بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
11000
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم جناب استاد طاهر زاده سلام علیکم و خدا قوت چند تا سوال می خواستم از شما بپرسم اگر وقت داشتید جواب بدهید ممنون میشم *یه گروه مردمی امر به معروف هست که بنده عضو کوچکی از این گروه هستم برنامه گروه اینطور هستش که: هفته ای 1 بار میریم بیرون واسه امر به معروف و ... شرایط امر به معروف و اینکه چطور باید بگیم رو برامون توضیح میدن ولی حس بدی دارم از اینکه باید برم تو خیابون بگردم و نگاهم مدام اینور و اونور باشه با خودم میگم اشکالی نداره یه دختر بره تو خیابون بگرده واسه امر به معروف؟ بعضی وقتها هم یه حالتهایی بهم دست میده که فکر می کنم اگر این کار رو ادامه بدم تو اون حس و حال غرق میشم و ممکنه نیت اصلیم رو فراموش کنم. این گروه یه وظیفه دیگه هم بهمون داده و اون امر به معروف و نهی از منکر تو فضای مجازیه و شرایط و نحوه کار رو بهمون یاد میدن ما برای گرفتن نحوه کار باید عضو یکی از شبکه های اجتماعی مثل (لاین، وایبر، بیسفون و..) بشیم که فکر نمی کنم فضای مناسبی باشه و همچنین مسئولیت کار توی کلوب با بنده هست و ممکنه برام مشکل ساز باشه علاوه بر این خیلی وقتمو میگیره و از مدت زمان مطالعه ام باید وقت بزارم برای این کار. بعضی وقتها که مشغول امر به معروف و نهی از منکر ، چه توی خیابون و چه توی فضای مجازی هستم متوجه میشم که نحوه کارم، برخورد، نگاه، کلام و... درست نبوده و شاید مرتکب گناه شدم. و بشدت ناراحت میشم سوالم از شما این هست که: 1- امر به معروف و نهی از منکر خیابونی رو برم یا نه؟ اگر نه در قبال دینم و ... کوتاهی نکردم؟ 2- امر به معروف و نهی از منکر تو فضای مجازی رو با شرایطی که توضیح دادم انجام بدم یا مسئولیت این کار رو به کسی که از من بهتره واگذار کنم؟ لازم میدونم که این مطلب رو هم بگم در حال حاضر اولین چیزی که برام مهمه بالا بردن سطح تقوا، ایمان، اخلاق و خلاصه بگم دارم تلاش می کنم بنده بدی برای خدا نباشم و نمیخوام راه رو اشتباه برم. 3- در حال حاضر مطالعه و بالا بردن ایمان و... برام لازمه یا کارهای عملی که توضیح دادم؟ باتشکر از شما استادگرامی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ابتدا اصل را بر تعمق‌بخشیدن به عقایدتان بکنید 2- در امر به معروف باید بتوانیم با طرف مأنوس شویم و از سر دل‌سوزی معروف را به او متذکر شویم که فکر نمی‌کنم این کار در خیابان ممکن باشد 3- امر به معروف در فضای مجازی در حدّی که خیلی روی آن وقت نگذارید و مجهز به معارف ارزشمندی باشید، کار خوبی است. موفق باشید
10585
متن پرسش
سلام استاد: سؤالی در رابطه با «نان» داشتم چون شما در زندگی خصوصی خود تأکید دارید که خودتان «نان» را طبخ کنید و روایاتی در رابطه با ارزش «نان» آورده‌اید. حال چه اشکال دارد ما در عین احترام به «نان» از نانواهایی خریداری کنیم که مطمئن هستیم آنچه را باید در طبخ «نان» انجام دهند، انجام می‌دهند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: البته در این شرایط متأسفانه مردم اهمیت شایسته به «نان» ندارند. حساسیت شما خوب است، ولی اجازه دهید برای جواب شما از چند روایت کمک بگیرم به‌خصوص نظرتان را ابتدا به روایت شماره 10جلب می‌کنم: 1- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ«علیه‌السلام»: قَالَ کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ«علیه‌السلام»: «یَقُولُ لَا تَزَالُ هَذِهِ الْأُمَّةُ بِخَیْرٍ مَا لَمْ یَلْبَسُوا لِبَاسَ الْعَجَمِ وَ یَطْعَمُوا أَطْعِمَةَ الْعَجَمِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ ضَرَبَهُمُ اللَّهُ بِالذُّل‏». کار این امّت به خیر است تا آن زمان که لباس عجم (اشراف غیر عرب) نپوشند و خوراک‌هاى عجم نخورند؛ و چون چنین کنند، خدا آنان را خوار مى‏کند. 2- «أَنَّ عَلِیّاً«علیه‌السلام» کَانَ لَا یُنْخَلُ‏ لَهُ‏ الدَّقِیق‏». براى على«علیه‌السلام» آرد را نمى‏بیختند. 3- قَالَ النَّبِیُّ«صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله»: «أَکْرِمُوا الْخُبْزَ فَإِنَّهُ قَدْ عَمِلَ فِیهِ مَا بَیْنَ الْعَرْشِ إِلَى الْأَرْضِ وَ الْأَرْضُ وَ مَا فِیهَا مِنْ کَثِیرِ خَلْقِه‏» نان را گرامى دارید که آنچه میان عرش تا فرش است در آن کار کرده با آفریده‏هاى بسیارش‏. 4- رسول خدا«صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله»: نان را گرامى دارید . گفتند: یا رسول اللَّه گرامى‌داشتن آن چیست؟ فرمودند: چون پیش نهند چشم به‌راه جز آن نمانید. 5- النّبی«صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله»: «اللّهمّ بارک لنا فی الخبز، و لا تفرّق بیننا و بینه».‏ 6- از حضرت رضا«علیه‌السلام»: «قَالَ فَضْلُ خُبْزِ الشَّعِیرِ عَلَى الْبُرِّ کَفَضْلِنَا عَلَى النَّاسِ». برترى نان جو بر نان گندم چون برترى ماست بر مردم. «مَا مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا وَ قَدْ دَعَا لِأَکْلِ الشَّعِیرِ وَ بَارَکَ عَلَیْهِ» هیچ پیغمبرى علیهم‌السلام نبود مگر آنکه براى خورندگان نان جو دعا مى‏کرد. «وَ مَا دَخَلَ جَوْفاً إِلَّا وَ أَخْرَجَ کُلَّ دَاءٍ فِیهِ وَ هُوَ قُوتُ الْأَنْبِیَاءِعلیهم‌السلام وَ طَعَامُ الْأَبْرَارِ أَبَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ قُوتَ الْأَنْبِیَاءِ لِلْأَشْقِیَاءِ». و نان جو وارد هیچ بدنى نشود جز آنکه همه بیماریها از آن بیرون رود، نان جو قوت پیامبران و غذاى نیکان است، و خداوند ابا دارد که خوراک انبیاء را به اشقیا دهد. عَنِ الصَّادِقِ«علیه‌السلام» قَالَ: «لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِی شَیْ‏ءٍ شِفَاءً أَکْثَرَ مِنَ الشَّعِیرِ مَا جَعَلَهُ غِذَاءَ الْأَنْبِیَاءِعلیهم‌السلام‏»، اگر خداوند در چیزى بیشتر از جو شفا سراغ داشت همان را خوراک انبیاء قرار می‌داد. 7- «مَا دَخَلَ جَوْفَ الْمَسْلُولِ مِثْلَهُ إِنَّهُ یَسُلُّ الدَّاءَ سَلًّا وَ قَالَ«علیه‌السلام» ‏نِعْمَ الدَّوَاءُ الْأَرُزُّ بَارِدٌ صَحِیحٌ سَلِیمٌ مِنْ کُلِّ دَاء». هیچ چیز مانند برنج در بدن مسلمین وارد نشده، که بیمارى را از بدن بیرون مى‏کشد. و نیز فرمود: برنج داروى خوبى است، و طبیعت آن خنک است، از هر بیمارى عارى مى‏باشد. 8- «الْخُبْزَ مُبَارَکٌ أَرْسَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ السَّمَاءَ مِدْرَاراً وَ لَهُ أَنْبَتَ اللَّهُ الْمَرْعَى وَ بِهِ صَلَّیْتُمْ وَ بِهِ صُمْتُمْ وَ بِهِ حَجَجْتُمْ بَیْتَ رَبِّکُم‏». نان مبارک است، خدا عزّ و جلّ از آسمان باران پیاپى فرستاده و آن را رویانده است بدان است که نمازگزارید و بدان روزه توانید و بدان به حج روید. 9- قَالَ رَسُولُ اللَّهِ«صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله»: «إِذَا أُتِیتُمْ بِالْخُبْزِ وَ اللَّحْمِ فَابْدَءُوا بِالْخُبْزِ فَسُدُّوا بِهِ خِلَالَ الْجُوعِ ثُمَّ کُلُوا اللَّحْم»‏. چون نان و گوشت براتان آوردند آغاز کنید به نان و با آن سد جوع کنید وانگه گوشت را بخورید. 10- أَبَا عَبْدِ اللَّهِ«علیه‌السلام» یَقُولُ: «شِرَاءُ الْحِنْطَةِ یَنْفِی‏ الْفَقْرَ، وَ شِرَاءُ الدَّقِیقِ یُنْشِئُ الْفَقْرَ، وَ شِرَاءُ الْخُبْزِ مَحْق».‏ حضرت صادق می‌فرمایند: خرید گندم فقر را از بین می‌برد، و کسی که آرد بخرد زمینه‌ی ایجاد فقر را فراهم می‌کند و کسی که نان آماده بخرد مستقیماً بیچارگی و نابودی را برای خود ایجاد کرده است. 11- َ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ«علیه‌السلام»: «یَا أَبَا الصَّبَّاحِ شِرَاءُ الدَّقِیقِ ذُلٌّ وَ شِرَاءُ الْحِنْطَةِ عِزٌّ وَ شِرَاءُ الْخُبْزِ فَقْرٌ فَتَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنَ الْفَقْر». ابو الصباح کنانى گوید: امام صادق«علیه‌السلام» به من فرمود: اى ابا الصباح خرید آرد خواری است، و خرید گندم عزّت، و خرید نان تنگدستى و نیاز، و به خدا پناه برید از نیازمندى به مردم. 12- أَنَّ عَلِیّاً«علیه‌السلام»: «کَانَ یُعَاتِبُ خَدَمَهُ فِی تَخْمِیرِ الْخَمِیرِ فَیَقُولُ هُوَ أَکْثَرُ لِلْخُبْز.» على«علیه‌السلام» خدمتکارانش را در باره‌ی تخمیر و ورآمدنِ خمیر نان مورد باز خواست قرار می‌داد و می‌فرمود: آن نان را بیشتر می‌کند. 13- «صَغِّرُوا رُغْفَانَکُمْ فَإِنَّهُ مَعَ کُلِّ رَغِیفٍ بَرَکَةً ..». رسول خدا «صلى‌اللَّه‌علیه‌وآله» فرمودند: گرده‏های نان را کوچک بگیرید که‏ با هر گرده، برکتى است جداگانه. «نَهَى الصَّادِقُ«علیه‌السلام» عَنْ قَطْعِهِ بِالسِّکِّین».‏ امام صادق«علیه‌السلام» از بریدن نان با کارد نهى کرد. 14- «ابْعَثِی إِلَیْنَا بِحَرْفِ رَغِیفٍ‏ یَابِسٍ‏ مِنَ‏ الَّذِی تُجَفِّفُهُ فِی التَّنُّور». اى غلام برو نزد فلانه زن و بگو یک تیکه گرده که در تنور خشک پخته شود بما بده‏ 15- «إِهَانَةُ الْکِسْرَةِ مِنَ الْخُبْز تُورِثُ الْفَقْرَ». 16- کَانَ أَبِی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ«علیه‌السلام»: «إِذَا رَأَى شَیْئاً مِنَ الْخُبْزِ فِی مَنْزِلِهِ مَطْرُوحاً وَ لَوْ قَدْرَ مَا تَجُرُّهُ النَّمْلَةُ نَقَصَ قُوتَ أَهْلِهِ بِقَدْرِ ذَلِک»‏. از ابى جعفر«علیه‌السلام» که چون پدرم على بن الحسین«علیه‌السلام» می‌دید نانى در خانه‏اش افتاده گرچه به اندازه‌ی دم کش مورچه‏اى بود از قوت خاندانش به اندازه‌ی آن می‌کاست‏.
10458
متن پرسش
با سلام: استاد عزیز جرج جرداق محقق مسیحی که کلماتش در مورد امام علی علیه السلام همه جا را پر کرده است، فوت نمود، سوالم این است ایشان شیعه شدند؟ آیا مسلمان مردند یا مسیحی؟ و تا آنجایی که من می دانم شیعه نشدند، چطور شخصیتی که امیرالمومنین را نسخه برتر انسانیت می داند خودش را در مذهب تشیع وارد نکرده است؟؟! و اصلا محبت داشتن بدون مذهب و عقیده نتیجه ای دارد؟ این همه اردت ایشان وقتی ایشان مسلمان نشدند چه ارزشی دارد؟ ایشان فردی نیست که بگوییم جاهل یا قاصر است و اتفاقا کاملا هم آگاه است، این سوال برایم مطرح است که او چگونه بوده و بعد از مرگ جایگاهش چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: یک وقت است شما امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» را به دستور خدا به عنوان امام خود انتخاب می‌کنید و سعی دارید در ذیل محبت و شخصیت او زندگی کنید، در آن صورت شما شیعه‌ی حضرت هستید. ولی یک وقت آن حضرت را بزرگ می‌دانید بدون آن‌که بنا داشته باشید زندگی خود را در ذیل شخصیت او شکل دهید. در مورد دوم، شیعه‌ی او نیستید هرچند به جهت علاقه‌مندی به کمالات آن امام از محدودیت‌هایی که انسان‌های تنگ‌نظر گرفتار آن هستند آزاد شده‌اید و همین امر در قیامت و در همین حدّ به کمک شما می‌آید. موفق باشید
9312
متن پرسش
سلام علیکم: در روایات داریم که دینداری در آخرالزمان مانند نگه داشتن زغال در کف دست است. حال سوال بنده این است که اولاً منظور روایت چیست؟! اگر واقعا دینداری اینقدر سخت می شود پس نباید از خیلی از مردم آخرالزمان انتظار دیندار بودن را داشت. مثلا الان از 7 میلیارد جمعیت کره زمین چند نفر می توانند ذغال داغ را در کف دست خود بگیرند؟! شاید از هر 10 میلیون یا حتی 100 میلیون نفر یک نفر آنهم یا مرتاض هندی است که با ریاضت های خاص به این توانائی رسیده یا فردی است که استثنائی است. وگرنه 99.99% مردم نمی توانند این کار را بکنند. پس دینداری نیز اینقدر سخت است؟! ثانیاً انسان افراد زیادی را می شناسد که ظاهراً در زندگی دیندار هستند ضوابط شرعی را در زندگی لحاظ می کنند و مسائل دیگر. پس ظاهراً دینداری اینقدر هم سخت نیست. ثالثاً یعنی مردم در گذشته دیندارتر بوده اند؟!
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: مواظب باشید در مثال مناقشه نکنید. از مثال همین اندازه استفاده کنید که می‌خواهند بگویند در آخرالزمان دین داری سخت است. حالا چرا رفته‌اید سر این‌که چند درصد مردم زغال داغ را در کف دست نگاه می‌دارند تا سر از مرتاض‌های هندی درآورید؟! اگر دین‌داری را به این شکل معنی کنید که زندگی دنیایی تنها برای آبادانی آخرت است، عده‌ی کمی را می‌بینید که به زندگی دنیایی صرفاً با این دید نگاه کنند. موفق باشید
9078
متن پرسش
سلام استاد عزیز:به بهانه این بحثی که حول جام جهانی شکل گرفت، سوالی داشتم که از خدمتتان بپرسم. استحضار دارید که « رادیکال» یعنی ریشه. و پرسش رادیکال برخلاف تصور عوام نه پرسش متحجرانه و تندروانه بلکه پرسش بنیادی و ریشه ایست. البته معمولا پرسش رادیکال اگر توسط سیاست درک شود، خطرش از بمب ترکاندن توسط تکفیری ها بیشتر حس می شود. و اهل سیاست معمولا تاب این پرسش ها را ندارند. با این مقدمه می تونم بپرسم نسبت پرسش رادیکال، مصلحت مخاطب و خطرهای بعد از آن را توضیح بفرمایید؟ با یک مثال توضیح می دهم. به نظر شما اگر معیار پرسش های رادیکال را سقراط بگیریم، نسبت یک مصلح اجتماعی با عملکرد سقراط چگونه است؟ این سوال را ما بارها در جمع دوستانه مان پرسیده ایم که امام (ره) چقدر سقراطی عمل کرد؟ از طرفی پرسش ها و انتقاداتی را که زیرکانه به اسلام قبل از خود مطرح کرده است از وی شخصیتی ساخته است که به قول اهل معنا رند است و قلندر. و از طرفی همانند نواب صفوی به استقبال گلوله نرفت. البته خود امام نیز معیار عمل ما نیست. ولی به عنوان یک شخصیت تاریخی و تاریخ ساز، برای درک رویکردشان به تخریب باورهای اشتباه، سخت ملول و حیرت زده ام. همه این ها را پرسیدم تا بپرسم، استاد طاهرزاده ما، چگونه تشخیص می دهد که امروز می شود فوتبال را با این ادبیات ویرانگر مورد پرسش قرار داد، ولی مثلا فلان ساختار سیاسی را فعلا دست نزنیم بهتر است. چگونه می توان تشخیص داد که تخریب فلان انسان عامی که در قامت نظریه پردازی حزب الله ظاهر می شود، به صلاح نیست، ولی لحن تند و انتقادی در پاسخ به یک استاد فلسفه کاری است به صلاح؟ راستی یک سوال فرعی: اگر فوتبال جزو مقوله هایی است که وقت پرسش های رادیکال از آن فرا رسیده است، نظرتان درباره قدرت این پدیده چیست؟ این را برای این می پرسم که خود شما به عنوان یک متخصص زمین شناسی، می دانید که انرژی هسته ای بلاشک ویرانگر ترین و مضر ترین انرژی تاریخ بشریت است. اما چون قدرت است (اعم از سیاسی و فرهنگی و ....) ایران چهار نعل به آن پرداخت. و امروز اگر فوتبال قدرت است، اگر غم و اندوه یک ملت را تخدیر می کند، اگر بار حکومت را سبک می کند آیا به صلاح نظام جمهوری اسلامی نیست که به این پدیده هر روز بیشتر از دیروز توجه کند و در آن سرمایه گذاری به عمل آورد؟ تفاوت فوتبال و انرژی هسته ای چیست؟ یکی توهم پیشرفته بودن را به ملتی می دهد که واژه پژوهش در آن نزد نخبگان علمی، واژه ای مضحک است چه برسد به دیگران و دومی کاری می کند که یک ملت در اوج فشارهای زندگی، به خیابان ها بریزند، پرچم مقدس! جمهوری اسلامی را روسری و مانتو بکنند و در آخر تا ماه ها به جای غر زدن به حکومت، نقل هر محفلی بشود پیروزی والیبال و فوتبال و احیانا کشتی و ... گرچه لحنم آمیخته به طنز است ولی قصد کنایه و استهزا ندارم بلکه مصرانه خواهان فهم بیشتر هستم. با تشکر از استاد خوبم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ضمن تشکر از طرح چنین موضوعِ اندیشه‌سوز و اندیشه‌ساز؛ عنایت داشته باشید نظام اسلامی با تعریفی که از خود بر اساس شریعت الهی دارد، آرمان‌هایی برای جامعه و افراد جامعه می‌شناسد که نمی‌تواند نسبت به آن آرمان‌ها بی‌تفاوت باشد وگرنه معنای خود را از دست داده است. حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و شهداء و مسئولان اصلی نظام ماوراء نگاه‌های منفعت‌طلبانه و مصلحت‌گرایانه‌ی دنیایی، بر اساس اعتقادات الهی خود، پای انقلاب ایستاده‌اند و نیز ماوراء نگاه انتزاعی فلسفه که سقراط بر آن پای‌بند است و با مفاهیم و ماهیات تعامل فکری دارد، پدیده‌ها را در طیف وجودشان می‌نگرند و در این راستا جایگاه هر حادثه‌ای را مدّ نظر قرار می‌دهند و لذاست که حضرت امام در عین نگاه رادیکال و نگرش ریشه‌ ای به موضوعات، به موضوعات تاریخی می‌نگرند و می‌فهمند نسبت حادثه‌ها با اهدافی که باید دنبال شود در کجای تاریخ قرار دارد و لذا از یک جهت به شاه نصیحت می‌کنند و از جهت دیگر سخت مقابل کاپیتولاسیون می‌ایستند زیرا موضوع کاپیتولاسیون موضوعی است کاملا روشن که عزّت مسلمین را نشانه رفته ولی با نصیحت به شاه زمینه‌ ای فراهم می‌شود تا شاه موضع خود را نسبت به آن تذکرات مشخص کند و مردم نیز جایگاه شاه را بهتر بفهمند. ما در هر شرایطی باید در مقابل هر پدیده‌ای نسبت خود را با آرمان‌های الهی که معنای ما در متن آن‌ها شکوفا می‌شود، روشن کنیم. از این جهت بین پدیده‌ی فوتبال را و افرادی که علاقه به فوتبال دارند تفکیک می‌کنیم و فوتبال را نقد می‌کنیم تاهر کس نسبت خود را با آن مشخص کند؛ ولی نمی‌دانم چرا موضوع فوتبال و انرژی هسته‌ای را در قالب «قدرت» معنی می‌کنید؟ در حالی که ما در شرایطی هستیم که هرگز نمی‌توانیم نسبت به انرژی هسته‌ای چه در حال و به خصوص در آینده چشم پوشی کنیم و ماوراء نیاز به این انرژی زندگی خود را شکل دهیم در حالی که اگر سعی کنیم ملت خود را از اموری که توهم ملت را می‌افزاید آزاد نماییم و لااقل شیفتگی آن را به آن امور دامن نزنیم، یک قدم ملت را به سوی آرمان‌هایی که نظام اسلامی برای مردم مد نظر دارد نزدیک کرده‌ایم. عنایت داشته‌باشید حوزه‌ی حضور و فعالیت شیطان، مرتبه‌ی خیال ماست و دشمنان ما نیز سعی دارند از عواملی که خیال را جواب می‌دهد ما را به خود نزدیک کنند و به همین جهت دوستان ملت باید سعی کنند بر عواملی تأکید کنند که عقل و قلب ملتِ را متعالی می‌کند. موفق باشید
2741
متن پرسش
استاد سلام می گویند زن از همسرداری به خدا می رسد. آیا در کنار هر همسری می شود به خدا رسید؟ البته می دانم مثال آسیه در قرآن است ولی او انسان بزرگواری بود (او در وجودش موسی را یافته بود). زنی که بسیار ضعیف است با اینکه خیلی در کلاس های مختلف مذهبی شرکت کرده ولی کوچکترین تغییری نکرده فقط از لحاظ علمی یکسری انباشته های ذهنی پیدا کرده ولی در عمل نمی تواند تغییر عملی داشته باشد چه کند؟ وقتی هر روز با همسرش دعوا دارد. حالا این دعواها یا به خاطر نادیده گرفتن مسائل شرعی از طرف همسرش یا ضعف های رفتاری، اخلاقی یا بی محبتی ها و ... باشد. وقتی همسرت را دوست نداری چه کنی؟ آیا اگر به این زندگی ادامه ندهی برای کمالت بهتر نیست؟ آیا اینگونه هر روز آتش بیشتری برای خود و همسرت و فرزندت نمی خری؟ هم می دانم هم نمی توانم عمل کنم. از دست خودم خسته شده ام. بسیار خسته ام. احساس می کنم به آخر خط رسیده ام. چون کسی که نمی داند روزی که علم پیدا کرد شاید عمل کند. ولی من چه کنم؟ یک سوال دیگر هم داشتم و آن این است که به شدت احساس تنهایی می کنم. همیشه دنبال یک محبت شدید بودم. میدانم تمام عشق و محبت اهل بیت هستند و بس و تجلیات آنها. ولی این محبت در درونم روشن نمی شود. البته هر بچه شیعه ای این محبت را دارد ولی آنگونه که من دوست دارم این محبت در من شعله ور نیست. گاهی فکر می کنم که اگر من عاشق یک ولی خدا بودم دیگر اصلا هیچ نمی دیدم نه همسرم، نه مشکلات و نه ... ولی چه کنم که این عشق را نمی یابم. چه کنم. اگر لطف کنید راه عملی به غیر از خواندم کتاب نیز به من پیشنهاد کنید ممنون می شوم. آیا راهی دارد؟ آیا راهی برای نجات در این ظلمات دیجور نفس برای من هست؟ با تشکر و آرزوی توفیقات روزافزون برای شما و همراهانتان
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- وقتی متوجه شدید خداوند می‌خواهد با مدارا با همین همسری که وصف آن را کردید شما را به خود نزدیک کند، دیگر او را دریچه‌ی کمال خود می‌یابید، انگیزه‌ها‌ی مثبت او را در نظر می‌آورید و به او از آن جهت علاقه‌مند می‌شوید و بدی‌های او را نمی‌بینید و چون شمع زندگی او و فرزندانتان را روشن می‌کنید 2- حیف نیست وقتی در کشوری زندگی می‌کنید که به نور امام زمان«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» منور است و در زیر سایه‌ی رهبری هستید که مؤید به تأییدات حضرت صاحب‌الأمر است، هنوز بفرمایید احساس تنهایی می‌کنید؟ با انقلاب اسلامی زندگی کنید و یک لحظه از هماهنگی با اندیشه و حساسیت‌های رهبری غافل نشوید و تا آن‌جا که ممکن است با خوشرویی و دلسوزی فرزندانتان را نیز متوجه رهبری بکنید، تا إن‌شاءالله نور اهل‌البیت«علیهم‌السلام» از این طریق وارد زندگی شما شود. موفق باشید
2365

خلیفه اولبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی در جزوه غدیر حجت گویا از عمر با تعبیر شمشیر زن قاطع یاد کرده اید این تعبیر درست نیست زیرا این تعبیر برای کسی بکار می رود که در جنگها از خود رشادتی نشان داده باشد ولی عمر تا جایی که بنده اطلاع دارم در هیچ یک از جنگها نه بدر نه احد نه حنین هیچگونه رشادتی از او به ثبت نرسیده است اگر کسی این لقب را برای خالد بن ولید یا زبیر بکار برد درست است ولی برای عمر نه او یک فرد خشن بی منطق بوده است و معروف است تازیانه او از شمشیر حجاج ترسناک تر بوده است این تعبیر در جزوه باید اصلاح شود.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: پیشنهاد درستی است ولی عنایت داشته باشید شخص خلیفه‌ی دوم قبل از اسلام به عنوان شخص جسوری مشهور بوده است ولی همین‌طور که می‌فرمایید و مرحوم علامه امینی هم روشن می‌کنند هرگز آن جسارت در جبهه‌های جنگ با کفار از خلیفه‌ی اول و دوم دیده نشده. موفق باشید
2118
متن پرسش
سلام علیکم. همان گونه که مطلع هستید نظر علامه طباطبایی در مورد ایه 2 سوره بقره چنین است: آنان که از هدایت تشریعی قرآن بهره می برند محفوف به دو هدایتند: یکی هدایت تکوینی فطری که ابتدایی و مربوط به قبل پذیرش قرآن است آیه «اولک علی هدی من ربهم» ناظر به آن است و دیگری هدایت تکوینی پاداشی که مربوط به بعد پذیرش هدایت تشریعی است و «هدی للمتقین به ان نظر دارد(تسنیم/جلد 2 / توضیح نظر علامه) سوال من اینست که با توجه به این نظر ایه «اولک علی هدی من ربهم» مربوط به هدایت تکوینی و فطری است؟اگر نه چگونه نظر علامه را توجیح می کنید.با تشکر،
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: قرآن در ابتدای سوره‌ی بقره می‌فرماید: این کتاب برای متقین وسیله‌ی هدایت است و سپس خصوصیات متقین را برمی‌شمارد که « الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (3) وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُون‏ »مؤمن به غیب هستند و اهل عبادت و سپس می‌فرماید این‌ها بر هدایت رب خود می باشند. چون لازمه‌ی این هدایت را در قبل ایمان به غیب و عبادت پروردگار و دادن انفاق ذکر کرده، معلوم است که نظر به شایستگی‌های ان‌ها دارد که خودشان در خود ایجاد کرده‌اند و زمینه‌ای برای هدایت قرآنی را برای خود فراهم نموده‌اند. پس نمی‌تواند هدایت تکوینی باشد بلکه این‌ها با اراده‌ی خود این کارها را انجام داده‌اند و نه به جهت آن‌که لازمه‌ی وجود آن‌ها بوده باشد. موفق باشید
13279
متن پرسش
سلام: بنده از دانشجویان سابق دانشگاه صنعتی هستم که از طریق شما با مفهوم غرب ، تکنولوژی و.. آشنا شدم و حرف های شما سوالاتی را در ذهنم ایجاد کرد که مسیر مطالعات (و شاید زندگی) ام را عوض کرد. از این بابت از شما متشکرم. اما گله ای هم دارم. در طول مطالعاتم متوجه شدم که بیشتر سخنان شما مشابه با دسخنان دکتر داوری و مرحوم فردید است و ریشه ی افکار ایشان هم به هایدگر برمی گردد. سعی کردم کتاب وجود و زمان هایدگر را بخوانم که خودتان حتما می دانید که چه متن سنگین و پیچیده ای دارد! البته از کتاب ها و مقالات دیگر هایدگر استفاده کردم و حتی در حال خواندن راهنمای کتاب وجود و زمان (به زبان انگلیسی) هستم اما فکر می کنم کتاب «وجود و زمان» هایدگر به منزله ی کلیدی برای ورود به بحث غرب زندگی و نقد تکنولوژی است با توجه به این که هایدگر فیلسوفی دقیق و نکته بین است و قدم به قدم مخاطب خود را پیش می برید و دنیای جدیدی را در مقابل او قرار می دهد. اعتقاد دارم اگر کسی متوجه این کتاب بشود به راحتی می تواند باقی قضایا را درک کند. کوتاه سخن این که چرا شما مانند سایر آثاری که شرح صوتی شان را بر روی سایت قرار دادید کتاب وجود و زمان را شرح نمی دهید و البته از شما خواهش می کنم این کار را انجام دهید. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ما با روبه‌روشدن با حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و انتقادهای اجمالی که ایشان در راستای تحقق اهداف انقلاب اسلامی نسبت به فرهنگ غربی داشتند، متوجه شدیم تفصیل آن انتقادها در کلام امثال دکتر فردید و دکتر داوری نهفته است و لذا در راستای نظر به اهداف انقلاب اسلامی و عبور از غرب، از سخن آن اساتید محترم استفاده کردیم و همان‌طور که می‌فرمایید آن‌ها نیز مکرراً اشاره به اندیشه‌ی هایدگر به عنوان منظم‌ترین متفکر نقّادِ غرب، می‌کردند. بنده چند بار کتاب «هستی و زمان» هایدگر را با ترجمه‌های فارسی آن خوانده‌ام و متوجه شدم این کتاب مثل کتاب فصوص الحکم محی‌الدین باید توسط استادی توانا که یک نحوه احساس ارتباط روحی با هایدگر دارد، تدریس شود که مسلّم آن استاد من نیستم. ولی این یکی از نیازهای اساسی امروز ما است. اخیراً جناب آقای دکتر صافیان در دانشگاه اصفهان با بعضی از علاقه‌مندان، شروع کرده‌اند و بنده هم به ایشان تأکید کردم که این کتاب باید تدریس شود تا طالبان تفکر هایدگر نسبت به این تفکر سرگردان نمانند. موفق باشید

11179
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: من چندین سال است که مباحث شما را می خوانم تا به اینجا رسیده ام که شما برای عبور از غرب از تفکر هایدگر کمک گرفته اید جوابهایی که در سولات جواب داده بودید هم خوانده ام، کتابهایی که در بازار هست را دیده ام از آنجایی که دکتر داوری هم از تفکر هایدگر متاثر است شروع به مطالعه مطالب ایشان کرده ام اما چند سوال برایم با خواندن یک گفتگو که از ایشان برایم پیش آمده اینکه تا چقدر با نتبجه گیری که دکتر داوری می کند موافقید، اگر موافقید آن را بیشتر توضیح دهید تا جایگاه اصلی این تفکر را بدانیم تا از هایدگر افراط و تفریط نکنیم، از همه مهمتر استاد نمی دانم چرا نمی توانم تفکراتش را با تمام جان بپذیرم من را از این سردر گمی نجات دهید گفتگو را می فرستم به خاطر می‌آورم که اولین کتابی که از رضا داوری اردکانی خواندم، «مقام فلسفه در تاریخ دوره اسلامی» بود که اشتیاق خوانش آن کتاب مرا وادار به خواندن «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» نیز کرد و شیرینی این دو کتاب، آغازی بود برای موانست من با دکتر رضا داوری اردکانی. در یکی دیدارهایی که با دکتر داوری در فرهنگستان علوم داشتم، یکی از کارمندان ایشان وقتی از رشته تحصیلی من با خبر شد، با تعجب گفت: «معمولا دانشجویان علوم سیاسی که از دکتر داوری خوش‌شان نمی‌آید!» اما فرارفتن از این بحث که از که خوشمان آید و نیاید، قدم اول در مسیر همدلی با فیلسوفانی همچون رضا داوری است. می‌گوییم فیلسوف، چون او برای مسائل معاصراش و تاریخ اندیشه پیش روی‌اش، پرسش دارد. داستان حب و بغض نسبت به رضا داوری اردکانی در ایران را نیز باید روی دیگر حب و بغض نسبت به فلسفه در ایران معاصر دیده شود. چه اینکه به نظر می‌رسد داوری همواره تامل فلسفی درباره تاریخ را در سرلوحه کار خود قرار داده است. اما آیا تامل فلسفی و مدد گرفتن از فلاسفه‌ بزرگی مانند‌ هایدگر، ناخوشایند است؟ دکتر رضا داوری اردکانی، بارها دلبستگی خود را به‌ هایدگر و نقدی که‌ هایدگر از عقلانیت ابزاری، علم جدید، تکنولوژی و تکیه او بر تفکر به جای فلسفه را در آثار خویش نشان داده است. در واقع داوری متفکری است که با رجوع خود به‌ هایدگر و سنت فلسفه اسلامی، دست به نقد جدی غرب و الزامات و اقتضائات آن می‌زند. او همواره در سخنان خویش آواز نابودی غرب را قابل‌شنود توصیف می‌کند و آغاز زوال غرب مدرن را در بروز پست‌مدرنیسم می‌داند. بروز و ظهوری که قابل بازگشت نیز نیست؛ چه اینکه در نظر داوری ‌اردکانی همه فیلسوفان بعد از‌ هایدگر، ‌هایدگری هستند و خواهند بود. بعد آنتولوژیک مباحث داوری در ایران معاصر باعث آن شده از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی تمایل پیدا شود و این از اثرات فکر داوری در ایران زمین است. اگر همین یک اثر را مترتب بر اندیشه داوری بدانیم، به نظر می‌رسد در فیلسوف خواندن او نباید شک کنیم. در این گفت‌وگو، داوری از‌ هایدگر و فکر‌ هایدگری در ایران زمین سخن می‌گوید و به صریح‌ترین سوالات و نقادانه‌ترین انگاره‌ها درباره خود پاسخ می‌دهد. شاید کسانی که نسبت به فلسفه سوء‌تفاهمی ندارند، با خواندن این مصاحبه، سوء‌تفاهمات‌شان با اندیشه رضا داوری اردکانی نیز برطرف شود. گفت‌وگویی که در آن داوری گفته است که تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ‌شان را سر و سامان داد. مشروح گفت‌وگو را بخوانید. جناب آقای دکتر! جنابعالی باتوجه به بحران‌های ارزشی در غرب، از تداوم غرب ناامید هستید و برآنید که مدرنیته بالاخره پایان می‌یابد اما زمان پایان آن را نمی‌توان تعیین کرد و در واقع شما نه از پایان، بلکه از نشانه‌های آن سخن می‌گویید و این نشان‌ها را پیدا شده می‌پندارید. نشانه‌هایی مثل تفکر پست مدرن. شاخص این تفکر را نیز مارتین‌ هایدگر می‌دانید. شما معتقدید که همه متفکرین پست مدرن، در پی‌ هایدگر آمده‌اند، چه اینکه او متفکر آینده غرب است. حال سوال من اینجاست که آیا‌ هایدگر ما را نیز برای آینده مهیا می‌کند؟ از لطف جنابعالی متشکرم. سخن گفتن از آینده نه فقط در شرایط کنونی بلکه در هیچ وضعی آسان نیست. نیچه در نیمه دوم قرن نوزدهم از تاریخ 200 ساله نیست انگاری گفته بود ولی نمی‌دانیم آیا در نیمه دوم قرن بیست و یکم تاریخ نیست انگاری به سر می‌رسد و اگر می‌رسد این به سر رسیدن چگونه است و پس از آن چه تاریخی آغاز می‌شود. متفکران زمان شناس ما درباره آینده جز این نگفته‌اند که تاریخ غربی هم مثل همه تاریخ‌های دیگر دورانی دارد که به سر می‌آید و هم اکنون ما در پایان این تاریخ (و نه در پایان تاریخ) قرار داریم. پست مدرنیست‌ها هم بی‌آنکه مخالفتی با تجدد داشته باشند، رویای قرن هیجدهم را پایان یافته می‌دانند. رویای قرن هیجدهم رویای جهانی بود که چیزهایی از آن در غرب توسعه یافته متحقق شده است. مردم دیگر مناطق جهان هم چیزی از این رویا شنیده‌اند و به آن امید بسته‌اند. درست بگویم امید آنها بیشتر امید به پیشرفت‌های علمی- تکنیکی است که در غرب و در جهان متجدد تحقق یافته است. وقتی ما به آینده کشور خود می‌اندیشیم، می‌توانیم در یابیم که اولاً آینده ما از آینده جهان و تجدد قابل تفکیک نیست. ثانیاً با اینکه مدرنیزاسیون وجهی از تکرار تاریخ توسعه است، نمی‌توان تاریخ آینده را سیر در راه طی شده دانست. ثالثاً آینده و تفکر به هم بسته‌اند و راه آینده ما نیز در آثار متفکران‌مان گشوده و آشکار می‌شود و البته هیچ فیلسوف اروپایی، هرکه باشد، درباره آینده ما نمی‌تواند چیزی به ما بگوید، مگر اینکه ما آینده نگری او را در تاملی که برای آینده خود می‌کنیم لحاظ کنیم. آینده با تفکر صورت می‌گیرد. در مقام تفکر پیداست که متفکران با هم زبان و هم سخن می‌شوند اما مردم در هیچ جای جهان نمی‌توانند و نباید به نسخه یک فیلسوف عمل کنند. هایدگر در نظر من متفکر بزرگی است و هر کس اهل فلسفه باشد به آنچه او آورده است، توجه می‌کند اما تفکر هایدگر نه پایان تفکر است و نه او نسخه‌ای دارد که با آن بتوان مسائل فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملل را حل کرد و اوضاع تاریخ شان را سر و سامان داد. ما اگر اهل نظر هستیم، سخن اهل نظر را گوش می‌کنیم و راه خود را خود می‌پیماییم و اگر اهل نظر نیستیم از نظر یک صاحبنظر چه بهره‌ای می‌توانیم داشته باشیم؟ کسی که مقلد هایدگر یا هر فیلسوف دیگری باشد با تفکر سر و کاری ندارد و حتی اهل ایدئولوژی هم نیست. زیرا اگر ایدئولوژی را اطلاق و کاربرد سخن فلسفه در سیاست بدانیم. پیداست که باید فلسفه را با عمل سیاست پیوند بزنیم و پیوند سخن رسمی فلسفه با سیاست امر کم و بیش مسخره‌ای است. من اگر به هایدگر اهمیت می‌دهم، از آن جهت است که او ما را با عالمی که در آن به سر می‌بریم و به تحولی که در وجود آدمی در دوران جدید پدید آمده، کم و بیش آگاه کرده است اما وقتی آثار او را می‌خوانیم، نمی‌توانیم و نباید از او بپرسیم که راه آینده ما چیست. ما می‌توانیم به دو آینده بیندیشیم. یکی آینده کل جهان کنونی که به قول «رنه شار» شاعر فرانسوی مردمش بر بام زرادخانه‌های اتمی و هیدروژنی خانه ساخته‌اند و می‌سازند و دیگر آینده کشور خودمان. در هر دو مورد ما نیاز داریم که از وضع جهان آگاه باشیم و بدانیم که این دو از هم جدا نمی‌شوند و یکی مستقل از دیگری نیست. اگر صاحب نظری درباره آینده جهان نظری دارد، قهراً آینده کشور خویش را نیز در نسبت با آن می‌بیند و می‌یابد. توجه کنیم در هر صورت آینده با تقلید ساخته نمی‌شود. تقلید در بهترین صورت دوام لحظات اکنون است و این تکرار اکنون، عین انحطاط است زیرا اکنون در تکرار هر بار تهی و تهی‌تر می‌شود. جهان متجدد هنوز به مرحله انحطاط نرسیده است اما شاید بتوان وضع کنونی تاریخ تجدد را وضع تقلید از گذشته خود دانست. اکنون غرب از خود تقلید می‌کند و بقیه جهان نیز در سودای سیر راه طی شده تاریخ غربی هستند. پس معنی سخن من این نیست که جهان غربی موجود به زودی از هم می‌پاشد و مردم جهان خیلی آسان با رجوع به فلسفه موجود، تاریخ دیگری را آغاز می‌کنند و خدا را شکر که چنین نیست که اگر بود، ما که نسبت‌مان با فلسفه بسیار آشفته است، بیشتر سرگردان و پریشان می‌شدیم. فلسفه مهم است اما ساده لوحانه نباید پنداشت که با تعلیم و تکرار یک سخن فلسفی هر چند که بسیار عمیق باشد، جهان را می‌توان تغییر داد. فلسفه در کار و بار ما اثر مستقیم ندارد. وقتی مسوولیت ظلم امروز را به گردن متفکران دیروز می‌اندازیم، در حقیقت از قصورها و خطاهای خود و معاصران خود به آسانی چشم می‌پوشیم و تفکر و فلسفه را بی‌قدر و موهون می‌کنیم. ما اکنون با اینکه ظاهراً به فلسفه اهمیت می‌دهیم، در حقیقت قدر آن را نمی‌دانیم. نشانه‌اش هم این هست که به‌ هر کس برچسب فلسفی می‌زنیم و انتساب به این یا آن فلسفه را به عنوان عیب ذکر می‌کنیم و مگر در زبان ما انتساب اشخاص به صفت‌های هگلی و مارکسیستی و هایدگری و پوپری وجهی از ملامت و طرد نیست. من یک دانشجوی فلسفه‌ام. افلاطون و ارسطو خوانده‌ام و اندکی هم از فلسفه دوره اسلامی و فلسفه جدید و معاصر اطلاع دارم. به همه بزرگان تفکر چه غربی و چه شرقی احترام می‌گذارم. هایدگر هم یکی از بزرگان تفکر است اما من عهد نکرده‌ام که هرچه می‌گویم، سخن هایدگر باشد و معتقد نیستم که با هایدگر تفکر به پایان رسیده است. مرید هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری هم نیستم. فلسفه حزب نیست. در فلسفه همدلی و همزبانی هست اما تبعیت جائی ندارد. شاید کسانی باشند که سنگ یک فیلسوف را به سینه می‌زنند. اینها معمولاً دوستدار فیلسوف هستند و کمتر اهل فلسفه‌ هستند. این تقسیم فردیدی و هایدگری و... ناشی از اشتباه میان ایدئولوژی و فلسفه و قیاس فلسفه با ایدئولوژی است. من داخل در هیچ دسته بندی فلسفی و سیاسی نیستم اما وقتی به آینده می‌اندیشم، نمی‌توانم بی‌نظر باشم. ناگزیر باید فلسفه‌هایی را مقدم بدارم. یک چیز دیگر هم هست. من نه از آراء هایدگر، بلکه از مقام رفیع این متفکر در تاریخ فلسفه گفته‌ام و گمان کرده‌اند که مبلغ و مروج هایدگرم و از آراء او دفاع می‌کنم و گاهی می‌گویند چرا دربارة فلسفه او کتاب ننوشته‌ام. اگر کسی «ارسطو» و «یحیای نحوی» را در کنار هم قرار می‌داد از مقام ارسطو دفاع می‌کردم. این خیلی بد است که ما حد و قدر فیلسوفان و متفکران را نشناسیم و میان نویسندگان فلسفی و آموزگاران تفکر تفاوت نگذاریم. در نظر من هایدگر همان احترامی را دارد که «فارابی» و «ارسطو» دارند. «هابرماس» و «ابوالحسن عامری» و «پوپر» را گرچه صاحبنظر هستند، در کنار آنان نمی‌توان قرار داد. این سخن به معنی تأیید همة آراء فارابی و ارسطو و هایدگر و نفی عامری و‌هابرماس و پوپر نیست. جناب آقای دکتر! کمابیش محرز است که آینده از آن اندیشه دوران جدید یا همان «تجدد» است. کما اینکه خود حضرتعالی نیز این امر را متذکر شده‌اید که بالاخره غرب بر آینده ما چیره است. ولی این نکته‌ای است که مارتین‌ هایدگر آن را به چیزی نمی‌گیرد. به قول شما «اگر تمدن غربی را مطلق بگیریم و آینده را بسط این تمدن به حساب آوریم، هم اکنون این آینده پایان یافته است و فردا با امروز فرقی ندارد. این است که‌ هایدگر به جای اینکه از فردا چیزی بگوید، در انتظار گشایش افق تازه‌ای است.» چیزی که فردید آن را پس فردای عالم می‌نامید و با تمرکز روی آن از تاریخ امروز و فردا گریزان بود. این پس فردایی که در آن از متافیزیک خبری نیست، چگونه در سرزمینی که زبان سنت و فرهنگ آن، به نحو عمیقی فلسفی است، قابل رویت است؟ آیا با داشتن فارابی و ابن سینا، می‌توان به پس فردای فردیدی رسید؟ درباره آینده با احتیاط باید سخن گفت. معنی آنچه من درباره آینده خودمان گفته‌ام این است که اگر طالب پیشرفت و توسعه اجتماعی- اقتصادی و تکنولوژیک هستیم، در حقیقت داریم در راه تجدد یا درست بگویم در راه تجددمآبی سیر می‌کنیم و به این جهت آینده ما مرحله‌ای از تاریخ تجدد است که صورتی از آن درجای دیگر متحقق شده است. در اینجا به دو نکته باید توجه کرد. یکی اینکه اگر تجدد می‌خواهیم راه آن را خود باید بگشاییم و هموار کنیم، زیرا راه تاریخ پشت سر روندگانش بسته می‌شود و آنها که از راه باز مانده‌اند، دوباره باید آن را بگشایند. نکته دیگر این است که تاریخ تجدد، دائم و پایان ناپذیر نیست. اینکه بعد از تجدد چه تاریخی خواهدآمد و تکلیف تمدن فعلی چه می‌شود، پرسشی است که جز خدا هیچ کس پاسخ آن را نمی‌داند. این مساله مورد نزاع فیلسوفان هم نیست. پس وقتی از آینده می‌گوییم، دو آینده می‌توانیم در نظر آوریم. یکی آینده توسعه که با برنامه‌ریزی معنی و تحقق پیدا می‌کند و دیگر آینده تمدن جدید و عصر و عهدی که شاید پس از آن بیاید. در مورد اول باید از حرفهای تکراری و قالبی متداول گذشت و اندیشید که چگونه می‌توان با شناخت زمان توسعه (شناخت زمان توسعه، شناخت شرایط و امکان‌ها و تناسب‌ها و مناسبتها است) برنامه آن را تدوین کرد. این برنامه در درون تاریخ تجدد اجرا می‌شود، اما در مورد آینده تجدد و اینکه چه بر سر عالم کنونی می‌آید یا این عالم به کجا می‌رود و اگر قرار است پایان یابد چه عهد و زمانی جای آن را می‌گیرد، چه حکمی می‌توان کرد؟ فیلسوفانی که من می‌شناسم در این باب چیزی نگفته‌اند و چه و چگونه بگویند. سخن گفتن از فردا و پس فردایی که مثلاً بنیاد آن بر متافیزیک نباشد، آسان است. مهم این است که بدانیم دایره امکان‌های آدمی در عالم آینده چه وسعتی دارد. فلسفه دیگر نمی‌تواند طراح آینده باشد اما فلسفه و مخصوصاً شعر در این زمان می‌توانند به مردم جهان در حال توسعه در برنامه‌ریزی مدد برسانند و حتی گروه‌هایی از مردم جهان توسعه‌یافته را مهیای آینده کنند اما زمان آینده دیگر زمان فلسفه نیست. زمان متافیزیکی که در غرب بسط یافته است، با اتمام مدرنیته به پایان می‌رسد. وقتی فیلسوف معاصر نتواند راه آینده را به ما نشان دهد، از «فارابی» و «ابن‌سینا» چه توقع می‌توان داشت. توقع ما از این فیلسوفان باید این باشد که به ما رموز تفکر را بیاموزند تا خود بتوانیم به آینده بیندیشیم. راه آینده را در جایی که ایستاده‌ایم باید بگشاییم. سخن گفتن از تفکر آینده و مارتین‌ هایدگر، بدون نام آوردن از سید احمد فردید خالی از اشکال نیست. چه اینکه به درستی فردید را نخستین فیلسوف تاریخ جدید ایران لقب داده‌اند. می‌خواستم بدانم که از نظر گاه شما آیا سید احمد فردید، شارح مناسبی برای مارتین‌ هایدگر بوده است؟ کسی می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که حقیقت آراء فیلسوف را بشناسد و ملاکی برای حکم کردن درباره شروح و تفسیرها داشته باشد و من نمی‌دانم آیا چنین کسی وجود دارد و می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ آنچه در فلسفه مهم است، هم‌سخنی و هم‌نوایی است. فلسفه تکرار الفاظ و عبارات فلسفی نیست. فردید با تعلق خاطر به فلسفه زندگی می‌کرد و درک عمیق داشت. بجای اینکه بپرسیم آیا او هایدگر را درست تفسیر کرده است، بهتر است ببینیم که آیا او حرف و درس آموختنی در فلسفه داشته است یا نه. من که در سال 1351 در پاریس بودم به کلاسهای فلسفه می‌رفتم. در آن سال استادی بنام پیرو، هایدگر را کم و بیش مثل فردید تفسیر می‌کرد. کسانی هم تفسیرهای دیگر داشتند. فلسفه‌ها و تفسیرهایش بیش از آنکه درست یا نادرست باشند، باید ره آموز تفکر باشند. شما یک بار در پاسخ به این سوال که از چه طریقی می‌توان به تفکر‌ هایدگر راه یافت، گفته بودید که «من هنوز این طریق را درست نمی‌شناسم اما می‌دانم که چه راه‌هایی ما را از‌ هایدگر دور می‌کند.» آیا این پاسخ هنوز اعتبار دارد؟ در عبارتی که از من نقل کردید، دونکته نهفته است. یکی اینکه پرسش را دقیق ندانسته‌ام. نکته دیگر ناظر به شرایطی است که ما را از تفکر دور می‌کند. ما با عینک سیاست به فلسفه نگاه می‌کنیم و وقتی کتاب فلسفه می‌خوانیم، چه بسا که آن را وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد سیاسی و سیاست می‌انگاریم و البته خیال می‌کنیم فیلسوفان هم هرچه گفته‌اند، قصد سیاسی داشته‌اند. فیلسوف می‌تواند سیاسی باشد یا از فلسفه‌اش نتایج سیاسی حاصل شود اما تفکر از قید و قصد سیاست آزاد است و اگر صاحب نظران و فیلسوفان با مقاصد سیاسی به فلسفه نظر می‌کردند، فیلسوف نمی‌شدند. حتی «مارکس» در تشخیص تضادها و تعارض‌های درون سرمایه‌داری نظر سیاسی نداشت و به همین جهت بود که با ایدئولوژی مخالفت کرد اما کسی که به سرمایه‌داری می‌اندیشد، حاصل اندیشه‌اش هرچه باشد به یک نظریه سیاسی مبدل می‌شود و دیدیم که مارکسیسم به یک ایدئولوژی آن هم ایدئولوژی تام و تمام مبدل شد. این تقسیم‌بندی‌هایی که در کشور ما شهرت دارد و اهل فلسفه پیرو این یا آن شخص خوانده می‌شوند، چه درست باشد و چه درست نباشد حاکی از فقر فلسفه است. اگر واقعاً کسانی وجود دارند که پیرو و مقلد این یا آن فیلسوف هستند در حقیقت با فلسفه نسبتی ندارند. چرا باید از گروه‌بندی‌های موهوم حرف بزنیم. شاید بفرمایند مگر در فلسفه حوزه وین یا حوزه فرانکفورت و.. وجود نداشته است و ندارد؟ اینها حوزه‌های حقیقی فلسفه‌اند و عنوان‌شان برچسب نیست. آثار فلسفی‌شان هم گواه فیلسوف بودنشان است. هر کس هر وقت در هر جا بخواهد نمی‌تواند یک حوزة فلسفه دائر کند. به فلسفه با تحمل درد می‌توان رسید. طریق آشنایی و انس با یک فیلسوف هم وقتی گشوده می‌شود که گوش‌ها فلسفه نیوش و زبانها زبان همزبانی با فیلسوفان باشد. اما تحقق این وضع بسیار دشوار است. زمان ما دیگر علاقه‌ای به فلسفه ندارد و با بودن تکنولوژی و سیاست، نیازی به فلسفه احساس نمی‌شود و چه بسا که توجه به فیلسوفانی مثل هایدگر نیز فرع علایق ایدئولوژیک باشد. هایدگر اکنون در همه جهان مورد توجه است و بسیار خوانده می‌شود. جهان توسعه یافته از آن جهت به فلسفه هایدگر توجه می‌کند که گویی می‌خواهد در این فلسفه موقع و مقام جهان خود و خطری که کل جهان کنونی را تهدید می‌کند، باز شناسد. می‌دانیم که هایدگر سخن شاعر را پذیرفته بود که نجات از جایی می‌آید که خطر آنجاست. شاید هایدگر بتواند نشانی بعضی خطرگاه‌های راه آینده را به غرب و به همة جهان بدهد. اما جهان توسعه نیافته که در مسابقه توسعه و در مبارزه سیاسی با غرب پیروز نبوده است، به زحمت می‌تواند زبان تفکر غربی را بیاموزد و در فلسفه به طور کلی و به خصوص در فلسفه‌هایی که متضمن نقادی غرب است چیزی را می‌جوید که آن را جانشین ایدئولوژی‌های مبارزه با استعمار و استیلای غربی کند و متاسفانه تفسیر ایدئولوژیک هایدگر راهنمای خوبی برای مبارزه سیاسی نیست اما شاید گاهی مایه تسکین و رضایت خاطر ‌شود. شما به نحوی با مدد گرفتن از‌ هایدگر، به مقوله «انقلاب» می‌پردازید. چه اینکه به اعتقاد شما، هیچ انقلابی در عالم صورت نمی‌گیرد، مگر آنکه اساس غرب زیر و رو شود. یعنی در واقع ما در پایان تاریخ غرب هستیم و دیگر امیدی به آینده غرب نمی‌توان داشت هرچند که به قول شما، ادراک این معنا هنوز آسان نباشد. پرسش اینجاست که آیا هنوز هم بر سر این سخن خویش استوار هستید؟ من انقلاب را صرف انقلاب سیاسی نمی‌دانم. اگر به رساله کوچکی که درباره انقلاب نوشته‌ام، مراجعه ‌فرمایید، می‌بینید که به انقلاب در عالم روح و فکر و نظر و عمل نظر داشته‌ام و البته معتقدم که انقلاب باید بتواند در اساس جهان کنونی رخنه کند و اساس دیگری بگذارد. تا‌کنون همه نوشته‌های من موید این مطلب بوده است. شاید تعبیر پایان یافتن و به تمامیت رسیدن تاریخ غربی موجب سوء‌تفاهم شده باشد. تمامیت یافتن تاریخ غربی به این معنی نیست که باید پای جهان تجدد را به‌سوی قبله کشید بلکه به فعلیت رسیدن همه استعدادهای آن است. به عبارت دیگر تجدد اکنون به دوره بهره برداری رسیده است. پس تعجب نباید کرد که در این تاریخ هرچه هست، سیاست و تکنولوژی است. سیاست و تکنولوژی توسعه می‌یابند اما نمی‌توانند بنیان تجدد را حفظ کنند. اکنون سیاست و تکنولوژی بی‌بنیاد شده‌اند و چنان که می‌بینیم داعیه اناالحقی دارند. درست است که آنچه می‌‌پاید بنیاد ندارد، بلکه خود عین بنیاد است، ولی تاریخ بی‌بنیاد نمی‌تواند دائمی باشد. وسعت دامنه نقد مدرنیته هم مؤید این معنی است. مع ذلک نظم تجدد تا هست قدرت دارد. اصلاً این نظم عین قدرت است و اگر نظم دیگری بخواهد جای آن را بگیرد باید بر اساس و بنیاد بسیار محکم تفکری که فرا می‌رسد، استوار باشد. چنان‌که اساس تجدد هم در شعر و فلسفه درخشان دوران رنسانس گذاشته شد. از انقلاب انبیاء چیزی نگفتم زیرا آنها با اتصال به مبداء وحی ظاهر و باطن را یکجا دیده و تعلیم کرده‌اند. در تاریخ جدید فیلسوفان و شاعران چشم انداز عالم جدید را یافتند و بازگفتند، اکنون این تاریخ ساخته شده است. فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌ها آمده‌اند و کار خود را کرده‌اند و هنوز هم همچنان مشغولند. قرن هیجدهم امید داشت که با این فلسفه‌ها و ایدئولوژی‌هائی که به وجود آمد، زمین بهشت‌برین شود. این سودا اکنون دیگر وجهی ندارد اما بسیار محتمل است که از درون این تاریخ بارقه‌هایی بدرخشد و راه تاریخ دیگری را نشان دهد یا روشن کند. در هر صورت با نادیده گرفتن تجدد هیچ انقلابی صورت نمی‌گیرد. انقلاب بازگشت به گذشته و تجدید رسوم آن نیست. در انقلاب باید از غرب و از میان آن (و نه از کنارش) گذشت. غرب نمی‌گذارد هیچ قدرتی آسوده از کنارش بگذرد. من همچنان به انقلاب وفا دارم به شرط اینکه آن را محدود به رعایت بعضی رسوم و‌ترک بعضی دیگر نکنیم و سودای حل همه مسائل از طریق اعمال قدرت سیاسی نداشته باشیم. یکی از نکاتی که مایه تعجب من است، همنشینی نام‌ هایدگر و پوپر در ایران بعد از انقلاب اسلامی و حتی منازعه نظری میان علاقمندان آنهاست. لازم به ذکر نیست که شما در اردوگاه‌ هایدگری‌ها مستقر بوده‌اید و پوپر را به سبب اینکه حرمت فلاسفه را نگه نمی‌دارد، می‌نوازید. اما یک متفکر پسامدرن آلمانی با یک فیلسوف علم متعلق به سنت فلسفه تحلیلی چگونه می‌توانند با هم سخنی داشته باشند، چه رسد به اینکه با هم به مباحثه بنشینند. به نظر می‌رسد که رخداد این مباحثه در ایران توسط هواداران این دو، یکی از شوخی‌های تاریخ اندیشه است. البته قبل از پاسخ دادن به این سوال عرض کنم که من کاملا بر این امر واقفم که عدم ورود به تفکر‌ هایدگر و دشواری او، یکی از زمینه‌های مستعدی است که آن را به ایدئولوژی فروکاهیم و آن را در برابر ایدئولوژی دیگر قرار دهیم. از طرح صریح پرسش متشکرم. من جایی به نام اردوگاه‌ هایدگری‌ها نمی‌شناسم و خود به هیچ اردویی تعلق ندارم. شما درست می‌گویید که یک متفکر آلمانی مثل هایدگر نمی‌تواند با یک فیلسوف تحلیلی هم سخن شود، اما این را چرا به من می‌گویید! به کسانی بگویید که کتاب اسطوره چارچوب پوپر را راهنمای دیالوگ می‌دانند. پوپر گفته است که دیالوگ هیچ قید و شرطی نباید داشته باشد. گویی همه می‌توانند با هم، «هم سخن» شوند. اما آنچه را که شما به درستی شوخی تاریخ اندیشه دانسته‌اید، شاید صرفا از آن جهت به اندیشه مربوط باشد که در آن تا حدی روشن می‌شود که چه آراء و افعال و اقوالی با هم می‌سازند و کدام‌ها با هم نمی‌سازند. شاید تشخیص تعارض‌هایی که در متن یک فلسفه وجود دارد، دشوار باشد اما در ایدئولوژی که ناظر به عمل سیاسی است تشخیص تعارض چندان دشوار نیست. وقتی ایدئولوژی میزان تفکر باشد اختلاف‌های نظری هم صورت سیاسی پیدا می‌کند و البته گاهی اختلاف‌های سیاسی در پوشش اختلاف نظری پنهان می‌شود وگرنه در فلسفه بحث و نزاع هر قدر شدید باشد به جبهه‌گیری‌های گروهی و سیاسی نمی‌کشد. تکرار می‌کنم که من به هیچ اردو و اردوگاهی تعلق ندارم و امیدوارم این قبیل تقسیم‌بندی‌ها و تقابل‌ها که ناشی و حاکی از بی‌اعتنایی یا کم اعتنایی به خردمندی و دانایی است، تکرار نشود. شما در بسیاری از آثارتان به‌وضوح از انگاره‌های هایدگری تاثیر پذیرفته‌اید و به‌تبع او از فلسفه به تفکر رو کرده‌اید. به‌نظر شما بالاخره راه ما از مسیر فلسفه می‌گذرد یا از راه تفکر؟ ببینید! دانشجوی فلسفه پرسش دارد و دوستدار دانستن است. من که فلسفه می‌خوانم باید از همه فلسفه‌ها کم و بیش با خبر باشم. هایدگر هم فیلسوف بزرگی است که باید او را شناخت. من هم بعضی کتابها و مقالات او و آثاری را که راجع به فلسفه او بوده است، خوانده‌ام، اما ملتزم نیستم که هر چه او گفته است بگویم. چنان‌که در 30سال اخیر همه نوشته‌هایم درباره وضع خودمان بوده است. مگر اینکه بگویند من گفته‌های هایدگر را بر وضع ایران تطبیق داده‌ام، که گمان نمی‌کنم چنین باشد. که اگر هم باشد بدون تأمل و تفکر و تحقیق نمی‌توانسته است صورت گیرد. شما راست می‌گویید که من امید به تفکر را از هایدگر آموخته‌ام، اما پیش از آن امید به دوست را از سعدی آموخته بودم که سروده است: امید تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی اگر این زمینه فکری نبود من متوجه سخن هایدگر نمی‌شدم. اما اینکه در جایی گفته‌ام که فلسفه به‌صورتی که در یونان به وجود آمد و دو هزار و پانصد سال سیر کرد و به منزل تجدد رسید، آینده ندارد. استنادم به فلسفه‌های بعد از نیچه است. از آغاز قرن بیستم تا کنون فلسفه جدید سه صورت کلی داشته‌ است. فلسفه قاره‌ای یا اروپایی که با نفوذ در تاریخ دو هزار و پانصد ساله فلسفه می‌خواهد بداند کار فلسفه به کجا ‌کشیده است یا می‌کشد. فلسفه تحلیلی در حقیقت با فلسفه به اصطلاح اروپایی به‌‌رغم کوشش‌هایی که برای ساختن پل میان آن دو شده است، چندان سروکاری ندارد، اما فلسفه آمریکایی پراگماتیسم میان این دو حوزه ایستاده و فلسفه را به سیاست و عمل و کارآمدی و موفقیت و دموکراسی باز می‌گرداند. دو حوزه اخیر کاری به آینده ندارند و به آینده نمی‌اندیشند. فلسفه حوزه اروپایی غیبگویی نمی‌کند اما پروای آینده دارد. این پروا مغتنم است. برای درک این پروا باید با اندیشه پست‌مدرن آشنا شد و در آن تأمل کرد. اینکه فلسفه چه می‌تواند بکند و آیا هایدگر در کشور ما طرح شدنی است یا نیست، پرسش‌های مهمی است اما قبل از اینکه به آنها بپردازیم، باید بدانیم که فلسفه چیست و تا کنون چه کرده است و ما چه سر و کاری با فلسفه داریم. اگر این پرسشها و پرسش‌هایی که شما مطرح کردید به جد مطرح شود، من از سخن خود عدول می‌کنم و می‌پذیرم که هنوز فلسفه لااقل در جهان ما می‌تواند منشاء آثار بزرگ باشد اما فلسفه کجاست و نشانی خانه‌اش را از که باید پرسید. ما از فلسفه حرف می‌زنیم. یا حرف فلسفه می‌زنیم اما فلسفه درد است نه حرف: گر انگشت سلیمانی نباشد/ چه خاصیت دهد نقش نگینی نه حافظ را حضور درس خلوت/ نه دانشمند را علم الیقینی و بالاخره اینکه: اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست/ رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی یک نکته دردناک در اندیشه شما هست و آن هم این نکته که ما در تاریخ، در وضعی قرار گرفتیم که نه «فلسفه» می‌تواند ما را نجات دهد و نه «ما» می‌توانیم فلسفه را نجات دهیم. چه اینکه فلسفه به آینده تعلق ندارد و از طریق تفکر است که ما به آینده پای می‌گذاریم. این دیدگاه نیز متکی بر پیش‌بینی‌ هایدگر در این مورد که «تفکر» بناست بیاید و آن دیگر «فلسفه» نیست، چرا که اصیل‌تر از فلسفه می‌اندیشید. می‌خواستم بدانم‌ترابط فلسفه و آینده را در چه می‌بینید؟ من باید درمورد این سوال شما توضیحی راجع به فلسفه و آینده بدهم. ببینید! من گفته‌ام که فلسفه هرچه باشد، دیگر به آینده تجدد مددی نمی‌رساند. یعنی با افلاطون، توماس اکوئینی و دکارت و کانت و هگل و ویلیام جیمز و نیچه و هایدگر و سارتر و کریپکی و رورتی و... راه تجدد ادامه نمی‌یابد و مشکلات کنونی جهان حل نمی‌شود اما آینده ما در هیچ صورتی آینده غرب نیست. درست است که توسعه هر چه باشد و هر صورتی داشته باشد، به‌طور کلی تکرار و پیروی است، اما برای رسیدن به آن باید فکر کرد. فلسفه، تجدد را نمی‌تواند دائمی کند، اما برای گشودن و طی راه تجدد وجودش لازم است. به عبارت دیگر در وضعی که ناگزیر باید توسعه را پذیرفت روکردن به فلسفه و علوم انسانی هم ضروری است. ما اکنون و در این شرایط تاریخی به فلسفه و علوم انسانی (و البته نه صرف تکرار حرف‌های فیلسوفان و دانشمندان) نیاز داریم. جناب آقای دکتر! در مصاحبه‌ای که در باب علوم انسانی با شما داشتم و در شماره نخست مجله منتشر شد، دیدگاه‌های شما در باب علوم انسانی و خاستگاه آن در معرض دید علاقمندان قرار گرفت. خیلی‌ها ضمن خواندن و استفاده بردن از آن مصاحبه، این گله را از من داشتند که چرا در مورد عقاید گذشته رضا داوری اردکانی در باب علوم انسانی و علوم اسلامی سخن به میان نیاورده‌ام. البته برای من که روبه‌روی شما نشسته‌ام، واضح است که این سخنانی که امروز دارید، حاصل گذشت دوران نیز می‌شود و بالاخره هر انسانی در گذر ایام، خود را وا می‌سازد. اما به نظر می‌رسد که خود شما چندان تمایل ندارید که از دوره‌های فکری‌تان صحبت شود. امروزه همه می‌دانند که به طور مثال جواد طباطبایی دو دوره فکری داشته است یا داریوش شایگان دوره‌های مختلف فکری را پشت سر گذاشته است. شما موافقید که از دوره فکری اول و دوم داوری اردکانی سخن بگوییم؟ یک بار حدود 10 سال پیش در پاسخ این پرسش گفته‌ام «که من تغییر نکرده‌ام، زمانه تغییر کرده است». من در گذشته از انقلابی که در پایان دوران تجدد وقوع می‌یابد و بنای عالمی را می‌گذارد که در آن آدمی در عین اینکه آزاد است، دائر مدار وجود نیست بلکه مراد و کام خود را نه در غلبه و کین‌توزی، بلکه بیشتر در دوستی و مهر و معرفت می‌یابد دفاع کرده‌ام. این مهر و معرفت جز در سایه تحول نسبتی که با زمین و آسمان داریم، پدید نمی‌آید. می‌بینید که من اکنون هم برعهد سابق باقی‌ام. درباره علوم انسانی نیز همان می‌اندیشم که 40 سال پیش می‌اندیشیده‌ام و گفته‌ام این علوم در حکم علم کلام در جهان قبل از تجدد است. علوم انسانی ناظر به بحرانهای تاریخ جدید و راهگشای خروج از آنهاست و مگر علم کلام چه می‌کرد. اما تفاوتی که می‌بینید در حقیقت تفاوت نیست. اگر قرار است جهان دیگری بیاید علم‌اش هم بی‌آنکه از علم کنونی پیوند بگسلد صورت و وضع و غایت دیگر پیدا می‌کند. اگر باید سیاست توسعه ادامه یابد این سیاست جز به مدد علوم انسانی کارساز نخواهد بود. حتی می‌گویم اگر تاریخ غربی بدون علوم انسانی پدید آمد و سیر کرد و در مرحله بحران به علوم انسانی رسید برای طی راه مدرنیزاسیون (تجدد مآبی) نه فقط باید از علوم انسانی مدد گرفت. بلکه باید با آنها آغاز کرد. این قضیه 30سال پیش چنان‌که اکنون روشن شده است، روشن نبود. من در سال‌های اول انقلاب می‌گفتم بیاییم در معنی توسعه فکر کنیم. پیشنهادهای دیگری هم داشتم که هیچ کس توجه نکرد. اگر توجه کرده بودند اکنون گفته‌های آن زمان من این اندازه مبهم نبود و کمتر موجب سوء‌تفاهم می‌شد. اما می‌پذیرم که سوء تفاهم اصلی بیشتر به لحن ایدئولوژیک گفته‌ها و نوشته‌های آن زمان باز می‌گردد. در آن زمان همه سخن‌ها ایدئولوژیک بود و نه فقط من، بلکه همه سخن‌ها و سخن همه لحن و فحوای ایدئولوژیک داشت. البته اگر می‌گویید اهل فلسفه باید به زبان فلسفه سخن بگویند من با این سخن مخالفت نمی‌کنم و چه بسا بعضی گفته‌ها و نوشته‌های سابق را نیز نقد کنم. من در مورد خود و نوشته‌هایم بسیار سختگیرم و چیزی را که می‌نویسم اگر 70 بار بخوانم، آخرین بار هم آن را تغییر می‌دهم. من خود یکی از نقادان نوشته‌های خویشم، اما چیزی در همه آنها هست که آن را نفی نمی‌کنم. شما در دوره نخست فکری‌تان که با پیروزی انقلاب اسلامی نیز همراه است، صریح‌ترین و رادیکال‌ترین مواضع را علیه غرب و اندیشه جدید آن دارید. شما با اقتفا به‌ هایدگر درصدد نفی فلسفه غرب و روی آوری به «تفکر» که وجوهی از آن را در ولایت دینی می‌دانستید، بودید. اما امروزه ما شاهدیم که بر خلاف دوره نخستی که اشاره شد، شما برای دفاع از علوم انسانی، در یک موضع کاملا ضد‌ هایدگری، زبانی متافیزیکی را برای تحلیل و دفاع از علوم انسانی که رستنگاه‌اش در غرب بوده است، برمی‌گزینید. شما در دوره دوم فکری‌تان حتی به دفاع از فلسفه در برابر علم برمی‌آیید و هر امری را با توجه به بنیاد فلسفی‌اش تحلیل می‌کنید. به نظر می‌رسد که این دوره‌بندی‌ها بسیار واضح است. شما با این نظر مخالفتی ندارید؟ من باید دوباره تاکید کنم و بگویم که از انقلاب دفاع می‌کنم. به عبارت دیگر بنده اکنون هم از انقلاب دفاع می‌کنم و همچنان به غرب و تجدد با نظر انتقادی می‌نگرم. لیبرال دموکراسی را هم پایان تاریخ نمی‌دانم. دیروز که غرب و جلوه‌های آن را به صراحت نقد می‌کردم نقدم، نقد از بیرون بود. یعنی خود را بیرون از تاریخ غربی فرض می‌کردم و به آن می‌نگریستم، اما در واقع ما در درون تاریخ زندگی می‌کنیم. درون تاریخ غربی یکپارچه نیست بلکه در آن مرکز و پیرامون، توانمند و ناتوان، استعمار کننده و استعمار شده، توسعه یافته و توسعه نیافته سرکوب‌گر و سرکوب شده به آسانی از هم تمییز داده می‌شوند. در این جهان در جایی غرب قوی و قدرتمند و هنوز بالنسبه بهره‌مند از عقل کارساز است و در قطب دیگر غرب مفلوک خود باخته و خرد سابق از دست داده قرار دارد که در بحبوحه غوغاها و پرحرفی‌ها از این سو به آن سو می‌رود. اگر قرار باشد در درون غرب سکنی کنیم، کجا را بر می‌گزینیم؟ در درون غرب باید در جانب فلسفه و مابعدالطبیعه بود زیرا قوام غرب به فلسفه است. من از علوم انسانی بدان جهت دفاع می‌کنم که شاید بتواند تا حدی فلاکت غربی را تعدیل کند. یعنی به فلسفه و علوم انسانی به عنوان راهی که برای ورود به منزل توسعه ضروری است، نظر می‌کنم، اما همچنان به گشایش راه دیگر امیدوارم. سخن سابق من در باب نظام ایدال بود. اکنون که باید راه توسعه را بپیمائیم من از لوازم و شرایط طی راه توسعه و گذشت از توسعه نیافتگی می‌گویم. این گفتار، یک گفتار فلسفی است و گفتار گذشته بیشتر سیاسی بود. البته گفتار فلسفی ضرورتاً ضد گفتار سیاسی نیست بلکه با آن متفاوت است. سخن را در وقتش باید شنید و فهمید و البته این کار آسانی نیست. اگر جهان توسعه‌نیافته این را می‌دانست کم و بیش از عهده مشکلات‌اش بر می‌آمد. در احوال‌ هایدگر آمده است که روزی جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی او یک کتاب در باب اخلاق می‌نویسد و‌ هایدگر در پاسخ به آن سوال گفته بود که بر چه مبنایی می‌توان از اخلاق سخن گفت؟ البته درست است که‌ هایدگر برای نیفتادن در دام متافیزیک این پاسخ را می‌دهد اما من می‌خواهم از شما بپرسم که چه زمانی یک کتاب در باب نسبت ما تفکر‌ هایدگر می‌نویسید؟ آیا اصلا با مواد و مصالحی که سنت در ایران در اختیار شما قرار می‌دهد، قادر به انجام این کار هستید. چه اینکه شما سنت ما را خوب می‌شناسید و در پژوهش‌هایی که درباره فارابی و تاریخ فلسفه در دوران ایران اسلامی داشته‌اید، به این امر التفات داشته‌اید؟ از شما استدعا می‌کنم خود را از تلقی پدید آمده و متداول شده در 20 سال اخیر آزاد کنید و مرا نماینده هایدگر و هیچ فیلسوف دیگری ندانید، بلکه در سخن من نظر کنید و اشکال‌هایی را که به نظرتان می‌رسد، بگویید. من از هم‌نسلان و حتی از نسل بعد از خودم توقع ندارم که نوشته‌های مرا بخوانند، اما امیدوارم نسل شما و نسلی که دارد می‌آید، به آنها به این عنوان که نویسنده‌اش به فلان گروه موهوم منسوب است، بی‌اعتنایی نکند. من درد تاریخ توسعه‌نیافتگی را آزموده و باز گفته‌ام. یا به عبارت درست‌تر قصه بیرون‌افتادن از تاریخ را حکایت کرده‌ام. پس من از جانب دیگران و به نمایندگی آنان حرف نمی‌زنم اما در مورد اخلاق عرض می‌کنم که در جهان متجدد نسبت اخلاق با علم و سیاست دگرگون شده است. این جهان با اخلاق مخالفتی ندارد اما هیچ‌یک از ارکانش به اخلاق مستقل از اصول تجدد متکی و حتی پیوسته نیست و شئونش خود را ملتزم به رعایت قواعد اخلاق نمی‌دانند. شاید هایدگر هم به همین جهت نمی‌توانست در این عالم کتاب اخلاق بنویسد. در این جهان تکلیف اخلاق را قدرت معین می‌کند. اما کتاب نوشتن درباره هایدگر و هر فیلسوف دیگری وظیفه گروه‌های آموزشی فلسفه است. من هم که عضو گروه فلسفه دانشگاه تهران بوده‌ام، شاید می‌توانستم چنین کتابی بنویسم اما جز یک مقاله چیزی ننوشته‌ام. سنن فکری و فلسفی ما مانع رو کردن به هیچ فلسفه‌ای نیست. اتفاقاه به‌نظر من اگر بخواهیم در باب هریک از فلسفه‌های جدید اثر تحقیقی بنویسیم باید در فلسفه گذشته خود رسوخ کنیم. فلسفه‌های جدید از حیث مبنا با فلسفه ما تفاوت دارند اما فراموش نکنیم که هر دو فلسفه‌اند و فلسفه هرچه باشد، تفکر وجود است. برای رسیدن به مقام تحقیق در فلسفه باید با زبان فلسفه آشنا شد. زبان وسیله گفتن و نوشتن مقاصد نیست بلکه می‌تواند عین تفکر باشد. ما هر وقت با زبان فلسفه جدید آشنا شدیم، می‌توانیم در آن فلسفه به مقام تحقیق و هم‌زبانی و هم سخنی با فیلسوفان برسیم.‌ترجمه لفظ به لفظ و جمله به جمله ممکن است مقدمه این آشنایی باشد ولی با توقف در آن به فلسفه نمی‌توان رسید و اکنون ظاهراً این مقدمه قدری طولانی شده است. من هرگز تا کنون در فکر نوشتن کتابی درباره هایدگر نبوده‌ام، اما وقتی می‌خواستم تاریخ مختصر فلسفه معاصر را بنویسم، فصلی درباره هایدگر نوشتم که در مجموعه‌ای تحت عنوان «فلسفه چیست؟» چاپ شده است. متاسفم که به نوشتن تاریخ فلسفه معاصر موفق نشدم و اکنون دیگر فکر نمی‌کنم که فرصت این کار را داشته باشم، ولی هر روز فکر می‌کنم که شاید فردا روز فراغت باشد. اما فردا که می‌آید گرفتاری‌هایش را هم با خود می‌آورد. می‌دانید من کسی نیستم که با خشنودی وقتم را بیهوده در کارهای تشریفاتی که هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود، صرف کنم. مع‌هذا ناگزیر به بعضی کارهای کم و بیش پراکنده تن در می‌دهم و ساعت‌هایی از وقتم را در کار اداری و نشست‌های غیر لازم و کم فایده و نوشتن در مباحث متفرق و سخنرانی در این مجلس و آن مجلس صرف می‌کنم. از این بابت خوشحال نیستم اما تأسف خوردن هم وجهی ندارد. خوشحالم که به پایان عمر نزدیک شده‌ام و امیدوارم با توجه به اینکه توانم رو به اتمام است، فعالان عرصه فرهنگ هم این سالخورده ناتوان را معاف فرمایند. گاهی هم این فکر در نظرم می‌آید که اگر تا چند ماه دیگر که دوره مسوولیت اداریم به سر می‌آید، زنده باشم، از تهران بگریزم. اما مگر جایی برای گریختن هست. کاش می‌توانستم از خود بگریزم. خیال حوصله بحر می‌پزد، هیهات/ چه‌هاست بر سر این قطره محال‌اندیش متاسفانه هوای تجدد چندان و چنانکه باید به مزاج من نمی‌سازد و آزارم می‌دهد اما گرد‌و‌غبار ضدیت کاذب با تجدد بیشتر آزارم می‌دهد. البته من در پراکنده‌کاری‌هایم هم همواره پروای فلسفه داشته‌ام، اما نمی‌توانم بگویم که وقتم مشوش نمی‌شده است. مختصر اینکه فلسفه وقت می‌خواهد و وقت نیست (بی‌تاریخی که می‌گویم مرادم همین نبودن و نداشتن وقت یا مشوش‌بودن آن است) و اگر باشد، مشوش است. من از اول که به سیاست فارابی پرداختم می‌خواستم بدانم که او چگونه فیلسوف شده است و از فلسفه چه می‌خواسته است و اکنون به ما چه می‌تواند بیاموزد و ما از او چه می‌توانیم بیاموزیم و مهمتر اینکه آیا با رجوع به آثار او و اخلافش چه نسبتی با فلسفه قدیم و جدید می‌توانیم داشته باشیم. رجوع و تمسک به یک فیلسوف هر کس که باشد و هر مقامی در تاریخ فلسفه داشته باشد و اکتفا به یک فلسفه، با فلسفه و تفکر فلسفی مناسبت ندارد. فلسفه با درد پرسش وجود آغاز می‌شود و پرسش را منحصراً از یک فیلسوف نباید پرسید. هر کس که در فلسفه پرسشی دارد با استادان فلسفه همزبان می‌شود و در طرح درست پرسش یافتن راه ورود به آن از آنها درس می‌آموزد. البته کسی که با سنت انس ندارد پرسش هم نمی‌تواند داشته باشد و اگر فلسفه بگوید تکرار الفاظ است.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در دنیای تعقل افراد مهم نیستند، استدلال‌هایشان مهم است. به نظرم هایدگر در نقد تفکر غربی، مبانی عقلی خوبی را به میان کشیده و امثال دکتر داوری هم توانسته‌اند حرف هایدگر را بفهمند. عقلی که هایدگر به صحنه آورده است که از یک طرف عزم عبور از حجاب متافیزیک را در بر دارد و از طرفی ما را با وجودی خاص به نام «دای زاین» روبه‌رو می‌کند و این عقل نیاز امروز ما است. موفق باشید
10937

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: نظر شما نسبت به دعای سیفی صغیر چیست؟ بنده با این دعا انس دارم. اگر در نماز گریه کنی برای دوری از خدا نماز را باطل می کند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- دعایی است با مضامین بسیار ارزشمند 2- ابداً این طور نیست. موفق باشید
8517
متن پرسش
با سلام محضر استاد عزیز سوالی داشتم با توجه به فرمایشات بزرگان و تاکید های جنابعالی برای توجه به ماه رجب و به خصوص روزه گرفتن آیا در این ماه اگر به زیارت برویم مثلا مشهد مقدس یا قم و حتی امامزادگان، بهتر است یا اینکه بمانیم و روزه ها را بگیریم و زیارت را برای وقت دیگر بگذاریم؟ اصلا این که میفرمایید سر خود را خلوت کنیم تا بتوانیم به ذکر و حضور قلب بیشتر در این ماه بپردازیم اثرش بیشتر است یا اینکه در کنارش برای انجام بقیه دستورات ماه رجب مانند صله رحم و زیارات و غیره اگر مجبور شویم به مسافرت برویم و نتوانیم روزه بگیریم یا توجه خود را آنطور که باید حفظ کنیم ، کدام ارجحیت دارد؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: بستگی به حالتان دارد که زیارت را طلب می‌کند و یا ماندن و روزه‌گرفتن را، ولی اگر بتوانید روزه‌ی ماه رجب را از دست ندهید و زیارت را در فرصت دیگری انجام دهید هم خوب است. فکر نمی‌کنم کارهایی مثل صله‌ی رحم موجب شلوغی دل شود و با خلوت ماه رجب منافات داشته باشد. موفق باشید
5445
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی در پاسخ به یکی از سوالات همین سایت با عنوان « دیدگاه رهبری در مورد واژه علم » فرموده بودید که رهبری در مورد علوم انسانی می گویند که ضد توحید است و در مورد علوم تجربی می فرمایند مادی و غیر مادی ندارد. سپس فرمودید که تفکیک رهبری به خاطر این است که ما عقب ماندگی خود را جبران کنیم سپس به تجدید نظر در مبانی پوزیتیویستی علوم تجربی بپردازیم. چند سوال پیرامون این فرمایشات شما داشتم : 1- دقیقا متوجه نشدم که شما دیدگاه تان نسبت به نظر رهبری چگونه است؟ یعنی آیا ایشان در تقسیم بندی سه گانه جناب میر باقری ، واجد نظریه دوم یعنی تفکیک خوب و بد غرب هستند؟ و اگر اینطور است، شما با تحمیل ولایت عملی فقیه به حوزه نظری، موافق هستید؟ 2- این تلقی که ما اول عقب ماندگی هایمان را جبران نماییم و سپس به تجدید نظر در مبانی بپردازیم از چند جهت مخدوش است: اول------- اینکه اگر معیار عقب ماندگی، عقب ماندگی در علم مدرن و صنعت و حتی علوم نظری محض غرب باشد، ما هیچ وقت به غرب نخواهیم رسید. این نه به خاطر خود ضعیف پنداری، بلکه به خاطر عدم وجود « عقل توسعه » در مملکت ماست. کمبودی که باعث می شود ما به تجملات علم مدرن مثل لباس نانویی ضد حریق و فرستادن میمون به فضا بپردازیم ولی از توسعه زیر ساخت های معنوی و حتی مادی پیشرفت علمی غافل هستیم. زیرا ما در حسرت توسعه است و با لبانی که آب از آن ها سرازیر است به دنبال توسعه می رویم. این حسرت و عطش در خود غرب نیز وجود نداشت و غرب هم اگر می خواست با نفسانیت اخلاقی به سمت توسعه برود و توسعه را برای شهوت خود بخواهد، هیج وقت به توسعه نمی رسید. دوم -------اینکه در زمانه ای که ما عقب مانده هستیم و لاجرم به توسعه نرسیده ایم و نمی توانیم در آن تجدید نظر یا مقابله کنیم، اگر به آن برسیم به حمل اولی جلوگیری از روند آن سخت تر می شود. زیرا مردمی که الان و در یک جامعه کم و بیش التقاطی و غرب زده ، به سر می برند، وقتی واجد عقل توسعه شوند و به پیشرفت حقیقی غربی( نه بالا بردن آمار کاغذ پاره هایی به نام ISI ) برسند قطعا غریزه دنیا خواهی شان، به مراتب شدید تر عمل خواهد کرد. سوم------- اینکه اگر مبانی علوم تجربی پوزیتیویستی هست و اگر تکنولوژی به دنبال استیلاء بر عالم می باشد، و به طور کلی روح مدرنیته، روح نیست انگاری و به تبع آن اراده معطوف مادیت است، کوشش هر چه بیشتر در این راه، و تبلیغ این مسیر از بوق های مختلف نظام از جمله بالاترین تریبون یعنی تریبون مقام معظم رهبری، منجر به تعمیق این پوزیتیویسم در کشور نخواهد شد؟ منظور این است که اگر به غرب مکانیکی نگاه نکرده و آن را همانند یک جسم زنده دارای تاثیر متقابل در شئون مختلفش بدانیم، حرکت طولانی مدت و بی چون و چرای ما در مسیر توسعه، قطعا روی مبانی ما در مسائل معرفت شناسی تاثیر گذار است. مضافا بر این که عمدتا ناقدین علوم جدید توسط رهبری به مغالطه گرانی تشبیه می شوند که از دیدن آن ها در هزاره سوم باید تعجب کرد.( اشاره به دو سخنرانی رهبری مرتبط با تکنولوژی و علم مدرن ) ضمن اینکه وقتی توسعه یک تاثیر عینی بر باورهای ما می گذارد چطور می خواهیم با عملیات ذهنی نظیر بحث و گفتگو و کتاب و سخنرانی به مقابله با آن برویم؟ چهارم -------اینکه روند تغییرات در یک تمدن ، تغییراتی توده وار است. این که ما همیشه تغییرات را از جامعه نخبگان طلب کرده و انتظار داریم نخبگان یک تحول زیربنایی را کلید بزنند بیشتر به نحوه تلقی غلط ما از غرب بر می گردد و نحوه تقلید ما از تمدن سازی غرب. ما تصور می کنیم که غرب را در شئون مختلفش، کانت و هگل یا آگوست کنت و فروید یا جیمز وات و ادیسون ساخته اند. درحالی که روح مدرنیته و ایجاد طلب تغییر در عالم غربی از قرون وسطی به مدرنیته در وجود تک تک آدمیان غربی حلول کرده بود. و به همین دلیل هم بود که کسی نه جیمز وات را تهییج و تشویق به تولید ماشین بخار کرد ، نه کسی به آگوست کنت دستور و بخش نامه داد تا جامعه شناسی را بنیان دهد و نه کسی به قصد تمدن سازی شروع به تدوین مبانی فلسفی خویش کرد. همه چون واجد یک روح جدید شده بودند بدون احساس اجبار یا تکلیف از سوی حکام خود دست به این کار زدند و حتی حکام خود را مجبور به تغییر ساختارهای حکومتی و همچنین مجبور به حمایت از فعالیت های علمی کردند. در آخر می خواستم بپرسم که آیا اهل آمدن به دانشگاه هستید؟ اگر پاسختان مثبت است من دوست دارم در دانشگاه شریف حضور یابید تا در یک میز گرد با اساتید دیگر، به تلقی های متفاوت از پیشرفت نگاهی بیندازیم. البته در قزوین و اصفهان و مشهد هم دوستانی دارم که شاید بتوانند مقدمات حضورتان در دانشگاه های آن شهر را فراهم کنند. خیلی متشکر می شوم اگر به همه سوالات( اشکالات حقیر به سخناننان) پاسخ مقتضی را درج نمایید. با تشکر یاحق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده کاملاً با سخنان شما موافق هستم و فکر می‌کنم در کتاب «تمدن‌زایی شیعه» در ابعاد مختلف به این موضوعات پرداخته‌ام و فکر می‌کنم رهبر انقلاب نیز مدتی درگیر این مباحث بوده‌اند و سال‌های قبل سخنانی داشتند که حکایت از این درگیری فکری داشت تا آن‌جا که به این نتیجه رسیدند موقعیت ما مثل کسی است که باید کشتی را در روی دریا تعمیر کند و نه مثل کسی که می‌خواهد یک کشتی از ابتدا بسازد، می‌خواستند بفرمایند ما در شرایطی هستیم که روح غربی در همه‌ی ابعاد زندگی ما نفوذ دارد که اگر بخواهیم به‌کلی به آن پشت کنیم باید زندگی را تعطیل نماییم و به این نتیجه رسیدند که باید با پیشرفت علمی در موقع مناسب جهت را به سوی آرمان‌های خود تغییر داد ،با همه‌ی مشکلاتی که جنابعالی متوجه‌اید و در پیش داریم. عرایضی در کتاب‌های «گزینش تکنولوژی از دریچه‌ی بینش توحیدی» و «فرهنگ مدرنیته و توهّم» داشته‌ام. در ضمن شرایط جسمی و روحی‌ام امکان حضور در دانشگاه را نمی‌دهد. موفق باشید
2285
متن پرسش
سلام جناب استاد از راهنمایتان سپاسگزارم میخواستم بپرسم دلیل تبعید ملاصدرا چه بود آیا کار استعمار انگلیس بود یا فقط عقاید ایشان در خصوص حرکت در جوهر بود وعقایدایشان که جز ائمه اطهار کسی نمیتواند پیشوا ی مسلمین باشد که با ولایت فقیه در تضاد است و اینکه پیامبر اکرم (ص)و ائمه اطهار بعد از رحلت دوباره زنده نمیشوند که با رجعت این در تضاد است وبا حقیقت نوری اهل بیت هم در تضاد است و موارد دیگر که بنده اطلاع ندارم حال اگر این عقاید را داشتند که با آنچه امام (ره) دارند متناقص است فکر نمیکنید انسان با خواندن فلسه به این افکار می رسد ضمناً این تفکر که انسان در سیر استکمالی مجدداً به عقب برنمی گردد نظرتان چیست ببخشید زیاد شدبا تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: علّت تبعید ملاصدرا را بیشتر باید با شواهد تاریخی که خیلی هم روشن نیست به‌دست بیاوریم و این‌که بالاخره مستشرقین غربی که در دربار شاه‌عباس رفت و آمد فعال داشتند می‌توانستد انسان‌های سطحی را در لباس اهل علم تحریک کنند و بهانه‌ای بتراشند و خلاف میل شیخ بهایی و میرداماد و میرفندرسکی بر ضد ملاصدرا جو سازی کنند و شاه را که بالاخره نان را به نرخ روز می‌خورد تحریک نمایند تا او را تبعید نکند. ملاصدرا معاد را جسمانی می‌دانست ولی معتقد به جسم مثالی است نه جسم مادی که به تعبیر علامه طباطبایی (ره) آن جسم همچون نفس زنده و بیدار است. او را متهم کردند که به معاد جسمانی معتقد نیست در حالی که او از همه بهتر به معاد جسمانی معتقد است و به گفته‌ی حضرت امام خمینی(ره) ملاصدرا مسائلی از معاد را حل کرد که شیخ‌الرئیس نتوانست حل کند. ولی در مورد تقلید از فقیه در امور احکام عملیه و یا در رابطه با رجعت عقیده‌اش همان عقیده‌ای است که شیعه از طریق روایات اهل‌البیت علیهم‌السلام متوجه آن‌ها شده‌است. در مورد نقش مستشرقین در دربار شاه‌عباس و تشابه نظر اخباریون در سطحی نگاه‌کردن به دین با نظر فلسفه‌ی حسی غرب و تضاد آن ها با تفکّر ملاصدرا می‌توانید به کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» رجوع کنید. موفق باشید.
652
متن پرسش
با سلام.لطفا درصورت امکان به هر 4 سؤال به تفصیل و حوصله ی زیاد پاسخ بفرمایید.1)در بحث "روزه عامل آزادی از تعلق ها و وهم ها" به سفره ی ساده تأکید فرموده بودید. من کوچکترین فرزند خانواده هستم و نقشی ندارم. سفره های ما رنگین و پدر در بیاور است. وظیفه ی سلوکی چیست؟ 2)در "صباح الشریعه" صفحه 436 (باب نیکی کردن به پدر و مادر) می خوانیم که یکی از شروط نیکویی به آن ها این است که آن ها ما را ترغیب نکنند: " مِنَ الزُّهدِ إلی الدُّنیا "، که در این صورت به گفته حضرت صادق (ع) : "...فَمَعصِیَتُهُما طاعَةٌ و طاعَتُهُما مَعصیَةٌ ". آیا رفتن به مهمانی یا بیرون یا افطاری از این قبیل موارد نیست درحالی که وقت گران بهای ما به غفلت هدر می رود؟ ممکن است عده ای هم ناراحت شوند.ضمن این که سفره های آنان شدیدا رنگین و پرجنجال است. حد و مرز ها چیست؟ خواهشمندم هیچ ملاحظه ای نفرموده و حق مطلب را ادا بفرمایید. 3)متأسفانه مادرم به دلیل بیماری نمیتوانند روزه بگیرد وطبق دستور پزشک در طول روز باید بسیار میوه هایی از قبیل خیار میل بفرمایند. تا قبل از این که بحث مذکور در فوق از شما را گوش بدهم، سعی داشتم هنگامی که روزه هستم همیشه "من" برای مادرم خیار را رنده کنم و شربت و ... و گلاب به آن اضافه کنم تا خودم به خوردنش تحریک شوم یا هوسم شود اما چون روزه ام نخورم تا مخالفت هوای نفس کرده باشم چون در غیر این صورت در روز ونیز افطارچندان میلی به خوردن نداشتم پس مخالفتی هم در کار نبود درصورتی که برکات زیادی از نخوردن لقمه ای که انسان مایل به آن است نقل شده است تا جایی که شما در مباحث روزه فرمودید چیزی از آن محبوب تر برای خدا نیست . اما با گوش دادن بحث شما به خوب بودن این کار شک کردم. و گفتم نکند اثر معکوس داشته باشد. نظر شما چیست؟ لطفا سریعا جواب بفرمایید. 4)یک نصیحتی به بنده کنید . از این که وقت گران بهایتان را در اختیار پاسخ به سؤال ما گذاشتید سپاسگذارم و دعا کنید که انشاءالله خداوند را شاکر باشم.
متن پاسخ
باسمه تعالی، علیک السلام: 1- جواب ساده و مفصل سؤالِ اول شما یک کلمه است و آن این‌که یک غذا را از آن سفره‌ی رنگین انتخاب کنید و کاری به بقیه‌ی خورش‌ها نداشته باشید. زیرا امام صادق«علیه‌السلام» می‌فرمایند: ما همه‌چیز می‌خوریم، ولی هر بار یک نوع غذا می‌خوریم. 2- بدون ملاحظه عرض می‌کنم؛ تا آن‌جایی که امکان همراهی دارد با آن‌ها همراهی کنید، ولی آن‌جایی که آن‌ها می‌خواهند وقت‌های اضافی خود را از بین ببرند و شما وقت اضافی ندارید تا بخواهید در کنار آن‌ها از بین ببرید، همراهی نکنید. 3- شما در حدّی که نیاز است به مادرتان کمک کنید، بکنید، ولی خودتان را مشغول این باورها ننمایید که بخواهید از این طریق مبارزه با نفس کرده‌ باشید، کارهای مهم‌تری دارید به آن‌ها بپردازید. 4- تا فرصت از دست نرفته در کسب معارف و اخلاق فاضله خود را بپرورانید. تأمل در نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه(نامه‌ی حضرت‌علی«علیه‌السلام» به فرزندشان امام حسن«علیه‌السلام») را توصیه می‌کنم. موفق باشید
441

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام، لطفاً موارد زیر را در مورد زیارت قبر پدر توضیح فرمایید: 1- آیا پدر از حضور ما بر سر قبر آگاه می شود؟ 2- آیا حضور ما بر سر قبر او برایش فایده ای دارد؟ 3- آیا صدای ما را می شنود؟ 4- آیا اگر در دل حرفی بزنیم متوجه می شود؟ 5- آیا نسبت به حوادثی که برای خانواده اش اتفاق می افتد آگاهی دارد؟ 6- آیا برای خانواده اش نگران هم می شود؟ 7- آیا برای خانواده اش دعا می کند؟ با تشکر
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی شخص متوفی متوجه حضور افراد بر سر قبرش می شود، اگر برایش دعا کنند از آن بهره می‌گیرد و برای دعاکنندگان دعا می‌کند، درک متوفی از باطن ما است و لذا اگر حرفی بزنیم که با باطن ما مطابق نباشد فایده ندارد، اگر خداوند صلاح بداند از بعضی از احوالات خانواده‌اش آگاهش می‌کند ولی نسبت عاطفی که مربوط به این دنیا است پس از مرگ از بین می‌رود. موفق باشید
169

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم آقا لطفی کنید و در مورد این دو بیت حافظ توضیحی بفرمایید: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست/راه هزار چاره گر از چارسو ببست/یارب چه غمزه کرد صراحی که خون خم / با نعره های قلقلقش اندر گلو ببست.
متن پاسخ
جواب: سلام علیکم : باسمه تعالی حافظ«رحمة‌الله‌علیه» در مناجات خود با خدا عرضه می‌دارد زلف یا جلوات عالم کثرت هزار دل را با توجه به یکی از پدیده‌های آن عالم مشغول می‌کند و از این طریق درحالی که هزاران جهت به سوی تو دارد، با غفلت از این‌که جلوات عالم کثرت جنبه‌ی آیت و نشانه‌ی او را دارند، از همه جهت نظر به محبوب را می‌بندند و انسانی که می‌توانست با هر جلوه‌ای راهی به سوی پروردگارش بیابد، چون منظر خود را عوض می‌کند و پدیده‌ها را مستقل می‌بیند، از همه جهات راهش به‌سوی خدا بسته می‌شود. ولی اگر منظر خود را تغییر می‌داد و غمزه‌ی ربّانی را از جلوات عالم می‌یافت، تمام وجودش شور عشق می‌شد و آنچنان انانیت او را می‌سوزاند که امکان خودنمایی برایش نمی‌ماند. موفق باشید
10884
متن پرسش
با عرض سلام و احترام خدمت استاد طاهرزاده: در یکی از سخنرانیهای ایشان راجع به تفسیر خطبه ی متقین راجع به اهمیت نماز و معیار سنجش انسان بودن آن مطالبی بیان نمودند. من یک خانم 34 ساله هستم. یکی از مهمترین دغدغه ها و نگرانیهای من در زندگی نمازم هست. حقیقت مطلب خیلی در نماز یا وضو شک می کنم. همیشه خواندن نماز برآیم یک اضطراب و دلهره است شبیه دلهره ی شب امتحان. که خودم احساس می کنم همیشه نمره ام خیلی کم است و این بر شدت نگرانی و اضطراب من می افزاید. از شما استاد بزرگوار تقاضا دارم من را راهنمایی کنید که چگونه از این شک و وسواس فکری و اضطراب خارج شوم و از نماز لذت واقعی را ببرم؟ این آرزوی من است. همیشه نگران هستم که اگر با این نماز بمیرم هیچ چیزی برای قبولی اعمالم ندارم. پیشاپیش از توجه و راهنمایی شما سپاسگزارم. خیلی التماس دعا.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به ما فرموده‌اند مثل همه یک وضو بگیرید و مثل همه نماز بخوانید و امیدوار به رحمت الهی باشید، «با کریمان کارها دشوار نیست» فرمودند متوجه باشید نماز چیز ارزشمندی است نه این‌که نسبت به آن حساسیت نشان دهیم و گرفتار وسواس شوید. موفق باشید
7798
متن پرسش
با سلام به فلسفه دان گرامی ...بین مرتبط ومرتبط الیه ارتباط وجود دارد ...حقیقت "ربط " چیست ؟خود ربط نمی تواند بدون وجود مرتبط الیه وجود داشته باشد .حقیقت مرتبط الیه چیست ؟ از این گفته ها می توان نتیجه گرفت که که حقیقت جهان همان ربط است واین حقیقت را باید با علم حضوری دریافت نه علم حصولی ...بله همان هویت تعلقی را می توان نتیجه گرفت !ولی بالاخره حقیقت ربط کدام است ؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: تا این‌جا را خوب آمدید که حقیقت معلول، همان ربط است، ولی نمی‌دانم چرا در انتها باز سؤال می‌کنید بالاخره حقیقت ربط کدام است؟ آدم حسابی! حقیقت ربط همان ربط است دیگر به دنبال چه هستید؟ مگر وقتی متوجه می‌شوید حقیقت شما بندگی است و خود را عین بندگی احساس می‌کنید باز می‌پرسید حقیقت بندگی چیست؟ گفت: «ماهیان ندیده غیر از آب ... پرس‌پرسان ز هم که آب کجاست؟» می‌گویی حقیقت را باید با علم حضوری درک کرد ولی باز در حوزه‌ی علم حصولی به دنبالش می‌گردی. موفق باشید
6730
متن پرسش
استاد ، به که بگوییم که دلمان از دست این وهم سازان خون می شود http://mardominezhad.blogfa.com/post/126
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این سینمای حقیقت نیست، این عقده‌گشایی کسانی است که همیشه با حقیقت سر جنگ داشتند و خدا را شکر که خداوند دشمنان ما را از احمق‌ترین احمق‌ها قرار داد که نمی‌فهمند در چه زمانی زندگی می‌کنند. این بیچاره‌ها در ذیل روح غرب زندگی می‌کنند و ناکام‌ترین انسان‌های روزگار خواهند بود. موفق باشید
2596

سلوک فردیبازدید:

متن پرسش
باسلام وعرض ارادت. روش عملی توجه به نفس درروش سلوک مرحوم قاضی ره چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظرم اگر کتاب «آیت‌الحق» نوشته‌ی فرزند مرحوم قاضی را مطالعه بفرمایید مطالبی به‌دست می‌آورید. کتاب «روح مجرد» نیز در این رابطه مفید است. موفق باشید
410

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام خدا بر استاد عزیز ،عزیزتر از جانم که حقیقتا سرگردانی مرا در ظلمات آخرالزمان کنترل کرده و راهی بسیار ملکوتی و نورانی همراه با جهاد و مبارزه همه جانبه در راه حق و دشمنی با باطل در تمامی تجلیات آن،به رویم گشوده است،توفیق روزافزون پدرمهربان و متواضع ام را از خدای تبارک و تعالی خواهان و خواستارم و امیدوارم بعد از عمل به تکلیف در عالیترین درجات اخلاص،در بالاترین مراحل حب الهی به شهادت نائل شوید،انشاالله پدر عزیزم،دوری و فراق پروردگارم برایم بسیار سخت است،سابقا از دوری امام عصر ارواحناله الفداه می سوختم اما هم اکنون ،بعد از مطالعه ده نکته از معرفت نفس به فراق و جدایی از پروردگارم مبتلا گشته ام،چه دوری سخت و هجران طاقت فرسایی است فراق بین محب و محبوبی که یک طرف آن نیاز محض است و طرف دیگرش غنای محض . بنده به فضل الهی راه سعادت را در تاریک خانه آخرالزمان اطاعت تام و تمام از قرآن و عترت می بینم و خود را ملزم به جهاد همه جانبه با مال و جان در راه خدا که تجلی استوار آن در حقانیت ولایت فقیه و استکبار ستیزی است می دانم.اما در عمل درحالیکه جان و قلبم از دوری خدا زخمی و اسیر است،رفتارم را به عنوان یک مسلمان مجاهد نمی پذیرم.مثلا صفت شجاعت در من بسیار کم است و از این بابت امرم بسیار لنگ مانده و البته بصیرت کافی اجتماعی - سیاسی هم ندارم. هم اکنون در حال بررسی برهان صدیقین و شرح حدیث جنود عقل و جهل هستم و منتها هدفم رهایی از انانیت به طور مطلق است. شما به عنوان استادی فرزانه و حکیم و پدری مهربان چه راه ی را به رویم می گشایید؟؟؟ ایدکم الله بنصره و عزته
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی بنده جز معلمی که مطالبی را خوانده و استادهایی را دیده جایگاه دیگری را برای خود نمی‌شناسم و به نظرم همین راهی را که پیش گرفته‌اید راه خوبی است و إن‌شاءالله خداوند نتایجی را که می‌خواهید برای شما مقرر می‌کند. موفق باشید
1980
متن پرسش
سلام علیکم! جوانی هستم 23 ساله که در خانواده ای سنتی_ مذهبی بزرگ شدم، خانواده ای که گرچه اختلاف نظرهای جدی در برخی از مبانی با آنها دارم اما در بین فامیل تقریبا مذهبی ترین خانواده محسوب می شویم. سؤالاتی که از حضرتعالی دارم در دو محور خلاصه می شوند. یک محور ازدواج و یکی محور حدود روابط فامیلی: خانواده مادری من هر ماه یک بار دور در خانه یکی از بستگان به صورت گردشی جمع می شوند و همه در این مراسم شرکت می کنند. اما بنده به خاطر اینکه اولا هم صحبتی ندارم و ثانیا شرکت کردن در اینگونه مجالس را مصداق اتلاف عمر میدانم (چون که یا مسائل مربوط به بازار و گرانی مطرح میشود یا تهمت و غیبت و فحاشی نسبت به خود نظام یا مسئولین کشور و یا استان) و ثالثا به خاطر اینکه دختران فامیل چندان مقید به حجاب نیستند(گرچه این دسته از مراسمهایمان استثناءا مختلط نیست و صرفا در پایان و در مرحله خداحافظی زن و مرد همدیگر را میبینند) اما همان را نیز برای خودم به صلاح نمیبینم ، لذا مجموعه این عوامل سبب شده تا در اینگونه مراسمات شرکت نکنم. از سوی دیگر هیچ رغبتی به شرکت در مراسمات مشابه مثل دید و بازدید عید نوروز و غیر آن نیز ندارم بنا به همان دلایل مذکور. این روند از قبل از کنکور و درست زمانی که سالهای دوم و سوم دبیرستان بودم شروع شد تا اکنون نیز به همین منوال دنبال شده است اما به صورت کاملا مطلق نبوده بلکه در این فاصله نسبتا زیاد(حدود 7 8 سال) شاید فقط 3 الی 5 بار فامیل را دیده ام. این روند به گونه ای بوده است که حتی زن عموی بنده و دختر عمه ها و حتی پسر دایی ها و دیگر اقوامی که پس از چند سال اخیرا بنده را در مراسم ازدواج برادرم دیدند تعجب کردند و جمله "چقدر تغییر کرده ای یا اینکه چقدر بزرگ شدی" را گفتند. در این میان زن عموی بنده که مرا عید نوروز دید به جا نیاورد و از مادرم پرسید این آقا کی هستند. پسر عمه ام که سال دوم راهنمایی است نمیدانست که من پسر دایی او هستم و اصلا مرا نمی شناخت. گرچه این وضعیت غیر معمول است اما واقعیت دارد و عین حقیقت است لطفا غیر واقعی بودن آن منجر به انکار آن نشود. این امر از چند جهت ایجاد مشکل کرده است یکی اینکه توصیه های اسلام مبنی بر صله رحم را چه کنم ؟؟؟؟ دیگر اینکه انگ اجتماعی نبودن و بسته بودن و دگم بودن تا حدی به بنده می زنند با این چه کنم؟؟؟؟ از سوی دیگر بنده که به جد اعتقاد به وجود روابط حداقلی میان زن و مرد در مراسمات دارم با توجه به این شرایط روش درستی را در پیش گرفته ام یا خیر؟؟؟ از طرف دیگر اینکه می گوئیم انسان مکتبی باید بر اساس مکتبش رفتار کند و روابط با هر چیز و هر کسی باید بر اساس مکتب باشد. شهید مطهری ره نیز در کتاب جاذبه و دافعه می فرمایند انسان مکتبی انسانی است که هم جاذبه داشته باشد هم دافعه نه فقط جاذبه تنها. اما اگر بخواهیم این را ملاک قرار دهیم پس مثلا در خیلی از موارد باید کلا با خانواده(خانواده منظورم تنها پدر و مادر و خواهر و برادر نیست بلکه عمو دائی عمه خاله پسران و دختران اینها) قطع ارتباط کند یا ارتباط ها را بسیار کاهش دهد. از سوی دیگر در باب ازدواج مسائلی را برای بنده ایجاد نموده است. توضیح اینکه من دانشجو هستم و مشغول به کار نیستم اما توانایی کسب درآمد را دارم، به جهت نوع روابطی که دارم که البته بر اساس پشتوانه های فکری و به نظرم اسلامی در رابطه با همسر نظراتی دارم که به لحاظ مبنایی با خانواده متفاوت است در این میان یکی از ملاکهای جدی بنده محجبه و عفیف بودن دختر است که روی آن بسیار تأکید میکنم این در حالی است که گرچه خانواده نیز نظر روی چادر به عنوان حجاب دارند اما من نوع خاصی از حجاب چادر را می پسندم نه همه نوع آنرا؛ شاید از نظر آنها داشتن چادر در صورتی که قرص صورت پیدا باشد مشکلی نباشد اما از نظر بنده کمتر از قرص صورت بهتر است باشد(گرچه شارع مقدس اجازه داده است اما به نظرم میرسد این خلاف نظر شارع مقدس نیست. همان چیزی مد نظر بنده است که عرف بچه حزب اللهی ها می پسندند) این مسأله از یک سو و از سوی دیگر اینکه من کار کردن زن را در محیطهایی که مختلط با مردان است نمی پسندم در حالی که از نظر خانواده مانعی ندارد از جهت سوم هم بنده در ملاکهای خودم شاید بیشتر از 15%برای زیبایی اهمیت قائل نباشم چرا که پس از ازدواج به نظرم می رسد زیبایی زن نه به تمامه بلکه تا حد زیادی عادی می شود و آنچه موجبات محبت و مودت را میان زوجین را فراهم می آورد هم کفوی در ایمان است و اخلاق و عقیده در صورتی که این مسأله برای خانواده به شدت حائز اهمیت است به گونه ای که آنها بیش از اینکه به دنبال پیدا کردن همسر برای فرزندشان باشند در پی یافتن عروس برای خودشان هستند.(از دیگر نقاط اختلافی بنده با خانواده این است که آنها قبول نمی کنند که خانواده دختر یا خود او طلبه و از قشر روحانیت معظم باشند حتی با بنده هم سر رفتن به حوزه به شدت مخالفت می کنند گرچه به جد معتقدم که هر آنچه هست از فقه و فلسفه و علوم حوزوی باید نشأت بگیرد ؛از سوی دیگر هر لحظه که از عمرم میگذرد و خود را مجرد می بینم خود را عقب یافته در مسیر تعالی می دانم و معتقدم که ازدواج نکردنم بر ایمان و اخلاقم اثرات منفی گذاشته است. یکی از عمده مشکلاتی که خانواده در این راه برای قرار می دهند مسائل مالی و اقتصادی است اما من معتقدم منی که قرار است برای رضای خدای متعال و رعایت تقوای الهی و اجتناب از گناهان ازدواج نمایم خود خداوند هم رزق و روزی ام را تأمین می کند و از این جهت مانع خاصی بر سر راهم نمی بینم را خلاصه اینکه اختلافات جدی با خانواده دارم که هنوز به توافقی بر سر موردی مشترک نرسیده ایم )لذا از خضرتعالی تقاضای راهنمایی دارم که اگر در عقاید بنده اشکالی وجود دارد آنرا اصلاح نمایم نکته اخیر اینکه معتقدم در این میان رفتارم با خانواده باید به گونه ای باشد که خدای ناکرده موجبات رنجش آنها را فراهم نکنم که فرمود و قضی ربک الّا تعبدوا الّا ایاه و بلوالدین احسانا و اما یبلغنّ احدهما او کلاهما فلا تقل لها اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما. از مطوّل شدن عذر میخواهم و از اینکه منت نهادید و راهنمایی فرمودید پیشاپیش متشکرم.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظرم افراط می‌کنید. چه اشکال دارد شما هم سری به اقوامی که در یک‌جا جمع شده‌اند بزنید بدون آن‌که تمام وقت آن‌جا باشید. در دید و بازدید عید هم کوتاهی کرده‌اید. چطور انسان به دیدن عمو و عمه و دایی و خاله‌اش نرود؟ در هرحال فقهای عظام می‌فرمایند قطع رحم با ارحام به این بهانه‌ها حرام است. در مورد همسر هم سعی کنید خانواده را با خود همراه کنید بدون آن‌که از شریعت الهی کوتاه بیایید. بر روی رخصت‌هایی که دین داده بیش از حدّ تأکید نکنید. موفق باشید
11009
متن پرسش
سلام استاد: خدا وکیلی تعداد افرادی که در حماسه‌ی 9 دی حضور داشتند، زیاد بود؟ من خودم به انقلاب و نظام و 9 دی ارادت دارم، اما تصاویر موجود نشان نمی‌دهد که جمعیت خیلی بوده باشند. البته همان‌هایی که بودند بصیرت داشتند که اومدند، ولی از لحاظ تعداد خیلی به نظر نمی‌رسیدند. این‌طور نیست؟ عادلانه بفرمایید و دور از هیجانات. تشکرمی‌کنم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن جهت که آن جمعیت توانست با حضور خود نشان دهد اراده‌ی ملت ایران در جهتی جدای از جهت فتنه‌گران است، باید جمعیت چشم‌گیری باشد که فتنه‌گران را مأیوس و مرعوب کرده باشد و بعد از 9 دی شکست خود را پذیرفتند. موفق باشید
10138
متن پرسش
سلام علیکم: استاد در سوال قبلی از حضورتان بحثی را پرسیده بودم اما قضیه برایم حل نشد. نزدیک چهار روز هست که روی بحث کثرات متباین کتاب عرفان نظری آقای یزدان پناه متوقف شده ام. کمی به تفصیل توضیح می دهم اگر جوابم را بدهید ممنون می شوم. در حکمت مشاء آنها معتقدند موجودات اصیل هستند و تمام آنها متباین بالذات هستند و در مفهوم وجود با هم اشتراک دارند و در این مفهوم اشتراکی مشکک هستند. از طرفی دیگر هم مفهوم وجود نمی تواند مشکک باشد. نمی دانم اینکه حکمت مشاء چه اصراری دارد که مفهوم را مشکک بداند. به این قسمت از متن کتاب ملاحظه بفرمایید (به بیان حکیمان مشائی، در حمل مفهوم عام بر موضوعات، تشکیک وجود دارد. این خصیصه انتزاعی بر واجب الوجود بیشتر از ممکن الوجود صدق می کند. همان گونه که می دانیم در هر تشکیکی به یک جهت تأمین کننده وحدت و عینیت و یک جهت تأمین کننده ی افتراق و امتیاز نیازمندیم که دومی باید به گونه ای به اولی بازگشت نماید. از آنجا که مشائیان، اعیان خارجی را متباین به تمام ذات و فاقد جهت اشتراک حقیقی می دیدند، جهت وحدت مورد نیاز در بحث تشکیک را به مفهوم عام لازم نسبت دادند. از نظر آنها، نفس این مفهوم، در لزوم خود و در حمل بر موضوع ها شدت و ضعف دارد. پس تشکیک را به این مفهوم عام نسبت دادند (اصول و مبانی عرفان نظری – حجت الاسلام سید یدالله یزدان پناه – صفحه 155) البته کتاب این نظر را بطور متقن تایید نکرده است بلکه با گمان صحبت کرده چون مشائیان معتقد هستند که بین علت و معلول سنخیت وجود دارد و اگر این قول باز شود با اشکال بالا در تضاد است، ولی ایّ حال وقتی مفهوم وجود را مشترک بدانی دیگر نمی توانی تشکیک قائل شوی و اگر هم بخواهی تشکیک قائل شوی باید وجود را بین موجودات مشترک بدانیم نه مفهوم وجود را. می شود این قسمت را توضیح دهید؟ یعنی این یکی از اشکالات حکمت مشاء است؟ 2- کتاب مفهوم وجود را تعبیر به امر لازم عام کرده است یعنی چه؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- همان‌طور که استاد یزدان‌پناه می‌فرمایند تشکیک اگر بخواهد حقیقتاً برای چیزی واقع شود باید «ما بِهِ الإشتراک آن عین ما بِهِ الإمتیاز آن می باشد». یعنی درست از همان جهت که مثلاً وجود در همه مشترک است از همان جهت نیز وجود دارای شدت و ضعف باشد، نه این‌که عاملی خارجی موجب شدت و ضعف شده باشد. همان‌طور که قبلاً عرض کردم باید ببینیم چگونه مشاء می‌خواهد برای مفهوم وجودِ وجودهای متباین تشکیک قائل شود در حالی‌که برای هیچ مفهومی از آن جهت که مفهوم است، تشکیک معنا نمی‌دهد، عرض کردم چاره‌ای ندارند که صرفاً یک معنایی از تشکیک در این رابطه انتزاع کنند و بگویند مثلا در معنای وجود در ملائکه نسبت به معنای وجود در سنگ یک نحوه تشکیک هست، در صورتی که وقتی تشکیک معنا می‌دهد که یک وجود ما داشته باشیم در مظاهر مختلف، نه آن‌که دو وجود داشته باشیم آن طور که در ملائکه و سنگ هست 2- معنای عام لازم همان مفهوم وجودی است که برای همه‌ی موجودات متباین قائل‌اند که یک مفهوم انتزاعی است. موفق باشید
نمایش چاپی