بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
28898

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام‌: ببخشید استاد یکسری مباحث در بعضی جاها در حال تدریس است با عنوان ثروت ایمان که گفته میشه یکسری قوانین در عالم هستی هست اگه بهش عمل بشه به هر چیزی بخواهیم می‌رسیم و هر اتفاقی برای ما میفته خودمون رقمش می‌زنیم و اتفاقات ناگوار به خاطر بی قانونی ما هست و قانون اولشون خود مرکزیت هست بعدی قانون انرژی و .... از آیات قرآن و سخن ائمه هم استفاده می شود می‌خواستم نظر شما را راجع به این مباحث بدانم یکسری افراد هم میگن با عمل به قوانینش آرامش پیدا کردن. من خودم میگم اگر همه چیز به خود ما و رفتارمان برمی‌گردد پس امتحان و آزمایش الهی چه نقشی دارد. با تشکر
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده این موارد با نوعی توهّم و القائات روانی همراه است. موفق باشید

28563

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد عزیز وقت شما بخیر: می‌خواستم بدونم اگر دانشجو_معلمی بخواد کارِ علمی سنگین بلند مدت بکنه و در تحول آموزش و پرورش در آینده سهیم باشه، روی کارش تمرکز کنه فقط، یا کمی هم درگیر کار های تشکیلاتی و مطالباتی بیرونی (کارهایی درمورد مسائل استانی و کشوری که گاهی بی نتیجه و گاهی ثمربخش هستند و ارتباطی به معلمی ندارند) بشه؟ آیا تعادل در رعایت این دو را توصیه می‌کنید؟ یا مطلق به اولی پرداخته شه؟ [با احتمالِ اینکه در آینده، فرد در حوزه علمی بیشتر می‌تواند موثر واقع شود]؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه وظیفه‌ی مستقیم شما می‌باشد را باید خوب انجام دهید و در کنار آن اگر شرایطی برای فعالیت‌های دیگر پیش آمد که در توان شما بود، از آن استقبال کنید. موفق باشید

28149

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد بسیار عزیز و محترم: اگر امکان دارد سوالم را جواب دهید. خدا شما را حفظ کند برکت هستید در ایران، علت عدم اقبال عمومی مردمی به احکام و شرایط خرید و فروش موقوفات چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روح مدرنیته، روح لائیک است و هر اندازه انسان‌ها از زندگیِ دینی و سنتی فاصله بگیرند، احساس معنویت آن‌ها ضعیف می‌شود و عموماً گرفتار چنین اعمالی می‌گردند. موفق باشید

27626

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: ساحت حضوری قرآن با ساحت حضوری تلاوت قرآن چه تفاوتی دارد؟ آیا نماز قرب و انس و عشق می شود و قران ادب و توجه و رعایت حریم؟ آیا اصطلاحات قوس نزول و قوس صعود با هم متفاوت است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. با رجوع به قرآن باید سعی کنیم در ساحت حضور قرآن قرار بگیریم از آن جهت که قرآن، کلام خدا است و با ما به گفتگو آمده است. ۲. همان‌طور که از اسم آن‌ها پیداست، در قوس نزول، حقایق وجودی از عالم بالا با تجلیات خود در عوالم نازله حاضر می‌شوند. مثل آن‌که معانیِ ذهن ما به صورت لفظ در می‌آید و قوس صعود، عکس آن است. موفق باشید

27520
متن پرسش
سلام علیکم: در یکی از پرسش های قبلی فرمودید که روح تاریخی زمان را فیلسوف به صحنه می آورد. پس چه شد در مدرنیته و عقل مدرن که انسان ابزارساز به قصد تغییر طبیعت و نظام عالم پرورانده شد و عقل بشر مدرن، عقل دکارت و کانت است که از رسیدن به حقیقت در موضوعات، مأیوس است و عالم انسان مدرن اکنون به اینجا رسیده است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: هر دو فیلسوف که نام بردید، در مقابل دو جریان انحرافی تاریخ‌شان فیلسوفی کردند. دکارت در مقابل شکّ زمانه راه‌کار داد و انتظار داشت کلیسا او را همراهی کند و کانت در مقابل شکاکیت هیوم راه‌کار داد. مشکل روح‌هایی بود که به جای ادامه‌ی راه، خود را به بهانه‌ی دکارت و کانت متوقف کردند. در دکارت متوقف شدند و عملا جهان سوبژه و اوبژه در غرب شکل گرفت؛ چیزی که به گفته‌ی مارتین هایدگر در هیچ ملتی در طول تاریخ سابقه نداشت و باز روح غربی، خود را به بهانه‌ی رجوع به کانت از راه انطباق مفاهیم ذهنی با واقعیات عالم منحرف کرد و به فنومن‌ها بی اندازه توجه نمود که بحث آن مفصل است و از این جهت گفته شده‌است کانت پدر دنیای مدرن است که تنها ساختن جهان را از او یافتند. موفق باشید

27432

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و عرض خدا قوت خدمت استاد گرامی: می خواستم بدانم بعد از چندی مطالعه آیا برداشت بنده درست است؟ برداشت بنده این است که تمامی معارف قرآن و اسلام این هستش که اخلاص کامل در عقیده و عمل و تزکیه کامل نفس که در عالم آخرت نه شامل عذاب بشویم و به رضوان الهی و لقاء پروردگار برسیم ان شاءالله. درسته؟ با تشکر فراوان از وقتی که می گذارید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با حضور ذیل معارف الهی و اعمال صالح، بودنِ ما در دنیا و آخرت بودنی متعالی و قابل قبول برای خودمان و در محضر حق خواهد بود. موفق باشید

26513
متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: اینکه اساتید می گویند جمال الهی انسان را عاشق می کند و انسان دل از مظاهر می کند، این جمال همان جلوه های رحمانیت و رحیمیت است؟ همان تجلیاتی که فرمودید اگر در قلب تجلی کند فرد دغدغه دنیایی ندارد و سختی ها صورت رحمت به خود می گیرد و ...
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جمال الهی در همان مخلوقات ظهور می‌کند مثل تشییع پیکر مبارک سردار شهدای مقاومت. ولی انسان در نظر به مخلوقات می‌تواند به حضرت حق منتقل شود به همان معنایی که جناب مولوی می‌فرماید: «دیده آن بایدکه باشد شَه شناس / تا شناسد شاه را در هر لباس». موفق باشید

25790

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: خدا قوت! صدر، قلب، فواد و شغاف نسبت به هم چه مراتبی دارند و کارکرد آنها چیست!؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وارد نیستم. موفق باشید

25684

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: ببخشید استاد تو کتاب مصباح الهدایه، میشه به ترتیبی که امام مصباح ها رو بیان کردن پیش نرفت؟ مثلا اول رو فیض اقدس کار کرد و هرجا امام از فیض اقدس مطلبی گفتن رو فهم کرد بعد مباحث بعدی مثلا واحدیت و ... رو به همین ترتیب.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال باید مطالب را با دقت دنبال کرد. فکر می‌کنم اگر ابتدا در همان فضایی که حضرت امام موضوعات را مطرح فرمودند، دنبال کنید و بعداً در جمع‌بندی آن کاری که در نظرتان هست انجام دهید؛ بهتر است. موفق باشید

25023

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: از کجا متوجه بشم افکاری که به ذهنم خطور میکنه و یک موضوع و یا گره و مشکلی بدرستی حلاجی و ریشه یابی میشه حاصل فکر من هست یا یک انکشاف معنوی و روحانی است؟ (مثلا به هنگام دریافت وام قرض الحسنه از مسیر درست نه بانک و... این گره کوری که در زندگی ایجاد شده بخاطر اینه که موقع دریافت آن به درامدت امید داشتی نه به خدای خودت و این گره حاصل این غفلت هستش و یا تعداد اذکار و عبادات در روز با توجه بیشتر انجام بده و ....امثال این موارد منظورم هستش)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این موارد باید بر اساس دستورات شرع الهی تصمیم بگیرید و یا با کسی که در شریعت و احکام آن غور کرده است، مشورت کنید. موفق باشید

33712
متن پرسش

بگذارید در جمع از 'من' بگویم منی که خود را مدیون انقلاب اسلامی می‌دانم و بخداوندی خدا از اول عمر هیچ نبودم مگر آنکه محبت های خدا و اولیاء خدا مرا با انقلاب اسلامی (چه آگاها و چه ناآگاه) قدم قدم راه برد و چه شب هایی که از میزان رنجش و خامی روح و پوچی زمانه ای که از شکم آن روح مخدوش مرده و سیاهِ مغرور بودم رنج بردم و چه روزهایی که می‌گفتم چرا باز پس روز شد، و هرکجای این دنیا قدم می‌گذاشتم جز رنج و جز احساساتِ پوچ و یا حتی خوبِ اسلامی اما سطحی نمیافتم و در خود رنجی را که بعدا فهمیدم رنج دوری از عوالم مختلف جانیست که هنوز به جای درست خود نرسیده بود. هیچ وقت نتوانستم هیچ انتخابی شبیه انتخابات تمام مردم دنیا بکنم و از این رو مرا نا امید می‌خواندند و اگر کسی دستم را می‌خواست بگیرد و به سمت خود ببرد بسیار نمی‌پذیرفتم و اگر کمی با آن قدم بر می‌داشتم بسرعت پایان پوچش را می‌دیدم؛ در خانه اما با خانواده ای روبرو بودم که انقلابی بود اما هنوز بشر جدید را آنطور که باید نمی‌توانست بفهمد (که البته این بجز محبت های آنهاست که به توان خود بر من داشتند و امیدوارِ جدی ام که خدا به آنها حیات بزرگ طیبه ای عطا می کنند ان‌شاء الله) پس در آن هم غربت داشتم و بیشترین غربت نزد خودم بود! گاها آنقدر امید را دور می‌دیدم که به سرگرمی هایی چون موسیقی و فیلم پناه می‌بردم تا ببینم می‌توانم منی پیدا کنم تا با آن ادامه دهم؟ خیر همه چیز کم و همه چیز را نمی‌خواستم اما امیدی قاطع که نمی‌دانم از کجا مرا به ادامه دادن می‌کشاند تا خودم را نکشم. به هر حال بزرگ تر شدم فهمیدم انقلاب اسلامی چیزیست که هرچه امروز می گویند کم آن است و من تاب کم امروز را نداشتم پس خود را بکلی تقدیم آن کردم ببینم چیزی در آن هست؟ بود، خوب هم بود هرچند هنوز نمیفهمیدمش پس از این زندگی ام عوض شد و دیگر بیشتر با جدیت از زندگی عوام فاصله گرفتم و راهی که باید را درش قرار گرفتم امروز ای مسلمانان والله بدنبال نا امیدی ام به دنبال کفری هستم که از زمین تا تمام آسمانها را فرا گیرد این کفر را در نهایت درجات ایمانی انقلاب اسلامی خواستارم بعد از آنکه فهمیدم «من» هرچه خواستم من نبودم و خدای انقلاب اسلامی بوده است، بعد از آنکه رنج های جوانانی را می‌بینم که به سختی بدنبال زندگی توحیدی هستند اما در فراغ آنند و گریه ام را در می آورد که با این کفر بدانم وای بر منی که دوست دارِ آنهایم بس ناتوان و دروغ گویی بیش نیستم. بعد از آن کفر اساسی بایدم که والله کافری از این همه نور و بالحق زیستنی که «من» در خود حس می کنم خواهشیست که عاجزانه از خدا! خدایی که منِ عاجز ناتوانم برای خود دعایی از نزدش برای آن امر شدنم هم بخواهم. خدایی که خود، خود است و نه من داعی و او مستجاب کننده. آه این خواهش چه بسیار دور و چه غیر قابل تصرف و غیر قابل فهم و غیر قابل رسیدن برای چون منی که با لگد باید آن‌را از آن آروزو هم بیرون بیندازند. در جمع همه شما من خاری پست و ذلیلی آشکار و ناتوانی هستم که حتی دلهای شما اگر بیچارگی اش به غم مبتلا می شود. که ای خدا بس است رنج های بیکران، بس از ادعاها، بس است بهشت، بس است جهنم، بس است خوبی و بدیهای من و بس است من... به خداوندی خدا که اگر کسی جانش را فدای این اسلامِ انقلاب حضرت روح الله کند و تشنه زار باشد دیوانگی اورا فرا می‌گیرد که از سرِ عشقیست که مانند ندارد و چنان سختی هم می‌کشد که عین زندگیست و چنان زندگی می‌کند که برترین آدم های تمام تواریخ خلقت نکرده اند. من نمی‌توانم بگویم بیایید و بچشید چون ناتوانم اما خود از خدای خودتان گمشده خودتان را بخواهید هرکجا بودید و کجا دوست داشتید بگردید اما قانع؟ هیچ وقت نشوید. خدا نگه دارتان.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! حقیقتاً همین است که می‌فرمایید. اگر بخواهم قصه سرگردانی خود را عرض کنم که با حضرت امام و انقلاب اسلامی بالاخره این سرِ سرگردان تا حدّی به سامان آمد، باید مقاله «ای امام» را که قصه پریروز و دیروز و امروزِ بنده می‌باشد، ذیلاً خدمتتان تقدیم نمایم. موفق باشید 

در مقاله «ای امام» در آن‌جا قصه روح جوانی است که در فضای تاریخ پوچی‌ها، نه می‌تواند تسلیم آن‌همه پوچی شود، هرچند که گویا دارد تسلیم می‌شود؛ و نه راهی را می‌یابد که از آن سردی و مرگ نجات یابد. تا این‌که قاصدک خبری از حضور تاریخی امام خمینی آورد. مقاله «ای امام» داستان چنین حضور و گرمایی است که به جوانی مثل بنده از طریق حضرت امام رسید . قصه جوانی که راه طولانی پوچی‌ها را تا رسیدن به خورشید امیدبخشِ امام طی کرده.

ای امام!

بسم الله الرّحمن الرّحيم

«هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد وگرنه آرامتان نمي‌گذارند».[1]

در فروردين سال 1368 بود كه امام‌خميني «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در پيام خود، نكته‌ی فوق را گوشزد نمودند. اين نوشتار دردِ دلي است با ایشان و در رابطه با آن نکته که فرمودند، تا از اين طريق جايگاه روحي خود و نسلی را که با بنده در قبل و بعد از انقلاب معاصر بودند زمزمه کنم. نوشتن این مقاله به جهت آن‌كه قصّة دل بود، كمي طول كشيد كه متأسفانه با چهاردهم خرداد آن سال و رحلت آن عزيز روبه‌رو شد، رحلتی كه آتش به جان همه‌ی ما زد و با همان جانِ آتش‌گرفته نوشتن ادامه يافت و گويا بيشتر به خود آمده بودم كه امام چه بود و در آن حال به ناتواني قلم براي ارائه‌ی آنچه در سينه است بيشتر پي بردم.

آنچه در روبه‌روي خود داريد، دل‌نوشته و ناله‌ی قلمي است كه گفتني‌هاي زيادي در رابطه با ظهور امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در زندگي خود و مردم كشورش دارد، ولي حتماً عذر بنده را می‌پذیرید كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسيده ممكن نيست، ولي با این‌همه شما سعي كنيد به بهانه‌ی خواندن اين نوشته، نانوشته‌‌ها را نیز بخوانيد، نانوشته‌هايي كه پس از خواندن اين سطور، از قلب خود مي‌شنويد. چگونه می‌توان شرایطی را توصیف کرد که با حاکمیت فرهنگ مدرنیته افق‌های زندگی را از هر طرف تیره و تار نمود، شرایطی که همه در حال جان‌کندن بودیم، همه‌ی تلاش من آن است که آن جان‌کندن‌ها را توصیف کنم.

انعكاس وَجه آرماني

اي امام! ما بيش از آن‌كه به سوگ تو نشسته باشيم، در ضمير خود يافتيم كه از رویارویی با تمنّای بزرگ خود محروم شدیم. ما درواقع خودِ حقيقي و اصلِ اصيل خود را كه تو انعكاس وَجه آرماني آن بودي، از دست داديم.

قبلاً بيگانه را خودْ پنداشته‌ بوديم و خود را نچشيده بوديم، و تازه داشتيم با دست‌زدن به دامان تو، خود را مي‌يافتيم كه ناگهان دامن از دست ما كشيدي.

به خود آمديم، راستي چه بود؟! چه هست؟ چه بايد باشد؟

به خود آمديم كه راستي چه بود؟!

در سال‌هاي تخته‌بندي خواب، «مرگ» برايمان رهايي و آزادي بود. آري در آن روزهاي سياه؛ «مرگ» آرزوي بلندي شده بود كه مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم.

امروز كه مي‌توانيم سرشار از زندگي باشيم، از آن خفتن سخت دلهره داريم. بر آن خيره‌خيره مي‌نگريم كه دوباره بر ما حمله نكند، دیروز به خفتن عشق مي‌ورزيديم و امروز آن‌ را دشمن مي‌داريم و به ادامه‌دادنی دل بسته‌ایم که هر روزش بهتر از دیروز است، تو ما را با انبیاء و اولیاء همتاریخ کردی.

راستي آن‌هايي كه زندگي را مي‌شناسند، چگونه آن‌همه خفتن را - که بیرون‌افتادگی از تاریخ نور بود- دشمن ندارند؟

ديروز؛ زندگي، قطار روزهاي مسخره و يكنواختي بود كه با زوزه‌ی مرگ به گورستان مي‌رفت و امروز تو زندگي را طوري معني كردي كه زندگي، رودخانه‌های حيات را در رگ‌هايمان جاری کرده و به پريدن از زشتي‌ها و پرواز به سوی خوبی‌ها دعوتمان مي‌نمايد. افقی را بر ما گشودی که همه‌ی امید‌ها یک‌جا در عمق جان ما جای گرفت و راستی زندگی با این‌همه امید و امیدواری چه لطف بزرگی است.

پوچي چقدر آزار‌دهنده بود

آن روزها، زندگي مرور شكنجه بود و پليدي، ديدنِ آن‌همه زشتي و پلشتي و نامردي، و «حقيقت» ستاره‌اي بود كه انبوه سياهي حتّي سوسويش را از ما ربوده بود، و هر قدمي، عفونتِ حياتِ راكد روزمرّگي بود و پوچي، راستي كه پوچي چقدر آزار‌دهنده بود. راستي كه پوچي چقدر آزار دهنده بود.

امروز؛ زندگي هميشه آبستن لحظه‌هاست. لحظه‌هايي كه زيبايي خواهند زاييد، لحظه‌هایی که غذای جان است، هرچند نفس امّاره از آن کراهت دارد.

پيش از اين؛ زندگي كويرِ همه‌جا كشيده بود كه نابودي حياتمان را فرياد مي‌كشيد و هيچ لاله‌اي از انسانيت در آن امكان سبزشدن نداشت، ما به نان خواستن و نام جستن گرفتار بوديم و از آن حيات برينِ روحاني، كه تو به ما معرفي كردي، غافل بودیم. تو متذكر پنجره‌هاي حيات معنوي گشتي و فهميديم چگونه خودمان مأمور به بندکشیدن خود بوديم.

پيش از اين؛ دنيا سراسر، زندان بود و گور، خانه‌ی موعود، و اصلاً از زندگي چيزي نمي‌فهميديم جز يك غروب سرد و ساكن، وامروز حياتي كه تو به ما معرفي كردي، وسعت بي‌مرزي است كه ديوار نمي‌شناسد، و تا عمق فراخناي روحمان بلند شده و تا پشت قلّه‌هاي حيات معنوي سركشيده و كنگره‌هاي غيب را نظاره مي‌كند و به تماشای مددهای الهی نشسته است.

راستی اگر انقلاب اسلامی به وقوع نپیوسته بود چه‌کسی باور می‌کرد ملائکةُ‌الله در تدبیر امور، این‌همه فعّالانه در صحنه‌اند.

پيش از اين؛ بيزار از آنچه بود و نااميد از آنچه بايد مي‌بود. مرگ را مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم، هر چند همة حياتمان مرگ شده بود، و امروز، خشنود از آنچه بايد و هست و ناخشنود از آنچه هست و نبايد، و اميدوار لحظه‌هاي آبستن، كه بي‌شك حیات موعود را خواهد زاد، هرچند چشم‌هاي عادت‌كرده به مرگ، آن را به رسميت نشناسد و به ستیز با آن به‌پا خیزند.

آري؛ اگر امروز از خفتن و غفلت مي‌گريزيم و عطشِ چشم‌هايمان به خواب را، به چيزي نمي‌گيريم، و از هيبت خارِ كنار گل، دلخوني به خود راه نمي‌دهيم، زيراكه نسبت به صدای زوزه‌ی مرگِ انسانيت در پشت پرچين‌هاي خراب نمي‌توانيم گوش بربنديم و آرام بخوابيم.

چه غروب سردي بود!

اي برادر! بگذار تا قدري از روزگاری که بر اين قريه گذشت براي تو بگويم، شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و فراموش كرده باشي كه در چه غروبِ سردي به‌سر مي‌برديم، شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب را به تو نداده.

اي برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آري تا غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعني هويت اسلاميمان را بربایند. تو كجا بودي؟ ما كجا بوديم؟ اصلاً همه‌مان كجا بوديم؟ مگر اسم آن ‌بودن را مي‌توان «بودن» گذاشت؟

مگر نه نيمي در خواب و نيمي در گور بوديم كه همه‌مان را بردند و هیچ صداي اعتراضی برنخاست؟ در آن هنگامه‌ها اگر ما از داشته‌هامان بي‌خبر بوديم، دشمن آگاهي كامل داشت، ارزش‌هامان را مي‌شناخت و راز ماندگاري ديرپايمان را مي‌دانست و خوب باخبر بود كه چگونه در چشمة پايان‌ناپذير و هميشه جوشان فرهنگ اسلامي آسيب‌ناپذير می‌شديم.

از نقطه‌ضعفي كه بايد بگذرد بي‌خبر نبود و همچنان انتظار كشيد تا بر دامن خواب، هوشياري نيرومندمان را بر زمین بگذاريم، تا از گذرگاه غفلت و خفتنِ ما بگذرد و قلّه‌ی كهنِ نفوذ ناپذيرمان را تسليم تباهي كند، و نقطه‌ی آسيب‌پذير، خفتن بود و غفلت، چشمان بازی که باید همچنان به دشمن خيره می‌شد، آرام‌آرام به خواب رفت و دشمنيِ دشمن فراموش شد با این‌که نسیم وَحی بر گوش جان ما خوانده شده بود.

«لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا»[2] مشركان، پيوسته با شما مى‏ جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند.

آري؛ روزگارِ اين قريه به آن‌جا كشيد كه دشمن پيروزي يافت و تباهي آغاز شد، و ما نيمي در گور و نيمي در خواب، يا در گورستانِ كينه‌ی اين برادر، و يا در سنگستانِ تهمت به آن برادر، خفته و مرده بوديم و دشمن بي‌خواب و بي‌مرگ، ما را نظاره مي‌كرد.

سال‌هاست كه به آن تباهي عادت كرده‌ايم، حتّي فراموش كرده‌ايم كه دزدان چه ربوده‌اند، تا بر باز ستاندنش همّت كنيم. لذا آن پیر فرزانه فرمود: ما هنوز اول راه هستیم.

چشم‌بستن چرا؟

اي برادر! اينان كه در چنين شرايطي آسوده مي‌خوابند، اصلاً زندگي را نمي‌شناسند، تا نگران ربودن آن باشند، چه رسد بخواهند به زندگیِ ربوده‌شده باز گردند. اينان با چنين خفتني مرگ را تمرين مي‌كنند، در حالي كه زندگان مسئوليت زنده‌بودن را بر دوش دارند.

نمي‌توان زنده بود و حركتي براي انتخاب‌كردن زندگی نداشت. زیرا: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[3] هركس در گرو آن چيزي است كه انتخاب مي‌كند، پس زنده بودن و انتخاب نكردن محال است، و انتخاب كردن و مسئول انتخاب‌هاي خود نبودن نيز بي‌معنا است. اينك اگر مدّعي زنده بودنيم، چشم گشودن و ديدن را ناگزيريم، و مسلّم در برابر امواجي كه بر نگاهمان مي‌گذرد مسئوليم. چشم بستن، نه نجات‌دهنده است و نه آرامش‌بخش، و فقط پشيماني را دو برابر مي‌كند.

مگر نه اين‌كه در كنار هر گُلي، خاري لنگر انداخته تا بُزدلان از ترس خار براي هميشه از گُل محروم شوند و كابوس ترس از خار، غذاي جانشان شود و نتوانند به گُل فكر كنند. پس چگونه به بهانه‌هاي واهي، خود را بر اين موج بلند انسانيت که تا سقف آسمان غیب پرکشیده، نيفكنيم و امام خود را در تاريخ تنها گذاريم و خود را بدون هيچ دست و پايي در مرداب روزمرّگي‌ها رها کنیم. نسیم وَحی بر جان‌ها چنین می‌سراید که: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»[4] و البته شما را مى‏ آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارش‌هاى [مربوط‌به] شما را رسيدگى كنيم.

اي برادر! آيا مي‌داني پيش از اين بر ما چه گذشت؟ بگذار بگويم كه شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب سراسر سرد و پوچ را به تو نداده.

ديروز

چشم كه مي‌گشوديم، زشتي و نامردي وجودمان را مي‌شكست و آن‌چنان ديرپا بود كه اميد نوجوانی‌‌مان به نااميديِ بزرگ مبدّل مي‌شد، بي‌انتظار فردا، كه نه فردا، بل امروزي زشت و سياه و بي‌رحم بود.

از عمق جان چشم می‌بستيم كه بيارميم. و از همه‌ی نامردي‌ها روی برگردانديم، امّا چشم‌بستن؛ آرميدن نبود، مرگي بود در انتظار مرگي عميق‌تر.

چشم بستيم و خواب را آرزو كرديم. درست همچون محكوم به اعدامي كه مي‌خواهد بخوابد و تمامي اميدش اين است كه با خوابي سنگين از وحشت مرگ آسوده بگذرد، زيرا بيداري، رودررويي با دنيايي بود پر از نفرت و نفرين، و خواب براي دورشدن و از يادبردن و چشيدن مرگي كوتاه.

ای کاش می‌توانستم بگویم بر ما چه می‌گذشت؟! ای کاش معنی پوچی را می‌فهمیدی! چگونه می‌توان به کسی که مرگ را نچشیده از احساس مرگ سخن گفت. بشکنی ای قلم که چقدر در ترسیم آن پوچی، ناتوانی.

امروز

تو كجا باور مي‌كني بر ما چه گذشت؟ امروز، از قفس‌هاي زرّينِ رفاهِ دروغين پر كشيده‌ايم و به دشت‌ها رسيده‌ايم و اكنون با سبزه‌هاست كه مي‌روييم و با شكوفه‌هاست كه مي‌شكفيم و با حضور در جبهه‌ نور که می‌خواهد از غربِ سرد و سیاه بگذرد، زندگي در دست‌هامان در حال بارورشدن است و با چنین احساسی است که می‌توان انحراف‌ها را دید و بر سر آن فریاد کشید.

ديروز، آينده‌‌گراي شكست‌خورده‌ای بوديم كه آرامشِ بعد از مرگ را آرزو مي‌كرديم، پیش خود می‌گفتیم: بگذار همه‌چيز نابود شود، ببينيم چه مي‌شود، و به سرنوشتي تن داده بوديم كه پوچی؛ دردي هميشگي را بر پيشانيمان نوشته بود و امروز، واقع‌گرايي هستيم كه بر واقعيت‌ها چشم نبسته‌ايم ولي با این‌همه از امکانات انسانی که با انقلاب اسلامی فراهم شده، بی‌خبر نیستیم و تا نهایت ِ دشتِ انسانیت پرواز خواهيم كرد، و واي بر ما اگر به بهانه‌های واهی از پریدن به‌سوی وعده‌ی موعود شانه خالی کنیم.

ای امید که از فریب‌ها خود را آزاد کرده‌ای! چقدر دوست‌داشتنی هستی.

اي امام! تو اميدواري را نهادينه كردي، با تو امكان پرواز فراهم شد.

ديروز، با غروري پلنگ‌وار، بدون ‌درك امكانات به ماه مي‌پريديم و در درّه‌ی غرورِ نزديكي به دروازه تمدّن غربی، پريشان و متلاشي مي‌شديم، و امروز با خلق امكانات مي‌توان بر بال خود تكيه زد و اعتياد ديرينه‌ی بيگانه از خود بودن، و بيگانه را خود انگاشتن، را شكست. من نمي‌گويم آنچه شدني است، شده است، مي‌گويم روزگارِ به‌بارنشستنش به‌پا شده، بايد مواظب بود آن را از ما نربايند و ما را در خود ادغام کنند.

ديروز، مرگِ انسانيت خود را، زندگی پنداشته و به آن عادت كرده بوديم و امروز، فساد را مرگ مي‌شناسيم و از اعتياد به آن نوع زندگی كه ديروز بر ما رفته است، در فشاريم، ولي مصمّم به ترك آن هستیم تا باز با زندگی آسمانی آشنا شویم و بتوانیم با زمین اُنس بگیریم.

اميدِ طلوع مرده بود

نمي‌دانم باور داري آن روزها، همه‌جا غروب بود و در چشمانمان خورشيد به خسوف گراييده بود و اميد طلوع در خشك گونه‌هايمان مرده بود؟ باور می‌کنی در خاموشي روز، ما نيز به مرور خاموش مي‌شديم و با روز پايان مي‌گرفتيم، پایانی بی‌آغاز؟

نمي‌دانم باور خواهي كرد كه در آن غروبستان، طلوع را از ياد مي‌برديم و به تماشاي غروب مَردان آمده بوديم، نه به نجاتشان.

با كوله‌بارهای سنگين بر دوش و اشك‌هاي خشكيده در چشم و با دردي آماس‌كرده در قلب، به غروب مي‌رفتيم و همه‌چيز با ما و در وجدان ما سياه مي‌شد و مي‌مرد.

در جان خود داشتيم خاموش مي‌شديم و به آخرين طلوع - كه شايد اصلاً نبود، چراكه آن طلوع را در آن غروب چشيده بوديم- آري به آخرين طلوع مي‌انديشيديم تا غروب كردن انسانيت را، يعني غروب كردن خودمان را آسان كرده باشيم، و فكر مي‌كرديم چه تماممان خواهد كرد.

خورشيد از غروب بالا آمد

داشتيم به مرگ رضايت مي‌داديم، و زمين ما را به درون خود مي‌كشيد و چون سگي اين پاره ‌استخوان‌ها را مي‌جويد و مي‌بلعيد. داشتيم در غروبِِ همه‌ امیدهای انسانی فرو می‌رفتیم که صدایی از جنس صداهای دیگر، صداي پيرمردي آشنا از جنس صداي دوردست‌هاي 15خرداد سال 1342 به گوش‌مان رسید. گفتيم: چيزي نيست، این آخرين طلوع به غروبمان مي‌خواند. ما دیگر داشتيم به غروب همه‌ امیدهای انسانی خود فرو مي‌رفتيم که طنين صداي او غروب را پر كرد، ولي انگار ما ديگر تن به مرگ داده بوديم و جز صداي گشوده‌شدن دهان خاك و جويده‌شدنِ همه‌ امیدهای انسانی، صدايي را نمي‌خواستيم بشنويم. اصلاً به صداهاي سرد و سراسر پوچ عادت كرده بوديم؛ داشتيم غروب مي‌كرديم و خاك ما را مي‌بلعيد، كه ديديم خورشيدي در دل غروب بالا مي‌آيد، گفتيم: نه؛ اين همان آفتاب است كه دارد مي‌ميرد- مگر طلوع و غروب در نهايت همانند نيستند؟- خواستيم اميدوار شويم، پيش خود گفتيم: اميدواري در پايان، مردن را سنگين‌تر مي‌كند، اميد را برانيم و مرگِ تسكين‌دهنده را بپذيريم.

گفتيم: چشم ببنديم تا غروبي كه اميد طلوع را در ما انگيخته، كامل شود و شب، مرگ را بشارت‌مان دهد.

پلك‌هايمان گرم شد!

چشم بستيم و به شبي انديشيديم كه بايد پشت پلك‌هايمان مي‌بود، كه ديديم نه! پلك‌هايمان گرم شد، گفتيم: اين مرگ است كه بر پلك‌هايمان مي‌گذرد و پايان را بشارت مي‌دهد، پلك‌هايمان داغ شد! گفتيم: اينك آرامش مرگ. پلك‌هايمان سوخت، خواستيم بگوييم: نفرين بر مرگ راحت‌كننده كه اين همه رنج‌آور است، كه ديديم طلوع! كه ديديم آفتاب! كه ديديم روز!

تو كجا بودي در آن غروب اميدزا، من چگونه آن را توصیف کنم؟!

گفتيم: نه، ديوانگي است، طلوع در غروب ممكن نيست و همچنان بين يأس و اميد دست و پا مي‌زديم، چشم گشوديم، خيره شديم، هراسان نظاره كرديم، ديديم آري اين بار به‌واقع خورشيد طلوع كرد، درست در انتهاي روز كه همه چيز داشت تمام مي‌شد، خورشيد تابيدن را شروع كرد و هر خانه‌اي نوري از آن گرفت، و نورِ «الله اكبر- خميني رهبر» از پنجره‌ هر دلي به بيرون مي‌تابيد. گفتيم: اين‌همه خورشيد!

آنچنان ظلمات دوران غرب‌زدگی در مغز استخوان‌مان فرو رفته بود که باز باورمان نمی‌شد، فكر كرديم اين خاصيت مرگ است، پايان دنياست. در پايان، دنيا پر از آتش مي‌شود و هر چه هست را مي‌سوزاند. اين همان آتش پايان است و ما داريم مي‌سوزيم. خورشيدي نيست، ناله و فغان مرگ است. يك شورش كور و مذبوحانه است تا همه‌چيز به نفع تاريكي تمام شود. چشم بستيم و گفتيم: تمام!

صدايي محمّد وار

امّا آن صدا در ما انقلابي بر پا ساخت، مثل صدايي كه بر موسي(ع) در طور و بر محمّد(ص) در حراء ريخت، كه «تَعالَوْا»؛ بيا و بالا بيا... و ما بي‌آن‌كه ياراي اميدوارشدن داشته باشيم، از وحشت آكنده بوديم، گفته بوديم، يا داشتيم مي‌گفتيم: اين مرگ است كه مي‌وزد و اين ماييم، لقمه‌اي در دهان گرگ هميشه آدم‌ها، مثل همه‌ اعتراض‌هاي بي‌هدف.

دوباره چشم بستيم، و اين‌بار ما بوديم كه مرگ را صدا مي‌زديم چون او را پذيرفته و به آن عادت كرده بوديم. كه صدايي مثل صدايي در طور، مثل صدايي در حراء، ما را خواند، به قيام خواند؛ اما نه قیامی پلنگ‌وار بر ستارگان، كه محّمد‌وار بر بتانِ پليد روزگار و شوريدن بر هر آنچه غير انساني است.

تمام باغ‌هاي جهان در ما سبز شد

صدا بر ما باريدن گرفت و ما رها شديم. از دست يأس و از دست ترس، از خاك جدا شديم، و خاك از ما دور مي‌شد، راه پرواز به سوی آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان مي‌خواند، از نجف، از پاريس، نامه‌اي بعد از نامه‌اي، رهنمودي بعد از رهنمودي، اعلاميه‌اي بعد از اعلاميه‌اي... به برخواستن‌مان مي‌خواند، به رهايي از قيد همه‌چيز جز حق. ديديم وه!! بهارِ تاریخی‌مان وزيدن گرفت و تمام باغ‌هاي دنیای اولیاء الهی در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شکفتن و به‌بار ‌نشستن‌اند و تاریخ جدیدی به پیش رویمان گشوده شد. با ناباوريِ تمام، امیدوار شدیم در حالی که همه‌ سرمایه‌ی انسانی‌مان در حال پوچ‌شدن بود، آیا باز مي‌شود زنده بود و دوباره معني زندگي را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدين شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت.

تابِ چشم‌بستن‌مان نماند. چشم گشوديم و ديديم كه نه در خاك، كه بر خاكيم، و آفتاب از همه‌سو مي‌رويد و مي‌بارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و اميد زندگي به اهل زمين برگشت.

تولّدي ديگر، و زاده‌شدني نو! از درون خود مهر و عشق ریشه‌داری را به آن صدا احساس کردیم. اصلاً او آشنايي بود گم‌شده. به مهرش نشستيم، مهر او خورشيدي شد در جانمان، در چشمه‌ی مهر او چرك و خون سال‌هاي درد و تنهايي و مرگ را شستيم و عريانيمان را با تن پوشي از ارادت و اطاعت از او پوشانديم، و آهسته و آهسته داشتيم انسان و دنياي حقيقي انسانيت را مي‌يافتيم. به ما گفته بودند مدرنيته پايان تاريخ است و بشر در آن به تماميت خود رسيده است و راه دیگری نیست، و ما نيز پذيرفته بوديم. و نیز به ما قبولانده بودند ديگر خدا با انسان‌ها سخن نمي‌گويد و بايد در ظلمتكده‌ی فرهنگ مدرنيته همه‌ی اميدهاي بلند انساني را دفن كنيم و به بدترين مرگ، آري اي برادر به بدترين مرگ تن دهيم ولی آن صدا ما را به حيات، آن هم حياتي كه در سينه‌ی پيامبران جستجو می‌كرديم، خواند.

ديگر پس از آن، ما با او بوديم و آسودن در زير سايه‌ی آن بيد كهن، كه متذكر سايه‌ی آرامش دیانت بود و عبودیت، سايه به سايه او مي‌رفتيم. باز هم دروغ بود و نيرنگ، سود بود و سرمايه، و دندان نمودن و انسان دريدن، ولي ديگر ما در آن غروب به سر نمي‌بريم. دعوت او دعوتي بود به اميد و زندگي و انسان‌ماندن. او چشم ما را به آب‌های زلال باز کرد و نگاهمان را از مردابي كه مي‌بلعيدمان و ما ناخود‌آگاه به سوي آن قدم مي‌گذاشتيم، رهانيد.

اي امام! تو انسانيت را به ما نمودي و امكان‌هاي سالم انساني را و بصيرتِ شناختِ انحراف را.

اينك چگونه مي‌توانيم چشم بر هم گذاريم و به خفتن و غفلت رضايت دهيم و از غروب مرگ‌بار ديروزين نهراسيم؟! در آخرین کلام‌ات به ما گفتی: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند» و ما عهد کرده‌ایم همه‌ی زندگی را به پای این سخن به‌پایان بریم و راه رسیدن به عالَم قدس را از این طریق بر جان خود بگشاییم.

ما را سرِ خفتن نيست

چنين است كه چشمانمان در عطش يك قطره خواب مي‌سوزد، امّا ما را سر خفتن نيست، بيدار مي‌مانيم و به زوزه‌ی گرگ‌هايي گوش مي‌دهيم كه با خشم منتظرند و بر چهره شب ناخن مي‌‌كشند تا در خوابِ دوباره‌مان، دوباره بر ما حمله كنند.

بيدار مي‌مانيم، چون تمام زندگي‌مان در خواب گذشت، و طعم آلوده‌ی خواب هنوز از مزاقمان پاك ‌نشده. اكنون از يك لحظه چشم بستن نيز مي‌هراسيم، كه هر چشم‌بستن، بي‌خبر گذشتن از كنار چشمه‌ی هدايتي است كه تو جاري‌اش كردي و بي‌تفاوت از كنار اين انقلاب الهي گذشتن، غافل‌شدن از شبيخوني است كه دشمنِ بيدار، منتظر آن است. بيدار مي‌مانيم تا دشمن قدّار را مأيوسانه به خستگي و یأس بكشانيم و در این راستا زندگيِ خود را معني‌ بخشيم.

بيدار مي‌مانيم، زيرا چگونه مي‌توان از انقلابی که هديه‌ی خدا است در اين قرن به ملّت مسلمان، پاسداري نكرد؟!

آيا مي‌شود‌ راز ماندگاري‌مان را، رها كنيم و به خواب، رضايت دهيم؟

اي امام! هر چه در لابه‌لاي كلامت مي‌نگريم، راه گمشده‌ی انسان سرگشته‌ی قرن را مي‌يابيم، تو در عصري كه بشر بيش از هميشه به هدايت اسلامي نياز داشت، با سخن‌ات و زندگي‌ات مفسر اسلام و هدايت گشتي.

فتح قله‌هاي آينده‌ی تاريخ

اي امام! تو به ما درس صحيح زندگي‌كردن دادي و تا تو را شاگردي مي‌كنيم، زنده‌ايم، از خود انقلابي به جاي گذاشتي كه خورشيدي است در شب تاريك و يخ‌زده اين قرن.

تو رمز و راز حيات آسمانی و عزّت زمینی را بر جاي گذاردي، حال از خدايت بخواه تا بتوانيم از آن پاسداري كنيم.

ما خوب فهميده‌ايم كه اگر مي‌خواهيم شور و شوق زندگي در ما فرو ننشيند بايد دست در آغوش انقلاب اسلامی، همه‌ قله‌هاي آينده‌ تاريخ را فتح كرد.

اي امام! هر چه زمان بگذرد بيشتر معلوم مي‌شود كه چه بانگي زير اين آسمان به صدا درآوردي، سال‌هاي سال بايد بگذرد تا پژواك اين بانگ در فضاي فرهنگ بشري بپيچد و اثراتش پی در پی به گوش بشريت برسد. اكنون پژواک آن صدا شروع شده و خانه‌ کفر و استکبار را به لرزه انداخته، اين طور نيست؟

وقتی به ما گفتي: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند»؛ هرچه گفتنی بود، گفتی.

بسيار تلاش مي‌كنم تا معني آن را بفهمم و نيز بسيار تلاش مي‌كنم تا آن را عمل كنم، آن‌چه مرا در اين راه پايدار نگه مي‌دارد، سوزِ فراق توست كه عجيب تصمیم‌ساز و عزم‌آفرین است، مثل اشک بر حسين«علیه‌السلام».

هر پگاه از فراق آن خورشید       داغ در صحن سینه مهمان است

در عزای تو ای بهار سپید         تا ابد چشم لاله گریان است

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1] - امام‌خميني«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»، در آخرين پيام 2/1/68.

[2] - سوره‌ بقره، آیه‌ی 217.

[3] - سوره‌ مدّثر، آیه‌ی 38.

[4] - سوره‌ محمد(ص)، آیه‌ی 31.

33472

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

💠 سلام استاد: شما در جواب سوال شماره۳۳۴۵۱ از ظهور نور خاص حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه سخن گفتید، من اصلا متوجه نشدم، منظور از نور خاص چیست؟ اصلا ظهور به چه معنا مد نظر این بزرگان بوده؟ جواب خیلی مبهم بوده و من متوجه نشدم، لطفاً بیشتر توضیح دهید.🙏🙏 سلام حاج آقا وقت بخیر: یک مسئله ذهن من را مشغول کرده و جواب برای آن نیافتم شما جوابی متقن در خصوص حکایت ذیل به ما هم بفرمایید استفاده کنیم. حدود ۱۲ یا ۱۵ سال قبل کلیپی از آیه الله ناصری رحمه الله علیه دست به دست شد که از قول آیه الله بهجت رحمه الله علیه ظهور را آنقدر نزدیک می‌دانند که حتی پیرتر از آن دو بزرگوار هم آن را درک خواهند کرد و حالا آن دو به رحمت خدا رفته اند و خبری نشده البته چون مطمئنا که کلیپ را شما دیده اید فقط به آن اشاره کردم. با توجه به اینکه آن دو بزرگوار از اولیا بوده اند چگونه باید این نقل را هضم کرد؟ بدتر هم اینکه جدیدا کلیپی ساخته اند و براساس آن همه چیز را به تمسخر گرفته اند. البته بعضی افراد می گویند آقای بهجت چنین چیزی نگفته و آقای ناصری اشتباه کرده درحالی که کلیپی منتشر شده و از آقای بهجت سوال می کنند که آقای ناصری از قول شما این مطلب را گفته و ایشان تایید می‌کنند. حال سوال اصلی این است که چرا این دو بزرگوار که ارادتمندان زیادی دارند مطلبی را مطرح کرده اند که به وقوع نینجامیده و باعث زدگی عده زیادی شده و... ✅باسمه تعالی: سلام علیکم: متأسفانه سازندگان آن کلیپ به‌کلّی از معارف الهی دور می‌باشند و معنای سخنان اولیای الهی را که ناشی از کشف روحانی آن‌ها است، در نمی‌یابند. بنده همان روزهایی که آن عزیزان آن سخنان را فرمودند عرض کردم منظور، ظهور خاص حضرت مهدی «عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» است. وگرنه آنان به خوبی می‌دانند که برای ظهور آن حضرت کسی نمی‌تواند وقت تعیین کند. ننمونه‌ای از ظهور نور خاص آن حضرت را شما در انتخاب دولت اولیه آقای احمدی‌نژاد ملاحظه کردید که چگونه مردم و حتی طلاب با شهریه کمی که داشتند برای آقای احمدی‌نژاد تبلیغ نمودند و البته این بدان معنا نیست که ایشان در دولت دهم از رجوعی که مردم به ایشان کردند، بهره لازم را ببرند. و یا انتخاب دولت آقای رئیسی را نیز می‌توان به همان معنای نور خاص حضرت به شما رآورد.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! نور حضرت مهدی «عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» قلب‌ها را به سوی حقیقت راهنمایی می‌کند و این نوع راهنمایی‌ها برای بعضی از اولیای الهی قابل مشاهده است. موفق باشید

33062

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام و درود: در احتیاج بشر به نبوت تخصصی ترین و کاملترین کتابها را معرفی کنید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: علامه طباطبایی در جای‌جای تفسیر المیزان در این مورد نکات ارزشمندی را مطرح کرده‌اند. در ضمن کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» که روی سایت هست در این مورد می‌تواند مفید باشد بخصوص که سعی شده نکات مدّ نظر تفسیر المیزان نیز بیان شود. کتاب «چه نیازی به نبی» که روی سایت هست نیز تذکراتی در این مورد دارد. موفق باشید

32692

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

جناب استاد سلام علیکم: ارادتمندیم. سایه اتان مستدام. طی چند سال اخیر مدام در وجودم در کش و قوسم از اینکه چرا شغلی دارم که هنوز مزدورم و کارمند و نتوانستم نجات پیدا کنم. یکبار هم تلاش کردم از این وضعیت شغلی خارج بشم اما وضعیت اقتصادی اجازه نداد. الان تو وضعیتی هستم که از آینده ای که میخوام باهاش مواجه بشم ترس دارم. می‌ترسم نکنه تا آخر کارمند بمونم و مزدور این و آن. لحظه و ساعتی نیست که بهش فکر نکنم. اما انگار توان جدا شدن ندارم. انگار به این جای ظاهرا گرم و نرم عادت کردم. (هر چند قطعا آن را نپذیرفتم و ازش متنفرم) انگار راهی به جدا شدن از این وضعیت نمی‌بینم که بخوام پشت پا بزنم به این سکون و انجماد خودم. گاهی فکر می‌کنم در این مدت شاید خدا موقعیتی قرار داده بود و من استفاده نکردم. اما چیزی بذهنم نمیرسه. گاهی میگم «آقا جان تا وقتی چسبیدی به کارمندی و کارگری، فرد موثری برای این انقلاب و جامعه نیستی. چون زوری نداری. به هیچ دردی نمیخوری» و یاس من رو فرا میگیره. استاد راه برون رفتم از این شرایط چیه؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید خوب است به این نکته فکر کنید که حضرت امام «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌فرمودند هرکس هرجا که هست سعی کند به بهترین شکل وظیفه خود را انجام دهد تا مورد رضایت الهی قرار گیرد. موفق باشید

31982
متن پرسش

سلام استاد: این جلسه اول پانزده نکته از عقل تکنیکی رو که با صحبت های شما جلو آمدم حس کردم تاریک شدم، اشکال کار کجاست؟ آخه شما همش توجه به ملکوت میدید این سری انگار برعکس شد یا نحوه نگاه من غلطه؟ ممنون از شما

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! هنوز هم نظر به ملکوت است ولی آن‌چنان زمانه وسعت یافته است که می‌توان در این تاریخ آخرالزمانی نور ملکوت را حتی در همین عالَم طبیعت نیز مدّ نظر آورد. ولی تفکر غربی به جای آن‌که طبیعت را آینه نظر به ملکوت کند و از این حوالت تاریخی بهترین بهره را برگیرد، طبیعت را به عنوان منبع انرژی مدّ نظر آورد و تکنولوژی را نیز در راستای استخراج انرژی‌های زمین به کار گرفت که إن‌شاءالله در جلسات بعدی در این رابطه صحبت خواهد شد. موفق باشید    

31811

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با سلام: استاد چطور سوء تفاهمات را رفع کنیم طوریکه به اشتباه نیفتیم؟ گاهی حتی با گفتن حقیقت کسی حرف ما را باور نمی کند!

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: با ارتباطی نرم و با برخوردی شیرین و با صفا، إن‌شاءالله سوء تفاهم‌ها از بین می‌رود.
فرهنگ «مدارا» که در متون دینی و روایات بر آن تأکید می‌شود، حکایت از آن دارد که انسان‌ها می‌توانند با حضور در سنتی خاص و تاریخی معین به فهمی نائل شوند که محصول و برآیند گفت‌وگوی طرفین است، بدون آن‌که نتیجه نهایی گفت‌وگو از قبل قابل پیش‌بینی باشد. بلکه رابطه‌ای دیالکتیکی در میان است و از این جهت گفته می‌شود «فهم»، یک رخداد است که به گفته جناب گادامر با ادغام افق‌ها پیش می‌آید.
معلوم است که در سنت مدارای مدّ نظر دین، هرکدام از افراد افق‌هایی را مدّ نظر دارند که آن مدارا از سنت و تاریخی که افراد در آن هستند شکل گرفته و در بستر گفت‌وگویی که پیش می‌آید «فهم» رخ می‌دهد و بدین لحاظ فهم، امری است تاریخی و همواره رو به جلو.
با توجه به این امر نظر می‌کنیم به روایات وارد شده از طریق رسول خدا و ائمه معصومین.
روايت شده كه خداوند تبارك و تعالى به رسول گراميش «ص» وحى نمود؛ همچنان كه در برابر فرائض و واجبات مسئوليت دارى و نسبت به آن‌ها مؤاخذه مي‌شوى، در باره مدارا كردن با مردم مؤاخذه خواهى شد. (بحار الأنوار، ج‏68، ص: 90)
رسول خدا«ص» فرمودند: «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِيمَانِ وَ الرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَيْشِ» ‏(الكافى، ج 2، ص 117.) مدارا با مردم نيمى از ايمان است و نرمش با آن‌ها نيمى از زندگانى. این بدان معنا است که باید اندازه فهم مردم را از دین و وظایف دینی رعایت کرد.
رسول خدا«ص»  می‌فرمایند: «رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِيمَانِ بِاللَّهِ- مُدَارَاةُ النَّاسِ فِي غَيْرِ تَرْكِ حَقٍّ وَ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ خِفَّةُ لِحْيَتِه‏» ريشه‏ خِرد پس از ايمان به خدا، مدارا كردن با مردم است در غير ترک حق، و از خوشبختى مرد است كمىِ نزاع و جنگ.
از حضرت باقر «ع» هست که: «إِنَّ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قُفْلًا وَ قُفْلُ الْإِيمَانِ الرِّفْقُ»‏ براى هر چيزى قفلى است، و قفل ايمان نرمش است. و یا می‌فرمایند: «مَنْ قُسِمَ لَهُ الرِّفْقُ قُسِمَ لَهُ الْإِيمَان‏» هر كه را نرمش بهره دادند، برای او بهره‌ای از ایمان را مقرر کرده‌اند.
از حضرت صادق «ع» هست که فرمودند: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ فَمِنْ رِفْقِهِ بِعِبَادِهِ تَسْلِيلُهُ أَضْغَانَهُمْ». (اصول كافى، ترجمه كمره‏اى، ج‏4، ص: 359) به راستى خدای تبارك و تعالى اهل نرمش است نرمش را دوست دارد و از نرمشِ او با بنده‏ ها است كه كينه‏ ها را از سينه‏ هاى آن‌ها در كشد. مسلّم یکی از موارد رفق با مردم همان است که انتظار نداشته باشیم همه آن‌طور که ما دین را می‌فهمیم آن‌ها هم به همان صورت بفهمند.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ «ص»: «الرِّفْقُ يُمْنٌ وَ الْخُرْقُ شُؤْم»‏ نرمش ميمنت دارد و سخت‌گيرى شوم است. و همچنان حضرت می‌فرمایند: «إِنَّ الرِّفْقَ لَمْ يُوضَعْ عَلَى شَيْ‏ءٍ إِلَّا زَانَهُ وَ لَا نُزِعَ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا شَانَهُ‏» نرمى روى هر چه گذاشته شد، آن را زينت داد و از هر چه برداشته شد، زشتش ساخت. پس در واقع با رفق و مدارا بهتر می‌توان افراد را با خود همراه کرد و نسبت به آنچه حق می‌دانیم وارد نمود.
پیامبر خدا «ص»  می‌فرمایند: «إِنَّ فِي الرِّفْقِ الزِّيَادَةَ وَ الْبَرَكَةَ وَ مَنْ يُحْرَمِ الرِّفْقَ يُحْرَمِ الْخَيْر» در نرمى، زيادى و بركت است و هر كه از نرمى محروم شد از خير محروم گشت. این نشان می‌دهد اگر علامه دهر هم باشیم ولی اهل مدارا نباشیم برکتی برای خود و دیگران نداریم.
امام صادق «ع» فرمودند: «مَا زُوِيَ الرِّفْقُ عَنْ أَهْلِ بَيْتٍ إِلَّا زُوِيَ عَنْهُمُ الْخَيْر» از هر خاندانى كه نرمى دور شد، خير از آن‌ها دور گشت. (الكافي، ج‏2، ص: 119) و رسول خدا «ص» می‌فرمایند: «أَمَرَنِي رَبِّي بِمُدَارَاةِ النَّاسِ كَمَا أَمَرَنِي بِأَدَاءِ الْفَرَائِض»‏ خداوند به همان‌گونه‌ای که به من در مورد واجبات امر کرده، در مورد مدارا با مردم نیز امر فرموده. زیرا در چنین فضایی است که انسان‌ها احساس می‌کنند می‌توانند وارد تاریخی شوند که با انقلاب اسلامی شروع شده و انقلابیون به آن‌ها سخت‌گیری نمی‌کنند. موفق باشید   

 

31546
متن پرسش
سلام و ادب خدمت استاد بزرگوار: نمی دانم چرا با اینکه کتاب‌های شما رو مطالعة کردم و فلسفه و عرفان کار کردم معنای تکوین و تشریع را خوب نفهمیدم و ربط این دو. لطفا معنای تکوین و تشریع را بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث در «بودن» و «شدن» است آن‌جا که بودنِ ما در میان است مثل زن بودن یا مرد بودن، تکوین مطرح است و آن‌جایی که زنِ خوب شدن و یا مردِ خوب شدن در میان است، تشریع مطرح است. موفق باشید

31328

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: یک سوال داشتم اینکه یکی از منبری ها یک صحبتی داشتن راجع به اینکه اصلا در اول راه قرار نیست انسان از نمازش لذت ببرد و باید این سختی ها کشیده بشه تا اگر در آینده آدم شدیم شیرینی نماز را بچشیم و می‌گفتند که خداوند عمدا نماز را اینگونه قرار داده تا حال ما گرفته شود و مبارزه با نفس باشد آیا به نظر شما این مطالب درست است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! تکلیف همان‌طور که از معنی آن واژه بر می‌آید امری است که برای مکلّف، تکلّف‌آور است و نفس امّاره او نمی‌خواهد آن را بپذیرد تا آن‌که به مرور قلب، جای نفس امّاره به صحنه می‌آید و عبادات برایش شیرین می‌شود. موفق باشید

31235

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و احترام: استاد من در جایی خواندم که قضای نماز شب افضل از تعجیل آن قبل از نیم شب شرعی است. آیا این حرف درسته؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: البته فرائض یومیه تنها مستحباتی است که قضا دارد و بهتر است در اسرع وقت قضای آن انجام شود ولی نباید طوری به خود سخت‌گیری شود که گویا آن فریضه مستحب، واجب قلمداد شود. موفق باشید

30674

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیزم: چرا با وجود این همه علم، عمل صالح مان اینقدر کم است؟ ممنون
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم فراموش کرده‌ایم، با این علوم باید به فکر گشودن عالَم معنا در مقابل خود باشیم! موفق باشید

30662

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام و عرض ادب: تبریک پیشاپیش برای ورود به ایام عید اولیاءالله. غرض از مزاحمت، برای ماه مبارک آمدیم خدمتتان به انفاس شما مقدس کنیم این چهله خود را. ملتمس دعای حضرتعالی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی قاصدک خبر آورده که خبری در پیش است، چرا چشم به راه آن خبر نباشیم! و چشم دل را به سوی آن خیر که گشودن آسمان است به زمینیان، باز نکنیم؟! ای دل! چشم بگشا، حجاب‌های پیشِ خود را برای آن عطای الهی بزدای، و آماده شو برای حضور در جهانی دیگر. جهانِ کیفیت‌ها دارد از راه می‌رسد. جهانی که همه‌چیز نزدِ ما است. ای کمّیّت‌های سیاه و تاریک! از جلوی راه آن کنار روید، ای دل! از این کمّیّت‌ها دل بکَن، خبری در راه است. ای اشک! در مقابل قدم‌هایش آب بپاش. موفق باشید

30428

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و درور بر استاد: از آنجا كه علم به يقين در خدا جز بديهيات است اگر ما همين قدر بدانيم كه خدا وجود باشعوريس كه بر عالم و هستي حاكم و حكيم داناست و هرچه اراده كند يقينا محقق خواهد شد آيا شناخت بيشتري بايد صورت بگيرد در اين عالم در مورد خدا؟ آيا تسليم در برابر حوادث كافي نيست براي ادامه زندگي؟ آيا خدا مي‌خواهد ما بيشتر بدانيم در مورد خودش؟ آيا تسليم بودن در برابر علم خداوند كافي نيست؟ آيا بايد شناخت بيشتري در اين جهان و علم هاي كه هست بايد كسب كرد تا به هدف انسانيمون رسيد يا كمال در تسليم محض در برابر خداوند و انسانيت انساني است و خير رساندن به ديگران؟ سوال من اينكه آيا لازمه تحقيقي كه فلاسفيون و عرفا كردن كه همش به علم بينهايت خدا منتهي مي‌شود و نورانيت و رحمانيت آيا لازمه به فراتر از اين دست يافت؟ آيا بايد تفحص بيشتري كرد؟ آيا شناخت بيشتر لازمه زندگيس؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که حضرت صادق «علیه‌السلام» به نقل از کتاب «عقل و جهل» اصول کافی می‌فرمایند جواب خدا به بندگان بر اساس عقل و معرفت آن‌ها نسبت به خداوند است. با توجه به این امر می‌توان گفت هر اندازه معرفت ما به خداوند بیشتر باشد، عبادات ما و فعالیت‌های ما برکت بیشتری پیدا می‌کند. موفق باشید

30355

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
یه استفتاء بگیرید که مدتی است یه کلاس هفتگی تو مباحث سیاسی و فرهنگی تو مسجد تشکیل شده تو یکی از اتاق های مسجد که بعضاً هم زمان میشه با برنامه های عبادی مسجد آیا این همزمانی ایرادی دارد یا خیر؟ و پیشنهاد دهید. لطفاً نظرتان را مرقوم فرمایید
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این موارد باید به مرجع تقلید خود رجوع فرمایید. موفق باشید

30303

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم: با سلام و عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن ماه رجب. بنده از توحید درست و خالص این چنین برداشت کرده ام: توحید حقیقی و خالص به معنای اطاعت و بندگی خالص است. آیا برداشت بنده درست هست؟ اگر بله، پس ۱. نقش توحید عقلی و فکری (به معنی اینکه شخص از لحاظ عقلی و اعتقادی خدای یگانه را قبول داشته باشد) چه می‌شود؟ (آیا مقدمه هست یا نه؟) ۲. در روایات داریم که مشرکان در جهنم جاودان هستند، منظور از این شرک، شرک در عمل هست (بندگی خاص و فقط برای خدا نکردن) یا نه شرک در عقیده و اعتقاد به خدایی دیگر داشتن؟ التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. آری! توحید خالص، اطاعت و بندگی است. ولی همچنان‌که امام صادق «علیه‌السلام» می‌فرمایند: آن اطاعت‌ها به اندازه‌ی عمق معارف توحیدی قبول می‌شود. در این مورد خوب است به قسمت کتاب «عقل و جهل» از اصول کافی رجوع فرمایید. ۲. شرک در عقیده، آن هم نه شرک خفی، افراد را مخلّد در آتش می‌کند. موفق باشید

29879

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و احترام استاد عزیز: خدا قوت. اول اینکه در نماز اختصاصی روز جمعه در مورد ساعتهایش سوالمس. در وقتی که آفتاب پهن می‌شود (الان که زمستان است حدود ساعت چند) در وقت چاشت و اگر از وقتش فراموش شد. ساعت ۱۰ خواندیم آیا مشکلی ندارد؟ممنون. دوم اینکه در سوال ۲۹۷۰۶ فرمودید از ملائکه مقرب حضرت عضرائیل از این طریق می‌شود کمک گرفت. حالا می‌شد لطف کنید از آن سه ملائکه مقربمون بعد از نماز بگوییم. ممنون از زحمتای شما.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. چون‌که بنده توفیق این این اعمال را نداشته ام، تحقیقی هم نکرده‌ام. ۲. چرا که نه. موفق باشید

نمایش چاپی