بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
12500

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام و ادب: استاد بزرگوار چه کار کنم که انس با قرآن داشته باشم و مخصوصا ماه مبارک که خیلی فضیلت داره و امام رحمه الله در ماه مبارک در هر سه روز یک دور ختم می کرد، ما خیلی وضعمون خرابه فقط دوست داریم بخونیم ولی در روخوانی حسش نیست و بهانه ی اینکه کار خونه زیاده، نمی رسم . از این بابت خیلی ناراحتم. یا علی. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هرحال سعی بفرمایید روزی یک جزء از قرآن را مرور کنید. لااقل صوت آن را گوش دهید و متن قرآن را در جلوی خود قرار دهید. موفق باشید

7929
متن پرسش
سلام مگر نه این است که وجود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از وجود حضرت عزرائیل«علیه‌السلام» شدید تر است پس چرا ایشان برای قبض روح پیامبر وارد می شوند؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: حضرت عزرائیل«علیه‌السلام» فقط نظر نفس ناطقه‌ی حضرت را از تدبیر بدن مبارک رسول خدا«صلواة‌اللّه‌علیه‌وآله» قبض می‌کنند، ولی مقام قدسی و حقیقت« اوّلُ ما خلق اللّه» ‌بودن آن حضرت در جای خود محفوظ است. موفق باشید
29648
متن پرسش

سلام، وقتتون بخیر استاد ۱. استاد بنده سخنرانی دکتر داوری در جلسه نقد و بررسی کتاب پایان تئولوژی آقای عبدالکریمی را گوش کردم منتهی متوجه نشدم دقیقا نقد ایشون به کتاب چی بود. بی زحمت این رو برام توضیح بفرمایید و اینکه اساسا اندیشه دکتر داوری با آقای عبدالکریمی چه تفاوت هایی دارد؟ ۲. آیا شما نامه دکتر داوری به همسر شهید آوینی که اخیرا نوشته شده درباره کتاب روایت جنگ در دل جنگ خوانده اید؟ اگر آری، می خواستم اونجاهایی که نظر خودشون و شهید آوینی رو درباره انقلاب و تفاوتشون رو بیان می کنند نظرتون رو بدونم. با تشکر

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. دکتر داوری مثل همیشه با ظرافت خاص خود در رابطه با پایان تئولوژی بحث تئوس را که به یک معنا خدا به حساب می‌آید، مطرح کردند و فرمودند تئوس که پایان ندارد. و سپس آقای دکتر عبدالکریمی را حواله دادند به جواب نقدی که آقای دکتر پورحسن مطرح کرده بودند. ۲. در مورد نظر آقای دکتر داوری به آن کتاب، بنده مطلب ذیل را برای رفقا نوشتم: موفق باشید

شهید آوینی و سپر آتنا و دکتر داوری

همان‌طور که دکتر داوری می‌فرمایند آوینی انقلاب را نه جانشین‌شدنِ یک سیاست و حکومت به جای حکومت دیگر، بلکه انقلاب در جان‌ها و آغاز عصری دیگر که در آن صفا و امید و آسایش مردم و ...به میان می آمد، می‌دانست.

حقیقتاً دکتر داوری به خوبی تشخیص داده است که نگاه شهید آوینی به انقلاب چگونه بوده است. دکتر داوری متوجه است که آوینی با سپری که زشتی‌ها را می‌پوشاند، به ذات انقلاب نگریسته است و عملاً زشتی‌هایی که بود و خواهد به‌وجود آید را به کمک آن سپر نمی‌بیند و نمی‌خواهد ببیند. زیرا او به ذات و حقیقت انقلاب می‌نگرد که چون نوری همچنان در ظلمات جلو می‌آید و روا نیست که برای دیدنِ نور و راهی که در پیش دارد، به ظلمات نظر کند و این بدان معنا نیست که نمی‌بیند، بلکه به جهانی می‌نگرد که عصر دیگری است غیر از عصر غرب‌زدگی و فلک‌زدگیِ ما که هم میراث دیروز است و هم کج‌فهمی‌های امروز.

جناب آقای دکتر داوری فریاد بر می‌آورند که چرا سپر آتنایِ آقای آوینی دیده نشود؟ و آوینی جواب می‌دهد: «من جایی بیرون از جهان توسعه خود را جستجو می‌کنم و امروز و فردایِ خود را به نمایش می‌گذارم. در آن‌جا که جهان توسعه‌یافتگی و توسعه‌نیافتگی هر دو بر بادند، اساسا سپری نیست، زیرا ظلماتی در صحنه نمی‌باشد.» تفاوت دقیقاً این‌جا است که ما کجا ایستاده‌ایم؟ بر مرکب نور سوار شده و در دل ظلمات به سوی حقیقت می‌شتابیم؟ و یا در زمین جهانِ فلک‌زدگی و غرب‌زدگی تلاش داریم گرفتاری‌های مردم فلک‌زده‌ی غرب‌زده را فرو بنشانیم و آن‌ها را متوجه‌ی راز فلک‌زدگیِ خود در جهان توسعه‌یافتگی بکنیم. عجیب است که این هر دو همدیگر را می‌فهمند با این‌که یکی به افقی نظر دارد که حضرت روح اللهِ او بر آن افق پای می‌فشارد و دیگری بر مشکلات تاریخیِ مردمی دل می‌سوزاند که راه حلّ امروزین آن را نجات از خرد توسعه‌نیافتگی می‌داند با دلسوزی‌هایی که متفکرانی چون هگل برای جهان جدید داشتند. همان‌طور که ما نیز نه می‌توانیم از دکتر داوری بگذریم و نه از حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه».

 راستی! ادامه‌ی راه کدام است؟ آیا راهی که آوینی مدّ نظر دارد همان نگاهی نیست که رهبر معظم انقلاب بر آن پای می‌فشرد و دکتر داوری بدون آن‌که از آن افق چشم بردارد، به ما می‌گوید متفکرانه از اطراف خود غافل نباشید و بدانید سپر آتنا بالاخره چیزهایی را می‌پوشاند که آینده ما را در سپردن راه در این ظلمات بعضاً زمین‌گیر می‌کند. ولی آوینی فریاد بر می آورد که ای مقدسان نادان! و ای متحجرین! و ای لشکریان علی «علیه‌السلام» در کسوت خوارج! چرا مواظب نیستید، شکست معاویه نزدیک است. ولی بخواهیم و نخواهیم نمی‌توان از خوارج چشم‌ پوشید.

 با این همه، امروز روزی نیست که بتوان معطل این مقدسان نادان و یا غرب‌زدگانی شد که نمی‌توانند به جهانی بین دو جهان فکر کنند. آن‌ها نه داوری را می‌فهمند و نه امام خمینی را. و آوینی هم داوری را فهمید و هم حضرت روح الله «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» را.

28153

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: به نظر می‌رسد انسان با ترک میل جنسی، شور و نشاطش گرفته می‌شود و حتی به سمت خشونت پیش می‌رود. چطور در این حالت تقرب به خدا برای جوانان مجرد هست؟ و چطور با ترک شهوت (ترک خودارضایی) می‌گوییم حجابها کنار می‌رود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد صبر بر عفاف، موجب می‌شود تا انسان ره صدساله را یک‌شبه طی کند، مشروط بر این‌که مواظب باشد حالت عفافش با نگاه به نامحرمان از بین نرود. موفق باشید

27997

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد طاهرزاده: می خواستم پاسخی به این مقاله از آقای محسن کدیور بدهید؟ چگونگی درگذشت حضرت زهرا (س) روایات کاشف الغطاء و فضل الله نحوه درگذشت فاطمه زهرا (س) یکی از مسائل اختلافی تاریخی و از نقاط تیره تعصبات مذهبی بین شیعه و سنی است. واضح است که درگذشت پاره تن رسول الله (ص) هرچه سوزناک تر باشد حقانیت اهل بیت و شناعت دشمنان ایشان بیشتر آشکار می شود. مطابق نظر مشهور فاطمه زهرا (س) به دلیل جراحات شدید وارده به پهلو و سقط جنین ناشی از حمله مهاجمین به منزل ایشان به شهادت رسیده است. برخی از عالمان معاصر در صحت برخی جزئیات دیدگاه مشهور از دو زاویه تردید کرده اند. یکی از ناحیه سند روایات و دیگری ارزیابی متن روایات از منظر نقد تاریخی. در این مجال به مناسبت سوم جمادی الثانی سالگرد وفات زهرای مرضیه (س) به ترجمه و تحلیل مختصر دیدگاه دو عالم عراقی در این زمینه می پردازم: محمد حسین آل کاشف الغطاء و سید محمد حسین فضل الله. مقایسه انتقادی دیدگاه مشهور با دیدگاه دو عالم یادشده مجالی دیگر می طلبد. برخلاف برخی تبلیغات مغرضانه، هر دو عالم دگراندیش از محبان اهل بیت (ع) و مدافعان حقوق مغصوبه فاطمه زهرا (س) بوده اند. آل کاشف الغطاء و مصائب فاطمی محمد حسین آل کاشف الغطاء (متولد ۱۲۹۵ق، متوفی ۱۳۷۳ق/۱۳۳۳ش) عالم عراقی در کتاب جنة المأوی نظری متفاوت با نظر مشهور درباره مصائب فاطمی دارد. ابتدا نظر اجتهادی او در استبعاد شدید در نواختن سیلی به صورت فاطمه زهرا (س) ترجمه و سپس مختصرا تحلیل می شود. (۱) جنة المأوی فاطمه زهرا (س): کتب شیعه از قرن اول صدر اسلام مثل کتاب سلیم بن قیس و بعد از آن تا قرن یازدهم و بعد از آن، بلکه تا امروز کلیه کتب شیعه که به احوال ائمه، و پدرشان آیه کبری [امام علی (ع)] و مادرشان صدیقه زهراء (صلوات الله علیهم اجمعین) اهتمام دارند، و هرکسی که شرح احوال ایشان را نگاشته، و کتابی درباره آنها تالیف کرده است، لبریز از شرح به تفصیل و اتفاق نظر تقریبی یا تحقیق در ذکر مصائب آن جگرگوشه طاهره است، اینکه بعد از رحلت پدرش مصطفی [ص] ظالمان به صورتش زدند، به گونه اش سیلی نواختند، به نحوی که چشمانش سرخ شد و [از شدت طپانچه] گوشواره اش پاره گشت، و [پشت] در [به دیوار] فشرده شد به نحوی که دنده اش شکست، و جنین [در رحمش] سقط شد، از دنیا رفت در حالی که در بازویش [زخم آماس کرده] همچون بازوبند [مانده] بود؛ سپس شعرای اهل بیت (ع) – از قبیل کمیت [اسدی]، سید حمیری، دعبل خزاعی، [منصور] نمیری، [محمد] سلامی [بغدادی]، [عبدالسلام] دیک الجن و قبل و بعد از ایشان تا زمان حاضر – این قضایا و مصائب را در اشعار و مراثی خود به نظم درآوردند و آنها را ارسال مسلمات گرفتند، و اعاظم شعرای شیعه در قرن سیزدهم و چهاردهم که ما در آن هستیم – از قبیل خطی، کعبی، [حمادی] کوازین، آل سید مهدی حلیین و دیگران که برشمردن تک تک ایشان دشوار است – آن را توسعه دادند؛ و همه این فجایع و جنایات اگر چه در غایت قساوت و بی‌رحمی و از موجبات وحشت و دهشت است، اما عقل محتمل است [که وقوع] آنها را ممکن بداند، و اذهان و وجدان [وقوع] آنها را محتمل بشمارند، و افکار آن را ادعا و هضم کنند، بویژه که قوم در قضیه خلافت تخلف کرده، منصب الهی را از اهلش غصب نموده، که امری بزرگتر و ناگوارتر شمرده می شود. اما قضیه زدن زهرا (ع) و نواختن سیلی به گونه اش از اموری است که نزدیک است وجدان من آن را قبول نکند، و عقلم نپذیرد، و مشاعرم به آن راضی نشود، نه به این دلیل که قوم از ارتکاب چنین جسارت بزرگی اجتناب و پرهیز می کرده اند، بلکه از این رو که سجایای عربی و سنن جاهلی که شریعت اسلامی آنها در جای خود تثبیت کرد و بر تایید و تاکید آن افزوده، زدن زن و دست دراز کردن بسوی او را به شدت منع می کنند، حتی در برخی کلمات امیرالمؤمنین (ع) [آمده] که معنایش این است: در جاهلیت زمانی که مردی زنی را می زد ننگ آن در اعقاب و نسل او باقی می ماند. [واقعه ذیل] ترا به ثبوت این امر مرتکز بلکه غریزی در مسلمین دلالت می کند، که اگر چه اسلام از ایشان منقطع شد، اما این امر از آنها رخت برنبست: [عبیدالله] بن زیاد که مشتهر به جرأت بر خداوند و هتک محرمات اوست، آنگاه که زینب کبری (س) او را [با احتجاج و برهان] خوار کرد و بر او چیره شد و او را حقیرتر از مورچه و ناپاک تر از شپش نمود، بر او نهیب زد: «مادرت به عزایت بنشیند ابن مرجانه!» او به واسطه ذکر نام مادرش – که به بدکارگی شهره بود – از خشم در حال انفجار بود، و کوشید که [سیده زینب] را بزند، عَمْرو بن حریث – از سران و درندگان خوارج – به او [ابن زیاد] نهیب زد: «او زن است، و زن به گفتارش [توسط مرد] مؤاخذه نمی شود.» زمانی که پسر مرجانه از زدن عقیله [بنی هاشم زینب] از ترس ننگ و فضیحت خودداری کرد، – در حالی که تمام [وجودش] بعد از زمان پیامبر (ص) ننگ و فضیحت و چاله فجور بود – چگونه اصحاب پیامبر (ص) با نزدیکی به زمان ایشان از زدن دختر عزیز او خودداری نکنند؟ و چگونه آنان از این گردنه صعب می گذرند، هرچند از [قوم] عاد و ثمود متجاوزتر و ستمگرتر بوده باشند؟ اگر چنین کرده بودند یا می خواستند چنین کنند، آیا در میان مهاجرین و انصار کسی مانند عمرو بن حریث نبود که از دراز کردن دست گناهکار و ارتکاب چنان جرمی منعشان کند؟ این [سیلی] با ظلم عظیمی که در حق همسرش (سلام الله علیه) مرتکب شدند – آنجا که همچون شیر زنجیرشده او را می کشیدند، مقایسه نمی شود. از مردان به مردان اموری می رسد، که به زنان نمی رسد. چگونه [چنین جنایتی رخ داده باشد؟!] در حالی که زهرا (سلام الله علیها) در آن زمان جوانی هجده ساله بود، که به سن زنان [میان سال] نرسیده بود، زمانی که زدن زن ننگ و فضیحت باشد، زدن زن جوان شنیع تر و زشت تر است. بر یقین تو به آنچه می گویم می افزاید اینکه ایشان [فاطمه زهرا] (که مجد و شرفش افزون باد) هرگز در خطبه‌ها و سخنان خود – که متضمن تظلم از قوم و سوء رفتارشان با وی بود – کلمه ای در این زمینه نگفت و اشاره نکرد، مثل خطبه طولانی درخشانی که در مسجد [النبی خطاب به] مهاجرین و انصار ایراد کرد، و [نیز] کلماتش با امیرالمؤمنین (ع) بعد از بازگشتش از مسجد. در آن زمان [بازگشت از مسجد، فاطمه] غضبناک و [از انحراف قوم از وصایای پدر و ظلم در حق همسرش] بسیار متأثر بود به حدی که [بر فرض صحت نقل] از محدوده آدابی که در طول عمرش خارج نشده بود خارج شد، پس خطاب به همسرش گفت: «پسر ابی طالب! روزگاری گرگان را شکار می کردی، اکنون خاک نشینی اختیار کرده ای» تا آنجا که گفت:«پسر ابوفلانه [قحافه] پرده حرمتم را درید و نان خورش بچه هایم را بُرید! آشکارا به دشمنی من برخاست و از لجاجت چیزی نکاست.» اما نگفت که او [خلیفه اول] یا هم‌نشینش [عمر بن خطاب] مرا زد، یا دستش بسویم دراز کرد [که بزند]؛ و همینگونه در کلماتش با زنان مهاجرین و انصار بعد از اینکه از ایشان پرسیدند چگونه‌اید [حالتان چطور است] ای دختر رسول خدا؟ پس فرمود: «به خدا دنیای شما را دوست نمی دارم و از مردان شما بیزارم!» و کمترین اشاره ای به کتک یا سیلی خوردن نکرد. او از بزرگترین صدمه ای که [قوم] به ایشان زده بود – یعنی غصب فدک – شکایت کرد، و بزرگتر از آن غصب خلافت و تقدیم کسی که خدا او را به آخر انداخته بود و تاخیر کسی که خدا او را مقدم کرده بود [شکایت کرد]، و تمام شکوائیه ایشان منحصر در همین دو امر بود. و همچنین کلمات امیرالمؤمنین (ع) بعد از دفن ایشان، در حالی که اندوه و پرندگان سینه اش از آن فراق مؤلمه به هیجان آمده بودند، آنجا که رو به قبر پیامبر عرض کرد: «ای رسول خدا از جانب من و دخترت که به دیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است، بر تو درود باد» تا آخر کلماتش که صخره ناشنوا اگر آن را می شنید ترَک برمی داشت! در این [کلمات نیز] اشاره ای به این زدن و سیلی نواختن نیست، هرچند [اگر رخ داده بود] ستمی ناگوار و ابتذالی مصیبت بار بود، و اگر چیزی از این امور [رخ داده] بود، ایشان (سلام الله علیه) به آن اشاره می کرد، چرا که مقام اقتضای ذکرش داشت و پنهان کردنش پذیرفته نبود. و ادعای اینکه [فاطمه زهرا] آن را از وی [علی مرتضی] مخفی کرده مردود است، چرا [آثار] سیلی به صورت و ضربه به چشم را نمی توان مخفی کرد. اما قضیه قتفذ و اینکه مرد [عمر بن الخطاب] از اموال قنفذ چیزی نکاست آن‌چنان‌که با اموال دیگر والیان و امیرانش انجام داد، و قول امام [علی] (ع) [در پاسخ به اینکه چرا عمر از اموال قنفذ چیزی نکاست]: « تا از او تشکر کند به خاطر ضربتش [به فاطمه].» من انکار نمی کنم که او [قنفذ] بر ایشان [فاطمه] از روی لباس تازیانه زده بود، آنچه من استبعاد یا [حتی] منع کردم سیلی زدن بود، و قنفذ کسی نبود که از ننگ واهمه ای داشته باشد اگر از روی لباس یا [با تازیانه] بر بازو زده باشد، و در مجموع صورت فاطمه وجه الله مصون از اهانت و تحقیر است، و نور آن دیدگان را فراگرفته است. سلام خدا بر تو ای مادر ائمه اطهار، مادامی که شب تاریک و روز روشن می شود [یعنی همیشه]، و خداوند ما را از شیعیان ابرار تو قرار داده با تو، پدرت [شوهرت] و پسرانت در سرای آرامش [آخرت] محشور فرماید.» (۲) آل کاشف الغطاء و بازنگری محتاطانه در مصائب فاطمی قاضی طباطبائی در پاورقی توضیح داده که مراد استادش استبعاد از این بوده که دست اجنبی به بدن صدیقه طاهره و صورتش به زدن و سیلی نواختن خورده باشد. این استبعادی موجه است، قطعا دست اجنبی به بدن او نخورده است. اما زدن از روی لباس و ردا به نظر ایشان استبعادی ندارد. (۳) نظر آل کاشف الغطاء در عبارات مذکور شامل دو قسمت است. قسمت اول استبعاد مطلق از هرگونه زدن و سیلی نواختن به صورت فاطمه زهرا  (س)، قسمت دوم تفکیک بین تازیانه زدن از روی لباس بدون تماس دست ضارب با بدن مضروب و سیلی زدن که لازمه آن تماس دست ضارب اجنبی با صورت مضروب است. در قسمت اخیر زدن مباشر نفی شده در حالی که زدن غیرمباشر یعنی با تازیانه که منجر به تماس دست اجنبی با بدن و صورت مضروب نمی شود نفی نشده است. به نظر محشی نظر نهایی ماتن همین قسمت دوم است و قسمت اول به همه طول و تفصیلش باید حمل بر زدن مباشر یعنی تماس دست ضارب با صورت مضروب شود. اگر تفسیر محشی را بپذیریم معنایش این است که آل کاشف الغطاء در مصائب فاطمیه سیلی زدن و هر زدنی که منجر به خوردن دست نامحرم به صورت دختر رسول خدا بوده باشد را نفی کرده، اما مانند مشهور تعرض فیزیکی به دختر رسول خدا و زدن ایشان با تازیانه توسط قنفذ را نفی نکرده است. در صورت صحت این تفسیر بازنگری آل کاشف الغطاء بر خلاف بازنگری سیدمحمدحسین فضل الله محافظه کارانه و محتاطانه است، و در نهایت نظر وی با نظر مشهور تفاوت چندانی ندارد. در هر دو نظر فاطمه زهرا مضروب شده است، در نظر مشهور هم از ورای ثیاب هم بر صورت، و در نظر آل کاشف الغطاء فقط از ورای ثیاب. اما تامل در قسمت اول تحلیل آل کاشف الغطاء نشان می دهد که او چندین استدلال بر نفی مطلق زدن فاطمه زهرا (س) اقامه کرده است. پایه استدلال او در قسمت اول زدن مباشر توسط اجنبی نیست، زدن زن توسط مرد است که در عرب جاهلی ننگ و فضیحت شمرده می شد و اسلام هم آن را تایید و تاکید کرد. وی بر این مهم پیشگیری عمرو بن حریث خارجی از زدن زینب کبری توسط ابن مرجانه را شاهد می آورد. دلیل دوم دلیل اولویت در قبح زدن زن جوان نسبت به زن میان سال است. دلیل سوم عدم اشاره ابه چنین واقعه ای در خطبه اعتراضی زهرای مرضیه در مسجدالنبی در حضور خلیفه اول و مهاجرین و انصار است. دلیل چهارم عدم اشاره به این واقعه در مکالمه فاطمه زهرا با همسرش علی مرتضی در مراجعت از مسجدالنبی است. دلیل پنجم عدم اشاره به این واقعه در سر مزار فاطمه زهرا در زمان دفن ایشان رو به قبر پیامبر است. در حالی که اگر چنین واقعه مولمه ای اتفاق افتاده بود هر چهار مقام اقتضای تصریح به آن داشت. واضح است که این پنج استدلال آل کاشف الغطاء آبی از تخصیص به زدن مباشر از سوی اجنبی است. زدن زن در عرب ننگ است چه با تازیانه از ورای ثیاب چه با سیلی بر گونه. پسر مرجانه چه شرافتی بر قنفذ دارد که اولی از فرط ننگ تعرض به زن خویشتنداری می کند اما قنفذ چنین ننگ و فضیحتی را به جان می خرد؟ به عبارت دیگر قسمت دوم در جنه المأوی تکمله ای است محتاطانه نافی استدلالهای آبی از تخصیص. این استدلالها به حدی قوی است که عبارت پردازی‌های قسمت دوم توان نفی آن را ندارد. سید محمد حسین فضل الله و مصائب فاطمی سید محمد حسین فضل الله (۱۳۱۴-۱۳۸۹) متولد نجف و از ۱۳۴۵ تا آخر عمر ساکن بیروت مرجع تقلید و یکی از فقهای نواندیش و پرتالیف معاصر است. (۴) نتیجه تحقیقات تاریخی او درباره نحوه وفات فاطمه زهرا با تفکر رسمی تفاوت دارد. در دنبال ابتدا ترجمه دو بخش مختصر از آثار او را در زمینه می آورم، سپس نظر او را در این زمینه به اختصار گزارش و تحلیل می کنم. تاملات فضل الله در مصائب فاطمی فضل الله چندین بار در این زمینه در بیروت سخن گفته است. تاریخ دقیق این بیانات بر من معلوم نیست. به قرینه تاریخ حملاتی که به فضل الله بابت ابراز این نظریه شده زمان ابراز آن باید قبل از اسفند ۱۳۶۹ باشد. متن این سخنرانی در یوتیوب به زبان اصلی در دسترس است. (۵) «[۱] قضیه شکستن پهلوی زهرا (ع) قضیه ای تاریخی است، برخی علما قائل به وقوع آن هستند، و برخی دیگر منکر آن. آنچه من از ابتدا در این باره مطرح کرده ام صرفا پرسشهایی در این زمینه است. مردم از شخصیت زهرا (ع) دور شده اند و سرگرم مسئله شکستن پهلوی ایشان شدند. و این امری است که در عقل ما نمی گنجد. چرا؟ بعض مردم می گویند: سید به شکستن پهلوی زهرا اعتقاد ندارد، انگار این مسئله از أصول دین است! خوب است با هم فکرمان را بکار بیندازیم. [۲] اگر به حضرت زهرا حمله کردند، نقش امام علی [در دفاع از ایشان] چه بود؟ آیا امام علی ترسو بود؟ شما همگی ازدواج کردید. اگر بر فرض کسی به همسرتان حمله کرد تا او را بکشد یا آسیب برساند سر جایتان می نشینید و می گویید لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم؟! یا از همسرتان دفاع می کنید؟ اگر دفاع نکنید مردم در مورد به شما چه می گویند؟ [۳] علی (ع) در خانه تنها نبود بلکه جماعتی از بنی هاشم آنجا حضور داشتند. حتی گفته شده زبیر پسر عمة امام علی، شمشیر به دست از خانه خارج شد. چون آنها وارد خانه نشده بودند. آیا اجازه می دهند که یکی پهلوی زهرا را بشکند، و یکی با شمشیر به او ضربه بزند، و دیگری میخ به سینه اش فرو کند؟ آنطور که می گویند میخ زنگ زده. آیا این معقول است؟ فکرتان را بکار بیندازید. [۴] می گویند پیامبر (ص) به او وصیت کرده. یعنی چه پیامبر به او وصیت کرده؟ یعنی قبل از وفات گفت: ای علی! اگر خواستند دخترم را بکشند حرام است که از او دفاع کنی! آیا کسی که عقل داشته باشد چنین تصوری به ذهن خود راه می دهد؟ وصیت شده؟! آیا معقول است پیامبر بگوید اگر خواستند دختر محبوبم را بکشند از او دفاع نکن!؟ لذا من گفتم این مسئله برایم قانع کنند نیست. [۵] حتی الان مردم می گویند: سید منکر شکستن پهلوی زهراست، گویا می خواهند به زور پهلوی زهرا را بشکنند تا مردم گریه کنند. زیرا برای بسیاری گریاندن مردم مهم است. چطور مردم را به گریه بیاندازند؟ از این راه. حتی اگر حدیثی باشد که عقل آن را قبول نمی کند! حالا که شما از من شنیدید عقلهایتان را بکار بیندازید. تصور کنید که اگر این اتفاق برای شما بیفتد [به همسرتان حمله کنند و شما از او دفاع نکنید] برای خودتان می پسندید؟ چطور برای امام علی می پسندید؟» الزهرا (ع) القدوة کتاب الزهرا (ع) القدوة (زهرا: الگو) مجموعه مباحث سید محمد حسین فضل الله درباره فاطمه زهرا (ع) است که توسط حسین احمد الخشن در سال ۱۴۲۱ (۲۰۰۰م) توسط دارالملاک در بیروت در ۳۶۸ صفحه منتشر شده است. کتاب شامل چهار فصل و خاتمه به شرح زیر است: فصل اول: زهرا الگو، فصل دوم: صفحاتی از حیات سیدة النساء، فصل سوم: خصال و فضائل، فصل چهارم: خطبه ها و مواعظ زهرا (ع)، خاتمه: دروس زهرا (ع) و پرسش و پاسخ. بخشی را که برای ترجمه انتخاب کردم قسمتی از بخش پنجم فصل دوم کتاب است تحت عنوان «ظلاماتها» که گزارشی از ظلمهایی است که بر فاطمه زهرا (ع) صورت گرفته است. ازاین بخش نیمه اول شامل هجوم به خانه و ظلمهای دیگر در اینجا ترجمه شده است. نیمه دوم (ترجمه نشده) منع فدک و ظلم تاریخ است. یک پرسش و پاسخ هم از خاتمه کتاب انتخاب کردم. شایسته است تمام این کتاب به فارسی ترجمه شود. کتاب حاوی نکات ارزنده تاریخی و اعتقادی درباره فاطمه زهرا (ع) است. متن ترجمه شده در هفت قسمت ارائه می شود. (۶) «[۱] هجوم به خانه مورخان از جمله ابن قتیبة در الامامة والسیاسة نوشته اند که قوم بعد از وفات رسول و حادثه سقیفه هیزم آوردند تا خانه علی و فاطمه را آتش بزنند برای تهدید آن دو و کسانی که می پنداشتند برای مخالفت در خانه علی (ع) اجتماع کرده بودند. به فرمانده حمله گفته شد: دراین خانه فاطمه است، و فاطمه کسی است که مسلمانان بر محبت، احترام و بزرگ داشتنش اتفاق نظر دارند، چرا که او تنها دختری است که رسول خدا بعد از وفاتش بجا گذاشته است، و او پاره تن اوست، آن را که فاطمه از او خشمگین باشد پیامبر از او خشمگین است، و آن که فاطمه را آزرده باشد پیامبر را آزرده است … چگونه هیزم آورده ای خانه چنین کسی را آتش بزنی؟ … او پاسخ داد: واگر [فاطمه در آن باشد]. این کلمه از خطیرترین کلمات است، یعنی در آنچه او اراده کرده است در این خانه از مقدسات کسی نیست، لذا مانعی نیست که با ساکنانش آتش زده شود. این کلمه به روحیه قوم و آنچه خود را مهیای آن کرده بودند اشاره دارد؛ با اینکه اگر ایشان باب گفتگوی اسلامی را از خلال این کلمات طیبه گشوده بودند، هرآینه علی را انسان گفتگو می یافتند آن چنان که در تمام حیاتش حتی بعد از اینکه خلیفه شد [اهل گفتگو بود]، و نیز فاطمه را انسان گفتگو می یافتند چرا که قرآنی که فاطمه بیشترین التزام را در بین مردم نسبت به آن داشت کتاب گفتگو بود، اما قوم از مرحله گفتگو عبور کرده بودند آنگاه که برای آتش زدن خانه زهرا (ع) هیزم برهم انباشتند، و قائلشان در جواب آنها که به او گفتند در این خانه فاطمه است گفت: و اگر باشد، پاسخی که حاکی از زشت ترین ستم رواشده به زهرا (ع) است. [۲] ستمهای دیگر در اینجا برخی رخدادهای دیگر متعرض ایشان هست که ما به شکل قاطع و جازم بر آنها تاکید نداریم، آن چنان که در مسئله به آتش کشیدن خانه [فراتر از تهدید به آن]، شکستن پهلو، اسقاط جنین، سیلی زدن و کتک زدن … و مانند آن از آنچه لابلای روایاتی نقل شده که ممکن است علامت سؤال در مقابل بعضی از آنها گذاشته شود، یا از ناحیه [مناقشه] در متن یا از ناحیه سند، شأن این روایات شأن بسیاری از روایات تاریخی است. لذا ما [اعتبار] برخی از این وقایع را مورد پرسش قرار دادیم، آن چنان که برخی علمای گذشته (که رضوان خدا بر ایشان باد) چنین کرده اند [اعتبار برخی از این وقایع را مورد پرسش قرار داده اند]، مثلا از شیخ مفید اینگونه بر می آید که در مسئله اسقاط جنین بلکه اصل وجود جنین تشکیک کرده است، اگر چه ما در امر دوم [اصل وجود جنین] با او موافق نیستیم، اما ما در مورد حوادث یادشده به حد انکار نرسیده ایم، آن چنان که شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (قدّس سرّه) در مورد کتک زدن و سیلی زدن فاطمه زهرا انجام داده است [کاشف الغطاء منکر صحت تاریخی این دو واقعه شده]، چرا که انکار محتاج دلیل است، آن چنان که اثبات هم دلیل می خواهد. قدر متیقن از خلال این روایات مستفیض بلکه متواتر به تواتر اجمالی بدست می آید [این موارد است]: تعدی به ایشان از طریق وابردن پرده خانه (۷)، حمله به خانه و تهدید به آتش زدن آن. همین [موارد] برای راه بردن به حجم گناه ارتکابی کافی است. این چنین گناهی است که مرتکیبن آن را بی آبرو می کند، به همین دلیل خلیفه اول وقتی وفاتش نزدیک شد گفت: ای کاش به وابردن پرده خانه فاطمه اقدام نمی کردم، حتی اگر علی اعلان جنگ داده بود. [۳] در حالی از دنیا رفت که بر آنها که در حقش ستم کرده بودند خشمگین بود قضیه هجوم به خانه زهرا (ع) و انباشتن هیزم بر در آن و دیگر ستمهای روا شده که منابع تاریخی روایت کرده اند، به شکل عام نزد مسلمان تلقی به قبول نشده است، چرا که منزلت زهرا (ع) نزد ایشان رفیع است، تا انجا که اسائه ادب به ایشان را اسائه ادب به رسول خدا (ص) می دانند، به همین دلیل تحت فشار عمومی و زشت شمردن این قبیل اعمال بود که آنها را که به فاطمه ظلم کرده بودند واداشت که از علی (ع) اجازه بگیرند تا برای طلب حلال بودی بر فاطمه وارد شوند. موضع فاطمه چه بود؟ این قتیبه در الامامة والسیاسة نقل می کند که عمر به ابوبکر گفت: نزد فاطمه برویم ما او را غضبناک کردیم، هر دو از فاطمه استیذان کردند، اجازه نداد، علی را واسطه کردند. علی آن دو را نزد فاطمه آورد، چون نشستند، رویش را به دیوار برگرداند. سلام کردند، جواب نداد. ابوبکر گفت: ای حبیبه رسول خدا به خدا قسم نزدیکان رسول خدا نزد من از نزدیکان خودم عزیزترند، شما نزد من از دخترم عایشه عزیترید، ای کاش من به جای پدر شما مرده بودم، و بعد از او زنده نمی ماندم. پس فکر می کنید با اینکه شما را می شناسم، و به فضیلت و شرافت شما اذعان دارم از حق و میراثتان از رسول خدا منعتان کرده ام؟ الا اینکه از پدرتان رسول خدا شنیدم که می فرمود: ما پیامبران آنچه را که به عنوان صدقه باقی گذاشته ایم به ارث نمی گذاریم. زهرا (ع) تعلقی به قضیه میراث نداشت، زیرا آن را به تفصیل در خطبه اش – که شرحش خواهد آمد –  علاج کرده بود (۸)، اما خواست حجت را بر آنها تمام کرده باشد در آنچه از آزار، ستم و اسائه در حقش روا شده بود، لذا گفت: آیا قول می دهید اگر حدیثی از احادیث رسول خود را برایتان بازگو کنم تصدیق و عمل نمایید؟ هر دو پاسخ دادند: بله. فاطمه فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا از رسول خدا نشنیدید که فرمود: رضای فاطمه رضای من است و خشم فاطمه خشم من. آن که فاطمه دخترم را دوست دارد مرا دوست داشته است، و کسی که او را آزرده باشد مرا آزرده است. هر دو گفتند آری از رسول خدا (ص) شنیده ایم. آنگاه فاطمه فرمود: پس خدا و ملائکش را گواه می گیرم که شما دو نفر مرا آزردید و شاد نکردید، اگر پیامبر را ملاقات کنم از شما دو نفر شکایت خواهم کرد. ابوبکر گفت: من به خدا پناه می برم از نارضایتی ایشان و شما ای فاطمه. و این در حالی بود که فاطمه می گفت: به خدا قسم در هر نمازی که می خوانم شما را نفرین می کنم. و در روایت دیگری که علامه مجلسی در بحارالانوار نقل کرده است، فاطمه زهرا به آن دو گفت: شما را به خدا سوگند می دهم، آیا از پیامبر (ص) نشنیدید که می فرمود: فاطمه پاره تن من است، و من پاره تن او هستم، هرکه او بیازارد مرا آزرده است، و آنکه مرا آزرده باشد خدا را آزرده است، و انکه او را بعد از مرگ من بیازارد انگار که او را در زمان حیاتم آزرده باشد، و کسی که او را در حیاتم آزرده باشد انگار که او را بعد از مرگ آزرده است. هر دو گفتند بله. فاطمه گفت: حمد خدا را. سپس گفت: خدایا ترا گواه می گیرم، پس ای حاضران گواه باشید این دو نفر مرا در حیات و وقت مرگم آزار دادند. و بر همین منوال با تمام قدرت و شجاعت زهرا بر علیه این دو نفر احتجاج کرد و از آنها اقرار گرفت که آنها او را آزرده اند و در نتیجه رسول خدا را غضبناک کرده اند و بالاتر از آن خدای تبارک و تعالی را غضبناک کرده اند. غضب فاطمه جراحتی خونین در قلب فرزندان و دوستدارانش باقی گذارده است. از عبدالله بن حسن درباره شیخین پرسیده شد، گفت: مادرمان صدّیقه دختر نبی مرسل بود، درگذشت در حالی که بر قوم غضبناک بود، ما نیز به غصب او غضبناک هستیم. آیا بتول غضبناک بمیرد و ما راضی باشیم؟ پسران اهل کرامت چنین نمی کنند! [۴] شبانه دفن شد    احتجاج فاطمه در همین حد متوقف نشد، بلکه به احتجاج زمان مرگش هم متصل شد. قله احتجاج به حق او این بود که به همسرش علی وصیت کرد که او را شبانه دفن کند، و آنها که به او ستم کردند و آزارش دادند و حقش را سلب کردند بر جنازه اش حاضر نشوند. اراده کرد که حتی بعد از مرگش معارضه و مواجهه اش با ظلم و عدوان تعبیر شود، آن چنان که در زمان حیاتش تعبیر کرد. این اراده احتجاجی مبنی بر نارضایتی شدید اما با هوشیاری و با روشهای حکیمانه، دلایل قانع کننده و مواضع قوی. چرا که مردم شروع به پرسش می کنند: چرا دختر پیامبر (ص) شبانه دفن شد؟ چرا چنین وصیتی کرد؟ قضیه چه بود؟ در تاریخ اسلام چنین امری بی سابقه است، همه منتظر شرکت در تشییع دختر پیامبرشان بودند، و زمانی که آن گونه شبانه تشییع و تدفین شد به آنها گفته شد این الزام به وصیت ایشان بود! همین طور پرسش آغاز می شود و در میان مسلمانان افزایش می یابد برای چه و به چه دلیل؟ زهرا (ع) همین را می خواست، تا وجدانها بیدار شود و ناآگاهان به طبیعت بازی و امور اجراشده آگاه شوند. [۵] تسطیح قبر از جمله وصایای فاطمه (ع) به امیرالمؤمنین (ع) این بود قبرم را تسطیح و مخفی کن تا این دلیل و شاهدی بر همه ستمهایی باشد که بر او روا رفت، و آزارهایی که متوجه او شد، و اینگونه احتجاج فاطمه بر قومی که به او ستم کردند استمرار یافت. و علی (ع) به وصیتش عمل کرد، او را شبانه دفن کرد و جای قبر را مخفی نمود. [۶] موضع قبر    جای قبر فاطمه همچنان مجهول مانده است، و احدی توانایی ندارد آن را کشف کند. برخی روایات اهل بیت (ع) در تعیین موضع قبر وارد شده است. در برخی از آنها آمده که ایشان در خانه دفن شد، در بعضی دیگر آنها در روضه دفن شده است. بعضی علما همین قول را اختیار کرده و آن را با روایت معروف تایید کرده اند: بین قبر و منبر من (روضه) باغی از باغهای بهشت است. قول سوم دفن در قبرستان بقیع است، این نیز روایت شده است. [۷] تشکیک در روایات وفات زهرا (ع) «سوال: بعضی علما در خطبه هایشان بر منابر و جلسات درسشان برای برخی برادران در روایاتی که در سبب وفات سیده زهرا (ع) نقل شده تشکیک می کنند. نظر شما در این باره چیست؟ پاسخ: این گونه قضایا لازم است مورد بحث علمی قرار گیرد، چه از جانب مؤیدین این فکر چه از جانب معارضین آن. این قضیه ای تاریخی و اختلافی است. بعضی به این رای می دهند، و بعضی رای دیگری دارند. شایسته نیست که اینگونه قضایا اساس غوغا یا سخنان غیرمسئولانه قرار گیرد. بلکه باید اساس بحث و نقد تاریخی قرار گیرد. و بیش از یک بار متذکر شده ام که بر ما واجب است که آنچه نزدمان است را به روش علمی نقد کنیم، قبل از اینکه دیگران نقد کنند، چرا که ما زمانی که نقد می کنیم با محافظت بر عناصر اساسی در چارچوب اسلام و تشیع اقدام می کنیم، در حالی که وقتی دیگران نقد می کنند روش دیگری دارند و چه بسا با اعوجاج فراوانی [همراه باشد].» فضل الله و بازنگری در برخی مصائب فاطمی الف. سید محمد حسین فضل الله در خطبه کوتاهش پنج نکته درباره شکستن پهلوی فاطمه زهرا (س) مطرح کرده است. نکته اول. اولا این قضیه ای تاریخی و اختلافی است، از اصول دین نیست. ثانیا بجای پرداختن به شخصیت و پیام فاطمه زهرا که مسئله اصلی است، شیعیان سرگرم امری فرعی شده اند. ثالثا آنچه وی گفته طرح چند پرسش است نه اثبات یا انکار این امر. نکته دوم. با توجه به حضور حیدر کرار اسدالله غالب علی بن ابی طالب (ع) در خانه چگونه غیرت علی راضی می شود که همسرش آن هم بضعة الرسول چنین لطماتی ببیند و او دم برنیاورد؟ اگر جای علی بودید و به همسرتان چنین تهاجمی می شد چه می کردید؟ دست زانو می زدید و استغفار می کردید؟! نکته سوم. در زمان هجوم ابن خطاب و دستیارانش و تهدید به آتش زدن خانه، علی و فاطمه در خانه تنها نبودند گروهی از رجال معترض بنی هاشم هم در خانه جمع بودند. گیریم علی عذری داشت، چگونه غیرت دیگر رجال بنی هاشم اجازه می داد چنین تعدی هایی به زنی از بنی هاشم برود و آنها بنشینند و تماشا کنند. در حالی که فاطمه زهرا (س) زنی عادی از بنی هاشم نبود، بضعة الرسول بود. نکته چهارم. اینکه پیامبر (ص) به علی بن ابی طالب (ع) وصیت کرده باشد که یا علی اگر بعد از وفات من خواستند دختر محبوبم را بکشند تو مجاز نیستی از او دفاع کنی معقول نیست که پیامبر چنین وصیتی کرده باشد و اصولا چنین وصیتی با مسلمات اسلامی ناسازگار است. نکته پنجم. پرداختن به چنین قضیه ای ابزاری برای گریاندن مردم است بی آنکه در اعتبار احادیث قضیه تحقیق کرده باشند. به خودمان مراجعه کنیم اگر چنین امری بر خود نمی پسندیم چگونه چنین عاری را به علی بن ابی طالب نسبت می دهیم؟ ب. فضل الله در کتاب الزهرا (ع) القدوة نکات زیر را پذیرفته است: اول. بعد از وفات پیامبر و ماجرای سقیفه و عدم بیعت بنی هاشم با خلیفه، گروهی از پشتیبانان خلیفه – که فضل الله نامشان را نیاورده – به خانه فاطمه و علی که محل تجمع معترضان بنی هاشم بود حمله کردند، هیزم آوردند و تهدید کردند خانه را با ساکنانش به آتش خواهند کشید. وقتی به فرمانده گروه محارب گفته شد، فاطمه بضعة الرسول در خانه است. پاسخ داد باشد! بنابراین فضل الله حمله و تهدید به آتش زدن خانه فاطمه زهرا را مسلم می داند. دوم. فضل الله سه قضیه جزئی زیر را از مظالم وارده به فاطمه زهرا بر أساس تواتر اجمالی روایات وارده مسلم دانسته است: الف. کشف دار (وابردن پرده خانه)، ب. حمله به خانه، ج. تهدید به آتش خانه. سوم. وی قضایای تاریخی زیر را در مورد فاطمه زهرا (س) قابل بحث دانسته است: الف. آتش زدن خانه زهرا توسط گروه مهاجم، ب. شکستن پهلوی زهرا،  ج. اسقاط جنین محسن،  د. سیلی زدن به زهرا و و. کتک زدن به ایشان. چهارم. فضل الله پنج قضیه جزئی تاریخی مذکور از ظلمهای وارده به فاطمه زهرا (س) را أولا قابل اثبات نمی داند چرا که روایات آنها به لحاظ سندی یا متنی قابل مناقشه اند. ثانیا این قضایا را انکار هم نمی کند (و این امر مهمی است)، چرا به نظر وی انکار هم دلیل معتبر می خواهد و به نظر وی ادله انکار هم همانند ادله اثبات قوی نیست. ثالثا او در این پنج قضیه در حقیقت توقف کرده و در مقابل آنها علامت سؤال گذاشته است، یا آنها را شایسته تامل دانسته است. پنج. او درتحقیق در مورد پنج قضیه جزئی یادشده به نام دو عالم و قول آنها اشاره کرده است. از متقدین وی از شیخ مفید اینگونه استنباط کرده که وی نه تنها در اسقاط جنین فاطمه زهرا به دلیل حمله مهاجمین به خانه تشکیک کرده بلکه حتی در باردار بودن ایشان هم تردید رواداشته است. فضل الله در تردید در باردار بودن فاطمه زهرا با شیخ مفید همراه نیست،، اما در تشکیک در اسقاط جنین پیرو شیخ مفید است. شش. دومین عالمی که فضل الله به دگراندیشی وی اشاره کرده شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء از علمای معاصر است. از منظر فضل الله آل کاشف الغطاء دو مسئله سیلی زدن به گونه فاطمه و کتک زدن ایشان را انکار کرده است. در حالی که فضل الله می گوید او به حد انکار نرسیده چرا علاوه بر اثبات انکار این دو قضیه هم دلیل معتبر می خواهد. او شخصا درباره این دو قضیه پرسش دارد. نظر آل کاشف الغطا و تحلیل آن به تفصیل در بخش نخست همین مقاله گذشت. هفت. فضل الله همان سه ظلم مسلم در حق فاطمه زهرا را برای محکومیت مهاجمین کافی می داند. به روایت وی شیخین تحت فشار افکار عمومی برای حلال بودی کوشیدند به نزد فاطمه زهرا بروند، اما ایشان نپذیرفت. علی بن ابی طالب را واسطه کردند، علی آن دو را به نزد همسرش برد. فاطمه زهرا از آنها روبرگرداند و سلامشان را پاسخ نداد. اما زمانی که ابوبکر به منزلت فاطمه نزد پدرش اعتراف کرد با این همه پنداشت نگرانی فاطمه بابت محرومیت او از فدک به عنوان ارث است فاطمه که قبلا در خطبه آتشینش در باره فدک به تفصیل و مستندا استدلال کرده بود، به زبان آمد و آنها را گواه گرفت که پدرش فرموده هر که فاطمه را بیازارد رسول الله را آزرده است و اکنون به صراحت فاطمه اعلام کرد که خدا تو شاهد باش از این دو نفر بشدت غضبناکم. هشت. فضل الله تصریح می کند که فاطمه زهرا نه تنها غضبناک از شیخین از دنیا رفت بلکه برای اعتراض به آنها به همسرش علی وصیت کرد شبانه به خاک سپرده شود و هیچیک از ظالمین در حقش مجاز به شرکت در تشییع جنازه او نیستند. تا همگان بپرسند چرا نورچشم رسول خدا شبانه به خاک سپرده شد؟ او از چه دلگیر بود؟ نُه. فضل الله به بخش دیگری از وصیت فاطمه زهرا به علی اشاره می کند که قبرم را مخفی نگاه دار. این هم اعتراض دیگری به متجاوزین به حق اهل بیت. لذا اکنون نیز قبر فاطمه زهرا نامشخص است و در ان سه قول است: منزل ایشان، روضه (بین قبر پیامبر و منبر ایشان) و قبرستان بقیع. ده. فضل الله در انتها به نکته مهمی اشاره می کند: عالمان شیعه باید در نقد میراث علمی خود پیشقدم باشند. نقد ایشان أساس دین و مذهب را حفظ می کند، اما اگر عالمان شیعه به این امر مهم دست نیازند و غیر شیعیان یا غیرمسلمانان به نقد خرافات یا أمور ضعیف وارد شده در میراث شیعی اقدام کنند چنین نقدهایی به أساس دین یا مذهب رحم نخواهند کرد. او رویکرد انتقادی به میراث سلف صالح را رویه خود دانسته است. ج. در اینجا به اختصار به واکنش مشهور به آراء این دو عالم نواندیش خصوصا فضل الله اشاره می کنم: یکم. سید جعفر مرتضی عاملی (متولد ۱۳۶۴ق لبنان) نویسنده پرکار کتابی دارد دو جلدی با عنوان «مأساة الزهراء (ع)، شبهات و ردود» (دارالسیرة، بیروت، ۱۹۹۷م/ ۱۳۷۵ش) در نقد محمد حسین آل کاشف الغطاء و خصوصا سید محمد حسین فضل الله و دفاع از شهادت حضرت زهرا (س) و قول مشهور. بررسی نقد وی را به مجالی دیگر وا می گذارم. دوم. از حوالی اسفند ۱۳۶۹ فضل الله توسط جریان مشکوکی از ایران به دلیل آراء متفاوت مذهبیش تحت فشار فزاینده ای قرار گرفت. سوالات مشابهی از مراجع شیعه درباره آراء وی صورت گرفت و اکثر قریب به اتفاق مراجع (به استثنای مرحوم استاد منتظری) تشیع فضل الله و اجتهاد او را زیر سوال بردند! تندترین این احکام متعلق است به آقا میرزا جواد تبریزی که فضل الله را ضالّ مضلّ خواند! درباره پیوند نامبارک قدرت سیاسی و تعصبات مذهبی در جای دیگر بحث کرده ام. (۹) سوم. اگر طالب کتابی معتبر به زبان فارسی درباره فاطمه زهرا هستید کتاب زیر را مطالعه کنید: سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷-۱۳۸۶)، زندگانی فاطمه زهرا (س). (۱۰) یادداشت‌ها: ۱. بخش آل کاشف الغطای این مقاله قسمت هفتم از مقاله ذیل نگارنده است: کلمه توحید و توحید کلمه: سیری اجمالی در اهم آثار و آراء محمد حسین آل کاشف الغطاء (۲۹ تیر ۱۳۹۵) که به مناسبت سالروز وفات فاطمه زهرا (س) بازنشر می شود. ۲. آل کاشف الغطاء، جنة المأوی، ص۱۳۳-۱۳۸. ۳. پیشین، ص۱۳۷-۱۳۸. ۴. در مورد جایگاه علمی و سیاسی سید محمد حسین فضل الله به تفصیل در کتاب زیر بحث کرده ام: ابتذال مرجعیت شیعه، فصل دهم، باب اول ص ۱۲۲-۱۲۷ (ویرایش چهارم، ۱۳۹۴). و نیز بنگرید به این یادداشت: فقیه نواندیش (۱۱ تیر ۱۳۹۵). ۵. حداقل چهار یوتیوب از سخنان فضل الله در این زمینه در مقاطع مختلف موجود است. یکی از آنها زیرنویس فارسی دارد. ۶. شش قسمت اول از صفحات ۱۰۸-۱۱۴ و قسمت هفتم ص۳۳۰ چاپ دوم کتاب (دارالملاک ، بیروت، ۲۰۰۱) ترجمه شده است.  پاورقی های مفصل این صفحات را نیاوردم. طالبان به اصل کتاب مراجعه کنند. ۷. کشف الدار همانند کشف الاستار یا کشف حجاب. در لغت نامه دهخدا به نقل از ترجمان علامه جرجانی کشف اینگونه معنی شده: برداشتن پوشش از چیزی، وابردن پرده. کشف دار کشف ستر دار (مضاف در تقدیر) معنی شده است. مهاجمین با عصا پرده را بی اذن صاحب خانه برخلاف شرع به کناری زده اند. تشکر خدانگهدار
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در جریان این نوع سخنان هستم. البته چیزی نیست که طیّ یک سؤال و جواب بتوان در آن ورود کرد. آنچه مهم است بنا بر فرمایش آیت اللّه حسینی طهرانی، باید ببینیم در آن فضای خفقانی که با خلیفه‌ی دوم به‌وجود آمد، مورخین چه اندازه می‌توانستند سخن بگویند. آیا بیش از طرحِ اشاراتی که تنها اهل فکر متوجه‌ی قضیه شوند؟ به گفته‌ی ایشان: در مورد آتش‏ زدن درِ خانه‏ ى حضرت فاطمه (س) و آن برخورد عجيب با حضرت على (ع) علاوه بر متون شيعه، حتّى مورخين اهل ‏سنّت كه سخت تحت‏ فشار بودند نيز هرچند ناقص، واقعه را ذكر كرده‏ اند. ابن‏ ابى ‏الحديد در شرح نهج ‏البلاغه (ج 1، ص 134 و ج 2، ص 19) پس از ذكر سند مى‌‏گويد: ابابكر به دنبال على (ع) فرستاد و از او بيعت خواست، و على (ع) بيعت نكرد و با عمر شعله‏ اى از آتش بود. فاطمه (س) عمر را در خانه خود ديد و گفت: «يَابْنَ ‏الْخَطّاب! اراكَ مُحَرِّ قاً عَلَي بابي؟ قالَ: نَعَمْ، وَ ذلِكَ اقْوي فيما جاءَ بِهِ ابُوكِ وَ جاءَ عَلِيٌّ (ع) فَبايع»؛ اى پسر خطاب! مى‌‏بينم كه مى‌‏خواهى درِ خانه‏ ى مرا آتش بزنى؟ گفت: آرى، و اين آتش ‏زدن در آنچه پدر تو آورده، استوارتر است، و على (ع) آمد و بيعت كرد. با توجه به اين‏كه مورخين اهل سنّت عادتشان آن است كه در آنچه روايت مى‏‌كنند، از ذكر آنچه برايشان مشكل ايجاد مى‏‌كند خوددارى مى‏‌كنند و اگر متوجّه شوند در روايت تاريخى خود، عليه خلفاء روايت مى‏‌كنند از روايت خود دست مى‌‏كشند، بايد در چنين فضايى روايات آن‏ها را بررسى كرد. چنانچه ابراهيم بن ‏سعيد ثقفى با طرح سند روايت مى‏‌گويد: «وَاللهِ ما بايَعَ عَلِيٌّ حَتّي رَأي الدُّخان قَدْ دَخَلَ بَيْتِهِ»؛ يعنى به خدا سوگند على با ابابكر بيعت نكرد، مگر اين‏كه ديد دود داخل خانه شد. (امام شناسى، آيت الله حسينى تهرانى، ج 10، ص 395). و نيز عبدالفتّاح عبدالمقصود در ج 1 كتاب امام على عليه السلام ص 343 مى‏‌نويسد: فاطمه به سلمى گفت: «بستر مرا در وسط خانه بگستران» و در ادامه گفت: «در اين ساعت روح از بدنم مفارقت مى‏‌كند، شستشو كرده‏ ام، ديگر كسى بازوى مرا برهنه نسازد».  موفق باشید

24063

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: بسیار خدا را شکر می‌کنم که توفیق استفاده از مباحث شما را به من عنایت فرمود. چند سال پیش پای منبر یکی از اساتید جمله ای تحت عنوان هدایت بالامر مطرح شد، و آن را به نوع هدایت حضرت زهیر و حضرت حر و برخی دیگر در تاریخ مرتبط فرمودند، خواستم بپرسم همچین هدایتی در عالم وجود دارد که اهل بیت کسی را این چنین مورد لطف خود قرار دهند. سوال دومم این است که همون استاد فرمودند از خدا بخواهید توفیق استفاده از فواصل زمان (یا ثانیه ها) را برای شما عنایت کنند، اصولاً این موضوعات تأییدات اعتقادی دارند. بسیار ممنونم و از شما التماس دعا دارم. یا علی علیه السلام.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. آری! حضرت حق در رابطه با مقام ائمه «علیهم‌السلام» می‌فرماید: «یهدون بامرنا» یعنی از نظر علامه طباطبایی آن‌ها بر مبنای امر الهی که مقام «کن فیکون» است، هدایت می‌نمایند. ۲. به هر حال همین‌که مؤمن از هر لغوی اعراض می‌کند، نشانه‌ی آن است که از هر فرصتی بهترین استفاده را می‌نماید. موفق باشید

23827
متن پرسش
سلام علیکم: استاد صمدی در یکی از سخنرانیهاشون در توضیح تنزل روح گفته اند روح در نهایت تنزلاتش می شود جسم. نظر شما چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بر مبنای برهان صدیقین می‌توان گفت که عالم ماده نازل شده‌ی عالم مجردات است. موفق باشید

22920
متن پرسش
با سلام کانال سایت در ایتا و سروش بروز نمی گردد علت چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مسئول محترم سایت، لطفاً بررسی فرمایید. موفق باشید  

22632

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: سوالی که خیلی ذهنم را درگیر کرده و نمیدونم چرا اندیشمندان به وفور در این موارد بحث ندارند ولی در مورد اینکه بول الاغ مکروه هست یا حلال مشتاقانه بحث کرده اند خودم را کشته ام جواب ندادن بهم و گیرم نیومده جوابش. ۱. آیا با توبه کردن از گناهان مثلا زنا آثار وضعی گناه از بین میره؟ مثلا یکی از اثراتش از بین رفتن زیبایی چهره هست. یا هر گناه دیگه. خواهشن کامل پاسخ دهید. ۲. ایا کسی که به وفور گناه کرده با عزم توبه در آینده می تواند از اولیای خدا شود تا حدی که به لقاء الله برسد و حتی از پاکان بزرگی چون امام عزیز هم مقرب تر شود؟ ۳. آیا با توبه این امکان وجود دارد که بعد از مراحلی شخص تائب خودش هم دیگر گناهان گذشته اش یادش نیاید؟ تو را خدا جواب کامل که حقایق هم باشند بدهید که برایم خیلی مهم هست.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: رسول خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» در روایتی جواب همه‌ی سؤالات شما را داده‌اند. آن‌جا که می‌فرمایند: «من تاب لذنبٍ کما لا ذَنب له» یعنی اگر کسی حقیقتاً از گناهی توبه کند مثل کسی است که آن گناه را نکرده است. بنابراین نه آثار وضعی برای آن گناه مطرح است و نه از مقرب‌شدن عقب می‌افتد و نه ذهنش مشغول یاد گناهان گذشته خواهد شد. موفق باشید

22401
متن پرسش
سلام استاد بزرگوار خدا حفظتون کنه، شما مثل یه پدر مهربون و دلسوز هستین برای ماها، خدا قرب خودشو نصیبتون کنه، استاد شما در مورد حدیثی فرمودین که خداوند فرمود که من گنج پنهان بودم و خواستم شناخته شم، برای همین خلق کردم و بعدم نتیجه گرفتین که خداوند همدم ماست و بعدم در مورد اثر اون روی انگیزه عبادت فرمودین که یعنی به نیت جذب بهشت یا دفع جهنم نباشه و بخاطر همدمی انجام بدیم، استاد بنده زیاد این ۲ نتیجه گیری رو که فرمودین خوب متوجه نمیشم، که چه جوری از اون حدیث نتیجه همدمی با خداوند گرفته میشه و همچنین نحوه اثر اون بر عبادت، ممنون میشم برای بنده روشن بفرمایید. یا علی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بر روی سایت سه جلسه صحبت تحت عنوان «همدمیِ ربّ و عبد» هست. فکر می‌کنم شروع خوبی برای تفکر نسبت به آن حدیث شریف باشد. موفق باشید

بد نیست نظری به متن زیر هم بیندازید

 

  معرفت نفس و مراحل رجوع به حقیقت در این تاریخ

 

باسمه تعالی

 

الف- در روبه‌روشدن با حقیقت و اُنس با آن، اولین قدم آن است که حقیقتِ وجودی خود را احساس نماییم که به آن «معرفت نفس» گویند. در معرفت نفس انسان با «وجود» در محدوده‌ی خود، مأنوس خواهد بود و این اولین قدم در راستای درک حقیقت است به آن معنا که می‌یابد ادراک و مدرِک و مدرَک عین یکدیگرند و جز خود انسان نیست. در این رابطه اميرالمؤمنين (علیه‌السلام) مى‏ فرمايند: «لَا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ‏ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ‏ بِكُلِّ شَى‏ءٍ» (مصباح ‏الشريعه، ترجمه عبدالرزاق گيلانى، ص 108) نسبت به نفس خود جاهل‏ مباش زيرا هركس به خود جاهل‏ باشد به هرچيزى جاهل‏ است‏.

هر وقت حجابِ تعلق از چهره‌ی نفس برافکنده شود، چون نفس ناطقه در ذات خود وجودی است نوری؛ با درکِ خود عملاً گامی به سوی درک حقیقت برداشته است.

ب- انسان با درکِ وجودی خود «هستِ» خود را عین اتصال به هستِ مطلق یعنی حضرت ربّ العالمین می‌یابد و معنای هویت تعلقی خود برایش ظهور می‌کند. و در این رابطه از هستِ خود متوجه‌ی مطلقِ وجود و سعه‌ی وجودی حضرت ربّ العالمین در هستی می‌شود.

ج- در حدیث قدسی هست که حضرت ربّ العالمین می‌فرماید: «كُنْتُ كَنْزاً مَخْفِيّاً فَأَحْبَبْتُ أَنْ اعْرَفَ فَخَلَقْتُ الخَلْقَ لِكَي اُعْرَف‏» (بحار، ج 84، ص 199) من گنج مخفی بودم، دوست داشتم شناخته شوم، پس خلق را خلق کردم برای آن‌که شناخته شوم.

1- این حدیث حکایت از آن دارد که شناخته‌شدن حضرت ربّ به تو ای انسان مربوط است و او خود را در تو می‌شناساند و یک نوع همدمی بین «ربّ» و «مربوب» در میان است.

2- وقتی می‌فرماید: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعي‏إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي* وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي»‏[1] نفس، به پروردگارِ خاصّ خود برمی‌گردد، پروردگاری که درآن شخص متجلّی شده.

«فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي» پس در بهشتی وارد شو که آن بهشت، جز تو نیست و در آن صورتِ الهی که در وجود تو نهان است، وارد خواهی شد. در آن صورتِ ازلیِ نهانی که در ظرف آن پروردگارت خویش را در تو و به واسطه‌ی تو می‌شناسد. آن تصویری که تو باید آن را مشاهده کنی تا واقف شوی به این‌که: « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».

3- برای سالکی که در «خویشتنِ خویش» به پیوستگیِ بین خالق و مخلوق دست پیدا می‌کند، سُروری بس متعالی حاصل می‌شود که برای آن‌هایی که با تفکرِ انتزاعی و در ذیل آن، در شناخت خدا قرار دارند؛ پیش نمی‌آید.

ملاحظه می‌کنید که در «إرْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ » می‌فرماید به سوی پروردگار خود برگرد، و نه به حضرت «اللّه» که همه‌جا هست، هرچند که با رجوع به پروردگارت که ربّ العالمین است با باطنِ همه‌ی عالم مرتبط می‌شوی.

4- انسان در حالت صفای عرفانی می‌تواند نظر پروردگار خود را به گوهرِ وجودی‌اش بیندازد تا خداوند از طریق او، خود را بنمایاند. و این رازِ «ربوبیت» و «مربوبیت» و یا همدمی «ربّ» و «مربوب» است. و این‌که انسان می‌یابد چگونه پروردگارش او را و وجود او را در برگرفته و تماماً در آغوش پروردگار است.

5- اگر تلاش شود تا خداوند دوست داشته باشد از طریق ما خود را نشان دهد، لطف خاصّی از طرف او به ما ارزانی می‌شود.

6- اگر دوستی با خدا به میان آمد، دوستی با خلقِ خدا معنای حقیقی خود را پیدا می‌کند. زیرا در آن صورت، انسان‌ها  خود را و بقیه را با چشمِ حقیقت می‌نگرند و جامعه‌ی آرمانی که اسلام در این زمان مقابل ما قرار داده، محقق می‌شود. چرا که خلق خدا به نحوی آینه‌هایی هستند که خدا خواسته است از طریق آن‌ها، خود را بنمایاند.

7- بعد از به‌دست‌آوردنِ معارف حقّه‌ی الهی، باید به فکر آزادی از قید و بندهایی بود که مانع به میان‌آمدنِ انوار الهی از طریق ما می‌تواند باشد.

د- بعد از آن‌که انسان‌ها، خداوند را در آینه‌ی مخلوقاتی به نام انسان‌ها به تماشا نشستند و حضور خدا را در خود یافتند و به همدمیِ بین «ربّ» و «عبد» آگاهی یافتند، آماده می‌شوند تا حضور پروردگار را در آینه‌ای وسیع‌تر و جامع‌تر بنگرند که آن، رؤیت حضرت ربّ العالمین است در «یوم اللّه»ها. و این‌که خداوند چگونه در بعضی از مراحل تاریخ با ظهور رخدادهایی خاص، شئونات مختلف خود را به میان می‌آورد به همان معنایی که فرمود: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‏ شَأْن‏»(الرّحمن/ 29) یعنی او دارای شئون مختلفی است و در هر روز و روزگاری با شأنی خاص به صحنه می‌آید تا انسان‌ها در تاریخِ خود، خدای خود را آن‌طور که در آن تاریخ ظهور کرده است، بشناسند و به جای ارتباط با خدای «غایب»، با خدای «حاضر» مؤانست داشته باشند و نیایش کنند، مثل نیایش شهداء در شب‌های عملیات.

و در این‌جا به همان معنایی که «ربّ»، عبد را در هویت فردی‌اش در بر گرفته، «ربّ» هویت تاریخیِ انسان را در بر می‌گیرد و انسان خود را در تاریخی که هست در آغوشِ پروردگارش می‌یابد و این، اوجِ همدمیِ «عبد» با «ربّ» است در ابعاد اجتماعی و زیستن با دیگران.

والسلام


[1] - سوره‌ی فجر، آیات 27 تا آخر

21853
متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمت استاد عزیز: در روایتی در نهج الفصاحه آمده که کسی از شما کار بهشتیان را انجام می دهد تا جایی که بین او و بهشت ذراعی بیش نماند ولی «فیسبق علیه الکتاب فیعمل بعمل اهل النار فیدخل النار» و مردی کار جهنمیان کند تا آنجا که بین او و جهنم ذراعی فاصله نیست «فیسبق علیه الکتاب فیعمل بعمل اهل الجنه فیدخل الجنه نهج الفصاحه» روایت 582 1. این کتاب چیست که پس از عمری کار بهشتی غلبه می کند و آدم را جهنمی می کند آیا بوی جبر نمی آید؟ 2. این روایت بسیار نگران کننده است. نکند کتاب ما چنین شود چه خاکی بر سر کنیم؟ لطفا جواب در سایت. با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: منظور آن تصمیم مبنایی است که انسان‌ها در جان خود نگاشته‌اند که به زبان عرفا همان «عین ثابته» می‌باشد. البته در تمام این حالات، اختیارِ انسان محفوظ است و روایت مذکور می‌خواهد ما در عمیق‌ترین لایه‌ی وجودِ خود به «توحید» نظر کنیم تا کارهایمان نتیجه بدهد. موفق باشید  

21232
متن پرسش
سلام استاد: خدا قوت. 1. اینکه انسان از مقام کلی در بدن دمیده میشه به صورت جزیی و بعد شخصیت پیدا میکنه رو نمیتونم در مورد نبی و امام بپذیرم. آیا ایشان هم اینگونه اند؟ ۲. به نظرم میاد ایشان از بدو ورود به عالم هیچ حجابی ندارند و آیا این هم صحیح است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال امام و پیامبر هم به خودی خود یک شخصیت فردی دارند. منتها شخصیتی که وسعتش به صورت بالفعل همه‌ی عالم هستی است 2- همین‌طور است. موفق باشید

20188
متن پرسش
سلام استاد وقتتون بخیر و خسته نباشید و خدا همراهتون باشه ان شاءالله و اینجوری که شما برای ماها وقت میذارین و راهنمایی میکنین ان شاءالله خداوند قرب خاص خودشو نصیبتون کنه. استاد بنده در مورد اینکه گفته میشه عبادت به معرفت منتهی میشه خیلی ابهام داشتم، تا اینکه خیلی فکر کردم و شنیده هامو کنار هم گذاشتم و به این نتیجه رسیدم که چون همه این معارف در فطرت ما نهادینه شده ولی در اثر غفلت و گناه حجاب ظلمت گرفته و با نور عبادت حجاب از سرشت و فطرت الهی ما کنار میره و ما به این معارف و معرفت می رسیم. استاد این استدلال درسته؟ بخشید و یه موضوعات دیگه که تجربی بهشون رسیدم این بود که هر چه کمتر صحبت کنیم مراقبه و احساس حضورمون قوی تر میشه و هرچه که در نماز حضور قلب بیشتری داشته باشیم رقت قلب و اشک چشم بیشتری داریم و بعد از گناه، شوق مناجات کمتری خواهیم داشت، استاد این استدلالات درسته؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- آری! 2- آری! ولی سعی باید کرد در عین کثرت، به وحدت رسید تا حالت گوشه‌گیری پیدا نشود زیرا به حکم «واعتصموا بحبل‌اللّه جمیعا» انسان‌ها با انسان‌ها انسان می‌شوند. موفق باشید

18243
متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمت استاد عزیز: برای فهم بهتر این جمله امام رحمه الله علیه نیاز به کمک و لطف شما دارم. عین جمله ایشان: ایمان تنزل علم عقلانی به مرتبه قلب است و قلب آن مرتبه تجرد خیالی است که در آن مرتبه، معقول را به صورت جزئیه می یابد و این مرتبه لوح نفس است که اگر در لوح نفس چیزی منتقش گردید، یعنی نفس در مرتبه خیال با آن معقولی که در مرتبه عقلانی، تعقل کرده، اتحاد پیدا نماید، همان ایمان است. 1- آیا هر تنزل علم عقلانی به صورتی خیالی، ایمان است؟ 2- آیا دریافت های قلب الزاما امری جزئی باید باشد و قلب قادر به دریافت کلیات نیست؟ 3- آیا منظور از لوح نفس در بیان ایشان همان خیال است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با نظر به این تقسیم‌بندی که مقام عقل که حامل حقایق کلی است برتر از مقام قلب است که محل مصداق‌های حقایق کلی است، این سخن گفته شده است. آری! وقتی آن حقایق کلی نازل شود، صورتِ جزئی و مصداقی پیدا می‌کنند مثل آن‌که عقل در فهم کلی خود، متوجه است حق همیشه پیروز است. حال در مصداقِ جزئی متوجه می‌شود انقلاب اسلامی در مقابل صدام پیروز خواهد بود، و این مقامِ ایمان بر پیروزی حق بر باطل است که در صفحه‌ی نفس منقش شده است. ولی اگر عقل را عقل استدلالی بگیریم، که انسان‌ها در موضوعاتی مثل اثبات خدا و قیامت به‌کار می‌برند؛ عقل مرتبه‌ی بالاتری خواهد بود که آن موضوعات را به صورتِ ایمان در خود دارد. موفق باشید                                                                                        

17467
متن پرسش
سلام علیکم: استاد بزرگوار بنده دانشجو هستم و اصلا با هم اتاقی هایم آرامش ندارم! چون دختر هستند از هر دری صحبت می کنند و نسبت به همه نظر میدند و درباره ی خیلی از حرف های بیهوده نظرخواهی می کنند و انتطار دارند من هم نظرم را درباره ی این موارد بیهوده (مواردی که اصلا ضرورت نداره انسان وقت صرف آنها کند) بگویم ساعت هایی از وقت با ارزش به همین صورت می گذره و من کاری که از دستم برنمی آید هیچ! شخصیتی که با سکوت درباره ی این موارد برای خودم ساختم را هم تخریب می کنند. بندگان خدا اهل به جا آوردن واجبات هستند اما متاسفانه من در کنار آنها برای نافله ها و نماز شب خواندن اصلا حال خوشی ندارم و یک جورایی حس می کنم دارم تطاهر به خوب بودن در کنار آنها می کنم. استاد خیلی اذیتم، لطفا راهنمایی ام کنید!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال در عین مدارا با چنین افرادی باید سعی کنید ساختار شخصیت خود را در چنین جمع‌هایی حفظ نمایید. به این معنا که در جمع باشید ولی پیش خود باشید. که گفت: «بُوَد مردِ تمامي آن‌كه از تن‌ها نشد تنها /  ولكن به تنهايي بود تن‌ها، و با تن‌ها بود تنها». موفق باشید

17420

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: می خواستم سیر مطالعاتی در زمینه علم حضوری و علم حصولی داشته باشم. ممنون می شم بنده را در این زمینه یاری کنید. من الله توفیق
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سیر مطالعاتی که بر روی سایت است إن‌شاءاللّه کمک می‌کند. موفق باشید

16021

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: بنده زمانی که می خواهم با بعضی از اخلاق رذیله مثلا پرحرفی مبارزه کنم، مثلا یک هفته سعی می کنم حرف بیهوده و لغو نزنم اما گویی بعد از فقط یک هفته، نفس چنان طغیان می کند که در روز هشتم به اندازه یک ماه حرف می زنم. دلیل این امر و چاره آن چیست؟ ممنونم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید سعی کنیم شرایط زندگی خود را مطابق اهداف معنوی خود شکل دهیم و در همین رابطه به ما توصیه می‌شود با افراد با تقوا مأنوس باشید. موفق باشید

13679

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی: در کتاب «منتهی الآمال» نقل شده وقتی وجود مبارک امام حسین (ع) می خواسته از مکه خارج شود ابن عباس می گوید امام بر در کعبه ایستاده بود و دست جبرییل در دست او بود و جبرییل مردم را به بیعت آن حضرت دعوت می کرد و ندا می داد که: هلموا الی بیعت الله.. ابن عباس در چه فضایی است که متوجه جبرییل می شود ولی به خوبی برخورد نمی کند و به یاری امام نمی شتابد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به شخصیتی که از ابن عباس سراغ داریم ایشان اهل این حرف‌ها و این شهودها نیست. احتمالاً بعداً بنی‌العباس برای قداست‌بخشیدن به سرسلسله‌ی خود این خبرها را ساخته‌اند. موفق باشید

7671

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد. شما در بیانات و مکتوباتتان دایم متذکر می شوید من انسان غیر از تن انسان است و من انسان مستقل است. اگر اینگونه است چرا وقتی که انسان نوزاد است و از لحاظ جسمی کوچک، روح قوی و قدرت تعقل زیادی ندارد و مثلا عقل که از قوای روح است مثلا در 7 سالگی با 40 سالگی فرق دارد و به مراتب پایین تر است. اگر روح با جسم کاری ندارد پس مثلا عقل بنده الان و دوسالگی نباید تفاوت داشته باشد و اگر روح یک واقعیت مجرد است چرا با رشد و بزرگ شدن جسم دچار تغییرات می شود و بالغ می شود؟تشکر
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: این نکات در کتاب «ده نکته در معرفت نفس» همراه با صوت شرح آن و بحث برهان صدیقین همراه با صوت شرح آن، حل می‌شود باید به آن مباحث رجوع فرمایید. موفق باشید
7560

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی جهت استفاده از شرح منطق و شرح اشارات چه شرحی را - به صورت سی دی- پیشنهاد می فرمایید و در اصفهان کجا میشود تهیه کرد ؟ با تشکر فراوان از جنابعالی
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: در جریان این امور نیستم. موفق باشید
29845
متن پرسش
سلام استاد. خسته نباشید: استاد بنده دانش پژوه رشته کلام در حوزه هستم و من در مورد بحث سرنوشت و قضا و قدر زیاد مطالعه کرده ام. من جمله کتاب انسان و سرنوشت و عدل الهی شهید مطهری و نیز مباحث تفسیر المیزان که مربوط به بحث سرنوشت و قضا و قدر است و نیز چند کتاب اعتقادی دیگر. ولی هنوز یک مساله مهم برایم حل نشده است. اینجوری که من فهمیدم نهایت حرف علامه و شهید مطهری در بحث قضا و قدر و سرنوشت این است که نظام علت و معلولی عالم تجلی قضا و قدر الهی است و هر چیزی که در چارچوب این نظام محقق بشود مورد قضا و قدر الهی قرار گرفته است و از جمله این قضا و قدرها وجود انسان مختار است و لذا هر چه که به واسطه اختیار و اراده انسان حادث می شود نیز داخل در قضا و قدر الهی است. در اینجا دو سوال و ابهام مطرح می شود: ۱. بر اساس این تحلیل این نتیجه حاصل می شود که سرنوشت هر انسانی، برآیند فعل و انفعالات حاصل از نظام علت و معلولی عالم است. یعنی نتیجه حاصل از اعمال خود من و شرایط محیط و اعمال دیگر انسانها، همان تقدیر من می شود. چون نظام علت و معلولی نظام ثابتی است و هر علتی هم لاجرم معلول خاص خودش را دارد و لذا برآیند همه این معالیل- مثلا ناظر به من- می‌شود سرنوشت من. ولی استاد این تحلیل با معارف دینی که بیان می‌دارد که تک تک انسانها تحت ربوبیت الهی هستند و او آنها را با توجه به اعمال و رفتار و نیاتشان تدبیر می‌کند منافات دارد. مثلا وقتی خداوند اراده می کند که بنده ای دچار سنت استدراج شود و لذا مثلا باید ثروتمند یا دارای عمر طولانی بشود، این برنامه خداوند چگونه با توجه به تاثیرات دیگر علت های موجود در عالم بر روی این فرد- که تاثیر گذاریشان حتمی است- قابل جمع است؟ آیا خداوند نظام علت و معلولی را به هم می زند یا در آن دست می برد؟ ۲. از طرف دیگر اگر بخواهیم کاملا به این حقیقت که تک تک انسانها تحت ربوبیت و مدیریت الهی هستند پایبند باشیم شبهه جبر پیش می آید. مثلا وقتی قائل باشیم که مرگ و زندگی یا رزق یا صحت و سلامتی هر انسانی به طور مشخص توسط خداوند- و با توجه به حالات و رفتار خود فرد- برنامه ریزی می شود، نقش اراده های دیگر انسانها و تاثیر آنها بر وضعیت دیگران چه می شود؟ مثلا وقتی کسی کشته می شود، بر اساس مبانی دینی باید گفت که خداوند این قدر عمر را برای او مقدر کرده است پس در اینجا نقش قاتل او چه می شود؟ یا مثلا آیت الله جوادی آملی در دیدار با ظریف فرمودند که اگر دور ایران را سیم خاردار هم بکشند رزق ما مشکلی پیدا نمی کند چون رزق ما دست خداست. خب بر اساس این تحلیل پس مثلا در مورد مردم یمن باید گفت که چه عربستان به یمن حمله می کرد و چه نمی کرد مردم یمن دچار این قحطی و فلاکت می‌شدند؟ ولی این تحیل با وجدان هر انسانی ناسازگار است. اگر هم این حرف را نپذیریم ربوبیت الهی مخدوش می‌شود یعنی خداوند در تدبیرش منفعلانه عمل می کند و انسانهای دیگر می توانند تدبیر خداوند را در مورد بنده دیگری تحت الشعاع قرار دهند. خلاصه کلام اینکه که تحویل قضا و قدر الهی به نظام علت و معلولی با ربوبیت تام الهی نسبت به هر انسانی ناسازگار است و از آن طرف ربویت تام الهی نسبت به هر انسانی هم با اختیار دیگر انسانها ناسازگار است. استاد اگر در اینجا مجال پاسخگویی نیست لطفا حتما کتاب، مقاله، صوت یا هر چیز دیگری معرفی نمایید تا این سوال که مدت بسیار زیادی است ذهنم را درگیر کرده برایم حل شود. ان شاء الله. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. در نظام علی و معلولی انسان می‌تواند خود را تعریف کند که مطابق آن نظام چه علتی را برگزیند تا به معلول خاص آن علت دست یابد و لذا مانع کمالات انسان نیست. ۲. آری همه چیز در بستر ربوبیت الهی جلو می‌رود ولی همان ربوبیت راهی برای به دست آوردن رزق فراهم کرده و این که اگر کسی رزق کسی را از او ربود، برود و رزق خود را از او بازستاند به همان دلیل که می‌دانیم رزق ما از قبل تعیین شده. پس معلوم است که اگر در اختیار ما نیست باید ببینیم چه کسی آن را ربوده است. ۳. با این همه بالاخره کوتاهی‌های ما در کسب رزق مقسوم آن رزق را از ما نمی‌گیرد ولی در به دست آوردن آن به سختی دچار می‌شویم و موضوع قحطی‌ها را باید در این رابطه تحلیل کرد. ۴. پیشنهاد می‌شود جزو «جبر و اختیار» که روی سایت هست را مطالعه فرمایید. در ضمن سری به جواب سوال 29841 بزنید. موفق باشید

26045
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم: سوال اول: همانطورکه می دانید نفس و جان ما بعد از خواندن آراء مختلف یا خوردن غذای مسموم روحی دچار مسمومیت می شود گویی که این افکار در عمق ذهن ما لانه می کند و هر چقدر تلاش می کنیم خارج کنیم سخت است چه راهکاری برای درمان و اعتدال مزاج روحی و روانی ما پیشنعاد می کنید که از این حال و هوا در بیاییم و به زندگی طبیعی «قل انما انابشر مثلکم» دربیاییم؟ سوال دوم: چرا مخالفان فلسفه یا حتی عرفان بعضی از آنها شاگردان حضرت آیت الله جوادی مثل احمدی یا شاگردان آیت الله حسن زاده هستند. مگر در کلاس درس چه نحوی به آنها تدریس می شود که این عزیزان که ماشاء الله خیل کثیری هم از آنها یا علامه هستند یا آیت الله و بحث خارج و گویا لقب علامه در این روزگار شبه نقل و نبات شده است سوای اینکه شاگردان علامه حسن زاده با علامه جوادی آملی باشند، این اتفاق میمونی در حوزه نیست و باعث گمراهی نسل جوان می شوند!؟ سوال سوم: شناخت پروردگار اثبات اصل وجود خدا یقینی است یا ظنی، اگر علم کلام را ملاک قرار دهیم که هنوز در حدوثش و قدمش درمانده است اگر فلسفه را ملاک قرار دهیم که بر برهان علیتش و ضرورت علی و معلولی اش هزاران شبهه وارد کردند اگر عرفان را ملاک قرار دهیم که شهود و قابل اقامه برهان نیست. با این حساب ما بیچاره ها چه کنیم؟ شناخت ما یقینی است یاظنی؟ و ایمانی که بر اساس ظن است چه ایمانی از آب درمی آید؟ سوال چهارم: اثبات خداوند برای جنابعالی یقینی برهانی است یا ظنی؟ سایر اعتقادات چی؟البته منظورم تفتیش عقاید نیست می خواهم بدانم در این شلم و شوربایی که مخالفین فلاسفه و عرفان و مادیگراها و مکاتب دیگر درست کرده اند امکان حصول یقین عقلی هست یا نه؟ سوال پنجم: عزیزانی که مخالف فلسفه و عرفان هستند وقتی در بیوگرافی شان مطالعه می کنم نوشته شده فلانی متولد سال فلان متکلم، فیلسوف و فلان بهمان معاصر است که ... که درس فلسفه خود را نزد علامه طباطبایی یا علامه جوادی یا فلان آیت الله خوانده این خیلی باعث فشار روحی می شود که بله اینها به افساد فلسفه پی برده اند ولی استاد طاهرزاده و من و مریدان فلسفه از آنها بهتر می فهمیم واقعا پاسخ جواب چیست؟ تشکر یا علی مدد
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. در این موارد هر اندازه انسان خود را به امور متعالی مشغول کند از خیالاتِ واهی آزاد می‌گردد. در این مورد خوب است سری به کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» زده شود. ۲. نمی‌دانم. شاید نتوانسته‌اند مطلب را درست بگیرند و با آن فکر کنند. ۳. ایمان به خدا فطری است و با تذکر انسان‌ها، آن‌ها متوجه‌ی توحید فطری خود می‌شوند به همان روش قرآنی.

بقیه‌ی سوالات طلب‌تان باشد. چون از جواب سؤالات کاربران محترم باز می‌مانم و اساساً بنا بر این است مباحثی که در کتاب‌ها هست، مورد سؤال قرار گیرد. این نوع سؤالات نیاز به کتاب‌های مفصلی دارد که بحمداللّه در معرض مطالعه‌ی عزیزان هست. موفق باشید

26031
متن پرسش
سلام و خسته نباشید خدمت استاد عزیزم: بنده قبلا در مورد نشانه های ظهور کم و بیش مطالعه می کردم و در کل به مسائل مهدویت علاقه زیادی داشتم. در واقع دلیل اصلیش این بود که من از طریق اعتقاد به ظهور حضرت صاحب الامر (عج) به دین اسلام و آرمان های انقلاب باور قلبی پیدا کردم. اما وقتی با کتاب های شما آشنا شدم، فهمیدم دین داری و توحید واقعی بسیار عمیق تر از آن چیزی است که من تصورش را می کردم. وقتی نوشته ها و کتاب های شما را در باب مهدویت مطالعه کردم در مورد مهدویت هم نگاهم به طور کل تغییر کرد. چند وقت پیش هم استاد رائفی پور صوتی را از مرحوم آیت الله خزعلی پخش کردند که ایشان ۲ یا ۳ سال قبل از انقلاب در تفسیر آیه ی ۱۰۵ و ۱۰۶سوره انبیاء مطالبی را فرمودند که ما را به نزدیکی ظهور امیدوارتر کردند، می خواستم بدانم با توجه به نگاه عمیق و ریشه ای که شما به همه مسائل دارید نظرتان را در مورد این مطالب بفرمائید. بیانات آیت الله خزعلی؛ کسانی که خودشون رو عبد، حق جو، هموار، نیکخواه، ضد باطل ساخته اند، اینها به دستشان خواهد آمد و نبض زمان برای اینها خواهد زد. چون دنیا، دنیای روبه کمال است اما با تدریج، چون چنین است دنیا باید آماده شود برای اینکه به بدست صالحین سپرده شود. این آمادگی دو گونه است؛ آمادگی مادی و آمادگی معنوی. در مورد آمادگی مادی، باید جهان بشود یک خانه، یعنی از این گوشه ی اتاق صدا آمد آن گوشه ی اتاق بشنود و برعکس. باید یک سلسه اعصابی کره ی زمین را به هم ربط دهد که صداها، رنگها، چهره ها، و فریاد ها را همه بفهمند. این جنبه های مادی است که بشود به دست صالحین اداره شود. نه اینکه در سبزوار اند از ورامین بی خبر، در ورامین از دزفول بی خبر. تمام باید به آن واحد خبردار شوند. لذا در روایات به این اشاره شده که مردم نشسته اند هم همدیگر را می بینند و هم صدای همدیگر را می شنوند. باید طوری شود که مردم این قدر ظلم و جفا دیده اند که دیگر اعتمادهایشان از همه بریده است و داد می زنند آیا یک منجی پیدا می شود به داد ما برسد!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. مسلّم در مراحل مختلف تاریخ، نور ظهور حضرت را داشته‌ایم و بعضاً نزدیک‌بودنِ ظهور را با نظر به این نوع ظهورات، متذکر شده‌اند. ولی ظهور تامّ، با شخص خود حضرت اتفاق می‌افتد. ۲. نحوه‌ی دیدنی که در آخرالزمان برای یاران حضرت اتفاق می‌افتد، فوق این دیدن‌هایی است که در آن کافر و مؤمن مساوی‌اند. موفق باشید

24612

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: می دانم وقت شما گرانبهاست در این چند سال همیشه راهنماییهای شما در خصوص سوالات متداول هم برای من هم دیگران واقعا مفید بوده از این رو این آخرین سوال است در خصوص سوال ۲۴۵۴۰ که می پرسم. با توجه به سوال ۲۴۵۴۰ دو تا جواب در دو نوبت لطف کردید بدین صورت: باسمه تعالی: سلام علیکم: در ماندن یا به شهر رفتن به هر صورت جمع‌بندی به صورت جمعی باشد یعنی خودتان به تنهایی تصمیم نگیرید. ولی به نظر می‌آید تجربه‌ی خوبی بوده است که اولاً زندگی در شهرستان را تجربه کرده‌اید و ثانیاً با اُنس با ارحام، عواطفی را برای خود شکل داده‌اید که نیاز است تا آخر آن را حفظ کنید حال چه در شهرستان بمانید و چه در شهر. موفق باشید باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم نمی‌توان گرایش فرزندان و همسرتان را نادیده بگیرید. موفق باشید حالا آخرین سوال من با توجه به اینکه هم خانواده پدری خودم هم خانواده پدری همسرم همگی دوست دارن ما بمانیم و با توجه به اینکه با خانواده خودم که مشورت کردم متوجه شدم همسرم میلی به ماندن در آنجا ندارد و شهر رو به دلایلی چون امکانات بیشتر و وجود مکانهای مذهبی مثل گلستان شهدا از لحاظ دعا برای حفظ دینداری و وجود کلاسها و جلسات دینی بیشتر و مستقل بودن زندگی بیشتر تمایل دارد و فرزندانم بخاطر انس با دوستانشان شهر رو بیشتر دوست دارند حالا با توجه به دو جواب قبلی شما یکی راجع به ارحام و اقوام که اگر برگردم شهر رفت و آمد قطع نمیشه ولی کمتر میشه یکی هم راجع گرایش زن و فرزند که فرمودید نادیده گرفته نشه یعنی الان من با توجه به شرح کلی سوال که قبلا گفتم خواسته خانواده رو انتخاب کنم و برگردم چون گرایش دارند و دلایل خودشان که گفتم یا راه پیدا کردن خواست و اراده خدا که هم خودم هم خانومم دوست داریم خدا راه رو برایمان انتخاب کنه تو این شرایط دودلی که نمیتونیم تصمیم بگیریم رو به استخاره با قرآن بیارم و هر چه آمد عمل کنم؟ آیا پیشنهادی دارید؟ واقعا از گرفته شدن وقت شما در خصوص این سوالات پوزش می طلبم گفتم شاید اراده خدا را در جواب شما پیدا کنم چون واقعا هم آرامش و نشاط خانواده برام مهمه هم آینده بچه ها، نگرانی من فقط بخاطر آینده بچه هاست دوست دارم متدین و دیندار تربیت بشن و شوهران حلال خور و پاک و در مسیر اهل بیت و خدا نصیبشان بشه و خدای ناکرده محیط و تفکر مدرن رویشان اثر بد نگزاره که آینده آنها تغییر کنه فکر کنم جیمیلم مشکل داره جواب قبلیها در جیمیل نیومد لطفا در سایت پاسخ دهید. بازم ببخشید. ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تمایل ارحام، جای خود دارد ولی آن‌هایی که می‌خواهند زندگی کنند همسر و فرزندان شما می‌باشند. در این مورد استخاره جایی ندارد. در ضمن سری به جواب سؤال شماره‌ی ۲۴۶۰۴ بزنید. موفق باشید

24307
متن پرسش
باسمه تعالی. سلام علیکم: با توجه به اینکه سن و سال شما و حوزه فعالیتتان گواه این را می دهد که شما شناختی از افراد فعال در ایران داشته باشید. آیا شما نمی خواهید در مورد محمد علی نجفی که چه خونها به دل افراد کردند چه در طول فعالیتش چه خصوصا در فتنه ۸۸ روشنگری کنید؟ آیا شما هم می خواهید همچون دیگران ایشان را فقط دکتر با ادب! و متشخص بنامید؟ آیا نمی بینید که در احکام الهی وقتی برای زنا چهار شاهد می طلبند خود به خود این امر غیر ممکن می باشد از برای حفظ کرامت و آبروی نوع انسان آن وقت با وقاحت تمام برای حفظ موقعیت حزبیشان همسرش را متهم به خیانت می کنند؟ و آیا مرگ جبهه اصلاحات و مرگ اخلاق اتفاق نیافتاده است؟ در جایی شنیده شده ایشان گفته اند همسرم اخلاقهای عجیبی داشته است! وقتی تیر میخورده است میمرده! پنج تا تیر که به جایی نمی خورد پول می دهم رضایت می گیرم مگه چی شده یه زن! خائن! مرده دیگه! من باهوشم من مودبم حیف است مرا قصاص کنید، قصاص مال کسایی دیگه است مال اون کسیه که تو خیابان ناگهان تصادف میکنه. مال من نیست که، خوب مگه چی شده از دستم در رفته پنج تا تیر با اسلحه غیر مجاز زدم چند تاش فقط خورده به قلبش طوری نشده که شلوغش می کنید! موفق باشید!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: معلوم است این موارد که می‌فرمایید قصه‌ی «الغریق یتشبث بکلّ حشیش» است. سال‌های قبل مکرر عرض شد که آقای نجفی در زمان وزارت آموزش و پرورش کارهایی در نفی ارزش‌های دینی و انقلابی کردند که اگر آمریکا بر سر کار آمده بود، غیر از آن نمی‌کرد و فعلاً تقاص آن کارها را باید پس بدهد. موفق باشید

نمایش چاپی