سلام استاد: با خدا می گویم ای خدا چرا نمی خواهم بگویم، مگر لب باز کردن و به صحنه کشیدنت چقدر کار دارد، مگر گوش دادن به اذانت چقدر کار دارد، چرا آفتاب روی این پوستین های چرب چشمانم نمی تابد تا تو را ببینم، خدایا انگار کارم با تو با گلایه سرشته شده است، راهی که به من دادی بسیار ذوق آور است و غیر قابل تحمل، حوصله ام سر رفته است از دست منم، اگر میشد سر به بیابان مینهادم تا تو را یابم اما بال هایم پرکنده از بال بال زندم بی جان شده، آن وقت که خودت را ازم گرفتی بگو مگر چه کرده بودم؟ انگار بودن جرم است و شاهدانش اشک هایی هستند که در حرم ریخته ام. آری! دلم تنگ تو است، بخدا اگر آنقدر از پس این کربلا ها زیبا نبودی که من لحظه ای به این زندگی امان نمی دادم و خودم را میکشتم. علی (ع) تو بهانه ام شده است، دلم میخواهد مثل تو سخن بگویم و مثل قرآنت باشم. اما انگار باید دردت را به جان بکشم و قرآنت را روی سرم بالا بگیرم. ای قرآن عزیز، چه از جانم میخواهی، نای نفس کشیدن ندارم و بجایش آه میکشم. رمضانت که آمد دیگر از بلند پروازی هایم راهت شدم، چون نمیشود تو را انکار کرد. خلاصه که جگرم میسوزد تا که تو را میبینم، سید حسن معنایی در خور خودش را به من بخشید، اما حاج قاسم که هنوز هم یادش و روزگار برایش گریستن از خاطرم سو سو میزند و همیم مرا دیوانه کرده است. انگار دلم تنگ است برای آن روزگار که با حاج قاسم تا ته کار را میدیدم. خب مثل این که کمی خنک شدم و فرصتی پیدا کردم برای دوباره آتش بگیرم، خدایا شکرت که هستی و وای که اگر نبودی چه میشد؟ پس هستی که دلم قرص است از بابت نابودی استکبار و اسرائیل. خدا نگهدار
باسمه تعالی: سلام علیکم: راستی را! مگر زندگی جز ایمان است؟ و ایمان جز امیدی است به او که: «ندانم چهای هرچه هستی تویی».
راستی را! حضرت محمد «صلواتاللهعلیهوآله» چگونه با قرآنی که بر قلبشان تجلی کرد و به صورت کلام در میآمد، به سر میبردند؟ در حالیکه آن کلام، تنها حضور بود و نه مفاهیم حصولی که به راحتی بتوان به معانی آن مشغول شد.
راستی را! ما در نسبت با خداوند و قرآن و اولیای الهی در جستجوی چه نسبتی باید باشیم که در این سکراتِ دوران بتوانیم امیدوارِ بانک جرسی باشیم که گویا در پیش است؟ موفق باشید