فهرست مطالب
مقدمه. 11
سخنى با خواننده. 11
مقدمهي مؤلف... 17
جلسه اول، آثار كور دلي تمدن غربي... 27
چگونگيها؛ حجاب چراييها 30
بيآيندگي تمدن حسّي.. 33
ريشههاي فكري تكذيب نبوت.. 36
عقبنشيني نفس در مقابل بيماريها 39
بحراني ديگر به بهانهي رفع بحران. 42
معني شغل در تمدن جديد. 43
رنسانس و گسيختگي از عالم قدس... 46
آفات فاصلهگرفتن از طبيعت.. 49
جلسه دوم، بحران غرب و انکار ِشهود و اشراق.. 53
تکنيک؛ نقابِ ذاتِ غرب.. 55
فرهنگ غربي و غفلت از عقل قدسي.. 59
آفات غفلت از سنن ثابت.. 63
فرهنگ غربي و عملزدگي.. 64
نزديکي تمدن غربي به عدم. 69
تمدن غربي و روحهاي آهني.. 71
ريشهي مشاجرهي روحها 73
زندگي دنيايي؛ پوچي و اضطراب.. 76
خصوصيت تمدن ديني.. 79
فرهنگ غربي و تغيير کمّي همهچيز 81
جلسه سوم، تضاد تمدن غربي با حقايق قدسي 85
پايان رؤياهاي غرب.. 88
تفاوت منظر تمدن مادي و تمدن معنوي.. 89
آيا گزينش تکنولوژي ممکن است؟. 92
تفاوت علم غربي با علم حقيقي.. 94
صنعت به جاي علم. 98
گمان علمي يا يقين علمي؟. 99
راز گسترش دنياي مدرن. 101
تفاوت علم گذشته با حال. 103
تفاوت پيشهوري گذشته با حال. 106
محدوديت علوم تجربي در فهم دين. 108
آثار بيحکمتي علوم جديد. 112
آفت اومانيسم. 114
حقايق؛ كهنه و نو ندارند. 119
انسان غربي و آرزوهاي وَهمي.. 120
تضاد روح غربي با ديگر ملّتها 123
جلسه چهارم، دموکراسي غربي و برگزيدگان کاذب 125
بشر جديد و عدم توجه به ناتواناييهاي خود. 127
تمدن غربي؛ متهم يا مدعي.. 129
تحميل جهالت بر حکمت.. 132
غرب و ادعاهاي بيدليل. 135
جايگزيني حافظه به جاي عقل. 137
دموكراسي و برگزيدگان كاذب.. 140
آرامش در حاكميت انسانِ به وحدت رسيده. 146
محدوديت دانش مدرن. 151
جلسه پنجم، انسان بي هويت... 155
مدرنيته و وارونهگشتن نظام طبيعي.. 157
مدرنيته و معنويتِ بهتاراجرفته. 160
ماشينيسم؛ ربايندهي درخشش حيات.. 163
خاستگاه پديدهي تبليغات در عصر جديد. 164
عدم جدائي تكنولوژي از فرهنگ غربي.. 166
چه بايد کرد؟. 168
نتايج نهايي اختراعات غربي.. 170
اوقات فراغت هديهاي الهي.. 172
ايجاد نياز يا قناعت.. 175
جلسه ششم، آثار ناپايداري تمدن غربي... 179
شريعت الهي؛ امکان به ثمررسيدن زندگي.. 181
تمدن غربي و گرايشهاي کاذب.. 184
رفع نياز يا ايجاد نياز؟. 185
روش مقابله با غرب.. 189
روشنفکران ديني و غفلت از ابعاد قدسي دين. 192
تمدن غربي و غفلت از مرگ.. 195
فرهنگ غربي، اوج خودخواهي پنهان. 197
عدم معنويت ملتها و قدرت غرب.. 199
بهترين موضع در مقابل فرهنگ غرب.. 202
شرايط نفي غرب.. 206
جلسه هفتم، عالم غربي، عالم بي عالمي... 211
اجراي سنن الهي در ماوراي زمان. 213
شايستگي اجراي سنت الهي.. 215
نفس ناطقه و استعداد ذاتي ساختن ابزار 219
پيشهها و شاهکارها 220
پيشههاي ضد انساني.. 223
سير از کميت به کيفيت و راه نجات.. 225
ترقي يا انحطاط؟. 227
هنر مدرن و شهرت طلبي.. 228
تصوير زندگي به جاي زندگي.. 230
مشابه؛ برابر اصل! 234
همهچيز يکسان و بدون ابتکار 237
جلسه هشتم، فرهنگ غربي وسطحي كردن حقايق 243
آفت كمّيت گرائي صرف.. 246
امور انساني و عدم پذيرش ارزيابي كمّي.. 249
كمّيتگرايي و سطحيشدن دين. 251
سادهکردن کمّيتها يا کيفيتها؟. 253
تنبلي روحي و غفلت از ابعاد عميق دين. 255
ناتواني دين سطحي در مقابله با کفر 258
فرهنگ رازآموزي دين. 261
آفات غفلت از عقل قدسي.. 264
غرب و واژگوني ارزشها 269
محاسبهاي غلط. 274
ماوراي شکوه ظاهري.. 275
عقل حسي؛ دينِ تمدن غربي.. 281
روح غربي و غفلت از لطائف عالم. 282
روح غربي و رازآموزي معکوس... 285
پرسش و پاسخ،جلسه اول، انسان معنوي، انسان بيابزار 291
هدفهاي آزاد از ابزار 296
جولان خيال. 302
پرسش و پاسخ،جلسه دوم، چه نياز به نقد فرهنگ تكنولوژي؟ 305
نقد تكنولوژي و آمادهگري.. 309
علت انفعال ما 312
اميد رهايي.. 314
پرسش و پاسخ،جلسه سوم، راه نجات.. 321
انقلاب اسلامي؛ راهِ برونرفت.. 325
تفاوت علم غربي با علم ديني.. 327
علمِ جهت دار 329
تمدن ماندنى.. 331
الگويى مناسب.. 335
عقيمشدن طبيعت.. 338
پرسش و پاسخ،جلسه چهارم، تکنيک و فرهنگ برونگرا 341
تيزهوشان برونگرا 343
تكنيك و هدف خاص آن. 345
روحِ گرفتار تكنيك.. 349
تأثير حدّاقل. 352
هبوط در ابزارها 354
پرسش و پاسخ،جلسه پنجم، نسبت تکنولوژي با فرهنگ 363
شورش بر طبيعت.. 366
نگاه عالمان دين. 367
پيچيدگي ابزارها و توهم. 370
دين در خدمت تجدد! 372
جاهليت مدرن. 373
غفلت بزرگ.. 375
خودآگاهي رهبران جامعه. 376
تخيل و تسليم. 379
مقدمه
باسمه تعالي
سخنى با خواننده
1- با نگاه به فهرست كتاب متوجه خواهيد شد اين كتاب بر فرهنگ دنياى متجدد نقد اساسي و زيربنايي دارد، شايد گفته شود طرز فكر گوينده، مدرن و امروزى نيست. اما سؤال اين است كه آيا متوجه يأس عميقى كه تمدن مدرن به جان انسان مدرن فرو كرده است، شدهايد؟ يأسِ از رسيدن به شکوفايي ابعاد روحاني انسان. اين كتاب تلاش دارد تا اولاً؛ خواننده را نسبت به جايگاه اين يأس آگاه کند. ثانياً؛ نگرانى ما را از ادامهي حياتِ جداى از تمدن غرب، از بين ببرد. و اميد به امكانِ حياتِ توحيدى و زندگى حقيقى را رشد دهد، و جايگاه تحقق حيات توحيدى را در اين دنياى سراسر بحران روشن نمايد، تا نه از آن يأسها جاى پائى در زندگى بماند، و نه زندگي توحيدى غيرقابل دسترس گردد.
2- آيا حداقل نبايد جرأت تفكر كردن در افقى ماوراء اين تمدن را داشته باشيم؟! يا به خود جرأت دهيم قبل از اينكه با سنگِ غير مدرنبودن، انديشههاي نقد غرب را مورد اصابت قرار دهيم، به آن انديشهها گوش فرا دهيم تا فکر نکنيم با نفي فرهنگ غربي همه چيز از دست مىرود. مگر در دوران جديد چيزى براى انسانيت مانده است كه نگران از بينرفتن آن باشيم؟ فرهنگ غرب طوري انديشهها را تحت تأثير خود قرار داده که انسان باور نمىکند راه ديگرى براى صحيح زندگىكردن هست و لذا است که زهر فرهنگ غرب را به عنوان غذا مىپذيرد تا از گرسنگى نميرد زيرا در حال حاضر انسانها راه ديگرى براى رفع گرسنگى به ذهن نمىآورند و تبليغات غربى اجازه نمىدهد كه راه ديگرى را تصور كنند، به طوري که تصور هر راه ديگرى را آرزوى وَهمى و غيرمنطقى مىدانند، درحاليكه با مطالعهي اين كتاب و امثال آن، متوجه خواهيد شد آرزوى زندگى توحيدى، يک آرمان منطقى و قابل تحقق است. البته انتظار اين است که اين نوع مباحث را چيزي در کنار زندگي نپنداريم، بلکه آماده باشيم تا رويکرد خود را بهطور کلي تغيير دهيم.
تجربه نشان ميدهد كه بحثهاى احساسي و راه حلهاي كوتاهمدت براي نجات از بحران بزرگ، راه حلهايي هستند كه انسانها را از سرگرداني که در آن هستند غافل مىكند و يأس آزادشدن از بحران را عميقتر مىنمايد.
3- شناخت اشکالات فرهنگِ بعد از رنسانس و به ميدانآمدن تفكر اومانيستى، موضوعي است كه سالها است امثال «هايدگر» و «اشپنگلر» و «كىيركهگور» و ديگر منتقدين فرياد اعتراضشان را نسبت به آن بلند كردهاند و به حق هم سخنان مفيدي در نقد غرب ارائه دادند و روحِ آمادهگرى را بر سر راه بشر قرار دادند. اما اينكه پس از پشتكردن به دنياى مدرنيسم چگونه بايد زندگى كنيم، موضوع ديگرى است كه مباحث اين كتاب همت خود را بيشتر بر موضوع دوم گذاشته است تا پس از آنكه انسانها با اندك تأمل متوجه فروريختن همهي کرامت انساني توسط فرهنگ مدرنيته شدند، با آواى يأسآلودِ اينکه «راه ديگرى نيست»، خود را محكومِ اين اضمحلال نپندارند، بلكه متوجه شوند خداىشان -كه ربّالعالمين است- هرگز آنها را تنها نگذارده و مىتوانند پس از پشتكردن به دنياى مدرن راهي جهت يك زندگى با نشاط و پرثمر در جلو خود بيابند. و انگيزهي ما از انتشار اين كتاب توجه به قسمت دوم مطلب است؛ گفت:
آه زندانى اين دام بسى بشنيديم حال مرغى كه رهيده است از اين دام بگو
4- پس از مطالعهي كتاب متوجه خواهيد شد كه نقد تمدن جديد به معني ارزيابى آن چيزى است كه «هست» و نظر به آن چيزى دارد كه «مىتواند باشد» و نيز توجه به استعدادها و امکاناتي است كه خداوند براى ما قرارداده و ما از آن كمتر استفاده مىكنيم.
در تمدن غربي انسان همواره از فهم نيروى راستين خدادادى خود بىبهره مانده و به مقاصد اصيل دل نمىبندد و فطرت و شريعت براى او كهنه شده و از اين رو با پائينترين و فرسودهترين مرتبه وجود مىخواهد عمر خود را به انتها برساند و لذا همواره گرفتار بحران بوده و هست و براى رفع اين بحران از منبع لايزال غيب هيچ بهرهاى نمىبرد و به همين جهت باز بحران ديگرى مىآفريند و بيشتر از قبل از افقهاى قدسى دور مىشود.
مباحث كتاب؛ شما را از زميـن جدا نمىكند، بلكه نوع برخـورد با زنـدگى زمينـى را -آنطور كه از آسمان جدا نشويم- پيشنهاد مىكند. پس بحث بر سر دعوت به يك زندگى سالم است نه جداشدن از زندگى و فروافتادن در انزوا. در همين راستا گروه فرهنگى الميزان وظيفه خود دانست به نشر مباحثي که در پيش رو داريد بپردازد. اين مباحث در حين تفسير آيه 46 سوره حج مطرح شد که پس از پيادهشدن از نوار و تکميل آن توسط استاد خدمتتان عرضه ميشود. به اميد آنكه مورد قبول خداوند قرار گيرد و افقى روشن و اميدوار كننده درمقابل خوانندگان عزيز گشوده شود. إنشاءالله.
جهت استفاده بيشتر از مباحث كتاب توجه خوانندگان عزيز را به تذكرات ذيل جلب مىنمائيم:
1- خوب است که مطالعهي کتاب «نگرشي بر تکنولوژي از دريچهي بينش توحيدي» را به عنوان مقدمهي اين کتاب قرار دهيد و کتاب «فرهنگ مدرنيته و توهّم» و مباحث «تمدنزايي شيعه» را بعد از اين کتاب مطالعه بفرماييد.
2- پرسشها و پاسخهايى كه بعد از طرح بحث در کتاب مطرح شده مىتواند درجمع بندى نگرش شما نسبت به مباحث كارساز باشد.
3- براي اينکه عزيزان متوجه شوند دغدغهي سخنران در نپذيرفتن فرهنگ غرب از كجاست و چشم بر چه افقى انداخته و اصلاً چرا شيعه به راحتى تسليم وضع موجود نمىشود؛ به مباحث مهدويت، بهخصوص به کتاب «جايگاه و معني واسطهي فيض» رجوع فرماييد.
گروه فرهنگي الميزان
مقدمهي مؤلف
باسمه تعالي
1- در شرايطى كه بشرِ امروز همچون انسانى مست به در و ديوار مىخورد و مشكل را در و ديوار مىپندارد و با آن گلاويز مىشود و هرگز مستى خود را نمىيابد و در نتيجه ريشه مشكلات و آشفتگىها را نمىشناسد و متوجه نيست ريشه مشكل در خود او است، بيش از هركارى لازم است با نگاهى حكيمانه مشكلات وضع موجود ارزيابى شود تا بشر به جاي رفع مشکل، مشکل را عميقتر ننمايد.
اميد به رؤيايي که فرهنگ غربي در قرن هجدهم به دنبال آن بود، چشمبستن به حال و آيندهي تاريخ جهان است. رؤيايي که پايانيافته و بر سر علم و آزادي مورد نظر غرب آن آمده که امروز شما نهتنها در غرب که در کل جهان با آن روبهروئيد.
2- عالم معنا؛ عالمى است واقعى كه كثرت و بُعد و گذشته و آينده و جهل و غفلت در آن راه ندارد. عالمى است كه حقايق همه و يكجا در آن حاضر است، و اگر بشر با آن عالم ارتباط پيدا نمايد و سنتهاى اجتماعىاش با آن مقامِ جمعُالجمع مرتبط شود و انتظام گيرد، ديگر سردرگمى و بحران براى او معنا نخواهد داشت. با اندك تأمل و تحقيق روشن مىشود كه ريشهي بسيارى از مشكلاتِ نوظهور بشر امروز در گسيختن او از عالم معنا بهوقوع پيوسته است. ما ميخواهيم ببينيم بشريت در طي تاريخ چهارصدسالهي دنياي مدرن چه چيزهايي بهدست آورد و چه چيزهايي را از دست داد و سپس تاريخ معاصر خود را بازخواني کنيم.
3- اروپاى بعد از رنسانس بازتاب سقوط تدريجى انسان از مقام بندگى خدا است، به قعر درّهي عصيان. عصيان در مقابل بندگى خدا و سقوط در درّهي انسان محورى يا اومانيسم. تا آنجا كه كار به عصيان انسان متجدد عليه ماهيت الهى خويش كشيد و زندگىاش از نشاط معنوى و روحانى خالي گشت و بودن خودش برايش مسئله شد.
بشر به وسيلهي انبياء(ع) آگاه شده بود كه: «براى انسانبودن بايد متوجه مافوق انسان بود»؛ در حاليكه بشر متجدد با طرح اومانيسم يا انسان محورى، خودِ حيوانىاش محور وجود و انگيزه انتخابهايش شد.
4- انسان براى تعالىبخشيدن به خود، خلق شده است، يعنى موجودى است در جستجوى خدا و داراى موهبت عقل قدسى، عقلي كه به مطلق نظر دارد و آن را ميشناسد. در صورتى كه بشر امروز از اين مسئله كه در واقع مسئلهي اصلى وجود هر انساني است غافل شده، همچنان که از اين نكته نيز غافل است که ارادهاى در اختيار او گذاشته شده است تا بتواند با «مطلق» اتصال و اتّحاد پيدا کند. در حاليکه فرهنگ غربي عقل را تا پايينترين مرتبه يعني عقل جزيي تنزل داد و جهت آن را تماماً صرف فهم جزئيات عالم ماده نمود و راه انسان را بهسوي عالم معنا مسدود کرد.
بشر متجدد، نهتنها از خدا غافل است، بلکه از معناى انسان نيز غافل شده و خود را جايگزين خدا كرده است، و به همين جهت ديگر زندگى را نمىشناسد، چون زندگى را تنها به بازى با اشيائى كه به تدريج رو به فنا مىروند، خلاصه كرده است. ريشهي همهي اين غفلتها، به جاى اصالتدادن به خدا، اصالتدادن به انسان است. با توجه به اين امر است که مىتوان گفت چيزى ضد انسانىتر از «اصالتدادن به انسان» نيست. زيرا اين فرهنگ با اين رويکرد که درصدد است از انسان جانورى كامل بسازد، تيشه به ريشهي انسان مىزند.
5- در سلسله بحثهاي پيشرو، تصميم براين است تا نشان داده شود ريشهي بحرانهاى موجودِ جهان در كجاست و درمان آن چه خواهد بود؟
درست است که به نقد فرهنگ غرب پرداختهايم ولي با رويکردي که ريشهي بحران را فاصلهگرفتن از فرهنگ انبياء ميداند و در عين نگاهکردن به غرب از منظر قرآن، از نگاه غربشناس مسلماني به نام «رنهگنون» که بحران غرب را بهخوبي پيشبيني کرد، در سراسر کتاب بهره گرفتهايم، تا با استفاده از نظرات و اطلاعات آن حکيم بزرگ، مصداقي براي خود داشته باشيم و بتوانيم خصوصيات تمدنهاي نابودشده را در فرهنگ غربي بهخوبي نشان دهيم.
آنچه از خوانندگان عزيز تقاضا داريم دقت در مباحث است. زيرا اگر چنين موضوعاتى در نگاه اوليه و گذرا براى ذهن انسان روشن مىشد بشرِ سطحىِ امروز نيز اين مباحث را دريافت مىنمود و با اينهمه مشكل روبهرو نمىشد. و هرچه بر موضوعات طرحشده بيشتر دقت شود چشمههاى جديدى از تفكر و تحليل در شما شروع به جوشيدن مىكند، و هرچه سعى بر مقاومت و انكار مطالب مطرحشده باشد چيزى نمىماند مگر ماندن و توقف در محدوده خود و از باورهاى اوليه پاى را فراتر ننهادن.
اميد است عزيزان با تمام ابعاد وجود خود در مباحث وارد شوند، به اميد آنکه بتوان از حجاب فرهنگ مدرنيته آزاد شد و با نگاهي ديگر به عالم و آدم نظر کرد و به بهرهمندي شايستهاي از عشق به خدا نائل گرديد. چرا كه اولين شرط عبور از كثرت جهانِ محسوس، درست تحليلكردن و درستشناختن آن است، چيزي که در فرهنگ مدرنيته در نهايتِ حجاب رفته و گويا بشر مقصد و مقصودي جز پرداختن به چهرههاي گوناگون عالم محسوس ندارد.
چگونه ميتوان پذيرفت فاصلهگرفتن انسان متجدد از «عالم معنا» نوعى ترقى و پيشرفت است، در حاليكه با اين فاصلهگرفتن، نور وجود او خاموش شده و در خود سرگردان گشته است؟ اگر با ما همراز شويد متوجه ميراث روحانى خويش خواهيد شد، همان ميراثى كه امروز قربانى شده و به لطف خدا با طلوع انقلاب اسلامي، تلاشى جهت نجات بشر شروع شده است. «سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْر».
6- بسياري از مطالب مطرحشده در کتاب نياز به توضيح و تفصيل دارد، ولي اگر خوانندهي محترم به قصد درک و دانستن در آنها نظر کند گمان ميکنم در پايانْ دستِ خالي نماند، و البته اگر مطالب با نيت معارضه خوانده شود، ممکن است نکات مبهم و موجز را به دلخواه خود تفسير کند و هر نتيجهاي که ميخواهد بگيرد.
آري کتابها را بايد نقادانه خواند، ولي اگر قصد معارضه در کار باشد امکان نقادي از بين ميرود. زيرا اولين قدم و مهمترين قدم در نقادي؛ اهتمام به فهم است و آفت اهتمام به فهم، سوداهاي سياسي است که حقيقت را در حجاب ميبرد.
7- خوشا وقتى كه با آزادشدن بشر از ظلمات مدرنيته اولين پرتوهاى نور معنوى، خود را نشان دهد، كه در آن حال ديگر انسان اطراف خود را درست مىبيند. وقتى انسان با تمام وجود قله بلند انسانيت خود را ديد حقيقت براي او رخ مينماياند ولي تا وقتى ما خيرهخيره به دروغها مشغوليم چگونه به نشاط معنوى دست خواهيم يافت؟
تمدن جديد حاصل كوتاهبينى بنيانگذاران آن و پشتکردن به مهمترين مسائلى است كه عقل انسان مىتواند بشناسد و حكيمان در طى قرون متمادى براى تبيين آنها تلاش كردهاند.
وقتي انسان گرفتار کوتاهبيني شد ديگر انديشيدن به آينده در او محو ميشود و نميتواند از خود بپرسد که جهان مدرن به کجا ميرود و ما با اين جهان چه نسبتي داريم. به عبارت ديگر وقتي نور معنويت ضعيف شد انسان گرفتار «اکنونزدگي» ميشود.
8- انتقاد ما متوجه كشفيات علوم جديد نيست، بلكه متوجه فرضيات و تصوراتى است كه از آن به عنوان شناخت علمى و روش علمى ياد مىشود و از اين طريق بسيارى از حقايق عالم، چه در رابطه با انسان و چه در رابطه با عالم غيب كنار زده مىشود.
تمدن جديد از درك واقعيات غيرمادى و رابطه عالم ماده با عالم معنى عاجز است ولى چنان القاء مىكند كه گويا كل واقعيت در سيطره اوست، در حالي که ميتوان گفت اين تمدن غربي است كه خدا را در خود، كشته است و ديگر در منظر آن تمدن هيچ امر مقدسى وجود ندارد. «دلبخواهىگرى»، انسان مدرن را از فهم امور مقدس باز داشته، و اين در حالي است که متوجه نيست از چه دنياى عزيز القدرى محروم مانده است!
ميخواهيم بررسي کنيم آيا لازم است و ميتوانيم راه خود را از راهي که جهان مدرن در چهارصدسالهي اخير در آن فرو افتاده، جدا سازيم؟ آيا هزينهاي که بايد پرداخت قابل تحمل است؟ با توجه به اين نکته که آنهايي که به اهميت جدايي از غرب توجه کردهاند همگي دشواري کار را ميدانند و متذکر شدهاند.
9- هدف ما از طرح اين مباحث آن است كه بيان كنيم؛ علوم جديد نه برترين علوماند، ونه دانشمندان علوم امروزى مىتوانند جاى انبياء و اولياء بنشينند و بشر را به سعادتى كه مىجويد برسانند.
چگونه ميتوان گفت که چه بر سر بشر مدرن آمده است و انسانِ كرخشده، حتى حس فهم خود را از دست داده، تا بتواند بفهمد چه بر سرش آمده است؟
به اميد آنکه اين مباحث شروع تفکري باشد که پس از آن بتوانيم با چشم خود - و نه با چشم ديگران - خود را بنگريم. گفت:
چشم چون نرگس فروبندى كه چى؟ كه بيا كورم عصايم كش اخى؟
ما بدون آنکه از خود ادعايي داشته باشيم به اميد جوشش چشمههاى درونى مخاطبان، سخن ميگوييم و اين نوع گفتارها را شروعي ميدانيم تا انسانها خود به بازيابي خود بپردازند.
10- وقتي روشن شد فرهنگ غربي همهي اقوام را با تاريخ غربي ميسنجد و لذا همهي ملتها را از تاريخ معنوي خود بيرون مياندازد، ميفهميم چرا هرجا فرهنگ غربي پا گذاشت موجب آشفتگي و گسيختگي شد و متأسفانه آنچنان آن فرهنگ جلوهاي خيرهکننده داشت که فاجعهي بيتاريخشدن از چشم ملتها پوشيده ماند، مگر براي کساني که متوجه اهميت سرمايههاي تاريخِ توحيدي خود بودند. اگر امروز جوانان ما نميتوانند درست از سرمايههاي ديني خود بهرهمند شوند، بدانجهت است که با فکر غربي به سرمايههاي معنوي خود مينگرند.
آيا ما نياز نداريم بدانيم قدرت غربي چيست و از کجا آمده است و اکنون در چه وضعي است و به کجا ميرود؟ لازم نيست همهي مردم به اين موضوعات بينديشند ولي بايد کساني باشند که متوجه دردي شوند که بيش از امروز آيندهي بشريت را تيره کرده و از آن درد سخن بگويند وگرنه به دروغ مدعي تفکرند و بيشتر تابع ميل کوچه و بازار.
باقى اين نكته آيد بىبيان در دل آنكس كه دارد نور جان
11- براي روشنشدن ظلمات فرهنگ مدرنيته به هر وسيله روشنگري كه برايمان مقدور بوده دست زدهايم، از سخنان حكيمانه صدرالمتألهين«رحمةاللهعليه» گرفته تا انديشههاى عرفانى محىالدينبنعربى و دقتهاى محقق مسلمان فرانسوي يعني «رنهگنون» يا «عبدالواحديحيى»1 و فرمايشات علامه طباطبائى«رحمةاللهعليه» و غيره. ولى حرف يك كلمه بيشتر نيست و آن آيهي 46 سوره مباركه حج است و بس، كه در حين تفسير سوره حج بر روى آن آيه توقف بيشتر نموديم و حاصل آن توقف، گفتارهايى شد كه برادران و خواهران متدين با نيتى خالص آنها را تبديل به نوشتار كردند؛ خداوند اجر جزيل و عطاى خيرشان بدهد. انتظار نداشته باشيد مطالبى كه بيشتر عرض حال است به صورت دستهبندى و منظم بيان گردد، اميد است بعداً به كمك نسلى غير از نسلى كه من به آن تعلّق دارم موضوعات منظم و مدون شود.
تذكر:
1 - بايد توجه داشت كه روش ما در برخورد با غرب و بررسى آن فرهنگ از جنبهي وجودى آن فرهنگ است، نه از جنبههاى اخلاقى و خصلتىِ آن و در اين کتاب مرتبهي وجودى و جايگاه تاريخي فرهنگ غربي مورد تحليل قرار گرفته است.همچنانكه وقتى «ماده» يا «وَهم» يا «عقل» را از آن جهت كه موجود است بررسى مىكنيم، يك حكم دارد، و از آن جهت كه كدام مفيد است و كدام مضر، حكمى ديگر دارد. و اساساً از موجوديت موجود از آن جهت كه موجود است در اين روش سخن به ميان مىآيد و اگر خوانندگان عزيز دقت به خرج دهند «هويت» غرب و - نه «ماهيت» غرب- برايشان روشن مىشود هرچند ذهن ساده در حد ماهيتها تحرك دارد، در حاليكه ماهيتْ حكايت از حدود پديده مىكند و نه حكايت از حقيقت پديده، و آنچه حقيقتاً موجب معرفت حقيقى مىگردد بررسى هويت يك فرهنگ است، با مواجهه با هويت يک فرهنگ امکان تفکر فراهم ميشود، با منع تفکر؛ نهتنها خطر پنهان ميشود، بلکه انديشيدن به آينده نيز نفي ميگردد.
2- در کتاب «نگرشي بر تکنولوژي از دريچهي بينش توحيدي» سعي شده است نسبت تکنولوژي با نگاه توحيدي مشخص شود و اگر هم گاهي به فرهنگ غربي پرداخته شده باز در رابطه با شناخت روح تکنولوژي غربي بوده است، ولي در اين کتاب بحث از ذات تمدن غربي است و اينکه ذات اين تمدن چيست و در نظام هستي چه جايگاهي دارد و چرا نبايد براي آن حيات پايداري را در نظر گرفت.
طاهرزاده
[1] - منبع اصلي بحث، سخنان «رنهگنون» در کتابهاي «بحران دنياي متجدد» و «سيطرهي کميت» ميباشد و از بقيهي بزرگان به صورت غير مستقيم استفاده شده است. «رنه ژانماري ژوزفگنون» دانشمند پر آوازهي فرانسوي در 15 نوامبر سال 1886 م. در بلواي فرانسه در خانوادهاي کاتوليک متولد شد. در جواني رياضي و فلسفه آموخت و به محافل معنويتگرا رفت و آمد داشت. در سال 1912 در سن 26 سالگي، از طريق تصوف، مشرف به آيين اسلام گشت و نام «عبدالواحديحيي» را براي خود برگزيد. بسيار زود به زبانهاي يوناني، لاتين، انگليسي، ايتاليايي، آلماني، اسپانيايي، سانسکريت، عبري، عربي و بعدها چيني مسلط شد. در سال 1930، پس از مرگ همسر نخستش، پاريس را به مقصد قاهره ترک گفت و مدت 20سال تا هنگام درگذشتش(در سال 1951) به اروپا بازنگشت و در قبرستان مسلمين قاهره به خاک سپرده شد. وي در سال 1927 کتاب «بحران دنياي متجدد» و در سال 1945 کتاب «سيطرهي کميت و علائم آخرالزمان» را به رشتهي تحرير در آورد. بنده تا آنجا که ممکن بود نکات اصلي اين دو کتاب را بنا به فراخور بحث، خدمت خوانندگان عزيز ارائه کردهام ولي مباحث ظريفي در آخر کتاب «سيطرهي کميت و علائم آخرالزمان» مطرح شده که در مباحث ما نميگنجيد. اميد است پس از اتمام مطالعهي کتابي که در دست داريد به آن کتاب رجوع فرماييد و از ظرايف فکري آن دانشمند بزرگ بهرهمند گرديد.