!!! یا کارهای دیگه مثل دستورات جدی و مطالبه جدی از ارگانها برای پیگیری این مباحث... استاد این سوال خیلی از بچه مذهبی هاست و خود من هم یه بسیجی هستم و مقلد آقا و طرفدار ولایت مطلقه فقیه اما بلاخره این هم برای خودم سواله و هم برای خیلی های دیگه که از ماها میپرسن و جواب حسابی نداریم که بدیم پس خواهشا کمکمون کنید / التماس دعا استاد بزرگوار و عزیزم
متن پاسخ
- باسمه تعالی‌: سلام علیکم: اگر بخواهید از تجربه‌ی منِ پیرمرد که سال‌ها در کارهای اجرایی و فرهنگی قدم زده سخنی شنیده باشید باید عرض کنم کار فرهنگی با دستور و بخشنامه درست نمی‌شود و بنده پس از این‌که این را باگوشت و پوستم احساس کردم از همه‌ی کارهای اجرایی کنار کشیدم چون متوجه شدم خلأ جدّی ما ضعف فرهنگی است و بحمداللّه این موضوع را رهبری عزیز به‌خوبی متوجه‌اند، به همین جهت تلاش می‌کنند جامعه را از جهت فرهنگی جلو ببرند تا نگاه‌ها و انتخاب‌ها عوض شود. این مثال را در همین رابطه در سال‌ها قبل عرض کردم که:" معلم ادبیات به آن دانش‌آموزی که در خانواده‌ی ثروتمند زندگی می‌کرد گفت؛ إنشائی بنویس با موضوع فقر. طرف در وصف خانواده‌ی فقیر نوشت: فقرا خودشان فقیرند، کلفت و نوکرشان فقیرند." وقتی جامعه‌ی غرب‌زده‌ی ما که وارث این فرهنگ از دوره‌های گذشته است هنوز متوجه یک نوع زندگی ماوراء زندگی غربی نیست می‌تواند فیلمی بسازد و یا اداره‌ای داشته باشد که نظر به سبکی از زندگی بکند که زندگی زمینی را به ملکوت آسمان متصل کند. اگر مطلب را توانستید بگیرید کمر همت را می‌بندید و برای کمک به رهبری عزیز به صورت عمیق و ریشه‌ای به کار فرهنگی وارد می‌شوید اما نه آن نوع از کار فرهنگی که ادامه‌ی غرب باشد. موفق باشید
2600

قوه واهمهبازدید:

متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم لطفا منابعی برای تحقیق درمورد قوه توهم و کارایی هایش معرفی نمایید.متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: در اسفار جلد هشتم جناب ملاصدرا نکات ارزشمندی دارند. در ضمن کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» می‌تواند کمک کند. موفق باشید
635
متن پرسش
در راستای تلاش برای فهم جایگاه دستورات دین در روح وقلب انسان دست به دامن مباحث عقلی وخواندن کتابهای شما شدیم در این مسیر تاحالا شاید هزار بار کافر شدم ودوباره با تلقیناتی مومن سوال بنده این است که ما در آن حالت کفری که بر فلبمان حاکم می شود مرتکب گناهانی می شویم که فقط علماً می دانم آن عمل گناه است ولی چون قلب ایمان نیاورده است از عمد آن گناه را مرتکب می شوم مثل کسی که با خودش دعوا دارد شاید علت این امر به خاطر محیطهای خشک مذهبی ماست که اکثراً باخدای خشک جهنم آفرین زندگی می کنند یکی از آن افراد پدرم است که با توجه به اینکه ادعای مسلمونی دارد وهمیشه قران می خونه ولی ظاهراًایشون هیچ ارتباطی با فلب مانداره یادم نمی رود که در کودکی به ما می گفت که توضیح المسائل بخون وماهمیشه دوست داشتیم که پسر بدی باشیم یواشکی سیگار می کشیدیم و....استاد به نظر شما این حرف درسته که تا قلب ما در تایید کناه وثواب در صحنه نیست ما نباید بافکرمان خودمان را عذاب یا وعده بهشت بدهیم .استاد آیا شما هم در این مسیری که طی کردید شده که از عمد گناه کنید یعنی کافر شوید وپشت پا بزنید به تمام عقایدتان ؟! استاد انسان نیاز به انس دارد ما چطور باید به اینکه می شود با دستورات اسلامی می شود با خدای جامع اسماء انس گرفت ایمان آورد استاد آیا شما الان از وجود خودتان راضی هستید یعنی هیچ کم وکاستی ندارید؟!لطفاًجواب بدهید.تشکر..
متن پاسخ
باسمه تعالی .علیکم السلام 1- در این‌که در مسیر دین‌داری همواره انسان باید قلب خود را به نور حقایق آشنا کند بحثی نیست، و در این‌که در این مسیر بعضاً قلب همراهی نمی‌کند هم بحثی نیست، ولی چرا وقتی قلب نمی‌آید حکم عقل خود را تعطیل کنیم و وقتی عقل ضرورت بندگی را پذیرفته خود را گرفتار عصیان از فرمان الهی بنماییم؟ 2- مسیری که اهل‌البیت«علیهم‌السلام» در جلو ما قرار می‌دهند راه انس با حق است و حبّ آن ذوات مقدس راه اُنس با خدا را می‌گشاید. فکر می‌کنم کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهل بیت«علیهم‌السلام» راه‌گشاست. 3- بنده هرگز از وضع خودم راضی نیستم ولی امیدوار به خدایی هستم که شریعت محمدی«صلواة‌الله‌علیه» و مسیر اهل‌البیت«علیهم‌السلام» را به ما گوشزد فرمود تا در راه نمانیم. موفق باشید
201

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم.سلام علیکم.ازشماتشکرمیکنم که برای خواندن سوال من وقت گذاشتید.امیدوارم که بتوانم ازراهنمایی شمااستفاده کنم.استاد درمباحث خداشناسی سوالات زیادی برای من ایجاد میشود که فکر و عقل خودم راه به جایی نمیبرد و معمولا وسط راه گیر می کنم از این رو تصمیم گرفتم که انها را با شما مطرح کنم.یکی از این مباحث"ربوبیت حضرت حق"است.ازنظر عقلی به کتاب از جمله عقاید مراجعه کرده ام.مدتها در مورد مطالب انها فکر کردم.همچنین در مورد جنبه های ربوبیت و مصادیق ان در زندگی.اما نمی دانم چرا قلبم به اطمینان نمیرسد.درواقع از نظر عملی راه به جایی نمی برم. مثل همین اشکال در مورد ازمایشات الهی برایم ایجاد شده انجا که در سوره عنکبوت ایه دوم اشاره میفرمایند. به نظر شما چه کاری را اننجام دهم.ممنون والتماس دعا.
متن پاسخ
باسمه تعالی علیک السلام: حتماً می‌دانید که «یار» نازنین است و به راحتی رخ نمی‌نمایاند و جلوه‌ی ربوبیت خود را نشان نمی‌دهد. با نازکردنش، نشان می‌دهد ما هنوز شایسته نشده‌ایم. «گفتم که نکن، گفت: نکن تا نکنم» چیزی به این گرانی را ارزان نمی‌دهند. فعلاً مباحث سوره‌ی روم را دنبال کنید. موفق باشید
15937
متن پرسش
با سلام و تهیت خدمت استاد طاهرزاده: چند سوال از حضور مبارک داشتم: 1. استاد عرفان عملی و سیر و سلوک شهید مطهری که بود؟ 2. استاد سیر و سلوک و عرفان عملی رهبر کبیر انقلاب حضرت آیت الله خمینی که بود؟ 3. آیا به نظر شما آیت الله خامنه ای به فنا ذاتی و کمال رسیده اند؟ اصلا ایشان سیر و سلوک دارند؟ 4. به نظر شما آیت الله جوادی آملی به کمال رسیده اند؟ یا حداقل در سیر و سلوک دارای مقامات و درجاتی هستند یا ایشان فقط جنبه علمی عرفان را دارند و در وادی عمل و سلوک و ریاضت و مجاهده گامی نزده اند؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- اُنس و آشنایی مرحوم شهید مطهری با حاج میرزاعلی آقای شیرازی، ایشان را در عرفان عملی به جاهایی رساند که نگو و نپرس! آنچنان از شب‌های آیت اللّه حاج میرزاعلی آقای شیرازی یاد می‌کرد و اشک می‌ریخت و خبر می‌داد که تا او را و شب‌های او را ندیده بودم معنایِ شب مردان خدا برایم مجسم نبود – ای کاش بنده آن صوت را به‌دست می‌آوردم و چند بار دیگر به صدای مبارک مرحوم شهید مطهری نسبت به شب‌های مرحوم حاج میرزاعلی آقای شیرازی گوش می‌دادم – 2- این موارد، مواردی نیست که بتوان در جواب و سؤال گنجاند. این‌ها مربوط به خودشان است. ولی مسلّم بعدها حکایت‌هایی به گوش ما می‌رسد به همان شکلی که در مورد حضرت امام داريم كه يكى از استادان قم نقل مى‏ كنند: شبى مهمان حاج آقا مصطفى بودم، ايشان خانه‏ ى جداگانه‏ اى نداشتند و در منزل امام بودند، نصف شب از خواب بيدار شدم و صداى آه و ناله ‏اى شنيدم، نگران شدم كه در خانه چه اتفاقى افتاده است؛ حاج آقا مصطفى را بيدار كردم و گفتم: ببين در خانه ‏تان چه خبر است؟ ايشان نشست و گوش فرا داد و گفت: صداى آقا [امام خمينى «رحمةالله عليه»] است كه مشغول تهجد و عبادت است. مرحوم آيت ‏الله حاج ‏آقا مصطفى خمينى فرموده بودند: يك روز ديدم آقا [امام خمينى «رحمةالله عليه»] در اتاق خود هستند و صداى گريه ايشان بلند است. از مادرم پرسيدم: چه شده كه آقا گريه مى كنند؟ مادرم فرمودند: ايشان در شبى كه موفق به نماز شب و راز و نياز با خدا نشود آن روز چنين حالى را دارد.[1]

خانم زهرا مصطفوى مى ‏فرمايند. رمضانِ سالِ قبل از رحلت امام را خوب به ياد دارم. بعضى وقت‏ ها هر بار كه به دليلى نزد ايشان مى رفتم و سعادت پيدا مى‏ كردم با ايشان نماز بخوانم، وارد اتاقشان كه مى‏ شدم مى‏ ديدم قيافه ايشان كاملا برافروخته است و چنان اشك مى‏ ريختند كه ديگر دستمال‏ كفاف اشكشان را نمى‏ داد و كنار دستشان حوله مى‏ گذاشتند. امام شب‏ ها چنين حالتى داشتند و اين واقعاً معاشقه ‏ى ايشان با خدا بود.[2]  موفق باشید 

 


[1] ( 1)-http ://www .mums .ac .ir /culturefa /emmmam .( از خاطرات سيدحميدروحانى، سرگذشت‏هاى ويژه، ج 1، ص 91- 92)

[2] ( 2)-http ://tooba .net /Persona ( عج)es /5

12309
متن پرسش
سلام. استاد محترم حال این روزهای من حال عجیبی است. احساس مهر و نزدیکی عجیبی به مردم پیدا کرده ‌ام چنان که گویا آنان را مدت‌هاست می‌شناسم و همگی برادران من باشند. با دیدن جوان‌ها و نوجوان‌ها البته حالم زودتر منقلب و دگرگون می‌شود و چنان است که بخواهم هرچه دارم را برایشان هزینه کنم و همه عمرم را برای کمک به رشد و شکوفایی آنان وقف کنم. با همین حال و نگاه است که تحمل دیدن این سرگردانی‌ها و غفلت‌ها و هلاکت‌هایشان را ندارم. سینه‌ام با دیدن آن جوان و نوجوانی که در دام شیاطین بی‌رحم زمان گرفتار شده به سختی تنگ می‌شود. گاهی این غم قرارم را بر هم می‌زند. گاهی مهر و خیرخواهی و غم سینه‌ام را با فریاد زدن بر سرشان ابراز می‌کنم، گاهی با قهر و گاهی با محبت و دوستی. ولی در همه حال گویا گمان می کنم نمی‌توانم آنچه در سینه دارم را بیان کنم. گویا زبانی بی‌گانه از هم داشته باشیم و من چیزی می‌بینم که به دیده دیگران نمی‌آید و این بسیار این روزها آزارم می‌دهد. نمی دانم خداوند تحمل این غم را به من خواهد داد یا نه؟ بی قراری کار این روزهای من است. با این فکر و غم هر شب به خواب می‌روم و هر روز دوباره با همان پریشانی که خواب شبم را آشفته کرده بود بیدار می‌شوم. نمی دانم جگرم از دیدن جسم بی جان آن کودک عراقی و سوری و یمنی آتش بگیرد که زیر آورهای خانه‌ی کوچکشان پیدا شده یا از دیدن آن نوجوانی که زیر سکانس‌های صحنه‌دار فیلم‌های قاچاق هالیوودی در اتاق خانه‌اش در حال له شدن است؟ نمی دانم از فقر مردی بسوزم که ظهر هنگام هر روز می‌آید و ته مانده‌های سبزی دکان سبزی فروشی را جارو می‌کند تا دست خالی به خانه نرود یا روی زرد و پای برهنه‌ی کودکی را تحمل که درون کوچه با بقیه بچه‌ها بازی می‌کرد تا کسی غم درون سینه‌ی کوچکش را نبیند. نمی دانم ناراحت آن مسئولی باشم که با گرفتن ماهی 100 میلیون تومان حقوق از وزارت نفت دیگر مجالی برای شنیدن فریاد فقر مردم تهی دست ندارد یا غصه‌ی آن نوجوان و جوانی را بخورم که فقر معرفت و معنویت صدای ناله و فریادش را در آورده است؟ نمی دانم دیدن سیگار دست یک جوان برایم آزار دهنده‌تر است یا بی‌خانمان شدن دختر جوانی که همسرش این روزها با اعتیاد دست و پنجه نرم می‌کند؟ نمی دانم از جان دادن آن جوانی که بخاطر امر به معروف و نهی از منکر تکه تکه‌اش کردند باید جان داد یا از جهل و گمراهی آن جوانی که تحمل حتی یک تذکر کوچک این جوان را هم نداشت؟ نمی دانم باید در آتش سوختن مسلمانان میمانمار را تحمل کنم یا در آتش شهوت سوختن این نوجوان بی‌گناه را که در خیابان‌های شهر به دنبال سرابی می‌دود. اگر بگویم حرف بسیار است و درد نا تمام. این روزها براستی چه باید کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان‌های بزرگ وقتی با دیدِ تیزبین و همه‌جانگر متوجه‌ی فجایع تاریخی خود می‌شدند به جای دلسوزی‌های احساساتی و عکس‌العمل‌های زودگذر و موسمی تصمیم‌های بزرگ می‌گرفتند تا لااقل یک قدم هم که شده تاریخ خود را جلو ببرند. به اعتقاد بنده حضرت محمد مصطفی که سلام خدا و ملائکه بر او باد، با نظر به چنین فجایعی که بشریت دوران گرفتار بود به درگاه خدا رجوع کرد تا خداوند بهترین راه را به او نشان دهد و خداوند هم که طالب إعمال ربوبیت و نجات بشر بود دغدغه‌ی آن حضرت را پسندید و او را به رسالت برگزید و شریعت محمدی«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» به تاریخ بشریت هدیه شد و در این راستا می‌خواهم عرض کنم اگر خوب فکر کنید برای عبور از این فجایع یک راهِ حقیقی بیشتر نیست و آن به‌صحنه‌آوردنِ هرچه بیشتر شریعت محمدی«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» است که درمان منطقی و دقیق همه‌ی این مشکلات را در خود دارد و لذا هرکس باید سعی کند در حوزه‌ای که قرار دارد ارائه‌ی هرچه عمیق‌ترِ اسلام را به‌عهده گیرد تا هم آن جوان لااُبالی نجات یابد و هم آن مسئولی که حرصِ داشتن بیشتر دنیا گرفتارش کرده، از خود آزاد شود. اگر در دیروزها اسلام را به معنی عمیق و قلبی به نسل دیروز درست ارائه داده بودیم، امروز با آن‌چه شما با آن روبه‌روئید، روبه‌رو نمی‌شدیم. حضرت روح اللّه خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» راه‌های نجات بشر را پیش روی او گذاشت، وای به فردایی که حاصل غفلت از راه‌های پیشنهادی حضرت روح اللّه باشد. موفق باشید

11427

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز: سوالی در مورد کتاب اخیر (امام خمینی ...) داشتم استاد در کتاب جامعه و تاریخ در قسمت انواع جامعه که 4 قسمت می کنند نطر 3 را قبول می کنند. برای من سوال پیش آمده که نظر شما در این کتاب در مورد روح جامعه نظر سوم است یا نظر چهارم می شود کمی توضیح دهید؟ ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده بیشتر نظر علامه را در ذیل آیه‌ی 200 سوره‌ی آل‌عمران پذیرفته‌ام که هر جامعه‌ای روح خاص خود را دارد و در قسمت دوم کتاب «مادی‌شدن دین» نظر علامه را آورده‌ام. کتاب روی سایت هست. موفق باشید

10421

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام در حال حاضر و در میان انبوه کتاب ها و نوشته ها و سخنرانی ها، کدام یک مناسب من است؟ آیا راه و مسیر مشخصی برای سلوک تعریف شده؟ اگر شخصی بخواهد نسبت به خدا و عالم معرفت پیدا کنداز کجا باید شروع کند؟ شدیدا به شخصی برای راهنمایی و ارشاد خودم نیاز دارم. شخصی که بتوان به او اعتماد کرد. میخواهم ولی نمیدانم از کجا... ترس از گیر افتادن میان افکار و انتخاب مسیر اشتباه دارم و قدم در راه گداشتن مشکل است لطفا راهنمایی کنید با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید جوابی که به سؤال 10420 داده شد، افق نگاه شما را روشن کند که بالاخره ما باید به قرآن رجوع کنیم و تدبّر در روایات اهل‌البیت«علیهم‌السلام» مقدمه‌ی بسیار ارزشمندی است. با این‌همه مباحث «معرفت نفس» برای شروع کار و رسیدن به تفکر لازم، خوب است و در این رابطه بنده سیر مطالعاتی که بر روی سایت قرار داده شده است را، پیشنهاد می‌کنم. موفق باشید
8970
متن پرسش
با سلام و آرزوی توفیق روز افزون خدمت استاد گرامی: خواهشمندم حتما راهنماییم کنید: ده سال سابقه کار در اداره آب و فاضلاب دارم دارای یک فرزند 7 ساله هستم با روحیات حساس و خیلی استرسی. مدتی است شدیدا دچار تردید شدم نسبت به ادامه کارم اما از نظر اقتصادی همسرم میگوید مطمئن نیستم آن گونه که باید بتوان تو و فرزندمان را تامین کنم. با مطالعه کتاب شما ( زن آنگونه ...) گاهی به این نتیجه میرسم و فکر میکنم به نیت خشنود کردن امام زمان (عج) و توکل برخداوند استعفا دهم و به وظایف خانه برسم و در کنار فرزند و همسرم باشم و عبادت بیشتری داشته باشم و در محیطی دور از نامحرمان باشم. اما باز از بحث اقتصادی آینده میترسم نمیدانم چطور به یقین برسم کارکنم یا با همان نیت استعفا دهم؟ غیر از منزل مسکونی سرمایه ای هم داریم 300 میلیون تومان. اما باز همسرم میگوید به وضع اقتصادی مملکت اطمینانی ندارم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ( کار زنان در ادارات به عنوان نیاز اقتصادی فکر نمی کنم برکت داشته باشد ولی به حکم وظیفه اجتماعی حکم دیگری دارد. زندگی ساده برکت خود را دارد شما باید به همسرتان اطمینان دهید که زندگی ساده ای می خواهید انتخاب کنید. موفق باشید
8841
متن پرسش
سلام. انشاءالله خدا به شما استاد عزیز خیر بی پایان عطا کند. مشکلی دارم که نمیتوانم حضورا از کسی راه حل بخواهم. (خیلی خجالت میکشم) من نمیتوانم مصیبت و غم شهادت معصومین (به خصوص امام حسین (ع)) را حس کنم و اشک بریزم. وقتی به این مشکلم فکر میکنم بغض راه گلویم را میگیرد. به خاطر همین هم حالم بدتر میشود چون فکر میکنم این ناراحتی از روی خودخواهی (و فکر کردن به پستی خودم) است. البته گاهی که مداحی به جای ذکر مصیبت مسائل مربوط به محبت و عظمت معصومین را مطرح میکند (به خصوص پیرامون امام زمان (عج)) اشک و غمی دارم. ولی حرف کربلا که میشود (به خصوص اگر روضه فاش بخوانند) مثل تکه سنگی بی احساس میشوم (او اشد قسوه) وقتی به این مشکل فکر میکنم از خودم متنفر میشوم. به خصوص که تصمیم دارم وارد عالم طلبگی شوم و تنها چیزی که باعث شک در تصمیمم میشود همین مشکل است (میترسم در لباس دوستانشان با ایشان دشمنی کنم) لطفا مرا از این برزخ نجات دهید. خدا خیرتان بدهد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام‌علیکم: این چیزی نیست که ذهن خود را به آن مشغول کرده‌اید. اگر از یک طرف ارزش بندگی خدا آرام‌آرام برایتان روشن شود و از طرف دیگر با مطالعه‌ی کافی متوجه مقام سیدالشهداء«علیه‌السلام» به عنوان قله‌ی بندگی شود، مطمئناً آن می‌شود که باید بشود. «تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس.... خودْ راه بگویدت که چون باید رفت». موفق باشید
8771
متن پرسش
با سلام: من دفعه سوم است سوالم را مطرح میکنم. من متاسفانه شدیدا دچار حسادت شده ام به خاطر تبعیضات بیش از حد خانواده شوهر و همیشه اهل مقایسه کردن خودم هستم با دیگران و مقایسه فرزندم با دیگران و غصه خوردن به خاطر کمبودها کمکم کنید واقعا حالم بد است. التماس دعا
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: بنده هم مرتبه‌ی سوم است که مثل دفعات قبل جواب می‌دهم. بنده در این موارد چیزی برای گفتن ندارم و همان‌طور که قبلاً نیز جواب داده شد، پیشنهاد می‌کنم کتاب ارزشمند «معراج السعاده»، قسمت درمان حسادت را مطالعه فرمایید. و یا در کتاب حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» تحت عنوان «شرح حدیث جنود عقل و جهل» باید موضوع را دنبال نمایید که بنده نیز عرایضی در شرح آن کتاب داشته‌ام. زیرا در این موارد باید در ذیل یک دستگاه فکری، اخلاقی قرار گیرید. می‌توانید به طور جدّی کتاب‌های مقالات آیت‌اللّه‌ شجاعی را دنبال کنید که بنده نیز عرایضی در شرح آن داشته‌ام. موفق باشید .این نمی شود که ایمیل نداشته باشید بعد هم به دنبال سوالتان نگردید و درباره سوال بفرمائید. لااقل به جواب شماره 8771 توجه می فرمودید.
6713
متن پرسش
سلام. 14معصوم هم دارای نفس ناطقه هستند. آیا انسان کامل بودن حضرات معصومین علیهم السلام به اعتبار همین نفس ناطقه می باشد؟ اگر جواب پرسش قبلی درست باشد باید این گونه گفت که حضرات 14 معصوم به علاوه دیگر انبیاء انسان کامل اند به این اعتباراما فرقی که بین دیگر انبیاء و14 معصوم وجود دارد این است که این بزرگواران دارای خلقت خاصی قبل از به وجود آمدن نفس ناطقه شان می باشد واز این جهت با دیگر انبیاء متفاوت وبرترند که همان حقیقت نوری شان می باشد آیا این درست است وانبیا دیگر دارای خلقت نوری نیستند؟ یک پرسش دیگر اینکه می گویند انسان های کامل از ابتدا کامل بوده اند وسیر تکامل درآنها وجود ندارد چگونه است یعنی به محض افاضه روح به جنین که نفس ناطقه خلق می شود تا پایان زندگی در زمین آنها کامل هستند وفقط تکاملشان به حفظ عصمت است؟ اگر این را بپذیریم چگونه می شود این موضوع را که در یک زمان خاص مثلا در زمان نبی مکرم اسلام حضرت ختمی مرتبت(ص) هم ایشان هستند هم حضرت امیر وهم حسنین(ع)وبافرض قبلی همه ی این عزیزان کامل هستند وکامل نمی شوند وازجهتی داریم که انسان کامل ظرف ظهور تمام اسماءالله است ویکی از اسماء الله من لیس کمثله شیء می باشد ومطمئنا از این باب باید انسان کامل یکی باشد با این تفاسیر باید قبول کنیم که این عزیزان در زمان حیات پیامبر انسان کامل نبودند و پی در پی وبعد از شهادت هر عزیزی عزیز دیگر مقام انسان کامل را دارا می شود؟ویا به گونه ای دیگر است؟ ویک سوال هم این که آیا حضرت زهرا سلا الله علیها هم انسان کامل اند به آن معنای قبلی واگر می باشند چگونه است چون در زمان حیات حضرت محمد (ص) که ایشان بودهاند وبعد امیرمومنین(ع) وایشان در این بین با این مبنا که انسان کامل یکی است هیچ زمانی برای انسان کامل بودن نداشتند. ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: شما که بحمداللّه مباحث را و کتاب‌ها را دنبال می‌کنید پیشنهاد می‌کنم کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» را نیز با دقت مطالعه فرمایید زیرا در بستر مطالب آن کتاب راحت‌تر توانسته‌ام این نکات را عرض کنم 1- در هر حال باید گفت: انسان کامل‌بودن ائمه«علیهم‌السلام» به جهت اتحاد نفس ناطقه‌ی آن بزرگواران است با نور عظمت‌شان و انجام عبادات کامل برای حفظ این اتحاد است و همه‌ی انبیاء به نحوی با نور عظمت رسول خدا و ائمه«علیهم‌السلام» مرتبط بوده‌اند و از این جهت همه‌ی آن‌ها دارای خلقت نوری هستند و از نبوت و ولایتِ ختم نبوت و ختم ولایت بهره گرفته‌اند. 2- آری حضرت حق در علم خود دید آن ذوات مقدس می‌توانند عصمت را حفظ کنند و لذا آن‌ها را معصوم آفرید و تکامل آن‌ها حفظ آن عصمت بود و از آن جهت که همه‌ی آن‌ها در مقام نوری‌شان یک نورند با ظهورات مختلف ،هرکدام در زمان خود بر اساس ظرفیت زمان‌شان آن نور را اظهار می‌کنند و بدین لحاظ اگر زمانه، زمانه‌ی ظهور آن نور از طریق حضرت محمد«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» است بقیه با تبعیت کامل از حضرت محمد«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» عصمت خود را حفظ می‌کنند در عین آن‌که در آن زمان یک نفر است که مظهر «لیس کمثله شیئ» حضرت حق است و زهرای مرضیه«علیها‌السلام» نیز انسان کامل‌اند از آن جهت که تمام حقیقت شریعت محمدی را تصدیق کردند و با رعایت همه‌ی آن دین عصمت و کمال خود را محفوظ داشتند. موفق باشید
3489
متن پرسش
سلام علیکم با عرض ادب و احترام نسبت به استاد عزیز بنده طلبه پایه سوم هستم و در مطالعه و خواندن کتابها مخصوصا دروس تمرکز ندارم اولا میخواستم راهکاری درمورد آن ذکر بفرمایید و اگر لطف کنید مواردی از کنترل قوه شهویه بفرمایید که خیلی موجب آذار بنده شده واز آنجایی که فهم سخنان اهل بیت سلام الله علیهم متوقف بر خواندن و ملکه کردن این ابزارها میباشد لطفا سیر مطالعاتی هم برای دروس حوزوی و هم سیری برای مطالعه کتب جناب عالی بفرمایید. وسوال دیگر ؟ نظر شما در مورد ازدواج موقت برای طلبه ای که شرایط ازدواج دائم را فعلا ندارد چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» و قسمت دوم آن کتاب که بحث ضرورت مطالعه و نحوه‌ی آن را می‌کند می‌تواند در موضوع تمرکز و کنترل قوه‌ی واهمه کمک کند و در این راستا موضوع کنترل قوه‌ی شهویه نیز مورد بررسی قرار می‌گیرد. دروس حوزوی را مطابق همان سیری که حوزه تعیین کرده است باید مطالعه کرد عمده در روش مطالعه است که با برنامه‌ریزی و مباحثه و یادداشت‌برداشتن از قسمت‌های مهم، کار جلو می‌رود. در مورد ازدواج موقت معلوم است که کاری خلاف شرع نیست ولی اگر طلبه در ابتدای درس بتواند ذهن خود را بیشتر مشغول درس و مباحثه کند و از این طریق قوه‌ی واهمه‌ی خود را کنترل کند بهتر است. موفق باشید
نمایش چاپی