بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
38891

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم: طاعات و عبادات مقبول درگاه حق. استاد بنده طلبه پایه دو حوزه هستم، کتاب های جوان و انتخاب بزرگ، آشتی با خدا، ۱۰ نکته از معرفت نفس، خویشتن پنهان، از برهان تا عرفان، عالم انسان دینی و به صورت محدود از صوت های شرح حدیث جنود عقل و جهل و زیارت جامعه کبیره و شرح حدیث عنوان بصری رو گوش دادم، (بعضی کتاب ها رو ام با صوت پیش رفتم) الانم مشغول مطالعه کتاب هدف حیات زمینی و چگونگی فعلیت یافتن باور هاتون هستم، با توجه به این، برای ادامه مطالعات بنده، چه کتاب هایی رو پیشنهاد میدید و آیا خوندن آثار شهید مطهری (ره) با توجه به اینکه نمی توانم ارتباط خوبی باهاشون بگیرم رو پیشنهاد میدید یا خیر؟ تشکر از راهنمایی تون

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خدا قوت. اولاً: مواظب باشید از دروس رسمی حوزه، کم نگذارید. ثانیاً: حتماً باید یک دوره آثار حکیم بزرگی مانند شهید مطهری را در اندیشه خود زنده نگه دارید و در ضمن از حضور بیشتر در قرآن و تدبّر در آن در وقت خودش غفلت نشود. در این مورد جزوه‌ای تحت عنوان «جایگاه تفسیر المیزان و روش استفاده از آن» روی سایت هست. موفق باشید

35749
متن پرسش

سلام و عرض ارادت. به خدا گفتم ای صاحب زمان و مکان، به فقیری که هیچ ندارد و حتی خودش را هم ندارد رحم کن. با خدا بارها عهد کرده بودم که به راه ادب اباالفضلی برسم، ولی عهد شکستم و سستی کردم، و چه بد کردم، بارها عهد کردم که سکوت کنم تا از جهنم زبانم بیرون بزنم ولی خرابش کردم، از خدا خواستم به من فرصت دهد تا در حق والدینم جبران کنم، بارها فرصتم داد و بارها خراب کردم؛ دعا کنید باز رحمم کند و فرصتم دهد؛ وگرنه من با اینهمه شرمندگی چه کنم؟ واقعا والدین می توانند دو بال پرواز باشند همچنانکه اگر بشکنند عامل سقوط، دعا کنید بال هایم جان بگیرد و بالا بروم، برای سلامتی جان و ابدیت والدینم دعا کنید، من، هم خسته ام، هم شرمنده، هم سرگشته. دعا کنید خدا نعمت ها را برای من ادامه دهد که در این فقر خود نمیرم، آنقدر که فقر دنیا آدم را عاشق می کند فقر ابدیت تمامِ آدم را فرسایش می دهد، دعا کنید از اربعین جا نمانیم که این کابوس سختی برای ماست. دعا کنید امام حسین که می آید و می رود، سری هم به موکب دل ما بزند، من هوس نوکری زائران به سرم زده، و اول والدینم، من هوس سختی کشیدن به سرم زده، دعا کنید در ضریح ذوب شوم و طائر سرگردان مقتل شوم، دعا کنید حسین، زهیرِ قلب مرا هم زنده کند، و دست حرّ دلم را بگیرد و به پای خیمه ها ببرد، من بی حسین دیوانه نمی شوم، من دیوانه «بودم» که اینهمه بی حسین زندگی کردم! دلم می خواهد چهره ی والدینم را تا هستم در این پیاده روی ها ببینم. دعا کنید. راستی اربعین پیاده رفتن است یا پیاده آمدن؟

متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: خیر! از این حرف‌ها گذشته است. همان کسی که بدون حسین «علیه‌السلام» زندگی کرده است «دیوانه» است و همو که تنها وقتی حسین «علیه‌السلام» را پیدا کرد، «دیوانه» او می‌گردد. قصه دیوانگی قصه عجیبی است که چگونه انسان، همه چیز دارد و هیچ چیز ندارد؛ و این، همه زندگی است. مانند دیوانه دیوانگان حضرت مولانا، همو که در مثنوی قصه دیوانگی خود را سرود و در دیوان شمس، دیوانه دیوانه‌‌بودنِ خود را افشاند و گفت:
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش‌روِ مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده‌ای کلی حلوات مبارک باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینه بی‌کینه غوغات مبارک باد
این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همی‌گوید دریات مبارک باد
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد
ای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
موفق باشید

 

34473

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با سلام و عرض ادب و احترام: دختری ۲۰ ساله هستم. متولد یک شهر کوچک و اکنون در رشته پزشکی مشغول تحصیلم. مشکل بنده اختلاف‌نظریست که با خانواده خود دارم. خانواده‌ای نسبتا مذهبی، که نماز و روزه و خمس و حجاب و حقوق حلال و نذری عاشورایشان سر جایش هست، اما شبیه اکثر مردم جامعه ما، تمام دین را در همين اعمال و... می‌بینند. دقیق‌تر بگویم، آن بخشی از دین را می‌پذیرند که با عرف مطابقت دارد. و آن بخشی از دین که توسط اکثریت جامعه رها شده را رها می‌کنند (البته این فقط داستان پدر و مادر من نیست، اکثر جامعه ما همین‌گونه اند و دینداری گزینشی دارند). معیاری برای زندگیشان ندارند، هرچه مردم بپسندند می‌پسندند. نکته غم‌انگیزتر اینجاست که حاضر به پذیرش غلط‌بودن این شیوه هم نیستند!! می‌گویند اسلام دین تعادل است و دیندارتر از خودشان را «افراطی» می‌نامند. شاید هم درک می‌کنند اشتباهشان را، اما به روی خود نمی‌آورند! اینکه گاهی اشتباهاتی از افراد مذهبی دیده‌اند، واقعا دلیل محکمی نیست که همه آنها را به چشم افراطی و «ریاکار» ببینند. من هم در همین خانواده بزرگ شدم و از آنجایی که پدر و مادرم فرهنگی‌اند و به‌شدت معتقد به درس، ۱۸ سالِ تمام، همه دغدغه و هدف و زندگی من درس بود. نماز و روزه و حجاب به جای خود، اما فقط و فقط و فقط درس خواندم (البته سال کنکور معمولا نماز اول وقت و قرآن روزانه‌ام هم ترک نمی‌شد). سال کنکور که فشار روحی و روانی واردشده به بچه‌ها فوق‌العاده زیاد می‌شود، کم آوردم. آن سال یکی از آشنایان پادکستهای کتاب «معجزه شکرگزاری» لاندا برن را به من معرفی نمود و من تمام تمریناتش را مو‌به‌مو انجام دادم و پس از آن هم کتاب معروف «راز» (درباره قانون جذب و از همان نویسنده) توجهم را جلب کرد. سرتان را درد نیاورم، تا آخر آخرش رفتم، آخرش هیچ بود..! وهم و خیال و دیگر هیچ.. تصور کنید! سال کنکور چه زمان زیادی را برای انجام تمرینات وهم‌زده‌شان از دست دادم و آخرش هیچ بود. آن روزها دقیقا حال مسافر یک کشتی در حال غرق‌شدن را داشتم و آنجا بود که برای اولین بار عمیقا خدا را حس کردم و با او صحبت کردم. تمام امیدم برای کنکور، یک آیه قرآن با موضوع توبه بود که در درس دین‌‌وزندگی‌مان خوانده بودیم و با تکیه به همان، کنکور دادم و به لطف خدا نتیجه چندان هم بد نشد و پزشکی یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور قبول شدم. اما دیگر خیلی چيزها در من تغییر کرده بود. تازه فهمیده بودم چقدر اسلام خودمان کامل است و چقدر بی‌نیازیم از داروهای تقلبی‌ای که غرب برای روحمان تجویز می‌کند. و چقدر فرق می‌کند اسلام واقعی با آنچه در خانه و مدرسه آموزش دیده‌ام!!... خدا را هم انگار تازه یافته بودم، با اینکه نسبت به معارف دینی تقریبا بیگانه بودم اما با همان سطح بسیار اندک از معرفت، آنقدر شیرینی ارتباط با خدا برایم عمیق و زنده بود که هیچ تجربه‌ای به پای آن نمی‌رسید. قبل از آن در محرم‌ها هم ذره‌تحول‌هایی را احساس می کردم. مثلا اوایل دبیرستان، تازه خواندن هری‌پاتر را تمام کرده بودم و شبیه تقریبا همه نوجوانان، بسیار مجذوب شجاعت و قهرمانگری شخصیت‌ اصلی داستان شده بودم که محرم رسید. جزء معدود مواردی بود که در مراسم هیئت شرکت کردم. یک جمله «احلی من العسلِ» روضه، تمام شکوه هری‌پاتر را برایم فرو ریخت. دو سه سال منتهی به کنکور، هر محرم تلنگری شبیه این برایم اتفاق می‌افتاد. قبل از کنکور گوشی همراه نداشتم، پس از کنکور و قبولی در دانشگاه، وارد فضای مجازی شدم. به‌خاطر مشغولیت زیاد در درس هم فرصت قرارگیری در جمع‌‌های دوستانه مذهبی را اصلا نداشتم، خانواده‌ام هم زیاد اهل مسجد و هیئت نبودند. اتفاقی در برخی کانالهای مذهبی عضو شدم و مطالبشان نظرم را جلب کرد، این را اضافه کنید به اشتیاق بزرگی که برای شناخت اسلام حقیقی و حقیقت اسلام پیدا کرده بودم و لطفهایی که از امام‌ حسین (ع) دیده بودم... یکی دو سال همین‌گونه طی شد، کتابهای مختلفی خواندم (مخصوصا از شهید مطهری) و البته کتاب‌هایی را هم ناتمام گذاشتم. گاهی هم اشتباهاتی داشتم البته. کم‌کم دروغ و غیبت را هم ترک کردم و برای چادری‌ماندن مصمم شدم. شروع دانشگاه همزمان شده بود با شیوع کرونا و تقلب‌های فراوان در امتحانات مجازی. برای امتحانات خودم که تقلب نکردم، به برادرم هم کمک نمی‌کردم. یکی از اقوام اصرار زیادی می‌کردند که در امتحانات دخترشان، تلفنی کمکش کنم، و من که همیشه دختر خوب و مطیع و تسلیم پدرومادرم بودم، برای اولین بار جلوی آنها ایستادم و گفتم که تقلب نمی‌کنم. اختلافات من و خانواده‌ام از همینجا شروع شد. من می‌خواستم تمام دین را رعایت کنم و آنها، همانقدر که دلخواهشان بود و سخت نمی‌شد برایشان. البته این موارد بسیار کم اتفاق می‌افتاد. من عموما دانشگاه بودم و منزل نبودم، وقتی هم بودم، از سر درونگرایی و حس درک‌نشدن، معمولا از احساسات درونی‌ام - که تماما معطوف دین و مخصوصا دغدغه ظهور بود- حرفی نمی‌زدم. در مدرسه که تک‌بعدی بودم، در دانشگاه هم مادرم توصیه کرده بود که سمت تشکل‌های مذهبی نروم و به درسم برسم. نرفتم، اما مگر انگیزه‌ای مانده بود برای درس‌خواندن؟! من همیشه عاشق درس و مطالعه بودم به این دلیل که عشق‌های بزرگتر را تجربه نکرده بودم. در این یکی دوسال، توفیق شد یک سفر قم و جمکران و یک سفر عتبات هم رفتم، و از هریک، یک دنیا حرف دارم برای گفتن.. دوگانگی شدیدی در خود حس می‌کردم. از یک طرف حالا اهل‌بیت را شناخته بودم و پیچ تاریخی‌ای که در آن هستیم را درک می‌کردم و مشتاق ظهور بودم و دغدغه‌ام این بود که من هم کاری انجام دهم، از یک طرف قید و بندهای دوران کودکی هنوز هم با من بود: «بایدها و نبایدهای مادرم». ضعیف‌ترین حالت اعتماد به نفس‌ و جرئت‌مندی را داشتم. چند ماه پیش به روانشناس مراجعه کردم. اینکه الآن با اطمینان کامل تقصیرها را گردن خانواده و مادرم می‌اندازم به خاطر تاییدیست که پس از چند جلسه صحبت از آن روانشناس گرفتم، تایید «کنترلگری بیش از حد مادرم» در خانواده (البته درباره من بیشتر از برادرانم) و اینکه به هرحال در وجود من نهادینه شده بود «دختر خوب» پدر و مادرم باشم. با نظر مشاور در بسیج دانشجویی ثبت‌نام کردم، با اشتیاق کامل و حس رهاشدگی، که خودم قرار است انتخاب کنم در مسیری که دوست دارم قدم بردارم. شاید باورتان نشود اما شور و شوقی بیشتر از شوق قبولی در دانشگاه را داشتم. با نظر همان روانشناس به مادرم هم نگفتم چون لزومی نداشت. البته از وقتی در بسیج دانشجویی فعالیت می‌کنم نمراتم به طرز عجیبی هم رشد داشته. از یک طرف به‌خاطر اعتمادبه‌نفس و حس زنده‌بودنی که پیدا کرده‌ام، از یک طرف چون جهاد علمی فرمان آقاست و در راستای همان عشقیست که با آن زنده‌ام. یعنی دلیل دارم و هدف دارم برای درس‌خواندن. اهل تعریف از خود نیستم، شما هم که مرا نمی‌شناسید، با صراحت می‌گویم تمام دلیل زندگی‌ام و تمام آرزویم ظهور امام زمانم است. در تمام سفرهای مذهبی اخیر که داشته‌ام، تنها خواسته‌ام (و نه مهمترین‌شان) یاری امامم بوده است. دیگر نه نظر اطرافیان برایم اهمیت دارد و نه سختی مسیر. سختی‌هایش را، هرچه باشد، با تمام جانم میخرم. آدم مؤمن و باتقوایی نیستم، سعی می‌کنم خود را اصلاح کنم اما با آنچه رهبرم از من انتظار دارد خیلی فاصله دارم. اما از صحت آرزوها و اهداف و مسيرم کاملا مطمئنم. تا اینجا ظاهرا همه چیز به خیر گذشته است اما.. مشکل اساسی و مسئله بزرگ آنجايی پیش می‌آید که صحبت ازدواج می‌شود. مدتی پیش به خواستگاری هم‌کلاسی‌ام، که عقاید و تفکراتی شبیه من داشت و تنها مشکلش سطح متوسط خانواده‌اش بود (البته خانواده‌اش مثل خانواده من فرهنگی بودند، اما آنقدر بالا نبودند که مادرم بعدا پُزشان را بدهد) و مادرم او را شبیه من «افراطی» می‌دانست، به خواست مادرم جواب منفی دادم و حتی اجازه ندادم حرف بزنیم یا به خانواده‌اش اطلاع دهد. آنجا با خودم فکر کردم من چطور می‌توانم ازدواج کنم درحالی‌که کسی که مورد تایید من است، خانواده‌ام مخالفت می‌کنند و کسی را که آنها قبول دارند، من نمی‌توانم بپذیرم... با مورد اول مشکل ندارم، اگر خانواده‌ام مخالف باشند حاضرم قبول کنم و حتی تا آخر عمر مجرد بمانم، اما در مورد دومی، واقعا نمی‌توانم قبول کنم با کسی که آنها می‌خواهند و من نمی‌پسندم ازدواج کنم. متاسفانه چنین موردی اتفاق افتاد و خانواده‌ای به خواستگاری‌ام آمده‌اند که همکار صمیمی پدر و مادرم می‌باشند و اتفاقا سِمَت و مقام و درجه بالا، زیاد در فامیلشان پیدا می‌شود. شغل پسرشان که با من نمی‌خواند بماند (ایشان مهندس برق است. خدا را گواه می‌گیرم به‌خاطر موقعیت اجتماعی و .. نیست که می‌خواهم همسرم پزشک باشد، فقط و فقط به خاطر اینست که مسیر من را رفته باشد و بهتر شرایط مرا درک کند) گویا از نظر عقاید و تفکرات هم، مسلمان است شبیه همان مسلمانی پدر و مادرم..!! می‌گویند خیلی خوب است، قبول دارم اما خوب‌بودن باید جهت‌دار باشد. با توصیفاتی که عرض کردم، من چطور می‌توانم با کسی که دغدغه ظهور ندارد زندگی کنم؟! اگر قرار باشد درک نشوم و سکوت کنم و آرزوهایم را در قلب خودم دفن کنم، همین الان هم در خانه پدرم همین کار را می‌کنم!! چرا به تعداد افرادی که مرا درک نمی‌کنند یک نفر (و البته یک خانواده) اضافه کنم؟! من هم در مسائل سیاسی افراط نمی‌کنم، در همان حد هستم که نسبت به جامعه‌ام بی‌تفاوت نباشم و تا حدی بتوانم - آنطور که رهبرم از یک دانشجو انتظار دارد - تحلیل سیاسی از اوضاع داخلی و خارجی داشته باشم و معیار -که همان تفکر امام و رهبریست- را بشناسم تا موضع‌گیری‌ام در اتفاقات و جریانات، درست باشد. این آقا حتی اگر علی‌رغم تفکرات خودش، با فعالیت من در بسیج و.. فعلا موافقت کند، بعد از ازدواج با کوچکترین خللی که فعالیت من به زندگی‌ام وارد کند (چون گفتم که با سختیهای مسیر مشکلی ندارم و خود را برایش آماده کرده‌ام بنابراین احتمال این مشکلات بالاست)، پشتم را خالی خواهد کرد و مطمئنا در چنین شرایطی خانواده‌هایمان هم طرف او را می‌گیرند، کما اینکه همین الان هم از من خواسته‌اند در صحبتهایم با ایشان از مسائل سیاسی حرفی نزنم. آنجا چه کنم؟ از مهمترین دغدغه زندگی‌ام بگذرم؟! خانواده من و ایشان بسیار مُصر به این ازدواج هستند، حتی مادرم که می‌داند این مسائل برایم مهم است و احتمال می‌دهد مخالفت کنم، بعضی مطالب را جابجا به من می‌گوید و صحبت‌های متناقضی از ایشان می‌شنوم!! اول که با کل قضیه مخالفت می‌کردم، با «فقط یک جلسه گفتگو تا ببینیم هم را می‌پسندید یا نه» راضی‌ام کردند اما الآن بین صحبت‌هایشان اینطور می‌شنوم که انگار همین اسفندماه می‌خواهند خطبه عقد بخوانند!! اگر قبلا تردید داشتم الان با این حجم از پنهان‌کاری و فریبکاری مادرم مطمئنم آن آقا مورد تایید من نیست که می‌خواهند زود قضیه را جمع کنند!! آنقدر پدر و مادرم با خانواده آن آقا رودربایستی دارند که نگو و نپرس (اگر خوش‌بین باشیم و نگوییم تحت تاثیر موقعیت اجتماعی آن خانواده است). می‌گویند اگر خواستی جواب مثبت می‌دهی اگر نخواستی، نه. اما من که می‌دانم اگر بگویم نه، برنامه‌ها خواهند داشت برای راضی‌کردنم! احتمالا آنقدر در گوشم بخوانند که نتوانم مقاومت کنم (با توجه به همان اثرگذاری و کنترلگری مادرم نسبت به من) و اگر هم مقاومت کنم بعید نیست به زور متوسل شوند! (با توجه به سوابق قبلی، مثلا اخیرا از من خواسته‌اند از تمام گروه‌های مذهبی و سیاسی لفت بدهم وگرنه خودشان گوشی‌ام را می‌گیرند و چک می‌کنند و ..). من می‌دانم و درک می‌کنم که اینها همه از سر دلسوزیست اما آنچه آنها از زندگی می‌خواهند و فکر می‌کنند عامل خوشبختیست، با آنچه من می‌خواهم فرق می‌کند. نقطه ضعفم را هم می‌دانند، می‌توانند تهدید به عاق‌کردن کنند!! به همین راحتی!! [این سوال را هم در حاشیه بپرسم که در مقابل چنین تهدیداتی من «مجبور» به اطاعت از پدر و مادرم می‌شوم یا نه] از طرف دیگر، من بیست سال بیشتر ندارم و از نظر ویژگی‌های دیگر هم تقریبا چیزی کم ندارم و تقریبا مطمئنم موقعیت‌های بهتر (که حداقل از نظر روحی و فکری در کنارش احساس امنیت داشته باشم) برای کسی شبیه من کم نخواهد بود. شما بفرمایید چه کنم؟ به ازدواجی تن دهم که مهمترین معیار من در آن نادیده گرفته می‌شود و تا وقتی ادامه داشته باشد، جز عذاب روحی و حسرت، نتیجه‌ای نخواهد داشت؟ خواهش می‌کنم این را هم نگویید که با تربیت فرزند صالح هم می‌شود در ظهور موثر بود!! آن هم به روی چشم، اما نمی‌توانم الآن تمام ظرفیت خودم را در خانه و پای درس و کار نگه دارم که بعدا فرزندانم را - تازه اگر پدرشان مانع نشود - آنطور تربیت کنم. زیباترین لحظه‌های زندگی من همانهاییست که در بسیج کنار دوستانم برای نظام و انقلاب کاری انجام می‌دهم. فرضا با ازدواج با آن آقا جهاد علمی را هم ادامه بدهم و دلم را به آن خوش کنم، این مسئله که هیچکس را نخواهم داشت که باورها و آرمان‌های مرا درک کند، تا آخر عذابم خواهد داد. می‌دانم دنیا کوتاه است و سراسر امتحان، اما در این مورد واقعا نمی‌توانم زیر بار ظلم پدر و مادرم بروم. واقعا نمی‌توانم. فعلا در ظاهر واکنش‌‌های مثبت به پدر و مادرم نشان می‌دهم که فکرشان سمت تهدید نرود. تا حدی امیدوارم بتوانم از چیزی غیر از افکار این آقا، ایراد بگیرم تا باز مسئله افراطی بودن من را پیش نکشند. یا شاید طوری حرف بزنم که خودش منصرف شود و بگذارد و برود!! شما بفرمایید چه کنم؟ و احیانا اگر تهدید کردند که شیرشان را حلالم نمی‌کنند و عاق می‌کنند و...، در قضیه‌ای مثل ازدواج، می‌توانم سرپیچی کنم؟ از زمانی که برای خواندن این مطلب صرف کردید حقيقتا متشکرم و بی‌صبرانه منتظر کسب تکلیف و راه‌حل می‌مانم. یا علی

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال با توجه به روحیه‌ای که در خود می‌بینید و فعلاً خود را در جای دیگری جستجو می‌کنید و از این جهت، روحاً آمادگی این نوع ازدواج‌ها را ندارید؛ بر همین نکته تأکید کنید که فعلاً آمادگی برای ازدواج ندارید و آن آقا برود زندگی دیگری تشکیل دهد و شما هم بدون جدال و درگیری با همان سعه صدری که در آموزه‌های دین می‌شناسید، از مسائل عبور کنید. ولی طوری نباشد که شخصیت‌تان شخصیت مخالف ازدواج قلمداد شود. موفق باشید

34361

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با سلام: آیا حقیقت هستی یعنی آن مصداق خارجی وارد ذهن می‌شود؟ با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خیر. حقیقت هستی اساساً قابل تصور نیست. برای درک بهتر این موضوع بهتر است به مباحث «برهان صدیقین» همراه با شرح صوتی آن که هر دو روی سایت هست، رجوع فرمایید. موفق باشید

34133

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام خدمت استاد عزیز: من ی مدت کتب کارلوس کاستاندا رو میخوندم، شاگرد عارف سرخ پوست دون خوان ماتیوس. ایشون توی کتاب هنر رویابینی قائل به هفت دروازه رویا هستن که یکی یکی باید فتح بشن. اخرین دروازه ارتباط با موکلین خواب هستش. منتها کتب شما رو که خوندم متوجه مسائل بالاتری شدم. میشه لطف بفرمایید بگید که چیکار کنم تا بتونم با ملائکه ارتباط قویتری برقرار کنم؟ ی ملک ی بار توی بیداری دیدم ی بار هم بین خواب و بیداری البته بار دوم جلوش بلند نشدم و خوابیدم و الان وجدانم ناراحته که احترام نذاشتم. صرفا دیدن نمیخوام دنبال اخذ علمم ازشون. با سپاس از حوصله ای که به خرج دادین ممنون.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: متوجه باشید چنانچه با نور توحید و معرفت نفس جلو برویم، آن‌چنان به لطف الهی انسان در معرض انوار الهی قرار می‌گیرد و انوار الهی جان او را در بر می‌گیرد، که به خوبی خود را در ذات انسانی‌اش که همان حضور بیکرانه اکنون جاودانگی‌اش می‌باشد، احساس می‌کند و دیگر معطل آن حرف‌های به اصطلاح عرفان‌های ساختگی نمی‌شود. موفق باشید

34059
متن پرسش

استاد عزیز و گرامی سلام و رحمت و برکت خدا بر شما. اگر زحمتی نیست نظرتون را راجع به متن زیر بفرمایید. کمال تشکر. امروز روزی است که هر آنچه از واجبات یا مستحبات یا مباحات منجر به اتحاد و همدلی ما ایرانیان شود، نه تنها اشکالی ندارد بلکه امری لازم و ضروری است. و فوتبال و بازی‌های تیم ملی از مباحات ضروری است. أَلَم يَجعَل كَيدَهُم في تَضليلٍ ان شاء الله با برد تیم ملی، همه کیدهای دشمنان مبنی بر فرقه فرقه کردن ایران اسلامی نابود شد.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده نیز این سخن، سخنی است بسی درست و آگاهانه. حقیقتاً برای از بین‌بردن گسلی که بین مردم ایجاد کرده‌اند، به هر کارِ مباحی که دست بزنیم آن کار مباح برای ما برکت هزار امر واجب را پیش می‌آورد. به هر حال بخواهیم و نخواهیم، امروز ما در جهانی زندگی می کنیم که بیرون از جهان مدرن نیست و از این جهت فوتبال، جزو جهان ما شده است، آری! باید تلاش کرد از وجوه توهّمی آن کم کنیم و با انگیزه‌های دیگری به آن بپردازیم. مثل آن‌که آن را یک بازی برای تقویت بدن و راه‌هایی برای تمرین هماهنگی‌ها بدانیم. موفق باشید

34044
متن پرسش

سلام استاد وقتتون بخیر: نظر حضرتعالی را درباره این روش در مواجهه با بن بست ها رو می خواستم "از مطالبتون یک بیت مولوی رو هم به انتهای ماجرا اضافه کردم" تصمیم‌گیری! یکی از واحدهای ارتش سوئیس در یکی از مانورها ی کوهستانی گم شده بود و ناامیدانه در کوه‌های آلپ سرگردان بود. هوا سرد و ذخیره غذای گروه کم و محدود بود. ناگهان، یکی از اعضا نقشه منطقه را در کوله خود پیدا کرد. آن‌ها نقشه را دنبال کردند و به اقامت‌گاه اولیه باز گشتند و از مرگ نجات یافتند. وقتی نقشه را به فرمانده خود نشان داند، او متعجب شد و پرسید که چگونه با چنین نقشه‌ای راه را پیدا کرده اید؟ نقشه مربوط به کوه‌های آلپ نبود، بلکه مربوط به کوه‌های پیرنه بود. آن‌ها راه خود را با پیروی از یک نقشه غلط پیدا کرده بودند. اگر آن نقشه را نمی‌یافتند، ساعت‌ها و روزها به امید این‌که گروه‌های نجات آن‌ها را خواهند یافت، در جای خود می‌ماندند. اما آن‌ها با دیدن نقشه راه افتادند. اغلب اوقات بهتر است حتی با نقشه غلط راه بیفتیم و به دنبال راه نجات بگردیم تا این‌که به امید رسیدن نیروی کمکی در جای خود متوقف شویم و از گرسنگی بمیریم. وقتی از همه‌چیز ناامید هستید، دست به کاری بزنید. آن‌ها که در رودخانه قایق سواری کرده‌اند، می‌دانند بیشترین حالت پایداری قایق، نه در سکون، بلکه در هنگام حرکت کردن و پارو زدن ایجاد می‌شود. شاید این گفته بر خلاف تصور عمومی و غریزه‌امان باشد، اما در درستی آن تردیدی نیست. چون‌که رخنه نیست در عالم پدید / خیره یوسف‌وار می‌باید دوید مولانا

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! در بستر حضور در آینده و با نظر به چشم‌اندازی که خالق ما در مقابل ما قرار می‌دهند، می‌توان یوسف‌گونه حرکت کرد از آن جهت که آن حضرت در بستر رعایت دستورات الهی و دوری از گناه، حرکت کردند و در نتیجه همه موانعی که به ظاهر، مانع بودند در مقابل‌شان برطرف شد. مانند دفاع مقدس و مثل ایستادگی ملت ما در مقابل دشمن استکباری که به تعبیر مقام معظم رهبری، از ته درّه شروع کرده‌ایم و بحمدلله به پیشرفت‌های خوبی رسیده‌ایم و دشمن از این نگران است که می‌داند ایرانِ اسلامی یکی از مراکز قدرت جهان آینده است با این هویت که در معنای قدسیِ انسان، حرف‌ها دارد و این نقطه ضعف جهان مدرن است که آن رابی‌آینده کرده. موفق باشید      

33780

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام استاد: ممنون که با سخنان پر گوهرتان ما را کمک می‌کنید. استاد من همیشه عاشق میهمان بودم و به خیر و برکتی که مهمان با خودش می آورده ایمان داشتم. چند وقتی است که جلساتی در منزلمون برقرار است و با حضور استادی کتاب معرفت نفس شما را پیش می‌بریم و گاها میهمانی های دور همی و دعوت کردن اقوام هم داریم. راستش من اخیرا چیزی شنیدم که یکم از این دورهمی های خانگی ترسیده ام. اینکه بعضی می‌گویند کسانی که به خانه آدم می‌آیند ممکنه اهل سحر جادو باشن و یا حسادت کنند و یا... و روی زندگی اون صاحب خانه اثر منفی بذارن. آیا این صحبت ها درسته؟ و ما باید میهمانی های کم با افراد کم و افراد شناخته شده بگیریم؟ لطفا کمکم کنید. تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ابداً این‌طور نیست. برکات کاری که می‌کنید آن‌قدر زیاد است که حتی اگر بر فرض هم سحری در میان باشد به کلّی باطل می‌شود. موفق باشید

32586

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم استاد گرامی: عبادت قبول. در مورد فرضیه جهان موازی جنابعالی نظری دارید؟ فکر می کنم (شاید اشتباه باشد) هر از چند گاهی فرضیاتی خیالی را مطرح می کنند تا بتوانند اصل خلقت و خالق واحد و مباحث اعتقادی را مورد تشکیک قرار بدهند خواستم نظر جنابعالی را بدانم. التماس دعا

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به طور پراکنده بنده نیز چیزهایی در این موارد می‌شنوم و یا می خوانم ولی هرچه دقت می‌کنم مبنایی برای این سخنان جز فرضیه‌های ذهنی نمی‌یابم، برعکسِ آنچه که ما در سخنان حکیمان و یا آیات الهی می‌یابیم. موفق باشید

31438

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد محترم: بحث حیات طیبه، همان بحث الیه راجعونی هست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا که نه! بخصوص وقتی به امید قرارگرفتن در زیر سایه رحمت واسعه او به سوی او سیر کنیم. موفق باشید

34707
متن پرسش

سلام استاد: شرمنده از مزاحمت مجدد. آموزش پرورش برای آموزگار ابتدایی پذیرش جدید دارد و چون فرصت کم بود از طریق سایت مزاحمتان شدم‌. حقیقتش من عطشی برای معلمی ندارم مخصوصا با آموزش های مجازی و محتواهای جدید آموزشی و رنگ و لعاب دادنهای زیاد به آموزش و... معلمی را شغل شریف و یک مسوولیت می دانم و حتی یک رسالت می‌دانم هرچند انگار یک رسالت فراموش شده شده برای خیلی ها. درواقع اگر شغلی برایم فراهم بود دوست نداشتم سراغ معلمی بروم ولی الان شغل ثابت و قطعی ندارم و اطرافیان اصرار می کنند که ثبت نام کنم و خودم هم نمی دانم که آیا باید به این میدان بروم یا نباید بروم. راستش در شرایط فعلی اگر بخواهم وارد این شغل شوم بیشتر برای رفع بیکاری است نه عشق معلمی، ولی می ترسم که این کار را هم دنبال نکنم و همچنان درسردرگمی و تسویف بمانم. ممنون میشوم راهنمایی ام کنید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تجربه بنده حکایت از آن دارد که معلمی موجب نوعی پیشوایی در شخصیت معلم برای دانش‌آموزان می‌شود و عملاً در این مسیر، خودِ انسان است که وسعت می‌یابد. پیشنهاد می‌شود به صوت و متن https://eitaa.com/matalebevijeh/10999 تحت عنوان «معلمی و پیشوایی» رجوع شود. موفق باشید

34448
متن پرسش

خدایا مرا به دریای جنون خودت ببر ولی آنجا دستم را نگیر، رهایم کن، بگذار در دریای جنونت غرق شوم، من اصلا درد دیوانگیِ تو را دارم، این جنون طعم دیگری دارد. خدایا همه اش فدای یک لبخند شیرینت، همه آسودگی ساحل امن عقلم فدای یک لبخندت. خدایا به کسی نگو بگذار بین خودمان بماند ولی من تو را خیلی دوستت دارم؛ نگاه نکن به سربه هوایی و بی‌توجهی‌ام، نگاه نکن به این همه گناه و بدی‌ام؛ به عزّت و جلالت قسم که تو را خیلی دوستت دارم، کاش هر صبح چشمم که باز می شد اول از همه خیره در چهره تو بود، خدایا بگذار بگویند کافرم، دیوانه ام ، مجنونم، ولی به خودت قسم که بارها گرمای وجودت را حس کرده ام، گرمی دستانت را! خدایا عقل و استدلال راست می گوید که تو جسم نداری اما قلبم بارها گرمی دستان تو را چشیده! بارها لبخند و دلجویی تو را دیده، این عقل، خودش انگار بیشتر آدم را دیوانه می‌کند. خدایا راستی یک سوالی داشتم، یعنی خیال می‌کنم که سوالی دارم چرا که تو خودت سوال منی و جواب سوالم هستی، یعنی شاید خودت را در کالبد سوالی مثل یک برقی، مثل شهابی از خاطرم عبور می‌دهی و می‌گذرانی، خدایا من که از خودم چیزی ندارم؛ اصلا خودم هم چیزی نیستم که چیزی داشته باشم و گویا همه‌ سوال‌ها در واقع تو هستند که جلوه می‌کنی؛ یا شاید همه نوشته‌ها، همه شعرها. خدایا اگر کسی به مقام ثبات برسد و در ساحت بهشت قرار بگیرد می گویند با حوریان دمساز است اما چگونه کسی که تو را داشته باشد حاضر می‌شود حضور تو را کنار نهد و سرگرم حوری شود!؟ چه معامله اندوهبار و زیان باری! نکند که حوری هم خودت هستی؟ حتی اگر تو حوری نباشی باید آن‌وقت آدم‌ها دیوانه باشند که حوری بطلبند! خدایا! ببین همین کارها را می‌کنی که می‌گویم به میدان آمده‌ای تا دیوانه‌ام کنی، قربان عهدت بروم خدا، حالا که به میدان آمده‌ای کار را تمام کن؛ یکسره مرا دیوانه خودت کن! همه جانم را، همه ایمانم را، همه سامانم را، خدایا رهایم نکن که می‌میرم. خدایا مدتی است خیلی گرفتار دنیا شده‌ام، دنیا مثل غذای متعفنی است که کلی اسانس و چاشنی به آن زده‌اند تا لذیذ به نظر آید، وقتی می‌چشیم هم انگار لذیذ است، ولی آخرش کار خودش را می‌کند، اگر نکُشد، دست کم مریضمان می‌کند. خدایا! خیلی ادعایم می‌شد سر خودم، آب نبود وگرنه شناگر ماهری بودم، اما آنقدر دریای دنیا عمیق و بی‌سر و تَه است که حتی ماهرترین شناگر هم که باشی آخرش توان جانت کم می‌شود، خسته می‌شوی و اگر پناهی پیدا نکنی غرق می‌شوی. خدایا! حیف نیست وقتی اینهمه جا در آسمان برایم گذاشته‌ای در دریا غرق شوم؟ خدایا وحشتم گرفته از این دنیای سیاه و گود و بی‌ساحل، التماست می‌کنم که مرا برکش، خدایا حیف نیست وقتی تو را داشته باشم با گناه‌آلودگی‌ام؛ تو باشی و من با تو نباشم، خدایا مرا تنهایم نگذار، خدایا دیگر کم آورده‌ام از فرط کوتاهی‌هایم، آه مردم مرا دعا بکنید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چه خوش است که حضرت محبوب آغوش می‌گشاید تا خود را به ما بشناساند و سپس رُخ برمی‌کشد تا ما را با سوز جدایی از او همچنان تنها بگذارد و در همین رابطه به ما گفته‌اند: «دلا بسوز که سوز تو کارها بکند».

قصه دل‌دادگی به حضرت محبوب، اتفاقاً بیشتر از دیروز قصه امروزینِ بشر جدید است با ظرفیت گسترده‌ای که دارد. بشری که جناب مولوی خیلی زودتر از امروز در فضای آن قرار گرفت و گفت:

آزمودم عقلِ دوراندیش را / بعد از آن دیوانه سازم خویش را

عقل، بندِ رهروان است ای پسر /  وان رها کن ره عیان است ای پسر

حال باز مائیم و جلوه او، و باز رُخ‌برکشیدنش، و ما و سوز حرمان او. این‌جا است که همراه جناب مولوی ندا سر می‌دهیم:

رحم کن برآن‌ که چون روی تو دید /  فرقت تلخ تو چون خواهد کشید

موفق باشید                        

34218

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم خدمت استاد طاهرزاده: استاد بنده طلبه هستم و خودم را در آینده در کسوت یک فرد ذوابعاد می بینم. فردی که بتونه مسائل رو از چند وجه ببینه و بررسی کنه. توی بررسی که از اساتید انقلابی کردم متوجه شدم جناب عالی و استاد رائفی پور و حاج آقای پناهیان و استاد حسن عباسی و آیت الله مصباح و شهید مطهری و عین صاد و از همه مهم تر رهبری و امام خمینی، همون اشخاصی هستند که من می پسندم و دوست دارم شاگردی این بزرگواران رو بکنم. حالا سه تا موضوع پیش آمده . ۱. آیا این طور مطالعه صحیح هست؟ این همه استاد و این همه کتاب و سخنرانی؟ ۲. اگر صحیح هست چه طوری شروع کنم؟ از کجا شروع کنم؟ هر کدام از این بزرگواران توی آثارشان سیر مطالعاتی دارن. باید سیر مطالعاتی همشون رو شروع کنم؟ البته همه ی این ها جدا از دروس حوزه و یادگیری زبان خارجی هست. ۳. آیا برای ذو ابعاد شدن و مطالعات میان رشته ای داشتن این کارهایی که می خوام بکنم کافی هست؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید جنابعالی که بحمدلله در کسوت طلبه می‌باشید اگر خود را با مبانی قرآنی و روایی، ذیل حضرت امام و رهبر انقلاب حاضر کنید، خودتان شخصیتی خواهید شد برای تحلیل و تبیین هرچه بیشتر آنچه به عنوان عطای الهی به بشر امروز شده است به نام انقلاب اسلامی. موفق باشید

34091

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با سلام: بر اساس دلایل اثبات مجرد بودن نفس، انسان مادی نبوده و فانی نیست. در این صورت خدا نمی تواند انسان را نابود کند. اگر بگویید خدا می تواند انسان را نابود کند، پس انسان فانی است. آیا این جملات درست است؟ با تشکر!

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید مجردبودنِ یک موجود، به معنای آن است که فوق زمان و مکان است، نه آن‌که فوق مخلوق‌بودن و در عرض خداوند باشد. آری! هر ممکن‌الوجودی اعم از مجرد و غیر مجرد، مخلوق خداوند است و وجود آن از خداوند است و هرگاه اراده کند وجود آن مخلوق را از او می‌گیرد. موفق باشید

33903

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز: مطلبی ذهنم را درگیر کرده است و آن هم این است که به اندازه ای که با شخصیت امام خمینی (ره) انس و ارتباط گرفتم با امام زمان ارتباط نگرفتم. اصلا انگار هیچ علقه ای بین من و امام زمان (عج) نیست در حالی که من حتی با عکس های حضرت امام هم عشق می‌کنم، همان عکس های سیاه و سفید بی کیفیت. از نظر بنده طرح امام زمان (عج) این است که تمدنی را در مقابل تمدن باطل و استکبار بالا بیاورد و هر کس در این راستا اقدام می‌کند در طرح امام زمان است. اما من واقعا ارتباطم با ایشان به اندازه ارتباطم با مثلا حضرت رضا علیه السلام هم نیست چه برسد اینکه ایشان امام حی و حاضر ماست. نمی‌دانم مشکل از کجاست؟ ممنون می‌شوم اگر کمک کنید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: پیشنهاد بنده مطالعه کتاب «بصیرت و انتظار فرج» است که روی سایت هست. ولی بالاخره حضرت امام و رهبر معظم انقلاب، مقام مظهریتِ حضرت مهدی «عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» هستند. موفق باشید

33143

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام: آیا امام زمان انسان کامل است؟ سوال دوم آیا رهبری هم انسان کامل است؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان کامل به معنی واقعی آن فقط انسان‌های معصوم می‌باشند که در کمال انسانی هیچ نقصی برای آن‌ها نیست، بقیه بزرگان دین به اندازه‌ای که ذیل شخصیت آن‌ها قرار می‌گیرند از بهره‌های کمال برخوردار خواهند بود. موفق باشید

33108

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با عرض سلام و قبولی طاعات: امروز در روز عرفه با دلی ناامید مشغول دعای عشرات بودم، متعجب از اینکه چرا دیگر نمی‌توانم خدا را حمد بگویم، استاد سابقا هیچ دعایی نبود مگر اینکه آن چنان امید به استجابتش داشتم که منتظر اجابتش در انتهای دعا بودم ولی امروز دیگر حتی حمد خدا را نمی‌توانم از صدق دل کنم، از خودم و این خدایی که خودم دارم خسته ام. چرا اینطور شد؟ چرا کارمان دارد به کفر می‌کشد؟ چرا خودی نشان نمی‌دهد؟ چرا «اللهم اجعلنی اخشاک کانی اراک» برای ما نیست؟ و چرا؟...

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تا از آن ایمان و باوری که بیشتر باور به مفاهیم قدسی است عبور نکنیم به ایمانی زنده‌تر و تازه‌تر نمی‌رسیم. گمان نکنید بی‌ایمان شده‌اید، به این فکر کنید که باید به ایمانی زنده‌تر و وجودی نایل شوید. موفق باشید

33004

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم: اینجانب اعتقاد دارم قبل از اینکه دیر شود می بایست ضمن احترام به نیت صادقانه دولت کنونی، حداقل اشتباهات مرگ آورش را متذکر شد تا اصلاح کرده و ناخواسته ضربه به اعتماد مردم و پیکر انقلاب وارد نشود. اما نمی‌دانم چرا برخی از جمله استاد بزرگوار بلافاصله سخن رهبری با این مضمون را پیش می‌کشند که «نا امید کردن مردم خیانت است و...» ؟ آیا این کلام یعنی چشم را بر هر اشتباهی بستن و نصیحت نکردن؟ آیا اینکه طرح بسیار خوب اصلاح ارز با اجرای بسیار بد به فنا برود حیف نیست؟ وقتی قرارست مردم اقلامی که یارانه آنها حذف می شود را بوسیله کارت الکترونیکی به همان قیمت قبل بخرند چرا قبل از آماده شدن زیر ساخت ها پول نقد به دست آنها داده می شود تا اینگونه بازار وحشی و درنده شود و بجای ۴ قلم ۴۰۰۰ قلم گران شود؟ چرا وقتی در اساسی ترین بخشِ اجرا که نظارت بر بازار است ضعف جدی وجود دارد ، طرح را عملی کنیم که اینگونه اسیر سودجویان شویم؟ آیا اگر با همین فرمان یعنی روحیه انقلابی گری بدون داشتن برنامه و تیم اجرایی قوی و فشارها به مردم و نارضایتی های فعلی آنها و سکوت و عدم خیرخواهی ما از ترس عدم القای ناامیدی به جامعه پیش برویم خدای نخواسته نبايد نگران اولین دولت یک دوره ای در طول انقلاب اسلامی باشیم؟ این هشدار اینجانب است در این تاریخ که شاید جدی گرفته نشود اما شخصا برای بنده که در دل بازار و مردم هستم ایجاد نگرانی کرده است. آیا آدم خوب و مخلص و مردمی بودن همه ی معیار است و برای اداره جامعه کافیست؟ یا مدیر اجرایی و با برنامه و تیم قوی را هم نیاز دارد؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: انتقاد به دولت، نه‌تنها خیانت نیست، بلکه لازم است. می‌ماند که متوجه تنگناهای تاریخیِ دولتی باشیم که با عزم کامل به میدان آمده است تا از کوتاهی‌های دولتمردانِ قبلی کم کند حتی عده‌ای معتقدند دولت در مورد حذف ارز ۴۲۰۰ تومانی باید از همان روز اول اقدام می‌کرد. حتماً در جریان هستید که شرایط از درون و بیرون بسیار حساس است و خداوند به لطف خود، دولتی را برای حفظ انقلاب به میدان آورد که رویهمرفته به جای باختنِ خود در مقابل تنگناهای دشمن، عزمِ عبور از آن‌ها را دارد و حتماً موفق می‌شود و توصیه‌های رهبر معظم انقلاب بر مبنای بصیرت و آگاهی‌های ایشان است. موفق باشید

32715

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام بر شما: ان شاءالله تندرست باشید. برای کسی که روحیه اش روحیه لذت طلبی صرف شده و نمی تواند با فکر کردن به محدودیت هایی که لذت طلبی برایش ایجاد می‌کند، آن عادات را از بین ببرد چه توصیه ای دارید. گویا عزم و اراده انسان تضعیف می‌شود و دیگر در برابر گناه و فساد بازدارنده ای نیست و در اینجا فراموشی غلیظی جان انسان‌را احاطه می‌کند که قابل فرار نیست. برای تغییر عادت های زشت و رفع فراموشی اینکه «گناهان ما را از خدا دور می‌کند» چه کنیم. با اینکه می‌دانیم ولی انجام می‌دهیم!!! عجیب است! با تشکر

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: پیشنهاد بنده مطالعه کتاب‌های «ادب خیال و عقل و قلب» و «ده نکته در معرفت نفس» می‌باشد. إن‌شاءالله راه‌کارهایی جهت رفع این مشکل را می‌یابید. موفق باشید

32205

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با سلام: استاد این حدیث مدتی هست مرا بهم ریخته علی عليه السلام: إنّ بِشرَ المؤمنِ في وَجهِهِ ، و قُوّتَهُ في دِينِهِ ، و حُزنَهُ في قَلبِهِ. حديث امام على عليه السلام: شادى مؤمن در چهره اوست، قدرتش در دينش و اندوهش در دلش. نمی‌دانم چرا بعد از ۴ سال دنبال کردن دروس معرفت النفس تازگیها اینقدر احساس دلمردگی و غم و تاریکی دورن می‌کنم هر چه جستجو می‌کنم دلیل رو نمی یابم واقعا خسته شدم. هر چه تلاش می‌کنم شاد باشم نمیشه همه میگن چرا چهرت غم آلوده. خلاصه زوری می‌خندم حس می‌کنم انگار باید از یه چیزی عبور کنم گیر کردم. قبلا اصلا اینجوری نبودم تازگیها این حالت رو دارم. گاهی حتی زن و بچه ام هم می‌پرسن چته انگار تو فکری؟ اصلا حس عجیبی هست. انگار از زندگی لذت نمی‌برم. حس تاریک بودن داره اذیتم میکنه. خیلی تلاش می‌کنم ازش عبور کنم ولی راه و چاره رو نمی یابم. نماز اول وقت، زیارت، دعا و .... رو انجام میدم گاهی با خدا و امام زمان (عج) در تنهایی و در جمع در فکر قلب و ذهن حرف می‌زنم ولی انگار یه جای کار لنگ میزنه مشکلات و حوائج و مثل بقیه مردم سپردیم دست خدا. مثل بی خونگی، دوری از پدر و مادر و اقوام رو هم مثل دیگران بخاطر شغل می گذرونیم به قول معروف هر چه می‌گردم راه رو نمیابم چه کنم این چه حالتی هست واقعا خوشم نمیاد اونم تو میان سالی راهنمایی بفرمایید.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! تاریخی شروع شده به نام انقلاب اسلامی و باید سعی کرد خود را در آن تاریخ احساس کنیم تا در استقراری قرار گیریم فوق دنیا و آخرت. در این رابطه خوب است به سؤال و جواب شماره 32203 سری بزنید. موفق باشید

32146

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم: آقا بنده می‌خواستم در رابطه با ذکر سبحان الله بیشتر بدونم چه کتاب یا سخنرانی از چه شخصی معرفی می‌کنید؟ بنده تلاش داشتم در زمینه کنترل غرورم تلاشی کنم و از قرآن کمک گرفتم که آیاتی داشت که مردم رو به این ذکر امر می‌کرد (سوره مریم) میخوام بفهمم چجوری و با چه نگاهی باید این ذکر رو انجام بدم؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید با مباحث «معرفت نفس» و پس از آن معارف توحیدی، خود به خود متوجه اسماء الهی خواهید شد و در کنار چنین حضوری به لطف الهی، دفع غرور می‌شود. موفق باشید

31120

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: وقتتون بخیر. بین نفوس جزییه و افلاکی که در فلسفه مطرح میشه چه رابطه ای هست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حضور ذهن چندانی در این رابطه ندارم. موفق باشید

30762

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: طاعات مقبول. استاد جان، متن ذکر استغفار «عظیم» که برخی علما سفارش می کنند چیست؟ ممنون. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم. موفق باشید

 

 

26687

شخصیبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم. ببخشید استاد ...
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمی‌کنم. موفق باشید

39883

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم و رحمت الله: استاد بزرگوار قبلا هم این سوال را پرسیدم اما جوابی ارسال نشد و آن اینکه وقتی خداوند می‌فرماید «انی جاعل فی الارض خلیفه» اراده خداوند آنگونه نیست که محل تصمیمات جدید قرار گیرد و نمی‌توان تصور کرد در مقطعی صادر اول یا نور محمدی نبوده و بعد خداوند تصمیم می‌گیرد همچو چیزی ایجاد کند چرا که به فرموده شما خاصیت و ذاتی موجودات مجرد از ماده آن است که تجلی و ظهور دارند بنا بر این نمی‌شود الله جل و جلاله باشد ولی خلیفه الهی و صادر اول که ظهور اوست نباشد که تا اینجا بحث زمان مطرح نبوده و یک حقیقت ازلی است ولی چون قرآن کریم با زبان ما سخن می‌گوید خود بخود و بطور قهری این حقیقت ازلی حالت زمانی و ماضی بخود می‌گیرد ولی همین حقیقت وقتی می‌خواهد در عالم ماده ظهور کند نیاز به یک بدن عنصری هست که آن در بستر زمان و با مقدماتی که از جمله آنها خلقت عالم ناسوت است ایجاد می‌شود که البته این بدن از آدم تا خاتم اشکال و صورتهای خاصی دارد و اوج ظهور آن حقیقت در ولی الله اعظم و پیامبر خاتم است و به قول علی (ع) ما الف الف عالم و الف الف آدم داشتیم و ظهور آن حقیقت فقط مخصوص دوره زمانی ما نیست و در هر دوره ای بصورتی ظهور کرده و ظاهرا ابو علی سینا گفته که ما قیامتها داشتیم و این مسئله یک امر تکرار پذیر است. آیا این برداشت درست است؟ جزاک الله خیرا

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» عرض شده؛ آیۀ «انّی جاعل فی الارض خلیفه» حکایت ارادۀ تکوینی خداوند را متذکر می‌شود، ربطی به زمان و یا آغاز زمانی ندارد که در این رابطه می‌توانید به مباحث «حرکت جوهری» رجوع فرمایید. موفق باشید. 

نمایش چاپی