بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
13223
متن پرسش
سلام جناب استاد: خسته نباشید. در بحث معرفت النفس انسان در خواب به واسطه چه چیزی می بیند یا می شنود؟ منظورم این است که در این عالم بواسطه بدن مادی ادراکات دارد در خواب هم باید یک بدنی داشته باشد همانطور که هست هرچند از این جنس مادی نیست بالاخذه در خواب من به واسطه یک تن برزخی می بیند یا نه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که ملاصدرا می‌فرماید در هیچ‌حال نفس بی‌بدن نیست، چه در خواب و چه در برزخ و چه در قیامت. و بدنی که در خواب ما داریم بیشتر شبیه بدنی است که در برزخ با آن‌ روبه‌روئیم. موفق باشید

13221
متن پرسش
با سلام: استاد منظور از این حدیث که (اول الدین معرفته...) چیست؟ منظور از اول الدین چیست؟ آیا به معنا ابتداییت یا رتبه و درجه دینداری است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این مسلّم است که دینداری باید با معرفت به سوی حضرت حق شروع شود و درجه‌ی عبادات به درجه‌ی معرفت بستگی دارد، نه به کثرت عبادات. موفق باشید

13220
متن پرسش
سلام خدمت استاد: بنده برای امور واجبی مثل ازدواج مدتی است که پول پس انداز می کنم چند سوال برایم پیش آمده: 1. آیا پس انداز منافاتی با رزاق دانستن خداوند و توکل به او دارد؟ 2. اگر برای امور مستحبی مانند زیارت اهل بیت (ع) یا قرض به دیگران بخواهم از این پول که برای امر واجب پس انداز می شود استفاده کنم آیا اشکال دارد؟ 3. آیا شما با پول گذاشتن در بانک موافقید؟ و این کار از لحاظ دینی و سلوکی مشکلی ندارد؟(منظورم مسئله فقهی آن نیست) خواهشمندم راهنمایی بفرمایید.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: عمده آن است که این امور با حرص انجام نگیرد وگرنه نفس عمل کار بدی نیست مگر آن‌که در مقابل کار مهم‌تر ما باز بر همان پس‌انداز خود اصرار داشته باشیم و دیگر آن‌که کار خوبی است که انسان از آن پول جهت امور شرعی به مؤمنین قرض بدهد و یا اگر نمی‌تواند از آن در فعالیت‌های اقتصادی استفاده کند، در بانک بگذارد تا بانک به عنوان وکیل او این کار را بکند، از این جهت مشکلی در سلوک انسان به‌وجود نمی‌آید. موفق باشید

13218
متن پرسش
سلام علیکم: چگونه بعد از سلام نماز یا هر وقت دیگری به حضرت عزراییل سلام بدهیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان سلامی که به عباد الصالحین می‌دهیم اگر حضرت عزرائیل«علیه‌السلام» را هم مدّ نظر قرار دهیم، به آن حضرت نیز سلام داده‌اید. موفق باشید

13217
متن پرسش
سلام علیکم: استاد همانطور که فرمودید در دعای جوشن کبیر باید اهل البیت (ع) را در نظر داشته باشیم، که کاملا صحیح است. 1. در مثال اسم عظیم این درست که ما به اهل البیت (ع) به عنوان مظهر اسم عظیم نظر داریم و در دعای جوشن به خود اسم عظیم منتقل می شویم؟ یعنی وقتی می گویم یا عظیم یعنی خدایی که عظیم است؟ و لب کلام: وقتی جوشن می خوانیم داریم خدا را می خوانیم یا اهل البیت (ع) را؟ ۲. در نظر داشتن اهل بیت (ع) هنگام دعا یعنی همان جهت گیری قلب به سوی اهل البیت (ع)؟ یعنی ممکن است هنگام دعا توجه خاص به اهل بیت (ع) نباشد ولی جهت گیری باطن به سوی اهل بیت (ع) باشد همین کفایت می کند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در ادعیه مسلّم فقط خدا را می‌خوانیم ولی اگر در مظاهر، او را نبینیم و با او آشنا نباشیم خدای ذهنی و مفهومی در فکر و ذهن ما است 2- در نظرداشتنِ به اهل‌البیت«علیهم‌السلام» باز نظر به حق داریم منتها در آینه‌ای که حقْ را می‌نمایاند همان‌طور که در مقابل آینه به آینه نظر ندارید بلکه با مظهریت آینه به آن‌چه آینه می‌نمایاند، نظر می‌کنید. باید قلب را برای چنین نگاهی تربیت و آماده کرد که البته کار می‌برد. رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌فرمایند: «مَنْ‏ رَانِى‏ فَقَدْ رَأى الْحَق»[1] اگر كسى من را نگاه كند حق را نگاه كرده‏است. مسلماً منظور پيامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» نگاه‏كردن به گوشت و پوست «خود» شان نيست. بلكه پيامبر «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» از نظر غيبى در مقامى قرار دارند كه اگر كسى به آن حضرت نگاه كند در اعمال و گفتار آن حضرت، صفات و جمال حق را مى‏بيند. موفق باشید

 


[1] ( 1)- فصوص‏الحكم، مقدمه قيصرى، ص 85- جامع‏الاسرار، ص 300.

13216
متن پرسش
سلام علیکم: از پاسخ حضرتعالی مستفیض شدیم که فرمودید بین میل به جنس مخالف و میل به انجام، گناه فرق است. ولی استاد سوال من اتفاقا در مورد کسی است که تمایل به ارضا میل جنسی از راه گناه دارد. مثلا شخصی که عادت به استمنا دارد معلوم است که هنوز لذت گناه دارد که بعد از توبه دوباره گناه می کند و جوابعالی بارها در مورد چنین اشخاصی فرموده اید که چنین کشمکشی بین نفس اماره و فطرت ادامه دارد و باید توبه کرد و چنین شعری مثال زدید که صد بار اگر توبه شکستید باز آ. خواهشا روی همین مثال شعر پاسخ دهید، که یعنی چنین شخصی دفعه اول و دوم، توبه اش قبول نبوده و فقط مثلا همان دفعه صدم، که از گناه رها شده توبه اش قبول شده؟ البته سوال من درباره لذت گناه جنسی نیست بلکه لذت سایر گناهان هم هست. با تشکر فراروان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم همین‌که انسان متوجه‌ی گناه‌بودنِ این کار می‌شود و عزم توبه در او ظهور می‌نماید، به جهت تذکری است که ملائکة اللّه از درون، او را متذکر آن گناه می‌نمایند و او از این جهت عمل گناه خود را نپذیرفته است و لذا هر توبه‌ای مقدمه‌ی عمیق‌شدن توبه‌ی بعدی او می‌گردد تا إن‌شاءاللّه در نتیجه‌ی نهایی به جای این‌که مثل یک انسان گناه‌آلوده به گناه خود ادامه دهد، به توبه‌ی نهایی نائل می‌گردد. موفق باشید

13215
متن پرسش
سلام: استاد میگن اگه یه دیوونه یک سنگی تو چاه بیندازه صد تا عاقل باید تلاش کنند تا در بیارن و اخر هم شاید .... می پرسه برف در قرآن نیست پس قرآن local هست و جهانی نیست! میگه اگر میگید همچی تو قران نیست و اساسا کارکرد قرآن پرداختن به جزئیات نیست و کتاب هدایت است، چرا سیل و زلزله و باران و کوه و .... (طبیعی) هست تو قرآن؟ میپرسن چرا سر تو آب بردن روزه را باطل می کنه؟ میگیم تعقل در اصول دین تعبد در پذیرش فروع اما خوب حرف خودشونو میزنن. چه کنیم؟ چی بگیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قرآن می‌فرماید: ای پیامبر تو آن‌چه را باید برسانی با منطق و دلیل و به زبان قوم، برسان و آن‌هایی که بنای نپذیرفتن دارند را به حال خود رها کن، تا در بازیگوشی‌های خود بمانند: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في‏ خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»(91) انعام. فراموش نکنید حقیقت بالاتر از آن است که برای هرکس رُخ بنمایاند. موفق باشید

13214
متن پرسش
سلام علیکم: خیلی خیلی عذر می خواهم که وقت گرانبهایتان را می گیرم. خیلی ببخشید. خواهش می کنم جواب این حقیر را بدهید. 1. بنده جوانی هستم وقتی که می خواهم برنامه ریزی کنم برای مطالعه، ناامید شده و می گویم الان که خیلی دیر است و موقعیت های زیادی را از دست داده ای در نهایت سرخورده می شوم و رهایش می کنم. 2. به تجربه دیده ام که کثرت عبادت باعث کمال نمی شود بلکه فهم و مطالعه کتبی نظیر «رساله الولایه» و «برهان صدیقین» انسان را بالا می برد نظر شما چیست؟ 3. در جواب سوالی فرموده اید علومی مثل ریاضیات باعث کمال نمی شود بلکه تقوا و نگاه توحیدی باعث کمال است. سوال من این است این نگاه توحیدی این است که مثلا درخت و سنگ را که می بینیم عین ربط بودن اینها یا صریح تر بگویم این را ببینیم که اینها همان خدا هستند که به این شکل درآمده است را ببینیم؟ حلال کنید مزاحم شدم ببخشید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم:  علم نور است هرکجای آن را بگیرید همان‌جا ابتدا و انتهای آن است. به همین جهت همین‌که شروع می‌کنید امیدواری در درون شما شکل می‌گیرد. در مورد توحید هم متوجه باشید در این مسیر آرام‌ارام به نگاه توحیدی بیش از پیش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوید. گفت: «تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس / خودْ راه بگویدت که چون باید کرد».. موفق باشید

13213
متن پرسش
باسمه تعالي سلام: استاد شما در جواب سوال 13125 فرموديد كه گویا فراموش کرده‌اید که یک تمدن به صورت یک فرایند و در طول زمانی طولانی آرام‌آرام خود را جایگزین تمدن ظلمانی قبلی می‌کند. الان كه حدود 35 سال از عمر اين حكومت مي گذرد مي بينيم كه عموم مردم دارند رو به ظلمت مي روند نه رو به سوي نور. اين فساد و اين دختران بي حيا كه مادرهاي بي حياي نسل آينده مي شوند و اين بي قيدي نسبت به ظواهر شرع! استاد چيزي كه در جامعه مي بينيم، گسترش روز افزون فساد و گناه و بي احترامي نسبت به احكام الهي و نسبت به روحانيت است آن وقت شما مي گویيد ما داريم به سوي تمدني نوراني حركت مي كنيم؟ اين جامعه ظلماني كه رفته رفته به اين ظلمت و گناه كشيده شده پيش رفتن به سمت و سوي نور است يا پيش روي در ظلمت و تاريكي؟ اگر هم چنان معتقديد كه حرفتان درست است براي ما هم روشن كنيد حقيقت مطلب را. با تشكر البته كاري به رو به سوي ظهور داشتن جامعه بشري و تشنه ي منجي و امام زمان (عج) شدن نداشته باشيد كه مردم هر وقت تشنه ي آمدنش شدند او مي آيد، بلكه بحث ما صرفا بر روي ناكارآمدي اين حكومت است براي تحقق اين هدف يعني نزديك كردن مردم به خدا و تقرب هرچه بيش تر به امام زمانشان (عج) از طريق پياده سازي احكام اسلام كه متاسفانه ناركامد و ناموفق بوده است. (مگر هدف اين نظام و انقلاب غير از اين است؟) مردم تا كي بايد اين بي كفايتي مسئولين را در اداره ي كشور تحمل كنند؟ سال به سال دريغ از پارسال، هر دم از اين باغ بري (خبر اختلاسي) مي رسد. لطفا كامل و با بيان ساده و قابل فهم يك جوان دانشجو جواب دهيد كه شما چه جوابي به عرايض اين بنده حقير داريد؟ در برنامه اي از صدا سيما از مسئولي پرسيدند چرا با اين اختلاس ها برخورد نمي شود: با صداي آهسته اي گفت : چون - اين دزد ها - حمايت مي شوند. والسلام
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی نسبتاً مفصل در کتاب «امام خمینی و تقدیر تاریخی زمانه» شده است. این‌که می‌فرمایید، ظاهرِ قضیه است و آثار همان تمدنی است که در حال افول است، و این مسئله‌ی بسیار مهمی است. ملاحظه کنید که چگونه در دل همین بحران‌ها جریانی در حال شکل‌گیری است که به همه‌ی این مظاهر، «نه» می‌گوید. و به قول ابن‌خلدون همیشه تمدن‌ها در متن همین «نه»گفتن‌ها به تمدن قبلی که در نهایت نمایش خود بوده است؛ شکل گرفته. موفق باشید

13212
متن پرسش
باسمه تعالی: سلام علیکم: به اطلاع جنابعالی می‌رسانم آقای سید عبدالجواد موسوی در رابطه با مسائل اخیر نسبت به توافق‌نامه که دکتر داوری اظهار نظر فرمودند، نامه‌ای را به آقای دکتر نوشته‌اند و آقای دکتر داوری به طور نسبتاً مفصل نکاتی را متذکر شده‌اند. از آن‌جایی که نظر جنابعالی و دقت‌هایی که نسبت به اندیشه‌ی جناب آقای دکتر داوری دارید؛ نامه‌ی آقای موسوی و جواب آقای دکتر داوری را خدمتتان ارسال می‌دارم. به امید آن‌که جنابعالی با نظریات خود مسائل را بیش از پیش برای ما روشن بفرمایید. 1- نامه‌ی آقای موسوی: دریغ که خواستن توانستن نیست چهارشنبه، 24 تیر استاد و سرور بزرگوارم حضرت رضا داوری اردکانی1394 سلام و درود! هفته پیش سالروز تولدتان بود، عذر تقصیر مرا بپذیرید بابت فراموشی سالروز تولدتان. گفتم جبران مافات کنم و علاوه بر تبریک رسانه ای پرسش هایی را مطرح کنم تا باز هم بدین بهانه خوشه چین خرمن معرفتتان شوم. و نه تنها من که مخاطبان عزیز «کرگدن نامه» پاسخ های احتمالی شما را بخوانند و در میانه این همه هیاهویِ رسانه ای چیزهایی بیاموزند. شما هم خوب می دانید که تبریک و تولد و این حرف ها بهانه است. نه شما به این مناسبات روزمره و بازی های کودکانه دلخوشید و نه من خیلی با این مناسبات نسبتی دارم. نسبت ما با شما نسبت شاگرد و استادی است. و اگر جسارت نباشد باید بگویم فراتر از استاد و شاگردی. من هیچ وقت در کلاس های درس شما حاضر نبوده ام اما اگر حقیقتِ شاگردی را آموختن بدانیم از شما بسیار آموخته ام. این از شاگردی. اما وقتی می گویم فراتر از شاگردی، یعنی آنچه از شما به ما رسیده است چیزی ورای دانش معمول و مرسوم است. پیشتر در نامه ای به شما نوشته بودم که زنده بودنم را مدیون شما هستم. دوستانی که از نسبت من با اندیشه های شما چندان مطلع نبودند و فقط از اظهار لطف شما به این بنده کم ترین و میزان ارادت من به شما اطلاع داشتند این سخن را اغراق فرض کردند و بعضی هاشان به حساب تعارفات شاعرانه گذاشتند. اما من چیزی جز حقیقت بر زبان نیاوردم و در این جا مجبورم توضیحاتی را عرض کنم که البته بی ارتباط با پرسش هایی که می خواهم طرح کنم نیست. شما را به محافظه کاری می شناسند. تعبیر چندان جالبی نیست. در سرزمین ما البته. منتهی آن ها که با تفکر نسبتی دارند نیک می دانند محافظه کاری ملازم تفکر است. آن هم در سرزمینی که کتاب خواندن امری است نادر و آدمیان بر اساس شایعات قضاوت می شوند. خروار خروار هم که کتاب نوشته باشی عاقبت می گویند شنیدی فلانی چه کرد و چه گفت و چه خورد و ...الخ. و تازه این وضع خواص ماست. عوام کالانعام که تکلیفشان روشن است. طرف برداشته نوشته این ها - یعنی من و سید علی میرفتاح - احمدی نژادی هستیم و شاگرد رضا داوری که احمدی نژاد را سرِکار آورد. خُب، به چنین جانوری چه می توان گفت؟ و اصلاً باید چیزی گفت؟ آیا آن بزرگ که گفت: سخنی نیست که خاموشی از آن بهتر نیست نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست از دست چنین موجوداتی به تنگ نیامده بود؟ در چنین سرزمینی باید هم شما را محافظه کار بنامند. این همان سرزمینی است که مردمانش تا شاعران و نویسندگانشان را هم چون مرغ نیم بسمل در خون خویش غلطان نبینند به حریّت آن ها اعتراف نخواهند کرد. و جالب این که خیلی زودتر از آنچه فکرش را بکنی شهدای خود را از یاد خواهند برد. شما در چنین زمینه و زمانه ای که گوش ها به شدت مستعد شنیدن مرده باد و زنده باد هستند و به چیزی جز جملات صریحی که تکلیف هرچیزی را مشخص کند رضایت نمی دهند به دشوارترینِ کارها که همانا پرسش و تامل در بدیهیات است روی آورده اید. جرمتان سنگین است و محافظه کار محترمانه ترین تعبیری است که به شما عطا شده و هیچ تناسبی با گناه بزرگی که از شما سرزده ندارد. این محافظه کاری البته علاوه بر این که شما را تا به امروز حفظ کرده و توانسته اید سخنان خلاف آمد عادت بسیاری را در لفافه ای از رندی و ادبیات و شاعرانگی و تجاهل العارف و فلسفه و پرسش هایی روشن تر از پاسخ، به گوش اهلش برسانید فواید دیگری هم داشته که از جمله آن ها یکیش زنده ماندن صاحب این قلم است. البته از منظر زن و فرزندم می گویم و اگر نه آن قدر مستغرق در نارسیسم نیستم که نفس کشیدن خودم را جزو فواید به حساب آورم. آدم پریشان احوال و دست و پاچلفتی ای که بعد از قریب به ربع قرن کار کردن هنوز هم در مناسبات ابتدایی زندگی اش لنگ می زند چه فایده ای می تواند برای کسی داشته باشد؟ آدمی که نوشته هایش حال مخاطبانش را خراب می کند و امیدواران را ناامید می کند و ناامیدان را به فکر مرگ می اندازد فایده اش کجا بوده؟ با این حال انصاف حکم می کند از طرف زن و فرزندم از شما سپاسگزار باشم. اگر نوشته های شما نبود قطعاً کار دست خودم می دادم. نفسِ تفکر آدمی را پریشان می کند اما در عینِ پریشانی جسارتِ کارهای متهورانه را از آدمی سلب می کند. تفکر با ساده انگاری و خود مهم پنداری و خودبنیادی در تعارض است. تفکر به آدمی می آموزد که برهم زدن مناسبات یک سیستم فاسد شاید کار چندان دشواری نباشد - که البته دشوار است و نیاز به فداکاری ها و جانفشانی های بسیار دارد - اما از آن دشوارتر بنانهادن یک سیستم عادلانه است و عدالت با هیاهو و انقلابی گری به معنای سیاسی اش دست نمی آید. این حرف ها معقول است و مخالفت با آن وجهی ندارد اما جانی که در سودای عدالت می سوزد و هر بیدادی، سرتا پایش را از خشم و غضب آکنده می کند نمی تواند با چنین حرف هایی آرام بگیرد. مگر این که گوشش مستعد شنیدنِ پرسش های شما باشد. پرسش هایی که حقیقتاً پای عمل را در آدمی سست می کند. البته این حرف را نباید با حرف آن بنده خدا که شما را به ضدیت با توسعه متهم می کرد و می گفت سخنان شما اراده را در آدمی تضعیف می کند و ما را از توسعه باز می دارد یکی دانست. حرف من چیز دیگری است. من می گویم پرسش های متعدد شما آن قدر آدمی را به تامل وامی دارد که دیگر نمی تواند خود را فعال مایشاء فرض کند و همین القایِ این نکته که خواستن همیشه توانستن نیست سبب می شود تا آدم های کله خری مثل من کمی آرام شوند. اگر نوشته های شما نبود بعید می دانم روح عصیانگری که می خواست هرجا که نشانی از ستم دید ستم و ستمگر را به آتش بکشد به روزنامه نگاری و شاعری اکتفا کند و با روزگار سفله پرور کنار بیاید و با خودش زمزمه کند: اگر دوران به نامردان بماند نشینم تا دگر دوران بگردد پرسش آدمی را از قضاوت دور می کند و دور شدن از قضاوت یعنی از ایدئولوژی و جمود و تعصب فاصله گرفتن. این ها را خوب می دانم و لالایی خواندنم هم بد نیست اما متاسفانه گاهی اوضاع طوری می شود که این لالایی ها کارآیی شان را از دست می دهند و خواب برای مدت های مدید از دیده پریشان من می گریزند. مدام با خودم می گویم: دریغ که خواستن توانستن نیست، که آرزوهای بزرگ برنیمکت پارک ها موسپید کرده اند، که شکوه مندترینِ خدایان، پس از شکست در میدان، به هیئت پوستری ارزان درآمدند، و به انتظار ترحم عابران، در حاشیه خیابان نشستند، تا همگان دریابند: جهان دست کم از سپیده دمِ نوزدهم سالِ چهلم هجری، شوخی چندش آوری است، که فقط احمق ها از پایان آن می هراسند. اما طبع و طبیعتِ سرکش با این حرف ها رام و آرام نمی شود. دستِ خودِ آدم که نیست. گلِ بعضی ها را این جوری سرشته اند. بعضی ها ذاتاً و مادرزاد خونسرد و آرامند و بعضی ها خونگرم و آتشین مزاج. طبع و طبیعت را که نمی توان با نوشته و سخن و پرسش و دانش تغییر داد. می توان؟ نمی توان، اما در نوشته ها و سخنان شما چیزی بود که توانست دستِ کم آشوبی را که معلوم نبود چه فرجامی پیدا خواهد کرد رام کند و به آن شکل بدهد. با این حال هنوز هم کافی است مدتی از سر اضطرار از شما و نوشته هایتان فاصله بگیرم تا زنجیر پاره کنم و از بنِ جان عربده برآورم: من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد خودم هم مانده ام بین این سرکشی و جنون با آرامش و تعقلی که در شما و نوشته هایتان وجود دارد چه نسبتی است؟ چطور آدمیزاد می تواند در درونش با «ارنستو چه گوارا» و دکتر رضاداوری اردکانی به آشتی برسد؟ شما چطور توانستید؟ می دانم که شما نیز «چه گوارا» را دوست می دارید، پرسشم این است که چطور می توان به چنین منزلی رسید؟ من برای خودم توجیه دارم. در عالم شاعری خیلی از چیزهای به ظاهر متنافر می توانند با یکدیگر جمع شوند. منظورم از جمع شدن صرفا دوست داشتن این و آن و یا پوستر یک انقلابی را در کنار عکسی از یک فیلسوف قرار دادن نیست. شاعران به تعبیر «بیدل دهلوی» می توانند صلح کل عالم اضداد واقع شوند. در جانِ یک شاعر هم می تواند یک انقلابی جهان آشوب آرژانتینی نفس بکشد و هم یک پیرمرد متفکرِ بی آزارِ یزدی. اما در جانِ یک فیلسوف چطور؟ آیا او نیز می تواند همان اندازه که دکتر علی شریعتی را احترام می کند و عدالتخواهی اش را ارج می نهد مارتین هایدگر را قدر بگذارد و تأملات فلسفی اش را عمیقاً مورد توجه قرار دهد؟ به تعبیری دقیق تر می خواهم بپرسم بین عدالتخواهی و تفکر چگونه می توان نسبتی برقرار کرد؟ چگونه می توان هم در آیینه نگریست و شرمنده نشد که چرا در مقابل فلان ستم آشکار سکوت کرده ای و هم در عین حال از فعلِ شتابزده و دور از خرد فاصله گرفت؟ چطور می توان حق عدالتخواهی و تفکر را به یک اندازه ادا کرد؟ آیا اکتفا کردن به تفکر و اهمیت دادن به تفکر گاهی توجیه عافیت طلبی نیست؟ کسی می گفت دکتر داوری گاه ساده ترین مسائل را چنان بغرنج و فلسفی جلوه می دهد که تو را وا می دارد از خیر حل مسئله بگذری. مثال هم می زد که چرا دکتر چیزی درباره اختلاس های نجومی نمی گوید و یا اگر هم می گوید جوری می گوید که چیزی دستگیر کسی نمی شود. خُب معلوم است که دزدی بد است و باید زد دخلِ کسی را که به بیت المال دست اندازی می کند آورد تا دیگر کسی هوس چنین غلط کاری هایی به سرش نزند. همین چین را ببین که چه قدر در مبارزه با فساد دولتی خوب عمل می کند حالا اگر قرار بود آن ها به حرف دکتر داوری گوش کنند وضعیت چه می شد؟ من به قدر وسعِ خودم پاسخ آن بنده خدا را دادم اما شنیدنِ پاسخ شما لطف و ملاحت دیگری دارد و بدون شک با خرد و حکمت نزدیکی بیشتر. ما از شما خیلی چیزها آموختیم. نه تنها در حوزه مباحث نظری که در رفتار و منش و خلق و خوی نیز از شما به قدر استعداد خود آموختیم. شما البته هیچ وقت قصد آموزش نداشتید. اهل موعظه و پند و اندرز هم نبودید. با مرید و مراد بازی هم یکسره بیگانه بودید اما همین بی غرضی شما که اصل و اساس تفکر است به ما چیزهای بسیاری آموخت. آقای دکتر! می خواهم پایان این نوشته را با خاطره ای تمام کنم. خاطره ای که نمی دانم شما آن را به یاد دارید یا نه. احتمال می دهم در خاطر نداشته باشید یا اگر هم در حافظه شما چیزی ثبت شده باشد مغشوش و نامنظم باشد. من اما به دلیل اهمیتی که این خاطره برایم داشت و دارد آن را به خوبی ثبت و ضبط کرده ام و در اثبات بزرگواری و کرامت شما آن را برای بسیاری تعریف کرده ام. امیدوارم این خاطره حسن ختامی بر این نامه باشد: زمستانِ بیست سالِ پیش، من و اخوی - آسید عبدالرضا - برای کاری به خیابان ولی عصر رفته بودیم. بنده خدایی که ما با او کار داشتیم در محل کارش حضور نداشت و گفتند یک ساعت دیگر بیایید. زمستان بود و برف سنگینی هم یکی دو روز قبل باریده بود. گمانم آن روزها در «درکه» زندگی می کردیم. در آن یک ساعت، خانه که نمی توانستیم برویم. باید یک جوری سر خودمان را گرم می کردیم. راه افتادیم به قصد پرسه زنی در خیابان که ناگهان چشممان خورد به تابلویِ مجله نامه فرهنگ. مجله ای که ما جزو مشتریانِ دائمش بودیم و سرمقاله های شما را همیشه اول از همه می خواندیم. گفتیم برویم سری به دفتر مجله بزنیم شاید دکتر داوری بود و این یک ساعت را یک جوری سرگرم شدیم. من آن روزها بیست و یک ساله بودم و رضا هفده ساله. آن روزها ما در مطبوعات یادداشت هم می نوشتیم و راه به راه به تقلید از بعضی از بزرگ ترها به مقالات شما استناد می کردیم و اظهار فضل می کردیم که: به قول استاد و سرورم دکتر رضا داوری... خلاصه این که اوضاعی بود. در خیالات خودمان با شما کلی رفاقت داشتیم و خیالمان بود که شما هم پیگیر مطالب مایید. بله، سرمان را انداختیم پایین و آمدیم داخل دفتر مجله. منشی شما خیلی محترمانه پرسید: بفرمایید؟ امرتون؟ گفتیم آمدیم آقای دکتر را ببینیم. گفت: وقت قبلی داشتید؟ذگفتیم نه. گفت: ببخشید نسبتتون با آقای دکتر چیه؟ گفتیم مزاحم هستیم. بفرمایید دو نفر مزاحم. خنده اش گرفت و حرف ما را به حساب خیلی خودمانی بودنمان با رئیسش گذاشت. بنده خدا احتمالا فکر کرد ما با شما فامیلیم. وقتی داشت می رفت به سمت دفتر سردبیری گفت: بگم برای چه کاری اومدین؟ گفتیم بفرمایید برای مزاحمت. باز هم خندید. خیلی زود شما بیرون آمدید. با ما دست دادید و داخل اتاق شدیم. وقتی با هم دست می دادیم هردومان گفتیم موسوی هستم. فرمودید متاسفانه به جا نمی آرم. من گفتم یعنی معرف حضور نیستیم؟ معنی اش این بود که یعنی مرد حسابی تو ما را که این قدر معروفیم نمی شناسی؟ که گفتید متاسفانه توفیق نداشتم. نشستیم. خیلی بچه سال بودیم و تعجب شما را برانگیخته بودیم. مقداری میوه روی میز بود. تعارف کردید که از خودتان پذیرایی کنید. لحظاتی گذشت و شما احساس کردید ما قدری معذبیم. به ما نگاهی کردید و ما گفتیم خیلی ارادت داریم آقای دکتر. گفتید قربان شما. دوباره گفتیم ما شما را خیلی دوست داریم. گفتید محبت دارید. گفتیم آقا ما اصلا یه رقم دیگه شما رو دوست داریم. گفتید بزرگوارید، لطف دارید. برای این که پایان بدهید به این عرضِ ارادت های عجیب و غریب، گفتید: دانشجویید. گفتیم نه. گفتید طلبه اید گفتیم نه. گفتید فلسفه خوانده اید گفتیم نه. تابلو بود که نمی دانیم چه بگوییم. یک دفعه من گفتم آقای دکتر! گلابی می خوری؟ فکر کردید حرفم را درست متوجه نشده اید. گفتید بله؟ گفتم گلابی. گلابی می خورید؟ با خنده گفتید متوجه منظورتان نمی شوم. گفتم پس حکایتش را نشنیده اید. گفتید نه، اگر بگویید ممنون می شوم. گفتم: روزی یک دهاتی که ما باشیم رفت شهر. شب که به خانه آمد پدر و مادرش گفتند کجا رفتی. گفت رفتم مسجد جامع. گفتند شیخ را هم دیدی؟ گفت بله دیدم. گفتند با شیخ گپ هم زدی؟ گفت نه. گفتند یعنی چه؟ آدم وقتی شیخ را می بیند با او گپ می زند، پس تو اصلا چرا این همه راه رفتی شهر. دهاتی فردا پاشد رفت شهر. وارد مسجد جامع که شد دید همه بزرگان در صدر مجلس نشسته اند و شیخ هم در میانه. مستقیم رفت و کنار دست شیخ خودش را جا داد. مردم هم مثل منشی شما فکر کردند حتما این بابا خیلی به شیخ نزدیک است که اینطور صمیمانه رفته کنار دست او. شیخ هم که مثل شما نجیب بود به دهاتی لبخند زد. دهاتی سر بیخ گوش شیخ آورد و گفت: آشیخ گلابی می خوری؟ شیخ گفت آری، داری؟ دهاتی گفت: نه. شیخ گفت پس چه می گویی؟ دهاتی گفت: هیچ چی، همین جوری، گپ می زنیم. حالا حکایت ما و شماست. شما شیخید و ما آن دهاتی که فقط آمده ایم با شما گپ بزنیم و حرف خاصی هم برای گفتن نداریم. خندیدید. یخمان که واشد بی مقدمه گفتیم نظرتان درباره داریوش شایگان چیست؟ آیا حرف های اخیرش را شنیده اید؟ با صبوری توضیحاتی دادید، مفصل. بعد گفتیم نظرتان درباره سید حسین نصر چیست؟ هنوز هم آثارشان را پی گیری می کنید؟ باز هم صبورانه توضیح دادید. کم کم ما لم داده بودیم و آبدارچی چای می آورد و ما فقط اسم می گفتیم: داریوش آشوری. شما توضیح می دادید. باقر پرهام. شما توضیح می دادید. جلال آل احمد. شما توضیح می دادید. سید احمد فردید. شما توضیح می دادید. هر چه اسم بلد بودیم رو کردیم و شما صبورانه حرف می زدید و پاسخ می دادید. فکر کنم یک ساعتمان تمام شد. خواستیم عزم رفتن کنیم که شما گفتید همش من حرف زدم شما چیزی بگویید. گفتیم که نویسنده ایم. سراغ گرفتید که چه می نویسیم و کجا؟ که گفتیم. من پیشنهاد کردم رضا شعر بخواند. وقتی فهمیدید با شعر سر و کار داریم خیلی خوشحال شدید و گفتید هردوتان بخوانید. من گفتم سال هاست به یمن خواندن کتاب شاعران در زمانه عسرت شما طبعم خشکیده اما رضا چون هنوز این کتاب را نخوانده شعر می گوید و انصافا هم خوب شعر می گوید. و رضا خواند. مطلع غزلش این بود: تیغی است تیغ قهر که آن را نیام نیست صد زخم خورده ایم و یکی التیام نیست شما سرتان را انداخته بودید پایین و با دقت گوش می دادید تا رسید به این بیت: خورشید چون در آینه جان غروب کرد دریافتم که سایه حق مستدام نیست انگار صاعقه خورده باشید سر بلند کردید و گفتید یک بار دیگر. رضا تکرار کرد و من برقی را که در چشمانتان درخشیدن گرفت دیدم. شعر که تمام شد لحظاتی سکوت کردید و بعد گفتید یک چیزهایی در این عالم هست که فقط شاعران می توانند آن را بر زبان بیاورند. غزل شما غزل خوب و محکمی بود اما حرف هایی در آن بود که اهل نظر به آن می گویند خلاف آمد عادت. این حرف ها شعر شما را متمایز می کرد. بعد هم برای ما آرزوی توفیق کردید و طوری ما را بدرقه کردید که تعجب خانم منشی دوچندان شد. موقع خدا حافظی هم گفتید ما در آینده دوستانِ خوبی برای هم خواهیم شد. از دفتر مجله که بیرون زدیم خیلی خندیدیم. خیلی. خودمان را از فشار خنده کتک می زدیم و ملت تماشایمان می کردند. خنده هایمان که تمام شد... فکر نمی کنم این خاطره نیاز به نتیجه گیری داشته باشد. با عشق و ادب و خاکساری. شاگرد گستاخ شما «سید عبدالجواد موسوی» 2- جواب آقای دکتر داوری اگر دخالت نکردن در سیاست محافظه کاری باشد من محافظه کارم. دوست عزیز گرانمایه نامه سراسر صفا و مهر و دوستی شما را خواندم. شما در عالم وداد حق دارید که در مورد من و نسبتی که میان من و شماست هر طور می خواهید، فکر کنید. اما من و شما در سال و ماه و روز معیّن با هم آشنا نشده ایم که این آشنایی در زندگی شما دگرگونی ایجاد کرده باشد ما از ازل و همیشه با هم دوست بوده ایم. مردمان با دوستی و دشمنی به دنیا می آیند. «نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود / زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت» هر یک از ما گوشی داریم که به روی هر سخنی باز نیست و هر سخن را نمی شنود این گوش منتظر شنیدن سخن هایی است که شاید بدرستی نداند که چیستند اما وقتی می شنود احساس می کند که انتظار شنیدنش را داشته است. شما در نامه خود مسائل مهمی را مطرح کرده اید که مهمترینش نسبت میان عدالت و تفکر است من نمی توانم این نسبت را روشن کنم اما نکاتی درباره آن خواهم گفت. اما پیش از آن باید به بعضی مطالب جزیی اشاره کنیم نوشته بودید که کسانی می گویند حرفهای من مبهم است و بوی یأس می دهد. وقتی گوش آنها منتظر و پذیرای سخن دیگری است. طبیعی است که به سخن متعلق به ساخت دوم وجود آدمی اعتنا نکنند ولی چنانکه می دانید و اشاره کرده اید من سخن مورد قبول آنها و استعداد گوششان را خوار نمی شمرم و آنها را در مرتبه و جایگاه مناسبش قرار می دهیم شما در یک یادداشت نوشته بودید به دلواپسان بد نگوییم. وقتی آن را خواندم احساس کردم که گفته و نوشته خود را می خوانم نه اینکه من با دلواپسان سرموافقت داشته باشم بلکه بعضی حرف هایشان و مخصوصاً گفتارهایی را که در پرستش و تقدیس تکنیک می‌گویند و می خواهند با غنی سازی اورانیوم همه مسائل عالم و آدم تا پنج میلیون سال دیگر را حل کنند مایه نگرانی می دانم. در این باره اندکی توضیح خواهم داد. قصدم از توضیح اقناع هیچکس نیست زیرا می دانم که فهم آنچه می گویم در فهم همگانی نمی گنجد و کسانی آن را درمی یابند که اندکی با عقل تجدد آشنا باشند و نسبت زمان و مردم زمان را با تکنیک بدانند. در جهان توسعه نیافته کنونی این آشنایی و دانایی بسیار دشوار بدست می آید زیرا گردش چرخ جهان بر مدار اعتدال و هماهنگی انسان با جهان خویش و توطن در آن نیست و در این بی اعتدالی و دوری از وطن است که نه فقط دست یازیدن بهر وسیله ای برای رسیدن به هدف مباح می شود بلکه شاید این وسایل صفت قدسی پیدا کنند این خروج از اعتدال هرچند که ممکن است آثار و پیامدهای خطرناک داشته باشد با انحراف اخلاقی نباید اشتباه شود گناهش را هم بگردن اشخاص نباید انداخت. افراط و تفریط اختصاص به مردم و قوم خاص در این یا آن زمان ندارد. اصلاً تاریخ بشر هرگز تاریخ عدل و اعتدال نبوده است ولی عدل و زمان همیشه بهم بسته بوده اند. آدمیان در سر سویدای خود با عدل آشنایی داشته و همواره جویای آن بوده اند. اگر بشر نسبتی با عدل و اعتدال نداشت و هر وقت از آن دور می شد احساس غربت نمی کرد طومار وجودش در هم می پیچید ما هم همه مثل فرهاد نظامی (فرهاد شیرین) اهل دار ملک آشنایی هستیم و شاید هیچ موجود دیگری به این ملک تعلق نداشته باشد. این قبیل معانی را با زبان منطق نمی توان بیان کرد. پس آن را از زبان شاعر بشنویم: «نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل / آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست» با این صفت است که آدمی در پی نظم و عدل می رود و می کوشد در جایی از راهی که می رود آن را برقرار سازد. اما راه عدل و اعتدال راه هموار و سهل العبور نیست و رهروانش مدام به این سو و آن سو مایل می شوند. به این جهت راه های افراط و تفریط بسیار است و روندگان آن راه ها هم بسیارند ولی همه در هر راه که باشند راه خود را راه عدل و اعتدال می‌دانند زیرا در ابتدا مقصدشان عدل بوده است. چگونه می توان راه افراط و تفریط را از عدل و اعتدال تشخیص داد هیچ ملاک دقیقی که همواره مورد اتفاق همه باشد وجود ندارد. مع هذا چون ظلم و افراط و تفریط جانها را تیره می کند مردمان ظلم و نبود عدل را در وجود خود و در نسبت با دیگران کم و بیش احساس می کنند. یک ملاک بالنسبه عمومی و قابل بحث و رد و قبول اما سلبی اینست که مقصد راه اعتدال من و ما نیستیم بلکه حق و راستی است رهروان راه عدل، همه حق را از آن خود نمی دانند و با تلخی و ترشرویی سخن نمی گویند و رفتار نمی کنند و تقوی و صلاح و دینداری و آزادی و حقوق بشر و . . . را پوشش دروغ و بهتان و ناسزاگویی و فریب نمی کنند و . . . پس آنان که فقط خود را حق می دانند و می پندارند که دیگران هرکه باشند باید از آنان پیروی کنند و اگر نگنند گمراه و مطرودند با حق و اعتدال میانه ای ندارند. در دهه های اخیر جهان به سرعت بسوی افراط و تفریط می رود. در کشور ما هم افراط و تفریط کم نیست در این شرایط هرچه بتواند میل به سوی افراط و تفریط را مهار کنند مغتنم است چنانکه می توانیم امیدوار باشیم که یکی از آثار خوب مذاکرات هسته ای کند شدن شدت افراط و تفریط و توقف یا کند شدن گسترش دامنه آن باشد و شاید دلیل عمده مخالفت بعضی کسان و گروهها با مذاکرات و توافق نیز ناظر به همین اثر و نتیجه باشد. نوشته بودید که کسانی مرا به محافظه کاری منسوب می کنند محافظه کار خواندن من مثل اینست که بگویند فلان کس روزنامه نگار خوبی نیست زیرا ویولون زدن نمی داند! ما نقد را نمی شناسیم و تشخیص نمی دهیم. ما می پنداریم نقد همان اعتراض و مخالفت است و چه بهتر که اعتراض و مخالفت هرچه شدیدتر و صریح تر و با لحن قدح و تقبیح در صورت ناسازاگویی باشد. من بیست سال اخیر همه سرمایه ناچیزی را که در طی شصت سال شب و روز بدون تعطیل در فلسفه آموخته ام، راهنمای نقد وضع تاریخی و فرهنگی و علمی و سیاسی کشور کرده ام البته در این نقد نه با سیاستی مخالفت کرده ام و نه به یک گروه سیاسی پیوسته ام من وضع کشور را نقد کرده ام و در بند موافقت و مخالفت نبوده ام هرچند که گاهی در این نقد عیب یک سیاست و حسن سیاست دیگر نیز کم و بیش ظاهر می‌شده است من حتی وقتی از ترافیک و ورزش و بوروکراسی می گویم به رسم و روال عادی و رسمی امور کاری ندارم و سخن کارشناسان نمی گویم بلکه در جستجوی خرد در کار و بار اهل این امورم و متأسفانه هرچه می کوشم معنی بعضی تصمیم ها و اقدامها را نمی فهمم ولی عرف غالب دلبسته مخالفت و موافقت است و نقد شرایط و امکانها را دوست نمی دارد بلکه می گوید باید به صراحت موافق و مخالف بود یا رد و اثبات کرد. به نظر من کاری که نقد می کند از مخالفت و موافقت بر نمی آید. مخالفت و موافقت سیاسی جای خود دارد اما در ارزیابی آن باید احتیاط کرد و توجه داشت که سیاست رسمی از حد عقل مشترک و آراء همگانی تجاوز نمی کند و اثرش هرچه باشد با نقد قابل قیاس نیست بنظر من تمام عظمت تاریخ تجدد غربی به نقد وابسته بوده است در این تاریخ جنگ و خصومت و مخالفت و موافقت و . . . بوده است اما با مخالفت ها و موافقت های سیاسی بسط نیافته است. تاریخ اسلامی ما هم تاریخ فکر و نظر و علم است در سالهای اخیر کتابهای خوب در فلسفه و سیاست و درباره نقد ترجمه و نوشته شده است. من هم از بعضی از آنها بهره برده ام اما آنها گزارش نقد یا علم نقد است نه نقادی ما هنوز نقد نداریم و طالب آن هم نیستیم حتی در مورد کتاب خوب و بد هم با ملاک عقل مشترک حکم می کنیم اگر اکنون ادعا کنم که در میان همه نویسندگان کتابهای خوب و بد و اصحاب نزاع و جدل سیاسی هیچکس وضع تاریخ کنونی را مثل من و به اندازه من نقد نکرده است چه می گویید؟ می دانم که ابتدا تعجب می کنید زیرا هرگز چنین دعویه ها و داعیه هایی از من نشنیده اید. اگر کسانی بگویند چه فایده که نقدهایت را به چیزی نگرفته اند و منشاء اثر نبوده است می گویم این امر به من ربطی ندارد من در حدی که می توانسته ام بدون ملاحظه سود و زیان و فارغ از سودای سیاست به وظیفه خود عمل کرده ام اگر می گویند حتماً باید سیاسی باشی و با سیاستی مخالفت یا موافقت کنی عرض می کنم که من توانایی این کار را ندارم و نمی دانم چرا باید به این قبیل دستورالعمل ها عمل کنیم. وجه دیگر قضیه را هم بگویم. اگر دخالت نکردن در سیاست محافظه کاری باشد من محافظه کارم یا شاید فلسفه با ملاحظه کاری سیاسی مناسبت و ملازمتی داشته باشد چنانکه فیلسوفان مارکسیست هم که در طی یکصدسال اخیر تعدادشان اندک نبوده است حتی اگر مثل آلتوسر عضو رسمی حزب کمونیست بوده اند کمتر در کار مبارزه وارد شده اند فلسفه هرچه باشد، با شک و احتیاط ملازمت دارد. نکته ای که مخصوصاً باید به آن توجه شود اینست که فلسفه و سیاست در یک سطح نیستند و حتی اگر در یک سطح بودند با ملاک یکی درباره دیگری نمی بایست حکم شود. هیچ سیاستمداری را از بابت بستگیش به یک فلسفه نمی توان ملامت یا تحسین کرد و فلسفه را نمی توان با موازین و ملاکهای سیاسی سنجید. اینکه مثلاً در کشور ما درباره همه چیز و همه کس یا ملاک سیاسی حکم می کنند شاید نشانه یک ساحتی بودن و ندانستن قدر دانایی و تفکر باشد. البته این حکم استثنایی دارد اشخاص با کارهایی که می کنند شناخته می شوند و باید با نظر به آن کارها درباره شان حکم کرد ولی وقتی حکم عام گفتن زنده باد و مرده باد می شود فلسفه دیگر جایی ندارد درست است که ما این سیاست بینی را از اروپا آموخته ایم ولی در این راه از استاد پیش افتاده ایم در اروپای امروز وقتی کسی مثلاً آثار مرلوپونتی را می خواند با این ملاک که او زمانی به حزب کمونیست وابسته بوده است درباره اش حکم نمی کند. اگر در کار سیاست این شخص است که عمل می کند و مسئول عمل خویش است در فلسفه شخص صرفاً سخنگوست. اهل سیاست باید پاسخگوی اعمال و تصمیم های خود در برابر کشور و مردم باشند ولی مردم فیلسوف را مواخذه نمی کنند زیرا مسئولیتی به عهده او نگذاشته اند. آنها آزادند که به گفتار و سخن فلسفه مراجعه کنند یا به آن کاری نداشته باشند اما اگر آثار یک فیلسوف را خواندند و پسندیدند ضرورهً از موضع سیاسی او (اگر موضعی داشته باشد) دفاع نمی کنند یا بر عکس اگر فلسفه فیلسوف را نپسندیدند معلوم نیست که از حیث اخلاقی و سیاسی مردودش بدانند. این اشتباهات و خلط ها اختصاص به کشور و جامعه ما ندارد اما در جهان توسعه نیافته شایع تر و دامنه دارتر است. در این جهان فلسفه معمولاً به ایدئولوژی یا به پشتوانه آن تحویل می شود. در ایدئولوژی حکم کارها و بایدها و نبایدهای سیاسی معین است. اما کسی که اهل فلسفه است درباره اشخاص و کارها اگر حکمی بکند میزانش ایدئولوژی و حتی مشهورات اخلاقی نیست. یهودی بودن نه چیزی به مقام علمی و هنری و فلسفی انیشتین و کافکا و هوسرل می افزاید و نه چیزی از آن می کاهد البته حساب هنر و فلسفه از علم جداست. با انیشتین و کافکا (که دانشمند و نویسنده اند) بطور کلی نمی توان مخالف یا موافق بود اما آراء هوسرل یعنی مطالب فلسفه قابل بحث و چون و چراست مع هذا هیچ فیلسوفی هرچند به شدت با پدیدارشناسی هوسرل مخالف باشد عظمت تفکر فیلسوف آلمانی را نمی تواند منکر شود. لازم هم نیست با آراء جامعه شناسی وبر و دورکیم و زیمل یا پسیکانالیز فروید موافق باشیم تا قدر آنها را بزرگ بدانیم. نیما یوشیج علایق مارکسیست داشت ولی بسیاری از اهل ادب و شعر، او را بنیانگذار شعر نو فارسی می شناسند بی آنکه به عقاید سیاسیش کاری داشته باشند. درست بگویم این ما نیستیم که مقام شعر و هنر و شاعر و دانشمند و فیلسوف را معین می کنم. بلکه آنها چون در تاریخ پایدار می شوند ما نیز وجود تاریخی آنها را تصدیق می کنیم و اگر کسانی هم بهر ملاحظه ای از این تصدیق روبگردانند. تصدیق نکردنشان بی اثر و بیهوده است به یک شاعر یا نویسنده هرکس هرچه می خواهد بد بگوید. او حتی اگر ملاحظات اخلاقی را در نظر داشته باشد گوهر خود را به سنگ زده و کار بیهوده و بدکرده است. من قدر همه بزرگان علم و ادب و تفکر و سیاست را می دانم و حرمت آنان را رعایت می کنم ولی این صفت شخص من نیست، بلکه اثر فلسفه است. اینها را با مصلحت بینی های زندگی عادی و ملاحظه کاری سیاسی اشتباه نباید گرفت. اهل علم باید بکار خود مشغول باشند آنها وظیفه ندارند که هر روز اینجا و آنجا درکوچه و خیابان به تأیید و ردّ این یا آن سیاست بپردازند. قدری هم از مثالهایی که آورده اید بگویم. من به دکتر شریعتی احترام می کردم و احترام می کنم یکبار در سال 58 یا 59 در دانشکده فنی دانشگاه تهران درباره دکتر شریعتی سخن می گفتم از آثارش گفتم و به جزئیات آرائش نپرداختم. وقتی بیرون می آمدم طلبه جوانی آمد و گفت شما با دکتر مخالفید، گفتم مگر سخنم سراسر ادای احترام نبود گفت گفتید که لازم نیست من با همه گفته ها و نوشته های دکتر موافق باشم. پس لابد با بعضی از آنها موافق نیستید. هرچه برایش توضیح دادم حرف اولش را تکرار کرد. دیدم بحث با چنین کسی فایده ندارد گفتم من حرف دیگری ندارم. قدری اوقات تلخی کرد و رفت. اخیراً هم یکی از هم بندهای دکتر شریعتی در زندان از قول ایشان نقل کرده است که کتاب شاعران در زمانه عسرت را خوانده ام و نفهمیده ام که نویسنده چه گفته است یا داوری فصلی از کتاب کویر را نه اثر من بلکه ترجمه از یک نویسنده خارجی دانسته است در مورد اول حرفی نمی زنم زیرا بعضی دیگر از دوستان و همکاران من هم مطالب «شاعران در زمانه عسرت» نپسندیدند. چنانکه با نوشته های دیگر من هم میانه ای ندارند و کمتر آنها را خوانده اند ولی آنها دوستان منند و اگر بتوانم کتابها و نوشته هایشان را می خوانم و نقد می کنم در مورد کتاب کویر فکر می کنم اشتباهی روی داده باشد. من هرگز نگفته ام و فکر هم نکرده ام که مطالب کتاب کویر ترجمه باشد. دکتر شریعتی همان روزها که کتاب چاپ شده بود آن را به من داد و من دو شبی که در مشهد بودم آن را خواندم. دکتر شریعتی باید حرف دیگری زده باشد که با گذشت زمان در حافظه و زمینه ذهنی خاطره گو صورت دیگری یافته است. قبل از اینکه به منشاء اشتباه بپردازم پیشنهاد می کنم یکبار دیگر کتاب کویر را بخوانند تا دریابند که هیچ بخشی از آن نمی تواند ترجمه باشد. این قضیه و قصه ترجمه ربطی به کتاب کویر ندارد بلکه به مقدمه «فی النقد و الادب» باز می گردد. قضیه اینست که مرحوم دکتر ساعدی که مجله کوچک (از حیث حجم) نقد کتاب را چاپ می کرد ( و کاش امروز هم آن مجله کوچک یا نظایر آن چاپ می شد البته بعضی از نویسندگانش از دنیا رفته اند و بعضی دیگر مثل من در پایان عمر خود هستند. نمی دانم در این پنجاه سال در راه نقد چه پیشرفتی داشته ایم و به کجا رسیده ایم آنچه می دانم اینست که در آن زمان ملاک نظر و حکم یکسره سیاست نبود) از من خواست که چیزی درباره آن کتاب بنویسم. کتاب را چنانکه خود دکتر شریعتی می گفت آن را در زمانی که در دانشسرا یا در دانشکده ( تردید از من است) بوده ترجمه کرده است. بنظر من مطالب کتاب در حد اطلاعات دایره المعارفی بود اما از مقدمه کتاب ستایش کرده بودم. ساعدی عنوان مقاله را گذاشته بود «حیف مقدمه برای متن» من هم آن عنوان را نامناسب ندانستم. چنانکه یکی از نزدیکان دکتر شریعتی می گفت کسی به او گفته بود که نویسنده نقد، مقدمه را برگرفته از آثار نویسندگان غربی دانسته است. البته من از مقدمه با تحسین یادکرده بودم و وجهی نداشت که بگویم دکتر شریعتی آن را ترجمه کرده است. این سوء تفاهم خیلی زود رفع شد چنانکه پس از مدتی دکتر شریعتی را در مشهد دیدم هرچه خواستم درباره این سوء تفاهم بگویم نگذاشت چیزی بگویم. دوباره بگویم که به گمان من دکتر شریعتی حکایت این سوء تفاهم را باز می گفته و صاحب خاطره حکایت را شکایت تلقی کرده است. حتی اگر من دکتر شریعتی را از نزدیک نمی شناختم و با او مصاحبتی نداشتم چون در آثارش جوهری هست او را گرامی می دانم و نامش را به احترام می بردم ذکری هم ازچه گوارا کرده اید نمی دانم کجا و کی نوشته بودم که چه گوارا آخرین روشنفکر است و از این پس دیگر روشنفکر یا چریک می شود یا از روشنفکری روی می گرداند و بکار رسمی سیاست رو می کند و این پایان دوران روشنفکری است که مدتی قریب به یکصدسال طول کشید و در این مدت، روشنفکران در مرز میان هنر و فلسفه با سیاست ایستاده بودند و بهر دو سو نظر داشتند. آنها ناظران کار سیاست بودند و به سیاستمداران تذکر می دادند و گاهی بر سر آنان فریاد می زدند. اکنون سخن دیسکورس روشنفکری نه به زبان می آید و نه گوشها آماده شنیدن آنست زیرا تجدد میل به ادبار دارد و پاسخی روشنفکری نمی توان این سیر را تغییر داد. برگردیم به چه گوارا؛ راستی آیا فکر کرده اید که چرا و چه شد که آن مرد آرژانتینی با فیدل کاسترو نماند و نکوشید صورتی از عدالت موهوم را برقرار سازد. خیلی زود به مطلب اصلی نامه شما یعنی عدالت و تفکر رسیدیم. چه گوارا هر چه بود با تجربه کمون پاریس و بلشویسم لنین و استالین و لیبرال دموکراسی های زمان خود آشنایی داشت ولی مثل همه ما عدالت را گم کرده بود و راه می جست. گاهی این راه از همان قدم اول به مرگ می رسد. مرگ اختیاری دو چهره و وجه نزدیک بهم دارد یکی استقبال از نیستی است که چه گوارا آن را اختیار کرد و دیگر مواجهه با عدم و قرار گرفتن در برابر آیینه هستی. در این مواجهه و در همخانگی و همسایگی مرگ است که تفکر آشکار می شود. تفکر و مرگ و عدالت همخانه اند یعنی عدالت را در خانه مرگ باید جست و یافت. این یک امر اتفاقی نیست که آن بزرگ ملک عدالت که مولانا جلال الدین او را «ترازوی احد خو» «بل زبانه هر ترازو» خوانده است می گفت «انس من با مرگ از انس کودک شیرخواره به پستان مادر بیشتر است.» این انس با مرگ یاد عدم است. تفکر هم یاد است. ما یاد و یادگار و تاریخ و وقت داریم. ما با وقت داشتن و زیستن با یاد و یادگار توانسته ایم در زبان ( و نه با زبان) خوب را از بد و زیبا را از زشت و حق را از باطل و درست را از نادرست تمییز دهیم ولی قضیه در تاریخ صورت دیگری پیدا می کند چنانکه مثلاً اکنون همه خوب ها و زیباها و حق ها و درست های مشهور خود را داریم و هر چه را که غیر از آنهاست، بد و زشت و باطل و نادرست می انگاریم و می پنداریم که این تمییزها و تشخیص ها مطلق است و عقل و اخلاق و معرفت هم با آنها قوام می یابد. ما همه خود را مختار و آزاد می دانیم اما کمتر توجه داریم که ما از آغاز با اختیار بوده ایم نه اینکه اختیار امری زائد بر وجود و عادی شده در زندگی هرروزیمان باشد. ما این زندگی هرروزی را اختیار نکرده ایم بلکه در اختیار زندگی عادی و هرروزی خود هستیم و حتی اگر سودای عدالت داشته باشیم چه بسا که این عدالت اقتضای عقل مشترک و آراء همگانی باشد. چنانکه گروه های سیاسی با پیروی از ایدئولوژی های مدعی عدالت طبیعی کمتر به عدالت رسیده و گره از کارفروبسته جهان کنونی گشوده اند البته در نزاع های سیاسی همه را یکسان نباید دانست و با یک چوب نمی توان راند زیرا کسانی بیشتر و گروه هایی کمتر گرفتار اوهام و افراط و تفریطند مع هذا در ایدئولوژی های کنونی هیچ طرحی برای آینده وجود ندارد و نمی دانیم برای عدالت چه می توان کرد زیرا عدالت را گم کرده ایم و صاحبنظرانی هم که از عدالت گفته اند وجهی از عدالت و غالباً صورت رسمی آن را دیده و پذیرفته اند. اشاره ای به تاریخ عدالت این معنی را روشن می کند. در دین و اعتقاد دینی عدالت اسم و صفت خدا و جلوه ای از عالم قدس است. اگر اشعری گفت عدل فعل خداست و فعل خدا عدل است گزارشی از اندیشه دینی می داد. در پیش درآمد تاریخ فلسفه هراکلیتوس عدل را موافقت با لوگوس قانون وجود می دانست. اما افلاطون و ارسطو عدالت را تحقق عقل دانستند. مدینه عادله، که افلاطون طرح آن را درانداخت مدینه فیلسوف است و فیلسوف که با عقل جهان آشنا و با آن مضاهی شده است قوانین مدینه و سیاست را می یابد و وضع می کند. ارسطو عدل را حکم عقل عملی و پیروی از آن در روابط و مناسبات مدنی می دانست. در دوره اسلامی و در قرون وسطای مسیحی که دوران تلاقی اندیشه دینی با فلسفه بود مفهوم و معنی عدل در اخلاق و سیاست دامنه وسیع تری پیدا کرد تا آنجا که شیعیان و معتزلیان عدل را صفت الهی و اصل دین دانستند و وجود آن در اشخاص را ضامن روابط و مناسبات درست میان مردمان قرار دادند. نکته بسیار مهمی که هر چند مردمان به آن اعتقاد دارند و آن را بسیار به زبان می آورند، کمتر در باب آن می اندیشند اینست که موعود آخرالزمان (عج) وقتی می آید که جهان از ظلم و جور پر شده است و می آید تا جهان را پر از عدل و داد کند. او با دست خالی نمی آید که ظلم را از میان بردارد بلکه عدل را می آورد. زیرا با دفع ظلم و ظالم و به صرف آن عدل برقرار نمی شود. مگر نه اینکه کسانی به کرّات در تاریخ به نام عدل در برابر ظلم ایستاده و بساط ظلم موجود را برانداخته و صورت دیگری از ظلم و گاهی شبیه و نظیر آن را به جایش گذاشته اند. مارکس نه فقط شعار فراموش شده انقلاب فرانسه یعنی عدالت را زنده کرد بلکه طرحی درانداخت که گویی با آن می توان اساس ظلم را برانداخت ولی شوخی تاریخ این بود که پیروانش بدترین و زشت ترین ظلم را بجای ظلم حاکم گذاشتند و هرگز راضی نشدند که به این ظلم فجیع نامی جز عدل بدهند. آنها بعضی از ظالمان زمان را راندند ولی ظلم با از میان رفتن گروه ظالمان از میان نمی رود زیرا ظلم را ظالمان به جهان نیاورده اند که با دفع آنها از میان برود. اینها مظاهر ظلمند و تا عدل نیاید و نباشد، هستند و بر مردمان ستم می کنند. از این سخن نباید نفی مبارزه با ظلم و ظالم استنباط شود زیرا تأکیدش بر اهمیت فهم و درک عدالت است ولی عدل را به آسانی نمی توان شناخت و ما که گمان می کنیم آن را می شناسیم هر چه را که ضد و مخالف ظلم حاکم باشد عدل می پنداریم. این را هراکلیتوس می گفت که در زمان او عدل نام همسر زئوس (تمیس) و دختری به نام دیکه بود اما امروز دفترهای بزرگ پر از بحث های دور و دراز درباره عدل و عدالت داریم. نگاهمان به عدل هم به کلی متفاوت با نگاه متقدمان است تا آنجا که می توان گفت. در عالم جدید عدل ماهیت و معنی تازه ای پیدا کرده است. در دنیای قدیم عدل و داد کمتر در آگاهی مردمان وارد شده بود زیرا آن را قائم به اعتبار آدمی نمی دانستند (البته مضامین خودآگاهی دوره جدید هم خیلی زود صورت رسمی پیدا کرد و به حرف های عادی مبدل شد. تحول بزرگی که در دوره جدید در معنی عدالت پدید آمد تبدیل آن به یک امر صرفاً اعتباری بود. منشاء و مرجع این اعتبار هم قهراً می بایست انسان باشد. مع هذا نسبت عدالت با عقل و امر کلی به کلی قطع نشد قبلاً نیز اشاره شد که ما معمولاً با معنایی مبهم از عدالت آشنایی داریم زیرا همواره ناروایی و عدول و تجاوز از حد را در صورت های آشکارش می توانیم باز شناسیم و ظلم همین عدول و تجاوز است. مولای متقیان در خطبه خلافت پیمانی یاد کرد که خداوند از دانایان گرفته است که ظلم را نپذیرند و از مظلوم حمایت کنند یعنی این دانایانند که با عدل آشنایی دارند و ظلم را تشخیص می دهند و توانایی مقابله با آن را دارند. ظالمان همواره و همیشه ظلم خود را اگر نه عین عدل آن را امری موجه و به جا می دانسته اند زیرا برای حکومت ها ظلم امری عادی و چیزی نظیر حق حاکمان بود. اما اکنون در زمان ما حاکمان نه فقط ظلم را عدل و حق خود می دانند بلکه دیگران هم باید با بحث و درس و به عنوان نتیجه پژوهش به آنها بقبولانند که ظلم حاکمان عدل است. در این شرایط تشخیص عدل از ظلم و مقابله با ظلم و دفاع از مظلوم امر ساده ای نیست. یاد ظلم هایی که در یکصد سال اخیر زیر پرچم عدل و آزادی به مردم جهان شده است و می شود دل ها را پر از بیم و اندوه می کند. حکومت بی پروا به مردم می گوید که همه کارش بر وفق عدل و برای خدمت به مردم و تأمین مصالح کشور و حفظ اخلاق و فرهنگ است. صرفنظر از شاعران و فیلسوفان که زبان و سخن خاص دارند و اهل عمل نیستند مردم در برابر این داعیه چهار وضع می توانند داشته باشند. یکی اینکه بی تأمل حق را به حکومت بدهند و پشتیبان آن باشند. دوم نپذیرفتن دعوی حکومت و ظالم خواندن آن است. وضع سوم وضع گروهی است که عددشان هم کم نیست. این گروه کاری به سیاست و حکومت و عدل و ظلم ندارند و سرشان به کار خودشان است اما گروه چهارمی هم هستند یا می توانند باشند که حتی وقتی می بینند حکومت ظالم و دروغگو و متجاوز است نمی دانند عدل را در کجا جستجو کنند و چگونه به آن دست یابند. اینان چه باید بکنند؟ گروه های اول و دوم دشمن یکدیگرند و در بحبوحه دشمنی مجال تأمل در کار و بار مردم و کشور نیست یا این مجال کم است. هر یک از این دو گروه، گروه سوم را بالقوه و حتی گاهی بالفعل موافق و همراه خود می بینند یا به هر حال به نام مردم و از طرف مردم حرف می زنند (حتی اگر هیچکس در بیرون از گروه رسمیشان به حرف آنان گوش نکند و اهمیت ندهد.) این هر دو گروه، گروه ساکت و بی خطر را اگر طعمه خود ندانند لااقل در جذب آن می کوشند اما گروه چهارم بهترین کاری که می توانند بکنند اینست که شاهد وضع زمان خود باشند و بدون غرض سیاسی از حکومت بپرسند که چه درکی از وضع جهان و کشور دارد و تواناییش چه اندازه است و تا کنون چه کرده است و چه خواهد کرد و کاری که می کند با عدل و درستی چه مناسبت دارد؟ طبق رأی مشهور حکومت عدل باید آورنده و حافظ همبستگی و صلاح و درستی و امید و اعتماد باشد و بیندیشد که بهترین صورت زندگی مردمان کدام است و کشور به چه سازمان ها و مؤسسات اداری و آموزشی و فرهنگی و بهداشتی نیاز دارد و در ایجاد و اصلاح آنها و تعیین جایگاهشان بکوشد. حکومتی که در این کارها موفق بوده است حکومت عادل خوانده می شود حتی اگر کارهای ناکرده بسیار داشته باشد. پیداست که حکومت مستقیماً به این قبیل پرسش ها پاسخ نمی دهد اما با طرح چنین پرسش هاست که نوری بر سیاست و حتی بر مفهوم عدالت می افتد و کم و بیش می توان دریافت که کارهای حکومت و دولت تا چه اندازه عاقلانه و برای تأمین مصالح کشور و مردم یا در جهت غلبه و تحکیم قدرت بوده است. مردمی که به چیزی علاقه دارند یا از چیزی بیزارند و آنها که اصلاً کاری به سیاست ندارند به حرف موافق و مخالف کمتر اعتنا می کنند و اگر هم اعتنا بکنند بندرت تغییر رأی و نظر می دهند. مگر اینکه حادثه ای پیش آید و دگرگونی در وجود مردمان حادث شود. چنانکه این تغییر را در آغاز همه دوران های تاریخی می بینیم آنچه در اینجا اهمیت دارد پرهیز از اشتباه میان مطالب بحثی و نظری با عمل و اقدام سیاسی است. گروه های سیاسی و پیروان ایدئولوژی ها خود غالباً اهل جدل سیاسی اند اما با تفکر چندان میانه ای ندارند حتی کار اهل فلسفه و بحث و نظر را بیهوده می دانند. این قبیل اشتباه ها گاهی صورت بدی پیدا می کند. مردی که همواره از جهات اخلاقی نزد من محترم بوده است با استناد به اقوال و نوشته های دکتر شریعتی ابوذر و ابن سینا را با هم مقایسه می کرد و رأی به ردّ ابن سینا و قبول ابوذر می داد. من می گفتم منظور دکتر شریعتی این بوده است که مثال مرد مبارز ابوذر است نه ابن سینا ولی آنها هر دو در جای خود بزرگند. بیایید هر دو را عزیز و بزرگ بداریم و آنها را در جای خود ببینیم. در این صورت آنها را با هم قیاس نمی کنیم. بخصوص که در این قیاس این نکته مورد غفلت قرار گرفته است که ابن سینا نه فقط در خدمت محمود غزنوی درنیامد بلکه ابوریحان را نیزملامت کرد که چرا به دربار محمود رفته است، ولی آن دوس?
متن پاسخ

بسمه تعالی سلام علیکم... گفت: «ای ضیاء الحق حسام الدین توی/ که گذشت از مه به نورت مثنوی. همت عالی تو ای مرتجا/ می‌کشد این را خدا داند کجا. گردن این مثنوی را بسته‌ای / می‌کشی آن سوی که دانسته‌ای». حقیقتاً آقای سیدعبدالجواد موسوی حسام‌الدین‌وار گردنِ الفاظ را از درون پر غوغا و پر از سکوت دکتر داوری؛ معجزه‌آسا بیرون کشیده است. می‌فهمد که با چه کسی طرف است و چگونه سؤال بزرگ و اساسی امروزِ این تاریخ را از استاد بپرسد. می‌گوید: «شما در چنین زمینه و زمانه‌ای که گوش‌ها به‌شدت مستعد شنیدن مرده‌باد و زنده‌باد هستند و به چیزی جز جملات صریحی که تکلیف هرچیزی را مشخص می‌کند، رضایت نمی‌دهند؛ به دشوارترینِ کارها که همانا پرسش از بدیهیات است روی آورده‌اید.» و باز در خطاب به استاد می‌گوید: «پرسش‌های متعدد شما آن‌قدر آدمی را به تأمل وا می‌دارد که دیگر نمی‌تواند خود را فعّال ما یشاء فرض کند». و در نتیجه «در سخنان شما توانست دست کم آشوبی را که معلوم نبود چه فرجامی پیدا خواهد کرد – در من – رام کند و به آن شکل دهد». و آقای موسوی آرام‌آرام کار را به آن‌جا کشاند که از استاد بپرسد: «رابطه‌ی بین تفکر و عدالت چگونه است؟ چطور می‌توان حقِ عدالت‌خواهی و تفکر را به یک اندازه اداء کرد. آیا اکتفاکردن به تفکر و اهمیت‌دادن به آن گاهی توجیه عافیت‌طلبی نیست؟» و این‌ها منجر شد که شاعر به سخن آید و از اساسی‌ترین مسئله‌ی امروز بعد از شصت سال تفکر و تعهد سخن‌هایی را بگوید که برای سطر سطر آن باید جلسه‌هایی تشکیل داد و متوجه شد قصّه‌ی امروز ما از این قرار است که: آن‌هایی که شعار عدالت را بر سر زبان‌ها دارند عموماً اهل فکر نیستند و حتی اهل فکر را متهم می‌کنند که به عدالت نمی‌پردازند؛ درد دلی که به حقْ آقای عبدالجواد موسوی به میان آورد و دکتر داوری را به حرف آورد تا بگوید: وقتی‌ گوش‌ها منتظر پذیرای سخن دیگری است، سخن حکیمی را که دغدغه‌ی عدالت دارد، نفهمد و بگوید: «می‌دانم که فهم آن‌چه می‌گویم در فهم همگانی نمی‌گنجد». زیرا راه عدل مثل هر فکر بلندی سهل‌العبور نیست و رهروانش مدام به این‌سو و آن‌سو می‌روند مگر آن‌که حکیم باشند و یا لااقل سخن حکیمان را متهم به مبهم‌بودن نکنند و خود را محور حق و حقیقت نداند. از این جهت دکتر می‌گوید می‌توانیم امیدوار باشیم «یکی از آثار خوب مذاکرات هسته‌ای، کندشدنِ افراط و تفریط و توقف یا کندشدن گسترش دامنه‌ی آن باشد» و این، سخن اساسیِ تفکر این دوران است زیرا در میدان افراط و تفریط، سیاست‌زدگان و حزب‌ها هستند که کار را جلو می‌برد و در آن فضا هرگز نقد، که غذای امروز تعقل ما است؛ ظهور نمی‌کند و به جای نقد، همان اعتراض و مخالفت، ادامه می‌یابد. دکتر داوری می‌گوید: «من بیست‌سالِ اخیر همه‌ی سرمایه‌ی ناچیزی را که در طی 60 سال شب و روز بدون تعطیل در فلسفه آموخته‌ام، راهنمای نقد وضع تاریخی و فرهنگی و علمی و سیاسی کشور کرده‌ام». و این‌جا است که هنوز دکتر داوری، فهمیده نمی‌شود، زیرا او بنا دارد فضای اعتراض و مخالفت را که عموماً شیوه‌ی سیاست‌زدگان است، به فضای نقد و تعقل و تفکر تبدیل کند و هرکس با همان فضای سیاست‌زدگی خود، یا موافق سخن دکتر می‌شود، یا مخالف آن. او متوجه است که غرب از نظر محتوا پوک و پوچ است و هرچه دارد به‌خاطر روش آن است که با نقدْ جلو رفته است و لذا است که می‌فرماید: «به نظر من تمام عظمت تاریخ تجدد غربی، به نقد وابسته بوده است.... و با موافقت‌ها و مخالفت‌های سیاسی، بسط نیافته است». ولی به قول دکتر داوری ما هنوز نقد نداریم و طالب آن هم نیستیم و عملاً می‌خواهیم به جای نقد، در یک موضع‌گیری سیاسیِ محدود و موسمی، یک‌طرف را بگیریم و یک‌طرف را بکوبیم و اگر این کار را نکردیم، متهم به محافظه‌کاری می‌شویم، غافل از آن‌که در تفکر، احتیاط هست و فلسفه و سیاست در یک سطح نیستند. و اگر بخواهیم همه‌چیز را تا محدوده‌ی یک موضوع سیاسی پایین بیاوریم، دانایی و تفکر را قدر ننهاده‌ایم و به قول دکتر داوری: «وقتی حکم عام، گفتنِ زنده‌باد و مرده‌باد می‌شود، فلسفه دیگر جایی ندارد» و اگر نگاه سیاسی او را مطابق نگاه خود ندانستیم، فلسفه‌ی فیلسوف را نیز با همان چوب می‌رانیم، در حالی‌که «اهل علم باید به کار خود مشغول باشند، آن‌ها وظیفه ندارند هر روز این‌جا و آن‌جا در کوچه و خیابان به ردّ این و آن سیاست بپردازند». مسئله‌ی تاریخ ما بسیار بلندتر از این اندازه‌بودن است وگرنه عدالت، همچنان گم می‌شود و آن از خودگذشتگی‌ها که موجب تحقق عدالت می‌شود به «خودنمایی‌های مدعیانِ عدالت» مبدل می‌گردد. فرمود: حضرت مهدی«صلوات‌اللّه‌علیه» با دست خالی نمی‌آید که ظلم را از میان بردارد؛ بلکه عدل را می‌آورد. زیرا با دفع ظلم و ظالم و به صرف آن، عدل برقرار نمی‌شود. و به نظر بنده این پیام اصلی امروز تاریخ ما است که راستی اگر علی«علیه‌السلام» به تاریخ ما برنگردد چگونه می‌توانیم بین تفکر و عدالت را جمع کنیم؟ و از این‌رو است که بنده مکرر تأکید می‌کنم برای گذار از این معضل باید سلوکی را در ذیل شخصیت اشراقی امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» پیشه کرد. حاصل سال‌ها تفکر بنده جهت جمعِ بین تفکر و عدالت؛ در آن می‌باشد که دینداری در جلوه و سیره‌ی یک انسان قدسی محقق شود. آری! همان‌طور که شاعران سخن زمانه را می‌گویند، به عمل‌آوردنِ آرمانِ زمانه، تنها در سیره‌ی یک انسان قدسی ممکن است. حرف بسیار است و امید به پیداشدن گوش‌هایی برای شنیدن آن حرف‌ها اگر نبود، دکتر داوری در این سن و با این کهولت، این‌طور قلم را به حرکت در نمی‌آورد! پیشنهاد جدّی بنده آن است که نوشته‌ی دکتر داوری با دقت و تأمل تا آخر خوانده شود، شاید فکری برای عدالت در میان آید. موفق باشید       

13211
متن پرسش
سلام: استاد ببینید درست متوجه شدم یا خیر؟ دائم الوضو بودن بخاطر اینست که ما باید در محضر حضرت حق همیشه مطهر و با وضو باشیم از لحاظ ظاهر. حال باطن هم باید اینطور باشد؟ کار خیلی سختی می شود آخر؟!!!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وضو به عنوان طهارت ظاهر می تواند زمینه‌ای باشد تا به حکم تبعیت باطن از ظاهر، باطن نیز راحت‌تر پاک باشد. موفق باشید

13210
متن پرسش
سلام: فلسفه کرامت چیست؟ مگر کرامت چیز بدرد بخوری است که خداوند آن را به بعضی از اولیا خود می دهند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم. موفق باشید

13209
متن پرسش
سلام جناب استاد: اگر استناد ما به مجردی روح رویای صادقه باشد می توان گفت که رویای صادقه را خداوند در خیال انسان ایجاد می کند. در واقع استناد به رویای صادقه احساس می کنم یک خورده ناجور است یا آدم در خود به خوبی نمی یابد چنان که در آنجایی که در خواب پراکنده هم خود من می بینم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: رؤیای صادقه در مورد تجرد نفس یک شاهد است. اصل مطلب در آن‌جا ظهور می‌کند که هرکس خود را بدون بدن می‌یابد و لذا می‌فهمد که او غیر از بدنش است. به همین جهت این موضوع در طول تاریخ و برای همه‌ی ملل یک موضوع پذیرفته شده است. آری! در رؤیای صادقه و غیر صادقه نکته‌ی اصلی نیز همین است که انسان بدون بدن خود را احساس می‌کند و می‌فهمد آن کسی که خود را احساس می‌کند، خودِ او است. موفق باشید

13207
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت استاد حکيم مان: حضرت آقا در سخنرانى شان پيرامون سينماى انقلاب و جنگ به طور خلاصه مى فرمايند اين چيزى که از انقلاب و جبهه نمايش داده مى شود در برابر خود زمان انقلاب هيچ است و بسيار عقب هستيم در نمايش اصل آن دوران، با توجه به اينکه بنده اشاره ها و نقد هايى از شما در مورد برخى اٽار سينمايى و مستند ها ديده ام و با نگاه جامع غرب شناسى شما که بسيار آن را مى پذيرم، دو سوال دارم: اول اينکه چطور توقع مى رود با سينمايى که ذاتش کفر است حقيقت نورى مٽل انقلاب را نمايش داد؟ و دوم اينکه آن چيزى که مد نظر حضرت آقا است چه مى باشد که آن را از سينماى انقلاب طلب مى کنند؟ و لطفا اگر امکانش هست اشاره اى به موضوعاتى در اين حوزه که از آن غفلت شده است داشته باشيد. با تشکر فروان در پناه حق
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به قول شهید آوینی انقلاب اسلامی باید در سینما تصرف کند و در این صورت است که می‌شود این کافر را مسلمان کرد، همان‌طور که آن شهید بزرگوار در روایت فتح این‌چنین عمل نمود و یا حضرت روح اللّه زهرِ دموکراسی را با شورای نگهبان از بین برد. در این فضا است که اگر ما حقیقتاً روح جاری در دفاع مقدس رابتوانیم از طریق سینما به صحنه بیاوریم تا حدّی متذکر آن تاریخ گشوده‌ای که هنوز هم ادامه دارد، خواهیم شد. مثل کاری که در فیلم «شیار 143» شد. موفق باشید

13206
متن پرسش
با عرض سلام و طول عمر با عزت برای استاد: بنده چون به حول و قوه الهی تا چند ماه دیگر صاحب اولاد ذکور دیگری می شوم و با توجه به اینکه برای نامگذاری بچه ها الگویم را حضرت امام (ره) قرار دادم لذا بچه اولم را مصطفی نامیدم و دومی را به تبعیت از ایشان می خواهم احمد بگذارم. اما برایم سوال شد که چرا امامی که در بیست و پنج سالگی به ملکوتشان رسیدند و آانقدر شیفته اهل البیت بودند و همچنین رهبر معظم انقلاب از اسامی مستقیم اهل البیت مثل محمد و علی و...استفاده نکردند و از القاب حضرات مثل مصطفی و احمد استفاده نمودند؟ لطفا فلسفه آن را بگویید. متشکرم. ضمنا استاد چندی است که چون در مباحث وجود شما پیشرفتی نداشتم به سایت استاد پناهیان مراجعه و از بسته تنها مسیر ایشان و اصول تزکیه استفاده می نمایم. نظر حضرتعالی در این خصوص چیست؟ با تشکر فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کلهم نورٌ واحد، یکی از یکی بهتر است. شما هم ببینید با کدام نور از ائمه‌ی معصومین بیشتر می‌توانید روحِ فرزند خود را تطبیق دهید و در مورد رجوع به سایت استاد بزرگوار جناب آقای حجت‌الاسلام و المسلمین آقای پناهیان کار خوبی کرده‌اید زیرا ممکن است خداوند عطش شما را با چشمه‌ای که در شخصیت ایشان جاری کرده است، سیراب کند. موفق باشید

13201
متن پرسش
سلام استاد: شخصی نقل کردند حضرت موسی (ع) برای عبادت به کوه می رفتند دیدند شخصی سر به سجده داره توبه میکنه هنگام برگشت از کوه دید هنوز این شخص سر به سجده دازد و توبه می کند حضرت موسی (ع) به خدا گفت ایشان را ببخش خداوند خطاب به او فرمود تا لذت گناه دارد او را نمی بخشم. حال سوال اینجاست که ما از گناهانی (نظیر گناهان جنسی) توبه می کنیم ولی نمی توانیم ادعا کنیم لذت گناه در وجودمان نیست. تصور بنده این است که این شخص لذت گناه داشته ولی به آن راضی بوده ولی مومن با وجود این که لذت گناه دارد به آن راضی نیست بنابراین این مومن توبه اش پذیرفته است آیا این نظر درست است؟ البته جواب اکمل شما راهنمای ماست متشکرم
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که میل به جنس مخالف، میل به گناه نیست. کدام مسلمانی است که بخواهد جهت رفع میل جنسی خود آن را از طریق حرام انجام دهد؟ از این جهت بین لذت‌بردن از مسائل جنسی با لذت‌بردن از آن‌که به طریق گناه انجام داده شود، باید فرق گذاشت. موفق باشید

13199
متن پرسش
سلام: استاد در زمینه فلسفه عشق به چه کتاب یا سخنرانی مراجعه کنیم که مفید باشد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انشااللّه با دنبال‌کردن کتاب «مبانی نظری و عملی حب اهل البیت» همراه با شرح صوتی آن، جواب خود را خواهید گرفت. موفق باشید

13197
متن پرسش
با توجه به مذمت حب دنیا راه کارهای عملی رقیق شدن حب دنیا در قلب انسان چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هراندازه انسان رقابت با اهل دنیا را کم کند و آرزوهای دنیایی را در درون خود فرو نشاند، قلب او به خودی خود، سیر به سوی پروردگارش را  دنبال می‌کند. در این مورد خوب است شرح کتاب «حدیث جنود عقل و جهل» را که حضرت امام تنظیم کرده‌اند، همراه با شرح صوتی آن دنبال بفرمایید. موفق باشید

13196
متن پرسش
با سلام خدمت استاد: چطور می شود که قرآن می فرماید از ابلیس کافران بود و به مقام ملائکه رسیده است، مگر می شود کافر بود و به مقامات غیبی هم دست پیدا کرد، در حالی که ملائکه هیچ گونه کفری ندارند و هم طراز شیطان می باشند؟
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: این موضوع به طور مفصل در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» بحث شده است. بدین معنا که ابلیس در آن مقام نسبت به اسم «اللّه» که آدم مظهر کامل آن است، کافر بود. موفق باشید

13195
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: سخن آیت الله جوادی در مورد اینکه: 1. هر مرتبه از خلافت برای مرتبه ی ویژه ای از مراتب هستی جعل شده است یعنی چه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم است که هر مرتبه‌ای از مراتب هستی حکم خاص خود را دارد و خلیفة اللّه در آن مرتبه حکم خاص آن مرتبه را بر آن مرتبه اعلام می‌کند. موفق باشید

13194
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: با توجه به اینکه ازدواج با محارم حرام است و اولین انسان هم حضرت آدم و حوا بوده اند، در آن زمان ازدواج فرزندان آدم را با توجه به این حکم شرعی چگونه بررسی کنیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: علامه طباطبایی می‌فرمایند: تشریع عدم ازدواج با خواهر بعداً مطرح شده است. همان‌طور که حضرت یعقوب با خواهر همسرشان در عین زنده‌بودن همسرشان، ازدواج کرده بودند و بعداً حرمت این‌کار تشریع شد. موفق باشید

13193
متن پرسش
با سلام خدمت استاد: 1. در بحث این که ابلیس قبل از خلقت آدم بوده و مشغول عبادت هم بوده در صورتی که اجنه باید از پیامبر ما تبعیت کنند، چگونه پیامبری نبوده و شریعتی نبوده، و ابلیس عبادت می کرده است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید بتوان گفت آن‌ نحوه عبادت که ابلیس را تا حدّ ملائکه بالا برده است مثل همان تبعیتی است که حضرت آدم باید در بهشت از حضرت حق می‌داشتند و در قرب الهی قرار می‌گرفتند. و به همین جهت قرآن می‌فرماید: بعد از آن‌که آدم و ابلیس از بهشت رانده شدند، بحث شریعت مطرح شد و این می‌رساند که در آن مرحله نه برای آدم شریعت و تبعیت از شریعت مطرح بوده و نه برای ابلیس. موفق باشید

13192
متن پرسش
سلام خدمت استاد: آیا بحث نفس واحد آیه ی یک سورهء نساء حقیقت نوری اهل بیت و روح القدس، همان مقام روح یا اول مخلوق است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف خوبی است به‌خصوص که می‌فرماید زنان و مردان همه از آن حقیقت خلق شده‌اند. پس باید آن نفس واحد، حقیقت‌الانسان باشد. موفق باشید

13190
متن پرسش
آيا بايد هميشه راضي به آن چه پيش آمده و اتفاق افتاده است باشيم؟ حتي اگر با اختيار خود انتخاب غلطي كرده ايم و مسير نامناسبي را به لحاظ شغلي يا تحصيلي انتخاب كرده ايم و فرصت هاي خوبي را از دست داده ايم و مسير زندگي مان عوض شده و سطح زندگيمان تنزل يافته باشد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چه خودمان به جهت گناهانمان انجام می‌دهیم با پشیمانی و توبه کارش حل می‌شود و به هیچ‌وجه نباید از نتایج آن گناهان راضی بود. آری! باید از خدایی راضی بود که هیچ عملی را بر اساس حکمت خود بی‌جواب نمی‌گذارد. موفق باشید

13189
متن پرسش
سلام استاد: آیا شرک خفی هم مصداق آن آیه از قرآن است که می فرماید خدا همه گناهان را می بخشد به جز شرک را؟ یا اینجا منظور شرک جلی است فقط؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر خداوند بخواهد گناهان مبتنی بر شرک خفی را نبخشد که به‌جز 14 معصوم و سایر انبیاء کسی برایش در بهشت باقی نمی‌ماند! موفق باشید

نمایش چاپی