کربلا؛ نحوهی دیگری از تفکر
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
عبداللّه عُمیرکلبی و همسرش
در راستای وسعتدادن به خود و فرار از آنکه انسانی باشیم در محدودهی خود، به عبداللّه عُمیرکلبی و همسرش امّ وهب بنگر که چگونه در حاکمیت یزیدیان از تنهایی در این دنیا در رنج بودند، زیرا تنهایی یعنی زندگی در عالَمی که امام در آن عالَم در صحنه نباشد. تنهایی یعنی جایی بیرون از کنار امام معصوم بودن.
عبداللّه عُمیرکلبی مردی شجاع و قدرتمندی که در کوفه ساکن شده بود؛ ملاحظه کرد سپاه کوفه در حال آمادهشدن است، از هدف آنها سؤال کرد. گفتند میخواهند بر حسین فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) بتازند. به خود گفت:
«و اللّه لقد كنتُ على جهاد أهل الشرك حريصا، و اِنّي لأرجو أنْ لا يكونَ جهاد هؤلاء الذين يغزون ابن بنت نبيّهم أيسر ثوابا عند اللّه من ثوابه ايّاي في جهاد المشركين!» قسم به خداوند که یک عمر به جهاد با اهل شرک حریص بودم، امیدوارم که جهاد با این مردمی که میخواهند با فرزند دختر پیامبرشان بجنگند ثوابش بیشتر از ثوابی باشد که خداوند در جهاد با مشرکان به من میدهد.
پس نزد همسر خود آمد و از آنچه شنیده بود به او خبر داد. همسرش به او گفت:
«أصبتَ، اصابَ اللّه بِك ارشد امورك، اِفعل، و اخرجني معك!» چقدر خوب به هدف زدی، خداوند تو را به هدفی که در نظر گرفتهای راهنما باشد. این کار را بکن و مرا نیز به همراه ببر.
و هر دو شبانه حرکت کردند و خود را به امام حسین(ع)رساند.
روز عاشورا عمر سعد با تیری که به سوی لشگر اباعبداللّه(ع) انداخت، جنگ را افتتاح کرد. دو نفر از قدرتمندان لشگر کفر به میدان آمدند و مبارز طلبیدند، «حبیب» و «بُریر» از جا پریدند ولی حضرت به آنها اجازه نداد. عبداللّه عُمیر برخاست و عرض کرد: یا اباعبداللّه! مشمول رحمت خدا باشی، به من اجازه دهید تا بر آنها حمله کنم. امام ملاحظه کردند او مردی است بلند بالا «شَدیدُ الساعِدین، بَعِيدَ مَا بَيْنَ الْمَنْكِبَيْنِ» با بازوان قدرتمند و سینهای سطبر. فرمودند: من فکر میکنم او مناسب این سرکشان باشد. «اُخرُج إِنْ شِئْت» اگر مایلی به سوی آنها برو. پس یک تنه بیرون آمد. عبدالله به اذن امام(ع)عازم ميدان شد، آن دو که از لشگر عمر سعد به میدان آمده بودند، به او گفتند تو کيستي؟ چون خود را معرفي کرد گفتند: ما تو را نميشناسيم بايد «زهير بن قين» يا «حبيب بن مظاهر» يا «بُرير بن خضير» به جنگ ما آيند، عبدالله در غضب شد و به یکی از آنها به نام «يسار» که پيش روي آن دیگری بود گفت: اي زنازاده هر که به جنگ تو بيرون آيد از تو بهتر خواهد بود، آنگاه بر او حمله کرد و با يک شمشير جان او را گرفت. در اين حال «سالم» یعنی آن نفر دیگر بر او حمله کرد و با شمشيري انگشتان دست چپ عبدالله را قطع نمود و عبدالله بيدرنگ بر سالم حمله کرده و او را هم به دوزخ فرستاد و بعد از کشتن آن دو رجز میخواند و خدمت امام(ع) رسيد و دوباره عازم ميدان شد. «فأخذت امرأته أمّ وهب عمودا، ثم اقبلت نحو زوجها تقول له: فداك أبي و امّي! قاتل دون الطيّبين ذريّة محمد! فاقبل إليها يردّها نحو النساء، فاخذت تجاذبه ثوبه ثم قالت: إنّي لن ادعك دون أن أموت معك!». همسرش اموهب با ديدن اين حال عمودي برداشت و همراه شوهر خود قدم به ميدان جنگ گذاشت و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد، جان نثارِ فرزندان پيغمبر(ص) باش». عبدالله خواست که همسرش را به خيمه بازگرداند ولي او برنميگشت و لباس او را گرفته بود و میگفت من از تو جدا نمیشوم تا با تو کشته شوم.
طبری نقل میکند: همسر عبداللّه عمیر همچنان تقاضا میکرد تا در کنار همسرش مبارزه کند و عبداللّه عمیر برای برگرداندنش تلاش میکرد در حالیکه انگشتان دست چپش قطع شده بود و دست راستش به جهت خونی که از آن رفته بود به دستهی شمشیر چسبیده بود و به این جهت از عهدهی آن برنمیآمد که آن بانو را برگرداند؛ تا آنکه امام حسین(ع) آن زن را صدا زدند و فرمودند: «جُزِيتُمْ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي خَيْراً ارْجِعِي إِلَى النِّسَاءِ رَحِمَكِ اللَّهُ فَاجْلس مَعَهُنَّ، فَاِنّهُ لَیس عَلی النّساء قتالٌ، فَانْصَرَفَتْ إِلَيْهِن»(اللهوف، ص 63) برگرد ای بانو! خدایت رحمت کناد، برگرد پیش زنان و با آنها باش. بر زنان قتال نیست. پس او به خیمهی زنان برگشت. او ادب کرد و برگشت در حالي که ميگفت «اللهم لا تقطع رجائي» «خدايا اميد مرا قطع نکن». و امام(ع) در پاسخ وي فرمودند: «لا يقطع الله رجاک» خداوند امید تو را قطع نکند و او یک ساعت بعد به آرزوی خود رسید.
پس لشگر کوفه از همه سو حمله کردند و پیرامون اصحاب را گرفتند و اصحاب، سخت کارزار کردند، رزمی سخت و هولناک. وقتی غوغا فرو نشست، همسر عبداللّه عمیر را دیدند که میان گرد و غبار مجالی پیدا کرده و خود را بر بالین شوهر رسانیده و به پاککردن خاک و خون از صورت او مشغول شده و میگفت: «هنیئاً لک الجنة، اسئل الله الذی رزقک الجنة ان یصحبن معک»(ابصارالعین فی انصار الحسین، ص 181) بهشت بر تو گوارا باد، از آن خدا که بهشت را روزیت کرد مسئلت میکنم که مرا نیز با تو همراه کند. آن بانوعملاً با بال و پر سوخته دو مرتبه چون پروانهای خود را به آتش زد و از حضرت حق تقاضای لطفی خاص نمود تا فاصلهاش را با همسرش کم کند و او را هرچه زودتر به همسرش برساند. از آنجایی که در محل افتادن شهید درهای لطف الهی گشودهتر است، در همان حال شمر به غلامش گفت: برو و سرِ این زن را به عمودی بزن، و آن غلام فرق سرِ آن بانو را شکافت. آری! وقتی عشق و عفت با هم جمع شوند بهاء انسان را به شدت بالا میبرد و زن و مرد را، هر دو را در کوی شهیدان میخوابانند.
غلام شمر سر عبدالله را از تن جدا کرده و به سوي خيمه ها انداخت، مادر عبدالله سر را برداشته، پاک نموده آنگاه عمودي به دست گرفت و به سوي دشمن حرکت کرد. حضرت امام حسين(ع) دستور داد او را به خيمه ها برگردانيدند و خطاب به مادر عبدالله فرمود: «جزيتم من اهل بيتي خيرا»: «در راه حمايت از اهل بيت من به پاداش نيک نايل شويد خدا رحمتت کند به سوي خيمه ها بازگرد که جهاد از تو برداشته شده است» ام عبدالله برگشت. مادر عبدالله بن عمير سر بريده پسرش را برداشته و بوسيد و گفت: پسرم حالا از تو راضي شدم به وظيفه خودت عمل کردي، ولي ما چيزي را که در راه خدا داديم، پس نميگيريم، همان سر را پرت کرد به سوي يکي از افراد دشمن و بعد چوبي برداشته و بر دشمن حمله کرد و اين رجز را خواند: «من پيرزني ناتوان و ضعيفهاي هستم، اما تا جان دارم از خاندان فاطمه(س) دفاع ميکنم».
نام عبدالله بن عمير در زيارت ناحيه مقدسه و زيارت رجبيه اینطور وارد شده است: «السلام علي عبدالله بن عمير الکلبي».
وقتی زنانِ پرده نشین به ترس، نیشخند میزنند
بر این پدیده کمی با تأمل بنگرید که چگونه وقتی جمال مردانگی به سوی وفاداری نسبت به دیانت و نسبت به امامی معصوم به ظهور آمد، زنانِ پردهنشین را تا وسط میدان جنگ جلو میآورد تا در راستای حمایت از فضیلتها، به ترس نیشخند زنند و با جلال و شکوهی خاص، ترس از مرگ را زیر پا گذارند تا نه عواطف نفسانی در میان باشد و نه از عواطف متعالی محروم شوند، و این هنگامی ظهور میکند که عواطف زنان با فضیلت مردان به هم آمیزد. همسر عمیر در چشمهی خورشید فضیلتِ همسر خود خیره ماند و جان خود را فراموش کرد و عمیر نیز در انتظاری که در چشمان همسرش مشاهده کرده بود تا در زیر سایهی فرزند رسول خدا(ص) تا آخرین نَفَس مبارزه کند؛ تا اوج آسمان پر کشید. گویا محبت این دو به همدیگر راهی شد برای آنکه هر دو نفر تا عالیترین مقام جلو روند و آن مودت و رحمتی را که خداوند بین زن و شوهر قرار داده است و فرموده: «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَة»(روم/21) به درستی در بین خود معنا کردند. به همین جهت آن بانو نهتنها مانع راه همسر خود نشد، بلکه گفت: «هدف را خوب نشانه گرفتی، برو و مرا نیز با خود ببر». شوهر خود را در مسیر وفاداری به امام، بزرگتر از آن که میدید؛ دید. خواست با او هماهنگی کند و به او بپیوندد. عمود خیمه را برگرفت تا به مودت و رحمتی که خداوند بین زن و مرد قرار داده، معنای دیگری ببخشد. میخواست با شوهرش باشد ولی در راه شهادت. او را برای خود نمیخواست، بلکه خود را نیز در پرتو فضیلت همسر از یاد برد و همسر خود را آرزوی بلند خود دید و به حمایت او برخاست، نه برای آنکه او برایش بماند، برای اینکه خودش نیز در فنای شوهرش به فنا برسد. گویا عبداللّه عمیر به همسر خود آموخت که چه باید بکند و مرام اتحاد همسری را در افقی دیگر جستجو کند تا «جمال» زن با «جلال» مرد به هم آمیزد.
امواج عواطف یاران حضرت اباعبداللّه(ع)
همسر عبداللّه عمیر به او گفت: نخست آنکه از مقصد باز مگرد و سر از راه فداکاری بر متاب، و دیگر آنکه من نیز بازوان ناتوان خود را زیر بازوان تو قرار میدهم و به همراه تو نبرد میکنم، پس مرا نیز همراه ببر زیرا در سیطرهی حاکمیت یزید، زندگی تنها با مبارزه معنای خود را به انسانها برمیگرداند و این تنهایی پوچ و بیثمر زیر پا قرار میگیرد.
افسوس که زبانی نیست تا امواج عواطفی که یاران حضرت اباعبداللّه(ع)و از جمله این زن و مرد نسبت به امامشان بهخرج میدادند را بیان کند. افسوس که عقلی نیست تا لایههای بنیادین فهمی را توصیف کند که یاران حضرت نسبت به امامشان بهدست آورده بودند که کمترین نتیجهی آن فداکردنِ جانشان بود.
آری! تنها صفحهی میدان کربلا و جانفشانیهای یاران امام حسین(ع)در آن صحنه میتواند زبانی باشد تا خبر دهد که در کربلا حقیقت چه اندازهای عمیق بوده است تا آنجا که همسر عمیر نیز اختیار از دست میدهد و به میدان کارزار میآید تا در میدان عمل با صد زبان گواهی دهد در آن میدان و در آن روزگار چه خبرها بوده است.
این زن و مرد رمزی از کربلا را گشودند که چگونه اصحاب حسین(ع) متوجه رسالت تاریخی خود بودند و شهادت در این راه را بزرگترین فضیلت میشناختند در آن حدّ که زنانِ آن صحنه که به حکم طبیعتشان باید از خطر بگریزند، با تمام وجود از آن استقبال میکنند.
اجتماع عشق و عفت، زن و مرد را همتی بلند عطا میکند لذا همسر عمیر ابتدا به همسر خود حق داد که رو به کوی شهیدان کند و پیرو ارادهی او، خود را نیز آماده برای همراهی کرد. به همسر خود توصیه کرد: «قَاتِلْ دُونَ الطَّيِّبِينَ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه(ص)» بکوش در پای پاکان جانفشانی کنی که مردانگی با جانفشانی همراه است و زندگی با پاکی معنا پیدا میکند و گوهر انسانی از این طریق ظهور میکند و او خودش با او در زیر بال همسری اینچنین پاک و شجاع نهان گشت تا تاریخ کربلا تمام ابعاد خود را به ثمر رساند.
عصر و زمان امام حسین(ع)، عصر و زمان ما
کربلا با نگاهی که ماوراءِ ظاهرِحادثهها را مینگرد، برای ما حرفهایی دارد بس بلندمرتبه و در آن نحوهی دیگری از تفکر به میان آمده که با تفکر انسانهای معمولی متفاوت است. از این جهت در حرکات توحیدی همیشه باید نتیجه را در آیندهی آن حرکات جستجو کرد و به بشارت خداوند اعتماد کرد که چگونه ابعاد آن حرکت در طول تاریخ باز میشود و حقیقت را در آینهی خود به بشریت نشان میدهد و از این جهت عصر و زمان امام حسین(ع) عصر و زمان ما خواهد بود و ما در کربلا متوجه مسئلهی اصلی خودمان در این تاریخ هستیم و درنتیجه آن حقیقت به نحوی خود را در این تاریخ نشان خواهد داد که گویی ما هستیم که در کربلا آگاهانه شمشیر میزنیم و خود را به امام خود عرضه میداریم. این است راز کششی که شیعه به کربلا دارد و میخواهد رازهای کربلا را کشف کند که چگونه امام حسین(ع)به جای همهی بشریت به صحنه آمدند و در تمام ابعاد بشریت، خود را حاضر کردند تا حقیقت انسان گُم نشود و انسانها بدانند چیزی در وجودشان است که نباید از آن غفلت کنند.
برای طلوع آیندهای سراسر معنوی
امام حسین(ع) و کربلا اشاره به حقیقت انسانیت است و این است راز کششی که انسانها به کربلا دارند و ماوراء تفکر مفهومی با کربلا فکر میکنند. کافی است انسان خود را در کربلا وارد کند، صِرف واردشدن در صحنهی تاریخی کربلا، کربلای خود را معنا میکند و به صورت قبلهی ما در میآید، زیرا حیات حقیقی انسان چیزی نیست که در مفهوم در آید، یک نوع احساس متعالی است که از مفاهیم بیرون میزند. ما با چیزی میتوانیم ارتباط برقرار کنیم که اقامتگاهِ ما شود، و کربلا آن میدانِ گستردهی تاریخی است که هرکس میتواند معنای حضور تاریخی را در آن تجربه کند و هستی خود را ماوراء زمان و مکان و جنس و نوع و شهر و روستا، احساس نماید.
برای درک و احساس کربلا باید شعوری بس والا در میان آید تا انسان متوجه رخداد بزرگ کربلا شود و بتواند قلب خود را به کمک آن تسلی دهد. آیا هرکس متوجه این تاج افتخار که با درک کربلا پیش میآید و با گذشت زمان هر روز گرانمایهتر میشود، هست؟
امام حسین(ع) هر آنچه از دستشان میآمد برای طلوع آیندهای سراسر معنوی بهکار بستند تا زندگی انسانها پی در پی به سوی مقصد اصلی خود سیر کند و زندگی آنها گُم نشود. ما نیاز به آیندهای داریم که در تابلوی کربلا ترسیم شده است و نه نیاز به آیندهای که بانک جهانی در مقابل ما قرار داده. در کربلا است که هرکس مددرسان دیگری خواهد شد. راستی اگر در زندگی خود کربلا را ادامه ندهیم، زندگی به چه کارمان میآید؟ کربلایی که به معنی زندگی در مرزهای دلنواز عشق به حسین(ع) و تنفر از طاغوت است در هر جلوهای و در هر زمانی که میخواهد باشد و این یعنی زندگی و زندگیکردن و کربلا را از خوددانستن و در کربلا امر سرمدی را به تماشا نشستن و امر الهی را به شفافترین شکل در قول و فعل امام دیدن، تا یزید مدار حق و باطل نباشد.
زندگی با کربلا یعنی زندگی با خدا، وقتی ظلمات استکبار یزیدی همهجا را پر کرده و زندگی را با توهّم آلوده کرده باشد. با کربلا است که انسان در شرایط حاکمیت استکبار، وقتی استکبار همهجا را پر کرده است، متوجه میشویم هنوز امکاناتی برای الهی و قدسی زندگیکردن داریم و میتوانیم در زیر سایهی راه حسین(ع) آن را تجربه کنیم و از حقیقت خود دست برنداریم، هرچند راهی در مقابل انسان باشد سخت دردناک و پرمشقت، به همان معنایی که به گفتهی مولوی: «نِی حدیثِ راه پر خون میکند». ما میتوانیم در زیر سایهی راه حسین(ع) به مقصد اصلی خود دست یابیم، مقصدی بس متعالیتر از آنچه اهل دنیا در مقابل ما میگذارند تا ما را به دنیای محدود، محدود کنند. کربلا نشان داد آنکس که تا پای جان دست از خود و از دنیا و اهل دنیا بردارد، به آگاهی حقیقی برای برونرفت از بنبستی که مستکبران در مقابل انسان ایجاد میکنند، برسد.
والسلام