غزل شماره 118
سوزِ جگری بس گرانمایه و شهادت آرمان
بسم الله الرحمن الرحیم
مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد
****
عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی
که خوشآهنگ و فرحبخش هوایی دارد
-----
پیر دُردی کَش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
-----
محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد
-----
از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
-----
اشکِ خونین بنمودم به طبیبان، گفتند
دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد
-----
ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
-----
نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ بادهپرست
شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد
****
خسروا! حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
وز زبانِ تو تمنای دعایی دارد
=====================================
مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد
در مواجهه با مطرب عشق، همان کسی که عشق را برمیانگیزاند تا انسانها در امیال خود سرگردان نباشند و مطلوب حقیقی و مقصد اصلی خود را بیابند، آری! او مطرب عشق است و او است که انسانِ این دوران را - که دوران افسردگی و نیستانگاری است- به میدان سرزندگی و شورآفرینی دعوت میکند. بنده در این زمانه او را حضرت روح الله«رضوانالله تعالیعلیه» یافتم، مردی که همه مردم بهخصوص مردم ایران تجربه کردند که او با هر نغمهای که به صدا در آورد، هر کدام از آن نغمهها راه به جایی برد. یکی آن نغمهای بود که ما را از نظام شاهنشاهی با آنهمه وابستگی آن نظام به اجانب، آزاد کرد و دیگر نغمه او، عزّت ایران در منطقه و جهان بود با آنهمه تبلیغات منفی که بر علیه نظام اسلامی در دست دارند. آری! حقیقتاً حضرت روح الله«رضوانالله تعالیعلیه» «نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد» و ما هنوز اول راه هستیم برای روبهروشدن به نغمههایی که او به صدا در آورد تا معلوم شود آینده جهان از آنِ خردی است که در عین جهادیبود، قدسی است.
عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی
که خوشآهنگ و فرحبخش هوایی دارد
امید است عالَم از ناله عاشقانی که مطرب عشقِ این دوران آن نالهها را ساز کرده، هرگز خالی نباشد از آن جهت که آنچه موجب نشاط و زندهدلی میشود، آهنگ خوش اوست، در زمانهای که پوچی و افسردگی و تنهایی همگان را فرا گرفته، در چنین زمانهای بیش از پیش ضرورت وجود حضور روحی که حضرت امام خمینی«رضوانالله تعالیعلیه» در این تاریخ دمیدند، در میان است.
پیر دُردی کَش ما گر چه ندارد زر و زور
خوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
پیرِ دُردیکَش که همان مرشد امروزین ما است، با روحیهای که بر اساس آن روحیه بهره کافی نسبت به عوامل صعود روحانی خود برده است، این پیر دُردیکَش درست است که زر و زور ندارد، ولی با خدایی مرتبط است که اولاً: کاملاً عطابخش و مستغنیکننده است. ثانیاً: با خدایی است خطاپوش، خدایی که با غفّاریتاش موانع انس با خود را برطرف میکند تا در این ظلمات آخرالزمانی بتوانیم با خود و با دیگران زندگی کنیم.
محترم دار دلم کاین مگسِ قندپَرست
تا هواخواهِ تو شد فَرِّ هُمایی دارد
هان! ای مطرب عشق! ای روح خدا! اگرچه دل من نسبت به درک عظمت تو مانند مگس که کوچک است، کوچک میباشد ولی به دنبال شیرینیها است و از زمانی که شیرینی تو را چشید، دارای فرِّ همایی و شکوه خاصی شد و توانست تا ملکوت عالمِ وجود پرواز کند، به طوری که نوعی یگانگی با شهید آرمان علیوردی در خود احساس میکند. مردی که شیرینی دلبستگی به حضرت نایب الإمام آنچنان کام او را شیرین کرده بود که هرگز تصور آن را هم نمیکرد که در زیر شکنجههای آنچنانی از زبان او کوچکترین کلام بر علیه حضرت نایب الإمام بر زبان آورد. آیا میتوان دل او را محترم نداشت که در شیرینی ارادت با انقلاب اسلامی به چنین فرِّ همایی رسید؟
از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال
پادشاهی که به همسایه گدایی دارد
با توجه به اینکه این دل از درک عظمت الهی و تاریخیى آغازگر این تاریخ - که تاریخ مقابله توحید با استکبار است- عاجز است ولی از آنجایی که از عدالت دور نیست که پادشاه احوال گدایی را بپرسد که در همسایگی اوست، چرا شعله امیدواری در ما زبانه نکشد تا خود را در پرتو حضور تاریخی حضرت روح الله«رضوانالله تعالیعلیه» احساس کنیم و از عظمت این حضور که همان سوز عشق است حیران نشویم؟
اشکِ خونین بنمودم به طبیبان، گفتند
دردِ عشق است و جگرسوز دوایی دارد
این اشکهای خونین که از چشمان مردم ما در شهادت آرمان علیوردی جاری است، نهتنها از سر ترس و وحشت نبود، بلکه درد عشق است و با دوایی بس گرانمایه که همان «سوز جگر» است، درمان میشود و آنچه میماند سوز جگری است که از همه عالم با ارزشتر است. آتشی است که شعلههایش انسان را پرواز میدهد تا به دنبال شهدا، راههای آسمان را دنبال کنند. خوشا به حال مادرِ آرمان عزیز و سوز جگری که همراه با امید او را فرا گرفته است.[1]
ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق
هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد
ای مطرب عشق! از غمزه خود که نوعی بیعلاقگیِ به دنیا است، نوعی ظلم که بیتوجهی به نااهلانی چون ما میباشد، به دوستان خود میاموز، و عطش علاقه و عشق ما به خود را بیجواب مگذار، زیرا هر عمل اجری و هر کرده جوابی دارد و ما در این دوران فتنه، امیدوار به ساز و نوای نو هستیم که نقش هر نغمه آن ساز و نوا، راه به جایی دارد که همان حضورِ برتر در تاریخی است که به نور توحید و فداکاری شهدا شروع شده است.
نغز گفت آن بتِ ترسابچهٔ بادهپرست
شادیِ رویِ کسی خور که صفایی دارد
«شادی روی خوردن» به معنای سرمستشدن از نظر به جمالی است که مستکننده و جذاب است. جناب حافظ میفرمایند آن ترسابچه که به معنای کسی است که اهل سلوک در مقامات است، چه سخن نغز و پسندیدهای بر زبان آورد وقتی گفت سرمستِ جمال شخصیت کسی باش که صفایی دارد و انسان را از کدورات رذائل پاک میگرداند و امروز جز حضرت روح الله که خسرو حقیقی این زمانه است، ما را در ساحت سرمستی حقیقی قرار نمیدهد و بدین لحاظ خطاب به او باید عرض کرد:
خسروا! حافظ درگاه نشین فاتحه خواند
وز زبانِ تو تمنای دعایی دارد
ای مطرب عشق! حافظ درگاهنشین که بسیجیان حضرت روح الله«رضوانالله تعالیعلیه» باشند و در میدانی حاضر شدهاند که او گشوده است به امید حضور بیشتر و فتحی گستردهتر فاتحهای خواندهاند و امید دارند از زبان آن مطرب عشق و آن آغازگر تاریخ توحیدی این زمانه، دعایی جهت تحقق این امید انجام گیرد، إنشاءالله.
والسلام
[1] - آری! قصه عاطفه و دوستداشتن فرزند توسط مادر، در جای خود محفوظ است، ولی سوز جگرِ اینچنینی، سوز جگری است که جهان گسترده عرش را در مقابل او میگشاید و اشکهایی را پدید میاورد که راههای اُنس با عرش است. اینجا است که حتی در دیروزِ دفاع مقدس، مادرِ آن بسیجی از یک طرف بر اساس عاطفه مادری مایل بود که فرزندش بماند و به جبهه و به مرزهای شهادت وارد نشود. و از طرف دیگر وای اگر آن فرزند میماند و نمیرفت و آن مادر میماند و فرزندی که در کنار او به زندگی معمولی مشغول است و محرومیت آن مادر از آن سوزِ جگر!! اینجا است که باز خواهیم گفت: خوشا به حال مادران و همسران شهدا و سوز جگر عرشی که برای آنها گشوده شده است.