بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
9593

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن ارحیم سلام علیکم: استاد من ۲۴ سال سن دارم، الان طلبه هستم، از دوران دانشجویی جلسات مطالعه صحیفه امام خمینی داشتیم، آثار عرفانی(کتاب شرح دعای سحر) اخلاقی (چهل حدیث، جنود و آداب الصلاة) و تفسیر سوره حمدشان را کم و بیش مطالعه کردم، شرح جنود شما را گوش کرده ام و آثار بسیار دیگر. و بحمدالله و بمنه و توفیقه منظومه متفکران انقلاب اسلامی معاصر که مبدأ اش همان تفکرات امام که مبدأش صدراست را در قلب خود در نزد خود دارم. روح انقلاب را شناخته ام قرآن در دلم با المیزان و علامه جوادی طلوع کرده، احساس می کنم سینه ام ظرفیت این همه خیر و حکمت و روحانیت را ندارد. وقتی مشکلاتی را که در میان خودمان که قشر دین داریم می بینم، بی فکری مردم در جامعه را که خودم تا قبل از احساس طلوع در دلم یکی از آنها بودم می بینم، وقتی درستی حرکت امام و فاصله خودمان را با او می بینم، احساس سینه درد و کمر درد می کنم. وسعت دردهای علی امیر المؤمنین (ع) را می فهمم. دارم آب می شوم. گاهی برای غم امام زمان (عج) مستأصل و بی قرارم. حرفهای آقای پناهیان مرا تشنه شهادت کرده اما احساس عظمت لقا مرا در هم می شکند. استاد شاید بی صبری من این تلاطم را درونم به وجود آورده، اما می خواهم حرفهای رهبرم با این همه لختی و مانع روبرو نباشد و اجرایی شود چون درست می گویند. تا حد امکان امر به معروف با روی خوش می کنم، اما راضی نیستم، دوست دارم خدا مرا لایق کند برای انقلاب از هیچ چیز دریغ نکنم، از طرفی از تلون و رنگارنگی نفس خودم نیز خائفم. چه کنم؟ من عاشق انقلابم اما هیچ کاری برایش نمی کنم. خدا فهم زیادی به من داده اما سنگینی بار رسالت مانع حرکت من می شود. شما راه نمایی ام کنید و دعا بفرمایید به عزیز و محبوبم یعنی امام بزرگوار و راه او برسم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده دعاگو هستم. در ذیل دستورات اسلام باید این حالت را تحمل کرد و با تمام وجود خود را در تمکین نگه داشت تا آرام‌آرام تلوّن‌ها کم شود و خداوند راهِ هرچه بهتر بندگی خود را در تحقق تمدن اسلامی برایتان بگشاید. از رجوع کامل به اسفار و سپس به فصوص، در وقتش غافل نباشید. موفق باشید
9071
متن پرسش
سلام استاد: من و دوست هم مباحثه ایم میخوایم در راستای دور کردن صفات رذیله و کسب صفات نیکو خصوصا در ماه مبارک اقدام کنیم که انشاالله مورد عفو و رحمت پروردگار قرار بگیریم. برای این منظور شما چه کتابی رو پیشنهاد میکنید؟ معراج السعاده چطوره؟ استاد چطوری مباحث کتاب رو بخونیم و دنبال کنیم که بصورت عملی استفاده ببریم و واقعا تغییر کنیم و نه اینکه خدای ناکرده مثل قبل تنها به حجم اطلاعات خودمون بیفزاییم و بعد از مرگ ازشون بی نصیب بشیم و همه رو از دست بدیم! خواهشا بهمون کمک کنید که تا جوانیم جلوی این خسران رو بگیریم. استاد از تکرار غفلت خسته شدیم ... شرمساریم... به مدد الهی راهنمایی راهگشایی بفرمایید. ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: پیشنهاد می‌کنم نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه را کار کنید. جلد اول کتاب «فرزندم؛ این‌چنین باید بود» با ویرایش جدید إن‌شاءاللّه متذکر رهنمودهای حضرت علی«علیه‌السلام» به همه‌ی جوانان عالم خواهد بود. موفق باشید
6191
متن پرسش
به نام خدا.باسلام خدمت استاد عزیز در جواب سوال قبل مربوط به چگونگی زنده شدن دوباره انسان با توجه به حدیثی دز اصول کافی خواسته بودید متن عربی آنرا برای جنابعالی ارسال کنم. امام صادق(ع): قال سئل عن المیت یبلی جسده قال نعم حتی لا یبقی له لحم ولا عظم الا طینته التی خلق منها فاءنها لا تبلی تبقی فی القبر مستدیره حتی یخلق منها کما خلق اول مره (اصول کافی ج3 ص 250باب النوادر...حدیث7)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ملاحظه می‌فرمایید که حضرت می‌فرمایند گوشت و استخوان متوفی باقی نمی‌ماند مگر طینتی که از آن خلق شده، که مسلّم آن طینت از جنس گوشت و استخوان نیست بلکه مستدیره‌ای در قبر باقی می‌ماند که خداوند وجه قیامتی آن شخص را از آن خلق می‌کند که آن مستدیره هرچه باشد مسلّم گوشت و استخوان نیست. شاید این‌که فرموده‌اند چیزی است دایره‌ای شکل اشاره به حالت بی‌بُعدبودن آن دارند و همان جنبه‌ی مجرد انسان باشد. موفق باشید
5978
متن پرسش
سلام استاد من از اشخاصی بواسطه رفتارخودشان بدم میاد.اما جایگاه انهاشرعا"محترم است.آیا اگرمن در ظاهروبخاطراینکه خداازمن خشمش نگیردباا ایشان خوب رفتارکنم درواقع فیلم خوب بودن را بازی کنم در برزخ من اثربدی ندارد؟چون من ازدرون ازشان خوشم نمیادوحتی گاهی منزجرم.هربارهم میخوام دوستشان داشته باشم عملکرد خودشان نمیگذارد...حال باید درونم را هم مثل بیرونم نسبت به ایشان خوب کنم؟تابرزخم دچارمشکل نشود؟یا همین کنترل بیرونی کافی ست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم همین طور درست است به ما فرموده اند از آنجایی هم که حلم ندارید تَحَلّم کنید یعنی خود را به عنوان انسان حلیم و بردبار نشان دهید، شاید عمل شما مصداق همین توصیه باشد. موفق باشید
3229

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد مسئله ایست که حدودا یکساله که ذهن منو به شدت مشغول کرده و به معنای حقیقی کلمه دچار تحیر شدم. یکی از همکلاسی های بنده دختر خوب و بانجابتی به نظر میرسه. اگرچه چادری نیست منتها محجبه و باحیاست. در طول چهارسال درس، رفتار نامناسبی از ایشون ندیدم و در صحبت کردن با نامحرم هم حد و حدود رو نگه میداره و از نظر من شخصیت منسجمی داره که تحت تاثیر جو نیست. خب من بنا رو بر خواستگاری گذاشتم تا اینکه عکسی به دستم رسید که در جشن فارغ التحصیلی دوست این خانم، ایشون حجابش رو کاملا رعایت نکرده بود و مقداری از موهاش پیدا بود. ازونجایی که من مذهبی هستم این مسئله در ذهن من تاثیر منفی گذاشته اما احساس میکنم دارم زیاده روی میکنم و این مسائل قابل اصلاحند کما اینکه رویه ایشون بر پوشش مناسبه... در نظر دارم که جلسه ای برای بحث و گفت و گو درباره این مسائل ترتیب بدم و بعد شرایط رو بسنجیم، اگر ایشون حدود زندگی با یک شخص مذهبی رو قبول کردن بعد بحث خواستگاری رو مطرح کنیم. در فامیل هم دخترخاله ای داشتم که به همین سبک و سیاق ازدواج کرد و الان چادری هستند و زندگی خوبی هم دارند... ولی استاد هنوز هم اطمینان قلبی برام حاصل نشده و دچار سردرگمی ام. امکانش هست منو راهنمایی بفرمایید ؟ ممنون و محتاج دعای خیر شما
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین راهی که به فکرتان رسیده خوب است. موفق باشید
2868
متن پرسش
سلام استاد میخواستم در مورد آموزش فلسفه برای کودکان واینکه چند سالی برخی انتشارات در این زمینه ترجمه های از نویسنده های غربی را در قالب داستان کوتاه فلسفی - مفهوم زندگی - مرگ- بهتر اندیشیدن- و... را میبینیم لطفا سیر مطالعاتی آموزش فلسفه برای کودکان را از چه منابعی پیشنهاد میکنید تا ما بتوانیم کودکان را درست با معارف فلسفی آشنا کنبم...
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده فکر می‌کنم اگر با خودشناسی تفکر فلسفی کودکان را شکل دهیم شروع خوبی است و کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» با ویرایش جدید شروع خوبی است و پس از آن چند جلسه‌ی اول کتاب «آشتی با خدا» و سپس کتاب «چه نیاز به نبی»، تا آرام آرام کودکان ما آماده شوند برای فهم سنت‌های جاری در عالم که این از طریق قرآن ممکن است، به شرطی که رویکرد ما رویکردی باشد که بخواهیم به سنت‌های جاری در عالم نظر کنیم. موفق باشید
2826

سهراب سپهریبازدید:

متن پرسش
سلام.استاد تا بحال کتب شعر سهراب سپهری را مطالعه کرده اید؟نظر شما نسبت به سپهری چیست؟او را عارف و موحد می دانید؟نظر شما نسبت به دیدگاه وی نسبت به زیبایی و تقدیس طبیعت چیست؟این تقدیس طبیعت و محترم شماردن آن و دیدن این همه زیبایی و ظرافت در آن خیلی جذاب و دلفریب و موحدانه تر و عالمانه تر به نظر می رسد.یعنی راستش به نظر میرسد جز گمشده ی صحبت های شماست.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: نتوانسته‌ام با مطالعه‌ی ممتد اشعار مرحوم سهراب سپهری ، به عالم او وارد شوم تا بتوانم نظر بدهم. موفق باشید
1967
متن پرسش
با عرض سلام و تبریک به مناسبت ماه رجب به شما استاد عزیز.سوالات از این قرار است:آیا در ماه رجب که ماه امن الهی است خواندن دعای صنمی قریش و زیارت عاشورا اشکال دارد؟در گذشته عادت به خواندن دعای گنج العرش داشتم و ترک کردنش برایم سخت است اشکال دارد ادامه دهم؟نظر جنابعالی در مورد کتب آیت الله دستغیب چیست؟متشکرم.التماس دعا.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: چرا در ماه مبارک رجب از دعاهای متعالی آن غافل هستید. خواندن دعای مأثوره که به سند آن مطمئن هستید در ماه رجب اشکال ندارد. با دعای گنج العرش به سبب ضعف سند باید با احتیاط برخورد کرد. حضرت آیت الله دستغیب«رحمۀالله علیه» از عالمانی بودند که حماسه و عرفان و اخلاق و سلوک را یک جا در خود جمع کرده بودند. موفق باشید
1965

فلسفه هنربازدید:

متن پرسش
سلام علیکم. آیا پیشنهادی برای سیر مطالعاتی در مورد فلسفه هنردارید؟ همچنین بغیر از مباحث شهید آوینی و مرحوم مددپور چه افراد دیگری را در این زمینه توصیه میکنید؟ با تشکر. التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده در این مورد. صاحب‌نظر نیستم باید با آقایان دکتر محمدعلی رجبی ودکتر محمد رجبی ارتباط بر قرار کنید. موفق باشید
531

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم مصاحبه‌ای که قرار است در نشریه سوره چاپ شود(بنابر هماهنگی با دکتر توکلی) بدینصورت خواهد بود لطفا به سؤالات تکمیلی پاسخ بفرمایید که انشاءالله مصاحبه قوی‌تر بشود. - بیوگرافی از حجت‌الاسلام طاهرزاده - متن مصاحبه دغدغه ما در پرسش از تفکر حقیقی ما را به سمت جایگاه قرآن در این تفکر کشانید. خوب بالطبع در چنین بحثی هم جایگاه تفسیر وارد می‌شود و هم نسبت فلسفه با چنین تفکری. به همین منظور از محضر استاد طاهرزاده استفاده کردیم و از طریق سایت ایشان مصاحبه‌ای را با ایشان ترتیب دادیم که متن این مصاحبه خدمتتان تقدیم می‌گردد: 1- با توجه به این‌که تفسیر قرآن مسئول پاسخگویی به سوالات و ابهامات پیرامون فهم آیات قرآن است و از طرفی معمولا مفسرین بیشترین وقت خود را صرف آیات متشابه می‌کنند؛ لذا به نظر می‌رسد که لازم است علم دیگری تدوین شود که مسئول پاسخ گویی به پرسش‌های مهم و اساسی راجع به قرآن باشد. لطفا پیرامون ضرورت تدوین چنین علمی صحبت کنید؟ باسمه تعالی؛ علیک السلام: قرآن به عنوان وَحی الهی راه‌کارِ درست‌ دیدن و درست‌ عمل‌کردن بشر را به بشر تذکر می‌دهد تا بشر با تذکر قرآن به چنان منظری دست یابد که قرآن به او تذکر داده است. مثل این‌که شما در عین این‌که در حال دیدن دیوارِ مقابل خود هستید کسی به شما وجود نوری را که عامل دیدن دیوار شده، تذکر دهد. در این حال شما وارد چنین حضوری می‌شوید و لذا قرآن در معرفی خود به رسول خدا(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: « فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر » تو به آن‌ها موضوعات قرآنی را تذکر بده، تنها تو تذکر دهنده‌ای و نه تحمیل‌کننده. همین‌طور که خداوند قرآن را به عنوان «ذکرٌ للعالمین» معرفی می‌کند، پس می‌توان گفت هرکس می‌خواهد متذکر حقایقی باشد که در عالم هست و بشر از آن غافل است، باید به قرآن رجوع کند و با تدبّر در آیات آن متوجه آن حقایق شود. علم جدیدی نیاز نیست رویکردها را باید تصحیح کرد، آری با چنین رویکردی از تفاسیر قرآن می‌توان کمک گرفت. 2- با این توجه حد و حدود تفسیر و تفاوت‌های اساسی آن با تفکر قرآنی را بیان نمایید؟ آیا این درست است که پاسخ پرسش‌های اساسی دین را از مفسرین بخواهیم؟ یا تفکر قرآنی متولی پاسخ به چنین پرسش‌هایی است؟ جواب - موضوع دو طرفه است یعنی اگر در قرآن تدبّر کنیم ما را به تفکر در عالم می‌کشاند و اگر در موضوعی به فکر فرو رفته باشیم با تدبّر در قرآن راه‌های عمیقی را برای ما باز می‌کند تا با وَهمیات خود زندگی را ضایع نکنیم. سؤال تکمیلی: اگر ما در موضوعی وارد تفکر شده باشیم و سپس به تدبر در قرآن برسیم؛ چه ضمانتی وجود دارد که برداشت خودمان را بر قرآن تحمیل نکنیم؟ 3- برای رسیدن به تفکر قرآنی چه چیزهایی نیاز است؟ کسانی که می خواهند وارد چنین مباحثی شوند چقدر باید با قرآن مانوس باشند؟ آیا لازم است که حتما مفسر هم باشند؟ جواب - باید زبان قرآن را فهمید و با رویکردِ تدبّر در قرآن به آن رجوع کرد تا در همه‌ی ابعاد انسانی به تعادل برسیم و معلوم است که برای فهم زبان قرآن بعضاً مفسران به کمک ما آمده‌اند. سؤال تکمیلی: با توجه به این‌که مخاطبان ما دانشجویان هستند، اگر ممکن است توضیح بفرمایید که این انس چگونه حاصل می‌شود و تا چه اندازه باید به تفاسیر رجوع کرد؟ 4- آیا شما موافق هستید که تفاسیر قرآن تبدیل به کتاب‌های جمع و جوری شود که فقط پاسخگوی مسائل تفسیری شود و کتاب‌های مجزایی پیرامون تفکر قرآنی نوشته شوند؟ جواب - بنده واژه‌ی تفکر قرآنی را به عنوان یک علم که باید پیرامون آن کتابی نوشت نمی‌توانم بپذیرم، آری می‌توان با سؤالی خاص به قرآن رجوع کرد و با تدبّر در قرآن جواب آن سؤال را گرفت و کتابی هم در آن مورد تدوین کرد. 5- به نظر شما بزرگترین پرسش‌هایی که جا دارد امروزه مطرح شود و قرآن به آن‌ها پاسخ بگوید چیست؟ چه ملاکی برای طرح چنین پرسش‌هایی است؟ جواب- در تمام ابعاد زندگی – اعم از امور فردی یا اجتماعی و تربیتی و اقتصادی – باید ماوراء آنچه فرهنگ مدرنیته بر اذهان تحمیل کرده، سؤال داشت و به قرآن رجوع کرد و با مبانی قرآنی جواب آن را گرفت. سؤال تکمیلی: بزرگترین پرسش عصر حاضر ما برای انسان معاصر چیست؟ چگونه کسی که تحت تسلط مدرنیته است می‌تواند از ماورای فرهنگ مدرنیته پرسش کند؟ 6-به نظر ما بزرگترین پرسش قرآنی این است که (خداوند کمال بشر را به چه می داند؟ )آیا شما هم موافق هستید؟ در هر صورت به نظر شما قرآن چه پاسخی به این پرسش داده است؟ جواب- وقتی انسان متوجه شد در ذات خود «بنده» است و قرآن بر این اساس به او خطاب می‌کند «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ » اى مردم پروردگارتان را که شما و کسانى را که پیش از شما بوده‏اند آفریده است، پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید. و مقصد بندگی را تقوی قرار می‌دهد، پس قرآن جوابگوی نیاز بشر است تا بندگی او را به فعلیت برساند و در این مسیر بشر به تقوا برسد به این معنی که حکم خدا را بر حکم نفس امّاره‌ی خود حاکم کند. 7- این‌که نسبت بشر با قرآن چیست یک پرسشی است که تفکر قرآنی مسئول پاسخ به این پرسش است. به نظر شما این نسبت چیست؟ نظر علامه طباطبایی در این مورد چیست؟ جواب- نسبت بشر با قرآن همان نسبت بشر با خدا است که یکی عبد است و دیگری «ربّ» و قرآن صورت ربوبیت خداوند است تا بشر بتواند به کمال خود که نزدیکی به کمال مطلق است نایل گردد و سنت «إلیه راجعون» به وقوع بپیوندد. علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به طور مستقیم مورد خطاب چنین سوالی نبوده‌اند تا جواب دهند، ولی ایشان با اُنسی که با پروفسور هانری کربن داشته‌اند متوجه روح فرهنگ مدرنیته شده‌اند و ‌ این روح -که همان خدای بدون شریعت است- فضای فرهنگی جامعه‌ی اسلامی را متأثر می‌کند و لذا تأکید ایشان در تذکر دادن به عبودیت و ربوبیت از طریق آیات قرآن به صورتی بسیار دقیق برای نجات بشر امروز از ظلمات فرهنگ مدرنیته، راه‌گشا است. 8- آیا فلسفه را می‌توان نمود تفکر حقیقی دانست؟ آیا فلسفه اسلامی می تواند ما را در رسیدن به تفکر قرآنی یاری کند؟ آیا تفسیر فلسفی از قرآن تفکر قرآنی است؟ جواب- تفکر فلسفی وجهی از تفکر انسانی است که خبر از مفاهیم حقایق می‌دهد و می‌تواند نظرها را به سوی حقایق جلب کند تا انسان از طریق قلب با حقایق مأنوس شود. ولی هرگز نباید از پنجره‌ی آن تفکر به قرآن نگریست، و نیز تفکر فلسفی را نباید مقابل تفکر قرآنی قرار داد. مثل این‌که نباید تفکر ریاضی را مقابل تفکر قرآنی قرار داد زیرا ما برای بهره‌مندی از قرآن نیازمند تفکر ریاضی نیز هستیم تا نه‌تنها در آیات ارث تدبّر کنیم، بلکه نظر ریاضی‌گونه‌ی آیات را نیز درک کنیم. اشکال گالیله این بود که می‌خواست تمام کتاب مقدس را از زاویه‌ی تفکر ریاضی بنگرد و همه‌ی آن کتاب را محاسبه‌پذیر کند. شما به صورت حضوری متوجه رابطه‌ی بین ذات خود و اراده‌ی خود می‌شوید ولی همین که به آن احساس فکر کردید و از آن‌ها رابطه‌ی ایجادکنندگی ایجادشوندگی انتزاع کردید، وارد ساحت تفکر فلسفی شدید و موضوع علت و معلول را وارد اندیشه‌ی خود نمودید، به همین جهت است که باید گفت تفکر فلسفی وجهی از تفکر انسانی است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت و یا با آن به خصومت برخاست. سؤال تکمیلی: چگونگی نگرش به قرآن از پنجره فلسفه را بیشتر توضیح دهید: 9- با توجه به این‌که شما حدود بیست سال است که جلسات تفسیر برگزار می‌کنید؛ بفرمایید طرح پرسش‌های بزرگ و رجوع به قرآن برای یافتن چنین پرسش‌هایی چقدر موجب تغییر و تحول در تاریخ آینده می‌شود؟ به عبارت دیگر رسیدن به تمدن اسلامی چقدر وابسته به تفکر قرآنی است. آثار طرح این نوع نگاه چقدر می‌تواند موجب تحولات عمیق شود؟ جواب- قرآن نوری است که از یک طرف راه آینده‌ی بشر را به او می‌نمایاند و از طرف دیگر موانع و حجاب‌ها را می‌شناساند تا بشریت گرفتار افکار وَهمی نشود و عمر خود را در اعتباریات ضایع نگرداند. قرآن افقی را در جلو شما می‌گذارد که به‌راحتی هویت هر موقعیتی را نسبت به آن افق ارزیابی می‌کنید و از موجودیت آن موقعیت پرسش به عمل می‌آورید، و در همین راستا به این نتیجه می‌رسید که باید در تمام مناسبات بشر حکم خدا حاکم باشد و این محقق نمی‌شود مگر با حاکمیت امام معصوم و لذا به تمدنی می‌اندیشید که از طریق واسطه‌ی فیض الهی، زمین به آسمان وصل شود به نام تمدن اسلامی. و نظام ولایت فقیه را نیز از آن جهت که دوره‌ی گذار از حاکمیت نفس امّاره به حاکمیت خدا است، با دید قرآنی به آن ارج می‌نهید. 11- به نظر شما انقلاب اسلامی با چه تفکری پیش خواهد رفت؟ جواب- انقلاب اسلامی به عنوان تفکری که بنای تمدن‌سازی دارد بر مبنای شخصیت بنیان‌گذار وی می‌تواند از دنیای معاصر عبور کند و به دنیایی جدید وارد شود. شخصیت بنیان‌گذار آن یعنی حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» از نظر تفکر اسلامی شخصیت جامعی بود که در عین فقیه‌بودن، فیلسوف است و در عین فیلسوف‌بودن، عارفِ سالکی است که در معارف اسلامی و قرآنی به‌خوبی تدبّر کرده و لذا مطمئن شده می‌توان با چنین تفکر جامعی جامعه‌ای را به‌پا کرد که جوابگوی همه‌ی نیازهای بشر است. بنده در کتاب «امام خمینی و خودآگاهی تاریخی» تا حدّی به این موضوع پرداخته‌ام. سؤال تکمیلی: فیلسوف بودن امام (رحمة‌الله علیه) چقدر و چگونه در اندیشه‌های او مؤثر بوده است؟ سؤال تکمیلی: بعنوان سؤال پایانی به موانعی که انسان را از تفکر حقیقی محروم می‌کند اشاره‌ای بفرمایید. موفق باشید 09356048441
متن پاسخ
نسبت ما با فرآن در جهان معاصر بسم الله الله الرحمن الرحیم با سلام و خسته نباشی خدمت شما 1- تفسیر قرآن مسئول پاسخگویی به سوالات و ابهامات پیرامون فهم آیات قرآن است و معمولا مفسیرین بیشترین وقت خود را صرف آیات متشابه می کنند لذا به نظر می رسد که لازم است علم دیگری تدوین شود که مسئول پاسخ گویی به پرسشهای مهم و اساسی راجع به قرآن باشد. لطفا پیرامون ضرورت تدوین چنین علمی صحبت کنید؟ باسمه تعالی؛ علیک السلام: جواب- قرآن به عنوان وَحی الهی راه‌کارِ درست‌دیدن و درست‌عمل‌کردن بشر را به بشر تذکر می‌دهد تا بشر با تذکر قرآن به چنان منظری دست یابد که قرآن به او تذکر داده است. مثل این‌که شما در عینی که در حال دیدن دیوارِ مقابل خود هستید کسی به شما وجود نوری را که عامل دیدن دیوار شده، تذکر دهد. در این حال شما وارد چنین حضوری می‌شوید و لذا قرآن در معرفی خود به رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» می‌فرماید: « فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر» تو به آن‌ها موضوعات قرآنی را تذکر بده، تنها تو تذکر دهنده‌ای و نه تحمیل‌کننده. همین‌طور که خداوند قرآن را به عنوان «ذکرٌ للعالمین» معرفی می‌کند، پس می‌توان گفت هرکس می‌خواهد متذکر حقایقی باشد که در عالم هست و بشر از آن غافل است، باید به قرآن رجوع کند و با تدبّر در آیات آن متوجه آن حقایق شود. علم جدیدی نیاز نیست رویکردها را باید تصحیح کرد، آری با چنین رویکردی از تفاسیر قرآن می‌توان کمک گرفت. 2- حد و حدود تفسیر و تفاوت های اساسی آن با تفکر قرآنی را بیان نمایید؟ آیا این درست است که پاسخ پرسش های اساسی دین را از مفسرین بخواهیم؟یا تفکر قرآنی متولی پاسخ به چنین پرسش هایی است؟ جواب - موضوع دو طرفه است یعنی اگر در قرآن تدبّر کنیم ما را به تفکر در عالم می‌کشاند و اگر در موضوعی به فکر فرو رفته باشیم با تدبّر در قرآن راه‌های عمیقی را برای ما باز می‌کند تا با وَهمیات خود زندگی را ضایع نکنیم. سؤال: اگر ما در موضوعی وارد تفکر شده باشیم و سپس به تدبّر در قرآن برسیم؛ چه ضمانتی وجود دارد که برداشت خودمان را بر قرآن تحمیل نکنیم؟ جواب: وقتی به قصد فهم حقیقت به قرآن رجوع کردیم و کتاب الهی هم بر اساس عقل ما برای ما نازل شده و خودش فرموده «لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ کِتاباً فیهِ ذِکْرُکُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» دیگر معنی ندارد که بخواهیم آنچه از قرآن گرفته‌ایم بر قرآن تحمیل کنیم، مثل آن است که شما خدمت استادی بروید تا علمی بیاموزید و ایشان هم به شما آموزش دهد، آیا معنی می‌دهد که بگوییم ممکن است ما سخن استاد را بر او تحمیل کنیم؟ آری ممکن است بگویید با رجوع به قرآن همه‌ی ابعادی که آن آیه یا آن سوره منظور نظرش بود را نگرفتیم، و از آن جایی که قرآن نور است به اندازه‌ای که آماده بودیم که با قرآن برخورد کنیم از آن بهره‌مند شدیم ولی این دیگر به معنی تحمیل فهم خود به قرآن نیست، بلکه به معنی آن است که معنی دقیق‌تری هم هست که باید با آمادگی بیشتر از قرآن گرفت، موضوع برداشت اَدق و دقیق از قرآن مثل شدت و ضعف نور بی‌رنگ است که در زیر پرتو نور شدید بهتر می‌بینیم ولی در نور ضعیف هم غلط نمی‌بینیم. 3- برای رسیدن به تفکر قرآنی چه چیزهایی نیاز است؟ کسانی که می خواهند وارد چنین مباحثی شوند چقدر باید با قرآن مانوس باشند؟ آیا لازم است که حتما مفسر هم باشند؟ جواب - باید زبان قرآن را فهمید و با رویکردِ تدبّر در قرآن به آن رجوع کرد تا در همه‌ی ابعاد انسانی به تعادل برسیم و معلوم است که برای فهم زبان قرآن بعضاً مفسران به کمک ما آمده‌اند. سؤال: با توجه به این‌که مخاطبان ما دانشجویان هستند، اگر ممکن است توضیح بفرمایید که این انس چگونه حاصل می‌شود و تا چه اندازه باید به تفاسیر رجوع کرد؟ جواب:از همان ابتدایی که قرآن نازل می‌شد بعضی صحابه در مورد منظور بعضی از آیات از رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» سؤال می‌کردند و در مورد شیعه همین سؤالات از ائمه«علیهم‌السلام» می‌شد، سپس در راستای فهم بهتر قرآن و بر اساس راهنمایی‌های رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» و ائمه‌ی هدی«علیهم‌السلام» در کنار تدبّر افراد، تفسیرهایی از بعضی از سوره‌ها و یا تمامی قرآن تهیه شد و همچنان به تکامل رسید، بنابراین به عنوان کسی که می‌خواهد با زبان قرآن آشنا شود باید در ابتدا به تفسیر رجوع کرد ولی در تفاسیر متوقف نشد، بلکه امکان تفکر و تدبّر را برای خود حفظ نمود. همان‌طور که ما با این‌که زبانمان فارسی است اگر بخواهیم مثنوی مولوی را بفهمیم نیاز است زبان آن فکر و آن شهود را بشناسیم و در آن راستا باید به شرح مثنوی رجوع کرد، ولی پس از مدتی بدون نیاز به شرح با خودِ مثنوی می‌توانید مرتبط باشید و و اُنس بگیرید. 4- آیا شما موافق هستید که تفاسیر قرآن تبدیل به کتابهای جمع و جوری شود که فقط پاسخگوی مسائل تفسیری شود و کتابهای مجزایی پیرامون تفکر قرآنی نوشته شوند؟ جواب - بنده واژه‌ی تفکر قرآنی را به عنوان یک علم که باید پیرامون آن کتابی نوشت نمی‌توانم بپذیرم، آری می‌توان با سؤالی خاص به قرآن رجوع کرد و با تدبّر در قرآن جواب آن سؤال را گرفت و کتابی هم در آن مورد تدوین کرد. 5- به نظر شما بزرگترین پرسشهایی که جا دارد امروزه مطرح شود و قرآن به آنها پاسخ بگوید چیست؟ چه ملاکی برای طرح چنین پرسشهایی است؟ جواب- در تمام ابعاد زندگی – اعم از امور فردی یا اجتماعی و تربیتی و اقتصادی – باید ماوراء آنچه فرهنگ مدرنیته بر اذهان تحمیل کرده، سؤال داشت و به قرآن رجوع کرد و با مبانی قرآنی جواب آن را گرفت. سؤال: بزرگ‌ترین پرسش عصر حاضر ما برای انسان معاصر چیست؟ چگونه کسی که تحت تسلط مدرنیته است می‌تواند از ماورای فرهنگ مدرنیته پرسش کند؟ جواب: وقتی انسان نسبت به فرهنگ مدرنیته به خودآگاهی رسید و متوجه جایگاه تاریخی آن شد به‌راحتی می‌تواند از مدرنیته سؤال بکند و در فضایی ماوراء مدرنیته بیندیشد. در آن حال سؤال اصلی او آن می‌شودکه ؛ چگونه در فضایی که بشر همه‌ی امور قدسی را اعتباری می‌داند باید از آن فضا عبور کرد و همه‌ی امور او را به آسمان معنویت متصل نمود تا از رنج پوچی و بی‌معنابودن برهد و جایگاه « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ » روشن ‌شود که خداوند می‌گوید جنّ و انسان را فقط برای بندگی و اُنس با معبودش آفریده و لذا اگر تمام مناسبات خود را در راستای همان هدفی که برای آن افریده شده قرار ندهد، به همان اندازه احساس بی‌معنایی و بی‌هویتی و پوچی می‌کند. 6-به نظر ما بزرگترین پرسش قرآنی این است که (خداوند کمال بشر را به چه می داند؟ )آیا شما هم موافق هستید؟ در هر صورت به نظر شما قرآن چه پاسخی به این پرسش داده است؟ جواب- وقتی انسان متوجه شد در ذات خود «بنده» است و قرآن بر این اساس به او خطاب می‌کند «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(سوره‌ی بقره، آیه‌ی 21) اى مردم پروردگارتان را که شما و کسانى را که پیش از شما بوده‏اند آفریده است ،پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید. و مقصد بندگی را تقوی قرار می‌دهد، پس قرآن جوابگوی نیاز بشر است تا بندگی او را به فعلیت برساند و در این مسیر بشر به تقوا برسد به این معنی که حکم خدا را بر حکم نفس امّاره‌ی خود حاکم کند. 7- اینکه نسبت بشر با قرآن چیست یک پرسش تفکری است که تفکر قرآنی مسئول پاسخ به این پرسش است؟ به نظر شما این نسبت چیست؟ نظر علامه طباطبایی در این مورد چیست؟ جواب- نسبت بشر با قرآن همان نسبت بشر با خدا است که یکی عبد است و دیگری «ربّ» و قرآن صورت ربوبیت خداوند است تا بشر بتواند به کمال خود که نزدیکی به کمال مطلق است نایل گردد و سنت «إلیه راجعون» به وقوع بپیوندد. علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» به طور مستقیم مورد چنین نبوده‌اند تا جواب دهند، ولی ایشان با اُنسی که با پروفسور کربن داشته‌اند متوجه روح فرهنگ مدرنیته شده‌اند و ‌ این روح -که همان خدای بدون شریعت است- فضای فرهنگی جامعه‌ی اسلامی را متأثر می‌کند و لذا تأکید ایشان در تذکردادن به عبودیت و ربوبیت از طریق آیات قرآن به صورتی بسیار دقیق برای نجات بشر امروز از ظلمات فرهنگ مدرنیته، راه‌گشا است. 8- آیا فلسفه اسلامی می تواند ما را در رسیدن به تفکر قرآنی یاری کند؟ آیا تفسیر فلسفی از قرآن تفکر قرآنی است؟ جواب- مسلّم تفکر فلسفی نوعی از تفکر است که هرگز نباید از پنجره‌ی آن تفکر به قرآن نگریست، ولی تفکر فلسفی را نباید مقابل تفکر قرآنی قرار داد. مثل این‌که نباید تفکر ریاضی را مقابل تفکر قرآنی قرار داد زیرا ما برای بهره‌مندی از قرآن نیازمند تفکر ریاضی نیز هستیم تا نه‌تنها در آیات ارث تدبّر کنیم، بلکه نظر ریاضی‌گونه‌ی آیات را نیز درک کنیم. اشکال گالیله این بود که می‌خواست تمام کتاب مقدس را از زاویه‌ی تفکر ریاضی بنگرد و همه‌ی آن کتاب را محاسبه‌پذیر کند. شما به صورت حضوری متوجه رابطه‌ی بین ذات خود و اراده‌ی خود می‌شوید ولی همین که به آن احساس فکر کردید و از آن‌ها رابطه‌ی ایجادکنندگی ایجادشوندگی انتزاع کردید ،وارد ساحت تفکر فلسفی شدید و موضوع علت و معلول را وارد اندیشه‌ی خود نمودید، به همین جهت است که باید گفت تفکر فلسفی وجهی از تفکر انسانی است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت و یا با آن به خصومت برخاست. سؤال: چنانچه ممکن است چگونگی نگرش به قرآن از پنجره‌ی فلسفه را بیشتر توضیح دهید. جواب: بیشتر به این نکته توجه کنید که ساحتی از ساحات بشر تفکر انتزاعی یا تفکر فلسفی است، پس وقتی می‌خواهد در رابطه با موضوعی فکر کند از زاویه‌ی تفکر فلسفی نیز به آن موضوع فکر می‌کند. در مورد قرآن از آن جهت که یک حقیقت قلبی است و کشف تامّ محمدی«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» است باید رویکرد انسان به آن قلبی باشد و به اندازه‌ای که انسان خود را از اخلاق رذیله و عقاید فاسده طاهر کرده باشد می‌تواند با آن حقیقت تماس بگیرد و به همین جهت است که می‌فرماید: «إنّه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمسّه إلاّ المطهّرون» حقیقت قرآن یک حقیقت بلندمرتبه‌ای است در نوشته‌ای که از نگاه انسان‌های غیر مزکّی دور است، و نمی‌توانند به آن دسترسی پیدا کنند مگر مطهرون. ولی پس از آن‌که با علم حضوری متوجه انوار قرآنی شد، همین‌که خواست به آن احساس قلبی بیندیشد و از این زاویه به قرآن بنگرد، وارد ساحتی شده که دیگر نسبت به «مفاهیم» آنچه با قلبِ مطهر خود دریافت کرده می‌اندیشد و این ورود، ورود فلسفی است، همان‌طور که نسبت به علت و معلول عرض شد که ابتدا یک درک حضوری بین نفس انسان و اراده‌ی او واقع می‌شود و سپس همان درک در ساحت اندیشه به عنوان علت و معلول قابل فهم است که «مفهومِ» همان حالتی است که در ابتدا برای ما کشف شد. مشکل وقتی پیدا می‌شود که در رویکرد به قرآن مقام حضوری و کشف قلبی آن مورد غفلت قرار ‌گیرد و تماماً رویکرد ها در ساحت مفهوم محدود شود. 9- با توجه به اینکه شما حدود بیست سال است که جلسات تفسیر برگزار می کنید بفرمایید طرح پرسش های بزرگ و رجوع به قرآن برای یافتن چنین پرسش هایی چقدر موجب تغییر و تحول در تاریخ آینده می شود. به عبارت دیگر رسید به تمدن اسلامی چقدر وابسته به تفکر قرآنی است. آثار طرح این نوع نگاه چقدر می تواند موجب تحولات عمیق شود؟ جواب- قرآن نوری است که از یک طرف راه آینده‌ی بشر را به او می‌نمایاند و از طرف دیگر موانع و حجاب‌ها را می‌شناساند تا بشریت گرفتار افکار وَهمی نشود و عمر خود را در اعتباریات ضایع نگرداند. قرآن افقی را در جلو شما می‌گذارد که به‌راحتی هویت هر موقعیتی را نسبت به آن افق ارزیابی می‌کنید و از موجودیت آن موقعیت پرسش به عمل می‌آورید، و در همین راستا به این نتیجه می‌رسید که باید در تمام مناسبات بشر حکم خدا حاکم باشد و این محقق نمی‌شود مگر با حاکمیت امام معصوم و لذا به تمدنی می‌اندیشید که از طریق واسطه‌ی فیض الهی، زمین به آسمان وصل شود به نام تمدن اسلامی. و نظام ولایت فقیه را نیز از آن جهت که دوره‌ی گذار از حاکمیت نفس امّاره به حاکمیت خدا است، با دید قرآنی به آن ارج می‌نهید. 10- آیا فلسفه را می‌توان نمود تفکر حقیقی دانست جواب- همچنان که قبلا عرض شد؛ تفکر فلسفی وجهی از تفکر انسانی است که خبر از مفاهیم حقایق می‌دهد و می‌تواند نظرها را به سوی حقایق جلب کند تا انسان از طریق قلب با حقایق مأنوس شود. 11- به نظر شما انقلاب اسلامی با چه تفکری پیش خواهد رفت جواب- انقلاب اسلامی به عنوان تفکری که بنای تمدن‌سازی دارد بر مبنای شخصیت بنیان‌گذار وی می‌تواند از دنیای معاصر عبور کند و به دنیایی جدید وارد شود. شخصیت بنیان‌گذار آن یعنی حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» از نظر تفکر اسلامی شخصیت جامعی بود که در عین فقیه‌بودن، فیلسوف است و در عین فیلسوف‌بودن، عارفِ سالکی است که در معارف اسلامی و قرآنی به‌خوبی تدبّر کرده و لذا مطمئن شده می‌توان با چنین تفکر جامعی جامعه‌ای را به‌پا کرد که جوابگوی همه‌ی نیازهای بشر است. بنده در کتاب «امام خمینی و خودآگاهی تاریخی» تا حدّی به این موضوع پرداخته‌ام. سؤال: فیلسوف‌بودن امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» چقدر و چگونه در اندیشه‌های او مؤثر بوده است؟ جواب: به نظرم با توجه به عرایضی که شد تفکیک ساحات فکری افراد ممکن نیست زیرا در همان لحظه که نظر حضوری به موضوعی دارد وجهِ اندیشه‌ورزی او نیز در صحنه است. به همین جهت ملاحظه می‌کنید که مولوی همان وقت که در اوج حالت حضوری است و با آن نگاه اشعار خود را اظهار می‌دارد، در ساحت اندیشه‌ورزی است و افکار فلسفی و کلامی خود را در قالب اشعار ارائه می‌دهد، در این رابطه می‌توان موضوع غلبه‌ی ساحتی را بر ساحتی مطرح کرد که در مورد حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» جمله‌ی مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» را جمله‌ی کارشناسانه می‌دانم که می‌فرمایند: « امام (رضوان اللَّه علیه) چکیده و زبده‏ى مکتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمینه‏ى فلسفى‏اش، در زمینه‏ى عرفانى هم همینجور است».(8/9/1386) سؤال: به عنوان سؤال پایانی به موانعی که انسان را از تفکر حقیقی محروم می‌کند اشاره‌ای بفرمایید. جواب: تفکر حقیقی با رجوع به «وجود» یا «حق» ظاهر می‌شود و در مقابل، تفکر حول محور ماهیات یا اعتباریات بدون نظر به آن‌ها از جایگاه وجود، موجب می‌شود که حقیقت در حجاب رود. مشکل بشر امروزی آن است که رجوع او به «حق» به آن معنایی که انبیاء به او آموخته اند در نسیان رفته است و عهد خود با خدای حضوری را شکسته و خدا هم از او روی برگردانده و یک نحوه به‌خود واگذاشته‌شدن گریبان بشر را گرفته و اگر به معنی حقیقی به قران و اهل‌البیت«علیهم‌السلام» رجوع شود گشایشی که در ظلمات آخرالزمان بنا است گشوده شود رخ می‌نمایاند و ما منتظر فرهنگ بقیة‌الله«عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه» خواهیم شد و مسلّم هیچ طلب و انتظاری بی‌جواب نمی‌ماند. کجاست آن تذکری که ما را از تنگناها آگاه و راه برون‌رفت از آن را بنمایاند؟ موفق باشی بیوگرافی را می توانید از روی سایت بگیرید
15792
متن پرسش
با سلام و خسته نباشید خدمت استاد معظم جناب آقای طاهرزاده: ببخشید آقای طاهرزاده با عرض پوزش ولی جواب شما ابهام را برایم نزدود و به طور کامل قانع نکرد. 1. اگر می گویید سالک الی الله همواره آرزوی کمال بالاتر را دارد، این سخن شما مناسب سالکی است که در حال سیر است و به کمال مطلق نرسیده نه کسی که فناء ذاتی که بالاتر از ان قادر به تصور نیست و نهایت آرزو و کمال و رستگاری انسان است و همچنین نه مناسب عارفی کامل بلکه به قول شما کامل مکمل و هیچ بنده ندیدم که عارفی کامل مکمل تاسف استفاده نکردن از استادی را بخورد زیرا معمولا سالکین رحل اقامت خود را برآستان کامل ترین و برترین استاد موجود می افکنند و به طوری که از آن استاد هم بعد ها کمال مدح و ستایش را دارند و خیلی او را می ستایند همانند قضیه علامه طهرانی با آقای حداد و مقداری دور از ذهن است که آقای خمینی بداند عظمت مرحوم ملکی تبریزی را بعد برود سراغ کسی دیگر که بعدا باعث تاسف استفاده نکردن از او بشود. بعد کامل مکمل یعنی اسفار اربعه را تمام کردن در صورتی که کامل مکمل شدن یعنی رسیدن به تمام درجات عالم بقاء و رسیدن به بقاء اتم و تمکن در عالم بقاء در صورتیکه این درجه به ندرت برای اولیا الهی و کملین عرفا حاصل می شود و همچنین از سید الطائفتین علامه طهرانی (ره) نقل است که انسان کامل به معنای کسی که اسفار اربعه اش تمام شده در هر قرن شاید یک یا دو نفر پیدا شود شاید هم نه. که البته مصداق حقیقی آن در این قرن امثال حضرت سید الطائفتین علامه طهرانی (ره) و حضرت سید هاشم حداد و علامه طباطبایی 2. یک اصل واضحی است که هر عارف کامل استادی کامل باید داشته باشد مگر مجذوبین سالک. پس اگر ممکن است بفرمایید استاد آقای خمینی کیست؟ زیرا مرحوم ملکی تبریزی نبوده و پیش آقای شاه آبادی هم که عرفان نظری میخوندند پس ایشون از کدام استاد کاملی استفاده کرده که معلوم نیست و جایی گفته نشده. 3. حرف شما مبنی بر سخن شریف امام علی (ع) به آن شخص، جواب سوال مرا نداد و سوالم بی جواب ماند. شما می گویید انسان کامل که معصوم نیست. ما هم مگر غیر این را می گوییم منتهی بنابر مطالب راقی و عالی گفته شده توسط پسر علامه طهرانی انسان کامل در سه جا معصوم و بدون خطاست و این سه مورد را قبلا عرض کردم که یکی از آن ها مربوط به مسایل اجتماعی است. و قطعا اگر آقای خمینی انسان کامل بودند مورد فریب و اغفال بعضی افراد افراد وافع نمی شدند پس دیگر در اینصورت طبق صحبت شما که ایشان کامل بودند پس اگر قرار است انسان کامل در این موضوعات خطا کند و فرق بین وفادار و متعهد و متعهد نما را تشخیص ندهد دیگر چه فرقی بین او و انسان های عادی است؟ تازه سخن صریح ایشان است که من گول ظاهر بعضی افراد را خوردم و تمجید هایی کردم که بعدا آن اشخاص حقیقتشان را آشکار کردند. و قطعا از آن جایی که انسان کامل اشراف تام و کامل بر نفوس اشخاص دارد ایشان هم باطن آن شخص را بر خلاف ظاهری که داشت تشخیص می داد و به دنبال آن هیچ وقت آن شخص از مرتبطین صمیمی و مورد وثوق و اعتماد ایشان نمی شد. اگر ایشان کامل بود پس باید اشراف بر وجود این شخص داشت و روابط حسنه ای با آن شخص نداشت مگر اینکه باز هم توجیهاتی بکنیم و بگوییم ان وقت شخص خوبی بوده و نیت خیر داشته در صورتی که از صحبت خود آقای خمینی در وصیت نامهشان نتیجه بدست می آید که آن وقتی که ایشان از آن کس تمجید نموده آن شخص باز هم انسان درستی نبوده چون خود آقای خمینی تقریبا اینطور میگه که به اشتباه تمجیداتی کردم یعنی انسان های خوبی نبودند و من به ظاهرشان نظر دادم و تمجید کردم. وگر نه اگر مثلا بنی صدر قبلا انسان خوبی بود و نیت خیر داشت اگر آقای خمینی تمجید هم می کرد خوب اشکال ندارد زیرا آن وقت خوب بوده و بعد نیتش عوض شده ولی از وصیت نامه امام این مطلب نتیجه گرفته نمی شود. و زیرا اگر گفته شود که انسان کامل که معصوم نیست و اشتباه می کند که در اینصورت دیگر باید گفت همه افراد جامعه کامل مکملند و دیگر هیچ تمایزی بین عرفا حقیقی و دیگران وجود ندارد. البته باز هم به نظرم سخنانم تاثیری در نظرات شما ندارد و شما باز هم توجیهات و تأویلاتی می کنید تا کمال ایشان را ثابت کنید. البته خدایی نکرده از ارزش ایشان کم نشود و بحث من در مورد کمال ایشون است وگرنه به قول علامه طهرانی اگر تا قیامت از نقاط مثبت و فضایل ایشان گفته شود تمام نمی شود. حال نظر شما چیست و خواهشا با دیده انصاف بنگرید. با تشکر.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اجازه دهید در این موارد بنده با جنابعالی هم‌نظر نباشم. بنده طبق آیه‌ی «کلّ یوم هو فی شأن» ظهور حق را در هر تاریخی، متفاوت می‌بینم و حضرت حق در این تاریخ، به نور حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» با ما سخن می‌گوید و ما را به فنایِ فی اللّه دعوت می‌کند و شهیدان را آینه‌ی تمام‌نمایِ این سبک و سلوک به صحنه آورد. حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در این تاریخ، ارتباط واقعی عرفانی با خدا را در مقابل ما گشودند – وگرنه ارتباط فکری و فلسفی که همیشه بود - همان‌طور که وقتی پیامبری به تاریخ وارد شد و متجلی به نور اسم خاص آن تاریخ گردید، نباید به دین پیامبر قبلی بود و در عین احترام به پیامبر قبلی، باید راهِ انس با خدا را در آخرین پیامبر پیدا کرد؛ امروز عرفانی که ما را با خدا مأنوس می‌کند تنها و تنها راهِ گشوده‌شده‌ای است که حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» گشوده‌اند و بقیه‌ی راه‌ها در عینِ محترم‌بودن، ما را در فضایِ خدایِ غائب و انتزاعی می‌برند و از این جهت بنده نگرانم که بعضی از عزیزان با خدای گذشته زندگی کنند و بعد به دنبال حالاتِ عرفانیِ عرفای گذشته ‌باشند که در زمان خود با خدایِ حیّ و حاضر زمان خود به‌سر می‌بردند. موفق باشید

12441
متن پرسش
به نام خدا سلام خدمت استاد عزیز: ان شاالله سلامت باشید. آقای جوادی آملی در کتاب سر چشمه اندیشه جلد سوم صفحه 332 می فرمایند: بر اساس حرکت جوهری، اخلاق (خود اخلاق و نه فقط نفس انسان) جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا است. ممنون می شوم منظور ایشان را تبیین نمایید. ممنون.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید منظور حضرت آیت اللّه آن باشد که وقتی شما در حرکات و رفتارتان رعایت اخلاق را بکنید و ظاهر و جسم اخلاق از طریق شما ظهور کند بعداً همان کارهای اخلاقی شما به صورت ملکات روحانی و معنوی باقی می‌ماند. موفق باشید

12082
متن پرسش
بنام خدا سلام استاد گرامی: خدا قوت، با اجازه شما استاد عزیز در ابتدای مبحث عرفان نظری هستم. تراک 3 را تازه شروع کرده بودم که دیشب سراغ متن رفته و جلو رفتم و در متن جمله ای مرا شدیدا تکان داد. جالب این بود که قبلا هم این جمله یا جملات را هم شنیده بودم و حتی بعضا گفته بودم ولی این بار طور دیگری بود. می خواهم ببینم آیا این نگاه واقعیت و حقیقت بوده یا توهم. جملات متن از این قرار بودن: «خدا بود و با او هیچ نبود. شرح: خداوند هست و هیچ چیز با او نیست، چون به هر چیزی فکر کنی اول وجود مد نظرت هست و نیز پنهان تر از جمیع اشیاست از حیث ماهیت و حقیقت زیرا هر چیزی حجاب اوست و....» ناگهان نگرش عجیبی به ذهنم نمی دانم یا قلبم آمد. من او بودم، من نبودم، آب دمنوش او بود، گیاهش او بود، همه او بود من نبودم ولی بودم. خواستم طبقه بالا بروم هر چه در پله بود اطرافم حتی دیوارها هوا همه او بود. حالت بدی مثل نیستی و خفگی پیدا کردم انگار له و نابود شدم. حال بدی داشتم. درون خدا بودم، خدا در خودش بود نه درونی که جا داشته باشد همه جا بشدت خدا بود جایی برای هیییییچ چیزی نبود همه خدا بود وحشتناک بود در واقع فشار بود خیلی گریه کردم وارد منزل شدم دیگر دیواری نبود کاغذ دیواری نبود مبل و ... نبود. افکار عجیبی به ذهنم می رسید که از بیان آنها قاصرم. شرم دارم. ببخشید می ترسم ابراز کنم. خدا همه جا را پر کرده بود. پس شیطان هم ..... و دیگر مواردی که وحشت از بیانش دارم. استاد عزیز زمانی شنیده بودم که ما در درخت و گیاه و آب و ... باید وجود را ببینیم نه در مواد پلاستیکی و ... ولی حالا همه چیز او بود حتی هر چیزی که بشر ساخته. دیشب همه اطراف اینطور بود و باور نمی کنم جز او باشد. حالا آیا این نگاه درست بوده یا توهم. اگر درست بوده چرا انقدر وحشتناک و پر از فشار بود گوئی از شدت فشار غالب تهی کنند. چرا وقتی روز شد فقط آثاری از بی حسی و آرامش هست و چرا آن نگاه بشدت کمرنگ است؟ اگر صلاح می دانید سوال بنده را بصورت عمومی در قسمت پرسش و پاسخ منتشر نفرمایید خدا خیر فراوان به شما بدهد. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از مرحله‌ی اصالتِ «وجود» و تشکیک وجود آرام‌آرام وارد مرحله‌ی «وحدت وجود» باید شد و باید إن‌شاء‌اللّه در این موطن استقرار یافت. آری وقتی جز خدا در عالم نیست باید به نور الهی تکلیف و جای مخلوقات روشن شود که چگونه خداوند در آینه‌ی ممکنات خود را می‌نمایاند، زیرا ممکنات در عرض خدا نیستند. تا دیروز می‌خواستیم از طریق ممکنات تکلیف و جایگاه خدا را معلوم کنیم، از این به بعد إن‌شاءاللّه موضوع باید برعکس شود. البته ظرایفی در کار است که اگر بی‌قراری نکنید آن ظرائف ظهور می‌کند و محدودیت ممکنات را به خدا نسبت نمی‌دهید تا مثل بعضی بگویند معتقدین به «وحدت وجود» می‌گویند زمین و آسمان، خدا است! «آری چه عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». این راهی است که إن‌شاءاللّه باید در ذیل مولایمان بیابیم؛ که فرمود: «مَا رَأَيْتُ شَيْئاً إلاّ و رَأَيْت اللّه قَبلَهُ و بَعدَهُ وَ مَعَهُ»‏. گفت: رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته / مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته // سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم / که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته // تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی / شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته // همای عشق ما را بُرده با خود در بر دلبر / ازین منزل بآن منزل ولی آهسته آهسته.  موفق باشید         

11113

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد گرامی: در خصوص سوالی که در باب روبنده مطرح شده، زمانی در کلاس تفسیر موضوعی قرآن در دانشگاه امام صادق علیه السلام این بحث مطرح شد که برخی روبنده را افراطی می دونند و می گویند اسلام گفته وجه و کفین و ... و استاد فرمودند: «حداقل» حجاب همان وجه و کفین است از آن مقدار هرچه قدر بالاتر برویم بهتر است. مثل حداقل برخورد با افراد جامعه که باید بر اساس «عدل» است از آن هرچه بالاتر روی به سمت احسان بهتر است. گفتم شاید این مطلب به درد کاربران بخورد. موفق باشید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که استادتان فرموده‌اند بعضی از مراجع حداقل حجاب را آن می‌دانند که یک خانم می‌تواند وجه و کفین خود را نپوشاند. بعضی همین اندازه را هم کافی نمی‌دانند. در هر صورت باید در شرایط مساعد و نه به صورتی که جنبه‌ی تظاهر و یا افراط داشته باشد، جای روبنده با سلیقه ها‌ی مناسب ایرانی‌ها ظهور کند. موفق باشید
10055

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: سوالی داشتم درباره صله ارحام که خیلی فکر من رو مشغول کرده. اقوام همسرم به خاطر شرایط مالی متفاوتی که با ما دارند و از طرفی خودم مایل به ساده زیستی و برگزاری مهمانی ساده هستم. وقتی به منزل ما می آیند برخوردهایی دارند که برای من ناخوشایند است. مثلا از غذای ما نمی خورند، یا فرد دیگری هست که دائما زخم زبان می زند و با حرفهایش واقعا باعث آزار من می شود و با آنها قطع رابطه کرده ام. چرا که بعد از هر میهمانی واقعا ناراحت و آزرده می شوم ولی از طرفی نمی خواهم قطع رحم کنم. نظر شما چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: قطع رحم نکنید، خیلی ساده از کنار این مسائل بگذرید و از ساده‌زیستی خود دست برندارید، در عین حال مهمان را گرامی بدارید. موفق باشید
9391
متن پرسش
به نام خدا با سلام و احترام خدمت استاد طاهرزاده: یکی دیگر از مبانی و ریشه های شکل گیری مدیریت غربی ضرورت کار تحصصی یا تحصص گرایی و تقسیم کار افراطی بود. صاحبنظران در این خصوص می نویسند: یکی از ویژگیهای کاپیتالیسم [یا نظام سرمایه سالاری]، ضرورت کار تخصصی و فراگیر و به تعبیری «برده وار» است (زرشناس، سرمایه سالاری: 37). لذا با توجه به اهمیت تولید انبوه در نظام سرمایه داری غرب، تقسیم کار برای سازماندهی جامعه، ضرورت یافت و به همبستگی اجتماعی، مدد می رساند [ولی] ماهیت مادّی و جسمانی یافت (رحیم پور ازغدی، گفتگوی انتقادی در علوم اجتماعی: 65). نه تنها دانشمندان، بلکه تکنسین ها و حتی کارگران نیز باید به تخصص تن دهند، تخصصی که بعضی از جامعه شناسان از آن به عنوان «تقسیم کار» این همه تمجید می کنند؛ این امر کارِ مبتنی بر قوة عاقله را برای کارگران کاملاً امکان ناپذیر می کند. کارگران که با پیشه وران دوره های قبل بسیار فرق دارند، به برده های محض ماشین ها تبدیل شده اند و می توان گفت بخش های یک پیکر را تشکیل می دهند (گنون، بحران دنیای متجدد: 129). تکامل جامعه از نظر تقسیم کار خواه ناخواه یک خطر بزرگ اجتماعی به دنبال خودش دارد و آن جدا کردن انسانها از یکدیگر است. قهراً فکر مشترک، عاطفه ی مشترک و گرایش مشترک در مردم کمتر وجود پیدا می کند و چون انسان ساخته می شود با علمی که تحصیل می کند، ساخته می شود با فنی که دارد، ساخته می شود با شغلی که دارد، انسانهایی که ساخته می شوند بکلی با یکدیگر متباین اند. بعلاوه چون کارها اختصاصی می شود، این مسئله ی تقسیم کار که می گویند سبب تکامل جامعه است - و راست است، سبب تکامل جامعه است - سبب نقص فرد است. ماشین کارش آنقدر دقیق شده که حتی کارگری که در یک کارخانه است سر از کار آن کارخانه در نمی آورد، فقط یک کار بسیار کوچکی مثلاً مراقبت کردن از حرکتِ فلان جزء این ماشین را به او سپرده اند که تو همیشه باید مراقب آن پیچ باشی که شل نشود. یک عمر چیزی که در دنیا می شناسد فقط همین پیچ است. وقتی تقسیم کار خیلی زیاد شد هر انسان، مخصوص یک کار می شود و ساخته ی این کار می شود، پس انسانیتی که مشترک میان انسانهاست کجا رفت؟ آن دیگر قربانی می شود. این است معنی اینکه اینها مدعی هستند که وقتی صنعت خیلی پیشروی می کند و کار کارگر تقسیم و یک کار جزئی می شود و بعد یک عمر فقط به همان یک کار باید مشغول بشود، او تبدیل به یک ابزار می شود، یعنی این دیگر انسان نیست، خودش می شود مثل یک ابزار، که اینها می گویند نوعی «از خودبیگانگی» است. آنوقت این انسان دیگر انسان نیست، یک ابزار است؛ مسخ می شود، یک انسانِ مسخ شده به ابزار است. این یک خصوصیت دوره ی ماشین و سرمایه داری [است] (مطهری، فلسفه تاریخ جلد3: 262-261). 1. با توجه به موارد فوق لطفا نظرتان را اعلام فرمایید؟ 2. ما در مدیریت اسلامی فعلی باید کارها را چگونه تقسیم کنیم؟ از نگاه آرمانی مدیریت اسلامی نحوه کار و تقسیم آن چگونه است؟ کار از نگاه مدیریت اسلامی چگونه تعریف می شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه به مطالب ارزشمندی ورود پیدا کرده‌اید. چیزی که سخت امروز نیاز است مردم ما به‌خصوص جوانان متوجه باشند تا راز سرگشتگی و از خودبیگانگی بشر امروز را در ذات تکنولوژی جستجو کنند. ابتدا باید به خودآگاهی رسید. انسان به خود شناخت دارد ولی وقتی این شناسایی در نسبت با شخصی دیگر و یا چیزی دیگر و یا زمان دیگر معنا شود، خود آگاهی پیش می‌آید و در این رابطه خودآگاهیِ تاریخی، آگاهی انسان است به خودش در نسبت به زمانه و تاریخی که در آن به سر می‌برد. در فضای خودآگاهی تاریخی است که متوجه می‌شویم ذات انقلاب اسلامی از ذات فرهنگ غربی جدا است و انقلاب اسلامی بنا ندارد به قیمت یک جامعه‌ی تکنیکی انسان‌ها را قربانی کند. برادر! راه حل اصلی همچنان که قبلاً نیز عرض کردم این است که عالم ملکوت را در مقابل این بشر بگشایید ‌ـ‌که معرفت نفس در این راه خیلی مفید است‌ـ و سپس جامعه را بر اساس نظم ملکوتی اداره کنیم. این است آن مدیریتی که امروز در خفا رفته‌است. باید جامعه توسط روحانیت و معنویّت قدسی مدیریت شود و همان‌طور که جناب رنه‌گنون می‌گوید: انسان‌ها هر کدام خودشان نسبت خود را با وسایل زندگی تعیین کنند نه آن‌که وسائل یک نواخت توسط ماشین‌های انبوه ساز، سازنده وسایل زندگی بشر بشوند. وقتی بشر فهمید چه بلایی بر سر خود آورده و از این نوع تکنیک بانگاهی عمیق فاصله گرفت و زندگی زمینی خود را با عالَم ملکوت ترکیب کرد دیگر طالب این نوع تولیدات نیست تا مدیریت تولید انبوه بتواند سرنوشت همه را در دست گیرد. موفق باشید
8726
متن پرسش
بسمه تعالی . . . سلام علیکم . . . ببخشید استاد عزیز، جایگاه این مطالعاتی که حالا در امر معاد شناسی ، امام شناسی توحید و... میکنیم در برزخ و قیامت با توجه به اینکه سختی های سکرات و برزخ تمام حافظه را پاک میکند چگونه است؟ آیا همان نیتی که صرفا کرده ایم متمثل میشود؟ یا صرفا آن علوم هم به نحوی مثل نماز و روزه یا عمل خیر ظهور خاصی دارند؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: فشار سکرات هرگز عقاید حقه را پاک نمی‌کند، بلکه آن‌ها را شکوفا می‌کند تا ما صورت اعمال خود را در برزخ ببینیم. فشار سکرات باورهای اعتباری و غیر واقعی را از بین می‌برد. وای به حال کسی که خود را تنها در این امور اعتباری معنا کرده باشد. در آن دنیا با خلاء کاملی از خود روبه‌رو است. موفق باشید
5147
متن پرسش
سلام علیکم استاد بی زحمت چند سؤال زیر را جواب دهید ممنون 1- من می خواهم که کم بخورم به خاطر آن فوایدی که دارد(از لحاط سلوکی و دینی ) ولی این کم خوردنم یه جورایی باعث شده که اکثر افراد می گویند خیلی کم غذا می خوری و من می ترسم شاید دارم افراط می کنم و بنابراین نه تنها در راه سلوک و رضای خدا قدم برنمی دارم بلکه در طولانی مدت بخاطر نرسیدن به بدن به خودم ظلم کرده باشم. من نمی توانم تشخیص بدم چقدر غذا بخورم البته همان کم هم بعضی وقت ها بیشتر می خورم یک حالت بدی بهم دست می ده و هی خودم را سرزنش می کنم ...به هر حال نمی دونم مغزم کار نمی کنه عقل درستی ندارم که تشخیص بدم چکار کنم؟ 2- پدر و مادرم دوست می دارند که من به اصطلاح خوش خوراک باشم و از لحاظ بدنی متناسب و همیشه به من می گویند که بخور ولی من چون احساس می کنم که اگر بخورم پرخوری کردم نمی خورم . از لحاظ بدنی آن ها می گویند ضعیفم و لاغر و این آنها را ناراحت می کند حال از آنجایی که دستور پدر و مادر واجبه و رضایت آنها در سلوک و رضایت خدا تأثیر زیاد دارد من باید کدام مسیر را بروم؟ خشنودی پدرو مادر یا کم خوری؟ 3- با توجه به بحث های شما برای ماه رمضان و فواید گرسنگی و آنکه کم خوری توصیه شده و قطعا افرادی مانند حضرت آقا و علامه طباطبایی امام (ره) این موارد را رعایت می کنند و لی این بزرگواران از لحاظ جسمی این قدر به اصطلاح توپر و جسمی ورزش کارانه دارند؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در آن حدّ باید غذا خورد که نه سنگین شویم و نه هنوز گرسنگی ادامه داشته باشد و ما را مشغول بکند 2- در این موارد وظیفه‌ی ما نسبت به درست‌غذاخوردن شرط است، نه پرخوری و نه کمتر از اندازه خوردن که بدن ضعیف باشد و ماهیچه‌ها لاغر بماند 3- عرض بنده هم همین است که نباید کم‌خوردن آنچنان باشد که بدنی ضعیف و لاغر داشته باشیم در حدّی که ماهیچه‌ها هم لاغر باشند. موفق باشید
2305
متن پرسش
با سلام نظر شما درباره ی تغییر اسم اشخاص به اسماء اهل بیت علیهم السلام چست؟ آیا روایتی که میفرمایند :"استحسنوا اسماءکم فانکم تدعون بها یوم القیامه" مجوز برای اینکار میباشد؟ منظور از این روایت چیست؟لطفا به تفصیل توضیح دهید. باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اگر پدر و مادرنام شایسته‌ای برای فرزند خود انتخاب نکرده‌اند خوب است که انسان نام خود را تغییر دهد و بهترین نام‌ها نامی است که اشاره به یکی از انسان‌های معصوم داشته باشد ولی این حرف‌ها که عده‌ای مطرح کرده‌اند که چه اسمی به چه کسی می‌خورد و یا اسم زن و شوهر باید با حروف ابجد تعریف شود پایه‌ای مطمئن ندارد. موفق باشید
616

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
تضاد بین مدرنیته و سنت یک توهم است «مقام معظم رهبری» آیا این جمله ایشان تضاد آشکاری با مباحث شما ندارد؟ (البته به لحاظ نظری اختلاف نظر نه تنها اشکالی ندارد بلکه سازنده نیز هست)
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: سخن مقام معظم رهبری«حفظه‌الله‌تعالی» در مورد شهید چمران«رحمة‌الله‌علیه» بود که فرمودند: « در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است.». بنده از این جمله به یاد سخن شهید آوینی«رحمة‌الله‌علیه» افتادم که می‌فرماید: اگر انسان به خودآگاهی برسد می‌تواند از تکنولوژیِ فرهنگ مدرنیته استفاده کند بدون آن‌که تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته قرار گیرد. و مرحوم شهید چمران را مصداق انسانی می‌دانم که به خودآگاهی و دل‌آگاهی رسیده بود. از طرفی باید این سخن مقام معظم رهبری را با محکمات ایشان تفسیر کرد که می‌فرمایند: توسعه به روش غربی یقیناً ناموفق بوده. پس نمی‌توان تصور کرد ایشان مایلند مدرنیته را به همان صورتی که غرب را جلو برد، جلو ببرند و بخواهند عالم و آدم را شیئ قابل تصرف به‌شمار آورند که بدون هیچ حسابی در آن‌ها تصرف نمایند. از طرفی فراموش نفرمایید که بعضی‌ها اصرار دارند چون بین مدرنیته و سنت تضاد هست ، اگر می‌خواهید به مدرنیته به معنای پیشرفت برسید باید از سنت و تفکر دینی خود دست بردارید، شاید ایشان بخواهند بفرمایند امثال چمران در عین آن‌که در عمق تفکر علمی دنیای مدرن نفوذ کرد، از روح دینی و معنوی خود ذره‌ای عدول نکرد. موفق باشید
32494
متن پرسش

شنیده بودم قسمت هر کسی راهیان نمی شود، شنیده بودم وقتی پا به آن سرزمین بگذاری و سرت را روی شانه های خاک بگذاری، چشمانت که تر شد سرِ دعوت شهدا را می فهمی. تشنه دانستن دعوت شهدا بودم. می گفتند شهدا به استقبالت می آیند. خیلی لحظه شماری می کردم و بیقرار بودم و منتظر درک این لحظه ها... واقعا حضور شهدا را از اعماق وجودم می خواستم لمس کنم. آرزویم این بود که دستشان را به طرفم بگیرند و به من بگویند خوش آمدی و من هم دستم را به آنان بسپارم و همراهم شوند و از تمام هیاهوها و بی راهه ها در امان بمانم. ولی حیف و هزاران افسوس رویاهایم چون آرزویی دست نیافتنی امسال هم در دلم ماند. دیگر دلم طاقت این درد بزرگ را ندارد کارت دعوتم صادر نشد با دلی پر از اندوه و حسرت جا مانده ام بیقرارم نمی دانم چرا!! دلم گرفته بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی دلم گرفته دلتنگم. هوای دلم اصلا خوب نیست. خسته ام، خسته از جا ماندگی. در دلم غمی سنگینتر از جاماندگی ام احساس می کنم. دلم کنجی می خواهد مثل شلمچه، فکه، طلائیه.... در آن حوالی ها زار زار گریه کنم. در حسرت دیدار فکه جامانده ام. هر که از فکه می آمد از عطش و لب های خشکیده از فرط عطش می گفت. سه روز حصر نه آب مانده بود و نه غذا، قتلگاه، آوینی، چه بگویم از شنیده هایم. تشنه دیدار اروند بودم که دلم را به آن بسپارم و با خود ببرد و به شهدای غواص بسپارد. خواستم به اروند بگویم که سلامم را به قاسم تازیکه برساند و او سلامم را به امام زمان برساند. او  که  شب عملیات سر طناب را به  امام زمان عج می سپارد. بیش از پیش شرمنده امام زمان شدم که دعوت نشدم. بیش از پیش دلتنگ هویزه ام. می دانم که متعلق به شهید علم الهدی و یارانش می باشد. او هم مثل من دانشجو بود اما او کجا و من کجا ؟ شاید دلیل بیقرای ام جاماندن از دو کوهه باشد. شنیدم که صدای پای حاج همت را آنجا می توانی بشنوی! نمی‌دانم بیقراری هایم زیاد است و همه شنیده ها چون گنجشکی در سرم پرواز می کنند. فقط بدانید که خوب می دانم که می دانید دلم نمی تواند درد دوری شما را تحمل کند. مرا به آرزویم برسانید و نام مرا هم بنویسید. من جا مانده ام. آیا جای خالی ندارید برای من؟ نام مرا هم بنویسید. بنویسید که من هم آماده اعزامم. پس چشم به راه، دعوت شما می‌مانم. بخوانید نامم را به سرزمین عشق، به سرزمین نور که تشنه دیدارتان هستم. دلتنگتان هستم. به حق مادرتان قسمتان می دهم که بزودی زود مرا هم بخوانید منتظر دعوتتان هستم. استاد از ته قلبم خواهش می‌کنم شما وهمراهانتون در راهیان نور ما جامانده ها رو هم یاد کنید . به خدا دیگه طاقت دوری ودلتنگی رو نداریم. استاد عزیز اگر تا صبح بنویسم قلم جوهرم خشک نخواهد شد که چقدر دلم پیش کاروان راهیان نور و شهداست . التماس دعا.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به رازِ این عطش باید توجه کرد و این‌که این هم نوعی میهمانی در حضور شهدا می‌باشد. آری! نوعی حضور است مثل حضور زیر سایه امام غایب، که کم حضوری نیست. آری! این در جای خود رازی دارد که چه اندازه حاضرنبودن در آن صحنه‌ها به هر دلیلی و عطش آن حضور را داشتن؛ خودْ حضور به حساب می‌آید. چرا این نوع حضور را نیز پاس نداریم تا آنچه در این عطش و حضور پیش می‌آید را منتظر بمانیم؟ رسیدنی در کار نیست، چه آن‌جا باشید و چه نباشید. دوکوهه و هویزه و فکّه، پنجره‌‌هایی هستند که آن دور دورها را نشان می‌دهند، دور دورهایی که در دسترس نیستند ولی چقدر دل‌ربایند. مگر وقتی به دوکوهه رفتیم و حسینیه حاج همت را ملاقات کردیم، چیزی جز یک آینه می‌بینیم به وسعت همه تاریخ که در طلب نظر به آن دور دورها می‌رود که قالب تهی کنیم؟!! بگذار از گفتن‌ها دست برداریم و به قول خودت اگر تا شب هم بنویسیم و بگوییم، نه دل آرام می‌گیرد و نه قلم خشک می‌شود. مگر آینه را می‌توان دید؟!! آینه می‌نمایاند به شرطی که دیده نشود. موفق باشید             

24638
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: در ادامه سوال ۲۴۶۲۷ مزاحم وقت گرانقدر حضرتعالی می شوم. به جهت اهمیت زیاد بحث (ارسطو پیامبر؟ یا انسانی موحد؟ یا منبع الهام فکر غرب!) و اهمیت نظر حضرتعالی متقابلا نظر حضرات آیات حسن زاده و جوادی حفظهما الله تعالی را تقدیم می کنم، و مساله بنده در مورد جمع بین کلام حضرتعالی و کلام امام (ره) و آیات (حفظهماالله) است، طبق برداشت شخصی بنده ارسطو در هندسه فکری شما شخص چنان علیه السلامی نیست کما اینکه در کتاب گزینش تکنولوژی فرمودید: غرب=تفکر ارسطویی با کلیسا و روحیه یهودی گری، اما در کلام علامه و بزرگان (طبق فرمایش خودتان علامه در جریان احضار روح ارسطو و افلاطون که بحث ذکر لا الا اله الله می شود که دال بر موحد بودن آنان است)، چگونه کلام حضرتعالی و بزرگان برای ما قابل جمع است برای شکل گیری هندسه فکری؟ خدا خیرتان بدهد و شما را برای نظام و ان شاءالله حکومت اسلامی حفظ بفرمایند و بنده و امثال بنده قربان آن معصومینی بشویم که امثال شما را در مکتب قدسی خود تربیت و برای ما قرار دادند. 《• خاطره‌ای را از شصت سال قبل به ذهن دارم؛ یعنی سال تحصیلی ۳۳ و ۳۴، شهریور ۳۴ که از حوزه تهران به حوزه قم مشرّف می‌شدم، خدمت استادمان مرحوم آیت الله آقا شیخ محمدتقی آملی(ره) مشرّف شدم ـ ایشان آن روزها فقه و اصول تدریس می‌کردند یک خارج فقه و یک خارج اصول داشتند ـ از ایشان اجازه گرفتم که به قم مهاجرت کنم. ایشان ضمن تشویق این هجرت، فرمودند در قم برکات فراوانی هست: اولاً حرم اهل بیت است و کریمه اهل بیت(ع) آنجا مضجع ملکوتی دارد. ثانیاً عالمان و فقیهان و حکیمان و محدّثان و مفسّران فراوانی در آنجا آرمیده‌اند، در کنار قبور علما رحمت و برکت هست، آن‌گاه این داستان را اوّلین بار از ایشان شنیدیم؛ فرمود شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمی پیدا می‌کردند، کنار قبر ارسطو به بحث می‌نشستند و انتظار داشتند آن مشکل برایشان حلّ شود! آن روز ما قبسات داشتیم، امّا آن چاپ قدیم بود، وقتی قبسات چاپ جدید آن به بازار آمد که تقریباً با خطوط کلّی این کتاب مأنوس بودیم، بحث مزار و زیارت و قبور بزرگان را مرحوم میرداماد در قبسات مطرح می‌کند، در بحث بهره‌برداری از قبور بزرگان، می‌فرماید شاگردان ارسطو هر وقت می‌خواستند مشکل علمی برایشان حلّ شود، به انتظار گشایش آن مسائل می‌رفتند کنار قبر ارسطو به بحث می‌نشستند؛ مرحوم میرداماد این مطلب را در قبسات از المطالبالعالیة جناب فخررازی نقل می‌کند، وقتی به المطالبالعالیة فخررازی مراجعه کردیم ـ هم صفحه قبسات مشخص است و هم شماره صفحه المطالبالعالیة فخررازی ـ ایشان می‌گوید که شاگردان ارسطو برای حلّ مشکلات علمی به کنار قبر او می‌رفتند. سقراط شهید راه توحید شد و از این راه افلاطون و بعد ارسطو تربیت شدند قدری از جناب فخررازی که جلوتر برویم، می‌بینیم جناب ابوریحان بیرونی تحلیلی دارند؛ ایشان ستایشی از حکمای یونان و گلایه‌ای هم از عالمان هند دارد. ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند می‌گوید: فضای خاورمیانه آن روز یا شرک بود یا الحاد، وجود مبارک ابراهیم خلیل(ع) وقتی قیام کرد، براهین فراوانی اقامه نمود که کمتر اثر بخشید و احتجاج حضوری، شفاهاً یا غیر شفهی داشتند که کمتر اثر بخشید، دست به تبر برد که کمتر اثر بخشید، گرچه بی‌اثر نبود، جریان ﴿حِرِّقُوهُ وَ انصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ مطرح شد و آن آتش سنگین را برافروختند و وجود مبارک خلیل حق را که به آتش انداختند و پیام ﴿یا نَارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاَماً﴾ که آمد بسیاری از مردم وضعشان عوض شد. گرچه آن روز خبر به آسانی منتشر نمی‌شد، ولی این خبر آن‌قدر وزین و سنگین بود که در کوتاه‌ترین مدت بخش وسیعی از خاورمیانه را فرا گرفت. این پیام توحیدی خلیل حق که به تعبیر سعدی «خلیل من همه بت‌های آزری بشکست» این پیام خلیل که بت‌های آزری را می‌شکند و آتش را به فرمان حق گلستان می‌بیند، این پیام به بسیاری از مناطق رسید، اوّلین گروهی که این پیام را درک کردند و از الحاد و شرک تبرّی جستند حکمای یونان بودند که فطرت توحیدی اینها احیا شد و در راه توحید قدم برداشتند و جناب سقراط شربت سمّ را در راه حفظ توحید نوشید، او مشکل سیاسی یا مشکل امنیتی یا مشکل اجتماعی نداشت، مشکل اعتقادی آنها بود که جناب سقراط را وادار کردند سمّ بنوشد. مرحوم ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند می‌گوید سقراط شهید راه توحید شد و از آن راه توانست شاگردی به نام افلاطون تربیت کند و او شاگردی به نام ارسطو تربیت کند و فضای یونان را فضای توحید کند. البته همان‌طوری که در اسلام «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِی» عالمان هند پیام ابراهیم (ع) را درک نکرده اند که همچنان سخن از بودا و گوساله پرستی است الاّ گروه اندک، گرچه ارتداد از ولایت مطرح است و بسیاری هم جاهلیت و تعرّب بعد از اسلام یعنی هجرت را انتخاب کردند، این کار در یونان به این صورت شد که موحّدانی طبق تحلیل جناب ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند تربیت شدند؛ اول سقراط، بعد افلاطون، بعد ارسطو. گلایه‌ای که از عالمان دین دارد، چون خود ایشان مدت‌ها در هند به سر می‌برد، گفت عالمان هند این پیام ابراهیم و خلیل حق را خوب ادراک نکردند؛ لذا همچنان در هند سخن از بودا و برهمن، سخن از صنم و وثن، بود و هست. اگر هندی‌ها همانند سقراط و افلاطون و ارسطو راه توحید را طی می‌کردند، سرزمین وسیع هند از گزند صنم و وثن و گوساله‌پرستی و گاوپرستی و مانند آن در دیروز و امروز نجات پیدا می‌کرد. • آیت الله جوادی آملی در دیدار با اعضای بنیاد نهج البلاغه در ۲۳اسفند۹۰ می گوید: خاورمیانه را خود وجود مبارک حضرت ابراهیم اداره کرد. یعنی در خاورمیانه غیر از الحاد و وثنیت چیز دیگری نبود؛ یا بت پرستی بود یا الحاد؛ و وجود مبارک ابراهیم خلیل آمد، برهان اقامه کرد، اثر نکرد؛ تبر گرفت و بت ها را شکست، اثر نکرد؛ رفت در آتش و گلستان کرد و اثر کرد. آن حرف گرفت که «یا نَارُ کونِی بَرْداً وَ سَلاَماً»؛ این نظیر «فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً» نبود که نگیرد؛ بلکه کلّ خاورمیانه را گرفت. از آن به بعد سقراط کشته شد و دین را و توحید را در یونان حفظ کرد. جناب ابوریحان بیرونی در "تحقیق ماللهند" می گوید که من از مردم هند گله دارم برای این که نتوانستند مثل یونان، دین را حفظ کنند. در یونان در اثر افرادی مثل سقراط، افلاطون و ارسطو، موحّدان را تربیت کردند. اگر چهارتا روحانی و چهارتا عالم در هند بود، دیگر بودا و برهمن آن خلأ را پر نمی کرد. جوان ها را باید در حدّ ترجمه، میانسال ها را در حدّ دیگر؛ و علوم عقلیه را در حدّ دیگر. باید از این دریا حداکثر بهره را ببریم و همانطور که در تابلوی آکادمی های ارسطو و افلاطون می نوشتند کسی هندسه نخوانده وارد نشود، این حرف همۀ انبیا است؛ منتها آن ها از انبیا گرفتند آیت الله جوادی آملی در تفسیر سوره ی صافات در ۱۹ فروردین ۹۳ می فرماید: حضرت ابراهیم به تنهایی یک امت بود به این دلیل بود که در آن زمان کاری کرد که کل خاورمیانه خوابیده را بیدار کرد. اما برخی اصلا بیدار نشدند برخی دیر بیدار شدند برخی زودتر. قوم حضرت ابراهیم اصلا بیدار نشدند یونانیان زودتر بیدار شدند و اندیشه توحید در یونان بر اثر کار حضرت ابراهیم (ع) بود و گرنه یونان یا ملحد بود یا مشرک نظیر ایران، رم و امثال آن. وقتی این فکر توحیدی به خاورمیانه رسید یونان زودتر و بیشتر از دیگران به فکر توحید افتاد و در این راه شهید داد. سقراط مردم را به توحید دعوت کرد و در همین راه توحید شربت شهادت نوشید بعد افلاطون را تربیت کرد بعد ارسطو را تربیت کرد و بعد این اندیشه توحید از آنجا به جای‌های دیگر رسید. ابوریحان بیرونی می‌گوید شاگردی غیر مستقیم حضرت ابراهیم‌ها را ارسطوها، افلاطون‌ها و سقراط‌ها بر عهده گرفتند بعد دیگران. بنابراین حضرت ابراهیم توحید را در خاورمیانه منتشر کرد • آیت الله جوادی آملی پیرامون رد ارسطو توسط هشام که شاگرد امام صادق (ع) بود می گویند: شما مي‌بينيد برخي‌ها مي‌گويند در نقص ارسطو همين بس كه هشام كه شاگرد امام است بر او رد نوشته بله رد نوشته اين هست كه هشام حرف ارسطو را رد كرده اما اين روايت نوراني را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در همين كتاب توحيد صدوق نقل كرده كه حضرت درباره برخي از نظرات هشامين فرمود: «ليس القول ما قال الهشامان»  مبادا حرف اين هشام‌ها را گوش دهيد اين هشام كه گرفتار تجسيم بود ارسطوي موحّد را رد مي‌كند آن وقت شما مي‌گويي چون شاگرد امام, ارسطو را رد كرده بنابراين ارسطو مردود است؟! شاگرد امام است معصوم كه نيست اينها را مجمع بايد تشخيص دهد هشام را بررسي كند نقل مرحوم صدوق در توحيد را درباره هشامين بررسي كند آن وقت ببيند كه ردّ هشام نسبت به ارسطو در كدام منطقه است. با توجه به این فرمایشات و نوشته های پیشین درباره ی دین ارسطو که استاد اسکندر بوده و از کودکی او را تربیت کرده است ، می توان فهمید که اسکندر با چه نوع آموزه هایی تربیت یافته و تحت تعلیم چه آموزگاری بوده، سقراط و ارسطو موحد و شاگرد حضرت ابراهیم بودند!! آیت الله جوادی آملی: • تاریخ مدرن خاورمیانه نشان می دهد ارسطو و سقراط و ... همه از شاگردان حضرت ابراهیم بودند، چون تا آن زمان خاورمیانه یا ملحد بود یا مشرک. وجود آن حضرت برهان را اقامه کرد و دنیا فهمید چه خبر است، بنابراین فکر ابراهیمی تمام خاورمیانه و یونان را فرا گرفت و ارسطو و سقراط ها تربیت شدند. (1) • تلّقی و دریافتی که حکمای اسلامی از این راه نسبت به افلاطون به دست آورده اند این است که او حکیمی موحّد است که در روزگار گسترش کثرت های اساطیری و دیدگاه های مشرکانه، بر گذر از ظواهر طبیعی و مادّی، و وصول به حقایق و صور ازلی همّت ورزیده، و علاوه بر طریق تصفیه و شهود قلبی، با استعانت از برهان و استدلال مفهومی، به حراست از مرزهای توحید که حاصل تعالیم انبیاء سلف بوده پرداخته است.(2) 1- روزنامه شرق ـ شنبه 17مهرماه 89 2- رحیق مختوم، جوادی آملی، بخش اول از جلد دوم/269 مخالفین ارسطو ژاژخاه، خردسال، خام و کج اندیش هستند علامه حسن زاده آملی: چه بسیاری نوشته هایی را می بینیم که دهان به ژاژخایی باز می کنند و زبان به بیهوده گویی دراز و به ساحت بزرگان علمی [ارسطو] اسائه ادب و جسارت روا می دارند این گستاخان در نزد اصل خرد خرد سالانی اند که از خامی و کج اندیشی خود سخن می گوید و از کاجی و برنهادی خود جز می دهند.1 1-قرآن، عرفان و برهان از هم جدایی ندارند/20-19 علامه حسن زاده : • حضرت امام صادق در توحید مفضل ارسطو را نام می برد و می ستاید و او را به بزرگی یاد نموده است که: «وی مردم زمانش را از وحدت صنع به وحدت صانع مدبر حکیم ؛ دلالت و رهبری کرده است» و ارسطو باید چقدر مبتهج و مفتخر باشد که که دهن ولی الله اعظم وی را به فضیلت و بزرگی یاد کرده است. و در محبوب القلوب دیلمی نقل شده است که  همانا عمر و عاص از اسکندریه آمد و رسول خدا از او از آنچه دیده است سوال کرد که عمر و عاص جواب داد: «دیدم مردم را که دور هم حلقه می زنند و مردی را ذکر می کنند که نامش را  ارسطاطالیس می گفتند که لعنت خدا بر او باد (که در این حال پیامبر اکرم بر او فریاد بر آورد) که ساکت شو ای عمرو که همانا ارسطاطالیس از انبیاء است ولی مردم زمان وی نسبت به او جاهل بودند. روایت دیگری است که سید طاهر رضی الدین علی بن طاوس در کتاب «فرج المهموم فی معرفة الحلال والحرام من علم النجوم» قولی را نقل کرده است در اینکه ابرخس و بطلمیوس نیز از انبیایند و همچنین بسیاری از حکما هم از انبیاء بودند و چون دارای اسمهای یونانی بودند بر مردم امرشان مشتبه شد و چون اسمهایشان با اسامی برخی که نسبت فساد اعتقادی بدانها داده شده موافق بود حالشان برای مردم مشتبه شد و گمان کردند که صاحبان این اسامی همه شان در اعتقاد فاسد؛ اجتماع دارند. مآثر آثار موثر ۱۷۰ ص ۲۴۴ • در بعضی از نوشته هایم، قسمت آخر حدیث مفضل را بیان کردم که امام صادق (ع) با [مفضل] درباره وحدت صنع، صحبت کرده است که وحدت تدبیر، وحدت صانع و مدبر را می رساند. بعد امام صادق ( ع )، ارسطو را ستوده است. (جلد دوم بجار را، نگاه کنید). فرمود مفضل، ارسطو مردم زمان خود را، از راه وحدت صنع، به وحدت صانع کشانده است و از این راه، پیش آمده است. مرحوم [استاد شعرانی] می فرمود: ارسطو، مباهات کند به خودش، که امام صادق (ع)، نام او را بر زبان آورده است. بعد شعر حافظ را می خواند می گفت: گوئی حافظ از زبان ارسطو، خدمت امام، عرض می کند: من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم البته خاک درب امام صادق (ع)،ارسطوهاست. حرفی نیست ولکن، ارسطواز راه وحدت صنع، مردم را به وحدت صانع می کشاند. - هر چند مرحوم [دیلمی] در [محبوب القلوب] و مرحوم سیدبن طاووس در کتابی که راجع به نجوم، نوشته اند، ارسطو و تنی چند از بزرگان را، در زمره انبیاء نام برده اند.»
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: با تشکر فراوان نسبت به طرح مطالب دقیقی که در رابطه با ارسطو و جایگاه شخصیت علمی او مطرح فرمودید؛ عنایت داشته باشید مسئله، بسیار دقیق و حساس است و نمی‌توان با طرح یک طرف از ابعاد دیگر شخصیت ارسطو غافل شد 1- ارسطویی که بانک توحید در مقابل شرک سر داده است و جناب فارابی برای مقابله با روحیه‌ی اشعری‌گری و معتزلی‌گری سختْ به دنبال چنین ارسطویی بود و این ارطو، ارسطویِ درس حوزه‌های ما شد. هرچند ارسطوی بزرگی است ولی با ارسطویی که ما در آموزه‌های دینی به دنبال آن هستیم، نیست. ارسطویِ فلسفه و علمِ کلام ما است. 2- ارسطویی که غرب با متون یونانی به‌دست آورده است که البته غیر از ارسطویی است که غرب از طریق جناب ابن‌سینا که تحت تأثیر فارابی است؛ به میان آمده. ارسطویِ متون یونانی با قرائتِ غربی، ارسطویی است که اندیشه را در محدوده‌ی فهم انتزاعی متوقف می‌کند، در حالی‌که ارسطوی فارابی فقط این نیست. 3- ارسطویی که کلّی را به نعتِ کثرت می‌یابد، یعنی حقیقت را در مظاهرِ وجود می‌بیند. کاپلستون از این ارطو که به به ظاهر از استادش افلاطون عدول کرده، ناراحت است. ولی ارسطویی که حقیقت را و کلیّات را در عالم کثرت بنگرد، سختْ به انبیاء نزدیک است. و ارسطویی که بزرگان ما در خواب و بیداری می‌تواند با او زندگی کنند و مشکلات سلوکی و معرفتی خود را از او دریافت نمایند؛ ارسطویِ اخیر است.

آن‌چه جناب نیچه می‌گوید و فریاد می‌زند که فلسفه‌ی سقراطی و افلاطونی و ارسطویی منجر به نیهیلیسمِ دوران شد؛ قرائتِ غربی از ارسطو است و ما باید مواظب باشیم چنین ارسطویی را اصالت ندهیم، در حالی‌که بخواهیم و نخواهیم در متون علمیِ ما این ارسطو نیز در میان است و متأسفانه دروس فلسفی ما تحت تأثیر چنین ارسطویی است. حال مائیم و نه یک ارسطو، بلکه ارسطوها.

البته آن‌چه عرض شد جدای از این نکته است که عموماً در متون فلسفه‌ی اسلامی بین جناب ارسطو و جناب فلوطین یعنی صاحب «اثولوجیا» چندان تفکیکی نبوده است.

 موفق باشید  

13310
متن پرسش
سلام علیکم: همسر یا فرزندان یا دوستان مومنی داریم. وقتی به قلبمان مراجعه می کنیم محبت آنها برای ما بیشتر است. ولی اعتقاد داریم محیت به خدا و اهل البیت (ع) بالاتر است و نباید حکم خدا را به خاطر محبت به آنها زیر پا گذاشت. این در حد خودش مرتبه کمالی است که باید به مرتبه بالاتر کمال یعنی بیشتر جلوه کردن محبت به خدا و اهل البیت (ع) برسیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این نوع محبت‌ها هرکدام جای خود را دارند و این‌طور نیست که محبت به فرزند و همسر در مسیر سلوک جای محبت به حضرت حق را بگیرد. آری! اگر در راستای محبت به همسر و فرزند احکام الهی را زیر پا بگذارید، باید این نوع محبت را در خود از بین برد. ولی رویهم‌رفته آن نوع محبت مانع کمال نمی‌شود. موفق باشید

12795
متن پرسش
سلام: شما در جواب سوال در مورد حضرت سلمان و ابوذر بحث شدت وضعف نور را مطرح کردید در حالی که بنابر اخبار گفته شده اگر ابوذر مقام سلمان را می فهمید او را می کشت در حالی که اگر بحث شدت و ضعف نور بود باید ابوذر فدایی سلمان بشود و او را طلب کند چون سلمان خود متعالی ابوذر است. به نظر می رسد بحث شدت و ضعف که شما گفتید مطرح نباشد و بحث نقص و کمال مطرح باشد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در مقام شدت و ضعف‌بودنِ اولیاء الهی نسبت به حقایق همیشه مقام بالایی جایگاه مقام پایین‌تر را درک می‌کند ولی آن‌که در مقام پایین‌تر است مقام آن کسی که بالاتر است را نفی می‌نماید و نسبت جناب اباذر و سلمان در همین رابطه است به‌خصوص که در روایت مقام اباذر را هم «منّا اهل البیت» خوانده‌اند. پس نمی‌توان گفت مقام ناقصی است بلکه باید گفت در ذیل مقامات عالیه‌ی اهل‌البیت قرار دارد منتها نه در حدّ سلمان. موفق باشید

10301
متن پرسش
با عرض سلام و تشکر: استاد شما در پاسخ به سوال 9763 بیان نمودید که برخی از دختران تقدیرشان ازدواج نیست یا روحیه‌ی ازدواج‌ کردن را ندارند، منظور از تقدیر در این باره چیست؟ اگر دختری به دلایل موجه و عقلی یا به قول خودتان به خاطر عدم روحیه‌ی ازدواج به خواستگاران جواب منفی بدهد نشان از تقدیر وی دارد؟ به طور خلاصه استاد از کجا باید فهمید که تقدیر دختری ازدواج نیست با وجود این‌که دختران با سن بالا در جامعه وجود دارند که علی‌رغم میل درونی به ازدواج، دیگر امکان آن به آسانی برای آنان فراهم نمی‌باشد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض بنده آن است که آنچه رزق انسان است برای انسان پیش می‌آید و نباید نسبت به آن حرص به خرج داد و در همین رابطه افراد باید نسبت به ازدواج کار را به خدا بسپارند و حرص و جوش نداشته باشند و در حدّ معقول اقدام بکنند، ولی راضی به تقدیری باشند که خداوند برای آن‌ها شکل می‌دهد تا از این طریق به سعادت حقیقی برسند. موفق باشید
نمایش چاپی