با عرض سلام و خدا قوت هیاهوی جوانی ۱. انسان، آیینهء تمام نمای حضرت رب العالمین است و از زمان پا گشایی بر جهان هستی و پس از رسیدن به اولین مرتبهء بلوغ، حجت زمینیِ او بر آن تمام است و آن نقشی که بنا بوده برزمین حک کند را آغاز مینماید. جوانی، پر ثمرترین دوران زندگیِ زمینیِ انسان است که بدن وی در بهترین حالتی که میتوانسته به آن برسد، رسیده و اکنون دوره ویژه حضور اسماء و صفاتِ تکاملِ اوست که آن، همان حضور در دریایِ اسماءِ رب العالمینی است. ۲. جوانِ به دوران رسیده ای که با تمام خیالات عظیمِ نوجوانی به مرحلهء جدید و پر تلاطم زندگی اش رسیده، (البته اشتباه برداشت نشود که منظور اینست که تماماً پوشالی و دور از واقع است) با سرعت به دنبال إغنای خود و پیدا کردن حضورِ حداکثریِ خود در اکنون است. ۳. این ایّام، هجمه ای از نصایح بزرگان و دور و نزدیکان بر سر جوان سرازیر می شود که: جوان تا جوانی و میتوانی قدر جوانی را بدان و حسابی استفاده ببر که وقتی به سن ما رسیدی دیگر رقم هیچ چیزی را نداری و با یک انسان تسلیم روبرو خواهی شد. ۴. جوانِ پر شور و تلاطم، شروع به تلاش های بی وقفه ای میکند که نکند آن حضور اکنون بیکرانه ای را قرار بوده در آن سیر کند، از دست بدهد. اگر تمام هدف وی را به نگاره بنشینید، متوجه خواهید شد که یک هدف واضح و مشخصی نیست و دست آخر نیز از کار های او نمیتوانید سردربیاورید! و شاید که جوان را متّهم به گفته ای بکنید: که جوان دست از این کار ها بردار و بچسب به زندگی ات، گویا منظورشان از زندگیْ همان زندگیِ مرده ایست که خودشان در آن به سر میبرند. ۵. این نکته را نباید فراموش کرد که اللخصوص جوانِ آخر الزمانی ظرفیت های ویژه ای دارد که ما از آن غافلیم و درصورت ایجاد مانع برای وی، بزرگترین ضربه ممکن را به او زده ایم که تا قیام قیامت شاید نتوان جبران کرد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! باید به حضور گرمی که جوان را در اموراتش بیطاقت کرده است؛ نظر کنیم و به جای تلاش برای توقف و سرخودگی او، میدانی بس گشوده و گستردهای را با او در میان بگذاریم که به گفته شما میدان درکِ حضور حداکثریِ اکنون او است و البته حضور در چنین میدانی بدون سرگردانیهای معمولی نیست. پس سرگردانیهای او را نیز باید درک کرد. موفق باشید
با سلام خدمت شما استاد بزرگوار: آیا درست است که بگوییم انسان ذاتا شنوا و بیناست؟ با تشکر!
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به اینکه نفس ناطقه، همان ذات انسان است و قوه بینایی و شنوایی مربوط به نفس ناطقه است، آری! میتوان گفت که انسان در ذات خود شنوا و بینا است و به همین جهت حتی اگر چشم یا گوش او از بین برود با پیوند چشم و گوش دیگر باز آن قوهها به صحنه میایند و در همان گوش و چشم جدید عمل میکنند. موفق باشید
خوب است به دشمنان انسانیت و انقلاب اسلامی گفته شود شما که در جایی به جز دنیا تا کنون برای خود حساب باز نکردهاید، این همه پول هایتان را خرج نکنید برای گمراهی جوانان! زیرا هم فقیر می شوید و هم مایوس :) امروز در گستره وجودی خلق الله انقلاب اسلامی همچون اقیانوسیست که نه میتوان آن را خروشان کرد و نه میتوان گل آلود! و با آرامش و سعه ای که دارد اگر ادمی از آدمیان بگوید معنای خلقتم را نفهمیدم راست نگفته است... (و همواره پاسخگوی درخواست های اصیل انسانی ما هست...) به ذهنم رسید که بگویم خود را تقلیل ندهیم، کثرت تفکرات! ما را جوابگو نیست! بجای آنکه خود را با نگرشی کوتَه که تا کنون به ما داده اند ادامه دهیم تا در مقابله با حرف ها به خشم برسیم که نتیجه سطحی بودن فهممان از انقلاب است! متوجه ظهورات جدید این اسلام ناب باشیم تا ناگهان خود را در جایی ببینیم که خوب روشن است نه تنها در مقابل دشمن پیروزیم بلکه خود را میابیم! و این معنای سلوک الی الله در این تاریخ است. اینکه بزرگان متذکر می شوند ولایت فقیه را به رجوعی دائمی و جدید و زنده تر از هر روز ببینیم یعنی ما بزرگیم و بزرگان به راحتی سیر نمی شوند... آنقدر میدانم که وظیفه همه ماست که متذکر بزرگی همدیگر و ابعاد بیکران انقلاب باشیم و ان شاء الله همین شروعی است برای یافتن افق هایی برای خود که همواره جدیدند و معنای زندگی و بودنمان است و این یافتن یعنی فهم ولایت. چرا منتظریم کسی بگوید با یافتن همواره ظهورات ولایت فقیه از انقلاب چه نصیبمان می شود؟! بیاییم و با این آغاز در خود نظاره کنیم چه احساس رضایتی بر ما حاکم می شود که یعنی رشد، و این تشنگی هایی که بعد از آن سیری هاست و سپس... با قرار گرفتن در اصالت وجودی خود یعنی انقلاب اسلامی بوجود می آید اگر نباشد باید ترسید زیرا کسی که از حضور دائم و زنده حضرت روح الله رضوان الله تعالی علیه بماند دو خطر را با خود دارد: یکی انجماد و غرور و نفی دیگری و یکی عقب ماندن از خود و گرفتاریِ مُردگی و دنیا شدن. از استاد عزیزم جناب طاهرزاده در خواست دارم جملاتی اضافه و کم کنند زیرا این جملات برای افرادی است که چون بنده به دنبال رشد خویشیم و با جستجوی خود در این حرف هاست که میتوانیم ولایتی و انقلابی اکنون خود باشیم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمدلله در این تاریخ متوجه حضوری بس عالی و رسیدن به مأوایی بس متعالی شدهاید. انقلاب اسلامی آنچنان ظرفیتی را دارد که اگر ما خود را در حضور تاریخیِ آن قرار دهیم، هماکنون خود را در بهشت احساس میکنیم.
درست است که امروزه انسانها در داشتن آگاهیهای زیاد در طول تاریخ بینظیرند ولی آنچه در این انبوه آگاهیها مورد غفلت قرار گرفته، «خودآگاهی» و «دلآگاهی» است. اینجا است که باید به آیندهای فکر کرد که با توجه به آگاهیهایی که پیش آمده، انسان نسبت به چنین شرایطی به «خودآگاهی» برسد تا بتواند آگاهیهای خود را مدیریت کند و از آن مهمتر بتواند در خودآگاهیِ خود، هویت قدسی خود و احساس حضور در جهان بیکرانه «وجود» را جستجو کند وگرنه همچنان شتابزدگی، که وضع جهان امروز بشر است، ادامه مییابد تا آنجایی که متوجه شتابزدگی خود نیست.
در بستر خودآگاهی تاریخی است که بشر آماده میشود به آیندهای بیندیشد که در آن آینده همه این بحرانها به سامانِ خود خواهد رسید تا به جای یافتن انواع تئوریها، در چشماندازی وجودی، با حقیقت رابطهای متقابل پیدا کند.
بشر امروز چگونه باید خود را احساس کند تا آن احساس، اصیلترین احساس باشد؟ بحثِ هویت تعلّقی انسان که جناب صدرالمتألّهین مدّ نظرها آورده در اینجا به میان میآید و احساس حضوری که از این طریق در بیکرانه حضور خدا در عالَم برای انسان مطرح میشود. در دل این احساسِ حضور که حضوری است در آغوش خدا و با حضور در انقلاب اسلامی ظهور میکند، انسان در این زمانه در عین آنکه در نزد خویشتن است، به طوری ملموس خود را در آغوش خدا احساس کند و این همان حضور تاریخی در این دوران است. موفق باشید
سلام استاد: روزتون بخیر. من یه مدته از این که رزقم کمه و از خیلی از نعمت ها محروم بودم احساس تنگنا میکنم و هر روز خودخوری. نمیدونم چیکار کنم. حس میکنم عقب افتادم یا حس میکنم خدا کم محلی بهم کرده. چه کار کنم از این جهنم بیرون بیام؟ ممنون
باسمه تعالی: سلام علیکم: به این فکر کنید که خداوند در این موقعیتها نیز ما را امتحان میکند به همان معنا که میفرماید: «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ» و چون او را باز برای آزمودن تنگ روزی کند (دلتنگ و غمین شود و) گوید: خدا مرا خوار گردانید. موفق باشید
عرض سلام و خدا قوت خدمت شما استاد بزرگوار: در رابطه با شرایطی که در دوران کنونی در سطح جامعه پیش آمده و ادامه انقلاب اسلامی در بستر این جامعه، نگرانی های زیادی به وجود آمده است. بالاخره انقلاب اسلامی در بستر این مردم و با کمک آنها باید جلو برود آیا با نوع نگاهی که در شرایط کنونی در بسیاری از افراد دیده میشود مثل نارضایتی از عملکرد مسئولین که به نارضایتی از نظام هم ختم شده است، مشکلات هویتی نسل جدید و بی اهمیتی این موضوعات برای مسئولین و مشکلات دیگری که همه آگاهیم و مردم به خصوص نسل جوان رو نسبت به انقلاب دچار تردید کرده آیا به ادامه انقلاب اسلامی در بستر این مردم باید امیدوار باشیم یا ممکن است انقلاب آنقدر در پس پرده برود که مثل همان چیزی که در صفویه شاهد بودیم به دورانی برسیم که شاهد رکود باشیم مگر نه اینکه این مردم عقل درک این انقلاب و پیشبرد آن را داشته باشن و ما به یک حرکت و اعتقاد مستمر در این راستا نیاز داریم نه اینکه لزوما حاج قاسم شهید بشود و مردم تکانی بخورند و بعد از مدتی انقدر گرفتار نارضایتی و اختلاف افکنی های دشمنان شوند که فراموششان شود. ما با نسل جوانی که گرفتار مشکلات هویتی هستند و نارضایتی های خانواده هایشان از اوضاع داخلی هم روی ذهن و قلبشان اثر میگذار و قرار است آینده این کشور را هم بسازند چطور میخواهیم انقلاب اسلامی را پیش ببریم؟ آیا ممکن است انقلاب اسلامی جایی غیر از این کشور مسیر خود را ادامه دهد؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! همینطور که رهبر معظم انقلاب فرمودند کوتاهیهایی شده و همین امور موجب نارضایتیهایی است که میفرمایید. و از طرفی دشمنان ملتهای آزاد موانعی را ایجاد میکنند تا آن ملتها را مستعمره خود نمایند و بحمدلله مردم ما این آگاهی تاریخی را در خود و مدّ نظر دارند ولی ذات انقلاب طوری است که خیلی زود در هر مرحله از خود، به خود میآید و از این مشکلات عبور میکند. چیزی که شما در جریان بنیصدر و فتنههایی که ایجاد کرد و سپس با جنگ تحمیلی ملاحظه کردید و این به دلیل جهت توحیدیِ کلّی نظام انقلاب اسلامی در ایران است و ملاحظه کردهاید که خداوند بدین جهت در موارد متعدد نقشههای دشمن را خنثی و دلهای مردم را متوجه اصل انقلاب نموده است و مطمئن باشید با حضور بیشتر انقلاب در جهان، ما آینده خوبی را در مقابل خود داریم و امیدواریهای رهبر بصیر و الهیِ انقلاب بیحساب نیست. موفق باشید.
سلام استاد: در حال حاضر نظر دقیق شما در مورد ریزش ساختمان در آبادان و عدم تجهیزات و امکانات کافی جهت آوار برداری و نجات جان انسان ها چیست؟ اگر این اتفاق زمان شاه میفتاد تا الان صدها بار از صدا سیما پخش کرده بودن به عزا دارها و خانواده داغدار چطوری بگیم به نور حرکت و اقدام امام خمینی و توصیه های مدبرانه ی رهبر انقلاب توجه کنن؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال اولاً: لازمه زندگی در جهان مدرن که اینچنین نظام زندگی از بستر طبیعی خود فاصله میگیرد، این نوع خسارات و تلفات را دارا می باشد و منحصر به ما و این تاریخ نیست و نباید در این رابطه تحت تأثیر تبلیغات دشمنان قرار بگیریم که ضعف های ما را بزرگ میکنند تا نظام را ناکارآمد نشان دهند. ثانیاً: آری! به هر حال ضعفهایی داریم و راهکار عبور از آن ضعف ها، حضور بیشتر در تاریخی است که با انقلاب اسلامی شروع شده وگرنه باز غربزدگی و باز فلک زدگی است که سرنوشت کشورهای جهان سوم میشود. موفق باشید
سلام استاد وقتتون بخیر: بنظرتون خواندن تفسیر قرآن، طبق ترتیب نزول سورهها خوبه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جزوه «جایگاه تفسیر المیزان و روش استفاده از آن»https://lobolmizan.ir/leaflet/182?mark که روی سایت هست، راهکارهای ورود به موضوع تبیین شده است. خوب است به آن جزوه رجوع شود. موفق باشید
با سلام: استاد کجای کار من اشتباه است؟ چرا با من حرف نمی زنید؟ از من نا امید شدید؟ اشتباهاتم زیاد است ولی جهتم عوض نشده. خیلی از بهبودی اوضاع دلسرد می شوم وقتی جواب پرسش های مرا نمی دهید، خدا را صدا میزنم اما با پاسخ های شما جواب او را می شنوم اگر تقدیر من سر کردن روزگار در تیمارستان است بمن بگوئید راضی هستم. فقط اگر خدا همین را بخواهد. من که دیگر به درد نمیخورم در جامعه نمی توانم جایگاهی داشته باشم ودرساختن گلستانی که گفتید مشارکت کنم. همه درها به رویم بسته شده، من دختر خانه نشین نیستم. اما انگار تقدیر این است، ممکن است به نحوی در کارم گشایشی حاصل شود؟ راستش امیدم در حال اتمام است و همینطور انگیزه ام. دوست داشتم از جوانی ام بیشتر استفاده کنم اما نشد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: نگران خود نباشید به تقدیری که خداوند برایتان پیش آورده، راضی باشید خداوند هم همین را دوست دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده در حال حاضر این کار ممکن است و نتیجه میدهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر نمیکنم. موفق باشید
سلام و درود استاد عزیزم: خدا رو خیلی شاکرم بابت ورود شما و قلم نورانیتون به زندگیم. سپاس بخاطر وجودتون. چند تا سوال داشتم ببخشید که زیاده ۱. شما میگید خود واقعی فقط «هست» و قراره این «هست» رو با بندگی کمال مطلق، به کمال برسونیم. خب این به کمال رسوندن با اعمال صالح دنیاییمون انجام میشه دیگه. بدون عمل که نمیشه خودسازی کرد. مثلا با خدمتی که از طریق شغلمون به مردم میرسونیم و این خدمت رو هم از طریق تحصیلات دانشگاهی یاد گرفتیم. پس درسته ما مدرک و شغل و... نیستیم ولی اینها در اون «خود» تاثیر دارن. چون اعمال ما رو تشکیل میدن و اعمال جان ما رو اصلاح میکنن. پس بنظرم یک پرستار یا مددکار با خدمات بی چشمداشتی که در اختیار مردم میذارن، خود قوی تر و کامل تری دارن و گاها رحمانیت و رحیمیت هم -که شرط دریافت بقیه اسماء الله هست-، در اونها بیشتره. میدونم دارم اشتباه میگم اما نمیتونم بین هستیِ خود و اعمالی نظیر شغل و حرفه تفکیک قائل بشم چرا که فکر میکنم اونها کمالِ شخصیت اون هست رو رقم میزنن ۲. آیا میشه گفت خالقیت خداوند و صفت خالق خدا، خلق کردن انسان و بقیه موجودات را ایجاب میکند، چنانکه رزاق بودن او، خلق موجودات و رزق دادن به آنها را ایجاب میکند و بقیه صفات خدا هم به همین ترتیب. نه اینکه او هدفی داشته باشد که از هدف داشتن هم پاک و منزه است. ۳. در مورد مرگ غیر طبیعی بر اثر گناهان، که نفس مایوس میشه از رسیدن به کمال و بدن رو رها میکنه، خب اینکه خارج از خواست و اراده ی «من» هست! یعنی نفس جدا از من یه ادراکاتی داشته و تصمیم گرفته. در حالیکه «من» اصلا نمیخواستم بمیرم! یه دفعه روح برای خودش بدن رو ترک کرده؟ مگه من روح نبودم؟! ۴. استاد اصلا باید بریم دنبال پاسخ این سوالات بی سر و ته که تمامی هم نداره؟ احساس میکنم فقط نیازه که ساحت دیدم رو تغییر بدم اما نمیدونم چطوری. منظورم اینه که آیا تنها تقویت توحید در قلب و تسلیم در برابر خواست خدا، باعث میشه سوالی باقی نمونه؟ به قول شما فقط «هست» بودن خودش و جهان رو بپذیره و تمام! نمیدونم. مغزم داره منفجر میشه ۵. علامه قاضی و علامه طباطبایی هر دو به مراقبه ای در حد چند دقیقه در روز تاکید داشتن به منظور پیدا کردن خود و نفی خواطر. آیا منظور چیزی شبیه مدیتیشنه؟ من وقتی مدیتیشن میکنم جوری با خودم اتصال برقرار میکنم که هرگز در نماز نمیتونم. احساس معنوی خیلی زیادی برام داره، بیش از نماز. فکر کنم جای تاسف داره... ۶. من میگم اونی که توی خوابی مثل تصادف، میترسه و از خواب میپره، همچنان همون مغزه. تصاویر رو خودش ساخته و از اونجایی هم که برای بقای ما تلاش میکنه، در برابر تصاویر ذهنی هم واکنش انعکاسی نشون میده و احساس ترس و فرار و در آخر بیداری. اره اگه دست نباشه، من هنوز منم. اما اگه مغز نباشه هیچ پردازش و فهمی باقی نمونه، من نمیتونم بین مغز و روح تفکیکی قائل بشم ولی از نحوه پاسخگویی شما به چنین سوالاتی، بنظر میاد برای شما خیلی خیلی بدیهیه! اونقدر بدیهی که حتی توضیحش نمیدید. فکر کنم نباید دنبال استدلال دنیوی بگردیم. به بعضی چیزها فقط میشه باور داشت یا نداشت، همین!
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. آری! به گفتۀ حضرت آیت الحق استاد حسنزاده: «دست در کار و دل با یار باید باشد». و از این جهت اگر رضایت خداوند مدّ نظر انسان باشد، همان آموزههای دینی افقگشایی میکند و معلوم است که سیرۀ اولیاء نیز باید مدّ نظر باشد. ۲. نکتۀ خوبی است. ۳. آری! نفس ناطقه ارادۀ تکوینیِ خاص خود را دارد که آن، غیر از ارادۀ جزئیۀ ما میباشد. ۴. همینطور است. - به همان معنایی که فرمودهاند: «تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس / خود راه بگویدت که چون باید رفت» ۵. نه! آن حضور و مراقبه، حضور دیگری است که با نظر به توحید و رحمت بیکرانۀ حضرت حق پیش میآید. ۶. مغز در هر حال، عضوی است از بدن مانند دست و پا، و آنچه در همۀ این امور اصالت دارد «نفس» است که احوالات آن در اعضاء ظاهر میشود. موفق باشید
سلام خدمت استاد گرامی: این روزها در جلسات رفقا فکرها معطوف به این شده که چرا معرفت نفس؟ نمی دانم عالم تغییر کرده یا معرفت نفس تاریخش به پایان رسیده است؟ ولی می دانم که برای من هنوز معرفت نفس تاریخی به وسعت وجود دارد. نمی دانم معرفت نفس باید زبانش تغییر کند یا مواجهه ما در معرفت نفس باید تغییر کند؟ آنچنان که فهمیده و یافته ام معرفت نفس راهی برای مواجهه ما با وجود بود. هایدگر متقدم با کتاب وجود و زمان بسیار تلاش کرد تا وجود را با دازاین بیابد ولی نتوانست، علتش چه بود شاید خالی بودن دست هایدگر از منابع گستردهای بود که امثال ملاصدرا در دست داشت، زیرا ملاصدرا غیر از تراث قدمای فلاسفه اسلامی، قرآن و روایات شیعی و عرفان محیی الدین را نیز در اختیار داشت و توانست حکمت متعالیه را ارائه کند، اما هایدگر که از تراث فلسفی خودش در حال اعراض کردن است و از طرفی منابعی نیز در اختیار ندارد طبیعی است که از یافت وجود از طریق دازاین منصرف گردد و در مابقی عمر دنبال خود وجود بدون دازاین باشد. هایدگر متقدم وجود را با زمان می یابد اما هایدگر متأخر وجود را فارغ از هر قیدی به کاوش می پردازد. هایدگر چقدر در این امر موفق بوده باید بحث کرد. هایدگری که وجود را تاریخی یافت در دوران متأخر وجودی را یافت فارغ از زمان و تاریخ، هایدگر از وجودی پرسش می کند که هست مطلق است، وجود فقط الثیا یا وجود آشکار نیست بلکه به وجود پنهان و باطن هم توجه می کند، هایدگر به دنبال مواجهه با وجودی است که با دازاین نتوانست آنگونه که می خواست آن را بیابد. ولی ملاصدرا ابتدا با اصالت وجود مواجهه ای بدون وجود انسان با وجود را به زیبایی تمام نشان داد و در برهان صدیقین کار را تمام کرد و توحید را به تمامه برای ما ترسیم کرد. به تعبیر بزرگان علت حقیقی ملاصدرا و عین ربط بودن معلول به علت از قاعده بسیط الحقیقه بودن هم بالاتر است. ملاصدرا در ادامه ما را وارد معرفت نفس می کند تا حال این وجود را حضوری مورد ادراک قرار دهیم و در ادامه قیامتی بودن هستی ای که مواجهه با حقیقت وجود است را به او نشان می دهد، تا انسان متوجه گردد که وجود در نسبت با خودش چه صورتی به خود گرفته است، زیرا هر انسانی در مواجهه با وجود صورتی برای خود ساخته است و این صورت حقیقت او و یافت او از وجود است که قیامت او محسوب می گردد. قیامت مواجهه با وجه باطنی وجود است هر چند در حدود وجودی هرکسی، ولی با قیامت وجود از زمان و تاریخ می رهد تا وجود بی زمان و تاریخ آشکار گردد، همان وجودی که علت وجود تاریخی بود و بدون وجود باطنی ظاهری هم نبود. الثیا ریشه در وجود باطنی دارد که ذات این وجود آشکار شده محسوب می گردد، ذاتی که فراحس است و فقط در بی زمانی می توان با آن مواجه شد، این مواجهه فقط در قیامت و در حد ظهور وجودی هرکس در جهان رقم می خورد، پس قیامت افق ذاتی ماست که ما از آن جدا نیستیم و این همان چیزی است که همه وجود الثیا وابسته به آن بوده است. پس بی قیامت چگونه حقیقت وجود را بیابیم در حالی که ذات ما در بی زمانی است و جز در عالم بی زمانی با خود حقیقی مان مواجهه پیدا نخواهیم کرد و این مواجهه همان حقیقتی است که از وجود یافته ایم. چگونه می توان پذیرفت که وجود ظاهر تمام وجود است در حالی که به ذات و باطن آن توجه نکنیم. این توجه به ذات توجه به قیامت است و ملاصدرا ما را از وجود به وجود سوق داده و انسان را محفوف بین دو وجود قرار داده است و شاید باید گفت وجود ظاهر و باطن و اول و آخر همین دو وجود است که نفس انسان در مواجهه با آن دو حقیقت را می یابد. راهی که ملاصدرا ابتدا از وجود بدون توجه به انسان طی کرد و بعد به انسان ختمش نمود، هایدگر کاملاً برعکس رفت، او ابتدا با دازاین وجود را می خواهد بیابد ولی گویی از جایی متوجه می گردد که وجود را ابتدا باید می یافت و بعد به سراغ دازاین می رفت، این امر باعث شد که از یافت وجود با دازاین انصراف دهد و به سراغ حل مسئله وجود برود، اما او تا آخر نتوانست از آن خارج گردد، زیرا وجود همواره برای هایدگر ابهام داشت، و این ابهام او را در وجود نگه داشت، هر چند ابهام وجود به معنای حیرت است و امر مذمومی نیست ولی صدرالمتالهین یافتش از وجود دقیق تر و عمیق تر بود و چنین ابهامی برای او رقم نخورد چون دست او به مراتب پرتر از هایدگر بود. بنده نمی خواهم بگویم هایدگر ما را وارد فهم جدیدی از وجود نکرده است بلکه معتقدم هایدگر چیزهایی به ما تذکر داد که ملاصدرای عزیز به آن دست نیافته بود بلکه بنده روش هایدگر و ملاصدرا را مورد بررسی می خواهم قرار دهم، که چرا صدرا ابتدا با اصالت وجود آغاز کرد و بعد به معرفت نفس رسید ولی هایدگر ابتدا با دازاین شروع کرد و بعد به وجود بدون دازاین رسید. به نظر می رسد که روش صدرا دقیق تر بوده است. صدرا همان وجودی که هایدگر در انتها به دنبال آن بود را در ابتدا شکوهمند و زیبا نشان داد و بعد برای درک حضوری این وجود ما را وارد عالم نفس و آیات انفسی نمود و نسبت انسان و وجود را به نمایش گذاشت. حال سوال بنده این است اگر هایدگر ابتدا وارد وجود مطلق شده بود و از ابتدا با وجود آغاز می کرد بعد بهتر با دازاین روبرو نمی گشت و دازاینی را به ما نشان نمی داد که همان وجود است؟ و سوال دیگر اینکه، اگر نمی توانیم با معرفت نفس ارتباط برقرار کنیم ریشه در آن ندارد که مسئله وجود برای ما حل نشده است و باید در مورد وجود بیشتر تأمل کنیم؟ ظاهراً بدون وجود و یافت آن راهی برای معرفت نفس نیست و چه زیبا مولای ما اباعبدالله الحسین علیه السلام در دعای عرفه اینگونه فرمودند:«مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ= كي پنهان بوده اي، تا نيازمند به دليلي باشي كه بر تو دلالت كند. عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً= كور باد ديده اي كه تو را بر آن ديده بان نبيند». و امام سجاد علیهالسلام در دعای ابو حمزه می فرماید:«بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ= تو را به تو شناختم، و تو مرا بر هستي خود راهنمايي فرمودي، و به سوي خود خواندي، و اگر راهنمايي تو نبود، من نميدانستم تو كه هستي؟». مواجهه با وجود قبل از توجه به نفس باید رقم بخورد و ملاصدرا قهرمان این مواجهه با وجود است و در برهان صدیقین اوج این مواجهه را به ما نشان می دهد اما او متوجه است که نسبت انسان با وجود چیست و چرا باید قیامت داشته باشد و نسبت وجود با من بعد از یافت خود وجود باید شروع شود نه قبل از توجه به وجود. احساس می کنم این مواجهه با وجود اگر درست صورت نگیرد جایگاه معرفت نفس درست مشخص نمی گردد. انسان امروز چنان در حجاب از وجود فرو رفته است که جایگاه شناخت نفس را گم کرده است و بی توجه به خود و نسبتش با وجود است. اولاً چرا اهمیت معرفت نفس برای ما نیز کمرنگ شده است آیا چیزی غیر از آن بوده که مواجهه وجودی که ابتدا صدرا داشته برای ما رقم نخورده است؟ ثانیاً آیا ما می توانیم از معرفت نفس عبور کنیم و چیزی ورای آن بیابیم که نسبت ما با وجود را نشان دهد؟ عبور از معرفت نفس آیا امکان دارد؟ اگر امکان دارد چه جایگزینی برای آن سراغ داریم؟ نسبت من با وجود چگونه محقق گردد؟ بعضی می گویند نسبتی که شهدا رقم زدند و معرفت نفس هم نخواندند باید مدنظر ما باشد، آیا این نسبت در شرایط خاص و زمان معینی رقم نمی خورد؟ در مابقی وقتها چه کنیم که چنین نسبتی و چنین ظهوری رقم نمی خورد؟آیا می توانیم معرفت نفس را امری که گرفتار حجاب حصول است بدانیم و مواجهه وجودی را در شهادت و یا در شریعت بیابیم؟ آنگاه چگونه همواره در حال نماز باشیم( خوشا آنان که دائم در نمازند)؟ این نماز دائم و در حضور بودن با معرفت نفس امکان ندارد؟ یا من موفق نشده ام که مواجهه درستی با وجود مثل صدرا پیدا کنم و بعد مواجهه خودم با وجودم را درک کنم؟ آیا این انتظار که معرفت نفس نتوانسته تحول روحی و اخلاقی در من ایجاد کند توقع درستی از معرفت نفس است یا این توقع را باید جای دیگری جست؟ اینها و صدها سوال دیگر که ما را امروز گرفتار کرده است. شما بفرمایید تا بهتر بیابیم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اینکه حضرت اباعبدالله «علیهالسلام» در دعای عرفه میفرمایند: «مَتَي غِبْتَ حَتَّي تَحْتَاجَ إلَي دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ» و یا خطاب به حضرت حق عرضه می دارند: «عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً» مربوط به حضوری است ماورای میدانی که عقل و حتی حکمت متعالیه میگشاید و این صرفِ حضور مربوط به عمق دینداری است و تجلیاتی که حضرت حق بر سالک مینماید و سالک به خود حق، حق را مییابد. به همان معنای: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ». ولی بحث در مقام دیگری است که انسان ها در هر دوره تاریخی چون به خود آیند و از خود پرسش کنند، از آن حضور پرسش مینمایند. اینجا است که امثال خواجه عبدالله انصاری به یک معنا دست به «منازل السائرین» میزند و باز این ابن عربی است که از آن حضور، پرسش میکند و دست به خلق «فصوص الحکم» میزند با همه انکشافی که برایش در آن شهود و ملاقات رسول خدا «صلواتاللهعلیهوآله» پیش میآید. و باز مائیم و تاریخی دیگر و پرسش از آن حضور اولیه و خلقِ مثنوی مولوی و دیوان شمس. و البته پا به پای این حضور، حضور جناب فارابی و ابن سینا و سهروردی را داریم که آنان نیز از همان حضور اولیه ایمانی پرسش دارند ولی عقلانیت خود را بیش از آن حضور خاص به میان آوردند و تاریخ همچنان در نزد ما و با ما ادامه داشت تا مواجهه ما با جهان جدید در چهارصد سال پیش آنگاه که دربار صفوی میدان مواجهه بزرگانی همچون شیخ بهائی و میرفندرسکی از یک طرف و مستشرقینی شد که از غرب حامل اندیشه دکارت بودهاند. و اینجا است که جناب صدرا یعنی شاگرد جناب شیخ بهائی و جناب میرفندرسکی با دو جهان روبهرو شد و موجب طلوع حکمت متعالیه گردید.
بنده مقدمهای را که تحت عنوان «راز طلوع بشر جدید و نسبت آن با اصالت وجود در حکمت متعالیه» بنا شد خدمت رفقا عرض کنم، در جواب سؤالهای جنابعالی تقدیم میکنم. به امید آنکه بابی از تفکر نسبت به پرسشهایی که فرمودید؛ گشوده شود. البته بحث همچنان قابل تفکر و اندیشه است. موفق باشید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در آخرین روزهای تاریخ قرون وسطی، آرامآرام این حالت برای انسان پیش آمد که گویا برای درخشش ایمان باید خود را بیشتر احساس کند و اینجا بود که به بودنِ خود و اینکه باید به آن بودن فکر کرد یا نه توجه کرد، توجهی که رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) در شک دستوری خود پیش کشید که: «من شک میکنم پس هستم» و این شروعی بود برای آنکه انسان بیش از پیش، خود را مدّ نظر آورد و با نظر به بودنِ خود راهی برای ایمانی زندهتر بیابد. در همین مسیر و در همان فضای تاریخی با کانت (۱۷۲۴ – ۱۸۰۴) روبهرو میشویم، کانتی که تا مرز بنیاد دادن به انسان و فهم انسان از خودش جلو و جلوتر رفت، به همان معنایی که انسان سوژه خودش گردید. آنچه در این شرایط تاریخی پیش آمد همین بود که اولاً: انسان به بودن و هستی خود توجه کرد و ثانیاً: اینکه باید هستی و یقین را در درون خود جستجو کند. و این راز طلوع بشر جدید است و عقلانیتی که در صدد ایمانی است اصیلتر از ایمانی که در قرون وسطی تجربه کرده بود.
درست در همین دوران یعنی در سالهای (۱۶۴۰-۱۵۷۱م) (۱۰۴۵-۹۷۹ق) جناب ملاصدرای شیرازی در تاریخ حاضر است و این یعنی نوعی معاصرت بین جناب ملاصدرا و جناب دکارت و تاریخی که انسان نسبت به هستی خود و جهانی که در نزد خود دارد توجهی ویژه کرده است. اینجاست که میتوان گفت با توجه به حضور جناب ملاصدرا در اصفهان در کنار جناب شیخ بهایی و جناب میرفندرسکی و ارتباط آن اساتید بزرگ با دربار صفوی و حضور مستشرقینی که از اروپا میآمدند و از دکارت در عین توجه به ریشههای تاریخی آن، سخن میگفتند، میتوان جایگاه اندیشه اصالت وجود جناب ملاصدرای شیرازی را مدّ نظر آورد، اصالت وجودی که در راستای ایمانی زندهتر در عین عقلانیت، از یک طرف به وجود و هستی نظر دارد و از طرف دیگر به انسان میاندیشند. با توجه به نکات فوق خوب است که نظری به اندیشه اصالت وجود بیندازیم و در بستر این اندیشه، به انسان و به تاریخی که در آن قرار داریم و افقی که ما را به ایمانی خاص دعوت میکند، فکر کنیم، ایمانی که عقل را در هویت قدسی خاصی که همان اصالت دادن به وجود است، با ما در میان میگذارد. امری که آخرین انسان درصدد آن است.
فضای مجازی و تریبونهای نماز جمعه خیلی مردم مومن رو برای برخورد با بی حجابی و امر به معروف تهییج میکنن، به نظر شما وظیفه شرعی ما با دیدن خانم بی حجاب چیه؟ در صورتی که میدونیم امر به معروف نهایتا سی ثانیه ای براشون هیچ تاثیری نمیذاره و بعضا برخوردای بدی فرد مقابل و اطرافیانش انجام میدن؟ وظیفه ما چیه که مدیون شهدا نشیم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: به هر حال باید نسبت به این نوع بیحجابی که پیش آمده است، حساس بود. و وزارت کشور در این رابطه بیانیه درستی داده است. ولی در مورد جایگاه این پدیده که مربوط به شرایط امروزی ما میباشد باید تبیین کافی انجام گیرد. در همین رابطه عرایضی در جواب سؤالهای شماره 34654 و 34827 داده شده و این امر بسیار مهمی است که معلوم شود بیحجابیِ اخیر چه نوع بیحجابی است و نگاه پدیدارشناسانه تاریخی آن را چگونه میبیند؟ و جوانانی که بدان دست میزنند، چه چیزی را دنبال میکنند؟ آنچه در این مورد باید با دقت دنبال کرد، جایگاهِ نیستانگاری این پدیده است و این غیر از آن نوع بیحجابی است که در قبل از انقلاب جهت حضور در جهان مدرن مطرح بود. موفق باشید
یا محبوب: شاد باش ای عشقِ خوش سودای ما/ ای طبیب جمله علت های ما . ای دوای نخوت و ناموس ما/ ای تو افلاطون و جالینوس ما.
عرض درود و رضوان حضرت معشوق و یوم اللّه ۲۲ بهمن بر شما مبارک باد. استاد، بنده صحبت های شما رو در شب اول ماه رجب بار ها مرور میکنم زندگی باید آن باشد که چمران گفت: خدا بود و دیگر هیچ نبود و ظهور خدای زمان باید سرچشمه ی توحید را به جان تشنه ی انسان برساند لیک چرا توان دیدن آن ظهور را ندارم؟ و اینکه شما فرمودید ما نباید عبادت کنیم تا دینمان از دستمان نرود ولی متاسفانه با وضعی که در اطرافیان و وظایف خودم شاهدم دگر آن شور روز های ابتدایی عاشقی دارد از من دور می شود و تقلایم برای گرفتن آن گیجم کرده از سمتی فرمودید در هر زمینه ای آنقدر که لازم است و در نزد خود میدانیم باید پیشرفت کنیم میدانم توحید داروی تمام درد هاست اصلا وقتی پای سوال به وسط می آید اشک ناخواسته جاری شده زیرا: ای طبیب حمله علت های ما... لیک ظهور خدای زمانم را چگونه بچشم یعنی در اصل این هم سوال نیست چون فرمودید مثلا حضرت امیر مومنان علی (ع) شیی هزار رکعت را از برای همین ظهور حضرت محبوب در زمان انجام می دادند و اصلا راه و چاه و مقصد مشخص است لیک نمی دانم این بی سوالی است یا سائل سوال مند
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مسیر توحید آنچه در میان حاضر است، «انتظار» میباشد که افضل اعمال میباشد. در 22 بهمن امسال خواهید دید چه اندازه خداوند در صحنه خواهد بود و چگونه قلبهای آماده را به میدان میآورد. شور تاریخی، همین حضوری است که ما در خود در این صحنهها احساس میکنیم و عبادات ما، ما را به درک چنین شور ایمانی در دل تاریخ توحیدی میکشاند و ما آن را احساس میکنیم. موفق باشید
سلام علیکم حضرت استاد: ذیل پرسش ۳۴۳۴۳ مطالب اکهارت توله را به احوالات مرتاض ها و قدرت های نفسانی (که ربطی به سلوک ندارد) تشبیه کردید. بنده اندکی مطالعه کردم دیدم مطالبش شبیه کریشنامورتی یا همون کتاب تفکر زائد آقای مصفا هست. از طرفی شما قبلا از این کتاب و شخصیت تعریف کرده بودید و فرموده بودید نکاتی قابل استفاده دارند. خواستم بپرسم همچنان نظرتان همان است؟ یا اینکه نسبت به کتاب های آقای مصفا بی اعتنا شده اید و مثل مطالب اکهارت توله این حالات را امور نفسانی متمایز با سلوک توحیدی میدانید؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: سخنان جناب کریشنامورتی در کتاب «نگاه در سکوت» و یا سخن آقای مصفا در کتاب «تفکر زائد» در موضوع نگاه بدون پیشفرض به واقعیات است که به نظر میآید هرکس باید متذکر آن باشد. ولی صفحاتی که در دل سؤال مذکور پیشنهاد کردید از آن کتاب خوانده شود، بنده را به چنین مطلبی نرساند. بیشتر نوعی حضور در نفس ناطقه است بدون حضور توحیدی، شبیه کاری که اهل کرامت مانند مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میکردهاند. و این غیر از روش اهل توحید است که امثال آیت الله قاضی طباطبایی در آن حاضر بودند. موفق باشید
بسمه تعالی. با سلام: عرض داستان واقعه ای را دارم و از شما خواهشمندم که نظر استادانه خود را به این شاگرد ارائه نمایید. در این داستان سه شخصیت اصلی هستند: پدر خانواده، پسر بزرگ خانواده و پسر کوچک خانواده. پدر شخصی انقلابی و مذهبی است و تعصبی ویژه روی موضوعات انقلابی دارد و ناراحت و بعضا عصبانی میشود از اینکه یک نفر حتی به اندازه ارزنی از انقلاب، نظام، دولت و عوامل حکومت انتقاد کند. پدر جانباز اعصاب از دوران جنگ است. پدر به برخی از مسائل، همانند دزدی ها و اختلاص ها معترض است و دل نگران. پسر بزرگ خانواده فردی است که تا پدر را میبیند عقده دلش را میگشاید و با پدرش درد دل میکند و امیدوار است که پدرش با او همراهی کرده و پاسخی به او بدهد. در بعضی از مواقع این عقده گشایی و این درد دل به مباحثه پدر پسری تبدیل میشود. پسر بزرگ سؤالاتی را مطرح میکند: (چرا با وجود اینکه روی زر و نقره خوابیده ایم فقر در بعضی خیابانها به وضوح نمایان است؟ چرا نخبگان باید از وطن شان فراری باشند؟ چرا حکومت با معترضان اینگونه رفتار میکند؟ چرا رهبری درباره آن موضوع چنین نظری داده اند؟) و از این قبیل چرا ها... هر گاه بحثی پیش میآید، پدر، دو حرف را نصیحت وار به پسر بزرگ میزند: ۱. تو غربگرا و تحت تأثیر فضای مجازی هستی. ۲. تو آب به آسیاب دشمن میریزی و نگاهت به بیرون از وطن است. و پسر بزرگ هربار میخواهد بگوید من درست است که معترضم ولی اصلا اینگونه که شما میگویید نیستم. من میخواهم ایران پیشرفت کند ولی حسم این است که این «چرا های» در ذهن من اختلال اساسی کشور است که باید به آن پاسخ داده شود. و پسر کوچک خانواده فردی انقلابی و مذهبی است و در عین حال به مسائل کشور در یکسری از موارد معترض است. پسر کوچک این روحیه را در خود احساس کرده است که میتواند بیان مشترکی باشد بین پدر و پسر بزرگ تا بتوانند حرف یکدیگر را متوجه بشوند و از قضاوت های نادرست ذهنی جلوگیری بکنند. روزی سر این مباحث باز میشود و دوباره پدر میگوید: تو نگاهت به خارج است و تحت تأثیر غرب هستی. و به پسر بزرگ اجازه سخن گفتن را نمیدهد. پسر بزرگ در ذهنش میخواهد بگوید که: «نه! من غرب زده نیستم. من از غرب بیزارم!» ولی باز پدر اصرار دارد که «خیر! تو همانی که من میگویم.» در این حین پسر کوچک که ۷ یا ۸ سالی از پسر بزرگ، کوچکتر بود لب به سخن میگشاید برای تبیین یک موضوع: «پدر! برادر بزرگم با اصل نظام مخالف نیست بلکه با یکسری از افعال مسئولین مخالفت دارد. به قول آیت الله مصباح یزدی: انتقاد به این ارگان و آن دولت، تضعیف نظام نیست اتفاقا خیلی هم برادرم انقلابی است. او با اغتشاش مخالف است ولی معترض است». پسر بزرگ حرف برادر کوچکترش را تأیید میکند و میگوید: «آری! این همان حرف من است». پدر دوباره میگوید: «نه حرف تو این نیست. تو نگاهت به سمت بیرون است که به رهبری انتقاد میکنی. رهبر ما بهترین رهبر جهان است نباید درباره او بگویی که چرا فلان نظر را داده. او مصلحت اندیش است و میداند که چکار میکند». پسر بزرگ میگوید: «پدر گفتم من اصلا طرفدار اغتشاش و کشتن پلیس و تضعیف امنیت ملی نیستم.» و پدر باز میگوید: «در حرف های تو معلوم است که طرفدار اغتشاشات هستی». پسر کوچک دوباره وارد میشود و خیلی شمرده شمرده میگوید: «دانش جویان در حضور رهبری از او انتقاد میکنند و ایشان سراپا گوشند و گوش. و بعد اینکه ما ۲ گروه معترض داریم: گروهی که نسبت به اوضاع کشور بیمناک اند و دوست دارند وضع درست شود ولی معترض اند و گروه دوم حدشان را رد کرده اند و به اغتشاشگر تبدیل شده اند. خود من، برادر بزرگم هم از این دسته اولیم. ما نظام را قبول داریم ولی معتقدیم باید در فلان قانون، فلان مسئول و... تغییر ایجاد شود». پدر میگوید:« اگر حرفتان نتیجه ای ندارد آنرا نزنید و حرفتان هیچ نتیجه ای ندارد پس اعتراضتان باطل است». و به پسر بزرگتر که در چشمانش اشک حلقه زده میگوید: «اگر جنبه بحث را نداری خب بحث نکن. من هم جنبه اش را ندارم و زود عصبی میشوم و راهت را سد میکنم!». پسر کوچکتر وارد سخن میشود و میگوید: «الان برادر بزرگم اقرار میکند که مدافع نظام و مخالف اغتشاش است. چرا دارید به او می قبولانید که تو غربزده ای، تو فلانی و...؟ او خودش میگوید که من، این نیستم!!». پدر میگوید: «الان او اینگونه شده، قبلا حرفهایش مدافع اغتشاشات بود». پسر بزرگ میگوید: «پدر من! من میخواهم این مشکل بین مان حل شود، من که هیچگاه قسم نمیخورم میگویم که والله من آنگونه که شما فکر میکنید نیستم». ولی پدر راضی نمیشود و میگوید:« تو خودت را اثبات باید بکنی و اثباتت هم اینگونه است که دیگر این بحث ها را نکنی». پدر حرفهای پسر کوچک را قبول میکرد ولی با حرف های پسر بزرگش مخالف بود نمیدانم چرا! همین باعث شد که پسر بزرگ بگوید: «آری همین حرف من را برادر کوچکم زد منتها با لحنی دیگر». ولی پدر معتقد است که این حرف همان حرف نیست. خلاصه که پسر کوچک که روی حرف زدن زیادی هم جلوی دو بزرگتر نداشت باز سخن میگفت که: «نباید به فردی بگوییم که تو شخصیت آمریکایی داری، این انقلاب انتهایش میرسد به انقلاب امام زمان علیه السلام، اگر یک نفر را از این قافله دور کردیم یعنی یک سرباز را از لشکر امام زمان علیه السلام بیرون کشیده ایم. بعد پدر میگوید: «خودت نگاه کن! آیا با این حرفها، برادر بزرگت یار امام زمان علیه السلام است؟». در دل پسر کوچک این مسئله مانند سیر و سرکه میجوشید که: «نکند با حرف پدر، برادر بزرگم مأیوس شود؟، بر ضد انقلاب شود؟ » و پس از آن گفت: «از روی ظاهر نمیشود انسانها را مقایسه کرد، شاید شخصی وارد اینجا شود که از نظر ظاهری خیلی بد باشد ولی در رابطه اش با خدا از منی که ادعای انقلابی دارم، خیلی خیلی بهتر و خوبتر باشد و بعد این شعر را برای برادر بزرگتر خواند: هر که در این راه مقرب تر است... جام بلا بیشترش میدهند...». چون معتقد بود که خودش شخصیتی است که میگوید انقلابی است و همه حرف او را باور میکنند ولی برادرش انقلابی است و پدر که مهم ترین سرمایه پسر است او را باور ندارد و همین امر باعث شده که برادر بزرگتر سختی بیشتری را متحمل شود. مهمانی با روبوسی تمام میشود و همه به زندگانی خویش میرسند. اما اصل کار اینجاست: توصیه جنابعالی به شخصیت های داستان چیست؟{شخصیت های داستان فرضی اند} توصیه تان به پدر، توصیه تان به پسر بزرگ و توصیه تان به پسر کوچک. با تشکر از وقتی که گذاشتید 🌹
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده به مطلب خوبی پرداختهاید. اگر هم به گفته جنابعالی شخصیتهای مطرحشده فرضی هم باشند، بسیار واقعی هستند و موجب تفکر نسبت به افراد مختلف جامعه میگردد تا به افراد و افکارشان فکر کنیم و خیلی خودِ آنها را نفی ننماییم. اگر پدر، پدری است دلسوز و با سوابق خوب انقلابی؛ ولی به هر حال همچنان در جهان و تاریخ خودشان ماندهاند و هرگونه حضور در جهانهای انسانهای دیگر که جهان خودشان نباشد را نفی میکند؛ در حالیکه پسر بزرگ متوجه جهان بزرگتری میباشد و باید همان انقلاب اسلامی را که پدرش برای آن فداکاری کرده است را، در جهانی گستردهتر حاضر کند و با عقل بشر جدید آن را قابل فهم نماید. نام این تفاوت را نباید گسست نسلها قلمداد کرد. این نوعی غفلت از حضور تاریخی است. و پدر از این نحوه حضور بهره کافی ندارد، هرچند در تاریخ خود بسیار جانانه در صحنه بوده است. برادر کوچک که از یک طرف رابطه عاطفی خود را با پدر حفظ کرده و در درک سخنان برادرش هم هوشیاری دارد و در جریان روح اغتشاشات و اعتراضات نیز هست، شخصیتی است که میداند راهی که در پیش است راه عبور از نظام نیست، ولی تسلیم هر آنچه مسئولان میگویند و یا عمل میکنند هم، نمیباشد و در نتیجه متوجه میباشد به تعبیر مقام معظم رهبری باید با روحیه مطالبهگری کار را جلو برد. در این که رهبر معظم انقلاب انسانی فوقالعاده حکیم و هوشیار هستند، حرفی نیست و پدر این را به خوبی تجربه کرده. ولی پرسشگری از رهبری نهتنها بیحرمتی به ایشان نخواهد بود، بلکه موجب میگردد تا اتفاقاً حکمت و هوشیاری ایشان در امور بیش از پیش روشن گردد. موفق باشید
سلام استاد: خدا قوت. در منزل اعتصام سوالی خدمتتون داشتم. استاد من یک افسر در ارتش هستم. حقوق ماهیانه ام تا سر برج خیلی اضاف میاد دو تا خونه دارم یکی رو اجاره دادم و پول اجاره ش رو بابام میگیره و من هم چیزی نمیگم خونه دوم هم ساختش تمام شده باید تحویل بگیرم و در منازل سازمانی ارتش زندگی میکنم، یک ماشین پژو پارس هم دارم حدودا هر سال صد میلیون تومن پول اضاف میارم که خمسش رو بحمدالله میدم. هم در اداره تقریبا بیکار هستم و هم عصرها که میام خونه به همین خاطر شغل دومی رو دارم راه میندازم که هم پول بیشتری به دست بیارم هم بیکار نباشم اما مقدار زیادی از فکرم در گیر شغل دوم میشه. میخواستم از شما استاد عزیزم مشورت بگیرم آیا راحت بشینم توی خونه بچسبم به مطالعه یا شغل دوم راه بندازم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مطالعه و اصلاح نفس باید کوشا باشید. ولی شغل دومی که نقش آن کارآفرین برای بقیه باشد، در حکم صدقه است. موفق باشید
با سلام: استاد عزیز با مطالعه کتب شما در مورد مقام و جایگاه امامان معصوم در نظام هستی و عاقبت اخروی مخالفان آنها، سوالی برایم پیش آمد که جایگاه خلفا ابوبکر و عمر و عثمان با در نظر گرفتن تمام جوانب کارشان در آخرت چه جایگاهی متصور خواهد بود؟ با تشکر
باسمه تعالی: سلام علیکم: ما نمیدانیم عاقبت آنها به کجا میکشد؟ وظیفه ما نیست در این مورد نظر دهیم. آنچه هست مسلّم آنها اسلام را به عنوان آغاز تاریخی در مقابل جهالت اُموی در نظر نگرفتهاند. تنها به آداب آن اکتفا کردهاند و همین امر موجب شد مانند بسیاری از شیعیان، استفاده لازم را از اسلام نبرند وگرنه امروز به حکم «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» (توبه/33) استعداد آن را دارد که بر سایر ادیان و اندیشهها برتری خود را نشان دهد و اندیشه اندیشمندان را به خود جلب نماید. موفق باشید
با سلام خدمت شما استاد گرامی: می خواستم بدانم که اگر مرجع تقلید من مطالعه تفسیر المیزان را مناسب نداند، من باید چکار کنم؟
بسمه تعالی: سلام علیکم: مگر در این موارد هم میتوان تقلید کرد؟ و مگر مرجع تقلید که در مقام کشف وظایف فقهی هستند؛ میتوانند در این مورد هم به عنوان مرجع تقلید نظر دهند؟! موفق باشید
با سلام: درجلسه اخیر رهنمودهای سلوکی و اخلاقی، جریان روز عرفه و روزه بودن امام حسین علیه السلام و سفره انداختن امام حسن مجتبی علیه السلام را بیان کردید و توضیحات دادید. من استنباط کردم که این موضوع را میتوان به زمان غیبت یعنی زمان ما هم تعمیم داد. بدین معنی که اختلاف نظر مراجع محترم تقلید هم برای در وسعت بودن امت است که ببینند کدام مرجع به حالشان منطبق است همان را انتخاب کنند. مثلا در سال ۵۷ عده کثیری از امت حالشان و روحیاتشان با مرحوم امام منطبق شد و از ایشان تبعیت کردند و عده ای هم روحیاتشان با آیت الله خوئی منطبق بود و از ایشان تبعیت کردند لذا هر دو گروه مجزی اند ان شاءالله چون هیچکدام در صف دشمنان اسلام قرار نگرفتند و در زمان حاضر گروهی از مردم روحیات انقلابی دارند و مقلد و پیرو رهبری هستند و عده ای هم روحیات معمولی دارند و مقلد سایر علماء از جمله آیت الله سیستانی هستند و هر دو گروه مجزی اند ان شاءالله لطفا اگر توضیح تکمیلی هست بفرمایید ممنون
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است که میفرمایید. خدا کند متوجه این امر باشیم تا چندگانگیها همه به یگانگی تبدیل شود. موفق باشید
سلام بر استاد عزیز: ببخشید بنده با مأنوس شدن با کلام شما و نگاه به مسائل و وقایع جامعه متوجه شده ام که امروز باید به دقت، کلام رهبری و آرمانهای انقلاب را مطالعه کنم و بشنوم و ببینم و سعی کنم تا در راستای آن تلاش کنم و در زمینه خودم بتوانم به طور کلی آن مقداری را که می توانم انجام بدهم و در این راستا سلوکی کنم و به غایت خویش برسم. در زمینه دانستن این موضوعات ابهامی ندارم ولی نمیدانم چرا از وقتی که تصمیم به این عمل گرفتم اینقدر اوضاعم عجیب شده است! وسوسه های بیرونی و نفسانی به شدت زیاد شده و دائما در هر حال مرا مورد هجوم قرار می دهند! شوق به عمل دارم؛ ولی به یک لحظه آن شوق می رود و لحظه ای دگر باز می گردد. با اینکه آگاهم به زیاد بودنِ کارهای نکرده در انقلاب - که ان شاء الله بتوانم در زمینه خودم آنها را جلو ببرم- ولی برنامه ام به درستی و آنگونه که باید پیش نمی رود متوجه هستم که باید تلاشم شبانهروزی باشد ولی یکروز سفت و سخت مشغولم و روز دیگر خسته و بیکار!!! البته که ناامید نشدم از رحمت خدا و ضعف را از سمت خودم میدانم. حال باید چه کنم که این حس وظیفه در قبال انقلاب همیشه شعلهور باشد؟ خوابم را ببرد؟ خستگی ام را بشوید؟ جانم را پرواز دهد؟ بنده در حال تحصیلم و هدفهایم را سعی کرده ام مطابق با آرمانهای انقلاب اسلامی در زمینه های علمی قرار بدهم. چه کنم که آن توفیق شگرف را بدست آورم؟ توفیق علم آموزی صحیح و - ان شاءالله در آینده - خدمت به جامعه توحیدی حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و من الله توفیق باتشکر 🌹
باسمه تعالی: سلام علیکم: بالاخره این یک قاعده است که شیطان در صراط مستقیم فعال است و همه تلاش او آن است که ما را از آن نحوه سلوک منصرف کند و ما نیز با صبر و پشتکار هر چه بیشتر باید از این وسوسه ها و گردنه ها عبور کنیم.
در راهی قدم گذاشتهاید که اگر از یک جهت موانعی در پیش دارید، از جهت دیگر صبرمان را به میان آوردهایم تا به مرحلهای که مرحله درخشش آرمانهای توحیدی است برسیم و با توجه به این امر جناب مولوی میفرماید:
هله نومید نباشی كه تو را یار براند گرت امروز براند نه كه فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر كن آن جا ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها ره پنهان بنماید كه كس آن راه نداند
نه كه قصاب به خنجر چو سر میش ببرد نهلد كشته خود را كشد آن گاه كشاند
چو دم میش نماند ز دم خود كَنَدش پر تو ببینی دم یزدان به كجاهات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه كرم او نكشد هیچ كسی را و ز كشتن برهاند
همگی ملك سلیمان به یكی مور ببخشد بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش به كی ماند به كی ماند به كی ماند به كی ماند
هله خاموش كه بیگفت از این می همگان را بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
موفق باشید
با سلام: من سوالی در مورد کارهایی که اجنه برای زندگی انسان میکنن داشتم. چند وقت پیش متوجه شدم روی چادرم مویی دوخته شده. و بعد از اون اختلاف بین من و همسرم و روابط خانوادگیمون خیلی زیاد شده. طریقه نجات از این شرایط چیه؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: پیشنهاد بنده آن است که کتاب «جایگاه جن و شیطان و جادوگر» خوانده شود. عمده آن است که متوجه باشیم هر اندازه روح ما توحیدی و عمل ما با تقوا همراه باشد، شیاطین را بهتر از خود دور میکنیم و به همین جهت باید با عزم توحیدی زندگی را ادامه داد و در مقابل چنین صحنههایی ایستادگی کرد. موفق باشید
با سلام وعرض ادب فراوان محضر استاد عزیز: در اینستا مشغول وقت تلف کردن بودم که به مطلبی برخوردم از یکی از این اساتید قانون جذب به این آدرس https://www.instagram.com/p/CegqPAvIXZt/?igshid=YmMyMTA2M2Y= مطلبش برام جالب شد که طی دو روز حدود 5800 لایک و2400 کامنت خورده بود. مطلبش روک خوندم دیدم ی آش دهن سوزی هم نیست بلکه... دلم نیومد جواب بهشون ندم ی پاسخی رو من براش از درسهایی که از مباحث برهان صدیقین تون آموختم کامنت کردم که در ذیل👇👇👇 میارم لطفا مطالعه بفرمایید و درس پس دادنم رو تایید و یا رد و یا رفع اشکال کنید. سپاس فراوان و التماس دعا متن پاسخ 👇👇👇 ببخشید باید یک منی باشه که تمرکز کنه روی یک چیز یا نه؟ اما در واقع منی در کار نیست که تمرکزی بخاد داشته باشه یا نداشته باشه😂😂😂😂 ابن مطلب رو ملا صدرا حدود ۳۰۰ سال پیش ثابت کرده در برهان صدیقین نش. حالا اون چیزی که هست چیه؟؟؟؟؟ واضح هست اون خداهست و بس>>> نتیجه اینکه چون من بی عرضه فقیر نیستم پس خدای باعرضه غنی هست. پس من این وسط چی هستم؟؟؟!!! یک هست نمای قلابی که نه تنها باید 68 ثانیه بلکه باید مافوق زمان یعنی همیشگی که حتی ی لحظه غفلت از این تمرکزم نداشته باشم، به این هست نما بودنم توجه داشته باشم تا اینکه به همه چیز برسم و به اصطلاح به غنی بذات وصل بشم که گفته اند «چون از او گشتی _همه چیز از تو گشت»***** نتیجه طلایی اینکه این قانون جذب شما یک قطره از دریاهای بی کران حقیقت رو هم به من نداده بلکه اگر دقت کنین آنچیزی که میدهد سرابی ببش نیست زیرا که منی که اشرف و بزرگ مخلوقاتم در کار نیست چه برسد به چیزی مثل ثروت که بخاهم به اون چیز 68 ثانیه تمرکز کنم «ای هیچ برای هیچ بر خویش مپیچ» 😂😂😂😂😂
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است که میفرمایید. آری! انسان با نسبتی که با حضرت حق پیدا میکند، بودنِ خود را که عین فقر است، به وجودِ بیکرانه حضرت حق متصل مینماید و خود را در بیکرانگی پروردگار عالم هستی احساس مینماید. موفق باشید
عرض سلام و آرزوی سلامتی برای استاد عزیز و گرامی: بنده مشکلی یا میشه گفت رذیله ای دارم که خیلی داره اذیتم میکنه و اونم اینه که با اومدن مهمون به خونمون راضی نیستم و دوس دارم بیشتر واسه خودم خلوت داشته باشم و به برنامه های خودم برسم، مهمون اگر یه روز بمونه خوبه اما با مهمونهایی که میان ۲ هفته یا یک ماه خونمون میمونن بیشتر مشکل دارم، دو تا خانواده هستن که اومدنشون خونه ما اینجوریه و میان مدت زیادی میمونن و شاید اومدنشون هم همزمان باشه و توی این مدت زیاد ما ۲ تا خانواده مهمونمون باشن، حالا این موضوع روح و روان منو اذیت میکنه نمیخوام باعث بشه خللی در بندگیم ایجاد بشه بخاطره این عدم رضایت از اومدن مهمون، شما بفرمایید رفتار درست که مورد رضای خدا باشه چیه؟ ممنون از راهنمایی و وقتی که اختصاص میفرمایید. خداوند یار و نگهدار همیشگی شما استاد عزیز
باسمه تعالی: سلام علیکم: با همه آنکه باید به میهمان احترام گذاشت، اینطور نیست که زندگی خود را بهکلّی در اختیار به اصطلاح آن نوع میهمانها قرار دهیم. باید در عین احترام به آنها برایشان روشن شود که خودتان برای زندگی خود برنامه دارید و سعی کنید برنامههای خود را داشته باشید تا آنها متوجه باشند بالاخره میهمان یکی دو روز است. موفق باشید
سلام علیکم استاد بزرگوار: ماه رمضان و ضیافت الله بر شما مبارک امید است بتوانیم به رمزگشاییهای جنابعالی معنای ابیات ذیل را به ادراکات قلبی نزدیکتر نماییم. با تشکر.
شاهنشين چشم من تکيه گهِ خيال توست / جاي دعاست شاه من، بي تو مباد جاي تو
باسمه تعالی: سلام علیکم: البته این بیت باید در دل آن غزل بسیار فاخر معنا شود. در نگاه مختصر میتوان اینطور گفت:
جناب حافظ در بیت اول در خطاب به حضرت محبوب عرضه میدارند که وجه متعالی چشمشان یعنی شاهنشینِ چشم که نظر به مراتب بالاتر از عالَم محسوس یعنی عالم خیال دارد؛ محلی است که در آنجا با خیال حضرت محبوب روبهرو هستند و بهسر میبرند. و از این جهت حضرت محبوب را که شاه خود میداند، قبلهگاه طلب و تقاضای خود میشناسند و آن جایگاه که جایگاه حضور حضرت محبوب است اگر جایگاه حضرت محبوب نباشد اساساً «جا» به حساب نمیاید. آنجایی «جا» است که حضرت محبوب در آن باشد. موفق باشید
