زمان شناسی و نظر به فطرت تاریخی ما در انقلاب اسلامی
(ویرایش جدید آبان 1403)
بسم الله الرحمن الرحیم
زمانشناسی در آیات و روایات
1- بدون درک زمانه، هيچ قدمي به سوي آينده خود نميتوان برداشت و رخداد انقلاب اسلامی در اين تاريخ، همان زماني است که ميتوانيم با قرارگرفتن در آن، سرنوشت خود را از بند غرب آزاد کنيم و تاريخ پايانيافتگي غرب را نشان دهيم که همان تاريخِ سستشدن عهد انسان با سکولاريته و اقامه رابطه انسان با خداست.
با رخداد انقلاب تعرّض انسان به اومانيسم که همان تقليل گوهر آدمي است، شروع شده است و چيزي در انسانِ اين تاريخ رخ داده و بر هستي او حاکم گرديده که ديگر نميتواند در تاريخي زندگي کند که قوام آن را اومانيسم شکل داده باشد.
2- ما همانطور که در سنن الهي قرار داريم، اگر از حضور خود در آن سنن آگاه شويم راهِ آينده نسبت به آن سنن در مقابل ما گشوده ميشود. به همين معنا ما در تاريخي هستيم که رخداد انقلاب به صورتي خاص ظهور کرده که اگر از حضور خود در اين رخداد آگاه شويم، راهِ آيندهي تاريخ ما در مقابل ما گشوده خواهد شد و ديگر در توهّمات بشرِ غربزده قدم نخواهيم زد.
اهلالبيت و زمانشناسی
3- اميرالمؤمنين«علیهالسلام» در آخر خطبه 190 ميفرمايند : «فَإِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مُدَّةً وَ أَجَلًا» براي هر چيزي مدت و سرآمدي است.
مشکل بشر به خودي خود اين است که فکر ميکند هر کاري را هر وقت ميتواند انجام دهد و هر برنامهاي در هر موقعيتي عملي است. ديروز با تکيه بر دست و شمشير خود و امروز با تکيه بر تکنولوژي ميخواهد بدون توجه به زيرساختهاي فرهنگي و شرايط تاريخي، برنامههاي خود را تحقق بخشد. حضرت تذکر ميدهند: «وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ يُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُمْ» در انجام کاري که خداوند شرايط آن را فراهم نکرده شتاب مکن. زيرا مقلب القلوب خداوند است، وقتي خداوند جهت قلبها را به سوي موضوعي نينداخته، تلاش ساير انسانها در تحقق آن بينتيجه است و البته اين به معني سلب مسئوليت از انسانها نيست بلکه تذکر به انسانها است که متوجه باشند مسئوليت امروزشان چيست و بيشتر به مقدمات کاري بپردازند که در نهايت منجر به اهداف مهم ميگردد.
4- حضرت صادق«علیهالسلام» وقتي سَهل بن حسن خراساني اصرار دارد که با ضعفي که در امويان ايجاد شده اقدام به ايجاد حکومت کنند ميفرمايند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْت» ما داناترين افراد به وقت هستيم.
نقش روح زمانه
5- حضرت اميرالمومنين«علیهالسلام» به امام حسن«علیهالسلام» ميفرمايند: «إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ» چون روح حاکم بر زمانه تغيير کند، زمانه دگرگون شود.
6- در روايات ائمه دين در مورد متفاوت بودن روح زمان نکات دقيقي مطرح است، از جمله از امام هادي«علیهالسلام» داريم که حضرت فرمودند: هرگاه زماني باشد كه عدل، بر جور غلبه كند، حرام است كه گمان بد به اَحدي ببري تا آنكه علم پيدا كني به بدي او، و هرگاه زماني باشد كه ظلم بر عدل غلبه كند، شايسته نيست بر اَحدي كه گمان خوبي برد به اَحدي تا آنكه خوبي را از او ببيند.
7- در راستاي موضوع تغيير روح زمانه امام باقر«علیهالسلام» سخني دارند مبني بر اينكه هر زمان اقتضائات خود را دارد و به حمران که تأکيد داشته امام در مقابل حاکمان جور قيام کنند، ميفرمايند: اين زمان، زماني نيست كه امام حق بتواند ظهور كند و سپس داستاني را اينطور نقل ميفرمايند: «بهدرستيکه شخصي از علماء در زمان سابق بود و پسري داشت که در علم پدر رغبت نمينمود و از او سؤال نميکرد ولي آن عالم همسايهاي داشت که ميآمد و از او سؤال ميکرد و علم از او اخذ مينمود، پس چون وقت مرگ آن مرد عالم رسيد فرزند خود را طلبيد و به او گفت: اي فرزندم! تو از علم من چيزي اخذ نکردي و به آن رغبت ننمودي و از من چيزي نپرسيدي ولي مرا همسايهايست که از من سؤال ميکرد و علم مرا اخذ مينمود و حفظ ميکرد، اگر تو را به علم من احتياج شود به نزد همسايهي من برو. و آن همسايه را به او شناسانيد. پس آن عالِم به رحمت ايزدي واصل شد. پس پادشاهِ آن زمان خوابي ديد و از براي تعبير خواب سؤال کرد از احوال آن عالم، گفتند فوت شد، پرسيد که آيا از او فرزندي مانده است؟ گفتند بلي پسري از او مانده است. پس آن پسر را طلبيد چون ملازم پادشاه به طلب او آمد گفت والله نميدانم که پادشاه از براي چه مرا ميخواهد و من علمي ندارم و اگر از من سؤالي کند رسوا خواهم شد، پس در اين حال وصيت پدرش بهيادش آمد و رفت به خانهي آن شخص که از پدرش علم آموخته بود. گفت؛ پادشاه مرا طلبيده است و نميدانم که از براي چه مطلب مرا خواسته است و پدرم مرا امر کرده است که اگر به علمي محتاج شوم به نزد تو بيايم. آن مرد گفت من ميدانم پادشاه تو را از براي چه کار طلبيده است اگر تو را خبر دهم آنچه از براي تو حاصل شود ميان من و خود قسمت خواهي کرد؟ گفت بلي، پس او را سوگند داد و نوشتهاي در اين باب از او گرفت که وفا کند به آنچه شرط کرده است. پس گفت که پادشاه خوابي ديده است و ترا طلبيده تا از تو بپرسد اين زمان چه زمان است، تو در جواب بگو که زمان گرگ است. چون پسر به مجلس پادشاه رفت، پرسيد: من تو را از براي چه مطلب طلبيدهام؟ گفت مرا طلبيدهاي از براي خوابي که ديدهاي که اين زمان چه زمان است، پادشاه گفت راست گفتي، بگو اين زمان چه زمان است؟ گفت زمان گرگ است. پادشاه امر کرد جايزهاي به او دادند، جايزه را گرفت و به خانه برگشت ولي به شرط خود وفا نکرد و حصّهاي از آن جايزه به آن شخص عالم نداد. پيش خود گفت شايد پيش از اين که اين مال را تمام کنم بميرم و بار ديگر محتاج نشوم که از آن مرد سؤال کنم، پس چون مدّتي از اين بگذشت پادشاه خواب ديگري ديد، و آن پسر را طلبيد، با طلبيدن پادشاه، او نسبت به عهدي که وفا نکرده بود پشيمان شد، با خود گفت من علمي ندارم که به نزد پادشاه روم، از طرفي چگونه به نزد آن عالم بروم و از او سؤال کنم و حال آنکه با او مکر کردم و وفا به عهد او نکردم، به هرحال بار ديگر ميروم به نزد او و از او عذر ميخواهم و سوگند ميخورم که در اين مرتبه وفا کنم شايد که از علم خود در اين مورد مرا تعليم کند، پس نزد آن عالم آمد و گفت کردم آنچه کردم و وفا به پيمان تو نکردم و آنچه در نزد من بود همه پراکنده شده است و چيزي در دست نمانده است و اکنون به تو محتاج شدهام، تو را به خدا سوگند ميدهم که مرا محروم مکن و پيمان ميکنم با تو و سوگند ميخورم که آنچه در اين مرتبه به دست من آيد ميان تو و خود قسمت کنم، هماکنون نيز پادشاه مرا طلبيده است و نميدانم که از براي چه چيز ميخواهد از من سؤال نمايد. عالِم بار ديگر با او شرط کرد و سپس گفت تو را طلبيده است که باز از خوابي که ديده است از تو سؤال کند که اين زمان چه زماني است؟ بگو زمان گوسفند است. پس چون به مجلس پادشاه داخل شد، از او پرسيد از براي چه کار تو را طلبيدهام؟ گفت خوابي ديدهاي و ميخواهي که از من سؤال کني که چه زمان است؟ پادشاه گفت راست گفتي، اکنون بگو چه زمان است؟ گفت زمان گوسفند است. پادشاه فرمود تا صِلَه به او دادند. ولي چون به خانه برگشت متردد شد که آيا به عهد خود با آن عالم وفا کند يا مکر کند و چيزي به او ندهد، بعد از تفکر بسيار گفت شايد من بعد از اين محتاج به او نشوم تصميم گرفت به عهد خود وفا نکند. اتفاقاً بعد از مدتي دوباره پادشاه او را طلبيد. او از خيانت خود بسيار نادم شد و گفت بعد از دو مرتبه خيانت ديگر چگونه به نزد آن عالم بروم، خودم هم علمي ندارم تا جواب پادشاه را بگويم. باز رأيش بر آن قرار گرفت که به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت او رسيد او را به خدا سوگند داد و التماس کرد که باز تعليم او بکند و گفت در اين مرتبه وفا خواهم کرد و ديگر مکر نخواهم نمود، بر من رحم کن و مرا بدين حال مگذار. آن عالِم پيمان و نوشتهاي از او گرفت و گفت باز تو را طلبيده است تا سؤال کند از خوابي که ديده است که اين زمان چه زمان است، بگو زمان ترازو است. چون به مجلس پادشاه رفت از او پرسيد که براي چه کار تو را طلبيدهام؟ گفت مرا طلبيدهاي براي خوابي که ديدهاي و ميخواهي بپرسي که اين زمان چه زمان است؟ گفت راست گفتي. اکنون بگو چه زمان است؟ گفت زمان ترازو است. پس امر کرد که صله به او دادند، آن جايزهها را به نزد عالِم آورد و در پيش او گذاشت و گفت اين مجموع آن چيزي است که براي من حاصل شده است و آوردهام که ميان خود و من قسمت نمايي. عالِم گفت: زمان اول چون زمان گرگ بود تو از گرگان بودي لهذا در همان اول مرتبه عزم کردي که به عهد خود وفا نکني، و در زمان دوم چون زمان گوسفند بود گوسفند عزم ميکند کاري بکند و نميکند تو نيز اراده کردي که وفا کني و نکردي، و اين زمان چون زمان ترازو است و ترازو کارش وفا کردن به حق است تو نيز وفا به عهد کردي، مال خود را بردار که مرا احتياجي به آن نيست.» [1]
8- همچنين در رابطه با روح منفي بعضي از زمانها حضرت اميرالمؤمنين«علیهالسلام» در خطبه سي و دوم نهجالبلاغه ميفرمايند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِي دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا» مردم! ما در روزگارى به سر مىبريم ، ستيزنده و ستمكار و زمانهاى ناسپاس، كه نيكوكار در آن بدكردار به شمار آيد و جفا پيشه در آن سركشى افزايد. از آنچه دانستيم سود نمىبريم، و آنچه را نمىدانيم نمىپرسيم و از بلايى، تا بر سرمان نيامده، نمىترسيم.
9- حضرت علي«علیهالسلام» در رابطه با شناخت زمان و زمانه ميفرمايند: «أَعْرَفُ النَّاسِ بِالزَّمَانِ مَنْ لَمْ يَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْدَاثِه» داناترين مردم به زمان كسى است كه از تحوّلات آن دچار شگفتى نشود و خويشتن را نبازد.
حضرت روشن ميکنند چنانچه انسان زمانهي خود را بشناسد ميداند مقتضاي آن زمان چه رويدادهايي خواهد بود و لذا پديدآمدن رويدادهايي که ممکن است براي سايرين غير منتظره باشد، براي او غير منتظره نيست تا دچار شگفتي و تعجب شود.
10 امام صادق«علیهالسلام» ميفرمايند: «قَالَ فِي حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِه» در دستورهاى حكيمانه آل داود چنين آمده است که وظيفهي انسان خردمند است كه زمانهي خويش را بشناسد.
11-حضرت صادق«علیهالسلام» ميفرمايند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»(الكافي، ج2، ص 116) بر آنكس كه به زمانه خود داناست، اشتباهات هجوم نمىآورد.
انسانهايي که روح زمانه خود را نشناسند در خلأ تحليل فرو ميافتند و در مقابل اموري که باور نميکردند پيش آيد، تحليل ندارند. در حاليکه اگر انسان روح زمانه خود را بشناسد ميپذيرد که بالاخره ما بايد منتظر چنين موضعگيري توسط مردم ميبوديم و بايد ميدانستيم نخبگان ملت تا کجاها با مردم انقلابي همراهي ميکنند و از کجا متوقف ميگردند. رهبران بزرگ با توجه به همين امر است که بر اساس توانايي ملت، مردم را جلو ميبرند و با نخبگان نيز مدارا ميکنند و از مردودشدن بعضي از نخبگان جا نميخورند.
12- حضرت على«علیهالسلام» ميفرمايند: «النّاس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم» شباهت اخلاقى مردم به زمانشان بيشتر از شباهت آنها به پدرانشان است.
راز بزرگي در اين سخن نهفته است زيرا حضرت ميفرمايند: ريشه و شخصيت و افکارِ افراد را در روح زمانهاي سراغ بگيريد که انسانها در آن زندگي ميکنند و اگرچه انسان مختار و انتخابگر است و ميتواند ماوراء ارزشها و معيارهاي زمانهي خود، چيزي را انتخاب کند ولي اينطور نيست که اين انسانِ مختار در انتخابهاي خود ملاکها و ارزشهاي زمانه را دخالت ندهد و اگر هم به افقي نظر دارد که ماوراء ارزشهاي موجود است نميتواند براي رسيدن به آن افق در بيرون از کانال زمانهي خود عبور کند. توجه به اين نکته اختيار انسانها را نفي نميکند بلکه نقطهي آغازين انتخاب انسانها را متذکر ميشود. باز به سخن امام توجه بفرماييد که چگونه مردم آنقدر که به زمانهي خود شباهت دارند به پدران خود شباهت ندارند؟
13- قرآن در سورهي سباء مکالمهي بين مستکبرين و مستضعفان را در قيامت در محضر خداوند مطرح ميکند که چگونه مستضعفاني که تحت تأثير مستکبران به گناه افتادند ميگويند: اگر شما نبوديد ما مؤمن ميشديم و مستکبران ميگويند: مگر ما مانع شما شديم وقتي هدايت الهي بهسوي شما آمد؟ معلوم است که خودتان انسانهاي مجرمي بوديد. مستضعفان در جواب ميگويند: «...بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّه...» ولي مکر ليل و نهار و فضايي که در آن زمان ساختند و دستورات و تشويقاتي که در امر کفر داشتيد کار ما را به آنجا کشاند که نتوانيم راه هدايت را انتخاب کنيم. اين آيه ما را متوجه ميکند که چگونه بعضاً روح زمانه قدرت انتخاب را سخت ميکند و چگونه شباهت مردم به زمانه شان از شباهت آنها به پدرانشان بيشتر است.
14- حضرت على«علیهالسلام» ميفرمايند: «لا تقسروا اولادكم على آدابكم فانّهم مخلوقون لزمان غير زمانكم» آداب و رسوم زمان خودتان را با زور و فشار به فرزندان خويش تحميل نكنيد زيرا آنان براى زمانى غير از زمان شما آفريده شدهاند.
فرهنگ مدرنيته با بيتاريخکردن ملتها کاري کرد که ما حادثههاي تاريخي خود را بدون ارتباط با روح تاريخيمان، به صورت منقطع بنگريم و در آن صورت از آگاهي تاريخي لازم بيبهره باشيم و تا تاريخِ فکر و عقيده خود را نشناسيم نميفهميم ما در کجاي تاريخ خود قرار داريم تا معلوم شود کجا بايد برويم و موانع تاريخي ما کدام است و آن موانع جايگاه تاريخيشان کجا است تا وقت عبور از آنها معلوم شود.
برکات شناخت روح زمانه
15-حضرت علي«علیهالسلام» در ميان لشكر خود صداي غوغاي شديدي را شنيدند، پرسيدند اين صداي چيست؟ عرض كردند: معاويه كشته شده. حضرت فرمودند: «كَلَّا وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَنْ يَهْلِكَ حَتَّى تَجْتَمِعَ عَلَيْهِ هَذِهِ الْأُمَّة» ابداً اين طور نيست، كشته نميشود تا همه امت بر او گرد آيند. گفتند: يا اميرالمؤمنين! پس چرا با او ميجنگيم؟ فرمودند: «أَلْتَمِسُ الْعُذْرَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّه» براي اتمام حجت و يافتن عذر در پيش خود و خدا با او جنگ ميکنيم. وقتي حضرت در مقابل معاويه فقط به عنوان انجام وظيفه عمل کنند و با توجه به آيندهاي که از معاويه ميشناسند مسلمانان را به جنگ با او تشويق نمايند، نتيجه کار بسيار فرق ميکند با اينکه مثل يک انسان عادي، فکر کنند ميتوانند همه چيز را در اختيار بگيرند و با ناآرامي تمام هر چه بيشتر شتاب به خرج دهند تا بيشتر آينده را در اختيار داشته باشند.
16- مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» در راستای نقش تاریخی حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعليه» و اینکه انقلاب اسلامی یک حقیقتِ تاریخی در این دوران است و میتواند جهت تاریخِ معاصر را تغییر دهد؛ میفرمایند: «واقعاً حضرت امام«رضواناللّهتعالیعليه» انسان عجيبى بود اصلاً پيدايش و وجود اين انسان با آن ابعاد، هيچ قابل تحليل نيست جز اينكه بگوييم تفضّل الهى بود براى اينكه چرخشى در تاريخ و در حركت قافلهى عظيم بشرى بهوجود آورد، دستى بايد از غيب ظاهر مىشد، خداى متعال اين دست را ظاهر كرد». (بيانات در تاريخ: 1/3/1369)
در موضوع شناخت چیستی انقلاب اسلامی
در موضوع شناخت چیستی انقلاب اسلامی و نظر به حقیقتِ اشراقیبودنِ آن جهت تغییر تاریخِ سکولارِ مدرنیته، و اشراق انقلاب اسلامی به قلب حضرت امام«رضواناللّهتعالیعليه» و مردم، نظر عزیزان را به آیات زیر جلب میکنم:
1- خداوند در آیه 52 سوره آلعمران میفرماید: «فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»؛ چون بنیاسرائیل به جای ایمان به حضرت عیسیu به او کفر ورزیدند و حتی نقشهی به قتلرساندن او را کشیدند، حضرت خطاب به آنها گفت: شما کدامتان حاضرید در مسیر إلی اللّه مرا یاری کنید؟ حواریون در جواب به حضرت گفتند: ما آمادهایم به عنوان یاران خدا به خداوند ایمان آوریم و تو نیز گواه باش که ما اسلام آوردیم. تا اینجا خبر از سخنانی است که بین حضرت عیسی«علیهالسلام» و حواریون انجام شده، ولی در آیه 111 سوره مائده میفرماید: «وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بي وَ بِرَسُولي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ» به یاد آور آنگاه که وحی کردم به حواریون که به من و به رسول من ایمان آورید؛ آنها گفتند ایمان آوردیم و گواه باشد که ما اسلام آوردیم.
ملاحظه کنید چگونه خداوند در آن تاریخ برای دگرگونی حاکمیت بنیاسرائیل نهتنها به حضرت عیسی«علیهالسلام» وَحی میکند، بلکه به یاران حضرت نیز یکنوع وَحی میشود تا شعور لازم جهت فهم ارادهی الهی در آن تاریخ را در خود حسّ کنند و با حضرت عیسی«علیهالسلام» یکنوع همسنخی جهت ظهور تاریخی جدید داشته باشند.
همین موضوع در نسبت رسول خدا«صلواتاللهعلیهوآله» و یاران حضرت ملاحظه میشود، آنجا که در آیه 84 سوره آل عمران میفرماید: «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا...» ای پیامبر بگو به خدا و به آنچه بر ما نازل شد ایمان آوردیم. ملاحظه کنید که میفرماید آنچه بر ما نازل شد، نه آنچه فقط بر منِ رسول خدا نازل گشت و در همین رابطه است که در آیه 44 سوره نحل میفرماید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون»؛ ما قرآن را به طور مشخص بر تو نازل کردیم تا آنچه بر مردم نازل شده است را برایشان تبیین کنی، امید است به تفکر برسند.
با توجه به مسئله فوق و درک اشراقی که بر قلب مردم شده است؛ حضرت امام«رضواناللّهتعالیعليه» میفرمایند: «اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمىگردد. اشتباه نكنيد، اگر خمينى هم با شما سازش كند ملت اسلام با شما سازش نمىكند»،[2]
با نظر به آیات فوق است که بزرگان فکر و اندیشه متذکر میشوند: تحولات تاریخی ابتدا در دلها رخ میدهد و از این جهت دلها دگرگون و خواستنها عوض میشود زیرا دلها متأثّر از ارادهی خاص حضرت حق در دوران خود میباشند و وظیفهی اندیشمندان، که آنها نیز از تجلیات ارادهی الهی متأثّرند، متذکّرکردن انسانها است در راستای ارادهی الهی، تا سستی و تنبلی و امیال نفس امّاره، مردمان را از تجلّیات الهی محروم نکند
در فهم آنکه تحول تاریخی ابتدا به ارادهی الهی در دلها رخ میدهد همین بس که مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» با نظر به چنین جایگاهی که از حضرت امام یافتهاند میفرمایند: «ملت ايران با رهبرىِ آن مرد عظيمى كه بلاشك خداوند لمعهاى و لمحهاى از انوار طيبه در وجود او قرار داده بود، دنبالهى همان راه را بهكار گرفت».(21/ 11/ 1390)
2- در سوره جن آمده است که جنّيان با بعثت نبي اکرم«صلواتاللهعلیهوآله» به همديگر ميگويند: نميدانيم در عالم چه واقعهاي رخ داده است؟ آيا خدا ارادهي خيري براي اهل زمين پيش آورده يا ارادهي شرّي؟ «وَأَنَّا لَا نَدْرِي أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا»[3] ميگويند قبلاً ميرفتيم در آسمان - مراتب پايين عالم غيب - خبر ميگرفتيم ولي حالا با نگهباناني سرسخت و شهابهايي روبهرو هستيم که مانع ما ميشوند، «وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاء فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَشُهُبًا»[4] جنّيان ميرفتند خبرهايي را که هنوز زمينه ظهورش در زمين واقع نشده بود براي جادوگران ميآوردند و بساط کاهنان و جادوگران را رونقي داده بودند به طوري که مردم براي کاهنان و ساحران جايگاه انبياء الهي را قائل بودند و عملاً جهانِ آن روز را کاهنان مديريت ميکردند. ولي با ظهور نور نبوتِ حضرت محمد«صلواتاللهعلیهوآله» نظام تکويني عالم طوري تغيير کرد که وقتي جنّيان ميخواستند براي خبرگيري به آسمان صعود کنند فرشتگان آنها را با شهاب ميزدند. ميگويند: «وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا»[5] ما قبلاً در محلهاي شنيدن خبر مستقر ميشديم و خبر ميگرفتيم ولي حالا هرکس بخواهد خبري بشنود، با شهابهايي که در کمين است روبهرو ميشود. شهاب به معناي شهابي که ما شبها در آسمان ميبينيم نيست بلکه تجلياتي است از طرف فرشتگان که مانع نفوذ جنّيان به عالم معنا ميشوند.[6] اين چند آيه را شاهد آوردم تا روشن شود وقتي تاريخي آغاز ميگردد چگونه در نظام تکوين نيز شرايط جديدي در راستاي تحقق آن تاريخ پيدا ميشود، در آن حدّ که شياطين نتوانستند مثل قبل فعاليت کنند، امروز نيز ميدان مانور شياطين در عالم تنگ شده است هرچند آنها نميتوانند بپذيرند و نهايت تلاش خود را ميکنند که اوضاع را به حالت قبل برگردانند.
در روايت داريم که امير المؤمنين«علیهالسلام» ميفرمايند: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْي عَلَيهِ«صلواتاللهعلیهوآله»» و من صداي نالهي شيطان را وقتي كه وحي بر پيامبر اكرم«صلواتاللهعلیهوآله» نازل شد شنيدم، «فَقُلْتُ يا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟» گفتم اي رسول خدا اين صداي ناله چه بود؟ پيامبر«صلواتاللهعلیهوآله» فرمودند: «هَذَا الشَّيطَانُ قَدْ أَيسَ مِنْ عِبَادَتِهِ» اين صداي نالهي شيطان بود و مأيوس شد از اين كه مردم او را پيروي كنند - زيرا با گرويدن مردم به اسلام، مردم از اطاعت شيطان دور ميشوند- سپس پيامبر«صلواتاللهعلیهوآله» فرمودند: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي مَا أَرَي» تو ميشنوي آنچه را من ميشنوم، و ميبيني آنچه را كه من ميبينم.[7] يعني با آمدن توحيدِ محمدي«صلواتاللهعلیهوآله» در عالم از آن به بعد با عالَمي روبهرو خواهيد بود که شيطان مثل گذشته نقشآفرين نيست.
انقلاب اسلامی و فطرت تاریخیی مردم ما
تا ما نسبت خود را با حقیقت دوران خود یعنی انقلاب اسلامی، قطع نکردهایم، آن حقیقت همواره چهرههای پنهان خود را بر ما میگشاید و اینطور نیست که یک بار برای همیشه انجام گیرد و تمام شود، تا ما عهد خود را با آن حقیقت پایدار نگه میداریم، گشودگیها ادامه دارد. زیرا با یک حقیقت تاریخی روبهروئیم و نه با یک حادثه و اتفاق و بدین لحاظ در موارد زیر نسبت خود با انقلاب اسلامی را بازخوانی میکنیم.
1- ما باید به این هوشیاری نایل شویم که بتوانیم به سخن «وجود» یا «لوگوس» گوش بسپاریم تا سخن ما سخنی اصیل شود و «وجود» به کلمه درآید. از این جهت باید نگهبان کلمهای بود که نمایاندن «وجود» باشد. در این صورت تفکر و معنویت به هم آمیخته میشوند. امروز در این تاریخ گوشدادن به انقلاب اسلامی، گوشسپردن به «وجود» است و تنها با سخنگفتن از انقلاب اسلامی و با اشاره به آن میتوان سخن اصیل گفت.
2- تفکر، نسبتِ «وجود» را با ذات آدمی متحقق میکند. در تفکر، «وجود» به زبان میآید از آن جهت که انسان خود را در وجود یافته و خود را آشکار میکند و از این جهت «زبان، خانهی وجود است» همچنانکه انسان در وجود، انسان است. پس انسان با زبان، انسان است اگر زبان، گزارشگر «وجود» باشد که در این دوران همان انقلاب اسلامی است.
3- چگونه میتوان نگهبانان انقلاب اسلامی بود اگر آن را حقیقت وجودی دوران ندانیم؟ آیا جز با گوشسپردن به آن از طریق وجودِ خود - به معنای عبور از دوگانگی سوبژه و اُبژه- و با به زبانآوردن تعلق خاطری که به آن داریم، میتوانیم بار سنگین مسئولیت این دوران را به دوش بگیریم؟
4- همانطور که انسانها واجد ناخودآگاهیِ فردی هستند، ناخودآگاهی جمعی دارند و در ناخودآگاه جمعی همهی افرادِ قوم شریکاند، خودآگاهیِ جمعی فراتر از زمان و مکان، انسانها را در بر میگیرد، در حالیکه ممکن است هنوز ندانند به چه حقیقتی رسیدهاند.[8] حقیقت به صورت رخداد در تاریخ ظهور میکند و معرفت خاصی را به انسانها متذکر میشود، مثل حضور در مرغزاری خوش منظره، مثل پرتو روشنایی در دل تاریکی.
رخداد تاریخی، یک نوع آشکارشدن است برای جان انسان، مثل فهمیدنهای معمولی نیست، انسان در آن واقع میشود و اگر نسبت به آن خودآگاهی پیدا کند میتواند از آن تغذیه کند و با آن هماهنگ گردد، در آن صورت به داخل آن رخداد کشیده میشود و در آن حالت امری معنادار، اعتبار و مرجعیت خود را بر آن فرد یا ملت حاکم میگرداند و به آن ملت خطاب میکند و آن ملت آن معنا را از خود میکند و حاضر میشود با آن زندگی کند و به آن آری بگوید.
ما در انقلاب اسلامی در داخل رخدادِ حقیقت این دوران قرار گرفتهایم قبل از آنکه فکر کنیم چگونه باید به آن باور داشته باشیم. پیشفهمهایی است در امری معنادار و معنوی که در «سنت» رخ مینمایاند و در افق درونی انسانها عالَمی را به آنها عطا میکند و انسانها در آن عالَم از خود، فهمی خاص پیدا میکنند. وظیفهی ما جهت تفسیر این رخداد، توجه به پشتِ صحنهی آن است تا بیرون از فرهنگ مدرنیته، فهم تازهای از خود پیدا کنیم و وارد تاریخی اثرگذار شویم.
5- ندای بیصدای وجود، از ما گوش خاصی را طلب میکند. شهداء صدای بیصدای وجود این تاریخ را شنیدند. به همان معنایی که رسول خدا«صلواتاللهعلیهوآله» میفرمایند: « إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا»[9]. در حین روزگاران عمرتان، نفحاتی از طرف پروردگارتان به صحنه خواهد آمد، آگاه و هوشیار باشید و خود را در معرض آن نفحات قرار دهید. و معنای نظر به انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت این روزگار باید از این نوع باشد، نه آنکه بخواهیم با عقل انتزاعی به آن نظر کنیم.
6- با توجه به اینکه هستیِ آدمی زبانمند است، پس زبان نمیتواند صرفاً وسیلهای در دست او باشد، بلکه زبانمندی و تَفَهُّم، دو وَجه یک نحوه هستی آدمی هستند. زبان به عبارتدرآوردنِ تَفَهّم انسان است و تَفَهّم وجهی از در عالَمبودنِ انسان میباشد. زیرا منشأ زبان، خودِ وجود است که در واژگانِ صورتبندیشده، به همان معنایی که انسان به «وجود» یا لوگوس گوش سپرده و آن را آشکار کرده و همانطور که وجود در عین آشکارگی عقب مینشیند، وجود در زبانِ آدمی در عین آشکارگی، پنهان میگردد. در این راستا به همان معنایی که انقلاب اسلامی ما را در بر میگیرد زبان خاص آن که نحوه هستی ما است باید به میدان آید که حاصل گوشسپردن به خدا در این تاریخ از طریق انقلاب اسلامی است.
7- آدمی به ندای بیصدای هستی گوش میدهد و با زبان، آن را آشکار میکند. یعنی حقیقت، صامت نیست و در هر دوران سخنی دارد و باید با گوشسپردن به آن، با زبانی مناسب، آن حقیقت را آشکار کرد. در این صورت است که انسان در عین داشتن سخنی اصیل، به معنای خود دست مییابد که آن معنا، ارتباط با حقیقت وجود است و پاسخدادن به دعوت و ندای بیصدای حقیقت، وگرنه انسانها همچنان در بیمعنایی بهسر میبرند.
8- وقتی انسانها با حقیقت دوران به صورتی که مناسب ارتباط با آن است، مرتبط شوند عملاً خودِ زبان است که گفتِ خویش را به آدمی نشان میدهد. در این حال شنیدن و گفتن به صحنه آمده است، شنیدن سخن هستی و اظهار آن به همان صورتیکه مولوی میگوید: «به طریق ترجمانی من از او سخن بگیرم به شما جواب گویم».
9- از آنجایی که با همزبانی با «وجود»، بین آدمیان همزبانی برقرار میشود، تنها با قرارگرفتن در درک حقیقتِ دوران یعنی انقلاب اسلامی، تفکر و همزبانی ممکن میگردد و انسانها آینهی همدیگر میشوند و هرکس میتواند آن ندای بیصدا را به یاد دیگری آورد، و سکنیگزیدن در فضای انقلاب اسلامی شروع میشود.
10- سکنیگزیدن باید در خود آدمی باشد، در هستیِ آدمی، هستی گشوده او و قرب او و اُنس او با دیگران. و انسان در مسیر سکنیگزیدن به اصالت خود دست مییابد و این تنها با درک حقیقت دوران محقق میشود و موجب میشود ما منزل گزینیم و خود را در برابر الوهیت دورانِ خود بسنجیم. آیا در این تاریخ آغوش خداوند همان تاریخِ گشودهشده توسط انقلاب اسلامی نیست که شهداء را به میهمانی بزرگ دعوت نمود و آنها آن را پذیرفتند و سیاهی شب را با همه گستردگی به هیچ گرفتند؟ این یعنی در عین آنکه انسان روی زمین است نظر بر آسمان دارد. انسان با چنین پیوندی - پیوند بین زمین و آسمان- انسان میشود.
11- انقلاب اسلامی بستر زندگی انسان بر روی زمین است، در حالیکه نظر به آسمان دارد. امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» آمد تا ما در عین زندگی بر روی زمین، در قرب الهی بهسر ببریم و با زبان و عمل، گزارشگرِ چنین دریافتی باشیم و معنای بودنمان فراموش نشود و در آوراگیِ بازگشت به خانه، سکنیگزیدن را رقم بزنیم و این از جهتی رازِ این تاریخ است که مثل هر رازی، در عین آشکارگی، پنهان است و خود را در آنچه آشکار شده، پنهان میکنند.
12- سکنیگزیدن از طریق انقلاب اسلامی در این عالم، همان شوقی است که رزمندگان را در شب عملیات در برگرفت تا در تاریخی به وسعت حضور یاران حسین«علیهالسلام» در عالم، حاضر شوند. انسان میتواند در این اشتیاق و شوق، اقامت گزیند و همچنان در سیر رجوعِ به حق قرار داشته باشد. این است سلوک عارفانهی این دوران که انسان را همواره در مقام فکر و ذکر قرار میدهد و منشأ تقرب او به عالَم معنا میگردد و افق آینده را همواره گشوده مییابد و از بیآیندگی و از آتش پوچیِ دوران آزاد میشود و منوّر به عطای حقیقت دوران خواهد شد و در این حال، «وقتِ» او وقتِ مبارک است. زیرا فضای فتوح و گشودگی برای او فراهم شده و مسئول به زبانآوردنِ آن وقت گشته، با واژگانی بس مبارک که در آن واژگان، انسانْ ماورای گذشته و آینده، در «حال» با حقیقت دوران روبهروست و آنچه را یافته است به طریقی ماندگار در خانهی قرب، وسعت میدهد و به بنیاد تاریخی که شروع شده و زندگی را در عین قدسیبودن، قوام بخشیده، میاندیشد و در آن بستر سخن میگوید.
13- آیا نمیتوانیم با پاسخ به ندای وجود در جمال حقیقت، دورانِ تاریخی خود را بنیاد نهیم؟ و به ندای «وقتِ» این ملت گوش سپاریم و آن را به کلمات درآوریم و آن را مبنای تاریخ این ملت بگردانیم؟ تا تاریخِ وحدت و تفاهم که راز نجات از همهی دوگانگیها و کینههاست گشوده شود.[10] مثل کاری که حضرت سیدالشهداء«علیهالسلام» در شب عاشورا انجام دادند و اصحاب را متوجهی «وقتِ» تاریخیشان نمودند و آن وحدتِ چشمگیر و آن یگانگیِ فوقالعاده را در روز عاشورا همه با هم رقم زدند. مثل اوایل انقلاب اسلامی که همه به حوالتِ تاریخِ قدسی خود رو کردند و ما هرگز آن گشودگی را فراموش نمیکنیم و تا آخر در عهدِ با آن به حیات خود معنا خواهیم داد. این است باقیماندن بر عهد و خاطرهای که برای هر ملتی گشوده میشود تا راه را گم نکند. مردم در اوائل انقلاب به منشأ تاریخی خود اقبال نمودند و آن را حس کردند و ما باید دائماً متذکر آن باشیم. این، آن فطرتِ تاریخی ماست که باید همواره با آن زندگی کنیم. این، آن آیندهی تاریخیِ ماست که ما را در برگرفته و چون ما را در برگرفته، از آن غفلت میکنیم و وظیفهی صاحبان فکر و ذکر است که متذکر آن به قوم خود باشند و آن قوم را به ژرفای وجود خودشان آگاه کنند. این، آن چیزی است که جانِ انسانها میطلبد و در عین حال دائماً از آن غفلت میکنند و فراموش میکنند که در وجود خود آن را پذیرفتهاند.[11]
14- در این دوران که دوران انقلاب اسلامی است، انقلاب اسلامی رویکردِ حقیقت به سوی فطرت تاریخیِ ماست و ما را در برگرفته است. کیست که در جان خود از رویکرد به سوی حقیقت، رویگردان باشد و بدان رضایت ندهد؟ وظیفهی متفکران واقعی آن است که قدرت توجه به امر قدسی را به مردمان برگردانند و نگذارند روزمرّگیها آنها را برُباید. چنین کسانی خویشاوندانِ اصلی حقیقتِ قدسیِ دورانها میباشند.
15- تبیین حقیقی قرب و بُعد در این تاریخ به عهدهی خویشاوندانِ اصلیِ حقیقتِ قدسیِ دوران است که حقیقتاً متفکرانِ اصیل جامعهشان میباشند، برای درک آنچه جامعه در آن هست ولی به آن خودآگاهی ندارد ولی در تبیین حقیقی قرب و بُعد آمادهی گوشسپردن به امرِ قدسی دوران خود میباشد و بدین لحاظ متفکران اصیل مذّکر خواهند بود و میدانند جایگاه آنچه به عنوان انقلاب اسلامی بدان اشاره دارند، در جان انسانهای این دوران قرار گرفته است.
16- رجوع به منشأ، بدون تذکر امکانپذیر نخواهد بود و تذکر، تذکر به آنچیزی است که ما در پیش خود داریم و ما را نگه میدارد و به ما عطا شده است. التفات به آن، نوعی از تفکر است که آن ماورای تعقل فلسفی میباشد و ما امروز به همین معنا از تفکر نیازمندیم، یعنی التفات به حقیقتِ دوران.
17- اگر به آن نوع تفکر که التفات به حقیقت دوران ماست دست یابیم، همدیگر را میفهمیم و تفاهم صورت میگیرد، زیرا تفکر با گشودهشدن نسبت به امری ممکن است که ما در پیش خود داریم و ما را نگه میدارد، هرچند مثل دیوارِ مقابلِ ما به ما نزدیک نیست، ولی از هر امری در نزد ما حاضرتر است، دیدار مینماید و پرهیز میکند و ما را به سوی خود میکشاند تا در سلوکِ تاریخیِ خود وارد شویم و همسخنی بین آموزگار و شاگرد در مناسبتی راستین به میان آید تا واژهها در وسعتی بیکران و با اشاراتی بس متعالی با ما سخن بگویند، نه همانند سخنان سطحی و باورهای یکسویه که به هیچ حقیقتی اشاره ندارند و تنها واجد یک معنا میباشند.
باورِ یکسویه باوری است که به ذات و حقیقت امور نظر نکرده است، این باور از تفکری که التفات به آن چیزی است که در پیش ماست، غافل است. بلکه با سوبژهکردن همهچیز از حقیقت روی میگرداند و ما در آن صورت همواره از تفکر محروم میمانیم و جامعه هرگز به ساحت اصیل تفکر دست نمییابد.
در تفکر است که ذات ما بر ما گشوده و آشکار میشود و ما را به فکرکردن فرا میخواند. و این در صورتی ممکن است که انسان متذکر آن چیزی باشد که در پیش خود دارد و آن چیز انسان را فراگرفته و درونیترین بُعد انسان است. در این رابطه، تفکر به ما عطا خواهد شد همچنانکه گوشسپردن به آن ذاتِ بیصدایِ ما به ما عطا میشود. این گوشسپردن، گوشسپردن به آن چیزی است که ما مشتاق آن هستیم و آن حضور قلب و جمعیت خاطر نظر به چیزی است که ذات ما را در برگرفتهاند. و از این جهت است که تفکر با پریشانیِ خاطر نسبتی ندارد و اگر پریشانی خاطر در صحنه است، به جهت آن است که از سرچشمهی تفکر دور شدهایم.
18- تفکر حقیقی در عصر انقلاب اسلامی نظر به گشایشی است که در افق تاریخ این ملت سوسو میزند، تفکر یعنی چشمانداختن به آن افق که با تذکر به «وجود»گشوده میشود و از آن طریق حجابهای سهمگینِ عصرِ مدرن شکافته میگردد. وظیفهی متفکران در این عصر آن است که جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را پاس دارند و آن را از سوء تفسیرهای جریانهای لیبرال و روشنفکر و متحجر نجات دهند.[12]
19- حضرت علی«علیهالسلام» عقل را به مطبوع و مسموع تقسیم کردند و متذکر شدند که عقل مطبوع مقدم بر عقل مسموع است و اگر عقل مطبوع در میان نباشد، عقل مسموع بهکار نمیآید. میفرمایند: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ مَطْبُوعٌ وَ مَسْمُوعٌ وَ لَا يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوع» علم دو دسته است: علمی که از درون تو میطراود و علم مسموع که از خارج شنیده میشود و علم مسموع یعنی علم اکتسابی، این علم به خودی خود فایدهای ندارد مادامی که با علم مطبوع هماهنگ نباشد و علم مطبوع ما که امروز ما را در برگرفته، انقلاب اسلامی است که رخنمودنِ «وجود» است در تعیّن آن رخداد بزرگ.
20- چیزهایی هست که درون ما از آنها با خبر است و بهراحتی نمیتوان با واژههای عادی آنها را بیان کرد، همواره بخشی از آنچه باید گفته شود، ناگفته باقی میماند، مگر آنکه با نظر به آینهای به نام تاریخ بتوانیم به آن اشاره کنیم و این همان معنای نزدیکی حقیقت و تاریخ است.
21- قبل از آنکه بخواهید فکر کنید به چه چیزی باید باور داشته باشیم، آن باور آنجا هست و اگر بخواهیم به این فکر کنیم که به چه چیز باید باور کنیم، خیلی دیر رسیدهایم. مگر آنکه ماوراء تفکر عادی به آنکه ما را در برگرفته، نظر کنیم، آری! نظر کنیم.
22- با نظر به انقلاب اسلامی، آری! با نظر به انقلاب اسلامی به عنوان حقیقت دوران، اندکاندک حرفهایی از درون به گوش خواهد رسید و زبانِ مناسبِ آن دریافت، به تدریج از راه میرسد و واژههای مناسب آن دریافتِ بسیط ظهور میکند و جهان از نو وصف میشود و آن دغدغهای که در ابتدا داشتی که چگونه عقده از زبانت گشوده شود، در تو رفع میگردد و به شرح صدرِ لازم برای حضور در تاریخی دیگر که دیگر تاریخ ادامهی فرعون نیست، دست مییابی.
23- ما انسانها تا وقتی در تاریخ متافیزیک زندگی میکنیم و میخواهیم با مفاهیم ذهنی با انسانها سخن بگوییم، از ناتمامبودن خود آگاهیم، زیرا واژهای نمییابیم که بتواند تمام حقیقت را بیان کند. هیچ گفتهشدهای تمام حقیقت نیست و عملاً تمام حقیقت هیچ مصداق ندارد، همیشه بخشی از آنچه باید گفته شود، ناگفته باقی میماند مگر آنکه بتوانیم در آینهی تاریخ به حقیقت دوران اشاره کنیم.
24- رخدادهای تاریخی محصول و آفریدهی هر فردِ انسانی و یا همه انسانیت نیست، بلکه اینها از پیش داده شده است، ما در آن واقع میشویم. در بستر سنت، مواد و عناصری هست که من خود را در داخل آنها مییابم به همان معنایی که ما هیچکدام معنای عشق را ابداع نکردهایم، همانطور که معنای دانش و ایثار و خوب و بد را ابداع ننمودهایم. در دل اینها است که من از خود معنایی مییابم و میتوانم آنها را نقل کنم بدون آنکه بتوانم بهکلّی از آنها بیرون آیم.
توانایی انسان در آن حدّ است که بتواند خود را با پیشدادهها هماهنگ کند.
تجربه فهم خود در انسان موجب داخلشدن در قلمرو رخدادی است که در آن یک امر معنادار بر انسان حاکم میشود و آن امر معنادار از طریق نشاندادن خودش به انسان خطاب میکند و ما متوجه میشویم باید خود را با آن تنظیم کنیم، به آن معنا که فهم و تفسیر، یک امر معنادار است و انسان آن معنا را از آنِ خود میکند و میپذیرد و با آن زندگی کند.
ما انسانها به عنوان و به مثابه فهمندگان، در داخل قلمرو رخدادِ حقیقت قرار داده شدهایم و عشق و دانایی و ایثار و غیره مثل گل و آسمان برای ما معنادار میشوند و این است معنای داخلشدن در قلمرو رخدادِ حقیقت. قبل از آنکه بخواهید فکر کنید به چه چیزی باید باور داشته باشیم، آن باور آنجا هست و اگر بخواهیم به این فکر کنیم به چه چیز باید باور کنیم در آن صورت خیلی دیر رسیدهایم و جدایی بین سوبژه و اُبژه ظهور میکند و این ادامهی مدرنیته است و محرومشدن از حضور در تاریخ انقلاب اسلامی.
25- با توجه به اینکه انقلاب اسلامی یک اشراق بر قلب انسانها است و یک امر وجودی است، انسان تمام آنچه را که میتواند با زبان بگوید، نمیتواند بگوید و از این جهت سخنان ناقص میماند لذا همیشه ناگفتهها و ناشنیدههایی در این امر وجود دارد و همواره با افق جدیدی برای نگاه به آن موضوعات پیش میآید. پس عالَم توصیف انقلاب اسلامی به همان معنای اشراقی آن، بیکرانه است و باب گفتگو نسبت به آن هرگز بسته نمیشود و آنچه مییابیم حرف نهایی نیست و همه آنچه گفتهایم همه آن نیست که میتوان گفت.
26- امثال مولوی با نظر به ظهور حقیقت در بستر هر امر اشراقی میگوید:
اندکاندک جمع مستان میرسد اندکاندک میّپرستان میرسند
دلنوازان، ناز نازان در رهاند گلعُذاران از گلستان میرسند
اندکاندک زین جهان هست و نیست نیستان رفتند و هستان میرسند
سِر خَمُش کردم که آمد خان غیب یک بتان با آب دستان میرسند
و این نشان میدهد که سخنگفتن و یا نوشتن در مورد حقایق اشراقی و در روند زمان چهرههای مختلفاش بهوجود میآیند و پدیدارشدنشان تدریجیالوجود است. از یک طرف عنقا شکار کس نشود و از طرف دیگر اگر به شکار آن نرویم در پوچی میمانیم، زیرا فرمود: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» و اندکاندک حرفهایی از درون به گوش خواهد رسید و زبان خاص مربوط به وصف حقیقت دوران به تدریج از راه میرسد و واژهی مناسب ظهور میکند و جهان از نو وصف میشود. به گفته مولوی:
کان قندم نِیِستانِ شکرم هم زمن میروید و من میخورم
علم تقلیدی و تعلیمیست آن کز نفور مستمع دارد فغان
چون پی دانه نه بهر روشنیست همچو طالبعلم دنیایِ دنیست
27- در نظر به انقلاب اسلامی بهعنوان رخدادی تاریخی، باید نحوه تجربه چنین رخدادی را در خود بهوجود آوریم. تجربه چنین واقعیاتی بیرون از روشی که از طریق منطق با واقعیات روبهرو میشویم، ممکن است. تجربه رخدادهای تاریخی مثل تجربه زیباشناسانه است که نوعی فرارفتن از هرگونه قاعدهمندی است که از طریق قواعد منطقی نمیتوان آن را یافت.
والسلام
[1] - إِنَّ رَجُلًا كَانَ فِيمَا مَضَى مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ كَانَ لَهُ ابْنٌ لَمْ يَكُنْ يَرْغَبُ فِي عِلْمِ أَبِيهِ وَ لَا يَسْأَلُهُ عَنْ شَيْءٍ وَ كَانَ لَهُ جَارٌ يَأْتِيهِ وَ يَسْأَلُهُ وَ يَأْخُذُ عَنْهُ فَحَضَرَ الرَّجُلَ الْمَوْتُ فَدَعَا ابْنَهُ فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّكَ قَدْ كُنْتَ تَزْهَدُ فِيمَا عِنْدِي وَ تَقِلُّ رَغْبَتُكَ فِيهِ وَ لَمْ تَكُنْ تَسْأَلُنِي عَنْ شَيْءٍ وَ لِي جَارٌ قَدْ كَانَ يَأْتِينِي وَ يَسْأَلُنِي وَ يَأْخُذُ مِنِّي وَ يَحْفَظُ عَنِّي فَإِنِ احْتَجْتَ إِلَى شَيْءٍ فَأْتِهِ وَ عَرَّفَهُ جَارَهُ فَهَلَكَ الرَّجُلُ وَ بَقِيَ ابْنُهُ فَرَأَى مَلِكُ ذَلِكَ الزَّمَانِ رُؤْيَا فَسَأَلَ عَنِ الرَّجُلِ فَقِيلَ لَهُ قَدْ هَلَكَ فَقَالَ الْمَلِكُ هَلْ تَرَكَ وَلَداً فَقِيلَ لَهُ نَعَمْ تَرَكَ ابْناً فَقَالَ ائْتُونِي بِهِ فَبُعِثَ إِلَيْهِ لِيَأْتِيَ الْمَلِكَ فَقَالَ الْغُلَامُ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي لِمَا يَدْعُونِي الْمَلِكُ وَ مَا عِنْدِي عِلْمٌ وَ لَئِنْ سَأَلَنِي عَنْ شَيْءٍ لَأَفْتَضِحَنَّ فَذَكَرَ مَا كَانَ أَوْصَاهُ أَبُوهُ بِهِ فَأَتَى الرَّجُلَ الَّذِي كَانَ يَأْخُذُ الْعِلْمَ مِنْ أَبِيهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الْمَلِكَ قَدْ بَعَثَ إِلَيَّ يَسْأَلُنِي وَ لَسْتُ أَدْرِي فِيمَ بَعَثَ إِلَيَّ وَ قَدْ كَانَ أَبِي أَمَرَنِي أَنْ آتِيَكَ إِنِ احْتَجْتُ إِلَى شَيْءٍ فَقَالَ الرَّجُلُ وَ لَكِنِّي أَدْرِي فِيمَا بَعَثَ إِلَيْكَ فَإِنْ أَخْبَرْتُكَ فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ لَكَ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ فَقَالَ نَعَمْ فَاسْتَحْلَفَهُ وَ اسْتَوْثَقَ مِنْهُ أَنْ يَفِيَ لَهُ فَأَوْثَقَ لَهُ الْغُلَامُ فَقَالَ إِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَسْأَلَكَ عَنْ رُؤْيَا رَآهَا أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقُلْ لَهُ هَذَا زَمَانُ الذِّئْبِ فَأَتَاهُ الْغُلَامُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ هَلْ تَدْرِي لِمَ أَرْسَلْتُ إِلَيْكَ فَقَالَ أَرْسَلْتَ إِلَيَّ تُرِيدُ أَنْ تَسْأَلَنِي عَنْ رُؤْيَا رَأَيْتَهَا أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ الْمَلِكُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِي أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ زَمَانُ الذِّئْبِ فَأَمَرَ لَهُ بِجَائِزَةٍ فَقَبَضَهَا الْغُلَامُ وَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ أَبَى أَنْ يَفِيَ لِصَاحِبِهِ وَ قَالَ لَعَلِّي لَا أُنْفِدُ هَذَا الْمَالَ وَ لَا آكُلُهُ حَتَّى أَهْلِكَ وَ لَعَلِّي لَا أَحْتَاجُ وَ لَا أُسْأَلُ عَنْ مِثْلِ هَذَا الَّذِي سُئِلْتُ عَنْهُ فَمَكَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَلِكَ رَأَى رُؤْيَا فَبَعَثَ إِلَيْهِ يَدْعُوهُ فَنَدِمَ عَلَى مَا صَنَعَ وَ قَالَ وَ اللَّهِ مَا عِنْدِي عِلْمٌ آتِيهِ بِهِ وَ مَا أَدْرِي كَيْفَ أَصْنَعُ بِصَاحِبِي وَ قَدْ غَدَرْتُ بِهِ وَ لَمْ أَفِ لَهُ ثُمَّ قَالَ لآَتِيَنَّهُ عَلَى كُلِّ حَالٍ وَ لَأَعْتَذِرَنَّ إِلَيْهِ وَ لَأَحْلِفَنَّ لَهُ فَلَعَلَّهُ يُخْبِرُنِي فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ إِنِّي قَدْ صَنَعْتُ الَّذِي صَنَعْتُ وَ لَمْ أَفِ لَكَ بِمَا كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ وَ تَفَرَّقَ مَا كَانَ فِي يَدِي وَ قَدِ احْتَجْتُ إِلَيْكَ فَأَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ لَا تَخْذُلَنِي وَ أَنَا أُوثِقُ لَكَ أَنْ لَا يَخْرُجَ لِي شَيْءٌ إِلَّا كَانَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ وَ قَدْ بَعَثَ إِلَيَّ الْمَلِكُ وَ لَسْتُ أَدْرِي عَمَّا يَسْأَلُنِي فَقَالَ إِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَسْأَلَكَ عَنْ رُؤْيَا رَآهَا أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقُلْ لَهُ إِنَّ هَذَا زَمَانُ الْكَبْشِ فَأَتَى الْمَلِكَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لِمَا بَعَثْتُ إِلَيْكَ فَقَالَ إِنَّكَ رَأَيْتَ رُؤْيَا وَ إِنَّكَ تُرِيدُ أَنْ تَسْأَلَنِي أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِي أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْكَبْشِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ تَدَبَّرَ فِي رَأْيِهِ فِي أَنْ يَفِيَ لِصَاحِبِهِ أَوْ لَا يَفِيَ لَهُ فَهَمَّ مَرَّةً أَنْ يَفْعَلَ وَ مَرَّةً أَنْ لَا يَفْعَلَ ثُمَّ قَالَ لَعَلِّي أَنْ لَا أَحْتَاجَ إِلَيْهِ بَعْدَ هَذِهِ الْمَرَّةِ أَبَداً وَ أَجْمَعَ رَأْيَهُ عَلَى الْغَدْرِ وَ تَرْكِ الْوَفَاءِ فَمَكَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَلِكَ رَأَى رُؤْيَا فَبَعَثَ إِلَيْهِ فَنَدِمَ عَلَى مَا صَنَعَ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ صَاحِبِهِ وَ قَالَ بَعْدَ غَدْرٍ مَرَّتَيْنِ كَيْفَ أَصْنَعُ وَ لَيْسَ عِنْدِي عِلْمٌ ثُمَّ أَجْمَعَ رَأْيَهُ عَلَى إِتْيَانِ الرَّجُلِ فَأَتَاهُ فَنَاشَدَهُ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ سَأَلَهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ هَذِهِ الْمَرَّةَ يَفِي مِنْهُ وَ أَوْثَقَ لَهُ وَ قَالَ لَا تَدَعْنِي عَلَى هَذِهِ الْحَالِ فَإِنِّي لَا أَعُودُ إِلَى الْغَدْرِ وَ سَأَفِي لَكَ فَاسْتَوْثَقَ مِنْهُ فَقَالَ إِنَّهُ يَدْعُوكَ يَسْأَلُكَ عَنْ رُؤْيَا رَآهَا أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَإِذَا سَأَلَكَ فَأَخْبِرْهُ أَنَّهُ زَمَانُ الْمِيزَانِ قَالَ فَأَتَى الْمَلِكَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ لِمَ بَعَثْتُ إِلَيْكَ فَقَالَ إِنَّكَ رَأَيْتَ رُؤْيَا وَ تُرِيدُ أَنْ تَسْأَلَنِي أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِي أَيُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْمِيزَانِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْطَلَقَ بِهَا إِلَى الرَّجُلِ فَوَضَعَهَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ قَالَ قَدْ جِئْتُكَ بِمَا خَرَجَ لِي فَقَاسِمْنِيهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ إِنَّ الزَّمَانَ الْأَوَّلَ كَانَ زَمَانَ الذِّئْبِ وَ إِنَّكَ كُنْتَ مِنَ الذِّئَابِ وَ إِنَّ الزَّمَانَ الثَّانِيَ كَانَ زَمَانَ الْكَبْشِ يَهُمُّ وَ لَا يَفْعَلُ وَ كَذَلِكَ كُنْتَ أَنْتَ تَهُمُّ وَ لَا تَفِي وَ كَانَ هَذَا زَمَانَ الْمِيزَانِ وَ كُنْتَ فِيهِ عَلَى الْوَفَاءِ فَاقْبِضْ مَالَكَ لَا حَاجَةَ لِي فِيهِ وَ رَدَّهُ عَلَيْه( الكافي، ج8، ص: 363)
[2] - صحيفه امام، ج1، ص 303.
[3] - سوره جن، آيه 10.
[4] - سوره جن، آيه 8.
[5] - سوره جن، آيه 9.
[6] - براي روشنشدن معناي ممانعت فرشتگان ميتوانيد به تفسير سوره حجر در تفسير الميزان و شرح آن از همين مؤلف رجوع فرماييد.
[7] - خطبه 192، نهجالبلاغه عبده، و 234 نهجالبلاغه فيض الاسلام
[8] - قرآن در رابطه با آگاهی تاریخی که سپس به خودآگاهی تبدیل میشود، میفرماید: «قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا»(آلعمران/84) بگو ما به خدا و آنچه بر ما نازل شد ایمان آوردیم، نمیفرماید «ما اُنْزِلَ عَلیّ» که تنها شامل پیامبر«صلواتاللهعلیهوآله» شود. از این جهت یک ملت را در بر میگیرد.
[9] - بحار الأنوار ، ج68، ص: 221
[10] - «وقت» حالتی است که انسانها در حضور حقیقت قرار میگیرند. لحظهای از تاریخ یک ملت است که قرنها استمرار مییابد و مبنا و بنیادِ یک قوم واقع میشود، چیزی که در یاد و خاطرهها میماند و به انسان معنا میدهد.
[11] - غفلت از حقیقت وجودی به همان معنایی است که حضرت حق میفرماید: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ. وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ»(یس/ 60 و 61) آیا ای فرزندان آدم! مگر تعهد نکردید شیطان را پرستش نکنید که او برای شما دشمن آشکار است و بهخوبی در عمق جان خود آن دشمنی را احساس میکنید و بنا بود مرا پرسش کنید که این، راه مستقیم و گشوده به سوی حقیقت است.
[12] - در این رابطه خوب است به مقاله «انقلاب اسلامی و عبور از تمایز بین سوبژه و اُبژه» رجوع فرمایید که نقد نظرات آقای دکتر عبدالکریمی نسبت به انقلاب اسلامی است.