متن پرسش
سوال دیگری برایم پیش آمد(در رابطه با همان تصور خدا).آیا کسی می تواند خدا را آنگونه که هست بپرستد؟و پدیده ای را آنگونه که هست ببیند و درک کند؟تفکر پست مدرنیستی به شناخت مطابق واقع قایل نیست.چگونه می شود ثابت کرد که ما می توانیم خدا را بپرستیم؟نه تصوری که از خدا داریم را؟اصلا مگر انسان با دنیای خارج ارتباط دارد؟گر این ما نیستیم که به همه چیز معنا می دهیم
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: عرفا می فرمایند: همه ی عالَمْ، تعینات عقل اند، چنانکه نور ماه در شب و نور خورشید در روز به حسبِ اصلِ نور یکى هستند و همه در اصل نوراند، پس هر چه هست عقل است. جمیع صُوَر داراى حقیقت و اصل کلى اند که تا انسان یک نوع اتصال با آن حقیقت پیدا ننماید علمِ تامّ به آن صُوَر برایش حاصل نمىشود، فرقى که هست «معلوم» گاهى از سنخ عالم مثال است و گاهى از سنخ عالم عقل و گاهى از مفاهیمى است که فقط حصول ذهنى دارد، ولی در هرحال عالم هیچ انفکاکى با اصل و حقیقت خود ندارد و علمِ تامّ از طریق اتصال با حقیقت عالم حاصل مىشود و تا حجابهاى نشئهی عنصرى براى انسان هست از حقایق غیبى غفلت دارد و هر اندازه حجاب از او زایل شد، حقایق بیشتر برای او ظاهر مىگردد تا جائى که احاطه به جمیع حقایق پیدا مىنماید و هر چه به حق نزدیکتر شود بیشتر حقایق اشیاء برایش ظاهر مىگردد، زیرا حقیقت هر موجودى عبارت است از نحوهی تعیّن آن موجود در علم حق و حقایق و مراتب خارجى، تعینات همان ظهور علمى حقاند و حقیقت هر چیز باطن اوست و ظاهرش با باطنش متحد است ولى اتحاد داراى مراتبى است، کاملترین علم، همان اتصال به احدیت است، بعد از آن، مرتبه واحدیت است و سالک، حقایق اشیاء را در این حال که متحد با مرتبه واحدیت است در مرتبه احدیت مىبیند.
انسان در مقام علمِ به اشیاء در مرحلهی اول به صُوَر اشیاء علم پیدا مىنماید و در این حال نفس به عالم مثال متصل است و در عالم مثال با صورت معلوم متحد است و در مقام علم به معانى، متحد با صور موجود در عقل مىگردد و انسان کامل که تا مقام «واحدیت» سیر مىکند با جمیع مراتب عقول و وجود متحد مىشود و به همهی عوالم احاطه پیدا مىکند. . موفق باشید