متن پرسش
سلام علیکم
اجمالا سوالم را مطرح می کنم
آنچه که ما از حکمت متعالیه و اصالت وجود فهم کرده ایم و سعی کرده ایم که حضورا درک کنیم، آن است که آنچه که بدون واسطه از واقعیت بماهو واقعیت حکایت می کند، مفهوم وجود است نه سایر مفاهیم که ماهوی هستند.
و درکلام برخی شارحین و همچنین در برخی عبارات جنابعالی در کتب مختلف تان، برمی آید که مفاهیم همه اعتباری اند، حتی مفهوم وجود و انچه اصیل است، خود وجوذ است
سوال اینجاست که مفهوم وجود با خود وجود تفاوتی دارد؟ چه؟
و آیا مفهومی که اعتباری ست و اصالتی ندارد، می تواند از واقعیت عینی بدون واسطه، حکایت کند؟ چگونه؟
و سوال دیگر که شاید بی ربط به سوال قبل نباشد، آن است که منظور از وجود دقیقا چیست؟ آیا منظور وجود مطلقی ست که عالم را فراگرفته و همه چیز طلق ملک اوست؟ یا منظور، وجود هرشیئی ست؟
متن پاسخ
باسمهتعالی: سلامعلیکم: گفت: «چون گهر در بحر گوید بحر کو .... و آن خیال چون صدف دیوار او»، «گفتن آن کو حجابش میشود.... ابرِ تابِ آفتابش میشود». همهی مشکل آن است که از «وجود» میپرسی، در حالیکه تا از «وجود» بپرسی «گفتن این کو حجابت میشود» از چیزی که فقط میتوان با تجربهی هستی خود به آن نظر کرد سؤال میکنی؟ در حالی که تنها از ساحت حضور خود میتوانی آن را احساس کنی. همهی مشکل در این است که میپرسی «مفهوم وجود با وجود چه تفاوتی دارد؟». «بودن» یک درک حضوری است و خودش خود را مینمایاند و افق هستی تو است بدون هیچ نحوه مستوری، آشکارشدگیاش به نحوهی نگاه شما بستگی دارد و نه به سؤال کردنتان. پدرم در آمده تا در شرح کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» این را متذکر شوم تا بفهمیم حضرت روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» در تفسیر سورهی حمد به کجا اشاره دارند. ما تنها با وجود است که میتوانیم با عالم ارتباطی درست برقرار کنیم و آن از مستوری نسبت به ما خارج میشود و در عالَم ما احساس میگردد. موفق باشید