بسم الله الرحمن الرحیم
1- شرایط خلافت امام حسن(ع) سخت ترین شرایط ممکن است که در این مورد به کتاب «حیات سیاسی امام حسن(ع)» از جعفر مرتضی رجوع شود. مردم در آن شرایط تربیت لازم جهت ادامهی کار را ندادند.
علی(ع)در رابطه با لشگر صفین که حدود 100 هزار نفرند ،میفرماید: 40 نفر نیستند که حق مرا بشناسند.
در پنج سال حکومت علی(ع) شرایط طوری شد که سپاه آن حضرت از یک طرف با برادران مسلمانشان در بصره - در جنگ جمل- و با برادرانشان در شام - در جنگ صفین- و با خودشان - در جنگ نهروان- جنگیدهاند و جنگ اخیر اثر بسیار بدی بر روحیهی آنها گذاشت، چون کشتهشدگان نهروان، از عُبّادِ مردم کوفه بودند و امام حسن(ع) با چنین لشگری روبهرویند و ملاحظه میکنید که سرداران زیادی به حضرت خیانت میکنند.
خوارجی که با نصایح علی(ع) توبه کرده اند و حدود هشتهزار نفرشان در کوفهاند و مردان جنگاوری هستند، بهراحتی در اختیار امام حسن(ع) قرار ندارند و همینها ران مبارک امام را شکافتند، و عدهای دیگر هم هستند که تابع امامت امام نیستند لذا در برابر صلح امام با معاویه به امام میگویند ای خوارکنندهی مؤمنین و ستون پنجم نیز در این شرایط برای خرابکردن سپاه امام حسن(ع) بیتأثیر نیست.
باید چنین مردمی متوجه شوند صلح با معاویه، صلاح جامعه است و شش ماه طول کشید تا زمینهی چنین پذیرشی فراهم شد و حضرت در این مدت هم جهت مقابله با دشمن بیکار نبودند و عِده و عُده فراهم میکردند ،تا دشمن هم متوجه باشد پیروزی بهراحتی بهدستش نمیآید و این موجب میشود تا معاویه مفاد صلح را بپذیرد.
2- یکی از مفاد قرارداد آن است که امام حسن(ع) معاویه را امیرامؤمنین نخواهد خواند و دیگر آن که معاویه بعد از خود جانشینی تعیین نکند و این در سراسر کشور منتشر شد تا اولاً: مفاد صلحنامه محذوراتی سیاسی در مقابل معاویه برای تعیین جانشین باشد. ثانیاً: مسلمانان احساس نکنند امام حسن(ع) امتیازات بزرگی به بنیامیه دادهاند. هرچند معاویه قرارداد را زیر پا بگذارد، در هر صورت با مشکلاتی روبهرو خواهد بود. در وصف آن صلح گفتهاند: هیچ صلحی با برکتتر از صلح امام حسن(ع) نبود مگر صلح حدیبیه.
3- در این مقطع یعنی بعد از صلح دشمن سعی دارد چهرهی امام را مغشوش کند مثل آنکه شایع میکردند حضرت زیاد ازدواج میکردند و زیاد طلاق میدهند و یا جلسهای در دربار معاویه تشکیل میدهند که هشت نفر از سران بنی امیه به حضرت توهین کنند - از جمله عمروعاص و ...- امام جواب به آنها را با جوابدادن به معاویه شروع میکنند که این رأی و توهین تو به من است و حضرت به طرز شایستهای جواب همهی آنها را میدهند.
سالها بعد از صلح، به معاویه خبر میدهند که امام حسن(ع)در مدینه مورد توجه عموم قرار گرفته و همین امر موجب میشود که معاویه برای ولایتعهدی یزید حضرت را به قتل برساند.
عمده این مطلب است که حضرت چگونه عمل کردهاند که توجه مردم به آن حضرت پیش آمده و نگاه ها و امیدها به آن حضرت دوخته شده، در حالیکه در زمان صلح حتی یاران نزدیک حضرت به ایشان اعتراض داشتند و شرایط طوری بود که یاری برای حضرت نمانده بود و سرداران بزرگ هم که میتوانستند یاور حضرت باشند همه در جنگ صفین شهید شده بودند.
بعضی از یاران امام حسن(ع) که به حضرت هم اعتراض میکنند، مرد جنگاند ولی مرد صلح نیستند، و از آن طرف البته نگاهی که باید به امام داشته باشند را ندارند و آن بلوغ فکریِ لازم را نسبت به مقام امام پیدا نکردهاند تا شکست نظامی را بپذیرند و از طرفی اگر امام آن صلح را نمیپذیرفتند یاران مخلص امام از دست میرفتند.
4- با حاکمیت معاویه دیگر فضا، فضای آموختن از اهل البیت(ع) نیست و از این جهت حدیث کمی از امام حسن و امام حسین«علیهماالسلام» موجود است تا آنکه دوباره این فضا بعد از شهادت امام حسین(ع) فراهم میشود. اطرافیان حضرت امام حسن و امام حسین«علیهماالسلام» هم اهل ضبط و ثبت احادیث نیستند. اشتیاق کم شده، نه آنکه تقیه بوده بلکه بیشتر اوضاعْ حالت سیاسی دارد که بعداً با آمدن مکتب های مختلف فکری، اوضاع فکری جای اوضاع سیاسی قرار میگیرد.
کارهایی در این زمان در حرکات امام حسن(ع)بهچشم میخورد که بیشتر مخصوص آن حضرت است، مثل حجرفتنِ زیاد و انفاق زیاد. آن حضرت کمتر از 50 سال عمر کردهاند و در ضمن از کوفه به مدینه برگشتند.[1] برای فعالیت در امر تربیت مردم در مراکزی مثل مدینه و مکه که مردم بیشتر به این دو شهر جهت زیارت مراجعت دارند، این کار راحتتر انجام میشد و امام حسن(ع) چون نگینی در بین مسلمانان مدّ نظر بودهاند، با اینهمه در شرایطی که معاویه و امویان حکومت را در دست دارند، برای برگرداندن اوضاع به حالت عادی حوصله و حلم لازم است که حضرت قهرمان حلم هستند تا خط اهل البیت(ع) گم نشود و استمرار یابد و به مرور طوری میشود که شخصیت امام حسن(ع) شخصیت معنویِ غیر قابل تعرض توسط معاویه و امویها میشوند و چون بنا نیست طبق صلح نامه معاویه جانشین برای خود تعیین کند مردم به امام حسن(ع) به عنوان یک خلیفه منتظَر نگاه میکنند و روحیهی شکستخوردهی مردم کوفه از این جهت چندان نسبت به آینده یأسآور نیست زیرا معتقدند حرکت امام حسن(ع) به امام حسین(ع) ختم میشود و همین نگاه به امام حسین(ع) است که حضرت امام حسین میتوانند آن مجمع عمومی را سال قبل از نهضت کربلا در منا تشکیل دهند و آرام آرام یک نوع بیداری در جامعه پدید آورند و این نحوه جمعشدنِ مردم در منا در زمان امام حسین(ع)، خروجی فعالیت امام حسن(ع) است و نتیجه آن میشود که امام حسین(ع) یاران آگاه به زمانه دارند و به جهت نقش امام حسن(ع) است که امام حسین(ع) در خطاب به حضرت زینب(س)که بیتابی میکنند میفرمایند جدّم از من بهتر بود و رفت و پدرم از من بهتر بود و رفت و برادرم حسن نیز «خیرٌ منی» و رفت.
5- در نظر به هر امامی دو نکته باید مدّ نظر باشد: یکی آنکه امامت را در چه شرایطی از امام قبلی تحویل گرفتند و دیگر آنکه با چه سیاستی کار را جلو بردند و به امام بعدی تحویل دادند.
6- بالأخره بنیامیهای که قدرت مقابله با بنیهاشم را داشتند از طریق معاویه حاکم جهان اسلام شدند و نقشهای که میگفت اگر عثمان بر سر کار آید بنیامیه را بر دوش مردم سوار میکند؛ عملی شد. حال کسانی برسر کار آمدهاند که مردم غیر شامی میدانند این افراد چه کسانی هستند و میدانند تن به حکومت چه کسانی باید بدهند. در حالیکه مردم شام آنقدر تسلیم معاویهاند که روز چهارشنبه نماز جمعه میخواند و هیچکس اعتراض نمیکند، تا معلوم شود با چه کسانی به مقابلهی با امام علی(ع) میآید. یا آنجایی که طرف مدعی میشود شتر آن مردِ کوفی، جملِ من است - در حالیکه آن شتر ناقه بوده- و 50 شاهد میآورد که این شترِ جمل از آن مدعی است و معاویه هم مطابق نظر شاهدان حکم میکند و بعد به آن مرد کوفی میگوید به علی بگو با صد هزار از افرادی به جنگ تو میآیم که فرق ناقه و جمل را نمیدانند[2]. معاویه خواست بفهماند این افراد با حدیث و آیه، عوضشدنی نیستند تا حضرت علی(ع) امیدی به هدایت آنها نبندند.
7- شام عموماً در دست بنیامیه بوده حتی در تقابل بین عبدالمطلب و عبدالشمس، عبدالشمس را به شام فرستادند و بنیامیه از آن زمان به شام رفت و آمد داشتهاند و روحیهی اشرافیگری در آنها ظهور خاصی داشته. بعدها هم در تقسیمکردن بیت المال در نظام معاویه، به سران قبائل امکانات بیشتری میرسید ولی در نظام علی(ع)، به مردم عادی بیشتر توجه میشد و سَبّ علی(ع) و خاندان او که توسط معاویه باب شد؛ از آن جهت است که آن حضرت نماد شخصیت پیامبر(ص) است و این دشمنی با شخص نیست، دشمنی با جریانی است که علی(ع) منسوب به آن است و معاویه میخواهد به قول خود نام پیامبر(ص) را دفن کند.[3] مثل احادیثی که از قول رسول خدا(ص) ساخته میشود که مثلاً پیامبر(ص) گفته اند من بشری هستم مثل شما و گاهی غضب میکنم و به کسی لعنت میفرستم، خدا به سبب لَعن من برای او رحمت و مغفرت میفرستد. که این حدیث استفادهی سیاسی دارد، از یک طرف برای آنهایی که لعن شدهاند مثل مروان و پدرش و از طرف دیگر پیامبرکسی میشود که عصبانی میشود و خلاف آنچه خدا اراده کرده کسی را که مورد رحمت قرار میدهد، لعن میکند. حدود نُه هزار حدیث از ابوهریره و انس بن مالک و عایشه نقل شده که بعضاً تخریب اصل دین را به همراه دارد. قول به تجّسد خدا بدون پشتوانهی روایی بهدست نیامده. با جعل حدیث طوری شد که در وضوگرفتن و نماز خواندن پیامبر(ص) اینهمه تفاوت آراء پیش آمد.
معاویه سعی دارد خلافت را به سلطنت تبدیل کند تا حاکمیت امویان ادامه یابد، لذا باید امام مجتبی(ع) را شهید کند و زمینه را برای طرح یزید دربین سران مخالفین فراهم نماید. (به تاریخ سیدالشهداء از شیخ عباس صفائی حائری و کتاب حیات سیاسی خلفا از جعفر مرتضی رجوع شود).
معاویه سال 40 به عنوان خلیفه اوضاع را بهدست میگیرد و سال 60 میمیرد و در این زمان یک نسل تحت تأثیر او تربیت میشوند و دینداری از صفای لازم میافتد و شخصیتهای دینی تضعیف میشوند و این انگیزهی اصلی جعل حدیثِ سازمانیافته است تا مردم تحت تأثیر چنین احادیثی گمان کنند چیزی بوده که اینهمه حدیث در مورد آن هست. از جعل احادیث میفهمیم جاعلان به چه چیزی حساس بوده اند.
8- امام مجتبی(ع) بعد از صلح با معاویه، با حلم و رسیدگی به یاران و حج رفتنهای ممتد، جماعتِ بههمریختهی شیعیان را به صورتی خاص سر و سامان دادند، حتی بعضاً به شام هم سرمیزدند که بعضی مواقع در همین سفرها محاجههایی با معاویه پیش میآمده که حاصل همهی این تلاشها موجب شد تا در دورهی امام حسین(ع)یک ثبات نسبی بین شیعیان به وجود آید.
در عین آنکه جعل حدیث فضای جامعه را پر کرده بود از زمان امام حسن(ع) فعالیتی در جهت نوشتن احادیث صحیح شروع میشود، هرچند این کار به صورت علنی نیست ولی وقتی آشکار میشود در جمعبندی متوجه نسبتی بین روایات صحیح اهل سنت با روایات تشیع میشویم و تطهیر احادیث با فعالیت امام مجتبی(ع) در این زمان شکل میگیرد. اینکه به ما فرمودهاند احادیث ما را به قرآن عرضه کنید تا اگر مخالف آن بود آن را به دیوار بزنید؛ نشان میدهد چه اندازه جریان جعل احادیث فعّال بوده است.
[1] - علی(ع) به جهت فعالیت نظامی به کوفه رفتند زیرا کار تبلیغی چندانی لازم نبود و بعدا هم بنیعباس که میدانند نقش امامان در مدینه چه اندازه است، نمیگذارند امامان در مدینه بمانند.
[2] - احتمالاً این صحنه را خود معاویه ترتیب داده بوده وگرنه بعید است از آن پنجاه تن هیچکس نباشد که متوجه تفاوت بین ناقه و جمل نشود، و تازه چرا به نزد قاضی شهر نرفتند و به نزد معاویه آمدند؟
[3] - معاویه به مغیره گفته: «لاوالله دفناً دفنا» یعنی قسم به خدا من تا نام محمد را دفن نکنم از پای نمینشینم. (شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج5، ص: 130)