باسمه تعالی: سلام علیکم: روایت را ندیدهام و اگر هم باشد مورد خاصی است برای فرد خاص و در شرایط خاصی که جامعه در آن قرار داشته است. آیات قرآن توصیه به تکهمسری دارد مگر آنکه انسان مجبور باشد برای رعایت یتیمان با مادر آنها ازدواج کند و یا برای سرپرستی بیوهزنان مسئولیت ازدواج با آنان را در خود احساس نماید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ملاک ما آیات قرآن و روایات صحیح السند اهلالبیت«علیهمالسلام» است که در متن آنها هرگونه گناهی را با نور تواب حضرت حق در صورتیکه ما توبه کنیم، بهکلّی منتفی میدانند و نهتنها منتفی، بلکه اگر با توبهی خود زشتی گناه تا عمق جان ما پیدا شود، آن حالت به ما خودآگاهیِ تبدیل سیئه به حسنه را میدهد. خداوند یکجا میفرماید: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئات» (هود/114) یعنی کارهای خوب مثل عبادات و رعایت حرام و حلال بهکلّی سیئات را میبرد. و یکجا میفرماید: «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً» (70) فرقان. یعنی اگر کسی از گناه دست بردارد و توبه کند و مسیر خود را در راستای ایمان و عمل صالح قرار دهد نهتنها آثار گناهان او بهکلّی از بین میرود بلکه آن گناهان به حسنات تبدیل میشود و روحیهی بسیار زیبا و پاک به او هدیه میگردد و در همین راستا در قرآن داریم: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ» (222) بقره. یعنی خداوند آنهایی که توبه کردند و از گناه پاک شدهاند را دوست دارد و آنها محبوب خدایند. و در روایات هم که اینهمه تأکید میشود هرکس از گناهی توبه کند همانند آن است که آن گناه را نکرده است؛ جایی برای ناامیدی نمیماند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور که متوجهاید واقعاً کار مشکلی است که در آن فضا آیا واقعاً امثال آقای زرینکوب در مقابل اسلام و در راستای تقویت نظام استکباری عضویت لوژها را پذیرفتهاند؟ یا در فضای دیگری که ژست فرهنگی فراماسونری اقتضاء میکرد، اینان وارد شدند و در همین حدّ باید آنها را خطاکار دانست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع فرهنگ غرب و مسیحیت یکی نیست. مسلّم مسیحیت به خود میآید و دیر یا زود از فرهنگ غرب فاصله میگیرد، هرچند غرب و غربزدگی نتواند خود را در راستای حرکتی قدسی بازخوانی کند. موفق باشید
- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده یادداشتی که در این مورد داشتم را خدمتتان ارسال میکنم.
جایگاه کتاب ها در هندسه فکری
اگر کسي رسيد به اين که در مقابل خدا بنده است، افق جان او متوجه حقيقت ميشود. ديگر ميل او در راستاي تحميل ذهنياتش به عالم نيست، بندِ حق است يعني رجوع او به چيزي بالاتر از خودش است، اين ديگر از غرب عبور کرده است. با توجه به اين امر است که تأکيد ميشود بايد «منِ» خود را بنده ديد و بقيه را نيز متوجه اين حقيقت كرد و سير الي الحق جز اين نيست، هرچند اين سير، ساز و کارهاي مفصلي دارد که ما در حدّ توان محدود خود به آن ميپردازيم ولي ارزش کار به باز شدن افقي است که بتوان آن افق را در منظر خود نگه داشت.
بنده سعي ميکنم در رابطه با سير الي الله جايگاه مباحث را عرض کنم تا إنشاءالله دوستان متوجه باشند با چه رويکردي بايد مباحث و کتابها را دنبال کرد.
اگر معلوم شد مقصد و مقصود ما «سير الي الله» است تا جان ما در معرض پرتو انوار الهي قرار گيرد، جايگاه تمام مباحث در راستاي چنين هدفي مشخص ميشود و اگر غير از اين است، خواننده يا شنونده را گرفتار پوچي کردهايم زيرا ما از آن گروههايي نيستيم که بگوئيم هر کتاب به يک بار خواندنش ميارزد. اين يک حيلهي سوبژکتيويته است تا سرگرداني انسانها پنهان شود. وقتي راه ما سير الي الله شد برنامهها و راهکارهايي که متوجه اين سير است نيز مطلوب ما خواهد بود. حتي اگر آن برنامهها براي بهدستآوردن انرژي هستهاي باشد تا استکبار نتواند ما را محتاج خودش بکند و از عزت اسلامي ما بکاهد. به هرحال بايد جاي هر برنامهاي در راستاي مقصد اصلي مشخص باشد. وقتي جاي مباحث مشخص شود هرکس ميتواند نسبت به هدف اصلي جلو برود و مباحث مطرحشده إنشاءالله برکات خود را به همراه ميآورد وگرنه آن مباحث و آن فعاليتها هر چند با رنگ مذهبي باشد مزاحم حيات ما ميشوند.
در رجوع «الي الله» - در بستر بندگي خداوند- مقصد ما رجوعِ به حق خواهد بود و در راستاي رجوع به حق بايد به اسماء الهي نظر کرد و رجوع به اسماء در ذيل رجوع به حق قرار ميگيرد. از آن طرف مظهر کامل اسماء الهي، اهلالبيت (ع) اند که بهطور مشخص در اين زمان حضرت مهديgيباشند و بايد دائماً وجود و ظهور آن حضرت مدّ نظر باشد. ملاحظه کنيد در اين مکتب هم هدف مشخص است هم راه. هدف رجوع به «وجود» است به عنوان «حق» و راه، رجوع به حق است با نظر به اهلالبيت (ع) که صورت کاربردي رجوع به حق هستند.
هدف را بايد در ابتدا به عنوان يک حقيقت واقعي - و نه ذهني- شناخت و در راستاي رجوعِ الي الله بايد نظر به حقيقتِ «وجود» داشت تا گرفتار خداي انتزاعي و مفهومي و ذهني و اعتباري نگرديم.
وقتي متوجه شديم نظر به «وجود» يک کار اساسي است تا از يک طرف «سير الي الله» براي ما درست انجام گيرد و از طرف ديگر از روح سوبژکتيويته آزاد شويم، عرض ميکنم مباحث معرفت نفس با توجه به اين که نظر به جنبهي «وجودي» نفس ناطقه دارد، اين کار را ممکن ميکند.
برکات رجوع به حضرت مهدی
در راستاي رجوع به حضرت مهدي (عج)، موضوعِ ضرورت شناخت انقلاب اسلامي از يک طرف و نفي غرب از طرف ديگر به ميان ميآيد. در ابتداي کتابِ «آشتي با خدا از طريق آشتي با خودِ راستين» بحث «پوچي چرا؟» مطرح ميشود و با توجه به آن مباحث موضوع معرفت نفس دنبال ميگردد.
در راستاي رجوع به حضرت مهدي (عج)، موضوع اثبات انقلاب اسلامي و نفي غرب در ميان ميآيد، چون غرب حجاب رجوع به حضرت مهدي (عج) است، زيرا سوبژکتيويته به هيچ حقيقتي رجوع ندارد تا بتواند به «السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ» نظر کند و مباحث نقد غرب با اين رويکرد مطرح شده تا حجاب نور مهدي (عج) شناخته شود وگرنه نقد غرب به خودي خود هيچ دردي را دوا نميکند و صرفاً يک ژست پُستمدرن است. ما نقد غربي که در ذيل شخصيت حضرت امام، موجب رجوع به مکتب اشراقي حضرت امام ميشود و نهايتاً ما را به حضرت مهدي (عج) رهنمون ميکند، ميپذيريم، ما غربي را نفي ميکنيم که حجاب رجوع به حضرت مهدي (عج) است و انسانها را گرفتار سوبژکتيويته کرده است.
عرض شد مباحث مربوط به انقلاب اسلامي چشم ما را متوجه عالَمي ميکند که در آن امکان عبور از غرب براي جامعهمان فراهم گردد و از آن طرف مقدمهي ظهور حضرت مهدي (عج) شود، مباحث مربوط به انقلاب اسلامي و امام خميني«رضواناللهعليه» را با توجه به اين امر دنبال ميکنيم و شما نيز مواظب باشيد مباحث را بيرون از اين جايگاه مطالعه نفرمائيد.
مباحثي مثل «برهان صديقين» و «حرکت جوهري» و «آنگاه که فعاليتهاي فرهنگي پوچ ميشود» و «اسماء حسنا؛ دريچههاي نظر به حق» کمک ميکنند تا تصور صحيحي از حضور حضرت حق در هستي داشته باشيم، چيزي که حضرت امام بر آن تأکيد فراواني داشتند که بايد حجابهايي که تصور ما را از رجوع به حضرت حق مختل ميکند بشناسيم و از آن نجات يابيم.
همانطور که ميدانيد: «وجود»، حقيقتي است که در هر صحنهاي يک وجهش نمايان ميشود. وقتي بنا است در رابطه با غرب صحبت شود از آن زاويهاي به غرب نظر ميشود که حجاب غرب کنار رود و «وجود» رخ بنماياند و ظلمانيبودن غرب نسبت به درخشش نور «وجود» معلوم شود. نور جمال وجود در مظاهر مختلف، متفاوت است و در هر موطني جمالي از آن ظاهر ميشود به جهت تشکيکيبودن، از وجهي رخ مينماياند و از وجهي در حجاب ميرود و باز دوباره به صورتي ديگر رخ مينماياند. اين است که ما بايد همواره بتوانيم در ابتداي هر موضوعي نظر به «وجود» داشته باشيم و با توجه به آن چهره و آن جلوهاي که در آن موضوع دارد، موضوع را بررسي نمائيم.
بحثهايي مثل «برهان صديقين» در جهت اثبات وجود و بحثهايي مثل «آنگاه که فعاليتهاي فرهنگي پوچ ميشود» در جهت نفي مفهومِ «وجود» و رجوع به اسماء الهي با جنبهي قلبي تدوين شده است. با نظر به «وجود» ساحتي از استعدادِ ما به صحنه ميآيد که ميتوانيم «وجود» را در مظاهر اسماء الهي بنگريم و يا اسماء الهي را از جنبهي وجودي به تماشا بنشينيم. چون حقيقتاً وقتي ما بخواهيم در عالم با «وجود» روبهرو شويم با ظرف ظهور اسماء الهي که انوار کمالي وجود مطلق هستند روبهرو ميشويم که اعيان مخلوقاتاند و از آنجايي که عاليترين اعيان که مظهر کامل اسماء الهي هستند، اهل البيتhاند، ما در رجوع به وجود مطلق با اهلالبيتh روبهرو ميشويم. ولي ابتدا جهت چنين رجوعي بايد درکي از وجود داشته باشيم که از طريق معرفت حضوري به نفس، چنين درکي حاصل ميشود و از اين جا آغاز ميکنيم، سپس با نظر به «وجود»، نظر بر اسماء الهي را که معناي کمالي وجود مطلقاند در خود احساس ميکنيم، مثل آنکه علم و حيات را به علم حضوري در خود احساس ميکنيم، پس با نظر به جنبهي کمالي وجود، به اسماء الهي مثل علم و حيات نظر ميکنيم.
مباحث سلوکي و اخلاقي در اين مرحله کمک ميکنند تا ما در رجوعِ به حق - به اعتبار اسماء حسنايش- محجوب به حجاب منيت و انانيت نباشيم، يعني ما با نظر به اين که ميخواهيم در محضر حق قرار بگيريم از رذائل فاصله ميگيريم و به فضائل اخلاقي متخلق ميشويم. اخلاق در حکمت متعاليه صفتي نيست که عارض بر نفس ما بشود، بلکه با فاصلهگرفتن از پرخوري و پرحرفي و آرزوهاي بلند دنيايي، نفس خود را به وحدت الهي نزديک ميکنيد و موجب شديت آن ميشويد تا در مرتبهي بالاتري از وجود قرار گيرد. به تعبير ملاصدرا، نفس با اُنس با معارف حقّه و اخلاق فاضله شديد ميشود، مثل سنگي که طلا ميگردد نه مثل سنگي که طلا بگيرند. زيرا تا انسان معرفتي صحيح و سجايايي شايسته پيدا نکند رجوعي به حضرت حق نخواهد داشت. همچنان که در مورد رجوع به اهل البيت (ع) عموماً و حضرت مهدي (عج) خصوصاً بايد شايستگي عقيدتي و اخلاقي لازم براي انسان حاصل شود.
شايستگي لازم در امر عقيده و اخلاق، موجب ميشود تا جهت روح از کثرت و ماهيت و اعتباريات به سوي وحدت سير کند و انسان با رويکرد به وجود، به جنبهي کمالي آن که همان اسماء الهي است نظر کند و اسماء را در آينهي اعيان بنگرد، و به هر چه مينگرد نور حق را در آينهي اعيان ببيند، مباحث حب اهل البيت (ع) بر اين موضوع تأکيد دارد و مباحث حقيقت نوري اهل البيت (ع) تکميل همين موضوع است. جمع بين حب اهل البيت (ع) و حقيقت نوري را بايد بتوانيم با مباحث مهدويت در حضرت مهدي (عج) بنگريم، مباحث «مباني معرفتي مهدويت» و «جايگاه واسطهي فيض در هستي» و «بصيرت و انتظار فرج» و «عوامل ورود به عالم بقيت اللهي» و «آخرالزمان، شرايط ظهور باطنيترين بُعد هستي» در راستاي نظر به مظاهر اسماء الهي در عاليترين اعيان طرح شده است.
جايگاه شناخت غرب
در راستاي نظر به ظهور مهدي (عج) و عبور از ظلمات غرب، شناخت غرب موضوع بسيار حساسي است زيرا شناخت ذات غرب در حالي که ما فعلاً در عالم غربي قرار داريم، مثل احساس هوا است که نه به راحتي احساس ميشود و نه ميتوان منکر آن بود، چون تمام اطراف ما را فرا گرفته، با توجه به اين امر اولاً: سعي شده از طريق کتابهايي مثل «فرهنگ مدرنيته و توهم» و «گزينش تکنولوژي از دريچهي بينش توحيدي» و «علل تزلزل تمدن غرب»، فرهنگ غربي فهميده شود -که البته بنده انتظار ندارم بهزودي اين مباحث تأييد و تصديق گردد- ثانياً: با تبيين روح غربي و جهتگيري آن معلوم شود غرب چه چيزي را از ما گرفته و چه چيزي به ما داده است. اين موضوعي نيست که به راحتي بتوان تبيين کرد. بهخصوص اگر سيره و سخنان امام«رضواناللهعليه» را در منظر خود نداشته باشيم فکر نميکنم بتوانيم بفهميم غرب چه چيزي را از ما گرفته است. بسيجيانِ شهيد خوب فهميدند حضرت امام چه اهداف و افقي را بناست به تاريخ ما برگردانند که حاضر شدند خود را فداي آن اهداف بکنند، چون با تمام جانِ خود احساس کردند عالَم غير غربي، در ذيل اسلام، چه عالَمي است. اگر مردم بفهمند غرب چه چيزي را از ما گرفته است مطمئن باشيد به راحتي متوجه عظمت عالَم اسلامي ميشوند و براي تحقق آن حاضرند همهي زندگي خود را فدا کنند. کتابهايي مثل «تمدنزايي شيعه» و «کربلا؛ مبارزه با پوچيها» و «زن؛ آنگونه که بايد باشد» و «عالَم انسان ديني» متکفل تذکر به عالَمي هستند که اسلام در صدد تحقق آن است. ممکن است دوستان در ابتداي امر گمان کنند کتاب «زن؛ آنگونه که بايد باشد» کتابي است اخلاقي و توصيههايي است براي زنان و مرداني که بنا است يک زندگي ديني داشته باشند، درست است که کتاب جوابگوي اين نياز هم هست، ولي هدف اصلي کتاب آن است که معلوم کند خانوادهي ما در فضاي اسلامي، چه عالَمي دارد و به کدام بُعد از ابعاد انساني در عالَم هستي نظر ميکند. تماماً تلاش ما در اين کتاب آن بوده که بتوانيم روشن کنيم خانواده يک عالَمي است که اين عالَم گم شده است و با نشاندادن جايگاه زن در فضاي ديني، به آن گمشده اشاره ميکنيم. برگشت به آن عالَم مقدمات خود را ميخواهد و چيزي نيست که سريعاً محقق شود. ما در کتاب «عالَم انسان ديني» سعي کرديم از نظر تئوري عرض کنيم مباني فلسفي و عرفاني عالَم ديني چيست ولي در کتاب «زن؛ آنگونه که بايد باشد» و کتاب «کربلا مبارزه با پوچيها» سعي بر اين بوده که بهطور عملي نشان داده شود چگونه بايد از نيهيليسم عبور کرد و با حقيقتي که ماوراء گذشته و آينده است، مأنوس شد.
در مباحث مربوط به انقلاب اسلامي، نهتنها متوجه حيات فعّالي خواهيم شد که انقلاب اسلامي بستر آن را فراهم کرده است، بلکه ميتوانيم جايگاه تاريخي خود را نسبت به پشت کردن به غرب احساس کنيم و بدانيم اگر ما خود را از انقلاب اسلامي بيرون بکشيم گرفتار پوچترين نحوهي حيات خواهيم شد. انقلاب اسلامي يک تحفهي فوقالعاده ارزشمندي است که زندگي ما با قرارگرفتن در سايهي آن به بهترين نحو هدفدار ميشود.
از طريق نظر به انقلاب اسلامي از يک طرف به تاريخ انبياي گذشته متصل ميشويم و از طرف ديگر انقلاب حضرت مهدي (عج) را در منظر خود قرار ميدهيم. گذشته از اينکه جايگاه تاريخي خود را به عنوان جايگاه عبور از غرب نيز در خود احساس مينمائيم.
سعي بنده در کتابهاي مربوط به انقلاب اسلامي و حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» آن بوده که جدا از مباحث فلسفي در نقد غرب، بتوانم از طريق اين کتابها احساس متعالي عبور از غرب را به مخاطب متذکر شوم تا متوجه شود در مسير انقلاب اسلامي از يک طرف از غرب عبور ميکند و از طرف ديگر به مهدي (عج) وصل ميشود. به همين جهت بنده عقيدهام اين است که عزيزان ميتوانند از طريق کتابهاي انقلاب اسلامي، يک بحث غربشناسي لطيفي را به مخاطب متذکر شوند به طوري که مخاطب بهخوبي احساس کند غرب؛ ظلماتِ زندگي تعاليبخش است.
از آنجايي که تمام تلاش ما آن است که عالَم مخاطبان به سوي حق تغيير کند و معارف ديني در فضاي ابژکتيويتهي حاکم بر انديشهها طرح نشود، مجبور شدهايم در کتابهاي متعدد و مثالهاي فراوان، عالَمِ مدّ نظر خود را در افق زندگي مخاطبان قرار دهيم و مخاطبان نيز بايد با چنين رويکردي مطالب را دنبال نمايند تا إنشاءالله حقيقت رخ بنماياند.
ما چارهاي نداريم که مثالهاي فراواني را در کتابها مدّ نظرِ مخاطَب خود قرار دهيم تا خوانندهي کتابها، خود را در عالَمِ مدّ نظرِ کتاب احساس کند و إنشاءالله موضوع مورد نظر به عنوان جلوهاي از حقيقت رخ بنماياند.
ميتوان کل مباحثي که در راستاي سلوک ذيل شخصيت امام«رضواناللهعليه» عنوان شده و کمک ميکند تا شروعي باشد تا هرچه بيشتر انديشهي حضرت امام بروز کند را در پنج عنوان طرح کرد، که البته اين ترتيب، ترتيب خواندن کتابها نيست بلکه نظر به اولويت مقاصدي است که ما بايد دنبال کنيم. پنج عنوانِ مورد نظر عبارتند از:
1. رجوع به حضرت «الله» به عنوان حقيقتي که هم مبدأ همهي عالم است و هم مقصد همه، به همان معنايي که شما در آيهي «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» متذکر آن هستيد، اين مقصد را بايد بتوانيم به صورت کاربردي در زندگي خود پياده کنيم و حضرت امام«رضواناللهعليه» مسير کاربردي رجوع به حضرت «الله» را در مقابل ملت ما قرار دادند، ما قبل از انقلاب که بيامام بوديم، نميدانستيم راهکارِ رجوع به حضرت الله چگونه است. عملاً حضرت امام شيخ و راهنماي آگاه به مسير سعادت ملت ما شدند به طوري که حق و حقيقت را از عالم غيب گرفتند و به صورت کاربردي به اين ملت دادند و تأکيد ايشان بر روي اصالت وجود و حکمت متعاليه و عرفان محيالدين در همين راستا است.
2. دومين نکتهاي که بايد در راستاي مقصد مورد نظر به آن توجه کنيم نظر به ائمهي معصومين (ع) است به طور خاص و نظر به حضرت مهدي (عج) است به طور اَخص، زيرا که آن ذوات مقدسه وسيلهي رجوع به حقاند از طريق اسماء الهي و اسماء الهي در آنها متعين است و بر اين مبنا به حضرت مهدي (عج) بهعنوان واسطهي فيض الهي و حقيقيترين واقعيات در عالم امکان نظر ميشود و همانطور که عرض شد در همين رابطه حضرت باقرu ميفرمايند: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ لَا يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ حِجَابٌ حَتَّى يَنْظُرَ إِلَى اللَّهِ وَ يَنْظُرَ اللَّهُ إِلَيْهِ فَلْيَتَوَالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ يَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّهِمْ وَ يَأْتَمَّ بِالْإِمَامِ مِنْهُمْ فَإِنَّهُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ نَظَرَ إِلَى اللَّه»[1] هركس مايل استبين او و خدا حجابى نباشد تا خدا را ببيند و خداوند نيز او را مشاهده كند بايد آل محمّد را دوست بدارد و از دشمنانشان بيزار باشد و پيرو امامي از اين خانواده گردد. اگر چنين بود خدا را مىبيند و خدا نيز او را مىبيند.
براي هرچه بيشتر کاربرديشدنِ رجوع به حق بايد پس از نظر به وجود، به مظهر کمالي وجود يعني اسماء الهي نظر کرد و اسماء الهي را در مظاهر کاملي که همان سيرهي اهل البيت (ع) باشد به تماشا نشست، و در همين رابطه از معرفت نفس شروع ميکنيم.
3. با نظر به معرفت نفس، راه شناخت و ادراکِ «وجود» گشايش مييابد تا راهِ رجوع به حضرت حق معلوم شود و همانطور که عرض شد در راستاي رجوع به حضرت حق است که با مقام حضرت مهدي (عج) به عنوان واسطهي فيض الهي، روبهرو ميشويم.
در يک دستگاه مطمئن ميتوان با معرفت نفس و ادراکِ «وجود» شروع کرد تا امکان ادراک مقام واسطههاي فيض که مظهر اسماء الهي است فراهم شود و با نظر به آينهي وجودِ مظاهر الهي، به حضرت حق نظر شود.
براي رجوع به حضرت مهدي (عج) دو نکته بايد مدّ نظر باشد؛ يکي نظر به انقلاب اسلامي به عنوان واسطهاي که ما را به شرايط ظهور حضرت مهدي (عج) ميرساند و ديگر عزم عبور از غرب که حجاب رجوع به مهدي (عج) است، زيرا در راستاي رجوع به حق بايد از جايگاه انقلاب اسلامي با رويکردِ رجوع به حضرت مهدي (عج) غافل نبود و از جايگاه فرهنگ مدرنيته به عنوان حجابِ رجوع به حق آگاهي کامل داشت.
زندگي در فرهنگ انتظار
4. نظر به انقلاب اسلامي و ولايت فقيه و انديشهي امام خميني«رضواناللهعليه»، نظر به مرحلهي گذار است تا در زمان غيبت، رجوع ما به حاکميت امام معصوم مورد غفلت قرار نگيرد و در اين راستا به جامعهاي نظر داريم که جامعهي منتظِر است و آن را يک زندگي ميدانيم که بايد در فرهنگ انتظار به آن بپردازيم.
آنهايي که ميگويند منتظر بمانيم تا امام زمان (عج) تشريف بياورند و بعد ببينيم چه بايد کرد، ابداً امام زمان را نميشناسند. زيرا امام زمانِ غايب يعني امامي که در عين غيبت، راهکاري براي ادامهي دينداري براي ما گذاشتهاند تا در زمان غيبت چون منتظران زندگي کنيم، نه همچون نشستگان. سبک و سلوک حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» يعني حيات ديني، با رويکرد انسان منتظِر. کسي که ميخواهد بنشيند تا بعداً امام زمان بيايند و کاري بکنند دروغ ميگويد که منتظر است چون به فکر ساختار جامعهي منتظِر نبوده است. شيعه در راستاي انتظارِ امام زمان به جامعهاي نظر دارد که جامعهي منتظِر است با هويت خاصي که جامعهي منتظِر دارد. جامعهي منتظر براي خود شخصيت خاصي دارد که بايد به آن بپردازيم و اين تهمت است به شيعه اگر بگويند منتظر امام زمان (عج) معطل و بيکار است، جامعهي منتظر داراي مکتب خاصي است که به ولايت فقيه نظر دارد. تفاوت اين جامعه با جامعهي آرماني شيعه آن است که در جامعهي آرماني، امام معصوم حاکم است و ساختار خاص خود را دارد ولي در جامعهي منتظِر، حاکميت با ولي فقيه است که سعي دارد حکم خدا و رسول و امام (ع) را حاکم کند و اين بهترين شرايط براي زندگي در زمان غيبت است. يکي از اشتباهات بزرگي که ما داريم اين است که فکر ميکنيم در جامعهي منتظر امکان حيات متعالي نيست و بايد دست روي دست بگذاريم تا اماممان بيايند، در صورتي که حضرت صادق (ع) ميفرمايند: «مَنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِهَذَا الْأَمْرِ كَانَ كَمَنْ كَانَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِهِ لَا بَلْ كَانَ كَالضَّارِبِ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) بِالسَّيْف»؛[2] هركس با انتظار ظهور امام زمان (عج) بميرد مانند کسي خواهد بود که در خيمهي قائم با او باشد، نه، بلكه مثل كسى است كه در خدمت رسول خدا (ص) شمشير زده باشد. اينها همه نشان ميدهد همانطور که ظهور امام زمان (عج) ظهور انقلابي بزرگ است، فرهنگ انتظار هم نميتواند از آن حالتِ حماسي جدا باشد. به همين جهت رسول خدا (ص) فرمودند: «اَفْضَلُ الْعِبادَةِ، اِنتظارُ الْفَرَجِ»[3] برترين عبادت، انتظار فرج است. و بدانيم انتظار فرج در حال حاضر به همان معناست که امام خميني«رضواناللهعليه» در تبيين آن فرمودند: «شكستن فرهنگ شرق و غرب، بيشهادت ميسر نيست».[4] پس ميتوان همين حالا در يک حيات متعالي به سر برد.
5. در راستاي نظر به حق در مسير نظر به مهدي (عج)، بايد متوجهي غرب بود و نقد مدرنيته به عنوان نقد حجاب ظهور حقيقت، چيزي نيست که بشود از آن غافل شد و از عاملي که به واقع مانع تجلي ظهور حقيقتِ انقلاب اسلامي ميشود به راحتي گذشت.
اين بود آنچه ما به عنوان راهکار زندگي ذيل شخصيت حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» بدان اعتقاد داريم و اميد داريم اگر عزيزان نکات پنجگانهي فوق را رعايت کنند به لطف الهي شخصيت خود را در معرض پرتو شخصيت اشراقي حضرت روح الله«رضواناللهعليه» قرار ميدهند و کار را شروع کرده اند.
خداوند به حقيقت اولياء و انبيائش افتخار پيروي از حضرت امامخميني«رضواناللهعليه» را جهت بهترين رجوع به حضرت حق، به ما عنايت بفرمايد. موفق باشید
[1] - بحارالأنوار، ج23، ص 81 .
[2] - كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ج2، ص 338.
[3]- همان، ج 1، ص 287.
[4] - صحيفهي امام، ج21، ص 327.
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم مسئله با این شرحهای مختصر که در جواب سؤال 13109 عرض کردم حلّ نمیشود! باید به شعوری تاریخی برسیم تا پدیدهی کثیرالأضلاع انقلاب اسلامی را در یک ضلع نبینیم و بقیهی اضلاع آن را نادیده بگیریم. یادم هست که همان روزهای اول انقلاب بعضی از متدینین و متشرعین که فکر میکردند از فردای انقلاب همهچیز درست میشود، به حضرت امام اشکال میکردند؛ پس کجا شد آن انقلاب اسلامی؟ و یکی از مواقعی که امام را بسیار افسرده و ناراحت دیدم در همان روزها بود که انتظار نداشتند متدینین متوجهی جایگاه تاریخی انقلاب نشوند و نفهمند چگونه باید از موانع تحقق اهداف بزرگ انقلاب عبور کرد! موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم نباید چشمهای خود از ظلمها و ضعفها بست و یا نسبت به آنها اعتراض و انتقاد نکرد! ولی نباید همچون کودکان که متوجهی موقعیتها نیستند، فقط به آرزوهای خود چشم دوخت و نفهمید ما در کجای تاریخ خود هستیم و ضعفهای درونی خود را نبینیم و همواره فریاد بزنیم چرا گرفتار این مشکلات هستیم؟! نظام اسلامی در درون خود با شکلدادنِ انتخابات راه را گشوده است ولی آیا مردم ما هنوز به آن حکمتی که نیاز است، رسیدهاند که چه کسی را انتخاب کنند و چه انتظاری از منتخبین خود داشته باشند که همچون کودکان نازپروده فقط به فکر میل خود نباشند؟ مسئله عمیقتر از آن است که با تصور نفی نظام اسلامی مشکل حلّ شود. کارهای ماندهی بسیاری در پیش است تا انسان ترازِ انقلاب به صحنه آید و تفکر و تعالی ظهور کند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنانکه در کتاب «زن؛ آنگونه که باید باشد» مطابق شواهد روایی عرض شد، بعضاً از جملات خود حضرت روشن میشود که زن به معنای مظهر شهوت است و در این رابطه میفرمایند شرّ است که شهوت به خودی خود اگر در کنترل شریعت قرار نگیرد، چنین تبعاتی را به همراه دارد و از آن جهت میفرمایند از آن گریزی نیست که انسان نباید شهوت را سرکوب نماید بلکه باید آن را کنترل کند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در نگاه توحیدی انسان تعریفی از خود دارد که مطابق آن تعریف دنیای خود را مدیریت میکند و نیازهای حقیقی خود را از نیازهایی که نفس امّارهاش برایش تعیین میکند جدا مینماید و از آنجایی که نظام عالم مبتنی بر نیازهای حقیقی و طبیعی ما خلق شده است، با کمترین هزینه آن نیازها برآورده میشود و عملاً ما به آنچه میخواستیم، خواهیم رسید و این است معنای برکت در زندگی. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت امام میفرمایند چنانچه کسی معنای ولایت فقیه را درست تصور کند و بفهمد یعنی به جای حاکمیت امیال انسانی احکام الهی بر امورات بشری حاکم باشد، حتماً تصدیق میکند که چنین چیزی حق است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که این صحبتها در سال 60 و با نمایندگان دورهی اول مجلس شورای اسلامی بوده است که از هرگروه و طایفهای با گرایشهای مختلف و بعضاً غیر دینی در آن حاضر بودند و حضرت امام متذکر این نکته هستند که اختلافها و درگیریها کار را به ضربهزدن به نظام اسلامی منجر نکند و تعبیر اینکه میفرمایند خدای ناخواسته ایّام اللّهی واقع نشود؛ منظورشان آن است که روح مردم سرخورده نگردد و مقابل نظام اسلامی بایستند. در آن صورت ایّام اللّه است زیرابه بدیها پشت کردهاند و امام طالب چنین روزی نیست زیرا نظام اسلامی به بحران کشیده میشود و عملاً کار بزرگی که شروع شده است و میرود تا فرهنگ حاکمیت معنویت بر سکولاریسم را شکل دهد، متوقف میگردد. موفق باشید
- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده قبلاً در حدّ ترجمه عرایضی داشتهام که در ذیل برای شما قرار میدهم. آنچه در این اذکار مهم است نگاه توحیدی به همهی مخلوقات عالَم است و اینکه متوجه باشیم هر مخلوقی مظهری از یگانگی حضرت حق است و لذا حضرت حق به یگانگی خود در تمام عوامل کثرت حاضر است. در این رابطه امیرالمؤمنین«عليهالسلام» به ما آموزش میدهند که در این ماه که ماه رجوع به حضرت حق است به نحوی خاص در هر روز از دههی ذيالحجّه اینطور بگوییم: « لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الّلَيالي وَالدُّهُورِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم به شمارة شبها و روزگاران. «لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ اَمْواجِ الْبُحُورِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم به شمارة موجهاي درياها.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم و اينكه رحمت او بهتر است از آنچه مردم جمع كنند.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَالشَّجَرِ» يعني؛ اقرار بر يگانگي خدا دارم در همة هستي كه هر خار و درختي آن را نمايش ميدهد.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم در همة هستي كه هر مو و كُركي نمايش حضور و احاطة يگانگي اويند.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ» يعني؛ اقرار به يگانگي خدا دارم در همة هستي كه هر سنگ و كلوخي نمايش احاطة يگانة اوست.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ» يعني؛ اقرار بر يگانگي او دارم كه هر چشم برهم زدني نمايش احاطة اوست و لا غير.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ فِي الّلَيْلِ اِذا عَسْعَسَ، وَالصُّبْحِ اِذا تَنَفَّسَ» يعني؛ اقرار به يگانگي او دارم كه حضور يگانة او در هر به غروب رفتن و به طلوع آمدن روزگار در نمايش است.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ عَدَدَ الرِّياحِ فِي الْبَراري وَ الصُّخُورِ» يعني؛ اقرار بر حضور و احاطه و تدبير يگانة او دارم، حضور يگانهاي كه در هر وزيدن بادي بر صحرا و سخره نمايان است.
«لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ مِنَ الْيَوْمِ اِلي يَوْمِ يُنْفَخُ فِيالصُّورِ»
يعني؛ اقرار برحضور و تدبير يگانة خداوند دارم، تدبيري كه از امروز تا روز قيامت همواره در صحنه است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده عرایضی در جواب سؤال 13072 داشتهام. امید است که جوابتان را بتوانید از آن بگیرید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عقاید دو قسمت است: یک قسمت نکاتی که برای اثبات حقانیت مکتب خود علماء دین تنظیم میکنند که به آن علم کلام میگویند. حال چه آن را خواجه نصیرالدین طوسی بزرگ تنظیم کرده باشد، چه آخوند ملاصدرای فرهیخته. و یک قسمت از عقاید آن آیات و روایتی است که در قرآن و متون مقدس ما هست. در تعجبم که چرا سخنان خواجه نصیر، دین حساب میشود ولی سخنان ملاصدرا، دین حساب نمیشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آدم حسابی! مگر اخلاص چیزی است که یکشبه بهدست آید؟! به قول خواجه سعید ابوالخیر: «تو آمد رفته رفته/ رفت من، آهستهآهسته». آرامآرام خداوند خود را و تأثیرات مطلق خود را به ما نشان میدهد و ما نیز به لطف الهی آرامآرام خود را کمتر میبینیم و او را بیشتر. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم وظیفهی هر انسانی است که برای اصلاح امور جامعه از مسئولیتی که میتواند بپذیرد، شانه خالی نکند. منتها با ملاکهای دینی وارد صحنه شود تا مطابق اهداف الهی و فطری انسانها تصمیم بگیرد. مشکلی که امروز متأسفانه تعدادی از مسئولین ما دارند که انسان را با نگاه ارزشهای غربی مینگرند. بنده معتقدم اگر اینها به جای تحصیلات در غرب، یک دور حکمت متعالیه و تفسیر المیزان خوانده بودند، بسیاربسیار در تصمیمگیریهای خود تصمیماتی میگرفتند که برای مردم این مرز و بوم مفید بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: موضوع تفاوت عقلها، موضوعی نبوده است که در تاریخ تفکر گذشتهی ما محل بحث باشد. زیرا اندیشمندان ما در جمعی از تفکر ریاضی و فلسفی و کلامی و قدسی بهراحتی میاندیشیدند و سخن میگفتند تا اینکه در دوران جدید متفکرانی همچون دکارت پیدا شدند که در ذیل تفکر ریاضی خواست کار را جلو ببرد. و اما اینکه قرآن پس از طرح موضوعی خطاب میکند «افلا تعقلون» خطاب او به عقل انسانی است، همان عقلی که در فطرت هر انسان بهراحتی میتواند موضوعهای نزدیک به بدیهی را جمعبندی کند. ولی آنجا که میفرماید: «لقوم یعقلون» نظر به حقایق قدسی دارد و میخواهد ابعاد متعالی عقل را به صحنه آوریم تا آن موضوع را بیابیم. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر قیّم المیزان آنجایی که سه آیه به ترتیب بحث «یعقلون» و «یسمعون» و «یتفکرون» را میکند، نکاتی داشتهاند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مقالهی مذبور سختْ ایدئولوژیکزده است. نمیدانم ما را چه شده است که پاس حرمت متفکران خود را نداریم و شخصی را که به عنوان چهرهی ماندگار این مرز و بوم میتواند سرمایهای بزرگ برای تاریخ تفکر ما باشد اینچنین راحت نفی میکنیم. در حالیکه چه شایسته بود سخنان ایشان را چه قبول داشته باشیم و چه قبول نداشته باشیم، با تفکر و تأمل به تدبّر مینشستیم. آیا اگر نگاهی از اندیشهی عالِم بزرگواری همچون خواجه نصیر طوسی را که بنیانگذار کلام شیعه است، نپسندیم او را متهم میکنیم که یونانزده است؟ و از مکتب محمد و آل محمد جدایش مینماییم؟ اینطور که دکتر داوری را با آنهمه دفاع از حریم تفکر اسلامی و تشیع در مقابل سروش و سروشها متهم کنیم که هایدگری است! مگر هایدگر یک مکتب سیاسی، حزبی است که به جای تفکر در متون او بحث هایدگریسیم را به میان میکشیم؟ همهی مشکل ما آن است که هنوز به تاریخی که باید تفکر کنیم، نرسیدهایم! و تفکرهای زائد در ذیل گرایشهای موسمی سیاسی، مانع بزرگ اندیشیدن است. آری مشکل در اینجا است وگرنه، نه دکتر داوری معصوم است و نه نویسندهی محترم آن مقاله مُلحد. هنوز نمیتوانیم همدیگر را بفهمیم، مشکل اینجا است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به قول خواجه نصیرالدین طوسی، عقل اگر بداند به کجا نگاه کند بهتر از وَهم و خیال نتیجه میگیرد ولی این انبیاء و اولیاء هستند که با نور الهی و کشفیات رحمانی خود عقل را راهنمایی میکنند که به کجا بنگرد و از این جهت غزالی روشن میکند برای خوبی عقل همین بس که متوجهی نقص خود میشود و میفهمد که به وَحی نیاز دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: البته طول میکشد که انسان از اعضایی که مدتها بدان عادت کرده است و نفس ناطقهی او مبتنی بر آن اعضاء تصور هر عملی را داشته است، آرامآرام در حیطهای فوق اعضاء مطلوبات خود را شکل دهد. در این راستا تمرکز و توجه کارساز است. مباحث «رسالة الولایة» إنشاءاللّه راهگشاست. موفق باشید
با سپاسگزاری قبلی / عباس معظم - یک دوستار فلسفه http://www.cgie.org.ir/fa/news/71316 http://www.cgie.org.ir/fa/news/71346 فرازهایی از سخنان دکتر عبدالکریمی 1) روح اصلی این تفكر پاسخ به مهمترین بحران تفكر در غرب، یعنی بحران نیهیلیسم است 2) توجه داشته باشید نقطه عزیمت تفکر هایدگر الهیات بود. او در نوجوانی و عنفوان جوانی طلبه مدارس دینی بودکه برای پاسخگویی به پرسشهای تئولوژیك و الهیاتی پا به قلمرو فلسفه گذارده بود. لیکن، به تدریج از الهیات فاصله گرفت و به پدیدارشناسی، و سپس از پدیدارشناسی به آن چه خودش «تفكر» می نامد، نزدیك شد. 3) به اعتقاد من اگر دغدغه دینی و معنوی ــ و صد البته نه دغدغه تئولوژیک ــ و دغدغه کی یرکه گوری اندیشه های هایدگر را از تفكر وی بگیریم، چیزی جز یک جسد مرده و بی روح از آن باقی نمیماند. 4) اساساً گرایش غیرتئولوژیک هایدگر را در سیاق تمایز میان «متافیزیک» و «ایمانِ» کی یرکه گوری و نه در سیاق گرایش ضد سنت عقل روشنگرانه عصر روشنگری باید فهم و تفسیر کرد. 5) «وجود» در تفكر هایدگر چیست؟ آیا وجود همان ماده یا امر فیزیکی است؟ یا آیا وجود همان طبیعتی است كه رومانتیستها یا ناتورالیستها از آن سخن میگویند؟ این وجودی كه هایدگر نحوه هستی انسان یا دازاین را در نسبت با آن فهم و تفسیر می کند، چیست؟ این وجودی كه هایدگر تفکر را در نسبت با آن معنی میكند و معقتد است تفکر چیزی جز مأوا گزیدن در تقدیر وجود نیست، چیست؟ و او چرا بر رابطه میان «تفکر» و «شُكر کردن» تأکید می ورزد؟ موضوع و متعلَّق این شکرگزاری چیست؟ 6) ادلّه تاریخی، متن شناسانه (فیلولوژیک) و تفسیری بسیاری در آثار هایدگر وجود دارند كه تفسیر معنوی از هایدگرــ و صد البته نه تفسیر تئولوژیك ــ را امكانپذیر میكنند. به اعتقاد اینجانب، هایدگر سكولار به هیچ وجه هایدگر واقعی و هایدگر آكادمیك نیست. 7) سارتر در نوشته خودش، «اگزیستانسیالیسم همان اومانیسم است»، می¬ گوید فیلسوفان اگزیستانسیالیست دو دسته هستند: فیلسوفان خداگرا، مثل كی یرکه گور و گابریل مارسل و اگزیستانسیالیستهای بیخدا و ملحد: مثل خودم، یعنی خود سارتر و آقای مارتین هایدگر. اما در کتاب نامه در باب اومانیسم، هایدگر، بی آن که نامی از ژان پل سارتر آورد، به وی پاسخ داده، اظهار می دارد کسانی كه فلسفه او را نسبت به مسأله خدا بیاعتنا میدانند، در واقع هیچ درکی از فلسفه او نداشته اند. 8) نكته قابل توجه دیگر در ارتباط با سؤال شما از ارزش و اعتبار تفسیر فردید از هایدگر در افق حکمت ایرانی- اسلامی این است که اساساً عكسالعملی كه نسبت به فردید و نحوه تفسیر او از هایدگر وجود دارد ــ تا آنجا که برخی این تفسیر را بسیار خشن، تحمیلی و حتی گزافی و من عندی تلقی کرده اند ــ از این جهت است که این گروه از منتقدان با زبان و ادبیات فردید مخالف بوده، لیکن این نقد و مخالفت را به حوزه تفسیر او از هایدگر نیز كشاندهاند. به بیان ساده تر، زبان فردید تا حدودی وجه تئولوژیك پیدا كرده، به همین جهت نیز عده ای نحوه تفسیر او را زیر سؤال برده اند اما روشنفکران و اهل نظر حق ندارند همچون عوام صرفاً در سطح الفاظ و واژگان بمانند و به روح کلمات رسوخ نکنند. 9) جان مككواری و خیلی از الهیدانهای غربی مثل تیلیش و بولتمان می کوشند از تفکر هایدگر و از مفاهیم اساسی انتولوژیک و اگزیستانسیل وجود و زمان برای الهیات و کلام مسیحی و نیز در تفسیر متن مقدس مدد گیرند. اینها همه شواهدی است که كاملاً نشان میدهد هر گونه تفسیر غیرمعنوی از هایدگر، عدم درك صحیح از تفکر این متفکر بزرگ دوران ماست که به اعتقاد بسیاری طرح اصلی و سترگ وی ایجاد یک رنسانس دینی در جهان بالذات سکولار کنونی است. 10) متأسفانه نزاع بر سر تفسیر هایدگر در جامعه ما بیشتر به دلایل سیاسی و ایدئولوژیك است. 11) نزاع میان هایدگر آكادمیك و هایدگر فردیدی، یا هایدگر سکولار و هایدگر معنوی، در ایران از اساس بحثی سیاسی و ایدئولوژیک بوده، فاقد ارزش و اصالتی فلسفی و حقیقت جویانه است، هر چند که نقابی فلسفی و آکادمیک بر چهره خود زده است. به اعتقاد من هایدگر سکولار و غیرمعنوی، بسیار بیشتر از هایدگر به اصطلاح دینی، عرفانی و تئولوژیک فردید، از هایدگر حقیقی و آكادمیك فاصله دارد. 12) نكته حائز اهمیت دیگر در این بحث این است که مخالفان تفسیر دینی و معنوی از هایدگر همواره بر مخالفت این متفکر آلمانی با «تئولوژی» و طرح «تخریب تئولوژی» وی، که دیوار به دیوار طرح ساختارشکنی و نقد رادیکال متافیزیک در اندیشه اوست، دست می گذارند. اما این گروه به هیچ وجه توجه ندارند که مخالفت هایدگر با تئولوژی و سیستم های نظری تئولوژیک ــ که در هر دو وجه، یعنی هم در «مخالفت با تئولوژی و هم در «مخالفت با سیستم سازیهای نظری»، متأثر از کی یرکه گور است ـ به هیچ وجه به معنای مخالفت با تفسیری دینی و معنوی از جهان نیست، همان گونه که آنتی تئولوژیک و آنتیسیستم بودن کی یرکه گور به معنای مخالفت با فهم دینی و معنوی از جهان نبود. 13) به هیچ وجه نیز ضرورت ندارد که مخالفت فرد با نظام ها، اندیشه ها و رویکردهای تئولوژیک، به معنای مخالفت او با هر گونه تفسیر دینی و معنوی از جهان باشد. 14) فهم فردید از مهدویت شیعی به هیچ وجه محدود به باورهای تئولوژیک رایج نبوده، بلکه آن را باید در سیاق تفکر کربن و پیوندی که این متفکر فرانسوی میان هرمنوتیک حضور (تفکر حضوری)، اعتقاد به عالَم مثال و اعتقاد شیعی مهدویت به وجود می آورد فهم کرد. در تلقی فردید از مفهوم مهدویت، ما نباید از تلقی کربن و تأکید وی بر تصوری که سهروردی نسبت به معنی خلافت الهی، به عنوان امری متحقق در اکوان مختلف، دارد، خالی از ذهن باشیم. باید توجه داشت این کربن است که به تبعیت از تفکر معنوی در ایران باستان و استمرار آن در اندیشه های سهروردی، بر آمریت روحانی امام مخفی در تفکر ایرانی توجه می دهد. 15) کربن با هایدگر در همین جا تمایزی اساسی می یابد. چرا كه هایدگر بحث «گذر از متافیزیك» و این اواخر «گسست از متافیزیك»، یعنی رسیدن به نحوه ای از تفكر، غیر از شیوه تفكر متافیزیكی را مطرح میكند، این در حالی است که کربن خواهان حفظ متافیزیک و روح بخشیدن بدان است. کربن خواهان نیل به متافیزیكی است كه معنوی نیز باشد. به این اعتبار، فردید به هایدگر وفادارتر است. 16) این او {منظور مرحوم فردید است} و فقط او بود که زودتر از هر کس دیگری، حدود هفتاد سال پیش، توانست بصیرت های بنیادین هایدگر و کربن را، که تا روزگار کنونی نیز از سطح فرهنگ و تفکر رایج ما بسیار فاصله دارند، دریافته و آن را برای ما ایرانیان بومی و قابل فهم سازد. 17) به نظر من تفکر ابن عربی در فردید حضوری جدی دارد، به خصوص آن دسته از بصیرتهای بنیادین ابن عربی كه با تفکر هایدگر نیزــ یعنی مشخصاً با تفكر تاریخی هایدگر ــ سازگاری دارد. در واقع، زبان ابن عربی و زبان هایدگر دو نظام زبانی مختلف است، ولی بصیرتهای بنیادینی كه در پسِ واژگان این دو نظام زبانی وجود دارند، مشترك است. هایدگر تاریخ را تاریخ وجود و تجلّی حوالتهای گوناگون وجود می داند و ابن عربی تاریخ را تاریخ ظهور اسماء گوناگون الهی تلقی می کند. در واقع تعابیر آن دو متفاوت است، اما روح مطلب یكی است یعنی در هر دو متفکر، نوعی نگرش تاریخی وجود دارد و هر دو متفکر تاریخ را اومانیستی و بشرمحورانه تفسیر نمی کنند اما مشکل اینجاست که در جامعه ما غالب کسانی که وارد بحث های فلسفی می شوند همواره در سطح واژگان و اصطلاحات باقی مانده، کمتر می توانند به روح حقیقی کلمات رسوخ کنند. 18) هایدگر چه نوری می تواند بر آینده ما ایرانیها بیفکند و ما در پرتو این نور چه آینده دیگری را می توانیم متصور شویم؟ برای پاسخ به این پرسش که تفکر هایدگر به چه کار ما میآید و در آینده ما چه نقشی می تواند ایفا کند، لازم است به چند نکته توجه داشته باشیم. اولاً، به همان دلایلی که ما ایرانیان به هایدگر رجوع کردهایم، اندیشه های وی برای آینده ما نیز مهم است. به گمانم مسأله خیلی واضح است: جهان تغییر کرده و با شدت و حدت بیشتری باز هم در حال تغییر است و جهان سنتی ما فروریخته است. حال، مسأله این است که ما در جهان کنونی چه فهمی از خود داریم و با خود، با تاریخ و سنت خود و با این جهان آشفته چه کار میخواهیم بکنیم؟ گروهی نسبت به جهان کنونی خرسندند؛ یعنی جهان مدرن و فرهنگ و تمدن حاصل از آن را با همه لوازم و پیامدهایش می پذیرند. این گروه، یعنی همان مدرنیستها، البته در بیانی بسیار کلی، نسبت به جهان کنونی خرسند بوده، جهان حاضر را بهترین جهان ممکن تلقی می کنند و معتقدند که این وضعیت اوج پیشرفت و تکامل تاریخ بشری است. از نظر آنان بشر دوره جدید به آزادی، رهایی، علم، تکنولوژی و رفاه رسیده است. از نظر آنان تنها دیوانگان یا احمق ها هستند که درنمی یابند که دوره جدید از هر جهت از جهان گذشتگان بهتر است. در مقابل، گروهی دیگر هستند که نسبت به این جهان ناخرسندند و معتقدند درست است که بشر در وجوه علمی و تکنولوژیک پیشرفت کرده، اما در وجوه دیگری با شکست های عظیمی مواجه شده است و بشر در دوره جدید از حقیقت اصلی خودش دور شده، به آزادی و رهاییایی که عصر روشنگری وعده داده بود، نرسیده است. اگر کسی نسبت به جهان کنونی خرسند باشد، گذرش به تفکر هایدگر نمیافتد. همان گونه که بارها اشاره کرده ام، دلیل این که بسیاری، از جمله برخی از ما ایرانیان، مسیر تفکر هایدگر را دنبال می کنند این مسأله بوده است: در جهان مدرن کنونی، که عصر سیطره عقلانیت جدید علمی و تکنولوژیک و جهانی نیهیلیستیک و بی معناست، آیا میتوانیم تفکر معنوی و پارهای از ارزشهای سنتی، باورها، و نحوه زندگی معنادارانه مان در عالم سنت را حفظ کنیم؟ این مسأله امری مربوط به گذشته نیست، مسأله کنونی و آینده ما نیز هست. هنوز هم این مسأله برای ما وجود دارد که چه فهمی از خودمان در جهان کنونی داریم و کدام شیوه زندگانی را میخواهیم یا می توانیم انتخاب کنیم؟ ثانیاً، در چند دهه اخیر تاریخهای قومی، بومی و محلی با سرعت و شدّت بسیار در حال اضمحلال اند. البته امر بومی و محلی هیچ گاه به نحو مطلق از بین نخواهد رفت، اما دیگر نمی توان آن را مستقل از روند و تاریخ جهانی مورد تأمل قرار داد. لذا وقتی از آینده ما ایرانیان سخن می گوییم باید توجه داشت که این آینده به هیچ وجه مستقل از آینده فرهنگ و تفکر جهانی نیست. لذا پاسخ این پرسش که «آینده ما با هایدگر چه نسبتی دارد؟» در گرو تأمل بر این پرسش است که «آینده تفکر جهانی با تفکر هایدگر چه نسبتی دارد؟». پارهای از متفکران مثل دلوز و فوکو اعلام کردهاند که ما باید موضع و نسبت خود را با هایدگر تعیین کنیم. تفکر آینده بر اساس تعیین وضعیت و تعیین نسبت با تفکر هایدگر شکل می گیرد. ما باید یا با تفکر هایدگر همسو شویم یا از آن گذر کنیم، اما نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم. مسیر آینده تفکر ما چگونه خواهد بود؟ ما یا باید به تاریخ غرب و مسیر تفکری که در این تاریخ طی شده است بپیوندیم آن چنان که به نظر میآید داریم میپیوندیم و علیرغم عوامل منفی و بازدارنده ای که وجود دارد، به سرعت در عین نوعی بیتاریخی، در حال پیوستن به تاریخ غرب هستیم. مسیر دیگر، مقاومت در برابر سکولاریسم و نیهیلیسمی است که غرب را فرا گرفته است. برخی همچون بنیادگراها از موضعی ماقبل مدرن به جهان مدرن حمله می کنند. اما نقدهای هایدگر به مدرنیته نقدی مابعدمدرن است. لذا تعیین موضع نسبت به نقدهای ماقبل مدرن و بنیادگرایانه یا نقدهای مابعدمدرن و پدیدارشناسانه نسبت به غرب و مدرنیته اثری ژرف و سرنوشت ساز در تاریخ تفکر و آینده ما خواهد داشت. همچنین، در میان نقادی های گوناگون نسبت به مدرنیته و تمدن جدید غرب، برخی نقدها همچون نقدهای نیچه، مارکس، فروید و هایدگر نقدهایی رادیکال و بنیادین و برخی از نقادی ها همچون نقدهای فرانکفورتیان و مشخصاً هابرماس نقدهایی غیررادیکال هستند. شاید بشود گفت نقد هایدگر به مدرنیته و غرب، رادیکالترین نقدی است که تاریخ غرب به خود دیده است. لذا، بی تردید، تعیین موضع نسبت به نقادی های رادیکال یا غیررادیکال نسبت به غرب، مدرنیته و پروژه روشنگری تأثیری قاطع و سرنوشت ساز در آینده تفکر و حیات اجتماعی ما خواهد داشت. به بیان ساده تر، آینده تفکر ما منوط به موضع گیری نسبت به نقدهای رادیکال متفکرانی چون هایدگر و نیچه به غرب و مدرنیته است. یعنی یا ما مسیر تفکر نهفته در این انتقادات رادیکال به غرب را می پذیریم یا آن که به نحوی حافظ نظم و فرهنگ حاکم بر جهان کنونی خواهیم بود. اما اگر ما نقادیهای رادیکال هایدگر به غرب را بپذیریم، راه برونشد ما برای خروج از سیطره غرب کجاست؟ یا باید به گذشته بازگردیم؛ چنان که جریانهای مختلف سلفی گری و بنیادگرایی چون طالبانیسم یا بن لادنیسم ما را بدان دعوت میکنند؛ یا باید همچون هایدگر بپذیریم که مسیر حرکت زمان یکطرفه است و فقط به سوی آینده حرکت میکند و بازگشت به گذشته از اساس امکانپذیر نیست اما اگر نه از زمان اکنون خرسندیم و نمیتوانیم با وضعیت کنونی کنار بیاییم و نه میتوانیم به گذشته برگردیم، پس فقط می توانیم چشم انتظار ظهور افق و امکانات تازه ای از تفکر در آینده باشیم. اما آینده تفکر و تفکر آینده چگونه خواهد بود؟ آینده بی تردید در ارتباط با امکانات کنونی و گذشته ماست. اما ما چگونه باید به گذشته و اکنون خویش نظر کنیم؟ می توان نسبت به اکنون خشنود و خرسند بود اما تفکر نیچه و هایدگر چشم خودآگاهی ما را به نیهیلیسم عمیق و بنیادین تمدنی کنونی می گشایند اما به گذشته چگونه نظر کنیم؟ آیا می توانیم بر اساس ارزش ها و جهان بینی عصر روشنگری، گذشته را سراسر آکنده از جهل، نادانی و اندیشه های توهمی و اسطوره ای و جهانی یکسره سیاه و ظلمانی برشماریم؟ تفکر هایدگر مقولاتی را عرضه می کند که به ما کمک می کنند تا به فهم عمیقی هم از جهان بینی و ارزش های خودبنیادانه و نیهیلیستی عصر روشنگری نایل آییم و هم بصیرت ها و امکانات اصیلی را که در سنت های تاریخی ماقبل مدرن وجود دارند بهتر دریابیم، بی آنکه این تفکر ما را به بنیادگرایی و اسارت در گذشته دعوت کند. لذا تفکر هایدگر می تواند ما را هم در فهم سنت تاریخی و غیرمتافیزیکی خویش و هم در فهم نیهیلیسم و بی بنیادی جهان کنونی یاری دهد و هم امید و چشم انتظاری به امکانات تازه ای از هستی و حوالت تقدیر را در دل ما زنده نگاه دارد. او می کوشد تا به ما نشان دهد که در عصر حاکمیت عقلانیت علمی و تکنولوژیک، چگونه میتوان از جهان و هستی تفسیری معنوی داشت؟ این سؤال، سؤال سهمگین و بسیار نفسگیری است. گرایشات سیاسی، تئولوژیک و ایدئولوژیک این پرسش و پاسخ بدان را بسیار ساده میکنند. اما تفکر هایدگر ما را از همه این گرایشات ساده اندیشانه رها کرده، به ساحت تفکری اصیل و حقیقی دعوت می کند. غالباً گفته میشود هایدگر واقعاً راه نشان نمیدهد و ما را در یک عدم تعین و در نوعی عدم شفافیت رها میکند البته هایدگر نشانه ها، افق و سمت و سویی را برای یافتن مسیری اصیل به ما نشان می دهد اما با این همه مسیر برون رفت از وضعیت کنونی و تفکر آینده کاملاً آشکار نیست. نباید چنین اندیشید که مسیر برون رفت از وضعیت کنونی و تفکر آینده برای هایدگر روشن نیست اما برای دیگران آشکار است. مسیر آینده برای هیچ کس آشکار نیست اما هایدگر، برخلاف بسیاری از مدعیان دروغین، نسبت به این ناآشکاری وقوف و خودآگاهی دارد. این درست مثل این می ماند که بکوشیم به این پرسش پاسخ دهیم که «تاریخ به کدامین سو می رود؟» یا «در آینده، تاریخ آبستن چه امکانات و چه حوادثی است؟». تنها احمقها و نادان ها هستند که می توانند به این پرسش ها با قطعیت و یقین پاسخ گویند. اما تمام تلاش هایدگر در این جهت است که نشان دهد بشر، بنیاد جهان نیست و تفکر، علم، زبان، منطق، هنر، تکنولوژی و نیز تاریخ اموری سوبژه محور نبوده و نیستند. تفکر هایدگر هرمنوتیک واقع بودگی و هرمنوتیک تناهی و محدودیت بشری است، لذا وی خواهان است تا نشان دهد این بشر نیست که امکانات آینده را تعیین می کند، هر چند که امکانات تاریخی از مسیر تفکر و حیات بشر تحقق می پذیرند. تاریخ را نمی توان به طور قطع پیش بینی کرد و همه فلسفه های خام قرن هجده و نوزده که خواهان سیطره بر تاریخ و پیش بینی آن بودند با شکست مواجه شدند. به هر تقدیر، هایدگر متفکری بزرگ و اصیل است لذا از وی نمی توان انتظار داشت همچون ابله ها و نادانان، خیلی صریح و قاطع و بسیار روشن و شفاف(!) مسیر آینده بشری را برای ما تعیین کند. پاسخ گفتن به پرسش از سرشت تفکر آینده و مسیر آینده تاریخ امری خطیر و سترگ است اما از آنجا که ما پرسش های عظیم و سترگ را بسیار ساده و سطحی می کنیم هیچ گاه به راه حل درست نیز نمی رسیم و همواره در پاسخ های غلط در جا می زنیم. هایدگر می کوشد ما را نسبت به محدودیت و تناهی بشر خودآگاه سازد. این خودآگاهی حاصل بصیرتی بسیار اصیل و بنیادین در خصوص نسبت انسان با جهان است و عظمت و اهمیت هایدگر در این است که وی به پرسش های عظیم پاسخ هایی قاطع، روشن و شفاف،یعنی پاسخ هایی سادهاندیشانه، کاهلانه و خرسندکننده ارائه نمیدهد و این همان چیزی است که بسیاری از افراد جامعه ما از جمله روشنفکران مان آن را نمی فهمند.
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده هر دو قسمت مصاحبه را از روی متن اصلی که آدرس داده بودید مطالعه کردم. تا حدّ زیادی آقای دکتر عبدالکریمی انصاف را نسبت به دکتر فردید رعایت کرده بودند و حتی به نظر بنده نگاهشان در این مصاحبه بهتر از نگاهی بود که در کتابشان نسبت به فردید داشتند. عمده یک مشکل است که ایشان حدس میزنند دکتر فردید تحت تأثیر کربن و از چشماندازِ کربن به هایدگر مینگرند. و تنها دلیلشان این است که چون فردید با متون فرانسوی آشنا بوده است و کربن هم با زبان فرانسه، هایدگر را شرح داده، پس باید از چشماندازِ هایدگر به فردید نگاه کرده باشد. کربنی که در کنار نگاه هایدگریش گرایش به حکمت خسروانییونانی دارد. و چون مبنایی برای این حدس خود نمیشناسند در مقابل نقد فردید به کربن، متوسل به یک امر روانشناسه شدهاند که ابداً در شأن یک انسان حکیم اینطور سخنگفتن نیست. نکتهی دوم؛ آقای عبدالکریمی به جهت ضعف اطلاعاتشان از عمق عرفان شیعی و روح ولاییمهدویِ آنکه سید حید آملی به صحنه آورده است، نگاهِ فردید به مهدویت شیعه را حاصل نگاه کربن میدانند. بنده هم معتقدم تفاوت بین نگاه کربن و هایدگر است ولی نمیدانم چرا آقای عبدالکریمی عنایت ندارند که فردید نکاتی از هایدگر را به ما گزارش میکنند که در نگاه کربن نسبت به هایدگر نیست. عجیب است که میفرمایند نمیتوان در نگاه فردید یک بصیرت بنیادی جدا از آنکه کربن از هایدگر گزارش کرده، پیدا کرد. و این باز به همان جهت است که آقای عبدالکریمی در مقایسه با فهم شرح الأسمایی که فردید از روحِ عرفان اسلامی یافته است، بهشدت بیگانهاند. در نهایت بنده رویهمرفته در این مصاحبه سلامتهایی دیدم که در بعضی از نوشتهها و سخنان آقای عبدالکریمی به این خوبی به چشم نمیخورد و این را طبیعی میدانم که تحصیلکردگان دانشگاهیِ ما که مثل فردید و یا مثل دکتر داوری به طور جدّی با آموزههای حوزوی و فرهنگی که در آن وادی جاری است، بیگانهاند، بیشتر از این نتوانند از مایههای سنت ما آگاه نباشند. چقدر پسندیده بود سخن دکتر عبدالکریمی آنجایی که میگوید: «با همهی متفکران از جمله با فردید باید اندکی مهرورزانه برخورد کرد و باید با ادبیات آنان مأنوس شد». و نمیدانم چرا نتوانسته است آنطور که باید و شاید جایگاه امثال مرحوم عباس معارف و مرحوم مددپور و شهید آوینی را در نسبت بین فردید و هایدگر و انقلاب اسلامی درک کند. گویا اگر کسی بخواهد این نسبت را برقرار کند از نظر امثال آقای عبدالکریمی از حیطهی تفکر و توجه بیرون است و این یک بیماری مزمن تاریخی روشنفکریِ پنهان ما است و مقصر آقای عبدالکریمی نیست! موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم نباید چنین کاری انجام شود زیرا خود علماء جایگاهی جز در ذیل ائمهی معصومبودن برای خود قائل نیستند و لذا با نظر به حقایق انسانی یعنی امامان معصوم، موضوع بهخوبی شکل میگیرد که ما بخواهیم از طریق نور امامان معصوم به حضرت حق رجوع کنیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم با نظر به جواب سؤال 13086 جواب خود را دریافت کنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که در آخر سؤال خود متذکر هستید واقعاً شرایط تاریخی صحبت امام در کتاب «جهاد اکبر» با آن فضای بسیار سنگینی که برای عرفا ایجاد کرده بودند، با شرایط تاریخی که حضرت امام بهوجود آوردند و در متن آن، سورهی حمد را تفسیر فرمودند زمین تا آسمان فرق میکند و حقیقتاً امروز بهخوبی نسل ما اشارات عرفا را میفهمند و از این جهت تمام عالم شده است استادِ سلوکی ما. فرزانگی در یگانهماندن با عالَمی است که انسان نیز جزیی از آن عالَم است و انسان باید در این وجود یگانهی خود باقی بماند و تنگاتنگ با آن ادامهی حیات دهد. امروز بعد از آنکه مدرنیته خواست به نام پیشرفت به جنگ طبیعت برود بشر، جملهی غرب را میفهمد. مگر در عرفان عارفان نداریم: «اگر آزادی برای آدمی معنا داشته باشد، نه در اجتماع و نه در زندگی بلکه در نسبت او با وجود و با حضرت حق است. این آزادی با سپردن حیات خویش با خداوند بهدست میآید». آیا امروز که آزادیهای دروغین رسوا شدند این جمله بهتر فهمیده نمیشود؟!! موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاهدی که حکایت از موجوداتی مثل موجودات زمینی در کرات دیگر باشد، نه از نظر علمی و نه از نظر روایی بهچشم نمیخورد. منتها بحث عوالم دیگر به معنای عوالم معنوی و حضور فرشتگان در آن عوالم مثل حضور فرشتگان در آسمان اول، بحث دیگری است که در تبیین سورهی «ق» عرایضی شده است. موفق باشید