بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
20976
متن پرسش
با سلام محضر استاد گرامی: پیرو سخنان رهبر معظم جهت تحول در نظام آموزش و پرورش، اقدام به تاسیس دبستانی کردیم با روش تدریس متفاوت (تفکر محوری بجای حافظه محوری) در امر آموزش و مبنایی کار کردن در امر پرورش (معرفت نفس). با هدف توانمندسازی دانش آموزان از هر جهت. به امید ارائه یک الگوی موفق. از طرفی گروهی طرح مدرسه در مسجد را راه اندازی کرده بودند. در حال حاضر امر بر ما مشتبه شده که «آیا امروز تحول از درون همین نظام ممکن می شود و یا باید بیرون سیستم و در مقابل آن نظام طرحی برای تعلیم و تربیت ارائه داد؟» با توجه به سختی کار تحول و اشکال تراشیهای فراوان بازرسین از آموزش و پرورش اگر وظیفه ما مقاومت است که ادامه دهیم. در ضمن همکاران ما در مسجد معتقدند ما در کار آنها اخلال ایجاد کرده ایم و سد راه حق شده ایم در حالی که ما خود را در مرحله ی گذار می‌یابیم. لطفا راهنمایی بفرمائید. با تشکر.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: برای شروع یک تمدن همه‌ی این کارها بنا به توان و موقعیت هرکس باید انجام شود تا إن‌شاءاللّه شرایط برای یک کار اساسی فراهم گردد. چاره‌ای نداریم که در کنار نظام آموزشی موجود، تلاش‌هایی بشود تا چشم‌ها به جایی غیر از نظام آموزشی موجود دوخته شود. این همان معنای انتقال از تمدنی به تمدن دیگر است. موفق باشید

20597
متن پرسش
«بسمه تعالی» امروزه مدیران فرهنگی حکم فرماندهان جهبه جنگ نرم را دارند که با توجه به کثرت کار و فزونی فشار و کمبود نیروهای خدوم، خبره و دغدغه مند به صورت جهادی خود را وقف مدیریت فعالیت های فرهنگی کرده اند. هدف ما این است که به تدابیر و سیاست هایی برسیم تا مدیران فرهنگی از وظایف خانوادگی و نقش مهم آن ها در تربیت فرزندان و همدلی با همسر و همراهی با اعضای خانواده غافل نمانده و از این جهت آسیبی به آنان نرسد. از شما اندیشمند گرامی تقاضا داریم با پاسخ به پرسش های زیر ما را در حل این مسئله یاری کنید. 1. تعریف شما از مدیریت فرهنگی به شکل جهادی چیست؟ 2. با توجه به تعریف شما از مدیریت جهادی اولویت مدیران میان «مدیریت فعالیت های فرهنگی» و «ایفای نقش ها و مسئولیت های خانوادگی» کدام است؟ به عبارت ساده تر کفه ترازو به سمت کدام یک از موارد فوق می باشد؟ آیا اولویت رسیدگی به امور خانوادگی است؟ یا مدیریت فعالیت فرهنگی؟ یا اینکه هر دو به یک میزان در درجه اهمیت می باشند؟ 3. اگر بین این دو مهم تضاد یا تقابل یا تداخل و یا شرایط ویژه ای در یکی از این دو پیش آید اولویت و ارجعیت با کدام است و چگونه باید مدیریت شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1ـ به نظر می‌آید که در این تاریخ مدیریت فرهنگی عبارت است از «تلاش برای فهم حقیقت انقلاب اسلامی به عنوان جبهه‌ی توحیدی در مقابل جبهه‌ی استکبار». 2ـ وقتی انسان شخصیت فرهنگی مناسبی پیدا کرد در خانه و اجتماع دارای یک نقش و یک تأثیر می‌شود و نباید به شکلی عمل کند که تضاد بین حضورش در خانه و اجتماع پیش آید. آری بالاخره ارجحیت با اجتماع است ولی به شرط حفظ فضای فکری و فرهنگی خانه. موفق باشید

19777
متن پرسش
سلام: با توجه به سوال شماره 19759 که جواب داده اید. باید عرض کنم که 1- در مورد فرهنگ غرب درست است که اشاعه یافته بود لکن هرگز خدا و خلیفه او در زمبن اجازه نخواهد داد که اسلام نابود شود و این حرف شما به نظرم قابل اثبات نیست که اگر انقلاب نبود اسلام نابود می شد، شاید عقاید مردم به دین و احترام آنان به روحانیت بیشتر از اینی بود که الان هست. با توجه به اینکه اگر حکومت دینی به هر دلیلی نتواند عدالت را پیاده و اسلام را اجرا کند و امانتدار خوبی برای بیت المال و ثروت های ملی نباشد، ضربه ای بس مهلک به اعتقادات مردم وارد آید. 2- در مورد امر به معروف و نهی از منکر که هر فردی وظیفه دارد باید عرض کنم که اجمالا بنابر معروف 3 مرحله دارد 1- انکار قلبی 2- نهی لسانی 3- یدی و برای مرحله سوم که اقدام عملی باید کرد اولا باید به اجازه حاکم شرع باشد و ثانیا حتی منجر به جراحت نشود چه برسد به خون ریزی و کشتار عظیم! اما یک مرحله هم ذکر شده که در رساله ها چندان اشاره نشده و بنده از کتاب نفیس معراج السعاده مرحوم نراقی نقل می کنم که می فرماید: مرتبه آخر به شمشیر کشیدن و سلاح داشتن و مجروح کردن و کشتن و این مرتبه در نرد اکثر علمای ما موقوف به اذن امام معصوم (علیه السلام) است و بدون اجازه امام جایز نمی دانند و لکن سید مرتضی و جماعتی، از برای کسی که متمکن باشد و موجب فسادی نباشد تجویز کرده اند اگر چه اذن امام (علیه السلام) در آن به خصوص نباشد. مشاهده می کنید که اکثر علما از آیات و روایات چنین استنباط کرده اند که آن جا که کار نهی از منکر به کشتن بینجامد نباید جلو رفت آن هم کشتار های عظیم در به ثمر نشستن انقلاب ما و بعد از آن در جنگ و چندین هزار شهید ترور! چه آن که بعد از کشتار 15 خرداد 42 عده ای از علما کنار کشیدند و این نهی از منکر و قیام را چندان همراهی نکردند (رجوع کنید به کتاب فقیهان و انقلاب ایران) چه آن که ائمه هم فرموده اند نتیجه ای که باید را از انقلاب و قیام نمی گیرید پس جان خود را حفظ کنید تا انسان های ناب و خالص و توانمند نظیر بهشتی ها و مطهری ها و چمران ها و متوسلیان ها و غیره در این گیر و دار کشته نشوند بلکه بمانند و یاور امام زمان باشند و نسل خوب برای امام زمان (علیه السلام) تربیت کنند. ( الان که نسل و جوانان ما هم از دین گریزان شده اند.) نظیر این روایت: عنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: کَأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یَطْلُبُونَ الْحَقَّ فَلَا یُعْطَوْنَهُ ثُمَّ یَطْلُبُونَهُ فَلَا یُعْطَوْنَهُ فَإِذَا رَأَوْا ذَلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلَى عَوَاتِقِهِمْ فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوهُ فَلَا یَقْبَلُونَهُ حَتَّى یَقُومُوا وَ لَا یَدْفَعُونَهَا إِلَّا إِلَى صَاحِبِکُمْ قَتْلَاهُمْ شُهَدَاءُ أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ لَاسْتَبْقَیْتُ نَفْسِی‏ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ. الغیبه( للنعمانی)، النص، ص: ۲۷۴ همانا از امام باقر علیه السّلام فرمودند: انگار می بینم گروهی را در شرق که خارج شده اند و حق را می خواهند ولی به آنها نمی دهند، دوباره حق را می خواهند و طلب می کنند ولی به آنها نمی دهند وقتی می بینند اینچنین است شمشیرهای خود را بر دوش می گذارند پس به آنها آنچه را که خواسته بودند می دهند ولی آنها قبول نمی کنند تا اینکه قیام می کنند و قیامشان را نگه داشته تا اینکه به صاحب شما می دهند کشته هایشان شهید اند، اما اگر من آن زمان را درک کنم جانم را نگه می داشتم برای صاحب این امر. 3- در مورد تقیه هم بله باید تا قبل از قیام قائم (عج) تقیه کرد چرا که در احادیث می فرمایند : منقول از سایتی: (کلما تقارب هذا الأمر کان أشد للتقية). «هر چه اين امر فرج نزديکتر شود تقيه سخت تر خواهد بود.» .(اصول کافى: 249:2 باب التقيه) ونيز فرمود: (من ترک التقيه قبل خروج قائمنا فليس منا). «هر کس پيش از خروج قائم ما تقيه را ترک کند از ما نيست.» .(بحار: 411:75 ) و نیز فرمود: عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَأَلْتُ الصَّادِقَ ع عَنْ قَوْلِهِ:«أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً»(کهف/95)؟ قَالَ: التَّقِیَّةَ «فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً»(کهف/97). قَالَ: مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً، إِذَا عُمِلَ بِالتَّقِیَّةِ لَمْ یَقْدِرُوا فِی ذَلِکَ عَلَى حِیلَةٍ وَ هُوَ الْحِصْنُ الْحَصِینُ وَ صَارَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أَعْدَاءِ اللَّهِ سَدّاً لَا یَسْتَطِیعُونَ لَهُ نَقْباً. قَالَ: وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ»(کهف/98)؟ قَالَ: رَفَعَ التَّقِیَّةَ عِنْدَ قِیَامِ الْقَائِمِ فَیَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ. (تفسیر عیاشی ج 2) و مطلب چهارم اینکه تا زمان امام حسن عسکری (ع) و امام رضا (ع) و خود حضرت قائم (ع) هم همه تقیه می کردند و گرنه اگر تعداد یار کافی و مخلص داشتند هر آینه قیام می کردند و سلطان جائر را کنار می زدند و حاکم می شدند و دین را احیا و مردم را به سعادت (بیش از پیش) می رساندند. (چون عدل و قسط را فراگیر می شد و هرچیز جای خودش بود و حق به حقدار می رسید ). منتظر پاسخ حضرتعالی هستم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نکاتی در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» در رابطه با جایگاه حکومت دینی عرض شده است که عیناً خدمتتان ارسال می‌دارم:

در رابطه با جايگاه انقلاب اسلامي دو نکته را بايد مدّ نظر داشت؛ يک نکته در مورد جايگاه آن به عنوان نظام ديني، در مباني عقلي و شرعي است و نکته‌ی ديگر جايگاه تاريخي و اهدافي است که دنبال مي‌کند. در رابطه با مباني عقلي و شرعي نظام ديني به طور مختصر مي‌توان موارد زير را برشمرد:

1- در مباحث عقلي اين نکته روشن است که در هر موضوعي همواره مقام وحداني، عامل حفظ و بقاي جنبه‌هاي كثرت در آن موضوع است، مثل روح انسان که به عنوان مقام وحداني عامل حفظ و بقاي بدن است و تا نظر به بدن دارد مانع مي‌گردد تا بدن متلاشي شود و بين سلول‌هاي آن گسستگي ايجاد گردد.

از آن جايي که جامعه عبارت است از مجموعه‌اي از افراد که جهت رفع حوائجِ خود کنار هم آمده‌اند، اگر از طريق پذيرش حکم حضرت اَحد به مقام وحدت متصل نشود، نمي‌تواند داراي بقاء و حياتِ حقيقي باشد و به مقصدي که به دنبال آن است دست ‌يابد، بلكه حياتش دروغين و انسجامش وَهْمي خواهد شد. مثل بدن مرده‌اي است كه به واقع انسجام و يگانگي حقيقي ندارد و در آن صورت اعضای آن در اختيار يك هدف واقعي قرار نمي‌گيرد و زماني نمي‌گذرد که متلاشي مي‌شود. پس بايد نظام اجتماعي انسان‌ها، همچون نظام فردي‌شان، تحت تدبير و حاكميت حضرت «اَحد» باشد تا به ثمره‌ي حقيقي دست يابد و بر اساس قاعده‌ي ارتباط کثرت‌ها به وحدت، ادامه‌ي حيات متعالي در آن فراهم باشد.

2- خداوند در سوره‌ي شوري آيه‌ي 9 مي‌فرمايد: «فَاللّهُ هُوَ الْوَليُّ» يعني فقط خدا «وليّ» است و لذا فقط حكم خدا بايد در امور انسان‌ها - اعم از امور شخصي و اجتماعي- حاكم باشد، و هرگونه حاكميتي در امور انسان‌ها كه مظهر حكم خدا نباشد، خلاف واقعيت جاري در هستي است.

3- براي حاكميت حكم خدا بر انسانِ مختار، «نبي» و «امام» نياز است. پس نبي و امام آينه‌ي نمايش حكم خداونداند و هيچ چيزي از خود ندارند، مثل آينه كه صِرفاً حكايت‌كننده و نمايش‌دهنده‌ي وجود شخصي است كه در مقابل آن است. در همين راستا امام باقر (ع) مي‌فرمايند: «بَلْ قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللَّهِ فَإِذَا شَاءَ شِئْنَا»[1] قلب هاي ما ظرف خواست و مشيت خداوند است چون او بخواهد ما مي خواهيم.

4- در زمان غيبتِ امام زمان (عج) براي اين‌كه رابطه‌ي انسان‌ها و جامعه با حضرت اَحد قطع نشود و حكم خدا در امور انسان‌ها - اعم از امور شخصي و امور اجتماعي- جاري و حاكم باشد، ضرورت دارد يك كارشناسِ كشف حكم خدا از طريق كتاب و سنت، در صحنه‌ي مديريتِ بالاي جامعه باشد تا اين نياز برآورده شود و جايگاه مراجعِ صاحب فتوي در امور فردي و وَليّ فقيه در امور اجتماعي بر همين مبنا است.

5- خدايي كه براساس حكمت بالغه‌‌اش هيچ نيازي را بي‌جواب نمي‌گذارد و بر همين اساس پيامبر و امام را براي بشر مي‌پروراند[2] در زمان غيبت امام زمان (عج) چون جامعه نياز به يك فقيه اَعْلم و شجاع و متقي دارد، اين چنين فقيهي را هم مي‌پروراند. حالا وظيفه‌ي مردم این است که از طريق خبرگان فقيه‌شناس او را كشف نمايند و اگر افراد در اين مورد حساسيت لازم را به‌کار نگيرند و تلاش نكنند، گرفتار حاكماني مي‌شوند كه افكار و خواست‌هاي خودشان را بر مردم حاكم مي‌كنند. در حالي كه فقيه، حكم خدا را بر جامعه حاكم مي‌كند، حکمي که مطابق فطرت همه‌ي انسان‌ها است و تمام ابعاد وجودي انسان را رشد مي‌دهد.

امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در کتاب ولايت فقيه با استدلال به لزوم وجود مؤسسات اجرايي و ضرورت اجراي احکام اسلام و ماهيت و کيفيت قوانين اسلام (احکام مالي، احکام دفاع ملي و احکام احقاق حقوق و احکام جزايي) و لزوم وحدت بين امت اسلام و ضرورت قيام علما براي نجات مردم مظلوم و محروم و همچنين با استناد به سنت و رويّه‌ی رسول اکرم (ص) و رويّه‌ي امير مؤمنان علي بن ابيطالب (ع) و... بر ضرورت تشکيل حکومت اسلامي در عصر غيبت تاکيد کرده و مي‌فرمايد: «اکنون که دوران غيبت امام (عج) پيش آمده و بناست احکام حکومتي اسلام باقي بماند و استمرار پيدا کند و هرج و مرج روا نيست، تشکيل حکومت لازم مي آيد. عقل هم به ما حکم مي‌کند که تشکيلات لازم است... اکنون که شخص معيني از طرف خداي تبارک و تعالي براي احراز امر حکومت در دوره‌ي غيبت تعيين نشده است، تکليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها کنيد؟ ديگر اسلام نمي خواهيم؟ اسلام فقط براي دويست سال بود؟ ...يا اين‌که حکومت لازم است، و اگر خدا شخص معيني را براي حکومت در دوره‌ی غيبت تعيين نکرده است، لکن آن خاصيت حکومتي را که از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب الزمان (عج) موجود بود براي بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت که عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده‌ی بيشماري از فقهاي عصر ما موجود است. اگر با هم اجتماع کنند، مي توانند حکومت عدل عمومي در عالم تشکيل دهند. اگر فرد لايقي که داراي اين خصلت باشد به پا خاست و تشکيل حکومت داد، همان ولايت را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره‌ی جامعه داشت دارا مي باشد، و بر همه‌ي مردم لازم است که از او اطاعت کنند».[3]

امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در کتاب البيع مي فرمايند: «همان دلايلي که لزوم امامت را پس از نبوت اثبات مي‌کند، عينا لزوم حکومت در دوران غيبت حضرت ولي عصر (عج) را در بر دارد... آيا مي توان تصور کرد که آفريدگار حکيم، امت اسلامي را به حال خود رها کرده و تکليفي براي آنان معين نکرده باشد؟ و آيا خردمندانه است که بگوييم خداوند حکيم به هرج و مرج ميان مسلمين و پريشاني احوال آنان رضا داده است؟ و آيا چنين گماني به شارع مقدس رواست که بگوييم حکمي قاطع جهت رفع نيازهاي اساسي بندگان خدا تشريع نکرده است تا حجت بر آنان تمام شده باشد؟»[4]

آري، لزوم حکومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع ظلم و حراست مرزهاي کشور و جلوگيري از تجاوز بيگانگان، از بديهي ترين امور و واضحات عقل است، بي آن‌که بين زمان حضور و غيبت امام و اين کشور و آن کشور فرقي باشد.

آيت الله العظمي بروجردي به طور منظم و منطقي بر اثبات ولايت فقيه استدلال عقلي کرده و در بين کلمات خويش صراحتاً از نصب فقيه براي سرپرستي جامعه‌ی اسلامي سخن گفته است. ايشان، در باره‌ی اثبات ولايت فقيه و بيان ضوابط کلي و شئون و حدود ولايت مي فرمايند:

اولا: در جامعه اموري وجود دارد که مربوط به فرد خاصي نيست بلکه از امور عمومي اجتماعي است که حفظ نظام جامعه بدان وابسته است، نظير قضاوت، سرپستي اموال غايب و ناتوان و مجهول المالک، و حفظ نظام داخلي جامعه و پاسداري از مرزها و دستور جهاد و دفاع هنگام هجوم دشمنان و مشابه آن که با سياست مُدُن مرتبط است. اين امور از مواردي نيست که هر شخصي مستقلا بتواند عهده دار آن گردد، بلکه از وظايف سرپرست جامعه و آن کسي است که زمام امور اجتماعي مردم به دست اوست.

ثانيا: براي کسي که قوانين اسلام و ضوابط آن را بررسي کند، ترديدي باقي نمي ماند که اسلام دين سياسي، اجتماعي است و احکام آن به اعمال عبادي شرعي محض که هدف آن، تکامل فرد و تامين سعادت اخروي است منحصر نيست، بلکه اکثر احکام آن مربوط به امور سياسي و تنظيم اجتماع و تامين سعادت دنياي مردم است. مانند احکام معاملات و سياسات و جزاييات از قبيل حدود و قصاص و ديات و احکام قضايي، و مالياتهايي نظير خمس و زکات که حفظ دولت اسلام متوقف بر آن است. به همين خاطر علماي خاصه و عامه اتفاق نظر دارند که در محيط اسلام وجود سياستمدار و رهبري که امور مسلمانان را اداره کند ضروري است بلکه از ضروريات اسلام است. هرچند در خصوصيات و شرايط او و چگونگي تعيين او از سوي رسول الله (ص) يا با انتخاب عمومي، اختلاف نظر دارند.

ثالثا: بي ترديد سياست بلاد و تامين جهات اجتماعي در دين اسلام جداي از جهات روحاني و شئون مربوط به تبليغ احکام و ارشاد مسلمانان نيست، بلکه از همان صدر اسلام سياست با ديانت در هم آميخته و سياست از شئون ديانت محسوب مي شده است. رسول الله (ص) شخصا به تدبير امور مسلمانان مي پرداخت و امور آنان را سياست‌گزاري مي‌کرد و مسلمانان براي حل و فصل خصومت‌هاي خويش به وي مراجعه مي‌کردند. پس از آن حضرت نيز سيره‌ي خلفاي راشدين و غير راشدين و امير المؤمنين (ع) به همين منوال بود. آن حضرت پس از تصدي ظاهري خلافت، امور مسلمانان را تدبير مي‌کرد و براي ولايات، قاضي و حاکم منصوب مي‌فرمود.[5]

اين است مباني عقلي و شرعي حکومت ديني. حال ممکن است سؤالاتي در اين رابطه پيش آيد که به آن‌ها مي‌پردازيم.

سؤال: با توجه به اين‌كه انساني نياز به وَلِيّ دارد كه خودش به خودي خود نتواند امورش را مديريت كند و به اصطلاح صغير يا سفيه باشد، اين سؤال پيش مي‌آيد که مگر مسلمانان صغير يا سفيه‌اند كه نياز به وَليّ دارند؟

جواب: نياز به وَليّ دو جنبه دارد. يكي از جنبه‌ي صغارت و يا ديوانگي و يكي هم از جنبه‌ي فرزانگي. يعني هم پيامبر (ص) و ائمه (ع) وليّ و سرپرست نياز دارند كه سرپرست آن‌ها خدا است، و هم در همين راستا مؤمنين نيازمند وَليّ و سرپرست هستند و هم انسان‌هايي مثل کودکان و ديوانگان - از آن جهت که نمي‌توانند امور معمولي زندگي خود را مديريت کنند- نياز به وَليّ و سرپرست دارند. منتها ديوانگان و كودكان از جنبه‌اي ديگر نيازمند سرپرست هستند و اين دو با هم تفاوت دارد.

«وليِّ» مؤمنين مثل پيامبر و امامان (ع)، وقتي دستوري را از طرف خداوند به مؤمنين مي‌دهند، انجام آن دستور براي خودشان هم واجب است - چون در واقع حكم خدا را اظهار مي‌دارند - اما سرپرست و «وَليّ» كودكان و سفيهان اگر دستوري بدهد براي خودش واجب نيست. و لذا گفته مي‌شود «ولايت فقيه از نوع ولايت بر فرزانگان است و نه ولايت بر ديوانگان». و به همين جهت هم حكم فقيه بر خودش هم واجب است چون در راستاي إعمال ولايت الهي است و منجر به قرب انسان به حضرت پروردگار مي‌شود.

سؤال: اگر تنها راه نجات انسان‌ها اجراي حكم خدا در امور اجتماعي و فردي آنهاست، چرا پس از سال‌ها اجرايِ برنامه ولايت فقيه هنوز مشكلات زيادي در جامعه باقي است؟

جواب: اولاً؛ غفلت نكنيم كه مسئله‌ی ولايت فقيه، مثل مسئله‌ی روزه گرفتن است كه بايد همواره تلاش كنيم كه روزه‌ي ما به آن روزه‌ي واقعي كه دين دستور داده است نزديك شود، و اين طور نيست كه اگر امسال نتوانستيم آن‌گونه كه دين فرموده روزه بگيريم و به واقع تمام اعضائمان، اعم از چشم و گوش و قلبمان روزه نبود، تصميم بگيريم سال ديگر روزه نگيريم، بلكه تلاش مي‌كنيم سال ديگر روزه‌اي بگيريم كه به مقصد و هدف نزديك‌تر باشد. مسئله‌ي حاكميت حكم خدا از طريق وَليّ فقيه براي نجات جامعه نيز همين‌طور است كه بايد همواره تلاش كنيم حكم خدا از طريق ولايت فقيه در امور جامعه حاكم شود تا آرام‌آرام به آن نتايجي كه بايد برسيم دست پيدا كنيم. در همين راستا خداوند مي‌فرمايد: «...بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ. وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»[6] پيامبر حق را براى مردم آورده؛ امّا بيشترشان از حق كراهت دارند ولي اگر حق از هوس‌هاى آن‌ها پيروى كند، آسمان‌ها و زمين و همه‌ي كسانى كه در آن‌ها هستند تباه مى‏ شوند. پس ملاحظه مي‌کنيد دين به جهت حقانيتي که دارد خداوند آن را براي مردم آورد، حتي اگر در ابتدا مردم نسبت به آن کراهت داشته باشند ولي چون مطابق فطرت انسان‌ها است پس از مدتي از درون جانشان آن را مي‌پذيرند.

ثانياً؛ اگر از حاكميت حكم خدا از طريق وليّ فقيه دست برداريم، آيا راه ديگري براي اداره‌ی امور اجتمايي بشر داريم؟ آيا بقيه‌ي كشورهاي دنيا به جهت همين فاصله‌گرفتن از حكم خدا نبوده است که گرفتار اين‌همه مشكلاتِ غيرقابل علاج شده‌اند و مگر نه اين است كه گرفتاري‌هاي مسلمانان هم امروزه به جهت تأثيرپذيري از همان فرهنگ‌هاي بريده از حكم خدا به‌وجود آمده است؟

سؤال: اگر چند فقيه همگي مدّعي امر ولايت فقيه بودند، چه بايد كرد؟

جواب: همچنان که در سخن آيت‌الله بروجردي«رحمة‌الله‌عليه» ملاحظه فرموديد ولايت بر جامعه از نوع ولايت بر امور حِسْبيه يعني امور بي‌سرپرست است، و بدين لحاظ ولايت بر جامعه براي فقيه، واجب كفايي است و بر اين اساس اگر فقيهي كه توانايي امر مديريت جامعه را داشته باشد، كار را به عهده گرفت، وظيفه از بقيه‌ی فقها ساقط مي‌شود و نه تنها وظيفه از آن‌ها ساقط مي‌شود بلکه بر همه‌ي آحاد جامعه و از جمله فقيهان واجب است تا زماني كه فقيهِ حاكم بر اساس حكم خدا حكم مي‌كند، از او تبعيت كنند. مضافاً اين‌که در حال حاضر با وجود مجلس خبرگان که از فقهايي تشکيل شده که فقيه اَعْلم و توانا بر امر حکومت را مي‌شناسند، ديگر چنين فرضي واقع نمي‌شود زيرا اين علمای مجلس خبرگان هستند که مشخص مي‌کنند چه کسي شايستگي لازم را در امر ولايت بر جامعه‌ي مسلمين دارد.

سؤال: اگر ولايت فقيه يك مسئله‌ی ديني است و در زمان غيبت بايد محقق شود، چرا بين خودِ علماء اسلام در مورد آن اختلاف هست؟

جواب: در بين علماء اسلام در بود و نبود اصل ولايت فقيه در زمان غيبتِ وليّ‌عصر (عج) اختلاف نيست. تفاوت در استناد آن‌ها به ادلّه‌ي حاکميت فقيه است. بعضي به اعتبار اين‌كه حكم جامعه، حكم امور بي‌سرپرست و حسبيه است، لازم مي‌دانند فقيه به عنوان نماينده‌ي اسلام، امور جامعه را به دست گيرد. و بعضي مي‌فرمايند: همين‌كه خداوند فرموده است: «فَاللهُ هُوَالْوَليّ»؛ پس بايد حكم خدا همواره در جامعه حاكم باشد و در راستاي اين ولايت، پيامبر و ائمه (ع) ولايت خدا را اِعمال مي‌كنند و خودِ امامان (ع) در زمان غيبت، فقيه را براي اِعمال ولايت خدا نصب كرده‌اند.

البته از اين نكته نبايد غفلت كرد كه بعضاً در طول تاريخ در كلمات علماء دين، «ولايت» به معناي اجراي امور جامعه به‌كار رفته، مثل اعمالي كه والي يك شهر انجام مي‌دهد و لذا وقتي با توجه به اين امر مي‌فرمايند: درست نيست فقيه، ولايت داشته باشد، منظور آن‌ها اين است كه نبايد فقيه در جايگاهِ والي شهر قرار گيرد. ولي هيچ عالِم اسلامي در اين‌كه بايد حكم فقيه در جامعه‌ي اسلامي نافذ باشد ترديد ندارد.[7]

سؤال: آيا ولايت فقيه، مطلق است يا نسبي؟

جواب: از آن‌جايي كه فقيه؛ حكم خدا و رسول خدا (ص) را اظهار مي‌دارد و نه نظرِ خود را، ولايت فقيه مطلق است. و بر همين مبناست كه مخالفت با حكم وليّ فقيه، مخالفت با حكم خدا و رسول خدا (ص) است. و امام‌خميني «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌فرمايند: همه‌ي اختياراتي كه براي امام معصوم (ع) به عنوان وليّ امر جامعه‌ي اسلامي ثابت است براي فقيه نيز بايد ثابت باشد و وليّ فقيه از اين نظر هيچ حد و حصري ندارد مگر آن‌كه دليلي اقامه شود كه برخي از اختيارات امام معصوم به ولي فقيه داده نشده است. در ضمن، ایشان مي‌فرمودند «ولايت فقيه همان ولايت رسول الله (ص) است.» ولايت مطلقه‌ی فقيه به اين معنا كه فقيه هر كاري دلش خواست انجام دهد و هر حكمي دلش خواست بكند و اختيار مطلق دارد و هيچ مسئوليتي متوجه او نيست واقعيت ندارد واژه‌ي مطلقه در ولايت مطلقه‌ي فقيه در مقابل ولايت محدودي است كه فقها در زمان طاغوت داشتند.

نكته‌ي دومي كه ولايت مطلقه‌ي فقيه بدان اشاره دارد اين است كه فقيه هنگامي كه در رأس حكومت قرار مي‌گيرد هر آنچه از اختيارات و حقوقي كه براي اداره‌ي حكومت، لازم و ضروري است براي او وجود دارد و از اين نظر نمي‌توان هيچ تفاوتي بين او و امام معصوم (ع) قائل شد؛ يعني بگوييم يك‌سري از حقوق و اختيارات عليرغم آن‌كه براي اداره‌ي يك حكومت لازم و ضروري است مع‌هذا اختصاص به امام معصوم (ع) دارد و فقط اگر شخص امام معصوم در رأس حكومت باشد مي تواند از آن‌ها استفاده كند اما فقيه نمي‌تواند و حق ندارد از اين حقوق و اختيارات استفاده كند. بديهي است كه اين سخن قابل قبول نيست چرا كه اگر فرض مي‌كنيد اين حقوق و اختيارات از جمله حقوق و اختياراتي هستند كه براي اداره‌ي يك حكومت لازمند و نبود آن‌ها موجب خلل در اداره‌ي امور مي شود و حاكم بدون آن‌ها نمي‌تواند به وظيفه‌ي خود كه همان اداره‌ي امور جامعه است عمل نمايد، بنابراين عقلاً به هيچ‌وجه نمي‌توان در اين زمينه تفاوتي بين امام معصوم و وليّ فقيه قائل شد و هرگونه ايجاد محدوديت براي فقيه در زمينه‌ي اين قبيل حقوق و اختيارات، مساوي با از دست‌رفتن مصالح عمومي و تقويت منافع جامعه‌ي اسلامي است. بنابراين لازم است فقيه نيز به مانند امام معصوم (ع) از مطلق اين حقوق و اختيارات برخوردار باشد كه اين مسأله هيچ ربطي به حكومت فاشيستي ندارد و موجب توتاليتر شدن ماهيت حاكميت نمي شود بلكه اين امرِ عقليِ مسلم و بسيار واضحي است كه در حكومت‌هاي ديگر نيز پذيرفته شده و وجود دارد.

 مطلب ديگري كه ولايت مطلقه‌ی فقيه به آن اشاره دارد در رابطه با اين سؤال است كه آيا دامنه‌ي تصرف و اختيارات وليّ فقيه، تنها منحصر به حدّ ضرورت و ناچاري است يا اگر مسأله به اين حد هم نرسيده باشد ولي رجحان عقلي و عقلايي در ميان باشد فقيه مجاز به تصرف است؟ ذكر يك مثال براي روشن‌شدن مطلب مناسب است: فرض کنيد وضعيت ترافيك شهر دچار مشكل جدي است و به علت كمبود خيابان و يا كم عرض‌بودن آن، مردم و ماشين‌ها ساعت‌هاي متوالي در ترافيك معطل مي‌مانند و خلاصه، وضعيت خيابان‌هاي فعلي پاسخگوي نياز جامعه نيست و به تشخيص كارشناسان امين و خبره، احداث يك يا چند بزرگراه لازم و حتمي است. يا وضعيت آلودگي هواي شهر در حدي است كه متخصصان و پزشكان در مورد آن به مردم و حكومت هشدارهاي پي در پي و جدّي مي‌دهند و راه حل پيشنهادي آنان نيز ايجاد فضاي سبز و احداث پارك است. در اين‌گونه موارد هيچ شكي نيست كه وليّ فقيه مي‌تواند با استفاده از اختيارات حكومتي خود حتي اگر صاحبان املاكي كه اين بزرگراه و پارك در آن ساخته مي‌شود راضي نباشند با پرداخت قيمت عادلانه و جبران خسارت‌هاي آنان، دستور به احداث خيابان و پارك بدهد و مصلحت اجتماعي را تأمين كند.

 اكنون با اين توضيحات روشن مي‌شود ولايت فقيه و ولايت مطلقه‌ي فقيه به معناي آن نيست كه فقيه بدون در نظرگرفتن هيچ مبنا و ملاكي، تنها و تنها بر اساس سليقه و نظر شخصي خود عمل مي كند و هر چه دلش خواست انجام مي دهد و هوي و هوس و اميال شخصي اوست كه حكومت مي كند. بلكه ولي فقيه، مجري احكام اسلامي است و اصلاً مبناي مشروعيت و دليلي كه ولايت او را اثبات می كند عبارت از اجراي احكام شرع مقدس اسلام و تأمين مصالح جامعه‌ی اسلامي در پرتو اجراي آن احكام است؛ بنابراين بديهي است كه مبناي تصميم‌ها و انتخاب و عزل و نصب و كليه‌ی كارهاي فقيه، احكام اسلام و تأمين مصالح جامعه‌ي اسلامي و رضايت خداي متعال است و بايد اين چنين باشد و اگر وليّ فقيهي از اين مبنا عدول كند خود به خود صلاحيتش را از دست خواهد داد و ولايت او از بين خواهد رفت و هيچ‌يك از تصميم‌ها و نظرات او مطاع نخواهد بود. بر اين اساس، به يك تعبير مي‌توانيم بگوييم كه ولايت فقيه در واقع ولايت قانون است؛ چون فقيه ملزم و مكلف است در محدوده‌ي قوانين اسلام عمل كند و حق تخطي از اين محدوده را ندارد، همان‌گونه كه شخص پيامبر و امامان معصوم (ع) نيز چنين هستند. بنابراين به جاي تعبير ولايت فقيه مي توانيم تعبير "حكومت قانون" را به‌كار بريم البته با توجه به اين‌كه منظور از قانون در اينجا قانون اسلام است.

سؤال: در خصوص نظارت مجلس خبرگان اشکالي تحت عنوان دور مطرح است. اشکال اين است که رهبري، فقهاي شوراي نگهبان را نصب مي‌کنند، و فقهاي شوراي نگهبان صلاحيت اعضاي مجلس خبرگان را بررسي و تأييد مي‌کنند و مجلس خبرگان شخص رهبر را گزينش مي‌کنند. پس به اين ترتيب رهبر درصدر و ذيل اين سلسله، قرار مي‌گيرد و اينجا دور فلسفي يعني توقف شئ بر نفس خود پيش مي‌آيد. به اين دليل که صلاحيت فقهاي خبرگان توسط فقهاي شوراي نگهبان تأييد مي‌شود و فقهاي شوراي نگهبان کساني هستند که توسط رهبر منصوب شده‌اند.

جواب: اين حالت، دور محسوب نمي‌شود و تالي فاسد دور را به همراه ندارد، چون وظيفه‌ي شوراي نگهبان در حدّ تأييد اجتهاد و عدم سوء پيشينه‌ي كانديداهاي نمايندگي مجلس خبرگان است و همه‌ي افرادي كه در حدّ اجتهاد هستند مي‌توانند خود را كانديدا كنند و مردم به هركدام كه صلاح ديدند رأي می‌دهند. در حالي‌كه وقتي دور پيش مي‌آيد كه شوراي نگهبان عده‌اي را به عنوان مجلس خبرگان انتخاب كند - بدون امكان كانديداشدن مجتهدين- و بعد هم همان افراد، مجلس خبرگان را تشكيل دهند- بدون انتخاب مردم-

اين بود آنچه بعد از بحث از جايگاه نظري نبوت و امامت تحت عنوان مباني حکومت ديني و ولايت فقيه مي‌توان مدّ نظر قرار داد، زیرا ما معتقدیم ولایت فقیه ادامه‌ی امامت در زمان غیبت امام عصر (عج) تا ظهور و حکومت امام عصر است. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»


[1] - بحار الأنوار ، ج‏52، ص 51.

[2] - در راستای پرورش انسانی که حکم خدا را در جامعه جاری کند در مورد رسول خدا، حضرت علي (ع) در خطبه‌ي 193 مي‌فرمايند: «...وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ.f مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ، لَيْلَهُ وَ نهارَهُ» از همان لحظه‌اي كه پيامبر (ص) را از شير گرفتند، خداوند بزرگ‌ترين فرشته‌ي خود را مأمور تربيت پيامبر كرد تا شب و روز، او را به راه‌هاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.

[3] - به کتاب ولايت فقيه (حکومت اسلامي)، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1373، ص 39- 40 رجوع شود.

[4] - به کتاب البيع، امام خميني،  مؤسسه اسماعيليان، ج 2، ص 461- 462 رجوع شود.

[5] - به کتاب البدر الزاهر في صلوة الجمعه و المسافر، حسينعلي منتظري، (تقرير لما افاده آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي طباطبائي)، ص 52- 57 رجوع شود.

[6] - سوره‌ي مؤمنون، آيات 70 و 71.

[7] - شيخ انصارى مي فرمايد: «کسى که در ولايت فقيه ترديد کند، طعم فقه را نچشيده و رمز کلمات ائمه معصومين (ع) را نفهميده است» (جواهر الکلام ج21/ 395 ـ 397.) و آيت‌الله خويي مي‌فرمايد: به دو دليل، فقيه جامع شرايط در عصر غيبت مي‌تواند مجري احکام انتظامي اسلامي باشد: اولاً، اجراي احکام انتظامي اسلامي در راستاي مصلحت عمومي تشريع گرديده و براي حفظ نظم است تا جلوي فساد گرفته شود و ظلم و ستم، تجاوز و تعدّي، فحشا و فجور و هرگونه تبهکاري و سرکشي در جامعه ريشه‏ کن شود و اين نمي‌تواند مخصوص يک برهه بوده باشد؛ ثانيا، از نظر فنّي و قواعد علم اصول، دلايل احکام انتظامي اسلام اِطلاق دارد ـ اِطلاق اَزماني و اَحوالي ـ و نمي‌توان آن را بي‏ جهت، مقيد به زمان يا حالت خاصّي دانست و همين اطلاق، چنين اقتضا دارد تا در امتداد زمان همواره ادامه داشته باشد و اجرا گردد. و اجراي احکام انتظامي اسلام بر عهده کسي است که شايستگي اِعمال‏ نظر و حکم کردن را دارا باشد. يعني صدور حکم در عصر غيبت شايسته فقهاي جامع شرايط. (بنگريد به: مباني تکملة المنهاج، ج1، ص226-224.) ايشان همچنين در باب «حسبه» از کتاب اجتهاد و تقليد مي‌فرمايد: «إنّ هناک أمورا لابدّ أن تتحقّق خارجا، المعبّر عنها بالأمور الحسبية، والقدر المتيقَّن هو قيام الفقيه بها.» (بنگريد به علي غروي، کتاب التنقيح - اجتهاد و تقليد، ص 425-419.) قدر متيقّن از مکلّفان به اين‏گونه واجبات - که اهمال و فروگزاري آن در هر زمان، شرعا و عقلاً روا نباشد - فقهاي عادل و جامع شرايط مي ‏باشند.

19228
متن پرسش
با تقدیم سلام و احترام: 1. در رویای صادقه ممثل، یک صورت چند علت غیبی می تواند داشته باشد اما شخص فقط یکی از دو علت را می بیند مثل شکستن ستون خانه که به دو معنا می تواند باشد. 1. مرگ شوهر 2. بازگشت او در سفر. شخص فقط یکی از این دو حقیقت را دیده چرا احتمال وقوع هر دو وجود دارد؟ یعنی ما تعیین می کنیم کدام را دیده ای 2. رویای رحمانی می تواند مثل رویای صادقه به دو شکل ممثل یا اصلی و بدون تغییر دیده شود. درست است؟ 3. اینکه گناه خاصی در گذشته مشمول عذاب دنیایی خاصی شده مثل اهانت جوان دعای مشلول به پدرش و فلج شدن پایش اما الان همان گناه منجر به فلجی پای شخص نمی شود با توجه به فهم بنده از قرآن به معنای رفع کامل عذاب دنیایی نیست بلکه شکل عذاب عوض می شود در مورد کسانی که مشمول استدراج شده اند هم به همین ترتیب است فقط نوع خاصی از عذاب دنیوی برداشته می شود نه مطلق عذابهای دنیوی؟ سپاس بسیار
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- چون خود فرد در این نوع رؤیاها با تعبیری که می‌کند، خود را در تعبیر دخالت می‌دهد بعضاً برای خود آن تعبیر را به صورت تقدیر خود در می‌آورد 2- رؤیای رحمانی اساساً آن‌چنان نیست که اجازه‌ی تعبیر به ما بدهد 3- رویهمرفته حرف درستی است مضافاً آن‌که هر معصیتی معلوم نیست که منجر به عذاب شود، بعضاً مشمول رحمت قرار می‌گیرند. موفق باشید

15190

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
حضرت استاد سلام علیکم: مشکلات متعدد و عمیق و استئنایی بنده را در بر گرفته است که از توان درک هر کسی خارج است و بنده هم دیگر از تلاش در گفتن آن خسته ام. بفرمائید چه کنم تا بتوانم این معضلات را برطرف کنم؟ چون هر چند وقت یک بار بشدت بنده گرفتار این مصائب می شوم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این مسائل را باید خودتان بررسی و رفع بفرمایید، بنده در حدّ سؤالات معرفتی اگر توان داشته باشم؛ در خدمت کاربران می‌توانم باشم. نهایت این است که بدانید حضرت حق ما را تنها نمی‌گذارد و امتحاناتی در مسیر ما قرار داده است. موفق باشید

15033

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: استاد سوالی جدی خدمتتان داشتم و پس از بررسی های بسیاری این مطلب را خدممتان عرض می کنم. بنده چند وقتی است که فکر کردنم زیاد شده است. یعنی می توانم بگویم مدام در حال فکر کردن هستم و انگار فکر کردن با جانم یکی شده است. بعضی وقت ها همینطور افکاری می آید (همه اش هم بحمدلله در مورد دین و خدا قرآن و پاسخ به شبهات و... است) و می گذرد و بنده سریع یادداشتش می کنم. بعضی وقت ها که نمی توانم یادداشت کنم دیگر به یاد نمی آورم. ولی در بسیاری موارد این افکارم یک چیز نو می باشد از وجه دین. و این خیلی جالب است برایم. ولی خودم احساس می کنم شدتش کم است. یعنی. این اقل قضیه است که برایم پیش آمده. حال سوالاتی در این مورد داشتم: ۱. این حالت طبیعی است یا خیر؟ ۲. می توانیم این قضیه را یک نحوه ضعیف و نازل اشراق علمی بدانیم و به این قضیه خوشحال باشیم؟ ۳. برای تقویت همین قضیه چه کنیم؟ تدبر در قرآن بهتر معنا می دهد؟ ممنونم استاد. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مسیر، این حالت یک موضوع طبیعی است و باید از آن استقبال کرد و اگر هم آن حالات را یادداشت کنید، بد نیست. برای تقویتش کارِ خاصی نباید انجام دهید. عمده آن است که با دوری از کینه به افراد و پرحرفی و آرزوهای بلند، نگهبان این حالت باشیم. موفق باشید

14507
متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم: حضرت استاد، انسان وقتی به خویشتن خویش نظر می کند و عجایب خلقت را در خود می یابد، که نفس ناطقه دارای قوای فراوان است مثلاً: در بخش تدبیر جسم (غاذیه، مولده، نامیه، مصوره، ماسکه و...) و نیز قوای شهویه، غضبیه، وهمیه، خیالیه و عاقله که علیرغم این همه کثرت در عین حال وحدت محض است. آیا این جمله درست است که بگوییم: ذوات مقدس معصومین (علیهم السلام) تجلی حضرت رب العالمین از مقام هویت مطلقه به مقام جامع اسماء و صفات هستند. و همان خدای سبحان هستند الا اینکه مخلوقند؟ با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بگو اولیاء الهی مظهر جامع اسماء الهی‌اند، در هر صورت مظهریت نکته‌ی اساسی است. موفق باشید

14355
متن پرسش
سلام: استاد یادمه در یکی از جلسات معرفت نفس فرمودید ما در بدنمون نیستیم بلکه توجهمون به بدنمونه. اخیرا متوجه شدم که من جایی نیستم، بلکه من فضایی هستم که کل این دنیا و اتفاقات درش رخ میده، به تعبیر دیگه من کل این فضای آگاهی هستم و همه ی اتفاقات در درون من رخ میدهد: 1. آیا درک من درست است؟ 2. اگر اینطور است چرا توجه من به بدنم بیشتره و مثلا من وزش باد بر روی گیاه را احساس نمی کنم ولی بر روی پوست خودم را احساس می کنم. 3. چکار کنم توجهم نسبت به بدن کم شود؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- به نظر بنده درک جنابعالی در این مورد خوب است 2- چون نفس متوجه است با ابزاری مثل بدن به کمالات خود می‌رسد، نسبت به آن حساس است 3- با رعایت حرام و حلال الهی امیال سرکش نفس کنترل می‌شود. موفق باشید

13766

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: کدام کتاب از آقای داریوش شایگان را برای شروع مناسب می دانید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به طور پراکنده نگاهی به نوشته‌های آقای شایگان داشته‌ام ولی تسلطی بر کتاب‌های ایشان ندارم که بخواهم نظر بدهم. موفق باشید

13614
متن پرسش
با عرض سلام و خدا قوت: فرق شیطان با ابلیس چیست؟ آیا امکان رویت ابلیس در دنیا هست؟ شیطان چطور؟ رانده شدن ابلیس به چه معنایی است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شیطان صفت ابلیس است که یکی از جنّیان می‌باشد. بعضی از بزرگان فرموده‌اند شیطان برای آن‌ها متمثل شده است. موفق باشید

8523
متن پرسش
سلام علیکم اگر کسی در خواب متوجه شود که خواب است و با همان علم به دیدن رویا ادامه دهد و آگاهانه شروع به تصرفاتی در رویا کند، تصرفاتی که تقریبا به محض اراده محقق می‌شوند، آیا در اینجا نفس رویا بیننده در اصل در چه حالتی است؟ آیا در اصل او همچنان خواب است و فقط کیفیت خواب تغییر کرده است یا اینکه در اصل او بیدار شده است و آنچه می‌بیند سیر نفس او در حال بیداری است؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: نفس انسان در همه‌حال در صحنه است، گاهی در خودآگاهی قرار می‌گیرد و به خواب‌بودن خود آگاه می‌شود و مطابق همان خودآگاهی در خواب تصمیماتی برای خود می‌گیرد در عین آن‌که خواب است. زیرا در عالم ماده حاضر نیست بلکه در عالمی حاضر است که همان‌طور که می‌فرمایید به محض اراده‌ اش فعل محقق می‌شود. موفق باشید
25672
متن پرسش
باسمه تعالی با عرض سلام خدمت استاد عزیز و تشکر از روشنگری شما و دیگر کارشناسان مطرح در سوالات قبل جهت موضعگیری اخیر حضرت آقا. آنچه ذهن بنده را مشغول کرده چرا فرمایش آقا دو روز بعد از اعلام ناگهانی طرح دولت بود؟ به نظر بنده حضرت آقا اجازه می دهند خواص اهل حق وظیفشان را انجام دهند اگر مثل بسیاری از موقعیتهای دیگر عمل نکردند، خودشان با در نظر گرفتن جمیع جهات از جمله مسئله امنیت کشور، طراحی های پیچیده دشمن، حمایت از قانون و دستگاهای قانونگذار کشور، توجه به معیشت مردم و غیره وارد میدان می شوند با همه آن محدودیتهایی که برای ولی و حاکم اسلامی وجود دارد (مثل زمانی که حضرت علی علیه السلام دیگر قدرت شمشیر کشیدن ندارند) آیا امامان جمعه نمی توانند با تشکیل یک قرارگاه فرهنگی (به تعبیر خود حضرت آقا) در چنین مواقعی که از عکس العمل اعتراضی مردم بر ضد مردم استفاده می شود به طور هماهنگ در ۸۰۰ جایگاه نماز جمعه در همان روز جمعه اعلام نرخ بنزین قطعنامه ای تنظیم و به سران سه قوه ارسال کنند جهت تغییر زمان و شرایط طرح با دلایل بسیار روشنی که وجود داشت آنگاه مردم صبر می کردند تا هفته بعد و مطالباتشان را اینگونه پی گیری می کردند و جلوی این همه خسارت گرفته می شد؟ ممنون از وقتی که می گذارید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هر دو سخن که می‌فرمایید خوب است. چقدر خوب در نکته‌ی اول فرمودید: بر چه اساس ولیّ امر احساس می‌کنند وارد میدان شوند و امنیت که اُسِ اساسِ یک جامعه است را نگهبانی نمایند. حضرت نایب الإمام به ما آموختند وقتی موجی در راه است، خیلی نباید به مسائل جزئی پرداخت. آری! برای آبادانیِ دِهی نباید شهری را خراب کرد. موفق باشید

23955
متن پرسش
سلام پدر و استاد خیلی عزیز و بزرگوار، خداوند بهتون سلامتی و طول عمر بده ان شاالله، استاد نسبت به نماز اول وقت وسواس پیدا کردم نمیدونم خوبه یا بد، از شما درخواست راهنمایی دارم، نماز اول وقت شده اولویت زندگی من، شده از تفریح و مسافرت و گشت و گذار به همراه خانواده زدم که به نماز اول وقتم حتما برسم، جوری که بعضی وقتا اعتراض خانواده رو به همراه داره و خیلی انتقاد میکنن و این کارو افراط و غیره لازم میدونن و اعتقادشون همون صرف خوندن نماز هست حالا ساعت و وقتش زیاد مهم نیست، و میخوان که همراهیشون کنم بعضی جاها و اینکه چرا برای نماز اول وقت از تفریح و زندگی خودت می زنی، حالا بنده موندم که آیا این کار بنده درسته یا افراط هستش. تشکر استاد
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان مؤمن باید در هر حال عقلانی عمل کند و اولویت‌ها را در نظر بگیرد و از رخصت‌هایی که خداوند داده است در جای خود استفاده کند. زیرا مثلاً خداوند خودش رخصت داده که انسان می‌تواند نماز خود را تنها در اول وقت انجام ندهد، هرچند اولویت انجام آن در اول وقت است. شخصی خدمت آیت اللّه بهجت گفته بود ۶۰ سال است نماز اول وقتم ترک نشده. فرموده بودند یعنی کاری که از نمازِ اول وقت مهم‌تر باشد در این ۶۰ سال پیش نیامده؟  به این معنا که چرا در سایر امور، تعقل نکرده است و نوعی تنهایی در کارها را دنبال نموده؟! در حالی‌که اگر در کنار سایر مؤمنین فکر می‌کرد متوجه‌ی کارهای مهم دیگری هم می‌شد و خود را از حضور در آن امور، محروم نمی‌نمود. موفق باشید   

23832
متن پرسش
سلام علیکم: بعضی کتب شما را خوانده ام و اینجا سوالاتی پرسیده ام از محضرتان، اولا طلب حلالیت می کنم اگر چیزی بین ما هست، و مطلب دوم مطلبی از استاد حکیمی نقل شده که می خواهم نظرتان را بدانم: «ملاصدرا هم از کتاب اسفار اربعه استغفار کرد» علامه محمدرضا حکیمی در گفت‌گو با سالنامه شرق: «ارزش دین به دو چیز است؛ تربیت و معرفت که جامع آن حکمت است و حکمت از طریق غیر وحی محال است. آنها که فلسفه را به حکمت برگرداندند آگاهانه یا ناخودآگاه خیانت کردند. حکمت علم استوار است و خاص قرآن. خود ملاصدرا اواخر عمر کتاب کوچکی دارد به نام «الحکمه العرشیه» که آن را پس از اسفار نوشته است. او در آن از اسفار نام برده و از این اثر فوق‌العاده و ستودنی خویش استغفار می‌کند و می‌گوید: خدایا در کتاب مطالبی است که به دین و سنت پیامبر ضرر می‌رساند. جمله او خبریه است نه شرطیه. نمی گوید اگر در کتاب مشکلی بود من استغفار می‌کنم، می‌گوید چنین چیزی هست و استغفار می‌کنم.»
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً مستحضرید که آقای حکیمی متعلق به جریان تفکیک هستند و این جریان، همه تلاشش‌شان آن است که طوری در جملات فیلسوفان بگردند و ثابت کنند آن‌ها مستبصر شده‌اند. یک زمانی در جملات علامه طباطبایی نشانه‌هایی را مطرح می‌کردند و حالا بحث ملاصدرا را. حضرت امام خمینی یک‌بار فرمودند از نمازهایی که خوانده‌ام، استغفار می‌کنم. آیا این بدین معنا است که عظمتِ جلال خدا را بالاتر از نمازی که خواندند می‌دانند؟ و یا به این معنا است که مستبصر شده‌اند و از این به بعد نماز نمی‌خوانند؟ جناب ملاصدرا تا آخر بر مبنای حکمت متعالیه و اصالت وجود که عین توحید است، پای‌بند می‌باشند. مگر می‌شود کسی حقایقی را که با عقل به‌دست آورده، زیر پا بگذارد؟! تأسف بنده از آن جهت است که چطور جریان تفکیک متوجه‌ی تاریخی که در آن قرار داریم نیستند و نمی‌دانند امروز اگر پشتوانه‌ی عقلی برای آموزه‌های دینی نداشته باشیم عملاً ما را متهم به انسان‌های خرافی و احساساتی و وَهم‌زده می‌کند. موفق باشید

23612
متن پرسش
سلام و عرض ادب: منظورم از سوالی که پرسیدم به درستی منتقل نشد، گویا. علم حصولی (که برای من فعلا فیزیک و شیمی و... است) بدرد نمی خورد مگر با حضور واردش شویم و بتوانیم توجیهی (البته کلمه توجیه آن اصالت و عظمت مورد نیاز را شاید نداسته باشد) ایمانی برایش تعریف کنیم، اینکه بگوییم نیتمان را درست کنیم یا نمی دانم مثلا بگوییم هدفمان کمک به جامعه و...(از این دست کمرنگی ها و بی رمقی ها.) است بدرد نخواهد خورد، بلکه باید با احساس دردمندی و حضوری تاریخی به سراغ این علوم حصولی برویم. سوال من از اینجا آغاز می شود که: بنده حقیر که الان در مقطع دهم (دبیرستان دوره دوم) هستم. چه نوع رجوعی به علوم حصولی برای من اصالت و رنگ و بوی لازم را خواهد داشت؟ به طریقی یعنی چگونه این علوم غربی حضور به همراه خواهد داشت؟ آیا اصلا وجوبی به مطالعه این علوم هست؟ یا فقط جبر پوچ و تهی از معنای جامعه است که مرا به دنبال این علوم برده؟اصلا چه می شود که مطالعه علوم حصولی در این تاریخ اصالت پیدا می کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به این فکر کنید که با روحیه‌ی طلبِ عمق مطالبی که در تاریخ ما ظاهر شده، با این علوم برخورد کنید – مثل شهید آوینی و روحیه‌ی معماری و راه و ساختمان که رشته‌ی دانشگاهی او بود - تا وقتی در ساحاتِ مختلف در نظام اجتماعی حاضر می‌شوید از آن عمقی که دارید، حضورِ جدّی‌تری را دنبال کنید. موفق باشید

23456
متن پرسش
با عرض سلام و احترام: ببخشید شاید سوالم پیچیده به نظر بیاد لذا ممنون میشم با دقت بخونید و راهنمایی بفرمایید. مقدمه اول: در یکی از سوالات پرسش و پاسخ که بین شما و یکی از کاربران انجام شد، یادم نیس کدوم سوال بود ولی مضمونش این بود که سوال کننده از شخص یا فرقه ی خاصی پرسیده بود و شما در پاسخ گفته بودین چنین مباحثی، انسان رو بیشتر به خودش مشغول میکنه تا به خداوند و اون رو رد کردین. بعد من اسم شخص یا فرقه ای که در سوال بود سرچ کردم ببينم چی بوده، دیدم این شخص یا فرقه تعالیمی داره با این مضمون که انسان روی خودش تمرکز کنه و انگار از سران بودایی بوده. این رو به عنوان مقدمه اول داشته باشین لطفا. مقدمه دوم: از طرفی مدتيه ناخودآگاه خودم در خودم دقیق شدم، و ماجرا از اینجا آغاز شد که دیدم با بستن چشم هايم، باز هم قوه باصره کار میکنه و باز به طور اتفاقی تجربه کردم موقع داشتن درد در بدن، تمرکز روی این درد سبب زایل شدن درد میشه. این گونه تجربه ها مقدماتی شد برای اینکه در خودم فرو بروم و خودم رو تحلیل و ارزیابی کنم، خودم اعم از افعال و احساسات و تفکرات مقطعی که احساساتم باعث میشه این عقاید یا افکار بر من عارض بشه رو تحلیل کنم. و در عمل فعلا این تحلیل و ارزیابی مفید بوده. با ذکر دو مقدمه ی فوق، نگرانی من اينه که نکنه این ارزیابی که انجام میدم نوعی پرداختن به خود باشه؟ و آیا این نوع پرداختن به خود که در مقدمه دوم ذکر شد نمیتونه راهگشا باشه برای رسیدن به حق؟ از کجا مطمئن بشم این کارم اثر منفی روی من نداره و من رو به خودم مشغول نمیکنه تا از خدا غافل شم چون هنوز ارزیابی تجربی روشنی از ارتباطم با خدا ندارم؟ در واقع آیا هر نوع تفکری روی خودمون بلامانع هست یا خیر؟ ملاک سنجش اینکه ببینم چه نحوه تمرکزی روی خودمون خوبه چیه؟ چون من مستقیما توی کتب دینی در این مواردی که باهاش مواجه میشم، مطلبی ندیدم از طرفی هم مسایل تجربی هستن که انسان ناخودآگاه با اونها مواجه میشه. آیا برای ارزیابی منطقی حالات و رفتار خودمون نیازی هست چنین ملاحظاتی کنیم یا یه امر طبیعیه و ملاحظه خاصی نمی طلبه؟ خیلی ممنونم از وقتی که در اختیارمون گذاشتید. اجرتون با حضرت حق. ممنون میشم درصورت امکان سوال رو خصوصی پاسخ بدین چون فکر نمیکنم به درد شخص دیگری بخوره و شخصی هست. با تشکر فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. تمرکز بر خود و حالات خود به خودی خود اشکال ندارد ولی آن‌چه ما را به نتیجه‌ی متعالی می‌رساند، درکی است که از خود داشته باشیم در حدّ یافتنِ حقیقت خود در عوالم بالا، در آن راستا که اولیاء معصوم «علیهم‌السلام» خود را در ابدیت حسّ می‌کردند و فرمودند: «الآن قیامتی قائم». در این مورد مطالبی در کتاب «فعلیت‌یافتن باورها» هست. ۲. برای آن نوع حضور، نیاز به درک سنت اولیای الهی داریم که در بستر سیره و سنت آن‌ها حرکت کنیم، وگرنه در حدّ قوای نفس ناطقه متوقف می‌شویم مثل کاری که مرتاض‌ها انجام می‌دهند. موفق باشید

23166
متن پرسش
بسمه تعالی. سلام علیکم: در رابطه با تفسیر آیه 32 سوره مائده از قول علامه فرمودید نفیِ انسانیت انسانها نفی ربوبیت است. این جمله به چه معناست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث بر سر آن بود که اگر بدون اذن الهی قصد نفیِ انسانیت انسان‌ها بشود و برای حیات آن‌ها ارزشی قائل نباشیم، عملاً مقابل ربوبیت ربّ ایستاده‌ایم. چرا که حضرت حق اگر می‌خواست خودش امکان زندگی به آن‌ها را نمی‌داد. موفق باشید

23076

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیزم: خدا حفظتون کنه. استاد خواستم ببینم متن زیر درست است و مطلب را درست متوجه شده ام. «هیولی اولی بعد از پدیرفتن صورت جسمیه و صورت نوعیه و در اولین تحقق خود به بسائط عالم یعنی آب و هوا و خاک و آتش تبدیل می شود و منظور از عالم ماده اولا و بالذات همین بسائط عالم می باشد البته درخت و آسمان و ستاره و کهکشان و بدن انسان و میز و قلم و دفتر و ... نیز به طریق اولی جز عالم ماده حساب می شوند که همگی از همان بسائط حاصل می شوند. منظور از جماد که از نظر وجودی قبل از نبات می باشد نیز همین عالم ماده است که در پایین ترین مرتبه وجود است.» استاد اگر مطلب بالا درست باشد با توجه به اینکه امروزه می گویند بسائط عالم نیز از الکترون و پروتون و ... تشکیل شده است درست است که بگوییم هیولی اولی در اولین تحقق به ذرات بنیادین عالم تبدیل می شود و منظور از عالم ماده امروزه همان ذرات بنیادین است اولا و بالذات؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر تئوری دالتون نسبت به وجود پروتون و الکترون درست باشد که البته امروزه مورد تردید است؛ آن‌چه که جنابعالی نتیجه گرفته‌اید نکته‌ی درستی است. موفق باشید

22486

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: در حال خواندن کتاب انسان 250 ساله از رهبری هستم، سه سوال تا وسطای کتاب برایم پیش آمده: مهمترین سوال این است که در قسمت امیرالمومنین علیه السلام، رهبری گفته اند که امام در جریان سقیفه قیام نکرد به چند دلیل و یکی از دلایل را این بیان می کنند که انحراف انقدر زیاد نبود که حضرت بخواد قیام کند!!!! من گمان می کردم اون جریان بزرگترین انحراف تاریخ است و از این گفته اقا خیلی تعجب کردم. دوم اینکه آقا در جایی از این کتاب فرمودند در بین پسران زبیر مصعب مرید امام علی علیه السلام بود و مرد خوبی بود. مختار رو که مصعب کشت، پس مختار بد بوده؟ مصعب که با برادرش نحسش بیعت کرد چطور آدم خوبی بوده؟ سوال آخر اینکه آقا فرمودند امام حسن علیه السلام در جنگ با ایران حضور داشتند. در صورتی که یک روایت این را نقل کرده و خیلی هم روایت ضعیفی است، و چطور است امام علی علیه السلام در جنگ های خودش خیلی حسنین علیهما السلام رو در خطر نمی اندازه، اما در جنگ با ایران خودش در خانه می نشیند و امام حسن علیه السلام رو می فرستند؟ یه سخنرانی سه ساعته از آقای رائفی پور شنیدم، ایشون خیلی علمی از روایات ثابت کردند که ائمه در جنگ با ایران نبودن و امام علی علیه السلام اصلا اون جنگ ها رو قبول نداشته اند. برای هر سوال اگر مایل بودید میتونم صفحه ای که گفته آقا رو نقل کردم پیدا کنم براتون بفرستم. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم در آن فضای تاریخی با توجه به آمادگی جریان‌هایی که حقیقتاً اسلام را نپذیرفتند؛ اصلاً صلاح نبود که حضرت امیرالمؤمنین «علیه‌السلام» با سقیفه به مقابله برخیزند 2- مصعب در مراحل مختلف شخصیت مختلفی از خود نشان داده، به‌خصوص که تصور او نسبت به مختار، تصوری نیست که بعضی از شیعیان از مختار دارند. 3- بنده تحقیق کاملی نسبت به حضور یا عدم حضور حضرت امام حسن «علیه‌السلام» در فتح ایران ندارم. موفق باشید

19594
متن پرسش
سلام: استاد واقعا ببخشید که مزاحمتان می شوم. این حقیر نوجوانی پانزده ساله هستم. گاها حالات معنوی خوبی به بنده دست می دهد ولی بعد از مدتی حتی برای گناهی کوچک از بین می رود و با اینکه بسیار استغفار می کنم دوباره آن حالت باز نمی گردد. احساس می کنم که در کارم گیر هایی هست فقط نمی دانم گیر هایم را از کجا متوجه شوم. لطفا مرا کمک کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خاصیت قلب، تبدیل و تحول و تقلیب است و در این رابطه گاهی در «ادبار» قرار می‌گیرد و نسبت به رجوعِ به حقیقت جلو نمی‌رود که در این حالت، انسان باید با صبرِ بر فرائض، بندگی خود را به نمایش بگذارد. و لازم نیست که تصور کنیم حتماً به جهت گناهان ما، قلبْ در ادبار قرار گرفته است. در ضمن خوب است به جواب سؤال‌های شماره‌ی 8144 و 8224 رجوع فرمایید. موفق باشید

15318

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام و درود: استاد فاضل و ارجمند فرموده اید در مسایل سیاسی نحوه برخورد شهید منتظری با شهید بهشتی با مخالفین تفاوت داشت. آیا موافقید طرز برخورد سلمان با ابوذر در مسایل سیاسی متفاوت بوده است؟ آیا موافقید طرز برخورد ابوذر با مخالفین همانند شهیدمنتظری بوده است و نحوه برخورد سلمان با مخالفین همانند شهید بهشتی (قدس سره) بوده است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌‌رسد مقایسه‌ی خوبی است. موفق باشید

15281

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: یکی از سوالات اساسی که ذهن من و شاید خیلی های دیگه رو به خودش مشغول کرده اینه که چرا علارغم این که هیچ یک از ما انسان ها در درون خودش تمایلی به درد و رنج ندارد با این حال کم و بیش متحملش می شویم؟! در واقع همه ی ما دچار نوعی تعارض و تضاد بین خواسته ی درونی و امر بیرونی می شویم خواسته ی درونی که به ما می گوید که هیچ یک از انواع درد ورنج و با هیچ شدت و حدتی قابل پذیرش نیست و واقیعیتِ بیرونی که به ما نشان داده است که چنین خواسته ای تحقق پذیر نیست در واقع هسته ی اصلی سوال این است که علت این تعارض و تضاد بین این میل درونی و ان امر بیرونی چیست؟ در این که فایده ها و ثمره های زیادی بر درد رنج های ما هست شکی نیست ولی سوال این جاست که چرا این فایده ها و ثمره ها باید با چیزی که مخالف با فطرت و میل درونیه ماست حاصل بشه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد خوب است به جواب سؤال شماره‌ی 15269 رجوع فرمایید. موفق باشید

15027

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: کتبی که از نشر اسراء چاپ شده به عنوان تفسیر موضوعی چطور هستند؟ منظورم اینست که: خود حضرت استاد جوادی آملی حفظه الله نظارت برآن دارند و کارشناسی شده است؟ مثلا کتابهای: «توحید در قرآن» ، «حیات حقیقی انسان در قرآن» ، «معاد در قرآن» و ... التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت آن مرکز تنها مرجعی است که ما می‌توانیم نظرات استاد را به‌دست بیاوریم. آن‌ها نیز در تلاش‌اند که به بهترین نحو کار خود را انجام دهند، هرچند که در تهیه‌ی نرم‌افزارِ آثار استاد، خوب عمل نکرده‌اند. موفق باشید

14956
متن پرسش
سلام و ارادت: استاد گرانقدر و فاضل فردی که 30 سال غرق در گناه بوده آیا با تلاش فراوان می تواند در 6 ماه، تمام آثار گناه را از بین ببرد و به درجات عالی برسد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌که با یک تصمیم، جهتِ انسان عوض شد، دیگر این آدم آن آدم نیست، منتها باید از این به بعد در مقابل خطورات ذهنی و صور ذهنیِ دوران قبل از توبه، مقاومت کند تا شخصیتش با هویت جدیدی که پیدا کرده است، تثبیت شود. از این جهت فرموده‌اند «توبه»؛ شخصیت دیگری را به انسان هدیه می‌کند. موفق باشید

14048

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با حمد و سپاس به درگاه الهی و صلوات و درود بر پیغمبر خاتم محمد مصطفی و آل اطهارشان و با سلام و عرض ادب خدمت استاد معظم سوال بنده اینست که پیامبر خاتم را شهید کرده اند و یا ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند؟؟اگر بخواهیم یک کار تحقیقاتی در این زمینه انجام دهیم، آیا تا به حال در این زمینه کار شده است؟ چه منابعی را پیشنهاد می کنید؟ چون انسان کامل از لحاظ طب سنتی در اعتدال تام است و اگر عامل خارجی نباشد بدن جسمانی ایشان می ماند و دیگر اینکه در حدیثی از امام رضا علیه السلام منقول است که ما اهل بیت را یا با شمشیر شهید می کنند و یا با سم مسموم می کنند... و از این جا بود که به فکر افتادیم تا در روشن شدن این مساله مهم قدم بر داریم. باتشکر از راهنمایی های راهگشای شما التماس دعای فراوان برای همگان یاعلی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که متوجه‌اید روایت مذکور اشاره دارد که هیچ‌کدام از اولیائ معصوم به مرگ طبیعی رحلت نکرده‌اند و مشهور است که یک زن یهودیه، پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» را مسموم کرده است. جای تحقیق دارد. موفق باشید

نمایش چاپی