جایگاه حکمت متعالیه و نسبت تاریخی ما و تمدن پیش رو
باسمه تعالی
1- حکمت متعالیه با نظر به «وجود» و اصالت آن، حکمتی را مطرح میکند که مطابق این تاریخ است. یعنی تاریخی که بشر جدید، بودنِ خود را مقدّم بر اندیشیدناش مدّ نظر دارد و از این جهت حکمت متعالیه میتواند راه حلی باشد برای تفکر نسبت به مسائل امروزمان و خودآگاهی بشر جدید که با نظر به حضور تاریخی انسان شکل میگیرد و انقلاب اسلامی نیز متذکر آن است، البته آنگاه که حکمت متعالیه با نظر به حضور تاریخی که با انقلاب اسلامی به ظهور آمده، مدّ نظر قرار گیرد.
2- با توجه به اینکه موضوع حکمت متعالیه در ذات خود، نظر به «وجود» دارد و آن حکمت، انسان را در بستر هستیشناسی حاضر میکند؛ پس باید حکیمی که بنای تفکر در افق حکمت متعالیه دارد، خود را در «هستی» احساس کند و البته ذات هستی چیزی نیست که به ذهن آید.
لازمه آنکه انسان خود را در هستی درک کند، عبور از تفکر مفهومی و عبور از اصالتدادن به ماهیت است و از آن طرف باید متوجه بود درک خود در هستی، نوعی درک از «بسیط الحقیقه» است و اینکه بسیط الحقیقه از یک جهت «کُلُّ الأشیاء» میباشد و از جهتی دیگر «لَیسَ بِشَیئٍ منها» یعنی هیچکدام از اشیاء نیست. درک این نکته در جای خود، تفکرِ خاصی است که تنها اگر انسان با هستیِ خود، خود را در هستی احساس کند، برایش پیش میآید، از آن جهت که به تعبیر حضرت علی«علیهالسلاام» خداوند «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَه» با هرچیزی هست، بدون آنکه آن چیز باشد «وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَه» و غیر هر چیزی است، نه آنکه جدا از آنها باشد. این آن چیزی است که بشر با سعه حضور خود در عالم میتواند احساس کند و بشر جدید بیش از پیش طالب درک چنین حضوری برای خود است، از آن جهت که خدا با هر چیزی هست ولی آن چیز نیست و غیر هر چیزی است ولی جدای از آن چیز نیست، تا دوگانگی «سوبژه» و «ابژه» پیش نیاید.
3- حکمت متعالیه تفکری است که استعداد همراهی با چنین بشری را در خود دارد و انقلاب اسلامی با چنین مبنایی در این تاریخ حاضر شده است تا حکمت متعالیه حتی بتواند در جهانی بازخوانی شود که جهان مواجهه با غرب است و طرح نوعی از گفتگو است با هر آن کس که بهرهای از تفکر دارد.
با ظهور انقلاب اسلامی در بستر حکمت متعالیه در این تاریخ، روح انسانها آماده انقلابی درونی شده تا «سیاست» عین «دیانت» گردد، به جای آنکه انقلاب اسلامی در حدّ سیاستهای عرفیِ زمانه تقلیل یابد و از حضور تفکری که منوّر به حکمت متعالیه است، غفلت شود. در حالیکه حکمت متعالیه به ما آموخته است که بدانیم خداوند از مظاهر و از اسماءاش جدا نیست، با توجه به این امر آیا میتوان به این نکته فکر کرد که خداوند در بعضی از مظاهر با اسمائی وسیعتر به ظهور میآید و این یعنی در این دوران خدا را در انقلاب اسلامی بیشتر میتوانیم بیابیم؟ راهی که شهدا متذکر آن شدند و ذیل نظر حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» و با نظر به چشماندازی که انقلاب اسلامی مقابل آنها گشود، تا فنای فی الله جلو رفتند و چشماندازی را در افق آینده ما قرار دادند که بشریت تمدن خود را با هویتی قدسی ادامه دهد.
4- با طلوع انقلاب اسلامی، این مائیم و عقلانیت مدرن، با همان امیدی که باید به آینده داشت ولی نه با روحیه مدرنیته، بلکه با روحیه حکمتی که حامل ظرائف معارف اسلامی است، اعم از سیره امام علی«علیهالسلام» و یا شهادتطلبیِ امام حسین«علیهالسلام» و نیز با حکمت متعالیه جناب ملاصدرا و زمانشناسی و سعه شخصیت امام خمینی«رضواناللهتعالیعليه» و اطمینان و اعتماد به وعده خدا که رهبر معظم انقلاب«حفظهالله» در آن قرار دارند.
5- امید به آینده مربوط به ذات انسان است، زیرا انسان شیئ نیست که به صورت شیئ تعریف شود؛ بلکه به جهت وجود گشودهای که در ذات خود دارد، در هر انتخابی عملاً خود را انتخاب میکند، خودی که در خود نهفته بود و هراندازه در فهم خود اصیلتر باشد در تشخیص امکاناتی که در پیش دارد موفقتر است، تا از هستی خود به سوی آینده، آیندهای امیدبخش که نزد او است، به حضور آید و آن را از آنِ خود کند، یعنی در مبنای گسترده وجودِخود استقرار یابد و در جهان حاضر شود و این مسئله مهمِ آخرین انسان، یعنی انسان آخرالزمانی است که چگونه هرچه بیشتر در نزد خود حاضر شود، بیشتر در جهان حاضر است و حضور جهانیِ خود را عمیقتر تجربه میکند تا اگر در شرق عالم قرار دارد، در غرب عالم حاضر باشد. این همان حکمت اسلامی است با همه دقائقی که با نظر به «وجود» در آن هست. این نوع حضور در آینده و حضور در شرق و غرب عالم، غیر از پیشگویی است که حضور انسان است در مقطع خاصی از زمان به جهت تجرد نفس ناطقه و آزادشدن از سیطره زمان و مکانی که بدن انسان بر انسان تحمیل میکند.
6- نظر به انقلاب اسلامی به عنوان «جهان بین دو جهان»، به یک معنا حضور در تاریخی است که ما را در «حال و اکنونِ» خود قرار میدهد، حال و اکنونی که در جای خود یک تاریخ است که نه تاریخ گذشته است و نه تاریخ مدرن، تا بحث دوگانگیِ سنت و مدرنیته پیش آید.
جهانِ بین دو جهان، حضور تاریخیِ انقلاب اسلامی است با هویتی کاملاً مشخص و قابل تعریف و به همین جهت نه نوعی گذشتهنگری است و نه به جهان مدرن تعلق دارد، در عین آنکه در جهان حاضر است ولی با مبنای حِکمیِ خاص خود و اگر نظر به سنت دارند و متوجه متفکرانی مثل ملاصدرا است، آنها را در مقام متفکرانی زنده و معاصر مدّ نظر دارد که قابل ارتباط با این تاریخ هستند و عملاً انقلاب اسلامی میانجیِ حضور سنت فکری ما است جهت حضور آن سنت در این تاریخ و احیاء سنت و به این معنا غیر از برگشت به گذشته است که امر محالی است بلکه بازخوانی سنت فکری اصیلی است که حکمت متعالیه متذکر آن است برای تمدن پیش رو.
7- در گذشته ما، «فتوّت» و «قناعت» مدّ نظر انسانهایی بود که عهد خود را با «هستی»، زنده نگه میداشتند و همواره «فتوت» با «قناعت» همراه بود؛ «فتوت» در نسبت با «قناعت»، ما را به چه میخواند که نباید از آن غفلت کرد. آیا در این آخرین زمانِ تاریخی، گشودن فضای تازه با «فتوت» و «قناعت»، در عین مواجهه با غرب ممکن است؟ آیا میتوان گفت فلسفه صدرایی چنین استعدادی را در خود دارد؟ آیا زندگی افرادی مانند حضرت امام خمینی و استاد ایشان آیتالله شاهآبادی حکایت از زندگی فیلسوفانی نمیکند که اهل فتوت و قناعت بودند؟ آن بزرگان با توجه به حکمت متعالیه و در عین حال در مواجهه با جهان جدید راهی را نشان دادند تا ما بتوانیم به تاریخی نزدیک شویم که در عین حضور در تاریخ امروزین بشر، از فتوت و قناعت غفلت ننماییم و معنای حضور در تمدن پیش رو با چنین خصوصیاتی مدّ نظرها قرار گیرد.
8- آنهایی که ذات انقلاب اسلامی را میشناسند و متوجه نقش تاریخی حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعليه» هستند، نباید از نقش بی بدیل خود غفلت کنند و خود را گرفتار جدالی نمایند
که با غرب زدگی به عنوان نوعی انحطاطِ ما آغاز شده است. نقش تاریخی آنهایی که ذات انقلاب را میشناسند نقشی است خلاّقانه از طریق نیروی وجدان عمومی که به جهت سیطره کمیّت هنوز فعلیت نیافته و این به کمک انسانهایی پیش میآید که برخوردار از نیروی تعالیبخش حکمت متعالیه باشند و جهانی را که در آن جهان، «وجود» اصیل است مقابل انسانها قرار دهند تا انسانی تاریخی ذیل تصمیم حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعليه» آرامآرام متولد شود. انسانی که در فهم دین از حکمت متعالیه صدرایی برخوردار است و توحیدی را با خود دارد که به نور آن توحید، مرعوب استکبار نمیشود. در این راستا دولت نهادی است خلاّق، به دست انسانهایی نقشآفرین که میدانند در منظر خود چه چیزی را قرار دهند تا به کمک توحیدِ حکمت متعالیه آنچه در منظر خود دارند را به ظهور آورند.
تصور بنده آن است انسانی که چنین نقشی را به عهده بگیرد توسط انقلاب پرورانده شده و بدین لحاظ آمادگی گشودگی نسبت به آینده انقلاب فراهم است. افقی که در عین دور بودن، قابل احساس و قابل دسترسی است.
9- با توجه با آنچه عرض شد آیا نباید به این نکته فکر کرد که با حضور در تاریخ انقلاب اسلامی میتوان فلسفه اسلامی را که نظر به شریفترین مراتب وجود دارد، تا حضور در جامعه و سیاست و تاریخ وسعت داد و در معنای انسان تا آنجا جلو آمد که هرکس متوجه شود آن معنایی که فلسفه اسلامی از انسان دارد، دیگر متعلّق به خواص نیست و هرکس نیاز دارد تا آن نوع معنا از خود را که همان «عینالرّبط» بودنِ انسان است نسبت به خداوند، درک کند؟ تا جواب طلب حضور آخرالزمانی خود را نسبت به این جهان داده باشد.
حاصل کلام این که با مواجهه با تمدن غربی و بی آیندگی آن میتوان گفت فلسفه حکمت متعالیه جناب صدرالمتألّهین حکمت ِپسفردایی است و در راه تفکر و دستگیری انسانهای آینده قدم برمیدارد. انسانهایی که در فضای فرهنگ مدرنیته نه تنها خدا حتی خود را نیزگم کردهاند و سختْ تنها شدهاند و فهمیدند آن نوع پادشاهی که گمان میکردند صرفاً با علوم تجربی به دست میآوردند، توهّمی بیش نبوده است، آنها به جهان دیگری نیاز دارند. آیا حکمت متعالیه در بستر تاریخ انقلاب اسلامی چنین توانایی را ندارد تا ما را با جهانی دیگر روبهرو کند که حضرت روح الله«رضواناللهتعالیعلیه» در آن حاضر ند و جهانیان را بدان میخوانند؟ به همان معنایی که با آقای گورباچف آن نامه را نوشتند.
والسلام