کربلا یعنی ایمان و خرد و عمل به هنگام (2)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اَلسّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَعَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ
1- حبیب بن مظاهر: پیامبر(ص) را درک کرده بود، جهت جهاد در کوفه منزل گزید، با امیرالمؤمنین(ع)در جنگهای آن حضرت همراه بود و از حاملان علم آن حضرت بود. در مصاحبهای که با میثم تمار داشت هر یک آینده دیگری را برای همدیگر باز گفتند. حبیب از به دار آویختن میثم توسط عبیدالله گفت ومیثم از شهید شدن حبیب گفت و این که سر او را در کوفه جولان میدهند.
پس از مرگ معاویه با امام حسین(ع) مکاتبه کرد و چون مسلم بن عقیل به کوفه آمد از او استقبال نمود. چون با خبر شد حسین(ع) به کربلا وارد شده، به همراه مسلم بن عوسجه از بیراهه و در پنهانی شب آمدند تا خود را به امام رساندند.
2- حبیب به گفته شیخ کشی در رجالش: «از آن هفتاد تن مردانی بود که حسین(ع)را یاری کردند، با آنکه به کوه کوه آهن بر خوردند ، با سینه و صورت خود به استقبال سرنیزهها و شمشیرها رفتند. بر آنها پیشنهاد امان و مال و منال میشد، زیر بار نمیرفتند و میگفتند: عذری برای ما نزد رسول خدا(ص)نیست، اگر حسین(ع)کشته شود و هنوز از ما مژگانی بههم بخورد و همگی در پیرامون حسین(ع)کشته شدند»[1]
در نصیحت به لشگر عمر سعد گفت: «ای مردم! بدمردمی هستند مردمی که فردا در نزد خدا وارد شوند در حالیکه قاتل ذرّیهی پیامبر(ص) و عباد و زهادی باشند که در سحرگاهان خدا را بسیار ذکر میگویند»[2]
3- از آنجا میتوان فهمید که حبیب سالها در انتظار این موقعیت بوده که به قول شیخ کشی: «حبیب از اينکه مي ديد، در رکاب امام حسین(ع)به فيض شهادت نايل مي شود ابراز خوشحالي مي کرد و میخندید، بُریربْن خُضَیر، سَیّدُ الْقُراء، به او گفت: ای برادر! این ساعت، ساعت شوخي و خنده نیست. حبيب در پاسخش گفت:«فَأَيّ مَوضِع أَحَقّ مِنْ هذا بِالسُّرُورِ وَ اللهِ ما هُوَ إِلاّ أَنْ تَمِيلَ عَلَينا هذِه الطغام بِسُيُوفِهِم فَنُعانِقُ الْحُور الْعَين»[3] چه جايي بهتر از اينجا براي خوش حالي؟! به خدا قسم دوست دارم با اين ياغيان نبرد کنم تا چون شمشيرهايشان را بر من فرود آرند، حور العين را در بهشت در آغوش کشم.»
حبیب فرمانده ستون چپ سپاه امام بود و زهیر فرمانده ستون راست.
4- وقتی حبیب به همراه امام بر بالین پیکر بیرمق مسلم بن عوسجه رسید به او گفت: ای مسلم! به خاک افتادنت بر من سخت است لیکن تو را به به بهشت بشارت میدهم و مسلم بن عوسجهبا صدایی ضعیف گفت: «بَشَّرَکاللّه بِخَیْر» خداوند تو را مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر علم نداشتم که به دنبال تو به تو میپیوندم، دوست داشتم تو وصیت کنی و من به وصیت تو عمل کنم. مسلم گفت: با این حال وصیت دارم: اَمَا بِیَدِهِ اِلیَ الْحُسَیْن وَ قَالَ: «اوُصِیکَ اَنْ تَقْتُل دُونَه» اشاره کرد به امام و گفت: به تو وصیت میکنم که در کنار این مرد و در جلو این مرد به قتل برسی. و مسلم گفت: به خدای کعبه چنین کنم[4] در این مکالمه معنای یقین به اوج خود میرسد و ایمان اصحاب امام را به امامشان به خوبی به نمایش میگذارد.
5- حبیب قبل از نماز ظهر به جهت توهینی که حصین بن تمیم به امام حسین(ع) کرد و به امام گفت: نماز تو قبول نمی شود. با او درگیر و پس از درگیری با چند نفر از لشکر عمر سعد و کشتن تعدادی از آنها، شهید شد.
با شهادت حبیب امام فرمود: «عِنْدَاللّه اَحتَسِبُ نَفْسِی وَ حماة اَصْحَابِی»[5] نزد خدا احتساب می کنم خود و حامیان اصحابام را. حاکی از آن که او را و یاران با حمیتام را به پیشگاه خدا تقدیم و در حساب میآورم. و نیز فرمود: «یَا حَبِیب لَقَدْ کُنْتَ فّاضِلَا تَخْتِم الْقُرآن فِی لَیْلَةِ الْوَاحِدَه» ای حبیب تو مرد فاضلی بودی که در یک شب قرآن ختم میکردی.
6- حبیب برای ایجاد تاریخی جدید که ارزشهای امویان در آن فرو ریزد بسیار تلاش کرد، در شهر کوفه در هر کوی و برزن تلاش میکرد روحی را که علی(ع)در جامعه ایجاد کرده بود فراموش نشود. کشتی شیعه در بیست سال حکومت معاویه در تلاتم بود ولی خردمندان شیعه یک روز به جهت فهم آن خطر از پای ننشستند تا راه برونرفت گشوده شود، پاکی و همت و فداکاری را در خود زنده نگه داشتند زیرا میدانستند در مسیر فداکاری در راه دین برکاتی حاصل میشود که اهل دنیا از آن بیخبرند، خداوند اگر در کسی روحیهی فداکاری ببیند راههای نتیجهبخشی را در مقابل او میگشاید و مددهای خود را در جایجای آن راهها مینمایاند، زیرا آن انسانهای فداکار چیزی را اراده کردهاند که خداوند نیز به همان نظر دارد، انسان در چنین زندگی تا قرب الهی جلو میرود. آری طیکردن راه خدا که آثار قرب به خدا و آگاهی از غیب را به همراه دارد، هر نوع فداکاری را در انسان پدید میآورد تا آن حدّ که از تقویت عضلات خود نیز کم نمیگذارد.
7- انسانی که پای در مسیر فداکاری در راه خدا گذاشت در هر چه پیش آمد و با هر کاری که روبرو شد سعی میکند محبوب خود را انتخاب کند، لذا راه را گشاده میبیند و همواره رو به تکامل میرود تا حاکمیت اراده الهی در مرکز وجود او قرار گیرد و به مقام ثبات الهی ثابتقدم شود. آیا راهی نزدیکتر از راه فداکاری در راه خدا برای چنین قربی سراغ دارید؟ چقدر از راه خدا دورند عزلتنشینانی که در زمان فداکاری، خدا را در کوچه پس کوچههای فرار از غوغا جستجو میکنند! دریغا از این گمراهی! اینها به دنبال شرایطی هستند که به زعم آنان هنوز فراهم نیست، اینان بیش از آن که به دنبال خدا باشند به دنبال تأمین خود میباشند.
8- آیا تصدیق خواهی کرد چقدر راهی که حبیب طی کرد ظریف بود؟ تا نه در دوران معاویه از ترس آنکه مهر محافظهکاری و تأمین خود بر پیشانیاش بخورد، دست به اقدام زودرس بزند و نه در حضور حسین(ع) در کربلا خدا را در کوچهپس کوچههای عزلت دنبال کند؟
9- دشمن را باید درست دید، زیرا نه دشمنی با دشمنِ کهنه که تاریخ آن گذشته است، فداکاری است و نه مقابله با دشمنی که هنوز وقت مقابله با آن ظهور نکرده است، هنر است. انسان تا خود را قبله قرار داده، یا در حالت اولی سقوط میکند و یا از ترس آن که نگویند اهل مبارزه نیست به هر در و دیواری میپرد، در حالی که از خودپرستی جز دود و خاکستر بر نخواهد خواست و تنها محیط را بیش از پیش کدر میکند.
اگر انسان از خود روی گرداند و یکسره خود را در ذیل اراده خداوند قرار داد چه فرق میکند که به نماز بایستد یا به جهاد برخیزد. معیار، احترام به ارادهی خداوند است و این گاهی به صبر است و گاهی به اقدام.
راهروِ راه خدا آن کسی است که در ناحیهی دل همواره یک نقطه را روشن بدارد که ضامن بقاء رابطهی او با خدا باشد تا در زمان سازگاری و ناسازگاری گرفتار دوگانگی در شخصیت و عمل نگردد. چنین انسانی یک زمان که باید آتش میلهای سرکش را فرو مینشاند، چنین میکند و یک زمان که باید اعضاء و عضلات را به فرمان خدا و در اجرای اراده او به کار وا دارد، از خود سستی نشان نمیدهد و به منزلهی چراغی، تاریخ را روشن میگرداند.
10- چقدر توقف برای حبیب سخت است، مردی که در کنار رسول خدا(ص)سالها شمشیر زده و چقدر بعد از بیست سال توقف، اقدام شیرین است، شهادت در کنار امام پاداش آن خون دلخوردنهای بیستسالهی حاکمیت معاویه است که در نتیجه، خداوند نشانی کوی خود را در آن حالت به او داد و نشانی کوی خدای را در حمایت از امام حسین(ع)یافت و چه با سرعت راه را نزدیک کرد و مردمان را نیز به حمایت از حریم الهی گوشزد نمود.
11- حبیب به مخاطبان خود نصیحت کرد که به قتل انسانهایی که دل در گرو خدا دارند و مانند چراغی فروزان میدرخشند تا تیرگی و تاریکی حاکم نگردد، همت نکنید. مگر جامعهای که بیست سال سلوک و صفای حبیب را در خود دیده میتواند از این سخنان به راحتی بگذرد؟ و وقتی شمشیر عبیدالله بن زیاد از بالای سرشان برداشته شد به تأمل ننشینند؟ آیا میتوان گفت آن بیستسالی که حبیب اقدامی نکرد، بیکار بود؟ یا وجود او زمینهای بود تا بعد از شهادتش پرتو اقدامات او تا عمق جامعهاش فرو رود؟ اگر هیچ خون حقی هدر نمیرود باید باور داشت خون دل این نیکنامان نیز هدر نرفت و با خون سرشان آبیاری شد و غفلت پنجاه ساله را یک روزه به جامعه برگرداندند.
والسلام
[1] - رجال الکشی ص 79، بحار ج 45، ص 93.
[2] - ابصار العین، ص 102.
[3] - بحار الأنوار ، ج45، ص: 93
[4] - ارشاد شیخ مفید، ج 2، ص 103.
[5] - بحار، ج 45، ص 27.
---------------------------------------------