فهرست مطالب
اشكال در مورد عصمت ساير پيامبران 45
قرائني كه انديشه را بر صدق گفتار نبي مي كشاند 64
دلايل عقلي ضرورت امامت بعد از اتمام نبوت 77
دلايل امامت حضرت علي و ساير ائمهh در روايات 98
اهلالبيتh، سرچشمهي علوم و معارف 107
آيـهي تبليـغ در واقعهي غدير 116
وضع خاص آيات مربوط به اهلالبيتh در قرآن 143
برکات وجودي امام معصوم در جامعه 158
امام؛ عامل نجات جامعه از نفاق 160
وساطت در فيض رساني يا كاملترين حدِّ ولايت تكويني 167
امام معصوم ملاک حق و باطل امور 175
موضعگيري سياسي در برابر قدرتهاي حاكم 186
مسئوليتهاي متقابل امام و امت 189
مقدمه
باسمه تعالي
1- تفاوتي که ممکن است در مباحث اين کتاب با سايرکتابهايي که متکلّمين در مورد نبوت و امامت بحث کردهاند ملاحظه کنيد، در عدول مؤلّف از روش جدلي به روش اقناعي و حضوري است. مشهور است که روش علم کلام براي ساکت کردن رقيب، روشی جدلي است و روش فلسفه، روشی اقناعي است، براي آنکه عقلِ طرف مقابل را قانع کند و روش عرفان، روشی حضوري است تا قلبِ مخاطب را به حضور حقايق ببرد و او بتواند با حقايق اُنس بگيرد. مؤلّف کتاب در عين آنکه سعي دارد در همان مسير علم کلام بحث کند، ولي مخاطب خود را از دلائل فلسفي و روش عرفاني محروم نگردانده، زيرا معتقد است فلسفه در هيئت حکمت متعاليه آنچنان جلو آمده است که ميتواند موضوعات کلامي را با مباني فلسفي اثبات نمايد و از طرفي بهترين شکل اثبات حقانيت موضوعات ديني تبيين عرفاني آن است زیرا منجر ميشود تا مخاطبي که طالب حقيقت است به بهترين نحو متوجه مقصد و مقصود شريعت گردد و با جان و دل آن را بپذيرد.
2ـ بعضي از عزيزان گاهي با سؤالات و شبهاتي روبهرو هستند که تا آنها حل نشود نميتوانند سلوک قلبي خود را در مسير دينداري و ولايت و حبّ ائمهي معصومينh شروع کنند. مباحث اين کتاب ميتواند در جهت رفع اين نوع موانع به مخاطب کمک نمايد تا زمينهي فهم معارفی عميقتر در رابطه با اهلالبيتh برايش فراهم شود.
3- بندهي خدا، بندهاي خالص نميشود مگر آنکه ولايت الهي را بپذيرد و ولايت الهي صورت عملي به خود نميگيرد مگر آنکه انسانها با عقل و قلب پذيراي ولايت نبي و امام باشند، ولايت امامي که با اطمينان خاطر بدانند او منصوب حضرت حق است و اين است آنچه شيعه در بحث امامت بر آن تأکيد دارد و در کتاب سعي شده است دلايل عقلي و نقلي آن روشن گردد.
4- راه اصلي منوّرشدن به ولايت الهي و خارجگشتن از ظلمات به سوي نور، پذيرفتن ولايت امامان معصومh است و اين تنها راهي است که بشر امروز را از سرگرداني و بحران رهايي ميبخشد. بر همهي ما لازم است که مباني تئوريک و دلايل عقلي اين حقيقت را به بشر امروز گوشزد کنيم تا از مقصد اصلي دور نماند و اين امر ضرورت وجود بحث در مورد نبوت و امامت را دو چندان ميکند.
5- تفاوت ماهوي تمدن غربي با تمدن اسلامي و علوم انساني غربي با علوم انساني اسلامي را بايد در عدم توجه و توجه به نبوت و امامت دانست. وقتي عالَم، بیخبر از هر گونه باطنِ معنوي با نگاه سکولاريستي تفسير شود، هرگز بشر نميتواند به انسانهايي رجوع کند که واسطهي بين زمين و آسماناند و عملاً علوم انسانيِ آن تمدن با بحراني روبهرو ميشود که امروزه هيچکس منکر تاثیرات آن در تمدن غربي نيست.
بزرگترين خطاي تمدن غرب آن است که جايگاه هدايت و ولايت الهي بر مناسبات بشري توسط انبياء و اولياء را از ياد برد و از حاکميت عالَم احدي بر عالَم کثرات غفلت کرد و در نتيجه گرفتار حاکميت نفس امّاره شد و اين است که ميگوييم امروز بيش از هميشه ضرورت طرح مباحث مربوط به نبوت و امامت به ميان آمدهاست زيرا معلوم شده وقتي هدايت الهي توسط انسانهاي قدسي در ميان نباشد تمام اختراعات چيزي جز ابزارهاي پيشرفته در جهت پاياني غير پيشرفته نيست.
6ـ مشکلي که فرهنگ غير دينيِ مدرنيته براي جوانان امروزي ايجاد کردهاست آن است که جوانان فکر ميکنند دين در عين خوب بودن، مربوط به گذشته است و عتيقهي گرانبهايي است مربوط به ديروز، بدون آنکه چراغي باشد که در ظلمات امروز بتواند راه زندگيکردن صحيح را در جلو بشر امروز بگشايد. ولي وقتي فهميدند حقيقت از کوهها پايدارتر است و با استدلال عقلي به حقانيت عقايد ديني پي بردند، متوجه ميشوند آنچه رفتني است افکار دنيايي است و نه الهيات آسماني، در آن صورت نسبت و رابطهي خود را با دين - بر خلاف انتظار فرهنگ مدرن- تغيير ميدهند و سخن نويسنده آن است که تا نسبت انسان با دين تصحيح نشود جايگاه دستورات ديني را در زندگي نميشناسد، به دين احترام ميگذارد ولي به آن عمل نميکند.
از طريق استدلال در امر نبوت و امامت و توجه به حقيقت آنها، نسبت انسان با فرهنگ مدرنيته که تنها بر اميال بشر استوار است، تغيير ميکند و ديگر سعي نميکند دين را به موزه بسپارد، بلکه آنرا غذاي امروز جان خود به حساب ميآورد و این کتاب این وظیفه را به عهده گرفته است.
گروه فرهنگي الميزان
مقدمهی مولف
در موضوع نبوت به دو نکته بايد توجه داشت؛ يکي وسعت ذاتي انسان که به جهت تجرد نفس ناطقهاش، امکان ارتباط با عالم غيب و معنويت را داراست و ديگر آنکه خداوند به جهت ربوبيتش مخلوقات خود را به کمال شایستهشان ميرساند و در راستاي همان ربوبيت انسانهايي که آمادگي لازم جهت رساندن پيام الهي به بشريت را دارند جهت آن امر مبعوث ميکند.
در مباحثي که در پيش رو داريد ابتدا سعي شده اين دو نکته تحليل شود و زواياي آن روشن گردد تا إنشاءالله نسبت ما با شريعت الهي از يک طرف و با پروردگارمان از طرف ديگر به درستي تعريف شود. در مورد نکتهي اول، بحثِ وسعت روح مطرح ميشود و در مورد نکتهي دوم به بحث فلسفهي نبوت ميپردازيم.
آنچه پس از معرفت به توحيد و علم به وحدانيت حضرت حق نبايد فراموش شود راز حاکميت وحدت است بر کثرت و اينکه طبق هويت تعلّقي مخلوق، اگر رابطهي مخلوقات از حضرت حق قطع شود مخلوقات نابود ميشوند. طبق همين قاعده که در نظام تکوين حاکم است اگر در نظام تشريع رابطهی انسانها در امور فردي و اجتماعي از طريق نبوت و امامت با حضرت حق برقرار شود، نظام بشري از هرگونه اضمحلال و بحران رهايي مييابد و سرنوشت ما مانند سرنوشت جوامعي نميشود که در طول تاريخ هلاک شدند و از تلاشهاي خود بهرهي لازم را نبردند. در راستاي ارتباط کثرتها به وحدت ارزش نبوت و امامت آن است که زندگي زميني انسانها را به ملکوت و عالم وحداني متصل ميگرداند.
وسعت روح انساني
در رابطه با وسعت روح انساني و اين که انسان در ذات خود استعداد اتصال با عالم الهي را در خود دارد نظر عزيزان را به موارد زير جلب مينمائيم.
1- قرآن مي فرمايد: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ*ثمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»[1] سوگند كه انسان را در بهترين قوام و مبنا خلق كرديم، سپس او را به پائينترين درجه ردّ نموديم. كه همان مرتبهي بدن و جسم باشد. پس مقام اصلي انسان در مقامي بس بالاتر از آن جايگاهي است که جسم او قرار دارد و روشن خواهد شد مقام روح يا مَنِ انسان، منهاي بدن او مقامي بس عظيم و شريف است، کافي است انسان بتواند در زندگي دنيايي با آن مقام مرتبط باشد و از عاليترين حيات برخوردار گردد. به گفتهي مولوي:
هيچ محتاج ميِ گلگون، نهاي |
ترك كن گلگونه، تو گلگونهاي |
يعني حقيقت و اصل تو بالاتر از اين دنيا و خوشيهاي رنگارنگ آن است، سعي كن با انصراف از عالم کثرت به حقيقت خود دست يابي تا به همهچيز رسيده باشي و لذا در ادامه ميفرمايد:
اي همه دريا چه خواهي کرد نَم؟ |
اي همه هستي چه ميجويي، عدم؟ |
2- قرآن در مورد روح انسان ميفرمايد: «فَاِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روُحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»[2] اي ملائکه! چون بدن آن بشر را آمـاده كـردم و درآن از روح خود دميديم، پس به آن سجده كنيد. از اين آيه ميتوان نکات زير را نتيجه گرفت:
الف- انسـان «از روح خـداست» و نـه «روح خـدا». چـون فرمـود: «مِنْ روُحـي» و نگفـت: «روُحي»، يعني روح انسان صورت نازله اي از روح خداست .
ب - روح مخلوقي است از مخلوقات خداوند و نزديك ترين مخلوق به خدا است. حضرت صادقu در جواب کسي که ميپرسد مگر روح از ملائکه نيست؟ ميفرمايند: «فَقَالَ: جَبْرَئِيلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوح»[3] جبرئيل از جملهي ملائكه است و روح از ملائكه برتر است، مگر خداوند نميفرمايد؛ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ». شب قدر علاوه بر ملائکه، روح نيز نازل ميشود.
قرآن ميفرمايد: «يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه»[4] يعنـي ملائكه را به كمك روحي كه از امر خداست نازل كرد. نبايد خدا را با انسان مقايسه كنيم و تصور نماييم همانطور كه در انسان روحش يعني خودش، در بارهي خداوند هم همينطور است. زيرا خودِ خداوند در قرآن « روح» را يكي از مخلوقات معرفي ميكند و ميفرمايد: در جسم انسان از روح خود دميديم و اينكه ميفرمايد از روح خودم، يعني روحي كه يكي از مخلوقات من است، ولي چون مرتبهي اين روح بسيار بلند و شريف است خداوند آن را به خود نسبت داد، همانطور كه مكه را خداوند به خودش نسبت داد و فرمود: «بَيْتِي» اين به جهت شرافت آن مكان است، نه اينكه خداوند واقعاً خانه داشته باشد. اساساً اگر خداوند مثل ما انسانها روح داشته باشد لازم ميآيد جسمي هم داشته باشد که اين در مورد خداوند منتفي است.
با توجه به نکات ذکرشده ميتوان گفت: اولاً: ملائكه به كمك روح نازل مي شوند، يعني روح اصل است و ملائكه تجلي آن روح هستند. ثانياً: همچنان که در آيهي دوم سورهي نحل ملاحظه کرديد روح از امر الهي است و مقام امر الهي، مقام «كُنْ فَيَكُون» است چون قرآن فرمود: «اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَيْـئاً اَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»[5] امر پروردگار چنين است كه چون اراده كند چيزي را بيافريند، مثل اين است كه بگويد بشو و ميشود. و اين به معناي آن است که روح، نظام مادي و تركيبي و تدريجي ندارد، بلكه موجودي است بيزمان. ثالثاً: در مباحث معرفت نفس بیان شده است که اصل اساسي انسان هميـن روح است كـه فوق ملائكه، جامع همهي كمالات الهي است، برعكس ملائكه كه هركدام كمال خاصي از حق را ظاهر ميكنند. رابعاً: آيات 4 و 5 سورهي تين روشن کرد اين سوي انسان «اسفل سافلين» و مقام بدن و ماده است و آن سوي انسان «روح» است و مقام قرب. به طوريکه آخرين و پايينترين مرتبه و منزل روح، جايگرفتن در بدنِ تسويه(متعادل) شده و تصفيه(پاک از ناخالصيها) شده است كه در اين مرتبه آنقدر روح تنزل يافته است كه تقريباً از آن مقام اصلياش خبري نيست و اين است كه انسانها فراموش ميكنند اصلشان چه بوده و كجايي هستند. ولي اگر انسانها خود را از حكم بدن و منزل اسفل آزاد كنند، در واقع خودِ واقعي خود را مييابند و به اصل خود نزديك ميشوند، به طوري كه حقايقِ ذات خود را مستقيماً از حق دريافت ميكنند، حتي بدون واسطهي ملائكه.
در ابتدا انسان حقيقت خود را از پشت حجابها ميبيند و در انتها اگر همت كند با خود آن حقيقت روبهرو ميشود و رمز و راز تزكيههاي شرعي براساس همين قاعده است.
امام صادقu ميفرمايند: «وَ اِنَّ روحَ الْمُؤْمِنِ لَاَشَدُّ اِتِّصالاً بِروُحِ اللهِ مِنْ اِتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بها»[6] اتصال روح مؤمن به روح خدا، شديدتر است از اتصال شعاع خورشيد به خورشيد. حافظ در رابطه با مقام ملکوتي جان خود و همهي انسانها ميگويد:
حجاب چهرهي جان، ميشود غبار تنـــم |
خـوشا دميكه از آنچهره پرده برفكــــنم |
يعني علت اينكه انسان چهرهي حق را نميبيند آن است که غبار تن او حجاب و مانع او شده است، به اميد روزي كه با آزادشدن از حكم تن، از طريق رعايت احکام و رياضات شرعي، از آن چهرهي ملکوتي پرده را كنار زند. مرحوم فيض کاشاني متذکر ميشود که تا نظرمان به خودِ مادونمان هست با خداي خود مرتبط نيستيم. ميگويد:
گفتم كه روي خوبت از ما چرا نهان است |
گفتا تو خود حجابي ورنه رخم عيـانست |
گفتم فراق تا كي ؟ گفتا كه تا تو هستــي |
گفتمنفسهمين است،گفتا سخن همانست |
آري تا ما احساس خوديت و منيّت در مقابل خدا داريم، او خود را به جان ما نشان نميدهد وگرنه با توجه به حقيقت مان که همان روح است ميتوانيم همنشين خدا باشيم. وقتی متوجه شویم هيچچيز در اين جهان مُلك ما نيست و جملگي مُلك خدا و بندهي اوييم و وقتي خود را به درجهي خدمتگزاران تنزل داديم و از خاك زير پاي خود متواضعتر شديم، همهي حجابهای بين ما و خداوند مانند دود به هوا ميرود و خداي را رو در روي خود خواهیم ديد. انبياء به كمك خداوند اين راه را رفتند و پس از آن مأمور شدند تا انسانها را در پيمودن اين راه كمك نمايند.[7]
بعد از آنکه روشن شد ذات هر انساني استعداد قرب الهي را دارد، به موضوعِ چگونگي اين قرب ميپردازيم.
تفاوت ولايت و امامت و نبوت
1- ولايت: ولايت به معني نزديکي است و وقتي گفته ميشود انساني به مقام ولايت رسيده به اين معني است که توانسته در مقام قرب الهي قرار گيرد. اين مقام با توجه به اينکه مقام اصلي انسان حقيقت مجردي است که از ملائکه هم بالاتر است، با زُدودن جنبههاي بشري و بدني براي هرکس حاصل ميشود. لذا فرمودهاند راه ولايت در هيچ زماني بسته نيست حتي زماني که نبوت به انتها ميرسد و ديگر براي بشر پيامبري فرستاده نميشود. قرآن در راستاي دعوت انسانها به مقام قرب و ولايت ميفرمايد: «فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»[8] هر کس ميخواهد به لقاء پروردگارش نائل آيد بايد به اعمال صالح مبادرت ورزد و در آن راستا به احدي جز خدا نظر نداشته باشد. از آنجايي که تا وليّ خدا به مقام ولايت يا قرب نرسد شايستهی شنيدن سخن خدا جهت ابلاغ به مردم نميشود گفته ميشود ولايت، باطن نبوت است.
2- نبوت: نبوت بر عکس ولايت، يك مأموريت الهي است و خداوند با برانگيزاندن و مبعوث نمـودن آن کسي که به مقام قرب الهي رسيده شريعت خود را به بشريت ميرساند. با توجه به اينکه پيامبر خداf بايد آمادگي خاصي پيدا کند تا بتواند شريعت الهي را تماماً بگيرد و به مردم برساند، نبوت همراه است با تحولي عظيم كه در روح و جان پيامبر خداf رخ ميدهد تا براي انجام مأموريت خود توانايي و آمادگي كامل و نهايي را بهدست آورد.
عنايت داشته باشيد که كمكها و مددهايي كه به پيامبر ميشود تا در مأموريتش موفق شود، رحمتي است به مردم زيرا مردم از طريق همين كمكها است كه متوجه حقانيت نبي ميشوند و از هدايت الهي بهرهمند ميگردند. در همين راستا مددهايي را که به رسول خداf ميشود ميتوان به مددهاي قبل از بعثت و مددهاي بعد از بعثت تقسيم کرد.
الف- مددهاي قبل از بعثت: مددهاي قبل از بعثت موجب ميشود تا اولاً: با حفظ رسول خدا - از هرگونه لغزشي که عرف جامعه از پيامبر خدا انتظار ندارند - در قبل از بعثت، كارنامهي نبي جهت انجام مأموريتش از هرگونه ضعفي پاك باشد و در مأموريتي كه بناست به عهدهي آن حضرت گذاشته شود به بهترين نحو موفق شود. و چون خدا ميداند اين شخص با پاي خود و با انتخاب خود - در عين اين که مسير ولايت را طي ميكند - شايستهي ابلاغ دين ميگردد، مواظبتهايي را قبل از بعثت نسبت به او اِعمال ميکند تا در تحقق نبوتش به كارش آيد و موانع راه از قبل برطرف شده باشد. ثانياً: از طريق آن مددها که قبل از بعثت به پيامبر خدا ميشود، نفس آن حضرت ظرفيت پذيرش حقايق عظيم موجود در وَحي را پيدا ميكند تا وَحي را كامل بگيرد و کامل برساند. در همين رابطه حضرت عليu ميفرمايند: «...وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِf مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ، لَيْلَهُ وَ نهارَهُ»[9] از همان لحظهاي كه پيامبرf را از شير گرفتند، خداوند بزرگترين فرشتهي خود را مأمور تربيت آن حضرت كرد تا شب و روز، او را به راههاي بزرگواري و راستي و اخلاق نيكو راهنمايي كند.
پس نتيجه ميگيريم خداوند با علم به شايستگيهاي پيامبرf از ابتدا پيامبر خود را پرورانده تا مستعد دريافت بزرگترين پيام براي بندگانش بشود و از طريق نفس مقدس آن حضرت ما بتوانيم به دين خدا دست يابيم.
ب- مددهاي بعد از نبوت: مددهاي بعد از نبوت عبارت است از كمكهاي خاصي که به پيامبر ميشود جهت حفظ او و موفقيت او تا مردم از پيامبري پيامبر محروم نشوند. اگر این مددها نبود هدايت بشر مختل يا منقطع ميگشت و در همين راستا خداوند جان پيامبرf را از خطرات حفظ ميكند و يا توطئهها را خنثي و يا شايعات را به آن حضرت خبر ميدهد ولي در همهي اين احوالات وظيفهاي را که به عهدهي مسلمانان و يا شخص پيامبر است به خود آنها واگذار ميکند.
بر اساس همان مبنايي که خداوند براي انسانها پيامبر ميفرستد، جهت تبيين و ادامهي دين، امامان را مأمور ميکند، در اين حالت هم فقط کسي را که به مقام قرب الهي رسيده است براي امامت تجهيز مينمايد. با توجه به نکاتي که عرض شد لازم است به موارد ذيل عنايت فرماييد:
1- در ابتدا هر «نبيّ»، «وَليّ» ميباشد که با استعدادهاي ذاتي خود، همهي جنبههاي بشري را كه مانـع دريافت اصل روحاني خود و مانع قربِ به حق ميشود زدوده است.
2- سرمايهي ولايت جهت قرب الهي «فطرت» است و انسانها وقتي با فطرت خود هماهنگ شوند به مقام قرب الهي دست مييابند و اين سرمايه در اختيار همه هست و شريعت الهي متذکر فطرت انسانها است تا با آن هماهنگ شوند، پس راه ولايت و قرب الهي براي همه باز است.
3- زماني كه مصلحت خدا اقتضاء كرد تا پيامبري براي بشريت فرستاده شود کسی را كه به مرتبهي قـرب كامل رسـيده است جـهت ابـلاغ شـريعت به نبوت مبعوث ميکند و برميانگيزاند.
4- پس نبوت يك مأموريت الهي است و همچنان که عرض شد مبعوث نمـودن آن «وَلـيّ» به نبوت همراه است با تحولي عظيم كه در روح او رخ ميدهد، تا براي انجام مأموريت خود توانايي و آمادگي كامل و نهايي را دارا باشد.
5- كمكهايي كه به پيامبر ميشود تا در مأموريتش موفق شود کمکهاي خاصي است که از طرف خداوند به پيامبر داده ميشود و به همين جهت گفته ميشود آن کمکها «موهبتي» است و نه «اكتسابي». ولي اين كمكهای موهبتی، رحمتي است به مردم از طريق نبي تا مردم به شريعت الهي آگاه شوند و مردم از طريق همين كمكهاي موهبتي است كه متوجه صدق نبوت نبي ميشوند و از او هدايت ميگيرند.
6- مددهاي موهبتي به نبيّ دو قسم است. قسم اول مددهايي است که قبل از بعثت به نبيّ ميشود تا كارنامهي نبيّ جهت انجام مأموريتش از هرگونه ضعفي پاك باشد و آن مددها موجب ميشود تا پيامبر خدا اولاً: در خاطر مردم و بر اساس عرف زمانه از هرگونه ضعفي مصون باشد و همان ضعفهايي كه براي بقيهي كودكان و جوانان طبيعي است، مثل نيمه عريان بودن کودکان و يا با پاي برهنه در كوچهها دويدن، در او ديده نشود. ثانياً: از طريق آن مددها نفس پيامبر ظرفيت پذيرش حقايق عظيمِ موجود در وَحي را پيدا كند و وحي را كامل بگيرد. قسم دوم، مددهايي است که بعد از نبوت به پيامبر ميشود که اگر اين مددها نبود به مقام قرب و ولايت پيامبر ضربهاي نميزد ولي نبوت او را كه وسيلهي هدايت بشر بود مختل يا منقطع مينمود، به طوري که اگر خداوند جان پيامبر را از خطرات حفظ نميکرد و يا توطئهها را خنثي نمينمود و يا شايعات و نقشههاي دشمن را به او خبر نميداد، زمينهي ابلاغ وَحي الهي به طور کامل فراهم نميشد و اين ضرري بود که به بشريت ميرسيد.
از اين نکته غفلت نفرماييد که در هر صورت هركس به اندازهاي كه طالب حق است از نبوت بهره ميگيرد و خود پيامبر هم به عنوان يك انسانِ حق طلب از نبوت خود استفاده ميكند ولي چون او بهترين انسان است، بيشترين استفاده را از وَحي ميبرد و خداوند در همين رابطه ميفرمايد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ و الْمُؤْمِنُونَ»[10] رسولf و مؤمنين هر کدام به آنچه بر پيامبر نازل شده ايمان آوردهاند و از آن بهره ميگيرند.
با توجه به اينکه معلوم شد هر انساني به جهت نفس ناطقهي مجردي که دارد، استعداد حضور در عالم غيب در او هست و ميتواند به مقام ولايت و قرب برسد، پس نبوت براي انسان چيز غير ممکني نيست و خداوند به عنوان «ربِ» همهي انسانها حتماً راهي جهت تربيت و تعالي آنها ميگشايد و ارسال رسولان در همين رابطه است که در مباحث آينده به اين امر ميپردازيم.
طاهرزاده
فصل اول
[1] - سورهي تين، آيات 4 و 5.
[2]- سورهي ص، آيهي 72.
[3]- بحار الأنوار، ج25، ص 44.
[4] - سورهي نحل، آيهي 2.
[5] - سورهي يس، آيهي 82.
[6] - الکافي، ج2 ، ص 166.
[7] - جهت بررسي بيشتر در رابطه با موضوع وسعت روح ميتوانيد به کتاب «انسان و خلافت الهي» از آيت الله محمد شجاعي رجوع نمائيد.
[8] - سورهي کهف، آيهي 110.
[9]- نهج البلاغه، خطبهي 193.(خطبه قاصعه-234).
[10]- سورهي بقره، آيهي 285.