باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده نهتنها دعا میکنم که سرنوشت شما سرنوشت سلیمان صرد نشود که تاریخ خود را در وقتِ خود نشناخت، بلکه دعا میکنم شما در زمرهی چمرانهای تاریخ خود باشید که در عین شناخت پوچیها و ظلمات دوران، افق گشودهای که در این تاریخ از طریق انقلاب به روی بشر باز شد را، به نحوی آگاهانه و نه مرتجعانه، بشناسید. بنده با تمام وجود قصّهی دورانی را که چون زوزهی سگی نیمهشبان عالم را فراگرفته میشنوم. تذکر شما به پوچیِ دوران، استقبال از تذکری است که روح و روحیهی جنابعالی، به یک معنا متذکر آن است و انعکاسِ حالتی است که خود را در آینهی گفتار و احوال شما تجربه میکنم. از اینکه انسانها به خود دروغ میگویند و با خودِ دروغین خود بهسر میبرند؛ آگاه میباشم. ولی خطاب بنده به انسانها، ماورای چهرهای است که آنها از خود مینمایانند. بنده گمگشتهای را در پشت ماسک این انسانها مییابم و آن را مورد خطاب قرار میدهم. سخن آقای دکتر زرشناس را عیناً در ذیل خدمتتان ارسال داشتم. موفق باشید
جناب استاد شهريار زرشناس در رابطه با اينکه هر انقلابي طي يک فرايند تاريخي شکل ميگيرد، در مورد ادوار تاريخي مدرنيته ميفرمايد:
«عهد مدرن که تقريباً از اواخر قرن چهاردهم ميلادي آغاز شده است در تاريخِ بسط و تطور خود ادواري را طي کرده است. اين مراحل را ميتوان اين گونه فهرست کرد: دوره اول: آغاز مدرنيته يا دوران رنسانس، زمان تقريبي آن از نيمه قرن 14 تا نيمهي قرن 16 ميلادي است . دوره دوم: دوران بسط رفرماسيون مذهبي و تکوين فلسفه مدرن است که زمان تقريبي آن از نيمه قرن 16 ميلادي تا نيمه قرن هفدهم که مصادف با رحلت دکارت ميباشد. دوره سوم: دوران مهم کلاسيسيسم و عصر روشنگري و آغاز انقلاب صنعتي است و زمان تقريبي آن از نيمهي قرن هفدهم تا آغاز قرن نوزدهم يعني تا سال 1800 است . دوره چهارم: دورهي اعتراض رمانتيک به عقلگرايي و کلاسيسيسم عصر روشنگري است که زمان تقريبي آن از آغاز قرن نوزدهم تا نيمه قرن نوزدهم يعني سالهاي 1850 - 1800 ميباشد. دوره پنجم: روزگار بروز بحرانهاي گستردهي اقتصادي - اجتماعي و بسط انقلاب صنعتي در اروپا و گسترش آن به ايالات متحده و ظهور زندگي و توليد صنعتي- شهري مدرن به عنوان وجه غالب معاش و سلوک مردمان در غرب و آغاز ترديدها نسبت به مباني مدرنيته است که زمان تقريبي آن از 1850 تا 1900 ميباشد. دوره ششم: آغاز زوال مدرنيته و سرعتگرفتن سير انحطاطي آن و بسط وضعيت پست مدرن به عنوان نحوي خود آگاهي نسبت به بحران است که از آغاز قرن بيستم تا حدود سال 1980 ميلادي است . دوره هفتم: عصر موسوم به فراصنعتي، تداوم و تعميق رويکرد پست مدرن، قدرت گيري نئوليبراليسم راست گرا در کشورهاي اصلي غربي و گسترش دامنه و نفوذ رويکرد معنوي در جوامع غربي است و زمان تقريبي آن از 1980 ميلادي است تا به امروز.
در قرن پانزدهم و باشکوفايي رنسانس در ايتاليا، «لورنزو والا» (1457)، «نيکولاي کوزايي» (1464) و به ويژه «پيکودلا ميراندولا» (1494) و «مارسيليو فيچينو» (1499) هر يک به طريقي شؤوني از روح اومانيستي رنسانس را با خود جلوهگر ساختهاند. «لورنزو» داعيهدار لذتطلبي جسماني و دنيوي و «هدونيسم» فارغ از قيود اخلاقي و ديني بود. «مارسيليو فيچينو» روح سيطره جويانه بشر مدرن را در رساله «الهيات افلاطوني درباره جاودانگي روح» منعکس کرده و آشکارا از بشر سالاري نام ميبرد. در نگاه «فيچينو» بشر، سالار هستي بود و مصداق بشر نيز در اين زمانه بيشتر در اَشراف و به ويژه بورژواهاي اروپايي جستجو ميشد. اين نگرش خودبنيادانه به آدمي به عنوان دائر مدار عالم به نحوي ديگر در «پيکودلا ميراندولا» خودنمايي ميکند. نيکولاي کوزائي اگرچه گرايشهاي پررنگ نوافلاطوني داشت اما با اهميت ويژهاي که براي «عقل» و «حس» و تفسير «نوميناليستي» مفاهيم «کلي» قائل بود و نيز تأکيدي که بر دور کردن فلسفه از صبغه ديني و بخشيدن صبغه طبيعي بدان داشته است از پيشروان تفکر مدرن غربي است. پيکودلا ميراندولا، مارسيليو فيچينو و به ويژه نيکولاي کوزايي هيچ يک آشکارا ملحد نبودند و حتي ظاهري مذهبي و مسيحي داشتند اما تفسيري که از عالم و نسبت بشر با خود و جهان و جايگاه و حقيقت بشر ارايه ميدادند (به ويژه فيچينو و ميراندولا) به گونه اي بود که نحوي خودبينانهي نفساني در آن غلبه داشت و اين چيزي نبود مگر بيان روح عهد مدرن. در اين ميان هنرمنداني چون «لئوناردو داوينچي» {1519}، «رافائل» {1520} و «ميکل آنژ»{1564} در گستره نقاشي و پيکره سازي به ارائه تصويري بشرانگارانه از آدمي و حتي موضوعات و روايتهاي مذهبي پرداختند. لئوناردو داوينچي به ويژه تفسيري رياضي و کمّيانديشانه از طبيعت داشت و نگاه او به شدت تکنيکي بود. مارتين لوتر روح فرد گرايي بورژوايي رنسانس را به حوزه تفکر مسيحي وارد کرد. در واقع ژروتستانتيسمِ او نحوي تداوم روح رنسانس در قالبي به ظاهر مذهبيتر در اروپاي شمالي بود. اگر کاتوليسم مذهب مطلوب قرون وسطاي غرب و مورد حمايت و پذيرش فئودالها، پادشاه و روستاييان تنگدست بود، پروتستانتيسم، صورتي از مذهب مدرن شدهاي بود که مورد حمايت و استقبال شاهزادگان و بورژواهاي نوظهور آلماني بود.
دورهي دوم از تاريخ تطور غربِ مدرن را ميتوان دورهي پيدايي فلسفه مدرن دانست. بزرگترين نماينده و سخنگوي اصلي و پدر معنوي اين فلسفه جديد رنه دکارت است که روح عصر جديد و افق مدرنيته بيش از هر فيلسوف اين دوره در آراء او به صورت يک دستگاه منسجم فلسفي ارايه گرديده است. هرچند ميتوان از «مونتني» (1598) و «جوردانو برونو» (1600) نيز به عنوان چهرههايي که پيشتاز و نماينده برخي افقهاي فلسفه جديد بودهاند نام برد. اما فلسفه سياسي مدرن در آغاز قرن شانزدهم و با «نيکولو ماکياولي» آغاز گرديده است. ماکياولي به بيان اجمالي مباني انديشه سياسي غربِ مدرن در دو کتاب معروف «شهريار» و «گفتارها» پرداخته است. به راستي جالب است که در بحثهايي که ماکياولي در خصوص مفاهيمي نظير «آزادي»، «وحدت ملي» و «قدرت سياسي» کرده است، به روشني گرايشهاي سلطه طلبانه و امپرياليستي و نفسانيت مدار مشهود است. با ماکياولي، فلسفه سياسي غرب مدرن براي خود ماهيت و مبنايي غيرديني و غيراخلاقي تعريف ميکند و تفکر سياسي در اين افق سير ميکند. دورهي سوم: کلاسيسيسم و عصر روشنگري تدوين جهانبيني مدرن از نيمه قرن هفدهم ميلادي در تاريخ غرب مدرن آغاز ميشود و تا قرن نوزدهم ادامه دارد و «عصر روشنگري» و دوران غلبهي کلاسيسيسم ناميده ميشود، شايد مهمترين مقطع در پي ريزي بناي تمدن مدرن بوده است. اين دوران از چند نظر اهميت دارد: اولا از نظر تدوين جهان بيني مدرن و اين که اصالت عقلِ منقطع از وحي خود بنيادِ نفسانيت مدارِ ابزاري و در عبارت کوتاهتر «عقلگرايي اومانيستي» يا «راسيوناليسم دکارتي» در عصر روشنگري از صورت معرفتشناختي و مابعدالطبيعي خارج شده و در هيأت انديشهها و تئوريهاي سياسي و نظريات اقتصادي و نظامهاي حقوقي، بسط و تفصيل ميگيرد. در اين دوره مباني نظري ليبراليسم در آراء «جان لاک» و «منتسکيو» تدوين ميگردد و «فرانسوا ماري ولتر» درباره تساهل و تسامح ليبرالي و سکولاريسم و ضديت با تفکر ديني به بحث ميپردازد و «ژان ژاک روسو» با طرح نظريه «اراده اجتماعي» خود، مباني تئوريک دموکراسيهاي مدرن را بيش از پيش بسط ميدهد. جهانبيني روشنگري تفسيري مکانيکي از عالم ارايه ميکرد و با تکيه بر روششناسي تجربي- حسي طرح شده توسط بيکن و جان لاک و ديويد هيوم، ارکان تئوريک علوم جديد، به ويژه بر پايه فيزيک نيوتوني، تدوين گرديد. ».[1] (پايان سخنان آقاي زرشناس)
در مورد فرايندي بودن انقلاب اسلامي نسبت به مسيري که بايد به اهدافش برسد، نيز نبايد غفلت کنيم، مگر يک تمدن يک شبه به دست ميآيد؟ بنده معتقدم حرکت ما به سوي اهدافي که بايد با آن روبهرو شويم خيلي خوب بوده و وعدههاي رهبري در رابطه با نزديکي اهداف متعالي انقلاب، يک واقعيت انکارناپذير است. به همان صورتي که خداوند به رسولش در سورهي نصر وعده داده است که «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» (نصر/1و 2) مثل فرآیند رشد یک کودک که در ابتدا حتی نمیتواند دست خود را بهسوی دهان خود هدایت کند ولی در مسیر بلوغ خود تا آنجا همهی اعضایش با هم هماهنگ میشود که در یک لحظه دهها عضو او به کار است، در حالی که در ابتدا که راه رفتن را شروع کرده بود اگر شما او را صدا میزدید و او روی خود را به طرف شما برمیگرداند، زمین میخورد.
وظيفهاي براي آينده
وقتي در آيندهاي نه چندان دور، مردم دل از فرهنگ مدرنيته کندند و با تمام وجود به سوي انقلاب اسلامي و وعدههاي آن روي نمودند اگر ما زيرساختهاي درستي از نظر فکري و فرهنگي نداشته باشيم آنوقت است که مردم حيران و سرگردان ميشوند. همينطور که اگر ما آثار شهيد مطهري را نداشتيم کمونيستها در ابتداي انقلاب، انقلاب را به نفع خود مصادره ميکردند و جوانان را تحت تأثير افکار خود قرار ميدادند، اگر بعد از پشتکردن به غرب، مردم جهان با تمدني روبهرو نشوند که جوابگوي همهي نيازهاي مادي و معنوي آنها باشد عدهاي فرصتطلب از زحمات شما به نفع خود بهره ميگيرند و باز تحقق تاريخ توحيدي به عقب ميافتد. با توجه به اين امر است که بنده تأکيد دارم در آيندهاي نه چندان دور که منحني رجوع به غرب تغيير خواهد کرد، اگر ما شخصيت عرفاني امام را در صحنه نداشته باشيم و اگر معناي زندگي با جنبهي ملکوتي امام، به عنوان يک راهکار عملي، نهادينه نشده باشد، کم ميآوريم و آن انقلابي که بايد آماده بشود تا به مهديu ختم گردد به زحمت ميافتد. رهبري عزيز«حفظهاللّه» در جمع فرماندهان سپاه فرمودند:
«ما ترديدى نداريم كه آيندهى روشنى داريم؛ البتّه اينكه اين آينده زود باشد يا دير باشد، دست من و شما است: اگر خوب حركت كنيم، آينده زودتر خواهد رسيد؛ اگر چنانچه تنبلى و كوتاهى و خودخواهى و دنياپرستى و دل دادن به اين ظواهر، چشم ما را يك قدرى پُر كند، ما را ساقط كند، در درون خودمان ريزش - چه ريزش شخصى در درون، چه ريزش اجتماعى - پيدا بكنيم، البتّه ديرتر به دست خواهد آمد؛ امّا بدون ترديد به دست خواهد آمد و اين به بركت مجاهدت ها و فداكارىها است».[2]
[1] - http://www.bashgah.net/fa/content/show/22391
[2] - بيانات در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در تاريخ ۱۳۹۲/۰۶/۲۶.