سلام و وقت بخیر: در مورد شهید عزیز فخری زاده. یک نکته اینکه ایشان را به عنوان دانشمند مطرح می کنند. کشور ما بشکر خدا در جایگاهی نیست که محتاج دانشمند های خاصی باشد، دانشمندان و محققین زیادی در کشور وجود دارند، مشکل کشور ما مشکل مدیریت مجموعه های مختلف است، و شهید بزرگوار از این جنبه که مدیر بزرگ و توانمندی بودند خار چشم دشمنان بودند. کاری که یک مدیر انجام میده شاید صدتا دانشمند نتونن انجام بدن. تا حدودی که آشنایی داریم می بینیم معمولا کارها از این بُعد مشکل دارند «کمبود مدیران توانمند، با اخلاص، مجاهد، انقلابی» نکته دوم زمان ترور شهید بزرگوار هست: اول از نگاه دشمنان، که گمان می کنند می توانند با یک ترور حساسیت بر انگیز و با یک تهییج رسانه ای (رسانه ها بودند که برای شخصی که برای اغلب ما ناشناخته بود لقب معادل سردار سلیمانی در امور هسته ای می دادند و اتفاقا این هماهنگی زیاد و بافاصله زمانی کم خبر از یک کار مشترک می داد) باعث تهییج مردم انقلابی شوند، که نتیجه آن تصمیم و اقدامی از سوی ایران انجام بشه که بتونن از اون سوء استفاده کنند. غافل از اینکه این کشتی را نوح است کشتیبان و ان شاء الله برسیم به آن جایی که فرمود: «وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَ كَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا» و نکته دوم که بنظرم می رسه اینکه، گویا چنین انسانهای بزرگی، در سطحی فراتر از زندگی ما، خود تصمیم می گیرند که خودشان را در این شرایط فدای انقلاب کنند. نه اینکه بگوییم دشمن آمد ترور کرد. نه اینکه با پهباد هدف حمله قرار گرفت. در مورد این دو مورد که عرض شد نظر شریفتون رو خواست جویا شوم. با تشکر.
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. وقتی راهی از طرف خداوند به سوی بشر در تاریخی گشوده شود، اگر انسانها در آن راه قدم بگذارند، این خداوند است که مسیر را برای آنها میگشاید تا در همهی ابعادی که نیاز آن تاریخ است، رشد کنند و قصهی شهید حاج محسن فخریزاده و شهید حاج قاسم سلیمانی قصهی به ظهورآمدن انسانهایی است که در همهی ابعاد مناسب این تاریخ و از جمله در مدیریت رشد لازم را داشتهاند، اینان پروریدههای دست خداوند هستند. ۲. آری! قبلاً هم عرض شد وقتی ما متوجه باشیم دشمن این انقلاب به تعبیر حضرت سجاد «علیهالسلام» احمق و جاهل است، حتماً انسانهای احمق و جاهل نمیتوانند کاری به نفع خود انجام دهند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد خوب است به جزوهی «انقلاب اسلامی و عصری جدید در گام دوم» که در سایت هست، به آدرس زیر مراجعه فرمایید. موفق باشید
http://lobolmizan.ir/leaflet/1720/%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B9%D8%B5%D8%B1%DB%8C-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%DA%AF%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D9%88%D9%85
باسمه تعالی: سلام علیکم: تفاوت نمیکند. هر کدام از این انسانهای بزرگ وقتی متوجه باشند در جهانی گستردهتر از جهان محدود انسانهای عادی میتوانند حاضر شوند، عملاً نسبت به آنچه با آن روبهرو میشوند، عمیقتر برخورد میکنند. موفق باشید
این جواب ارسال شده است:باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم همینکه به آن کودک کمک میکنید، خداوند مددهای لازم را به شما عنایت خواهد کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید سخن قابل تأمّلی است و نباید آن را نفی کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به تدبّر در قرآن و رفاقت با انسانها و عدم تکبّر و صلهی رحم و عدم پرخوری فکر کنید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: خود هیوم هم میگوید در زندگیاش مقیّد به آنچه که فلسفهی آمپریست به او میرساند، نیست. عرایضی در همین رابطه در جزوهی «تاریخ فلسفهی غرب» شده است. موفق باشید
سلام و رحمت: سوالم درباره صبر و راضی بودن به مقدرات هست. گاهی اونچه در زندگی انسانها پیش میاد خارج از اراده و اختیار خودشون هست. مثلا یکی نمی تونه بچه داشته باشه، یا نقص عضو داره و... این شخص میتونه بگه اینها خواست خدا بوده و صبر کنه و راضی باشه بهشون یعنی همین مساله میتونه دلش رو آروم کنه یا غم هاشو کم کنه. اینکه با خودش بگه این شرایط من خواست خدا بوده من بر اون صبر می کنم خدا برام جبران میکنه. ولی گاهی هم مشکلات و سختی ها ناشی از اعمال خود انسان هست، با تصمیم اشتباه یا اعمال اشتباه شرایطی رو برای خودش ایجاد کرده که متحمل سختی شده یا موقعیتهایی رو از دست داده اینجا که دیگه اون فرد نمیتونه بگه اینا خواست خدا بوده چنین فردی چیکار باید بکنه؟ از گناهان توبه میکنیم ولی اشتباهاتی که آثار سو در زندگی آدم ایجاد میکنند رو چه باید کرد؟ چنین فردی چطور میتونه صبر کنه بر مشکلاتی که خودش درست کرده؟ چطور میتونه بابت این مشکلات از اون فشار روانی و غم کم کنه؟ که آسیب کمتری به دنیا و آخرتش وارد بشه؟ گاهی این حسرت ها و این سرزنش خود و غم ها انقدر شدید میشه که گویی تمام انرژی روحی از دست میره و آدم نمیتونه گام مثبتی برداره برای جبران گذشته یا ساختن آینده.
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. صبر در عبادات موجب میشود تا آرامآرام جهانی معنوی در مقابل انسان گشوده شود. ۲. با انجام اعمال نیک و پشیمانی از گناهانی که مرتکب شدهایم، خود به خود اثر آن گناهان محو میشود و در همین رابطه خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ» ۳. مگر از خدا غافلیم که خودش فرموده به نحوی آن کوتاهیها را جیران میکند و عالم دیگری را مقابل ما میگشاید با صفای خاصی که توّابین را مورد عنایت قرار داده و میفرماید: «انَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ». موفق باشید
بگذارید در جمع از 'من' بگویم منی که خود را مدیون انقلاب اسلامی میدانم و بخداوندی خدا از اول عمر هیچ نبودم مگر آنکه محبت های خدا و اولیاء خدا مرا با انقلاب اسلامی (چه آگاها و چه ناآگاه) قدم قدم راه برد و چه شب هایی که از میزان رنجش و خامی روح و پوچی زمانه ای که از شکم آن روح مخدوش مرده و سیاهِ مغرور بودم رنج بردم و چه روزهایی که میگفتم چرا باز پس روز شد، و هرکجای این دنیا قدم میگذاشتم جز رنج و جز احساساتِ پوچ و یا حتی خوبِ اسلامی اما سطحی نمیافتم و در خود رنجی را که بعدا فهمیدم رنج دوری از عوالم مختلف جانیست که هنوز به جای درست خود نرسیده بود. هیچ وقت نتوانستم هیچ انتخابی شبیه انتخابات تمام مردم دنیا بکنم و از این رو مرا نا امید میخواندند و اگر کسی دستم را میخواست بگیرد و به سمت خود ببرد بسیار نمیپذیرفتم و اگر کمی با آن قدم بر میداشتم بسرعت پایان پوچش را میدیدم؛ در خانه اما با خانواده ای روبرو بودم که انقلابی بود اما هنوز بشر جدید را آنطور که باید نمیتوانست بفهمد (که البته این بجز محبت های آنهاست که به توان خود بر من داشتند و امیدوارِ جدی ام که خدا به آنها حیات بزرگ طیبه ای عطا می کنند انشاء الله) پس در آن هم غربت داشتم و بیشترین غربت نزد خودم بود! گاها آنقدر امید را دور میدیدم که به سرگرمی هایی چون موسیقی و فیلم پناه میبردم تا ببینم میتوانم منی پیدا کنم تا با آن ادامه دهم؟ خیر همه چیز کم و همه چیز را نمیخواستم اما امیدی قاطع که نمیدانم از کجا مرا به ادامه دادن میکشاند تا خودم را نکشم. به هر حال بزرگ تر شدم فهمیدم انقلاب اسلامی چیزیست که هرچه امروز می گویند کم آن است و من تاب کم امروز را نداشتم پس خود را بکلی تقدیم آن کردم ببینم چیزی در آن هست؟ بود، خوب هم بود هرچند هنوز نمیفهمیدمش پس از این زندگی ام عوض شد و دیگر بیشتر با جدیت از زندگی عوام فاصله گرفتم و راهی که باید را درش قرار گرفتم امروز ای مسلمانان والله بدنبال نا امیدی ام به دنبال کفری هستم که از زمین تا تمام آسمانها را فرا گیرد این کفر را در نهایت درجات ایمانی انقلاب اسلامی خواستارم بعد از آنکه فهمیدم «من» هرچه خواستم من نبودم و خدای انقلاب اسلامی بوده است، بعد از آنکه رنج های جوانانی را میبینم که به سختی بدنبال زندگی توحیدی هستند اما در فراغ آنند و گریه ام را در می آورد که با این کفر بدانم وای بر منی که دوست دارِ آنهایم بس ناتوان و دروغ گویی بیش نیستم. بعد از آن کفر اساسی بایدم که والله کافری از این همه نور و بالحق زیستنی که «من» در خود حس می کنم خواهشیست که عاجزانه از خدا! خدایی که منِ عاجز ناتوانم برای خود دعایی از نزدش برای آن امر شدنم هم بخواهم. خدایی که خود، خود است و نه من داعی و او مستجاب کننده. آه این خواهش چه بسیار دور و چه غیر قابل تصرف و غیر قابل فهم و غیر قابل رسیدن برای چون منی که با لگد باید آنرا از آن آروزو هم بیرون بیندازند. در جمع همه شما من خاری پست و ذلیلی آشکار و ناتوانی هستم که حتی دلهای شما اگر بیچارگی اش به غم مبتلا می شود. که ای خدا بس است رنج های بیکران، بس از ادعاها، بس است بهشت، بس است جهنم، بس است خوبی و بدیهای من و بس است من... به خداوندی خدا که اگر کسی جانش را فدای این اسلامِ انقلاب حضرت روح الله کند و تشنه زار باشد دیوانگی اورا فرا میگیرد که از سرِ عشقیست که مانند ندارد و چنان سختی هم میکشد که عین زندگیست و چنان زندگی میکند که برترین آدم های تمام تواریخ خلقت نکرده اند. من نمیتوانم بگویم بیایید و بچشید چون ناتوانم اما خود از خدای خودتان گمشده خودتان را بخواهید هرکجا بودید و کجا دوست داشتید بگردید اما قانع؟ هیچ وقت نشوید. خدا نگه دارتان.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! حقیقتاً همین است که میفرمایید. اگر بخواهم قصه سرگردانی خود را عرض کنم که با حضرت امام و انقلاب اسلامی بالاخره این سرِ سرگردان تا حدّی به سامان آمد، باید مقاله «ای امام» را که قصه پریروز و دیروز و امروزِ بنده میباشد، ذیلاً خدمتتان تقدیم نمایم. موفق باشید
در مقاله «ای امام» در آنجا قصه روح جوانی است که در فضای تاریخ پوچیها، نه میتواند تسلیم آنهمه پوچی شود، هرچند که گویا دارد تسلیم میشود؛ و نه راهی را مییابد که از آن سردی و مرگ نجات یابد. تا اینکه قاصدک خبری از حضور تاریخی امام خمینی آورد. مقاله «ای امام» داستان چنین حضور و گرمایی است که به جوانی مثل بنده از طریق حضرت امام رسید . قصه جوانی که راه طولانی پوچیها را تا رسیدن به خورشید امیدبخشِ امام طی کرده.
ای امام!
بسم الله الرّحمن الرّحيم
«هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآنها را آرام نگذاريد وگرنه آرامتان نميگذارند».[1]
در فروردين سال 1368 بود كه امامخميني «رضواناللهتعالیعلیه» در پيام خود، نكتهی فوق را گوشزد نمودند. اين نوشتار دردِ دلي است با ایشان و در رابطه با آن نکته که فرمودند، تا از اين طريق جايگاه روحي خود و نسلی را که با بنده در قبل و بعد از انقلاب معاصر بودند زمزمه کنم. نوشتن این مقاله به جهت آنكه قصّة دل بود، كمي طول كشيد كه متأسفانه با چهاردهم خرداد آن سال و رحلت آن عزيز روبهرو شد، رحلتی كه آتش به جان همهی ما زد و با همان جانِ آتشگرفته نوشتن ادامه يافت و گويا بيشتر به خود آمده بودم كه امام چه بود و در آن حال به ناتواني قلم براي ارائهی آنچه در سينه است بيشتر پي بردم.
آنچه در روبهروي خود داريد، دلنوشته و نالهی قلمي است كه گفتنيهاي زيادي در رابطه با ظهور امام«رضواناللهتعالیعلیه» در زندگي خود و مردم كشورش دارد، ولي حتماً عذر بنده را میپذیرید كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسيده ممكن نيست، ولي با اینهمه شما سعي كنيد به بهانهی خواندن اين نوشته، نانوشتهها را نیز بخوانيد، نانوشتههايي كه پس از خواندن اين سطور، از قلب خود ميشنويد. چگونه میتوان شرایطی را توصیف کرد که با حاکمیت فرهنگ مدرنیته افقهای زندگی را از هر طرف تیره و تار نمود، شرایطی که همه در حال جانکندن بودیم، همهی تلاش من آن است که آن جانکندنها را توصیف کنم.
انعكاس وَجه آرماني
اي امام! ما بيش از آنكه به سوگ تو نشسته باشيم، در ضمير خود يافتيم كه از رویارویی با تمنّای بزرگ خود محروم شدیم. ما درواقع خودِ حقيقي و اصلِ اصيل خود را كه تو انعكاس وَجه آرماني آن بودي، از دست داديم.
قبلاً بيگانه را خودْ پنداشته بوديم و خود را نچشيده بوديم، و تازه داشتيم با دستزدن به دامان تو، خود را مييافتيم كه ناگهان دامن از دست ما كشيدي.
به خود آمديم، راستي چه بود؟! چه هست؟ چه بايد باشد؟
به خود آمديم كه راستي چه بود؟!
در سالهاي تختهبندي خواب، «مرگ» برايمان رهايي و آزادي بود. آري در آن روزهاي سياه؛ «مرگ» آرزوي بلندي شده بود كه ميخوانديم و نمييافتيم.
امروز كه ميتوانيم سرشار از زندگي باشيم، از آن خفتن سخت دلهره داريم. بر آن خيرهخيره مينگريم كه دوباره بر ما حمله نكند، دیروز به خفتن عشق ميورزيديم و امروز آن را دشمن ميداريم و به ادامهدادنی دل بستهایم که هر روزش بهتر از دیروز است، تو ما را با انبیاء و اولیاء همتاریخ کردی.
راستي آنهايي كه زندگي را ميشناسند، چگونه آنهمه خفتن را - که بیرونافتادگی از تاریخ نور بود- دشمن ندارند؟
ديروز؛ زندگي، قطار روزهاي مسخره و يكنواختي بود كه با زوزهی مرگ به گورستان ميرفت و امروز تو زندگي را طوري معني كردي كه زندگي، رودخانههای حيات را در رگهايمان جاری کرده و به پريدن از زشتيها و پرواز به سوی خوبیها دعوتمان مينمايد. افقی را بر ما گشودی که همهی امیدها یکجا در عمق جان ما جای گرفت و راستی زندگی با اینهمه امید و امیدواری چه لطف بزرگی است.
پوچي چقدر آزاردهنده بود
آن روزها، زندگي مرور شكنجه بود و پليدي، ديدنِ آنهمه زشتي و پلشتي و نامردي، و «حقيقت» ستارهاي بود كه انبوه سياهي حتّي سوسويش را از ما ربوده بود، و هر قدمي، عفونتِ حياتِ راكد روزمرّگي بود و پوچي، راستي كه پوچي چقدر آزاردهنده بود. راستي كه پوچي چقدر آزار دهنده بود.
امروز؛ زندگي هميشه آبستن لحظههاست. لحظههايي كه زيبايي خواهند زاييد، لحظههایی که غذای جان است، هرچند نفس امّاره از آن کراهت دارد.
پيش از اين؛ زندگي كويرِ همهجا كشيده بود كه نابودي حياتمان را فرياد ميكشيد و هيچ لالهاي از انسانيت در آن امكان سبزشدن نداشت، ما به نان خواستن و نام جستن گرفتار بوديم و از آن حيات برينِ روحاني، كه تو به ما معرفي كردي، غافل بودیم. تو متذكر پنجرههاي حيات معنوي گشتي و فهميديم چگونه خودمان مأمور به بندکشیدن خود بوديم.
پيش از اين؛ دنيا سراسر، زندان بود و گور، خانهی موعود، و اصلاً از زندگي چيزي نميفهميديم جز يك غروب سرد و ساكن، وامروز حياتي كه تو به ما معرفي كردي، وسعت بيمرزي است كه ديوار نميشناسد، و تا عمق فراخناي روحمان بلند شده و تا پشت قلّههاي حيات معنوي سركشيده و كنگرههاي غيب را نظاره ميكند و به تماشای مددهای الهی نشسته است.
راستی اگر انقلاب اسلامی به وقوع نپیوسته بود چهکسی باور میکرد ملائکةُالله در تدبیر امور، اینهمه فعّالانه در صحنهاند.
پيش از اين؛ بيزار از آنچه بود و نااميد از آنچه بايد ميبود. مرگ را ميخوانديم و نمييافتيم، هر چند همة حياتمان مرگ شده بود، و امروز، خشنود از آنچه بايد و هست و ناخشنود از آنچه هست و نبايد، و اميدوار لحظههاي آبستن، كه بيشك حیات موعود را خواهد زاد، هرچند چشمهاي عادتكرده به مرگ، آن را به رسميت نشناسد و به ستیز با آن بهپا خیزند.
آري؛ اگر امروز از خفتن و غفلت ميگريزيم و عطشِ چشمهايمان به خواب را، به چيزي نميگيريم، و از هيبت خارِ كنار گل، دلخوني به خود راه نميدهيم، زيراكه نسبت به صدای زوزهی مرگِ انسانيت در پشت پرچينهاي خراب نميتوانيم گوش بربنديم و آرام بخوابيم.
چه غروب سردي بود!
اي برادر! بگذار تا قدري از روزگاری که بر اين قريه گذشت براي تو بگويم، شايد جوانيات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و فراموش كرده باشي كه در چه غروبِ سردي بهسر ميبرديم، شاید جوانیات امکان احساس آن غروب را به تو نداده.
اي برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آري تا غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعني هويت اسلاميمان را بربایند. تو كجا بودي؟ ما كجا بوديم؟ اصلاً همهمان كجا بوديم؟ مگر اسم آن بودن را ميتوان «بودن» گذاشت؟
مگر نه نيمي در خواب و نيمي در گور بوديم كه همهمان را بردند و هیچ صداي اعتراضی برنخاست؟ در آن هنگامهها اگر ما از داشتههامان بيخبر بوديم، دشمن آگاهي كامل داشت، ارزشهامان را ميشناخت و راز ماندگاري ديرپايمان را ميدانست و خوب باخبر بود كه چگونه در چشمة پايانناپذير و هميشه جوشان فرهنگ اسلامي آسيبناپذير میشديم.
از نقطهضعفي كه بايد بگذرد بيخبر نبود و همچنان انتظار كشيد تا بر دامن خواب، هوشياري نيرومندمان را بر زمین بگذاريم، تا از گذرگاه غفلت و خفتنِ ما بگذرد و قلّهی كهنِ نفوذ ناپذيرمان را تسليم تباهي كند، و نقطهی آسيبپذير، خفتن بود و غفلت، چشمان بازی که باید همچنان به دشمن خيره میشد، آرامآرام به خواب رفت و دشمنيِ دشمن فراموش شد با اینکه نسیم وَحی بر گوش جان ما خوانده شده بود.
«لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا»[2] مشركان، پيوسته با شما مى جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند.
آري؛ روزگارِ اين قريه به آنجا كشيد كه دشمن پيروزي يافت و تباهي آغاز شد، و ما نيمي در گور و نيمي در خواب، يا در گورستانِ كينهی اين برادر، و يا در سنگستانِ تهمت به آن برادر، خفته و مرده بوديم و دشمن بيخواب و بيمرگ، ما را نظاره ميكرد.
سالهاست كه به آن تباهي عادت كردهايم، حتّي فراموش كردهايم كه دزدان چه ربودهاند، تا بر باز ستاندنش همّت كنيم. لذا آن پیر فرزانه فرمود: ما هنوز اول راه هستیم.
چشمبستن چرا؟
اي برادر! اينان كه در چنين شرايطي آسوده ميخوابند، اصلاً زندگي را نميشناسند، تا نگران ربودن آن باشند، چه رسد بخواهند به زندگیِ ربودهشده باز گردند. اينان با چنين خفتني مرگ را تمرين ميكنند، در حالي كه زندگان مسئوليت زندهبودن را بر دوش دارند.
نميتوان زنده بود و حركتي براي انتخابكردن زندگی نداشت. زیرا: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[3] هركس در گرو آن چيزي است كه انتخاب ميكند، پس زنده بودن و انتخاب نكردن محال است، و انتخاب كردن و مسئول انتخابهاي خود نبودن نيز بيمعنا است. اينك اگر مدّعي زنده بودنيم، چشم گشودن و ديدن را ناگزيريم، و مسلّم در برابر امواجي كه بر نگاهمان ميگذرد مسئوليم. چشم بستن، نه نجاتدهنده است و نه آرامشبخش، و فقط پشيماني را دو برابر ميكند.
مگر نه اينكه در كنار هر گُلي، خاري لنگر انداخته تا بُزدلان از ترس خار براي هميشه از گُل محروم شوند و كابوس ترس از خار، غذاي جانشان شود و نتوانند به گُل فكر كنند. پس چگونه به بهانههاي واهي، خود را بر اين موج بلند انسانيت که تا سقف آسمان غیب پرکشیده، نيفكنيم و امام خود را در تاريخ تنها گذاريم و خود را بدون هيچ دست و پايي در مرداب روزمرّگيها رها کنیم. نسیم وَحی بر جانها چنین میسراید که: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»[4] و البته شما را مى آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارشهاى [مربوطبه] شما را رسيدگى كنيم.
اي برادر! آيا ميداني پيش از اين بر ما چه گذشت؟ بگذار بگويم كه شايد جوانيات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و شاید جوانیات امکان احساس آن غروب سراسر سرد و پوچ را به تو نداده.
ديروز
چشم كه ميگشوديم، زشتي و نامردي وجودمان را ميشكست و آنچنان ديرپا بود كه اميد نوجوانیمان به نااميديِ بزرگ مبدّل ميشد، بيانتظار فردا، كه نه فردا، بل امروزي زشت و سياه و بيرحم بود.
از عمق جان چشم میبستيم كه بيارميم. و از همهی نامرديها روی برگردانديم، امّا چشمبستن؛ آرميدن نبود، مرگي بود در انتظار مرگي عميقتر.
چشم بستيم و خواب را آرزو كرديم. درست همچون محكوم به اعدامي كه ميخواهد بخوابد و تمامي اميدش اين است كه با خوابي سنگين از وحشت مرگ آسوده بگذرد، زيرا بيداري، رودررويي با دنيايي بود پر از نفرت و نفرين، و خواب براي دورشدن و از يادبردن و چشيدن مرگي كوتاه.
ای کاش میتوانستم بگویم بر ما چه میگذشت؟! ای کاش معنی پوچی را میفهمیدی! چگونه میتوان به کسی که مرگ را نچشیده از احساس مرگ سخن گفت. بشکنی ای قلم که چقدر در ترسیم آن پوچی، ناتوانی.
امروز
تو كجا باور ميكني بر ما چه گذشت؟ امروز، از قفسهاي زرّينِ رفاهِ دروغين پر كشيدهايم و به دشتها رسيدهايم و اكنون با سبزههاست كه ميروييم و با شكوفههاست كه ميشكفيم و با حضور در جبهه نور که میخواهد از غربِ سرد و سیاه بگذرد، زندگي در دستهامان در حال بارورشدن است و با چنین احساسی است که میتوان انحرافها را دید و بر سر آن فریاد کشید.
ديروز، آيندهگراي شكستخوردهای بوديم كه آرامشِ بعد از مرگ را آرزو ميكرديم، پیش خود میگفتیم: بگذار همهچيز نابود شود، ببينيم چه ميشود، و به سرنوشتي تن داده بوديم كه پوچی؛ دردي هميشگي را بر پيشانيمان نوشته بود و امروز، واقعگرايي هستيم كه بر واقعيتها چشم نبستهايم ولي با اینهمه از امکانات انسانی که با انقلاب اسلامی فراهم شده، بیخبر نیستیم و تا نهایت ِ دشتِ انسانیت پرواز خواهيم كرد، و واي بر ما اگر به بهانههای واهی از پریدن بهسوی وعدهی موعود شانه خالی کنیم.
ای امید که از فریبها خود را آزاد کردهای! چقدر دوستداشتنی هستی.
اي امام! تو اميدواري را نهادينه كردي، با تو امكان پرواز فراهم شد.
ديروز، با غروري پلنگوار، بدون درك امكانات به ماه ميپريديم و در درّهی غرورِ نزديكي به دروازه تمدّن غربی، پريشان و متلاشي ميشديم، و امروز با خلق امكانات ميتوان بر بال خود تكيه زد و اعتياد ديرينهی بيگانه از خود بودن، و بيگانه را خود انگاشتن، را شكست. من نميگويم آنچه شدني است، شده است، ميگويم روزگارِ بهبارنشستنش بهپا شده، بايد مواظب بود آن را از ما نربايند و ما را در خود ادغام کنند.
ديروز، مرگِ انسانيت خود را، زندگی پنداشته و به آن عادت كرده بوديم و امروز، فساد را مرگ ميشناسيم و از اعتياد به آن نوع زندگی كه ديروز بر ما رفته است، در فشاريم، ولي مصمّم به ترك آن هستیم تا باز با زندگی آسمانی آشنا شویم و بتوانیم با زمین اُنس بگیریم.
اميدِ طلوع مرده بود
نميدانم باور داري آن روزها، همهجا غروب بود و در چشمانمان خورشيد به خسوف گراييده بود و اميد طلوع در خشك گونههايمان مرده بود؟ باور میکنی در خاموشي روز، ما نيز به مرور خاموش ميشديم و با روز پايان ميگرفتيم، پایانی بیآغاز؟
نميدانم باور خواهي كرد كه در آن غروبستان، طلوع را از ياد ميبرديم و به تماشاي غروب مَردان آمده بوديم، نه به نجاتشان.
با كولهبارهای سنگين بر دوش و اشكهاي خشكيده در چشم و با دردي آماسكرده در قلب، به غروب ميرفتيم و همهچيز با ما و در وجدان ما سياه ميشد و ميمرد.
در جان خود داشتيم خاموش ميشديم و به آخرين طلوع - كه شايد اصلاً نبود، چراكه آن طلوع را در آن غروب چشيده بوديم- آري به آخرين طلوع ميانديشيديم تا غروب كردن انسانيت را، يعني غروب كردن خودمان را آسان كرده باشيم، و فكر ميكرديم چه تماممان خواهد كرد.
خورشيد از غروب بالا آمد
داشتيم به مرگ رضايت ميداديم، و زمين ما را به درون خود ميكشيد و چون سگي اين پاره استخوانها را ميجويد و ميبلعيد. داشتيم در غروبِِ همه امیدهای انسانی فرو میرفتیم که صدایی از جنس صداهای دیگر، صداي پيرمردي آشنا از جنس صداي دوردستهاي 15خرداد سال 1342 به گوشمان رسید. گفتيم: چيزي نيست، این آخرين طلوع به غروبمان ميخواند. ما دیگر داشتيم به غروب همه امیدهای انسانی خود فرو ميرفتيم که طنين صداي او غروب را پر كرد، ولي انگار ما ديگر تن به مرگ داده بوديم و جز صداي گشودهشدن دهان خاك و جويدهشدنِ همه امیدهای انسانی، صدايي را نميخواستيم بشنويم. اصلاً به صداهاي سرد و سراسر پوچ عادت كرده بوديم؛ داشتيم غروب ميكرديم و خاك ما را ميبلعيد، كه ديديم خورشيدي در دل غروب بالا ميآيد، گفتيم: نه؛ اين همان آفتاب است كه دارد ميميرد- مگر طلوع و غروب در نهايت همانند نيستند؟- خواستيم اميدوار شويم، پيش خود گفتيم: اميدواري در پايان، مردن را سنگينتر ميكند، اميد را برانيم و مرگِ تسكيندهنده را بپذيريم.
گفتيم: چشم ببنديم تا غروبي كه اميد طلوع را در ما انگيخته، كامل شود و شب، مرگ را بشارتمان دهد.
پلكهايمان گرم شد!
چشم بستيم و به شبي انديشيديم كه بايد پشت پلكهايمان ميبود، كه ديديم نه! پلكهايمان گرم شد، گفتيم: اين مرگ است كه بر پلكهايمان ميگذرد و پايان را بشارت ميدهد، پلكهايمان داغ شد! گفتيم: اينك آرامش مرگ. پلكهايمان سوخت، خواستيم بگوييم: نفرين بر مرگ راحتكننده كه اين همه رنجآور است، كه ديديم طلوع! كه ديديم آفتاب! كه ديديم روز!
تو كجا بودي در آن غروب اميدزا، من چگونه آن را توصیف کنم؟!
گفتيم: نه، ديوانگي است، طلوع در غروب ممكن نيست و همچنان بين يأس و اميد دست و پا ميزديم، چشم گشوديم، خيره شديم، هراسان نظاره كرديم، ديديم آري اين بار بهواقع خورشيد طلوع كرد، درست در انتهاي روز كه همه چيز داشت تمام ميشد، خورشيد تابيدن را شروع كرد و هر خانهاي نوري از آن گرفت، و نورِ «الله اكبر- خميني رهبر» از پنجره هر دلي به بيرون ميتابيد. گفتيم: اينهمه خورشيد!
آنچنان ظلمات دوران غربزدگی در مغز استخوانمان فرو رفته بود که باز باورمان نمیشد، فكر كرديم اين خاصيت مرگ است، پايان دنياست. در پايان، دنيا پر از آتش ميشود و هر چه هست را ميسوزاند. اين همان آتش پايان است و ما داريم ميسوزيم. خورشيدي نيست، ناله و فغان مرگ است. يك شورش كور و مذبوحانه است تا همهچيز به نفع تاريكي تمام شود. چشم بستيم و گفتيم: تمام!
صدايي محمّد وار
امّا آن صدا در ما انقلابي بر پا ساخت، مثل صدايي كه بر موسي(ع) در طور و بر محمّد(ص) در حراء ريخت، كه «تَعالَوْا»؛ بيا و بالا بيا... و ما بيآنكه ياراي اميدوارشدن داشته باشيم، از وحشت آكنده بوديم، گفته بوديم، يا داشتيم ميگفتيم: اين مرگ است كه ميوزد و اين ماييم، لقمهاي در دهان گرگ هميشه آدمها، مثل همه اعتراضهاي بيهدف.
دوباره چشم بستيم، و اينبار ما بوديم كه مرگ را صدا ميزديم چون او را پذيرفته و به آن عادت كرده بوديم. كه صدايي مثل صدايي در طور، مثل صدايي در حراء، ما را خواند، به قيام خواند؛ اما نه قیامی پلنگوار بر ستارگان، كه محّمدوار بر بتانِ پليد روزگار و شوريدن بر هر آنچه غير انساني است.
تمام باغهاي جهان در ما سبز شد
صدا بر ما باريدن گرفت و ما رها شديم. از دست يأس و از دست ترس، از خاك جدا شديم، و خاك از ما دور ميشد، راه پرواز به سوی آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان ميخواند، از نجف، از پاريس، نامهاي بعد از نامهاي، رهنمودي بعد از رهنمودي، اعلاميهاي بعد از اعلاميهاي... به برخواستنمان ميخواند، به رهايي از قيد همهچيز جز حق. ديديم وه!! بهارِ تاریخیمان وزيدن گرفت و تمام باغهاي دنیای اولیاء الهی در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شکفتن و بهبار نشستناند و تاریخ جدیدی به پیش رویمان گشوده شد. با ناباوريِ تمام، امیدوار شدیم در حالی که همه سرمایهی انسانیمان در حال پوچشدن بود، آیا باز ميشود زنده بود و دوباره معني زندگي را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدين شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت.
تابِ چشمبستنمان نماند. چشم گشوديم و ديديم كه نه در خاك، كه بر خاكيم، و آفتاب از همهسو ميرويد و ميبارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و اميد زندگي به اهل زمين برگشت.
تولّدي ديگر، و زادهشدني نو! از درون خود مهر و عشق ریشهداری را به آن صدا احساس کردیم. اصلاً او آشنايي بود گمشده. به مهرش نشستيم، مهر او خورشيدي شد در جانمان، در چشمهی مهر او چرك و خون سالهاي درد و تنهايي و مرگ را شستيم و عريانيمان را با تن پوشي از ارادت و اطاعت از او پوشانديم، و آهسته و آهسته داشتيم انسان و دنياي حقيقي انسانيت را مييافتيم. به ما گفته بودند مدرنيته پايان تاريخ است و بشر در آن به تماميت خود رسيده است و راه دیگری نیست، و ما نيز پذيرفته بوديم. و نیز به ما قبولانده بودند ديگر خدا با انسانها سخن نميگويد و بايد در ظلمتكدهی فرهنگ مدرنيته همهی اميدهاي بلند انساني را دفن كنيم و به بدترين مرگ، آري اي برادر به بدترين مرگ تن دهيم ولی آن صدا ما را به حيات، آن هم حياتي كه در سينهی پيامبران جستجو میكرديم، خواند.
ديگر پس از آن، ما با او بوديم و آسودن در زير سايهی آن بيد كهن، كه متذكر سايهی آرامش دیانت بود و عبودیت، سايه به سايه او ميرفتيم. باز هم دروغ بود و نيرنگ، سود بود و سرمايه، و دندان نمودن و انسان دريدن، ولي ديگر ما در آن غروب به سر نميبريم. دعوت او دعوتي بود به اميد و زندگي و انسانماندن. او چشم ما را به آبهای زلال باز کرد و نگاهمان را از مردابي كه ميبلعيدمان و ما ناخودآگاه به سوي آن قدم ميگذاشتيم، رهانيد.
اي امام! تو انسانيت را به ما نمودي و امكانهاي سالم انساني را و بصيرتِ شناختِ انحراف را.
اينك چگونه ميتوانيم چشم بر هم گذاريم و به خفتن و غفلت رضايت دهيم و از غروب مرگبار ديروزين نهراسيم؟! در آخرین کلامات به ما گفتی: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآنها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نميگذارند» و ما عهد کردهایم همهی زندگی را به پای این سخن بهپایان بریم و راه رسیدن به عالَم قدس را از این طریق بر جان خود بگشاییم.
ما را سرِ خفتن نيست
چنين است كه چشمانمان در عطش يك قطره خواب ميسوزد، امّا ما را سر خفتن نيست، بيدار ميمانيم و به زوزهی گرگهايي گوش ميدهيم كه با خشم منتظرند و بر چهره شب ناخن ميكشند تا در خوابِ دوبارهمان، دوباره بر ما حمله كنند.
بيدار ميمانيم، چون تمام زندگيمان در خواب گذشت، و طعم آلودهی خواب هنوز از مزاقمان پاك نشده. اكنون از يك لحظه چشم بستن نيز ميهراسيم، كه هر چشمبستن، بيخبر گذشتن از كنار چشمهی هدايتي است كه تو جارياش كردي و بيتفاوت از كنار اين انقلاب الهي گذشتن، غافلشدن از شبيخوني است كه دشمنِ بيدار، منتظر آن است. بيدار ميمانيم تا دشمن قدّار را مأيوسانه به خستگي و یأس بكشانيم و در این راستا زندگيِ خود را معني بخشيم.
بيدار ميمانيم، زيرا چگونه ميتوان از انقلابی که هديهی خدا است در اين قرن به ملّت مسلمان، پاسداري نكرد؟!
آيا ميشود راز ماندگاريمان را، رها كنيم و به خواب، رضايت دهيم؟
اي امام! هر چه در لابهلاي كلامت مينگريم، راه گمشدهی انسان سرگشتهی قرن را مييابيم، تو در عصري كه بشر بيش از هميشه به هدايت اسلامي نياز داشت، با سخنات و زندگيات مفسر اسلام و هدايت گشتي.
فتح قلههاي آيندهی تاريخ
اي امام! تو به ما درس صحيح زندگيكردن دادي و تا تو را شاگردي ميكنيم، زندهايم، از خود انقلابي به جاي گذاشتي كه خورشيدي است در شب تاريك و يخزده اين قرن.
تو رمز و راز حيات آسمانی و عزّت زمینی را بر جاي گذاردي، حال از خدايت بخواه تا بتوانيم از آن پاسداري كنيم.
ما خوب فهميدهايم كه اگر ميخواهيم شور و شوق زندگي در ما فرو ننشيند بايد دست در آغوش انقلاب اسلامی، همه قلههاي آينده تاريخ را فتح كرد.
اي امام! هر چه زمان بگذرد بيشتر معلوم ميشود كه چه بانگي زير اين آسمان به صدا درآوردي، سالهاي سال بايد بگذرد تا پژواك اين بانگ در فضاي فرهنگ بشري بپيچد و اثراتش پی در پی به گوش بشريت برسد. اكنون پژواک آن صدا شروع شده و خانه کفر و استکبار را به لرزه انداخته، اين طور نيست؟
وقتی به ما گفتي: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآنها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نميگذارند»؛ هرچه گفتنی بود، گفتی.
بسيار تلاش ميكنم تا معني آن را بفهمم و نيز بسيار تلاش ميكنم تا آن را عمل كنم، آنچه مرا در اين راه پايدار نگه ميدارد، سوزِ فراق توست كه عجيب تصمیمساز و عزمآفرین است، مثل اشک بر حسين«علیهالسلام».
هر پگاه از فراق آن خورشید داغ در صحن سینه مهمان است
در عزای تو ای بهار سپید تا ابد چشم لاله گریان است
«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] - امامخميني«رضواناللهتعالیعلیه»، در آخرين پيام 2/1/68.
[2] - سوره بقره، آیهی 217.
[3] - سوره مدّثر، آیهی 38.
[4] - سوره محمد(ص)، آیهی 31.
با عرض سلام خدمت استاد طاهرزاده: ضمن عرض تسلیت ماه محرم و تشکر از تبیین شما در برنامه ی حسینه ی ایران. آیه ایی که از شأن الهی مطرح فرمودید به صورت ویژه توجهم رو جلب کرد. در راستای رسیدن به فرم حقیقی روایتِ سینماییِ داستان های شهادت و تجلی شأن الهی لطفا راهنمایی بفرمایید. خیلی ممنون. متن زیر با عنوان «توفیق صحنه» در کنار بیاناتی که در برنامه فرمودید تهیه شده است. صحنه ی اجرا اگر حقیقی باشد خودش تیم برپایی قصه را برای تجلی حقیقت فرا می خواند. همانطور که دشت کربلا در صحنه ی رویارویی ها و تجلی حقیقت چنین بود. و اینکه آیا حضور در صحنه می تواند پنجره ایی رو به ملکوت باشد و مکان و زمان صحنه تقدیر الهی را بر صحنه، جاری کند، طلب تیم اجرایی ست. صحنه هایی که در بازسازی دفاع مقدس برپا می شود هرچند با شبیه سازی مکان تلاش می کند در فرم روایت داستان صداقت داشته باشد، اما چگونه میتواند روحی که شخصیت ها را در برگرفته است نشان دهد و پدیدار شناسانه داستان را روایت کند، وقتی از اتصال شخصیت با حقیقت زمان غافل است و درک حقیقت فضای جبهه بر عوامل اجرا پوشیده است. اما هرچند این طور به نظر میرسد که حجاب زمان و مکان بر تجلی حقیقت جاری صحنه اثر میگذارد، ولی حقیقت توحید در تاریخ نفوذ دارد و جنس این یگانگی در صحنه ایی که برپا می شود احساس می شود. و اگر تیم برپایی، حقیقت توحید را در زمان خودش احساس کرده باشد می تواند روح توحید قصه را در حجاب تکنیک، جلوه گر کند. تاریخ، گذشته است. اما نگاه حقیقی به گذشته، نشانی از آینده دارد. و برای همین نحوه ی روایت سینمایی که بیانی از شأن الهی را میخواهد به صحنه بیاورد بسیار اهمیت دارد. «کل یوم هو فی شان» انسان آخرالزمانی نمیخواهد وجود خودش را در بعد مادیات و حتی در بعد تخیل احساس کند. بلکه میخواهد وجود خودش را در ابعاد متعالی اش احساس کند. و رجوع به قصه های دفاع مقدس که جزئیات فرم داستانی دارند و شهادت را به عرصه می آورد از این رو مورد توجه است. پدیدار شناسی اکنون و رجوع به سینمای انقلاب اسلامی و در درخواستِ مخاطب، برای رؤیت جلوه شهادت؛ اهمیت استفاده از تکنیک را پر رنگ تر میکند. و همانطور که «ما رأیت الا جمیلا» خبر از نحوه ی بودن و دیدن متعالی میدهد. امید است با تکنیک زیباتر دیدن و به صحنه آوردن خلوص ها، ایثارها و شهادت ها و روایت ابعاد متعالی انسان، آن نحوه بودن متصل به نگاه متعالی برای مخاطب رقم بخورد. با تشکر فراوان از زحمات شما.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است که میفرمایید. حقیقتاً میتوان در تاریخی گام نهاد که حضوری باشد کنار شهدای کربلا و روحی را به میان آورد که انسان در هر جای و جایگاهی که قرار میگیرد، مظهر تذکر به آن فکر و فرهنگ باشد، چه در امور اقتصادی و چه در امور فرهنگی. و از این جهت است که اگر انسان با آن روح و روحیه دست به کار امور هنری شود، عملاً نوری را منعکس میکند که انعکاسدهنده انوار کربلا به خانه جان مخاطبان است و لذا مائیم و راهی که در مقابلمان در دل سنتِ حضرت اباعبدالله «علیهالسلام» به عنوان انقلاب اسلامی در این تاریخ گشوده شده است، حال هرچه میخواهیم باشیم، مهم آن است که در دل چنین حضوری، خود را تعریف کرده باشیم که فرمودند: «من نمی گویم سمندر باش یا پروانه باش/ چون به فکر سوختن افتادهای، مردانه باش». موفق باشید
سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی: ذیل کتاب جایگاه رزق انسان در هستی، آیا استفاده از خدمات شرکت های «بیمه» یک نوع تدبیر معیشت تلقی میگردد یا یک نوع غفلت از جایگاه رزق؟ نظر به اینکه شخص مکلف می شود هر ماه مقداری از درآمد خود صرف انواع بیمه کند تا از حوادث غیر مترقبه و پیش آمدهایی در آینده مصون بماند. البته عنایت دارید که بیمه انواع مختلفی اعم از درمان، بازنشستگی، عمر و... که ممکن است بشود بین آنها تفاوتی قائل شد (کما اینکه بعضی بیمه عمر را بیمه سرمایهگذاری می دانند) و عنایت دارید که درآمد شرکت های بیمه از ارائه خدمات بیمه ای بسیار بالاست.
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید نتوان نظر صریحی در این موارد داد ولی برداشت شخصی بنده آن است که اگر نیازمندی در این موارد هست که بتوانیم مشکل او را رفع کنیم بیش از آنکه شرکتهای بیمه ما را بیمه کنند حضرت حق و نظام الهی و فرشتگان این کار را خواهند کرد. البته بحث رعایت قانون در رابطه با بیمه شخص ثالث امر جدایی است آن هم به جهت رعایت قانون و نه به جهت امیدهایی که به بیمه داشته باشیم. موفق باشید
۱. سلام و عرض ادب. بهترین تفسیر عرفانی مثل تفسیری که امام خمینی از سوره حمد کردند چیست؟ ۲. سیر مطالعاتی عرفان چی هست به جز دروس فلسفی که در اون حرکت جوهری و بحثهای فلسفی شده باشد؟ ۳. کدام یک از سخنرانی های استاد از پایه به بحثهای عرفانی پرداخته اند؟ ۴. آیا استاد کتبی نظیر فصوص و فتوحات ابن عربی هم تدریس کرده اند بفرمایید؟ ۵. برای قوی شدن فضیلت اخلاقی توکل بایستی چکار کرد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. تفسیر قرآن مشهور به ابن عربی که در واقع از آنِ جناب عبدالرّزاق کاشانی است. ۲. «فصوص الحکم» ابن عربی در این مورد مشهور است. ۳. شرح مقالات آیت الله محمد شجاعی ۴. فصوص را آری! ولی فتوحات را نه. ۵. شرح کتاب حدیث «جنود عقل و جهل» از حضرت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» که روی سایت هستhttps://lobolmizan.ir/sound/660 . موفق باشید
سلام استاد: کار دنیا و مملکت داره به کجا میرسه که تو حرم امن امام رضا خون سه روحانی مجاهد توسط یه پسر بچه ریخته میشه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره اسلام دشمن دارد. وقتی فرق امام معصوم را میشکافند، آیا شیطان که «عدوّ مبینِ» انسانیت است عدهای را برای این امور تحریک نمیکند؟ هنر ما باید دشمنشناسی باشد و اینکه دشمن چه نقشههایی برای اسلامی که بنا دارد راههای شیطانی را تنگ کند، در برنامه دارد. پیشنهاد میشود به مصاحبه آقای علیزاده با آقای علیرضا کمیلی در کانال «جدال» در تلگرام رجوع فرمایید. https://t.me/jedaal/1261 موفق باشید
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز: در تفسیر سوره ی حمد این نکته را متذکر شدید که اگر صراط را بخواهیم باید به دنبال کسانی باشیم که صراط را در شخصیت خود دارند و در قرآن نمیشود آن را دنبال کرد چون به هر سوره ای که توجه کنیم به سوره دیگری توجه نکرده ایم، حال سوال این جاست که هنگامی که به وجهی از ائمه نگاه کنیم از وجه دیگر غافلیم، همانگونه که در سوره های قرآن به سوره ای توجه کنیم، سوره ی دیگر را توجه نکردهایم، پس چرا میگوییم باید صراط را در شخصیت ائمه جست و جو کرد و در قرآن نمیشود؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمیکنم اینطور باشد زیرا در رویارویی با افراد، رویهمرفته با شخصیت کلی آنها روبهرو میشویم و خصوصیات جزئی آنها، شخصیت کلی آنها را به حجاب نمیبرد. نمونهاش توجهی که مردم و شهدا به شخصیت امام خمینی «رضواناللهتعالیعلیه» داشتند و میتوانستند با نظر به ایشان، خود را معنا کنند و جایگاه آموزههای دینی خود را در نسبت با شخصیت ایشان در این زمانه سر و سامان دهند و اینجا است که در روایات ما نمادِ «صراط مستقیم» را حضرت علی «علیهالسلام» معرفی مینمایند و تعیّن قرآن را در آن شخصیت متذکر میشوند و به همین جهت در کنار قرآن، یعنی ثقل اکبر، ثقل کبیر نیز نیاز است. موفق باشید
سلام خدمت استاد ارجمند: استاد ببخشید وقت ارزشمند شما را میگیرم. اول از شما طلب دعای خیر برای خودم دارم و ثانیا از آن طلبه ای که برای خدا و این انقلاب امام در فضای مجازی کار میکند تشکر مبکنم. در موضوع «علم تو استاد توست» تأملاتی کردم. خواستم ببینم آنچه برداشت کردم را صحیح میدانید؟ آیت الله بهجت اولا فرمودند که علم تو استاد توست اما آیا فرمودند و قید کردند که علم تو برای همیشه استاد توست؟ مثلا آیا نمیشود احتمال داد که شخص مراجعه کننده، مثل منِ حقیر، عامی و تازه به دوران رسیده بوده و آیت الله منظورشان این باشد که، برای تو فعلا عمل به دانسته هایت کافی است تا بعد؟ مثلا ما در حدیث هم شخص مخاطب امام را در نظر میگیریم اینجا هم عقل میگوید باید چنین کنیم. دوماً، آیا لزوما هر علمی علم قابل اعتماد است؟ مثلا نمیشود آن علم خود باعث گمراهی ما بشود و هر چه پیش رویم بیشتر بر گمراهی ما بیفزاید؟ با توجه به آیه وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَا يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّا أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ این احتمال بعید نیست. و من ضعیف از کجا بفهمم که علمم حیلهی شیطان و نفسم نیست؟ چهار روز دیگر هر کس بر اساس علمش رفتار کند چه نتایج بدی که گریبان گیر ما نمیشود مثلا کشف های شیطانی و... سوماً، فرض کنیم علممان درست باشد، منبع علم هم مهم است. بالاخره این علم از کتاب بدست می آید؛ اما برخی علوم را شاید نشود نوشت و گفت بلکه مثلا باید چشاند؛ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ. چه کسی باید این علم را از الله دریافت کند جز کسی که مخلَص باشد؟ اینگونه مواقع منبع علم استاد می شود. در این مرحله، استاد تو علم توست. خیلی ممنون یا علی.
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید مرحوم آیت الله بهجت در کدام فضا آن سخن را فرمودند. در آن جزوه که حتماً لازم است همه آن مطالعه شود؛ نظر به رهنمودهای علمایی همچون حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی و امثال شهید مطهریها شده و در این فضا، خودِ آن علوم برای سیر إلی الله به ما کمک خواهند کرد. موفق باشید
سلام علکیم استاد: تشکر از پاسخ دادن به سوالات، خداوند به وقتتون برکت بیشتر بدهد با توجه به سوال ۳۲۰۶۹ که خودم از شما پرسیدم و اینکه شما فرمودید نکات خوبی در آن هست، آیا درست تر آن نیست که ذوالقرنین را مولا امیرالمومنین علیه السلام بدانیم؟ و اگر حدیثی که در آن نوشتار آمده صحیح است چرا علامه طباطبایی رضوان الله علیه با استناد به این حدیث، ذوالقرنین را حضرت امیر ندانستند؟ امیرالمومنین در این حدیث فرمودن که من ذوالقرنین هستم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث در مورد جناب ذیالقرنین به عنوان شخصی معین و متعیّن، غیر از آن است که در روایات داریم حضرت فرمودند: «كُنْتُ مَعَ الْانبياء سِرّاً و مع محمد جَهْرَاً»[1] با همه انبیاء سراً هستند و با حضرت پیامبر«صلواتاللهعلیهوآله» آشکارا. و به همین جهت جناب علامه متوجه تعیّن تاریخی جناب ذیالقرنین بودند و آیه مربوطه نیز از همین زاویه مطلب را به میان آورده. و این غیر از حضور معنوی و تاریخی حضرت علی «علیهالسلام» است. که در روایتی بدان اشاره میکنند و میفرمایند: «کنتُ ولیاً و آدمَ بین الماء و الطّین» من ولیّ خدا بودم در آن وقتی که آدم (علیه السلام) بین آب و خاک بود. موفق باشید
[1] - سيد جلال الدين آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ابن عربى، ص 668.
بسمه تعالی. بازخوانی هویت دینی و ملی. محضر طربناک استاد سلام و احترام: چه تفاوت است بین آنکه همه ی هم و همت خود را در این گذاشته است که به بشریت خدمت کند و آنکه همه هم و همت خود را گذاشته تا در بهترین نحوه بودن خود حاضر گردد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسلّم بهترین «بودن» برای انسان وقتی فراهم میشود و ظهور میکند و انسان خود را در هستی احساس مینماید که همه همّت خود را در مسیر خدمت به خلق قرار دهد، ولی با رویکردِ حضور در آغوش خدا. و این یعنی همان مقام «رحمةٌ للعالمین» بودنِ آخرین پیامبر. موفق باشید
سلام علیکم استاد عزیز: بنده دو ماه پیش پدرم را از دست دادم و امروز یکی از دوستان به من تلفنی گفت که دیشب خواب پدرت را دیدم که پا نداشت و در گوشه اتاقی بی حال با دست خودش را میکشید و من به تو میگفتم بیا بلندش کنیم ولی تو میگفتی نه اون خودش اینطور دوست داره و روی تو هم سیاه و ژولیده بود. میخواستم ببینم تعبیر این خواب چیه و حال پدرم اونطرف چطوره و براش باید چکار کنیم تا حالش اونطرف خوب بشه؟ و ما برای خودمان و پدرمان چکار میتوانیم بکنیم ؟ ( متن سوال رو میتونید در صورت صلاحدید انتشار ندهید)
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده علم تعبیر خواب ندارم ولی آن شخص برای خودش خواب دیده است، چه ربطی به شما دارد؟! هیچ وظیفهای برای شما در این موارد نیست. البته از دادن صدقه جهت شادی روح آن مرحوم غفلت نشود. موفق باشید
استاد عزیز سلام علیکم. آیات قرآنی تعاون در اثم و عدوان را توصیه نمی فرماید. رژیم سعودی نماد این دو امر است. آیا رفتن به حج به نحوی کمک به این رژیم نیست؟! برای من این سوال بزرگ شده است، لطفا راهنمایی فرمایید که با این وجود و احتمال کمک به این رژیم آیا باز هم می توان به حج رفت و یا معادل مصارف را به کار «بر» و « تقوی» اختصاص داد. با عرض سلام و احترام مجدد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسئولین نظام با توجه به همین نکاتی که میفرمایید معتقدند در حج واجب چون در جمع مسلمانان سایر کشورها حاضر میشویم و به خودی خود آن حضور، تریبونی برای ما هست منافعش بر مضارّش میچربد و اتفاقاً آل سعود سعی دارد به بهانههای مختلف مانع حضور ما شود و یا سهم کمتری به ما اختصاص دهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: تصور بنده در آن جواب آن بود که عموماً کافران ذیل یک تمدن با پیامبران مقابله میکردند و تحت تأثیر یک جریان فکری قرار داشتند وگرنه بسیار بعید است که افراد منفرد با دین الهی مقابله کنند. مثل همینکه در این تاریخ نیز ذیل تمدن سکولار غربی با دین مقابله میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در آن حدّ که بتوانم نظر بدهم با آثار ایشان آشنا نیستم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! بالاخره انسان بنا نیست که هرچه میداند با هرکس در میان بگذارد و رعایت ظرفیت افراد را نکند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید قسمت محبت کتاب شریف «مهجة البیضاء» ملامحسن کاشانی مطالب خوبی را به میان آورد و از طرف دیگر شخصیت و سیره مرحوم جناب آقای اسماعیل دولابی هم که حُبّی میباشند مطالبی را در آثار خود با ما در میان میگذارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمدالله سوره إسراء بحث شده است. باید در دیویدی های مربوط به سورهها آن را بیابید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال شما در دل سنتهای اسلامی به متون دینی رجوع میکنید و به همین جهت رویهمرفته نباید نگران بود که ممکن است برداشتهایتان غلط باشد و نتیجهای که به دنبال آن هستید، نگیرید. آری! میتوان تلاش کرد برداشتها را عمیق و عمیقتر کرد. خداوند میفرماید: من مطابق گمان بندهام با او برخورد میکنم. «أنا عند ظنّ عبدی بی». موفق باشید