با شهید آوینی در نظر به رخداد کربلا
ایمان آوردهاند، ولی در جستجوی حقیقت ایمان نیستند.
"شهید آوینی"
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
السلام علیک یا اباعبداللّه و علی الأرواح الّتی حلّت بفنائک
با نظر به کتاب «فتح خون» و نگاه ملکوتی شهید آوینی به رخداد کربلا، سخن این است: «همانطور که عدهای کعبه را تنها سنگ میبینند، بعضیها رخداد کربلا را فقط حرکت و حادثه میبینند و نه یک رخداد مهم تاریخی.» حتی متأسفانه مورخین هم اسکلت کربلا را به ما رساندهاند. این هنر شیعه بود که توانست در دل این حادثه، مثل آیات قرآن که علاوه بر ظاهر الفاظاش، باید وجه ملکوتی آنها را مدّ نظر قرار داد، شیعه توانست وجه ملکوتی رخداد کربلا را مدّ نظر قرار دهد. در مورد انقلاب اسلامی هم سیاسیون اسکلت انقلاب را دیدند، در حالیکه میتوان انقلاب اسلامی را تاریخی دید که تاریخ عبور از فرهنگ استکباری غرب است.
کربلا نمونهی خوبی است برای آنکه متوجه شویم چگونه یک حرکت تاریخی میتواند آغاز یک تاریخ شود، در آن حدّ که من و شما امروز در این جلسه در آن آغازی که حضرت اباعبداللّه(علیه السلام)شروع کردند قرار داریم و در آن تنفس میکنیم و فکر مینماییم. آغازی که ملکوتی در باطن خود دارد و به تعبیر شهید آوینی، قافلهای است تحت عنوان «قافلهی عشق». از جمله خصوصیات آن قافله این است که وقتی جُهّال و فسّاق، قدّارهبند هستند، سامانداشتن عین بیتاریخی است، وقتِ آرامش و سر و سامان داشتنهای معمولی، زمان دیگری است. اساساً خطر بد امتحاندادن ما وقتی شروع میشود که نمیفهمیم حال که جهّال و فسّاق حاکماند، نمیتوان به راحتی به رکوع و سجود مشغول بود، وقتی جامعه را خطری تهدید میکند زمان، زمان بیقراری است. همان امامی که عین آرامش و عین صلح است، اینجا باید اهل اعتراض باشد.
حضرت وقتی از مدینه به سوی مکه حرکت کردند این آیه را خواندند که «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيل»(قصص/22) قضیه از این قرار بود که وقتی دربار فرعون تصمیم گرفت حضرت موسی(علیه السلام) را به جهت قتل آن قبطی به قتل برساند، حضرت موسیu به سوی مدین حرکت کردند و این آیه را خواندند. حال چه نسبتی بین حرکت حضرت موسی(علیه السلام) برای اینکه در دل آن حرکت، فرعونی را سرنگون کنند و حرکت اباعبدالله(علیه السلام) برای اینکه به ظاهر خود را از خطری نجات دهند، هست؟
آیهی فوق میفرماید حضرت موسی(علیه السلام) به ظاهر خواستند از خطر فرار کنند ولی نتیجه این شد که حضرت شعیب(علیه السلام) را یافتند و تاریخی شروع شد در راستای سرنگونی فرعون، با توجه به اینکه امام حسین(علیه السلام) میدانند جهت آیه، آیهی فرار از خطر نیست، جهت طلب «سَواءَ السَّبيل» و رسیدن به راه مناسبی است برای سرنگونی فرعون. چرا این آیه را میخوانند؟ آیا میتوان گفت حضرت در دل حرکتِ خود تاریخی را مدّ نظر دارند که در بستر آن حرکت فرعونِ زمانه نابود خواهد شد؟
خودتان را با امام حسین(علیه السلام) در تاریخی حاضر کنید که بنا است إنشاءاللّه با انقلاب اسلامی شروع شود. چنین حضور، حضور سختی است. بسیاری از نمازخوانهایی که به تعبیر شهید آوینی «غراب وار» یعنی مانند کلاغ، سر به سجده میگذارند و به دنبال کنج فراغتی هستند، مردود شدند. حضرت اباعبدالله(علیه السلام) با خواندن این آیه دارند موسیوار به سوی شعیبِ تاریخ خود میروند که ظاهراً قتلگاه آن حضرت است. در حالیکه نتایج کربلا نشان داد حقیقتاً به قتلگاه نرفتند، بلکه قدم در راهی گذاشتند که با شهادت و اشک میتوان به مقصد رسید.
حضرت اباعبداللّه(علیه السلام) راهی را که خداوند در مقابل حضرت موسی(علیه السلام)گذاشت در تاریخ خود احساس کردند و در کار خود بهخوبی موفق شدند. البته این طور نیست که فکر کنیم افق و نتایج حرکت انبیا و اولیاء الهی کاملا از قبل به صورت روشن مشخص است. آنها با ایمان و اعتقاد خود به خدا کار را شروع میکنند و خداوند خودش افق گشایی میکند.
اگر در مسیر حق مشکلاتی در مقابل شما قرارگرفت، خبر از این میدهد که در شما ظرفیتی دیده شدهاست و میخواهند از طریق این مشکلات، راهی ماورای آنچه هست در مقابل شما بگشایند. حضوری است در افقی که باید خودتان آن را احیاءکنید.
جناب آوینی میگوید: «چرا سبیلاللّه باید با هجرت همراه شود؟» به گفتهی او اگر از طریق هجرت خود را از تعلّقات و از نسبتهای گذشته آزاد نکنیم، تولد جدیدی پیدا نمیشود. میگوید در کربلا سخن از اهل فسق و بندگان لذّت نیست؛ سخن از آنهایی است که ایمان آوردهاند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند. حضرت اباعبداللّه(علیه السلام) در جای خاصی ایستادهاند که هرکس به صِرف ادعای مسلمانی نمیتواند آنجا بایستد.
در کربلا سخن از آنان است که اسلام آوردهاند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند. این اساسی ترین مسألهی کربلاست و اگر کربلا این نکته را به ما ندهد که جنگ بین دو نحوه دینداری است؛ از کربلا آنچه را باید بیاموزیم، نیاموختهایم. یک نوع دینداری فقط به ظواهر دین مشغول است و چیزی ماورای همین ظواهر برای دینداری قائل نیست و در عمل کارش به جایی میکشد که به دست افراد به ظاهر دیندار، شرورانهترین کارها صادر میشود که به دست هیچ بیایمانی صادر نمیشود. زیرا آنها برای جنایت خود، پشتوانهی ایدئولوژیک دارند و در مقابل، نحوهی دیگری از دینداری هست که ظاهر عبادات را وسیلهی رسیدن به حقیقت میداند و دیگران را اگر دیندار نباشند، فریب خورده میداند.
کربلا محل ظهور دو تابلو است که انسانها از خود ترسیم کردند؛ تابلویی که به نام اسلام کارهایی بس شرورانه به ظهور میآید، و تابلویی که افرادِ آن رو به سوی حقیقت دارند و برای قاتلان خود هم دل میسوزاند، آن نوع دلسوزی که از طریق رجوع به حقیقت ممکن است وگرنه هر چه توقف در ظاهر دین بیشتر باشد، خودبینی و خودخواهی و نفی غیر بیشتر است.
اینکه ما را متهم میکنند و میگویند چرا از دین با توجه به اینهمه ظلم که از طریق دین صورت میگیرد، دست بر نمیدارید، به جهت آن است که به دینداران و دینی نظر دارند که فقط به ظاهر متوقف شدهاند. راه عبور از آن ظلمها، عبور از دین نیست وگرنه هزاران اختلال در جامعه و در روح انسان به وجود میآید، راهش برگشت به دینی است که به حقیقت نظر دارد.
خداوند با انواع امتحانات، مرز بین دینداریِ حقیقی و ظاهری را مشخص میکند و دینداران ظاهری از این نکته در غفلتاند؛ فکر میکنند میتوانند با خدا مکر کنند در حالیکه قرآن میفرماید «وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين»(آلعمران/54) آنها مکر کردند و خدا هم مکر کرد. مکّاربودن خدا یعنی خداوند این افراد را از راهی که گمان نمیکنند رسوا میکند. کربلا یعنی نمایش امتحان و ابتلائاتِ خداوند و به ظهورآوردنِ دو نوع تابلو از دینداری. طرف میگوید نماز میخوانم و روزه هم میگیرم با آن گمان که توانستهاست سر خدا کلاه بگذارد که من همان دینداری هستم که خدا میخواهد، در حالیکه به حقیقتی که خدا گفته و باید در دل دینداری به آن حقیقت رجوع کرد کاری ندارد، به تعداد رکعات خود کار دارد و به خودش دروغ میگوید و میداند دارد به خودش دروغ میگوید و خداوند نیز با این افراد مکر کرد، در آن حدّ که کارشان را به جایی کشاند که به دست آنها حضرت اباعبداللّه(علیه السلام) به شهادت برسند.
خداوند در کربلا متذکر این امر شد که وقتی دینِ آسمانی را در حدّ ظاهر پایین آوردند، در رابطه با سنّت امتحانی که برای هرکس قرار میدهد، آنها به بدترین شکل امتحان میشوند که هیچ کافر و بیدینی به آن صورت امتحان نشد، زیرا با حقیقت که همان اسمای حسنای الهی باشد آشنا نبودند تا آن اسماء را در جمال امامu ببینند.
آری! امام حسین(علیه السلام) در صحنهای که حق زیر پا گذاشته میشود و «أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ»، کشتنی است و برای او آن نوع کشتهشدن که موجب رسوایی جریان باطل میشود، سعادت است، و ما باید مواظب باشیم دینداریِ خود را طوری شکل ندهیم که خدا به دست ما حسیناش را به قتل برساند.
امروز نیز این خطر هست که به دست مقدسان نادان، حقیقت ذبح شود، همانطور که در کربلا به دست مقدسان نادان جنایتی واقع شد که هیچ غیر متدینی این کار را نمیکرد. در حالیکه اگر شما حقیقت را پیدا کنید، هرکس را به اندازهای که مظهر حقیقت است، دوست میدارید و شخصیت او را پاس میدارید.
دینداری باید با خودآگاهی همراه باشد تا مجال دیدن بقیه فراهم شود و با دینِ خود و عبادات خود، بقیه نادیده گرفته نشوند وگرنه عبادات خود را میبینیم و حسین(علیه السلام)را نمیبینیم. نهتنها حقیقت امام معصوم را نمیبینیم، بسیاری از چیزها را نمیبینیم.
کربلا، آینهای بود که خیلیها را باید ببینیم و نگاه کنیم به کسانی که بهترینها را نمیبینند و باید طاقت بیاورید که گاهی ظاهراً خوبیهای راهِ شما نادیده گرفته میشود، ولی این تاریخ، یعنی تاریخِ نادیدهگرفتن حق باید شروع شود تا آنچه در درون بعضی از جریانهای به ظاهر مذهبی نهفته است آشکار گردد و در ادامهی راه این موانع، کار و حرکت را آلوده نکنند.
هرچه جنایتِ جنایتکاران بیشتر باشد، خداوند بیشتر حقیقت خود را نشان میدهد. کدام حقیقتی به زیبایی کربلا در تاریخ میشناسید که امروزه این اندازه ما میتوانیم از حقیقت آن تغذیه شویم؟ آیا این به جهت آن نبود که هیچ جنایتی در تاریخ به وسعت و عمق جنایتی که در کربلا شکل گرفت، در عالم نبوده و نیست؟
در کربلا شرارتها فوقالعاده عجیب بود ولی با اینهمه اگر کثیفترین صحنهها به میدان نیاید، شما نمیتوانید از طریق دینداری، عالیترین چهرهی دین را نشان دهید. صبر در مقابل رذالتهاست که انسان را عوض میکند. شما در مورد موقعیت خودمان در انقلاب اسلامی، سؤالات زیادی دارید که با اینهمه دروغ و انواع دزدیها و اختلاسها چه کار میخواهیم بکنیم؟ هر جا میروید میبینید این مشکلات هست، به نظر بنده این قصهای است که یک نهیب حسین وار میطلبد تا با رجوع به حقیقت، از این مرحله بگذریم و جهانی به ظهور آید، در آن حدّ که انسانها ریا و دروغ را مرگ خود احساس کنند.
امام حسین(علیه السلام) در واقع با نظر به حقیقت و رجوع به آن، یزید را شکست دادند. ظاهراً یزیدیان گمان کردند آن حضرت را شکست دادند در حالیکه امام حسین(علیه السلام) با آن نوع برخوردِ خود، جهان جدیدی را در مقابل بشر گشودند.
امام حسین(علیه السلام) جهان اسلام را متوجهی خودآگاهی خود کرد که چه اندازه سقوط کردهاست. امروز هم کربلای ما همین است که به بعضی انقلابیون که خود را گرفتار انواع دنیاطلبیها کردند، بفهمانیم بسیار ضرر کردند. همانطور که بعد از شهادت اباعبدالله(علیه السلام) اولین دعوا در دربار عبیدالله شروع شد، بین مادر و برادر عبیدالله با عبیدالله. بسیاری به خود آمدند که چگونه از آنچه باید در آن میبودند عقب افتادند. آیا این پیروزی نیست؟
پیروزی اباعبدالله(علیه السلام) بر یزید این بود که حضرت جهان دیگری را حاضر کردند و حضرت سجاد(علیه السلام) مُبیّن آن جهان بودند که البته ما متأسفانه در این رابطه نهضت اباعبدالله(علیه السلام) را به حضرت سجاد(علیه السلام) وصل نکردیم. این مثل موسایی است که از مدینه بیرون بیایند ولی به حضرت شعیب(علیه السلام) نرسند.
نهضت امام حسین(علیه السلام) برای عبور از جهان امویان و گشودن جهان دیگری بود که جهان امویان نباشد، جهانی که به حضرت سجاد(علیه السلام) ختم میشود که برگشت به دعا، با رویکرد برگشت به یک حیات معنوی گستردهی متعالی است و این فرق میکند که برای برآورده شدن حوائج روزمرّه به دعا رجوع کنیم.
در جهانی که با حضرت سجاد(علیه السلام) حاضر میشویم، من و همهی جهان و خدا، همه در صحنهاند و حضوری است تاریخی که انقلاب اسلامی نیز از شئونات آن حضور است. در این رابطه است که شهید آوینی میتواند کربلا را اینطور بفهمد و روح سخن حضرت اباعبدالله(علیه السلام) را اینطور به ظهور آورد که: «آه ای یاران! اگر در این دنیای وارونه رسم مردانگی این است که سر بریدهی مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند، بگذار اینچنین باشد؛ این دنیا و این سرِ ما.»
این دنیا و این سرِ ما یعنی ما در راستای برگرداندن این جهان وارونه به اصل خود، حاضریم همهی خودمان را فدا کنیم و در اینجا است که بی سر و سامانی عین سر و سامانداشتن میشود، زیرا انسان در جهانی غیر از جهان یزیدی حضور مییابد. آیا پیروزی از این بالاتر میشود که آدم بتواند فرزندانش را اسیر ببیند و خودش شهید، ولی به حوائج خود که برگرداندن خدا به جامعه است، برسد؟