باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عرایضی را در شرح سورهی مبارک کهف داشتهام که چون هنوز جهت چاپ آن آماده نشده است قسمتی که إنشاءاللّه سؤال جنابعالی را جواب میدهد خدمتتان ارسال میدارم و آن قسمت عبارت است از: «قرآن در رابطه با همراهی حضرت موسی و خضر«علیهماالسلام» میفرماید: حضرت موسی (ع) از طریق وحی مأمور بوده خود را به مجمعالبحرین برساند و علامتی مثل گم شدن ماهی و به دریا پریدن و یا فقط گمشدن آن را به او داده بودند و به همین جهت هم به محض شنیدن قضیه میگوید ما هم در پی این قضیه بودیم و بیدرنگ برمیگردد و در آنجا به آن عالِم برخورد میکند.
65) فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً.
علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» در ذیل این آیه میفرمایند: هر نعمتی رحمتی است از ناحیهی خدا به خلقش لکن بعضی از آنها در رحمتبودنش اسباب واسطه است، مانند نعمتهای مادیِ ظاهری و بعضی از آنها بدون واسطه، رحمت است مانند نعمتهای باطنی از قبیل نبوت و ولایت و شعبهها و مقامات آن.
چون رحمت را با «عِنْدَنا» به خودش نسبت داده میفهماند کس دیگری غیر از خدا در آن دخالتی ندارد، و نیز فهمیده میشود که منظور از رحمت نامبرده نعمتهای باطنی است و چون در نبوت است که فرشته واسطهی بین خدا و پیامبر هست و چون اینجا هم نفرمود «عندی» بلکه فرمود «عندنا» باید نعمت جناب خضر، نعمتِ نبوت باشد و نه ولایت. چون ولایت مختص به ذات باری تعالی است و در این رابطه قرآن میفرماید: «فَااللّهُ هُوَ الْوَلِی»(سورهی شوری، آیهی 9) ولکن نبوت چنین نیست. و اینکه فرمود: آن دو نفر بندهای از بندگان ما را یافتند که ما از نزد خود رحمتی به او داده بودیم و او را علمی داده بودیم از نزد خود که معلوم میشود علمی لدنی بوده و نه اکتسابی که همان علم تأویل حوادث باشد.
آنجا که ماهی به طور عجیبی در آب شیرجه زده بود، حضرت موسیu با بندهی خالصی از بندگان خدا ملاقات داشتند که خصوصیات آن بنده آن بوده که رحمتی خاص از رحمتهای الهی را به او داده بودند و معلوم است که حضرت خضر (ع) هم پیغمبر بوده ولی با علمی که در وصف آن میفرماید: «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» علمی به او دادیم که علاوه بر لدنّی بودن، علم خاصی بوده غیر از آن علمی که به حضرت موسی (ع) داده شده بود و چون حضرت موسی (ع) طالب آن علم نیز بوده خداوند به او میفرماید: از مسیر مجمع البحرین به سراغ بندهای از بندگان ما برو تا از آن علم آگاهی یابی.
66) قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً.
حضرت موسی (ع) پس از ملاقات با آن بندهی خدا به او گفت اجازه میدهید از شما تبعیت کنم، از آنچه که به شما تعلیم داده شده است برای این که من هم به وسیلهی آن رشد یابم؟ خیلی با ادب و دقیق منظور خود را بیان کرد. چون میدانست آن علم، علم معمولی نیست که به صورت معمولی تعلیم دهند بلکه باید با تبعیت از آن بندهی خدا به آن دست یابد و به رشد لازم برسد.
67) قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.
حضرت خضر (ع) با همهی عظمتی که یقیناً برای حضرت موسی(ع) قائل بودند با صراحت تمام فرمودند تو طاقت این را نداری که در کنار من صبر پیشه کنی. عجیب است که لازمهی رسیدن به این علم صبری خاص است و نه فکر و اندیشه. آن علم با تجلی خاص به دست میآید و با روشی خاص همراه است. به همین جهت جناب خضر(ع) در ادامه میفرماید:
68) وَ کَيْفَ تَصْبِرُ عَلى ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً.
چگونه میخواهی صبر کنی در مورد روشی که به آن روش علم نداری و اطلاع تو به این روش و طریقه احاطه پیدا نمیکند تا وقتی جایگاه آن را بشناسی و براساس آن شناخت، حرکت کنی تا آن را به دست آوری. به عبارت دیگر چگونه میتوانی روشی را برای رسیدن به علمی تحمل کنی که هیچ تصوری از آن علم نداری چه رسد به اینکه روش رسیدن به آن علم را بپذیری و به آن تن دهی؟ ملاحظه کنید که چگونه حضرت خضر(ع) متوجه میشوند هر علمی برای هر کس قابل درک نیست حتی اگر آن کس پیامبر خدا باشد. چه رازی در علم حضرت خضر بود که حضرت موسی(ع) از تصور آن ناتوان بودند؟
69) قالَ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَکَ أَمْراً.
حضرت موسی (ع) گفت: اگر خدا بخواهد به زودی خواهی دید که صبر میکنم و با توجه به این که باید کاملاً از شما تبعیت کنم قول میدهم در هیچ امری نافرمانی شما را نکنم.
صبر و سکوت؛ دریچههایی به سوی حقیقت
70) قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَني فَلا تَسْئَلْني عَنْ شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً.
گفت: اگر پیروی مرا کردی باید از چیزی که دیدی و برایت گران آمد سؤال نکنی تا خودم در بیان معنا و وجه آن ابتدا کنم.
مطلب عجیب در این داستان رعایت ادب شاگردی از طرف کسی است که خود پیامبر اُولوالعزم است - یعنی حضرت موسی (ع) - و این که چقدر در مقابل کسی که میخواهد از او علم بگیرد متواضع است. از اول گفت: آیا میتوانم تو را پیروی کنم؟ و نگفت تو را پیروی میکنم مشروط بر این که مرا تعلیم کنی بلکه گفت تو را پیروی میکنم باشد که مرا تعلیم کنی و رسماً خود را شاگرد او خواند و گفت از آنچه تعلیم شدهای و نگفت از آنچه میدانی تا علم او را تعظیم کرده و به مبدئی نامعلوم نسبت داد و فهماند علم تو رُشد است و گفت پارهای از آنچه تعلیم شدهای مرا تعلیم کن و نگفت از آنچه تعلیم شدهای مرا تعلیم ده و نگفت حتماً چنین و چنان میکنم بلکه گفت: إنشاءالله خواهی یافت که چنین و چنان میکنم و نسبت به خدا رعایت ادب نمود. در مقابل تقاضای حضرت موسی(ع)، حضرت خضرu هم متقابلاً رعایت ادب نمود و او را با صراحت رَدّ نکرد بلکه به اشاره گفت تو استطاعت بر تحمل دیدن کارهای مرا نداری و فرمود: «فَإِنِ اتَّبَعْتَني»؛ پس اگر پیروی کردی و نگفت حتماً سؤال نکن بلکه گفت اگر بنا گذاشتی پیرویم کنی نباید از من چیزی بپرسی.
حضرت خضر(ع) با توجه به نحوهی آن علم شرط کردند که نباید به هیچ وجه سؤال کنی تا این که برای تو از آنچه پیش میآید ذکری در میان گذارم. این همه تأکید برای آن است که ما متوجه باشیم علمی هست که پرسیدنی نیست، باید روح آماده شود تا حقیقت آن برای انسان ظهور کند. ما عموماً از طریق سؤال با معلومات حصولی روبهرو میشویم در حالی که معلومات حضوری تنها با رفع حجاب ظهور میکنند و اتفاقاً با سؤال کردن از آنها، آنها در حجاب میروند. مولوی در رابطه با این نوع علوم میگوید:
گر نپرسی زودتر کشفات شود.....مرغ صبر از جمله پرانتر بود
71) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً.
هر دو به راه افتادند تا سوار کشتی شدند و حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد. حضرت موسی(ع) که نگران جان مردم است و «تقوی» نیز همین را اقتضا می کند که اجازه ندهی که باطلی واقع شود. به جناب خضر گفت: آیا آن را سوراخ کردی تا مردمش را غرق کنی؟ حقاً که معصیت بزرگی انجام دادی.
72) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.
حضرت خضر گفت: نگفتم که تو طاقت و تحمل بودن با من را نداری؟ حضرت خضرu در سطحی مأمور بودند کشتی را سوراخ کنند و حضرت موسی(ع) در سطحی دیگر آن عمل را میدیدند و تحمل نمیکردند که به مردم ضرر برسد، در حالی که اگر حضرت موسی(ع) با توجه به شواهدی که از قبل برایشان روشن بود به جناب خضر(ع) اطمینان میکردند میرسیدند به اینکه نهتنها با آن سوراخ کردن به مردم ضرر نمیرسد بلکه در سطحی عمیقتر به نفع آنها تمام میشود. راستی چرا حضرت موسی(ع) با این که خداوند به ایشان اطمینان داده بود حضرت خضرu از بندگان خاص خداوند است به خضر اعتماد نکرد؟
73) قالَ لا تُؤاخِذْني بِما نَسيتُ وَ لا تُرْهِقْني مِنْ أَمْري عُسْراً.
حضرت موسی(ع) به خود آمد که عجب! چرا کاری کردم که احتمال آن میرود از رسیدن به علمی خاص محروم شوم لذا عرض کرد مرا به خاطر نسیانی که کردم و از وعدهای که دادم و غفلت نمودم مؤاخذه مکن و در کار من تکلیف را سخت مگیر و کاری نکن که نتوانم با تو بیایم.
74) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِيا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُکْراً.
بالأخره پس از خروج از کشتی به راه افتادند تا رسیدند به جوانی و حضرت خضر(ع) او را کشت، دوباره اعتراض حضرت موسی(ع) شروع شد و گفت: ما که ندیدیم این جوان کسی را کشته باشد چرا او را کشتی؟ چه کار غیر قابل پذیرشی. راستی چه تضاد سختی در مقابل حضرت موسی(ع) قرار گرفته، از طرفی با بندهای از بندگان خدا روبروست و خداوند به او اطمینان داده که او از طرف ما علم خاص دارد و از طرفی با صراحت تمام میبیند که او مرد جوانی را بدون آن که عملی انجام دهد که مستحق قتل باشد، به قتل رساند. آیا موسی میتواند به راحتی از موضوع بگذرد؟
75) قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً.
دوباره حضرت خضر به حضرت موسی گفت: آیا نگفتم که تو تحمل همراهی با من را نداری؟
76) قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْني قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً.
حضرت موسیu باز به خود آمد که گویا باید با نگاهی دیگر به حرکات این بندهی خدا نگاه کند و از طرفی در خود شکی را احساس کرد که راستی میتواند با نگاه حضرت خضر(ع) به موضوعات بنگرد و برای یافتن آن علم خاص از او تبعیت کند، در آن حال با خودش چکار کند. به همین جهت گفت: اگر بعد از این از تو و از اعمالات سؤال کردم دیگر مرا همراهی نکن و دیگر به عذری که از ناحیهی من باشد رسیدی و به نهایتش هم رسیدی. در حالیکه در ابتدا فرمود خواهی دید که إنشاءالله تحمل میکنم و از هیچ امری از تو نافرمانی نمیکنم.
77) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فيها جِداراً يُريدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً.
پس راه افتادند تا به قریهای رسیدند و از اهلش به عنوان مهمان طلب طعام کردند و آنها از اینکه آنها را مهمان کنند خودداری کردند، در آن شهر دیواری یافتند که نزدیک بود فرو ریزد پس خضر(ع) آن را درست کرد که فرو نیفتد. موسی(ع) گفت: لااقل مزدی میگرفتی برای تعمیر دیوار تا با آن سدّ جوع کنیم.
عجیب است از کار خضر که در عین گرسنگی - اگر گرسنه نبودند که طلب طعام نمیکردند - مشغول تعمیر دیواری میشود که در حال ریختن است. چرا در این میان به فکر تهیهی غذایی نیفتاد، چرا لااقل صاحب آن دیوار را پیدا نکرد تا بگوید در ازای تعمیر دیوار به آنها غذایی بدهد؟ اینها سؤالاتی بود که به صورتی کاملاً منطقی در ذهن حضرت موسی(ع) ظهور کرده بود و در همین رابطه آن سؤال را با حضرت خضر(ع) در میان گذارد. غافل از این که راه و رسم همراهی با خضر آن است که صرفاً به او اطمینان کند. وقتی از یک طرف خداوند به موسی(ع) اطمینان داده که او «عَبْداً مِنْ عِبادِنا» است و از طرف دیگر حضرت خضر(ع) شرط کرده است باید ماوراء سؤالاتی که به ذهنات میآید از من تبعیت کنی. چرا حضرت موسی(ع) سؤال کردند که حضرت خضر(ع) بفرمایند:
78) قالَ هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْويلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.
حضرت خضر گفت: از اینجا به بعد بین من و شما جدایی افتاد، به زودی من به تو خبر میدهم از چیزیکه نتوانستی بر آن صبر پیشه کنی. چه چیزهای نگفتنی بود که حضرت خضر در ادامهی راه به حضرت موسی(ع) نشان میداد. سکوت تنها راهی بود که حضرت خضر(ع) میتوانست از آن طریق حضرت موسی(ع) را وارد آن علم خاص بکند. این سؤالات چگونه حجاب و مانع ورود به آن علم میشد که حضرت خضر(ع) مطمئن شدند حضرت موسی(ع) نمیتواند با ذهنی که از آن سؤالات آزاد باشد او را همراهی کند.
79) أَمَّا السَّفينَةُ فَکانَتْ لِمَساکينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ يَأْخُذُ کُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً.
حضرت خضر در تبیین آنچه گذشت فرمود: اما در مورد کشتی، کشتیِ مزبور مال عدهای از مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند و لقمه نانی به دست میآوردند. دنبال آنها پادشاهی بود که کشتیهای دریا را از هر که باشد غصب میکرد، میخواستم آن را معیوب کنم تا آن پادشاه جبّار بدان طمع نبندد و از آن صرف نظر کند.
ملاحظه کنید حکمت خضری چگونه با خرابکردن یک چیز کاری بزرگتر از اصلاح آن چیز انجام میدهد.
80) وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ کُفْراً.
اما در مورد قتل آن جوان، پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند پس ترسیدیم که پدر و مادر خود را اغواء نموده و از راه تأثیر روحی وادار بر طغیان کند.
حضرت به عنوان مأمور نظام الهی در این جا عمل میکنند و نمایندهی خالق آن کودک هستند، خالقی که حق هر گونه تصرفی در مخلوقش دارد به همین جهت میفرماید:
81) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً.
پس خواستیم که پروردگارشان به جای این فرزند فرزندی به آنها بدهد که از جهت طهارت (زکوة) بهتر از او باشد و از نظر رَحِم نزدیکتر باشد و بیشتر صله رحم کند و در نتیجه با پدر و مادرش دوست باشد.[1]
این آیه اشاره دارد که ایمانِ پدر و مادر آن جوان نزد خدا ارزش داشته که آن ایمان اقتضای فرزندی مؤمن و صالح را مینموده تا با آن دو صله رحم کند و آنچه در آن فرزند بوده خلاف آن را اقتضاء میکرد و نظام ربوبی که حضرت خضر یکی از کارگزاران آن است نسبت به آن فرزند و آن پدر و مادر چنین اراده کرده است.
ملاحظه کنید چگونه اگر انسان بندگی خدا را پیشه کند حکمت خضری حادثههای آزاردهندهی آینده را، از جلوی راه او بر میدارد، حوادثی که ممکن است انسان را از نظر دینداری به هلاکت بیندازد.
معلوم است که مأموریتهای غیبی در این عالم وجود دارد که ظاهر نیستند ولی در باطن عالم نقش فعالی دارند، این روشن میکند محال است زیر این آسمان حادثهای اتفاقی باشد که بدون باطن باشد و مصلحتی قدسی آن را دنبال ننماید. یک راه بیشتر نداریم و آن این است که مومن باشیم تا حوادث در خدمت ما باشند. فقط این را میدانیم که اگر بندگی کنیم حکمت خضری علیه ما عمل نمیکند بلکه به نفع ما وارد عمل میشود.
82) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْري ذلِکَ تَأْويلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً.
و اما دیواری که ساختم، آن دیوار از دو فرزند یتیم اهل شهر بود و در زیر آن گنجی از آن دو نهفته بود و چون پدر آن دو یتیم، مردی صالح بود به خاطر صالحبودن پدر، رحمت خدا شامل حال آن دو شد و امر کرد دیوار را بسازم به طوری که تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند و گنج محفوظ شود، تا آن را استخراج کنند، این از رحمت خدا بود که شامل آن دو یتیم شد به جهت صَلاح پدر. آیه دلالت دارد که صالحبودن انسان گاهی در وارث او اثر نیک دارد. آنگاه فرمود: من آنچه کردم از ناحیهی خودم نکردم و به امر خدا بود و تأویلش هم همان بودکه برایت گفتم و سبب حقیقی آن وقایع عبارت از این بود که برایت گفتم، نه آنچه از ظاهر قضایا برایت معلوم میشد و تو نتوانستی تحملِ همراهی با من را داشته باشی، این بگفت و از موسی جدا شد.
در قرآن کریم غیر از این داستان در جای دیگر از حضرت خضر(ع) چیزی نگفته و در روایات به ما خبر دادهاند که او پیامبری بوده که قومش را به توحید دعوت میکرد و معجزهاش این که بر هر چوب خشکی مینشست سبز میشد، و تاکنون هم زنده است و باید گفت نوع علم حضرت خضر(ع) و حضرت موسی(ع) مختلف بوده و نه این که یکی از دیگری در همهی جهات اَعلم باشد.
چنانچه ملاحظه فرمودید شاید بتوان گفت حضرت موسی(ع) مأمور به شریعت بودند و حضرت خضرu مأمور به طریقت، دستگاه خضر طریقت بود و عمل به تأویل. 2- در مباحث کلامی بر روی این موضوع مفصل بحث کردهاند مبنی بر اینکه یا این کودک همین اندازه از زندگی را انتخاب کرده و به همین اندازه تا ابد در موجودیت خود احساس نشاط دارد، و یا اگر در اثر موانع خارجی مثل بیماری نتوانسته ادامهی حیات دهد میدان امتحانی برای او در آن دنیا ترتیب میدهند تا شخصیت خود را بنمایاند. موفق باشید
[1] - امام صادق(ع) میفرمایند: در قبال آن پسر خداوند به آنها دختری داد که از نسل آن دختر اولاد پیامبر متولد شد. (تفسیر عیاشی، ج 2، ص 356)