باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر کردم بد نیست به این «ده نکته» فکر کنید:
نكته اول
مقدس يا نا مقدس بودن انسان
آشتى با خدا از طريق آشتى با خود راستين، نگرشى است به عالم و آدم به صورتى كه هر چيزى در اين نگرش معناى خاصى مى دهد و چهره مقدس عالم و آدم رخ مى نماياند. راستى انسان را چگونه ببينيم؟ مقدّس يا نامقدّس؟ آيا مى توان انسان را به طرزى نگاه كرد كه در عين واقعى بودن، پنجره اى باشد براى نظر به مقدس ترين واقعيت هستى، يعنى خدا؟ و اگر انسان بتواند از طريق آشتى با خود پنجره نظر به حق گردد، آيا هيچ جنبه اى جز مقدس بودن برايش مى ماند؟ آيا اين انسان ديگر گوشت و استخوان است يا منظرى بسيار متعالى؟ و آنهايى كه انسان را در اين راستا موجود قدسى نمى بينند، مگر نه ايناست كه بسيارى از ابعاد متعالى او را ناديده گرفته اند؟ راستى اينها از انسان چه چيزى مى بينند؟ ما آزاد نيستيم تا انسان را از سر خود مقدس بشماريم، ولى موظفيم جنبه هاى مقدس او را ناديده نينگاريم و از رمزهاى وجود او روى برنتابيم و واقعيت معنوى او را انكار نكنيم، واقعيتى كه در خود راهى به سوى خدا را دارد، واقعيتى كه اگر با خدا در انس نباشد غم غربتش در اين دنيا او را از پاى درمى آورد، چرا كه خود را از جهان خدايى محروم داشته و به كوير نامقدس تن گرفتار شده.
نكته دوم: درك غم غربت
انسان به صورتى شگفت انگيز در طلب بازگشت به آن عالم مقدسى است كه خود را در آنجا آرام مى بيند، ولى راه بازگشت را نمى شناسد، وقتى خود را به عنوان پنجره اى مقدس شناخت، اين بازگشت را شروع مى كند و در فرهنگ مؤمنين به عالم معنا قدم مى گذارد و ديگر مسئوليتى خاص نسبت به بودن خود احساس مى كند، كه اين مسئوليت، غير از آن چيزى است كه انسان متجدّد نسبت به بودن خود دارد. او ديگر غم غربت از عدم ارتباط با حق را مى فهمد و آرزوى زندگى كردن در قرب خدا در جان او سر برمى آورد و معنا پيدا مى كند و به نمونه هايى از انسانها دل مى بندد كه فوق زمين و زمان، زندگى را طى كردند و مى كنند، از روزمرّگى ها آزاد است و در عالم معنوى خود رمز و رازهايى را اندوخته دارد. از دنياى تاريكِ ابهامات به آسمان شفاف معنويت نظر دارد، حتى چنين انسانى طبيعت را به مانند مادر و پرستارى مى شناسد كه پروردگار انسانها براى پروريدنِ او آن را آفريده و لذا با طبيعت به صورتى شفاف برخورد مى كند و از آن پيام پروردگارش را مى شنود و جلوه روحانى او را مى بيند. ديگر براى او طبيعت و فوق طبيعت به دوگانگى مطرح نيست، چرا كه وقتى متوجه شد خودش پنجره ارتباط با حق است، راه پنجره ديدن همه چيز را تمرين كرده است، و در اين حال در همه چيز و در همه جا يك نحوه تقدس مى يابد، وقتى حيات انسانى رشد كرد و از حيات بدنى بالاتر آمد همه چيز را در حيات مى يابد.
نكته سوم: راه ورود به دنياى حكمت و خلوت
اول بايد متوجه بود كه غير از آن خودى هستيم كه در سطح طبيعى با خود برخورد مى كنيم، در اين حالت است كه كوشش خود را به سوى مقصدى متعالى شروع خواهيم كرد، و پاى در دنياى عظمت هاى وجود خود خواهيم گذارد، و دنياى حكمت و خلوت در مقابل ما گشوده خواهد شد و استعداد ارتباط با خود واقعى سر بر خواهد آورد، فقط كافى است متوجه باشيم غير از آنى هستيم كه در سطح طبيعى با آن روبه رو هستيم. انسان سرّ پروردگار است، و انسانى كه بتواند با خود خلوت داشته باشد راه ارتباط با سرّى ترين اسرار الهى را پيدا كرده است، خداوند اسرارى را كه در عبارت نيايد در نزد ما گذارده است تا بنگريم و بيابيم.
|
اى نسخه عالم الهى، كه تويى |
اى آينه جمال شاهى، كه تويى |
|
|
بيرون ز تو نيست هرچه در عالم هست |
از خود بطلب هرآنچه خواهى، كه تويى |
|
نكته چهارم
آشتى با خدا، آشتى با همه چيز
يقيناً آن حياتى حيات است كه مقدّس باشد، و حياتى مقدّس است كه در جهانى مقدّس و با خدايى كه مبناى همه تقدّس هاست بتوان به سر برد، و لذا مى خواهيم بگوييم: «آشتى با خدا، آشتى با همه چيزهاست، كه همه چيز به جهت بى خدايى ما، به ما پشت كرده بودند و ما نيز به آنها پشت كرده بوديم». و با چهره ظلمانى عالم روبه رو بوديم، و نه با چهره رحمانى و حياتمندش، و در اين حال در واقع با هيچ چيز آشنا نخواهيم بود، و هيچ چيز هم با ما آشنا نخواهد بود، و اين تنهايى واقعاً مرگ است و مرگ آفرين.
نكته پنجم
بى تفاوتى چرا؟
خودشناسى گشودن جاده اى است روبه روى انسان تا او با طى آن همواره به لايه هاى عميق و بىكرانه عالم دست يابد، و وارد عالمى از وحدت شود كه هرچيز آن همه چيز است، انسان مى تواند از اين طريق به شور حياتى كه مطلوب واقعى هر انسانى است، دست يابد. در اين رهگذر انسان نسبت به خود بى تفاوت نخواهد بود تا نسبت به هر چه زمانه بر سر او آورد، تسليم شود و اميدى به دستيابى به خود برين نداشته باشد.
قدم زدن در خود برتر، قدم زدن در واقعيتى است كه در طول و عرض هستى حضور دارد. هراندازه ما با خودِ واقعى خود آشنا شويم، در تمام عوالم هستى حاضر خواهيم بود.
نكته ششم
خود باش، تا زندگى باشى
راستى آيا قيام در خود و سير از خود وهمى به خودِ حقيقى عاملى نيست كه با اولين جرقه حيات از لابه لاى خاكستر روزمرّگى روبه رو شويم؟ تا از آن جرقه مشعلى فراهم آيد كه هم فرا راه خود را روشن كنيم و هم ديگران را دعوت به رفتن نماييم؟
از طريق آشتى با خود، راهِ دقيق نگاه كردن به عالم درون آشكار مى شود، راهى به ماوراء عالم اشياء. خودت، آرى خودِ خودت، يك انگشت اشاره به عالم لايتناهى هستى، و مى توانى تو اى انگشت اشاره به عالم درون! از طريق خودت راه زندگى صحيح را بيابى، آن وقت كه خود را يافتى، مى بينى كه خودت يك زندگى صحيح هستى، آنكه بيراهه مى رود ناخود تو است، خود را ناخود نكن، خود باش تا زندگى باشى، و اين هم آغاز راه است و هم پايان راه، تفاوت در چگونه بودن خود است، كه چقدر خود هستيم، و چقدر از ناخود آزاد شده ايم.
نكته هفتم
حيات است كه حيات را می نگرد
اگر قبول دارى ايده آل هاى «معنوى» حقيقى ترين واقعيات هستند، و خودت، آرى خودت واقعى تر از تن و اندازه و وزن و مدرك و خانه ات هستى، پس وقتى به خودت دست يافته اى به واقعى ترين چيزى كه در دسترس تو مى تواند باشد دست يافته اى و در اين حال از وهم رسته و به حق پيوسته اى و در اين شرايط ديگر پاى ايمان به ميان است و نه پاى فكر و انديشه، اينجا ديگر موضوع دانائى به خود نيست، بلكه دارايى خود است، خود ما نزد خود خواهد بود، يعنى ارتباط با واقعى ترين چيزى كه هر انسان دارد، اما نه ارتباط با مفهومى از خود، بلكه با نگاهى زنده به خود مى نگريم، چون در ارزيابى خود، حيات است كه حيات را مى نگرد. آرى حيات است كه حيات را مى نگرد و در آن صورت حق در منظر جان نمايان مى گردد.[1]
نكته هشتم
روبه رويى با خود، نگاه با روشنايى خود
وقتى با خود واقعى روبه رو نيستيم هزاران سؤال ناگشوده داريم كه مى خواهيم به كمك استدلال جواب دهيم، من كارى ندارم كه بالاخره جواب مى گيرم يا نه. ولى وقتى باخودمان از طريق خودمان روبه رو شويم، يعنى وقتى با قدرت حيات، «حيات مجسم» را كه همان خودمان باشد، خود را ببينيم ديگر همه آن سئوالات بى معنى خواهند شد.
وقتى در آن اطاق با دست ماليدن بر اعضاء فيل مى خواستند آن را ببينند، هركدام چيزى گفتند كه هيچ كدام درست نبود. ولى:
|
در كف هر يك اگر شمعى بدى |
اختلاف از گفتشان بيرون شدى |
|
نكته نهم
مراقبه؛ يعنى از دست ندادن خود
معنى زندگى به واقع مراقبه اى است جهت از دست ندادن خود، و برگرداندن نظر از ناخودها به سوى خود، و مرگ چيزى جز ادامه و استمرار همين خود، و آزادشدن از سلطه طبيعت نيست. در مراقبه و در اين استمرارِ خود واقعى، انسان خود را از تاريخ و طبيعت بزرگتر مى يابد، و در اين حال هرگز لقمه اى در دهان تاريخ و طبيعت نخواهد بود، بلكه سازنده خود و سازنده زندگى خود مى باشد.
گفت: «هركس چشم از حرام نگاه دارد، و تن از شهوات، و باطن را آباد گرداند به مراقبت دائم، و ظاهر را آراسته دارد به متابعت شريعت، و عادت دهد تن را به خوردن حلال، فراست وى خطا نيفتد».[2]
نكته دهم
شورش و زندگى
اگر انسان فهميد كه خداگونه است، خدا گونه زيست كردن براى او مشكل نخواهد بود، و شوريدن بر هر نارسايى كه راه جان او را به فراخناى حيات برين مى بندد براى او عين زندگى است. دعوت به قيامى كه آيه «انَّما اعِظُكُمْ بِواحِدَة، انْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى»[3] به آن دعوت مى نمايد، معناى زندگى مى گردد، و نمى تواند به طور جمعى يا فردى به قيام قيّوم هستى، در سراسر زندگى قائم نباشد، چنين انسانى، انسان نشسته و فرو رفته و خاكستر شده نيست، انسان ايستاده و قيام كرده است، در همه جا و همه وقت و در مقابل همه موانع.
|
بخت جوان يار ماست، دادن جان كار ماست |
قافله سالار ما، فخر جهان مصطف است |
|
موفق باشید
[1] ( 1)- براى شرح اين نكته به كتاب «آنگاه كه فعاليتهاى فرهنگى پوچ مى شود» رجوع فرماييد.
[2] ( 1)- كشف المحجوب هجويرى، سخنان ابوالفوارس شاه بن شجاع كرمانى
[3] ( 1)- سوره سبأ، آيه 46.
باسمه تعالی: سلام علیکم: طرحی که آقای بیکن و یا کانت در شرایط تاریخی خود مطرح میکنند مطابق روح تاریخی خود و آمادگی مردم آن زمان است و به همین جهت بنیاد تاریخی آنها میشود. در این مورد در شرح کتاب «خرد سیاسی در جهان توسعهنیافتگی» عرایضی نسبتاً مفصل شد. اگر بخواهید فلسفهی غرب را دنبال کنید در هر صورت نمیشود از آن نگاه که آقای دکتر داوری مدّ نظر قرار میدهند، غفلت کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده نیز دعاگو خواهم بود. به نظرم آمد که از یادداشتهایی که داشتهام چند نکتهای خدمتتان ارسال دارم: موفق باشید
خداوند انسان را جامع جمیع اسمای فعلیِ وجوبیِ الهی و در بردارنده صفات و نسبتهای ربوبی قرار داد. .... یعنی از هر اسمی از اسماءاش در فطرت انسان لطیفهای قرار داد تا آدم با این لطایف برای تحقق یافتن همه اسمای جمالی و جلالی آماده باشد. همانطور که چشم اگر به تفاوتهای رنگها توجه کند، نور را نمیبیند، چشم روح هم وقتی متوجه موجودات جزئی و کلی میشود، خودِ وجود را نمی بیند هر چند تنها به واسطه وجود است که ما با موجودات روبه روئیم. روح انسان به واسطه نحوه وجود داشتناش، یعنی قاعده وجودش، با وجود خویشاوند است و به همین جهت قادر به دریافت موجودات میشود.
باسمه تعالی: سلام علیکم: جسمانیبودن معاد یعنی همهی ابعاد انسان در معاد حاضر شود و این برای معصومین«علیهمالسلام» هم تحقق مییابد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: جماد که مثل گیاه و حیوان نفس ندارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: طب سنتی بر مبنای آزمون و خطا نسبت به نفس ناطقه انسان اموری را تجربه میکند و ائمه «علیهمالسلام» در امور عادی به همان علوم عرفی که مبنای آن درست باشد رجوع میکنند. مگر قصه گمشدن شتر پیامبر را نشنیدهاید که حضرت به یارانشان فرمودند بگردید او را پیدا کنید و نخواستند از علم امامت استفاده کنند. در این مورد میتوانید به کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» به قسمت «علم امام» رجوع فرمایید. موفق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم ورحمة الله: در جایی خواندم از قول جنابعالی که فرموده بودید: شهید حاج قاسم سلیمانی، بر مالک اشتر نخعی افضل است. اگر این نقل قول صحیح است، ادله تان چیست؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: در بحث سورهی «نبأ» عرایضی شد از آن جهت که در جناب مالک، بعضاً پیش آمده که در کنار نظر حضرت مولی «علیهالسلام» نظر میدادهاند مثل آنکه نظر حضرت آن بود که از اول ابومسی اشعری از حاکمیت کوفه عزل شود؛ ولی مالک تا حدّی نظر خود را داشت و بعد به آن نتیجه رسید که خودش ابوموسی را از کوفه اخراج کند. در حالیکه حاج قاسم نسبت به مقام معظم رهبری با بصیرتی که پیدا کرده بود، اطاعت کامل داشت. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده آن مناظره را گوش دادم و از اینکه جنابعالی آن را برای بنده فرستادید تشکر میکنم. و حقیقتاً ادب حاکم بر آن مناظره، ارزشمند بود. آری! ما باید دغدغهی آن بزرگوار را درک کنیم. همانطور که جناب آقای کاشانی فرمودند لازم نبود آقای دهباشی بر سخن سید جعفر مرتضی و نفیِ در برای خانهی حضرت زهرا «سلاماللهعلیها» تأکید میکردند. ولی حرف اصلی آقای دهباشی هم قابل تأمّل است که جسارت به حضرت زهرا«سلاماللهعلیها» واقعاً به آن صورت واقع شده؟ در حالیکه احترام به آن حضرت در آن زمان بین مسلمانان فوقالعاده بوده است و آن طرف برای آبروی خودش هم که باشد، نمیتوانسته تا اینجاها بیاید. آقای دخانچی هم از زاویهی دیگر حرفهایی دارند که بد نیست روی سخنان ایشان نیز فکر کنیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: پیشنهاد بنده آن است در این رابطه با حوصله برنامهای جهت مطالعهی کتابهای «فرزندم؛ اینچنین باید بود» برای خود بریزید. کتابها روی سایت هست. موفق باشید
سلام استاد: درد دلی داشتم خواستم اینجا مطرح کنم. آن روز جمعه صبح رفته بودم نانوایی شخصی بهم گفت سردارمون رو زدن کاملا شکه شدم. اومدم خونه پیام رهبر رو دیدم ولی اروم نشدم دو روز تمام گریه کردم اروم نشدم. استقبال با شکوه خوزسنان رو دیدم مقداری تسلی دل بود ولی اروم نشدم دل فقط یک چیز می خواست من هم برم گفتم میرم تشییع سردار اونجا رهبری چیزی میگه اروم میشیم ولی رهبری گفت «الحقنا بهم» حالمون بدتر شد. رفتیم تشییع ولی اروم نشدم. قید کارم رو زدم دیدم دیگه نمی تونم ادامه بدم. بیست و دو بهمن شد رفتیم جشن سالگرد پیروزی و ... امیدهایی که برای امسال آدم تو اون جشن حس می کرد ولی ارامش و قرار نیومد. استاد شما می دونید آرامش را کجا میشه پیدا کرد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: آرامش در همان اشکی است که بدون اختیار با یاد حاج قاسم عزیز جاری میشود. مگر نخواندهای که آن مردِ بیقرار که بعد از ملاقات شمس تبریزی، ۳۰ سال بیقرار بود، فرمود:
جملة بیقراریات از طلب قرار توست طالبِ بیقرار شو تا که قرار آیدت
جملة نامرادیات از طلب مراد توست ورنه همه مرادها جمله نثار آیدت
آن نفسی که با خودی بسته ابر غصهای آن نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که با خودی یارکناره میکند وآن نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که با خودی همچو خزان فسردهای وآن نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
حاج قاسم تجربهی بیقراری در این دنیا را به ما عطا فرمود، حالا میخواهی هم یاد حاج قاسم را داشته باشی و هم با قرار باشی؟!! چرا بیقراری را در این تاریخ، عین زندگی ندانیم؟ مگر رهبر معظم ما که حاج قاسم جانش را فدای او میکند؛ یک لحظه قرار دارند که ما به دنبال قرار باشیم؟!! موفق باشید
با عرض سلام و تحیت: استاد بزرگوار مدتها بود که در قصه عاشورا سوال بود برایم اینکه کار اباعبدلله به سختی می افتد را چطور با مجیب بودن پروردگار می شود جمع بست؟ چرا حضرت زینب سلام الله علیها حتی لحظه ای که حضرت را در گودی قتلگاه می بینند رو به مدینه می کنند و با حضرت رسول سخن می گویند چرا از خداوند نمی خواهند فرجی رخ بدهد؟ این ادب است؟ یا تقدیر حتمی است امکان تغییرش نیست و خدا اینطور می خواهد؟ «ان الله شاء أن یراک قتیلا»؟ این رویه در زندگی دیگر افراد هم رایج است؟ اینکه گاهی کاملا کاری که می کنی در مسیر حق است ظاهرا ولی موانع متعدد، گرفتار شدن ... با همه سختی ها راه را ادامه می دهی اما از زمین و زمان هم می بارد چرا؟ این تصویری نیست که از خداوند در ذهن ما ایجاد شده خدا را دستگیر و اجابت کننده معرفی کردند بهمان، نه خدایی که سختی و فشار بنده ای که در راه خودش هست می بیند ولی تغییری گشایشی نمی دهد. پس کجا اگر یک قدم برداریم ده قدم می آید. شاید خیلی ها بگویند حسین (ع) باید اینطور شهید می شد تا اسلام احیا شود. اما عقل ناقص امثال من بر نمی تابد اگر خدا خداست و رحمانیتش و رحیمیتش پا برجاست چرا مداخله ای نکرد. عاشورا که هیچ در حد و اندازه تفکر امثال بنده نیست در زندگی خودمان هم گاهی سختی پشت سختی، منظورم سختی دنیایی است، رشد معنوی که الحمدلله هست. ولی چطور فقط غیر دنیایی ها را ببینیم مگر خدای ما فقط خدای آخرت است؟ برای دنیای مان عنایتی ندارد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: خود اولیاء الهی به این نتیجه میرسند که بهترین بودن در دنیا، مقابله با استکبار است. ملاحظه کردید که ماههای اخیر جناب شهید حاج قاسم چه اندازه به دنبال شهادت بود به جهت آنکه میدانست برکاتی در شهادت او برای خودش و جامعه رقم خورده است و دیدید که یکی از مسئولان آمریکایی گفته بود قاسم سلیمانی شهید برای آمریکا از قاسم سلیمانی زنده، خطرناکتر است.
فرعون نمونه فرهنگی است که میگوید زندگی فرصتی برای «زنده بودن» است و موسی(ع) نمونه فرهنگی است که می گوید زندگی فرصتی است برای «حرکت» و اینکه انسان از لاک خودش خارج شود، پوست بیندازد، آزاد شود و چهره حقیقی او که پشت این شرایط پنهان شده، ظاهر گردد.
وقتی یکی از آنها می گوید پیروزی، آن یکی چیز دیگری می فهمد. هرلفظی که این می گوید، در فرهنگ خودش و در قاموس خودش یک معنا دارد و دیگری از آن چیز دیگری و معنای دیگری درک میکند.
طبق فرهنگ موسوی، اصل بر زنده ماندن نیست؛ بلکه اصل، نتیجه گرفتن از زندگی است؛ یعنی در فرهنگ موسوی اگر با زنده بودن نتیجه گرفته میشود، زندگی خوب است و اگر با دادن زندگی نتیجه به دست می آید، باید زندگی را داد.
فرهنگ موسوی می گوید پیروزی در رهاکردن زندگی است؛ اگر با رها کردن زندگی نتیجه به دست میآید.
موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن جایی که آن بزرگان، عقل ما را خطاب قرار میدهند باید به صورت عقلانی و در کلیّت سخن آنها را پذیرفت. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم وقتی قرآن به قلب پیامبر خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» نازل شده و با توجه به اینکه قلب انسان تمام وجودِ انسان است؛ شخصیت پیامبر، قرآنی میشود و تمام حرکات و افکار آن حضرت مطابق نور قرآن میگردد و در همین رابطه قرآن میفرماید: «نَزَل به الرّوح الامین علی قلبک» یعنی آن قرآن بر قلب تو ای پیامبر توسط روح الامین نازل میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. بالاخره تا حدّی نفس، هنوز تصرف خود را دارد تا اینکه از آن تصرف مأیوس شده و منصرف شود. ۲. در هر حال هر مرگی یک نوع انقطاع از بدن است و درد خود را دارد ۳. همهی احساسات مربوط به نفس است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: چه فرقی میکند! به هر حال وسعت انسان در آن است که از جاذبه نسبت به حقیقت و وسعتدادنِ خود در مواجهه با حقّ و حقیقت غفلت نکند و هر آنچه مانع اُنس با حقیقت است را از خود دفع نماید. موفق باشید .
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. آری! بالاخره همهی قواعد عالَم در اختیار ما نیست تا انتظار داشته باشیم آنها بر اساس نظرِ ما عمل کند. ۲. به نظرم بیجا نفرمودهاند، بالاخره ما باید موقعیت خودمان را در نظر بگیریم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بدنی که امام، إنشاء میکنند غیر از بدنی است که روحشان با تدبیر آن بدن در طول زندگی به کمالات خاص خود میرسد، هرچند که آن بدن هم به عنوان هویت مادی خود حرکت جوهری خود را دارا است. ولی نفس امام نسبت به آن بدن، غیر از رابطهای است که با بدنی دارند که از مادر متولد شده است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: اینطور نیست که اگر طرف تلاشهایی در امر ریاضی کرد و نفس او متوجهی واقعهای در آینده شد، علت آن محاسبات ریاضی او باشد. بلکه شرایط از آن طریق آماده میشود که آیندههای عالَم ماده را با نفس ناطقهی خود درک کند. مثل کاری که ساحران و مرتاضان انجام می دهند که به ظاهر، حرکات مادی است ولی در حقیقت، نفسِ آنها است که آن پیشگوییها را میکند. تفاوت این حرکات با معجزات در آن است که نهایت این حرکات در حوزهی عالم ماده و آیندهی عالم ماده تحرک دارد ولی پیابران مبانیِ خود را در عوالم اعلی دارا میباشند و چیزی را به میان میآورند که از طاقت کلّی بشر بیرون است و به همین جهت به آن، معجزه میگویند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همهی آنچه فرمودید خوب است. ولی به نظر بنده بد نیست با سیر مطالعاتی که روی سایت هست فعلاً کنار بیایید، إنشاءاللّه مفید خواهد بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: خودآگاهیِ خوبی نسبت به طوفانهای آخرالزمان دارید. آری! باید گامها را با بصیرت برداشت. فکر میکنم کتاب «آشتی با خدا» که با نظر به این طوفانها بیان شده و سعی دارد ما را در آغازینِ آغازها به خودمان بنمایاند؛ در این مورد بد نباشد از آن جهت که افقی در مقابل شما میگشاید. کتاب بر روی سایت هست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در «برهان صدیقین» بهخوبی روشن میشود که خداوند عین کمال است و چون حکمت، کمال است خداوند عین حکمت است. خوب است که به آن برهان رجوع فرمایید. موفق باشید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید خواستهاند مطلب را توجیه کنند. زیرا در هر حال این ملکات انسان است که به انسان فشار میآورد و ملکات مربوط به روح است. موفق باشید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: نه، حرکت جوهری اثبات میکند چون ذات عالَم ماده عین حرکت است، عین نیاز به فیض خداوند است و اگر آن فیض قطع شود، عالَم نابود میگردد و چون عالم، موجود است آن فیض همچنان ادامه دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در این رابطه در جواب سؤال شماره 30995 شده خوب است به آن جواب رجوع فرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! قرض الحسنه همیشه قرضالحسنه باید باشد. ولی وقتی با تورم روبهرو هستیم، اگر قرضدادنها طوری باشد که تورم در آن لحاظ شود، شاید انگیزهی قرضدادنها بهتر شکل بگیرد. ولی به هر صورت آن کسی که با فرض تورم قرض میدهد، در این شرایط ثواب دو چندان میبرد. موفق باشید
