باسمه تعالی: سلام علیکم: آیا میتوان باور کرد که انسانها ماورای کلمات با همدیگر سخنها دارند؟! آیا میتوان باور کرد که: «متحد بودیم یک گوهر همه / بیسر و بیپا بُدیم آن دم همه» و از این جهت میتوان سخنهای ناگفتهی همدیگر را شنید و به رویِ خود نیاورد؟! زیرا: «وقتْ تنگ و میرود آبِ فراخ / پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ. شهره کهریزیست پر آبِ حیات / آب کَش، تا بَر دَمَد از تو نبات. آب خضر از جوی نطق اولیاء / میخوریم ای تشنهی غافل بیا». پس باید در دامنهی این کوه بلند، نَفَسنَفَس هم که شده جلو رفت. میدانم میگویی احساساتمان را درک نمیکنی، نه! اینطور نیست، جایِ درد و دل نیست، زمان، زمانِ رفتن است حتی در شورهزاری سخت و گرم و بیآب و علف. بمانیم، میمیریم و این، ابتدایِ ویرانی است و چنگالهای سردِ نیهیلیسم تا عمق جانمان فرو خواهد رفت. باید به سوی عبودیت او حرکت کرد تا بالاخره راهْ گشوده شود، حتی اگر سالها با حرکت در این کویر، سرگردان بمانیم باز باید رفت و به ارتفاعهای حقیر نباید دلبست. در افقِ این تاریخ چیز دیگری نمایان است و باید زندگی را با نگاه به آن افق معنا کرد وگرنه چه فرقی است بین احساسی که یک داعشیِ خونخوار در این دوران دارد با آن کاخنشینِ مرفه که مشغول وقتکشی در زندگی است؟! هر دو به خودْ دروغ میگویند و زندگی را وارونه میبینند و هر دو تسلیم پوچیهای دوران خود هستند و به راهِ گشودهای که در افق نمایان است و گهگاه گنجشکها از آن خبر میآورند، نظر نمیکنند.
اگر به تولدی دیگر که در آن تولد، شب میمیرد و صبحگاه بهدنیا میآید نیندیشیم، چگونه معنای حضور در تاریخی را که خداوند را از آسمان به زمین آورده، فهم خواهیم کرد؟! سراسرِ فرهنگ زندگی به سبک مدرنیته پوچی است و پوچی آن تا عمق استخوان انسانها نفوذ کرده است و در مقابل، افق برای عبور از آن به روشنایی گرائیده است زیرا که گفت: «چونکه سرکه سرکِگی افزون کند / پس شکر را واجبْ افزونی بُوَد» به همان معنایی که اخوان ثالث گفت: «بهار، آنجا نگه کن، با همین آفاقِ تنگ خانهی تو، باز هم آن کوهها پیداست». و من افقی که انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده است را، اشاره به آن کوههایی میدانم که با گذر از خانهی تنگِ زندگی مدرن، میتوان آرامآرام به آن نزدیک شد. موفق باشید