فهرست مطالب
مقدمه
مقدمهي مؤلف
ضرورت انسان شناسی
تربيت كدام انسان؟!
نتايج انسانشناسي در حوزههاي مختلف معرفتي
تفاوت انسانشناسي اسلامي با آنتروپولوژي
اهميّت انسانشناسي و ارتباط آن با معارف ديني
انسانشناسي و رابطهي آن با توحيد
ارتباط انسانشناسي با نبوت
ارتباط انسانشناسي با معاد
انسانشناسي و ارتباط آن با مسائل اخلاقي
انسانشناسي و ارتباط آن با علوم انساني
مراتب وجودي انسان در منظر قرآن
گوهر انسانی
حقيقت روح و ابزار بودن بدن
جايگاه قواي نفس
مراحل تكميل نفس
چگونگي ادراك محسوسات
حقيقت نفس
اصل روح انسان
رابطهي نفس ناطقه با بدن و چگونگي مرگ
مقام خليفة اللّهي انسان
كرامت انسان
راز خليفهي الهيبودن آدم
انسانشناسي و ارتباط تازه با خداوند
هدف نهايي حقيقت انسان
نفس مطمئنّه
لطافت نفس انسان
حجابهاي نفس
عوامل آزاديِ نيروي شگرف انسان
سبب محروميت نفس از حقايق
چگونه شروع كنيم؟
انسان و اختيار
مفاهيم اختيار
احساس اختيار به صورت بديهي
نقد انديشهي جبر
تفاوت ارادهی تکوينی و تشريعی خداوند
مغالطه بين ضرورت علت و معلول و جبر
مشيّت الهي و اختيار انسان
جهان قانونمند و مشيّت خدا
نقش عالم ربوبي در عالم ماده
آزادي تكويني و هدايت تشريعي
شقيّ، خودْ شقيّ است
توصيف ارزشي انسان در قرآن
انسانِ آرماني اسلام
انسان در عاليترين افق
علم و حقيقت انسانساز
انسان در منظر دين
مراحل كمال انسان و نقش دين در تحصيل آن
انسان كامل و ولايت تكويني
حيات انفرادي پس از دنيا
هماهنگي در معرفت انسان و شناخت جهان
انسانِ كامل؛ پيوند دو سر حلقهي هستي
انسان در منظر عرفان اسلامي
تحليل كلام ابن عربى در مورد انسان کامل
جايگاه انسان كامل در نظام هستى
ظهور خلافت الهی در انسان كامل
معيّت و احاطهي علمی انسان كامل
اسفار اربعه
مقدمهي مؤلف
باسمه تعالي
1- هويت وجودي هر فردي به نفس ناطقهي اوست و تا وقتي نفس او باقي است، هويت شخصي او پا برجاست - اگر چه اجزاي بدن او از جهت کمّي و کيفي در طول عمرش تغيير و تحول پيدا کند- حتي اگر صورت طبيعي او به صورت مثالي، دگرگون شود، هويت انسان در همهي اين تحولات و دگرگونيها، واحد و ثابت است، لذا معلوم ميشود چرا انسان بايد از طريق سير و سلوک در هويتبخشي به شخصيت خود نهايت تلاش را انجام دهد.
2- از آن جایي که نفس «جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء» است، نفوس انسانها در بستر حدوث بدن حادث ميشوند و از پايينترين مراتب وجود، حرکت استکماليشان را آغاز ميکنند و در چنين بستري است که انسان ميتواند همراه با استکمال تکويني، به استکمال هويت شخصي خود بپردازد و شناخت حقيقت انسان در اين امر به او کمک ميکند که چگونه با استکمال هويت تکويني خود هماهنگ گردد.
3- از آنجايي که بدن انسان ابزار تصرفات و افعال نفس او است و نفس ناطقهي انساني در سير تکاملي خود از تغييرات کمّي به سوي تغییرات کيفي پيش ميرود و از آنجايي که ذات و حقيقت نفس ناطقه از سنخ عالم ملکوت و نور محض عقلي است، و به گفتهي ملاصدرا: «إنّ جوهرالنفس من سنخ الملکوت و عالم الضياء المحض العقلي»[1] ذات نفس از سنخ عالم ملکوت و از نور مجردِ محض عقلي است، پس جسمانيةالحدوثبودن نفس انسان راه و بستري است براي رسيدن به جوهر روحاني و ملکوتياش. در مباحث اين کتاب سعي شده به چگونگي سير روحاني نفس ناطقه پرداخته شود.
4- انسان شناسي در مکتب حکمت متعاليه مبتني بر ديدگاه هستيشناسي آن مکتب است. ملاصدرا هستي را داراي سه مرتبه مي داند که پايينترين مرتبهي آن عالم ماده و طبيعت مادي، و مرتبهي وسط آن عالم صُوَر مثالي و صُوَر خيالي است و مجرد از مادهي جسماني میباشد، و مرتبهي اعلاي آن، عالَم صُوَر عقلي و مجردات و مَثَل الهي است. نفس انسان نيز در عين حال که وحدت شخصياش را حفظ ميکند، حقيقتي است که بالقوه اين عوالم و نشئههاي سهگانهي وجود را داراست، به اين بيان که نفس هر انساني در آغاز تکوينش وجود طبيعي مادي دارد که مبتني بر حدوث جسماني اوست، سپس بر مبناي حرکت جوهري و با تجليات انوار غيبي، مراتبي از کمال را طي ميکند و وجودش به تدريج لطيف و قوي ميشود تا به مرتبهاي ميرسد که انساني است مثالي و صاحب قوهي تخيل، سپس ميتواند از اين نشئهي وجودي با تحصيل کمالات عقلي به مرتبهي انسان عقلي راه پيدا کند و فهم اين نکته ما را در شناخت انسان و چگونگي کمال تشريعي و اختياري او ياري ميکند.
همانگونه که عوالم وجود با هم مرتبطاند و مراتب وجود رابطهي طولي دارند، مراتب انسان نيز در ارتباط با هم بوده و وحدت شخصي هر فرد در همهي اين مراتب محفوظ است، نتيجهي اين اصل در مسئلهي معاد اين است که انسانِ آخرت همان انسان دنياست و بر اساس ملکات زشت و زيبايي که کسب کرده است، محشور ميشود.
6- به گفتهي ملا صدرا: گاهي نفس از اين کَوْن به نشئهي ديگر منتقل ميشود «ثم قد ينتقل من هذا الکون»[2]. يعني برخي از انسانها هستند که ميتوانند از مرتبهي طبيعت و تجرد مثالي و خيالي به تجرد عقلي برسند. با فهم اين نکته ميفهميم وسعت اختيار انسان تا کجا است و انسان چه عوالمي را ميتواند با انتخاب بهترين انديشهها طي کند.
7- ترتيب نشئههاي سهگانه در بازگشت و صعود به سوي خداي تعالي، برعکسِ ترتيب نزول آنها از خداي تعالي است، با اين تفاوت که سلسلهي آغازين به نحو ابداع و بدون زمان و حرکت، فيض وجود يافته، اما سلسلهي رجوع در مهد مکان و بستر زمان به نحو تدريج پيموده ميشود. به عبارت ديگر، نزول از عالم امر به عالم خلق است و صعود از عالم خلق به عالم امر به عکس آن ميباشد و سالکِ عارف کسي است که در سير صعودي نفس به عالم بالا، هويت فردي خود را نيز در مسير چنين صعودي قرار دهد و با نظر به جنبهي خليفةاللهي خود از هبوط رهايي يابد.
8- حقيقت انسان و مراتب کلي و نشئات وجود آدمي عبارتند از: «انسانِ قبل از دنيا»، «انسانِ در دنيا» و «انسانِ بعد از دنيا».
قبل از دنيا، نفوس انساني وجود عقليِ قبل از حدوث بدن داشتهاند به همان معنايي که قرآن ميفرمايد: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا»[3] خدا آن گاه که بنيآدم در پشت پدرانشان بودند از آنها اقرار به ربوبيتش گرفت و آنها تصديق کردند و بلي گفتند. بديهي است که اين رويارويي و اخذ پيمان دلالت بر وجود انسان و ادراک او در نشئهاي قبل از دنيا دارد. همانطور که رسول خداfميفرمايند: «إِنَّ أَوَّلَ مَا أَبْدَعَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى هِيَ النُّفُوسُ الْمُقَدَّسَةُ الْمُطَهَّرَةُ، فَأَنْطَقَهَا بِتَوْحِيدِهِ، ثُمَّ خَلَقَ بَعْدَ ذَلِكَ سَائِرَ خَلْقِهِ».[4] اول چيزي که خداي تعالي ابداع کرد، نفسهاي پاک و مقدس بودند، پس [خداي سبحان] آنها را براي شهادت به توحيدش گويا کرد، سپس بعد از آن ساير مخلوقاتش را آفريد .
وقتي متوجه حيات قبل از دنيا براي انسان شديم، پذيرش حيات بعد از دنيا به دلايل عقلي و نقليِ فراواني که مطرح است کار آساني است و معلوم ميشود مرگ، چيزي جز مفارقت نفس از بدنِ مادي جسماني نيست. به تعبير صدرالمتالهين، اين بدن همچون ناخن و موهاي زايد است، يا همچون خانهاي است که ساختن آن مقصد و هدف اوّلي و ذاتي انسان نيست، بلکه تنها براي دفع گرما و سرماست.[5] در راستاي معرفت به حيات انسان در قبل از دنيا و بعد از دنيا انسان ميتواند بهترين برخورد را در حيات دنيايي خود داشته باشد.
9- نهتنها نفس ناطقهی انسان بعد از مفارقت از دنيا باقي است، بلکه بدن حقيقي انسان هم که پاک تر و لطيف تر از اين بدن مادي است و نور حس و حيات در آن بالذّات جاري است - بر خلاف بدن مادي که حس و حيات آن بالعرض است- و نسبتش به نفس نسبت روشنايي به خورشيد است، باقي و جاوداني است. انسان وقتي بر اثر استکمال تکويني به کمال انساني يا حيواني خود رسيد، از اين وجود دنيوي به سوي وجود اخروي و از دار «فنا» به سوي دار «بقا» پرواز ميکند در حاليکه داراي بدني لطيفتر و حسّ و ادراک شديدتر است و فهم اين نکتهي مهم معناي معاد جسماني را که از ظرائف معارف عاليهي الهي است روشن ميکند.
10- ما مانند افلاطون معتقد نيستيم انسان قبل از حدوث دنيوياش عالم به همهي حقايق بوده است، بلکه معتقديم انسان در طول زندگي دنيايي ميتواند در مقام تحصيل معارف عاليه قرار گيرد و صاحب مقامات و درجات روحاني و عقلي شود، بنابراين علم از نظر ما تنها تذکر نيست بلکه موجب تعالي درجهي وجودي انسان ميشود.[6] نفس در مواجهه با اشياي خارجي ايجاد صورت ميکند وخداي سبحان نفس انسان را به گونهاي آفريد که قدرت ايجاد صورتهاي اشياي مجرد و مادي را در خود دارد، زيرا از سنخ عالم ملکوت و قدرت است، همانطور که در مقام معرفت عقلي ذوات نوريِ مجرد را مشاهده ميکند. زيرا نفس ناطقه ذاتي است که از مقام حس و خيال به مقام عقل تعالي پيدا ميکند و شايستهي ادراک معقولات ميشود. شناخت انسان از اين زوايا ما را متوجه انساني ميگرداند که شريعت الهي مدّ نظر دارد و بر آن اساس تکاليفي را بر انسان إعمال مينمايد.
11- در مباحث ده نکته در معرفت نفس روشن شد نفس ناطقه در تمام مراتب ادراک حسي، خيالي و عقلي، خودش بهتنهايي مدرِک است و آلات حسي تنها ابزار ميباشند و صورتهاي حسي از آن جهت که نفس موجِد و مُظهِر آن صور ميباشد در نزد نفس حاضر ميشوند و در اين راستا معلوم ميشود براي نفس نشئهي ديگري است که در آن نشئه اشياي ادراکي بدون ماده جسماني موجودند. فهم اين نکته اولين قدم در سير و سلوک است تا انسان متوجه باشد با متعاليکردن نفسِ خود ميتواند به بهترين شکل با حقايقِ صورتهايي که در خود ايجاد ميکند، مرتبط باشد و از پايگاه باطني اشياء، اشياء را بنگرد.
12- اتحاد نفس با مُدرَکاتش يکي از مباحث قابل تأمل در باب معرفت نفس است. به اين معنا که صورتهاي ادراکي- خواه محسوس يا معقول- وجودشان با وجود مدرِک، يعني نفس، اتحاد پيدا ميکنند. زيرا مراتب ادراک، مراتب «تحولات نفس» است و در هر مرتبه از ادراکات حسي، خيالي و عقلي، نفس با همان نوع از مدرَکات متحد است. ملاصدرا در رسالهي «اتحاد عاقل به معقول» مينويسد: «اي عاقلِ باهوش! در امر نفس بنگر که چگونه نشئههاي وجودي را در مينوردد و در هر نشئهي وجودي با گروهي از موجوداتِ آن نشئه متحد ميشود، يعني نفس با بدن طبيعي، عين بدن و با حس، عين حس و با خيال، عين خيال و با عقل، عين عقل است. به اين بيان که وقتي نفس با طبيعت متحد ميشود، عين اعضاي بدن است و وقتي با حسِ بالفعل متحد ميشود، عين صوَر متخيّله ميگردد، به همين ترتيب تا برسد به مقام عقل بالفعل، در آنجا عين صورتهاي عقلي ميشود که بالفعل براي او حاصل شدهاند».[7] و اين است آن معرفتي که موجب ميشود تا سالکان از کثرات و ماهيات عبور کنند و نفس ناطقهي خود را با حقايق وجود عالم متحد گردانند زيرا نفس با مدرَکات خود متحد است، چه خوب است که مدرَکات انسان حقايق عالم وجود باشد و نه ماهيات عالم فنا.
13- در مباحث معرفت نفس در حکمت عملي، سخن از اين است که چگونه انسان ميتواند از شقاوتها گريخته و به سعادت حقيقي دست يابد. صدرالمتألّهين ابتدا به بيان حقيقت سعادت ميپردازد و بر مبناي فلسفهي خويش مينويسد: «وجود»، خير و سعادت است و ادراک «وجود» نيز خير و سعادت است، اما چون وجودات به حسب کمال و نقص متفاوتند، پس هرجا وجود کاملتر باشد، سعادت در آنجا بيشتر است و ادراک سعادت هم به تناسب ادراک «وجود»، کمال و نقص مي يابد و همانگونه که وجودِ قواي عقلي اَشرف از وجود قواي حيواني شهوي و غضبي است، سعادتش هم بزرگتر و عشق و لذّتش هم تمامتر است. پس نفس ناطقهي انساني، آنگاه که قوي و کامل شود و علاقهاش به بدن قطع گردد و به ذات حقيقي و ذات مُبدِعش رجوع کند، به بهجت و سعادتي ميرسد که نميتوان آن را توصيف کرد و با لذّات حسي مقايسه نمود.[8]
14- از آنجايي که لازمهي ادراک، حضور است و تعلق به ماده موجب عدم حضور ميگردد، هرقدر وابستگي انسان به ماده بيشتر باشد، حضور او کمتر و ادراکش از عالم ناقصتر است، حتي شعور ما به ذات خودمان وقتي که از بدن جدا مي شود بيشتر است، چون حضور تمامتر و کاملتر است.[9] و در همين راستا وقتي تعلق نفس به بدن - با اختيار و اراده و يا به حکم اجل الهي- قطع شد، انسان نسبت به حقيقت خويش آگاهتر ميشود. در آن حال اگر شاکلهي حقيقي او بر وجه فطرت انساني بود، از آن احساس لذت ميکند، اما اگر شاکلهي حقيقي او بر وجه نفس امّاره و مخالف فطرت بود، از خويشتن خويش گريزان است و همواره از غفلتي که در دنيا بر او عارض شده بود، در حسرت و ندامت است. اگر با توجه به اين امر به دستورات دين در رابطه با تصحيح عقيده و اخلاق بپردازيم بهترين رويکرد را به تصحيح عقيده و کسب اخلاق فاضله داشتهايم و حقيقتاً پاسدار هستي و وجود خود شدهايم.
15- وقتي نفس به سعادت و بهجت و سرور مي رسد که خود را به اعمال و افعال پسنديدهاي که پاککنندهي نفس از کدورات و آلودگيهاي گناه هست، عادت داده باشد و قلب را از آلودگي و پستيها مهذّب کرده باشد. با توجه به اينکه هدف اساسي خلقت انسان، حکمت و عرفان و عبادت عارفانه است و تنها اين امور موجب سعادت حقيقي هستند، بايد بدانيم موانع اين سعادت عبارت است از: 1- خباثت و ظلمت نفس که بهواسطهي کثرت معاصي حاصل ميشود. زيرا سياهي گناه مانع درخشش قلب و پاکي نفس است، بنابراين، مانع ظهور تابش نور حق و نور علم و معرفت الهي در آن است. 2- عدم توجه به معقولات: اين حالت تنها مربوط به مردم معمولي نيست، بلکه برخي صالحان و مطيعان هم، اگرچه قلبشان از کدورت معاصي پاک است، چون در طلب معارف حقيقي و حقايق ملکوت نيستند، به اين مرتبه از سعادت نايل نميشوند، چون بيشترين همتشان را به اعمال بدني و عبادات شرعي و اوراد و اذکار مصروف داشته و از تأمل در حقيقتِ اين اعمال و اذکار و ادعيه غفلت ميکنند. 3- جهل به طريق کسب معارف: چنين نيست که هر طالب علمي به مطلوب برسد، چرا که هر ممکني معلولِ علت خاص خودش است، کسب علم هم ممکن نيست، مگر از طريق اسباب و علل خاص خودش. پس جهل به اصول معارف الهي و کيفيت ترتيب و روابطشان مانع تحصيل معرفت حقيقي است.[10] صدرالمتألهين بعد از برشمردن اين موانع ميگويد: اينها اسبابي هستند که مانع نفس ناطقه در معرفت به حقايق امور است و إلاّ هر نفسي به حسب فطرت اصلياش شايستهي شناخت حقايق اشياء ميباشد، چون نفس ذاتاً امري قدسي است و آنچه در روايت آمده که رسول خداf ميفرمايند: «اگر چنين نبود که شياطين بر قلوب آدميان احاطه کردهاند، هرآينه انسانها ملکوت آسمانها را ميديدند»[11] اشاره به قابليت ذاتي انسان دارد، پس وقتي اين حجابها و موانع از قلب انسان مرتفع شد، صورت ملک و ملکوت در آن تجلي پيدا ميکند و ذاتش را در بهشتي ميبيند که عرض آن بهشت آسمانها و زمين است، و وسعت مملکت هرکسي در بهشت به ميزان وسعت معرفت او و تجلي ذات و صفات و افعال حق در ذات اوست.[12] در اين کتاب سعي شده است خوانندگان محترم متوجه طريقهي کسب معارف جهت اُنس با حقايق کلي بگردند و توان نظر به کلّيِ سِعِي اشياء برايشان فراهم گردد.
16- هدف از انجام طاعات و اعمالِ جوارح، تصفيهي قلب و تطهير نفس است تا به واسطهي آن جنبهي عملي نفس يا عقلِ عملي او اصلاح شود. مراد از اصلاح عقل عملي حصول انوار ايمان به خداي متعالي و کتابهاي رسولان و روز قيامت است. پس تهذيب نفس براي دستيابي به شرح صدر است و شرح صدر براي دريافت انوار هدايت ميباشد، چنانکه خداي متعالي ميفرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام»[13] خدا کسي را بخواهد هدايت کند سينهاش را براي پذيرش اسلام فراخ ميکند. بنابراين، شرح صدر غايت حکمت عملي و نور معرفت، غايت حکمت نظري است و حکيم الهي جامع اين دو است و اين فوز عظيمي است. اميد است عزيزان با چنين عزمي مباحث مطرحشده در کتاب را دنبال بفرماييد تا در رسيدن به حکمت نظري و حکمت عملي به صورتي کامل موفق باشند.
17- جهل به معرفت نفس عظیمترين اسباب شقاوت است، زيرا به ما فرمودهاند: «مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه» و کسي که عارف به ربّ باشد، ذاکر او خواهد بود، اما اگر کسي عارف و ذاکر رب نبود و با پروردگارش انس نگرفت بهرهاي از زندگي نصيب خود نکرده است، چنين انساني اگر عبادتي هم داشته باشد، چون همراه با معرفت نيست، چندان ثمربخش نخواهد بود و بر اين اساس بايد گفت انسان به سعادت انساني خويش و کمال نفسانياش نميرسد، مگر اينکه موانع اُنس با حق را بر طرف و با دو بال علم و عمل پرواز نمايد.
در روايت آمده است: «إنّ بعض ازواج النبيf سألته متي يعرف الانسان ربّه؟ فقال: اذا عرف نفسه»[14] يکي از زنان پيامبرf از حضرت پرسيد: چه زماني آدمي خدايش را مي شناسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن گاه که به معرفت نفس خويش دست پيدا کند .
در روايتي منسوب به امام عليu آمده است که حضرت رابطهي بين نفس و بدن را همانند رابطهي بين لفظ و معنا بيان نمود: ميفرمايند: «الرّوح فيالجسد کالمعني في اللفظ»[15] روح در جسد همانند معنا در لفظ است.
در اين کتاب سعي ما بر اين است که در تکميل معرفت نفس پس از کتاب «خويشتن پنهان»، زوايايي دیگر از معرفت نفس مدّ نظر عزيزان قرار گيرد تا جايگاه سلوکي انسان براي خوانندگان بهخوبي روشن شود و جايگاه جنبهي عملي معرفت نفس بر جنبهي علمي آن بيشتر روشن گردد، به همين جهت در انتهاي کتاب مباحثي تحت عنوان «انسانِ آرماني اسلام» پيش آمده تا در آن بحث جايگاه انسان کامل بررسي شود و هرکس بتواند نسبت به جنبهي آرماني انسان، جايگاه خود را ارزيابي کند.
طاهرزاده
[1] - اسفار، ج 9، ص 75.
[2] - اسفار، ج 9، ص 194.
[3] - سورهي اعراف، آيهي 172.
[4] - شيخ صدوق و شيخ مفيد، اعتقادات الإماميه و تصحيح الاعتقاد، ج1، ص 47.
[5] - اسفار، ج 9، ص 99.
[6] - ر. ک: فردريک کاپلسون، تاريخ فلسفهي يونان و روم، ترجمهي سيدجلالالدين مجتبوي، ص 491 و 197.
[7] - ر. ک: مجموعهي رسائل فلسفي صدرالمتألّهين، ص 14و15.
[8] - اسفار، ج 9، ص 123و124.
[9] - اسفار، ج 3، ص 361.
[10] - اسفار، ج 9، ص 136 تا 138.
[11] - بحار الأنوار، ج56، ص 163.
[12] - اسفار، ج 9، ص 139.
[13] - سورهي انعام،آيهي 126.
[14] - سيد مرتضي، غرر و درر، ج 1، ص 274.
[15] - کشکول شيخ بهايي، ص 231.