بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
13572

تناسخبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام: آیا تناسخ یعنی خارج شدن روح از یک بدن و رفتن در یک بدن دیگر محال می باشد. چرا؟ لطفا اگر منابعی برای مطالعه بیشتر و عمیق تر در این مساله هست اعلام بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ملاصدرا در ابتدای کتاب «معرفت نفس و حشر»، دلایل غلط‌بودن نظریه‌ی تناسخ را با همین عنوان مطرح می‌کند. کتاب بر روی سایت هست. موفق باشید

13091
متن پرسش
سلام علیکم: کسانی قایل به این هستند که اگر انسان به روشهای مختلف به تربیت عقلانی و پرورش تفکر خود بپردازد، معارف اسلامی از دل این رشد عقلی زاییده خواهد شد. خصوصا در مورد تربیت کودک، اگر به رشد عقلی او همت گماریم، تحصیل محصول ایمان و عقیده در سنین بعدی حاصل است و لزومی به انس با معارف وجود ندارد و یا اگر هم باشد به اندازه پرورش عقلی اهمیت ندارد، بلکه همین روش، محتواساز است. نظر حضرتعالی در این رابطه چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به قول خواجه نصیرالدین طوسی، عقل اگر بداند به کجا نگاه کند بهتر از وَهم و خیال نتیجه می‌گیرد ولی این انبیاء و اولیاء هستند که با نور الهی و کشفیات رحمانی خود عقل را راهنمایی می‌کنند که به کجا بنگرد و از این جهت غزالی روشن می‌کند برای خوبی عقل همین بس که متوجه‌ی نقص خود می‌شود و می‌فهمد که به وَحی نیاز دارد. موفق باشید

10655
متن پرسش
سلام و عرض ارادت: استاد، من نمیتونم بپذیرم که انقلاب داره رو به جلو حرکت میکنه، الان جمهوری اسلامی به بزرگترین دشمن انقلاب اسلامی تبدیل شده، چرا از این موضوع داره غفلت میشه و داریم شعار میدیم؟ چرا واقع بینی نداریم؟ حجم عظیم فساد، ناکارآمدی ، ‌رابطه بازی و بی عدالتی که الان در سیستم اجرایی، قضایی و مقننه ما بوجود اومده کمر انقلاب رو شکسته! این ناکارآمدی باعث شده با تحریم ها زمین بخوریم و خیلی راحت مذاکره با امریکا رو قبول کنیم! استاد هرچی رو بشه توجیه کرد و شعار داد، وضعیت الان گل و بلبل شنیدن با امریکا و کری و اشتون رو نمیشه توجیه کرد. این صحبت ها رو آقا توی نماز جمعه سال 76 داشتند، با توجه به وضعیت الان، به نظر شما هیچ حرفی باقی میمونه؟! «نماز جمعه بیست و ششم دی ماه سال 76 : هدف اینها چیست؟ هدف حکومت امریکا و دستگاه امپراتوری خبری امریکایی از این حرفها چیست که مرتّب می گویند: ایران میخواهد مذاکره کند؟ هدف، چند چیز است: 1- یکی این‌که اینها می خواهند آن چیزی را که تا امروز وسیله وحدت ملت ایران بوده است، به وسیله اختلاف ملت ایران تبدیل کنند. تا به حال آحاد ملت ایران به خاطر این‌که می دانستند دولت امریکا دشمن آنهاست، در مقابل دشمنی آمریکا، اگر یک وقت اختلافات جزئی هم داشتند، کنار می گذاشتند و متّحد می شدند. مقابله با آمریکا، یکی از وسایل وحدت این ملت بوده است. اینها می خواهند با این جنجالها، همین وسیله وحدت را، به وسیله اختلاف تبدیل کنند. این علیه آن، آن علیه این. این بگوید مذاکره، آن بگوید مذاکره چه فایده‌ای دارد؛ آن یکی بگوید چه ضرری دارد؟ یک عدّه از این طرف بحث کنند، یک عدّه از آن طرف بحث کنند! و اینها هم این وحدت عظیم ملی را که ملت ایران در مقابله با حضور دشمن دارد، به اختلاف ملت ایران تبدیل کنند. 2- هدف دوم این است که می خواهند با تکرار این قضیه - مذاکره و رابطه با آمریکا - قضیه‌ای را که در چشم ملت ایران، به دلایلی منطقی، یکی از زشت‌ترین چیزهاست، قبحش را از بین ببرند. می خواهند قبح این را از بین ببرند؛ مثل کاری که سرِ قضیه اسرائیل با اعراب کردند. یک روز بود که دولتهای عرب، صحبت کردن با اسرائیل، رابطه با اسرائیل و حتّی آوردن اسم اسرائیل را یکی از کارهای بسیار زشت می دانستند. اینها با مطرح کردن و پیش کشیدن این قضیه، آنها را یکی یکی از صفوف ملت عرب خارج کردند و بار را به گردن او انداختند. بتدریج کاری کردند که قبح این قضیه ریخت؛ حتّی دولتهایی که در مرزهای اسرائیل نیستند و هیچ خطر و ضرری هم از اسرائیل نمی بینند، در خانه خودشان نشسته‌اند و صحبت از مذاکره با اسرائیل می کنند! واقعاً چه لزومی دارد؟ اما می کنند؛ چون قبحش ریخته است. 3- هدف سوم این است که اصل مذاکره با ایران، برای امریکا به عنوان ابرقدرت، بسیار مهم است... ابرقدرت، یعنی آن قدرتی که از همه قدرتهای سیاسی دنیا بالاتر است و می تواند اراده خود را بر آنها تحمیل کند... حال ابرقدرتی با این همه ادّعا، با این همه باد و بروت جهانی و سیاسی، یک جا هست که برایش ارزش و اعتبار و احترامی قائل نمی شوند؛ آن یک جا کجاست؟ جمهوری اسلامی ایران. برای آمریکا مهم است که ایران اسلامی که از روز اوّل به دلایل روشنی در مقابل امریکا ایستاد و تسلیم امریکا نشد و گفت که با امریکا مذاکره نمی کنم، حالا بگوید که بسیار خوب، چَشم، ما هم مذاکره می کنیم! می گویند بفرما، ابرقدرتی کامل شد! این منطقه‌ای هم که زیر بار نمی رفت، زیر بار آمد؛ این‌جا هم عتبه را بوسیدند! بنابراین، صِرف مذاکره برایشان خیلی مهّم است. 4- نکته دوم برای این‌که مذاکره با ایران برای امریکا اهمیت دارد، این است که حرکت جمهوری اسلامی و ملت ایران موجب شد که احساسات اسلامی در هر گوشه دنیا بیدار شود؛ در آسیا، در آفریقا و حتّی در اروپا، مسلمانان با نام اسلام، احساسات اسلامی خودشان را سرِ دست گیرند و مبارزه‌ای را به نحوی شروع کنند. اگر جمهوری اسلامی با امریکا پشت میز مذاکره بنشیند، آمریکاییها خیالشان از این جهت راحت می شود؛ به هرجایی در دنیا می گویند: شما برای چه تلاش می کنید؟ شما که مثل ایران نخواهید شد، به پای ایران که نخواهید رسید! هر چه بشوید، یک ملت و یک نظام و آن شکوه و شجاعت را که پیدا نخواهید کرد؛ آنها هم بالاخره مجبور شدند و این‌جا پای میز مذاکره آمدند؛ شما دیگر چه می گویید!؟ یعنی با تسلیم ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران به نشستن پای میز مذاکره با آمریکا، خیال آمریکا از بسیاری از این مبارزات دنیای اسلام آسوده خواهد شد. این سؤال امروز در ذهن بسیاری از مسؤولان کشورهای اسلامی و غیر اسلامىِ به اصطلاح خودشان جهان سومی وجود دارد و برای دستگاه آمریکا موجب زحمت جدّی شده است؛ خارج شدن از حالت تبعیت و تسلیم، به خاطر وجود جمهوری اسلامی، که جمهوری اسلامی هست، هیچ اعتنایی هم به امریکا نمی کند و آمریکا نمی تواند هیچ کار مهمّی با آن انجام دهد. چرا؛ گاهی اوقات هارت و هورت می کنند؛ مثلاً قانون «داماتو» یی می گذرانند، قانون هم بعد از چند ماه به خودی خود منسوخ می شود؛ کار اساسی نمی توانند بکنند. پس، چرا ما خودمان را بیخودی معطّل کردیم و اسیر امریکا شدیم؟ امریکا در پی یک جواب است؛ باید کاری کند که به آنها این‌طور تفهیم شود که: «دیدید، این محاصره اقتصادی و همین فشارهایی که ما علیه جمهوری اسلامی به خرج دادیم، بالأخره جمهوری اسلامی را هم خسته کرد و مجبور نمود که او هم بیاید و زانو بزند و از آن پایگاه و از آن گردن برافراشته‌ای که داشت، بناچار پایین آید!». این را به دولتهایی که پیرو و تابعش هستند، تفهیم کند که: «نخیر؛ این‌طور هم نیست که شما خیال کنید کسی که با ما نباشد، می تواند از آسیب در امان بماند. جمهوری اسلامی هم بالاخره مجبور شد بیاید»! اینها می خواهند با شایعه مذاکره جمهوری اسلامی - که بگویند جمهوری اسلامی تسلیم شد؛ طرف ما آمد و مجبور شد کنار بیاید و با ما مذاکره کند - این‌طور وانمود کنند که در این مصاف، بالاخره قطب اسلامی شکست خورد و مجبور به عقب‌نشینی شد و قطب استکبار در این مصاف پیروز گردید. بالاخره امریکا از این‌که شایع شود جمهوری اسلامی تسلیم شده است تا با آمریکا مذاکره کند و پشت میز مذاکره بنشیند - یعنی از حرفها و ادّعاهای خود نسبت به استکبار دست بردارد - بیشترین استفاده را می کند. آمریکایی ها مستکبرند. آدم مستکبر و دولت مستکبر، دنبال سبز کردن حرف خودش است. بنابراین، این‌طور نیست که رابطه‌برای کشور ما فایده‌ای داشته باشد؛ که اگر رابطه نباشد یا مذاکره نباشد، این مشکلات به وجود خواهد آمد و اگر این مذاکره و رابطه انجام شد، مشکلات از بین خواهد رفت؛ نه. نه امریکا برای ایجاد مشکلات آن‌چنان دستش باز است و نه رابطه و مذاکره این چنین معجزه‌گریای برای رفع مشکلات دارد. هیچکدام از اینها نیست؛ بسته به توان ملت است، بسته به عُرضه یک حکومت است، بسته به اقتدار و عزّت‌خواهی ماست که بتوانیم در مقابل امریکا بایستیم و برطبق اراده و برطبق مصالح کشورمان اقدام کنیم. رابطه و مذاکره، برای ملت ایران و برای نهضت جهانی مضّر است. اولین ضرر این است که آمریکایی ها با ورود در این میدان، این‌طور تفهیم خواهند کرد که جمهوری اسلامی از همه حرفهای دوران امام و دوران جنگ و دفاع مقدّس و دوران انقلاب صرف‌نظر کرده و گذشته است. اوّلین چیزی که امریکاییها ادّعا می کنند، این است. اوّلین مطلبی که در دنیا شایع می کنند، این است که انقلاب اسلامی تمام شد و پایان گرفت؛ کما این‌که هنوز هیچ چیز نشده، همین حرفها را زمزمه می کنند!»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در این موضوع با شما موافقم که قصد آمریکا در مذاکره با انقلاب اسلامی همین است که جنابعالی و سایر اندیشمندان انقلاب اسلامی متوجه شده‌اند، ولی عنایت داشته باشید ما در شرایطی بحمداللّه هستیم که یقیناً آمریکا را ناکام خواهیم گذاشت و انقلاب اسلامی چهره‌ی دیگری از فرهنگ مقابل با استکبارش را به نمایش می‌گذارد. زیرا انقلاب اسلامی در سر تا سر جهان یک لحظه در دفاع از جریان‌های ضد استکباری کوتاه نیامده، درست در حین مذاکره با آمریکا در تقویت حماسه‌ی یمن نقش خود را بازی می‌کند که حیات خلوت سعودی بود. درست در حین مذاکره تلاش دارد کرانه‌ی باختری را مسلح کند و در قدس انتفاضه‌ی دوم را راه بیندازد. از طرفی ما باید جای این فکر را که مدعی است می‌توان در مذاکره با آمریکا مسائل انقلاب را حل کرد روشن می‌کردیم. فراموش نکنید ما در عین آن‌که از جهتی نسبت به انقلاب اسلامی در زمانِ «فانی» زندگی می‌کنیم و هر روز همان‌طور که در ابتدای سخن فرمودید با انواع ظلم‌ها و بی‌عدالتی‌ها روبه‌روییم، نسبت به انقلاب اسلامی در زمانِ «باقی» زندگی می‌کنیم و حقیقتی که انقلاب اسلامی در تاریخ ما وارد کرده و در ذیل نگاه قدسی در حال عبوردادن بشریت است از فرهنگ استکباری به حاکمیت مهدوی. نگاهی که شیعه در به میدان‌آمدنِ سقیفه داشت و سقیفه را همه‌ی اسلام ندانست. انقلاب اسلامی در «زمان باقی» با هدایت‌های رهبری عزیز«حفظه‌اللّه» راه‌هایی را گشوده که مذاکره با آمریکا به محاکمه با آمریکا تبدیل می‌شود و با روشن‌شدن قصد ایران در عدم داشتن تسلیحات اتمی، این آمریکا است که در جای متهم قرار می‌گیرد و انقلاب اسلامی یک گام جلو می‌رود. عنایت داشته باشید ماوراء تبلیغات غربی، متفکران جهان حرف انقلاب اسلامی را به‌خوبی می‌فهمند و این متفکران هستند که راهنمای افکار مردمشان خواهند بود. اجازه بدهید از ذکر نمونه‌ها صرف نظر کنیم. موفق باشید
9429

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
به نام خدا. سلام. خدا قوت. چه کنیم تا نور شویم تا بتوانیم نور را ببینیم؟ تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به حلال و حرام الهی با رویکرد متخلق‌شدن به اخلاق الهی، مقید باشید. کتاب «چگونگی فعلیت‌یافتن باورهای دینی‌» إن‌شاءاللّه می‌تواند کمک کند. موفق باشید
8176
متن پرسش
با سلام .استاد عزیزمیخواستم از شما تقاضا کنم در بحثهایتان به مسائل و مشکلات زندگی زن و شوهر بیشتر توجه کنیدمخصوصا در مورد رفتارهای افراطی بعضی اقایان که واقعا زنان را کلافه کرده و برای هرچیزی از ما ایراد میگیرند ای کاش این گیر دادنها دوستانه و منطقی باشد متاسفانه اکثر انها به بحث و دعوا کشیده میشوداستاد عزیز مثلا همسر خودم خیلی شما را قبول دارند وتمام بحثهای شما را کار کرده ودر جلسات شما حضور دارد ولی صحبتهای شما را تا جایی قبول دارد که به نفع خودش باشدمن تمام شئونات اسلامی را رعایت میکنم و همیشه سعی کرده ام حرام و حلال را رعایت کنم ولی همسر با پوشش من مشکل داردبا روحیه حساس من مشکل داردهمیشه دوست دارد تنها باشد وکسی مزاحم خلوتش نشود زیاد حرف نمیزند با کسی(دوستان مذهبی اش) رفت و امد نمیکند که مبادا از دین دور شود تفریح نمیرود چون باید زندگی ما مذهبی ها با بقیه فرق داشته باشدو...از طرفی هم دلم نمیخوادهمسرم از من ناراضی باشدو اکثر اوقات کوتاه میام ولی باز هم هضم یک سری مسائل برام مشکله لطفا مرا راراهنمایی کنید با تشکر
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: حتماً صحبت‌های فوق‌العاده نورانی رهبری عزیز را در روز شنبه 30/1/93 گوش دادید. بنده وظیفه‌ی خود دانستم که جلسه‌ی شنبه را منحصر کنم به شرح همان سخنان. چون این یک مشکل اساسی برای زن و مرد ما است که جای همدیگر را در این تاریخ نمی‌شناسند. امیدوارم جنابعالی و آن رفیقمان عرایض روز شنبه را که إن‌شاءاللّه مسؤلان محترم سایت روی سایت می‌گذارند، دنبال کنید. مقام معظم رهبری در آن صحبت می‌فرمایند: « من نمیگویم هرچه به نام دین در دهانها مى‌افتد آدم قبول کند؛ نه، از همان دین صحیح، که با شیوه‌ى درستِ استنباط و به وسیله‌ى اهل و شایستگان این کار انجام میگیرد، استفاده شود؛ » این سخن نکاتی دارد که إن‌شاءاللّه در عرایض بنده دنبال فرمایید. با این‌همه مطمئن باشید اگر جهت رعایت همسرتان از بعضی از خواسته‌هایتان کوتاه بیایید به حقیقت محمد و آل محمد«صلواة‌اللّه‌علیه‌وآله» قسم، در این دنیا و آن دنیا برای جبران آن خواسته‌ها، بهشت‌ها در قلب شما گشوده خواهد شد. موفق باشید
7826
متن پرسش
سلام استاد . داد از اینهمه رابطه ی عادی که بین دختر و پسرهای مذهبی ما در این هیئت ها و گروه های فرهنگی تحت عنوان کار فرهنگی هست.در حالیکه روحشان خبر ندارد که این یک رابطه ی مدرن شده است در قالب دین. استاد شاید دوستان ناراحت شوند ولی بنده شهرستانهای مختلف کار کرده ام و شیوع آنرا در بین اعضای هیئات اصفهانی متاسفانه بیشتر دیدم. آیا نباید چنین مکرهایی را هم متذکر بود؟یا بنده فکرم جمود دارد؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: متأسفانه دوستان هیئتی بر روی معارف اسلامی و اخلاق کمتر وقت می‌گذارند تا جایگاه احکام الهی را بدانند و آن را کامل رعایت کنند. ابتدا باید هیئت‌های ما کلاس معارف شود تا عزاداری‌ها انسان‌سازتر گردد. موفق باشید
7715
متن پرسش
باعرض سلام وطول عمرباعزت برای استاد ازباب اینکه بدانیدما شاگردان خوبی برای شماهستیم واخذنظرحضرت عالی درخصوص سیر(صعودی)انسان دردنیا وبرزخ (برازخ)تاقیامت واینکه درکتاب معادفرمودید نگرانی معصومین علیهم السلام ازبرزخ شیعیان شان می باشدبنده به زعم خودم اینگوه برداشت می کنم همانطورکه برای وروددردنیا بایستی جنین به مراحل رشدتکاملی خویش برسدتاشان حیات دردنیا راکسب نماید وچنانچه ناقص بدنیا بیایدمحکوم به زوال ونابودی است پس دربرزخ هم برای ورودبه قیامت بایستی لیاقت وشایستگی ورودبه ان نشه راپیداکندتا وارد شودواین می شودکه برزخ عده ای سالیان طولانی طول می کشدتاکامل شوندوبعضی همین حالا دربهشتندآیا صحیح است؟ضمنادرخصوص استفاده از فایل صوتی معادازپنجاه به بعدوجزوات تفسیرقران ونهج البلاغه درسایت تغییری که قولش راداده بودیدصورت نگرفته است باتشکرفراوان انشائ اله ایام نوروزسفرکربلا درپیش دارم جهت فیض بیشترازان مکان مقدس خوشحال می شوم توصیه ای بفرمایید
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: بحمداللّه مطلب درست برداشت شده منتها در عین آن‌که عده‌ای از جهاتی همین حالا در قیامت هستند از جهت دیگر تا حشر اولین و آخرین محقق نشود آن حساب نهایی که مخصوص قیامت است واقع نمی‌شود. در مورد فایل‌های صوتی از جلسه‌ی 50 به بعد معاد فرمودید؛ دوستان باید سعی بفرمایند دی‌وی‌دی آن را تهیه کنند چون در حال حاضر قرار دادن آن‌ها روی سایت مقدورشان نیست تا ببینیم در سایت جدید چه می‌شود کرد. زیارت مولایمان حضرت سیدالشهداء«علیه‌السلام» می‌روید یادتان باشد مفتخر به توفیقی می‌شوید که دیگر بین شما و حضرت حق گناهی باقی نمی‌ماند و لذا عباداتتان قلبی می‌شود، آن‌ها را رها نکنید التماس دعا. موفق باشید
6620
متن پرسش
سلام خدمت استاد محترم. سلام ببخشید میخواستم بدونم جلسه سلوک که در مدرسه معصومیه برگزار شد هرهفته برگزار خواهدشد؟ فقط برای آقایونه یا خانومها هم میتونن شرکت کنن؟بنده تازه ارشد را در یک رشته فنی به اتمام رسانده ام. علاقه مند به علوم دینی و عرفان هستم . چون خلق شدم برای شناخت خداوند. اگر هدف خلقت معرفت الهی و عرفان است، با این اوضاع اقتصادی و صبح تا شب دنبال کار و پول که به اجبار هم هست کسی به جایی در معرفت نمیرسد. پس بهتراست بیاییم حوزه و قید کار و درامد و ... را بزنیم. چون اخر عمر حسرت میخوریم. شدیم یه فرد 50 یا 60 ساله که دیگه اصلاحش سخته. خیلی جدی باید عرض کنم که من واقعا مانده ام چه کار کنم. لطفا بفرمایید اگر حوزه نیایم چگونه به عرفان که هدف خلقت است برسم؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: هریک ماه برگزار می‌شود ولی به جهت سفر به کربلا این هفته یعنی در تاریخ 19/9 تشکیل می‌شود و خانم‌ها هم می‌توانند شرکت کنند. در مورد قسمت دوم سوال باید عرض کنم :در عین آن که حوزه بستر مناسبی است برای کسی که بخواهد سلوک عرفانی داشته باشد تنها راه نیست ، در کنار زندکی غیر حوزوی ، راه معرفت نفس راه خوبی است. موفق باشید
5452
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید در پاسخ به سوال شماره 5166 فرموده اید که " بنده سخت معتقدم اگر طلبه‌ی فلسفه‌خوان از فقه بهره‌ی کافی نداشته باشد بیش از آن‌که مفید باشد مضر خواهد بود". سوال داشتم که اولا، آیا این مضر شدن مخصوص طلبه است یا برای غیر طلبه هم هست و ثانیا، دلیل این مضر بودن و ضررهای مترتب بر آن را توضیح بفرمایید و ثالثا، مقدار فقه خواندن چقدر باید باشد تا این ضرر پیش نیاید؟ در حد لمعه یا مکاسب یا خارج فقه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد طلبه که نقش تبیین دین را به عهده دارد بحث فقه و فقه‌دانی از دو زاویه مهم است یکی از آن جهت که باید جایگاه حرکات و گفتار خود را در فقه بداند و دیگر آن‌که سخنانی که می‌گوید و راهنمایی‌هایی که در امور دین مثل عقاید و اخلاق دارد مرز فقهی آن‌ها را نیز مشخص کند و همواره در فضای فقهی عمل کند. ولی برای غیر طلبه موضوع تا این اندازه حساس نیست در عین آن‌که هیچ‌کس نباید در مسیر فلسفه و عرفان از تقیّد به فقه و احکام الهی کوچک‌ترین فاصله‌ای داشته باشد. در مورد طلبه‌ای که نقش تبیین دین را به عهده می‌گیرد خارج فقه نیاز است در آن حدّی که فضای استنباط فقها را بشناسد. موفق باشید
5285
متن پرسش
سلام.جناب استاد شما به کرات بیان کرده اید که در غرب انسان محور است اما در اسلام خدا محور می باشد وانسان بنده ی خدا می باشد.آیا می توان با تعریف صحیح و همه جانبه انسان از منظر اسلام انسان تعریف شده را محور هستی دانست و دیگر به آن انسان محوری اومانیسم نگفت وبه معنای ولقد کرمنا بنی آدم ویا الم تر ان الله سخر لکم ما فی السموات ومافی الرض گرفت واساسا آیا شعار انسان محوری که غرب می دهد مصادره به مطلوب کردن شعاری اسلامی نیست چون اساسا اومانیسم به معنای حقیقی انسان خدایی است ونه انسان محوری ومسلمین در شعار انسان محور هستی دادن از تمامی مکاتب وادیان اولی تر می باشند کدام مکتب بیان می کند که مسیر کمال تمامی موجودات از طریق انسان است واگر بخواهد به ایده آل خود برسد از مسیر انسان استویا تمامی هستی برای انسان آفریده شده است و...واین تعبیر حضرت آقا نیز بدین معناست که ...رکن دوم ،تکریم انسان است یا می توانیم به ان بگوییم انسان محوری .البته انسان محوری در بینش اسلامی ،به طور کلی با اوانیسم اروپای قرن 18و19 متفاوت است .آن یک چیز دیگر است این یک چیز دیگر .آن هم اسمش انسان محوری است اما این ها فقط در اسم شبیه همند.79/09/12
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در اومانیسم نسبت به خلیفة اللهی انسان غفلت می‌شود در حالی‌که در نظر به خلیفة‌اللهی‌بودن انسان، تماماً نظر به خدا و اسماء الهی مطرح است. درکتاب «انسان از تنگنای بدن تا فراخنای قرب» عرایضی در مورد تفاوت انسان در منظر اسلام با اومانیسم داشته‌ام. موفق باشید
5096

توحیدی صمدیبازدید:

متن پرسش
ره رسیدن به توحیدی صمدی که علامه حسن زاده آملی فرمودند چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بهتر است این موضوعات را در کلام همان عزیزان دنبال کنید . کتاب «از برهان تا عرفان» می‌تواند کمک کند. موفق باشید
4346
متن پرسش
با سلام و تشکر از آثار ارزنده و موثرتان چرا خداوند متعال بطور مستقیم اسمی از ائمه علیم السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها در قرآن کریم نبرده و اشارات به این بزرگواران بصورت غیر مستقیم و کنایه آمیز است. در صورت امکان در این رابطه کتاب هم معرفی نمایید با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این یکی از بحث‌های مهمی است که در علم کلام و بحث امامت مورد بحث و تدقیق قرار گرفته، بنده هم در کتابی که در دست چاپ است تحت عنوان «مبانی نظری نبوت و امامت» عرایضی داشته‌ام که خلاصه‌ی آن را در جواب سؤال شماره‌ی 2049 می‌توانید بیابید. موفق باشید
2926
متن پرسش
سلام در رابطه با سوال 2854 چرا خداوند ارداه کرده که عقل ظهور نکند؟ پس چرا میگوییم همه عالم صورت عقل خداست؟خب با این استدلال شاید خدا اراده کرده در جایی عقل ظهور نکند و این برای خدا نقص است؟و ایتجاست که بشر دست به تغییر بزند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همین‌طور که عرض شد : جهل یک امر عدمی است، به این معنا که مستقیماً مورد خلقت از طرف خدا قرار نمی‌گیرد پس هرچه در عالم وجود هست صورت اراده‌ی عقل مطلق یعنی خداوند است پس نمی‌شود جایی ظرفیت ظهور رحمت الهی را داشته باشد و خداوند از دادن آن رحمت دریغ بورزد و این غیر از آن است که در جایی خداوند به عهده‌ی ما گذارده است تا برای رشد استعدادهای خود یا ظهور استعداد مخلوقات تغییر ایجاد کنیم. موفق باشید
2856
متن پرسش
با سلام.قیم به چه معناست؟و آیا ولی فقیه قیم مردم است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: قیّم به کسی می‌گویند که قیام کسی با تکیه بر او ممکن است، مثل قیم یتیمان خردسالی که امکان ادامه‌ی زندگی آن‌ها به قیم آن‌ها است و ولیّ فقیه قیّم مردم نیست بلکه ولیّ فقیه مسیر اظهار ولایت الهی است. زیرا بنا به آیه‌ی 257 سوره‌ی بقره خداوند ولیّ مؤمنین است و خداوند از طریق فرستادن پیامبر و شریعت الهی امور مؤمنین را سر و سامان می‌دهد و ولیّ فقیه در زمان غیبت رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» و ائمه«علیهم‌السلام» احکام الهی را در جامعه‌ی مؤمنین جاری می‌نماید. در رابطه با دلایل حقانیت ولایت فقیه می‌توانید به جزوه‌ی «ولایت الهی» رجوع فرمایید. موفق باشید
2526
متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشی .....ایا اینکه می گویند حضرت محمد شهید شده است درست است؟؟این اطلاعاتمو از کتاب مخفی یهود نبوئت هیلد علی موسوی مطلق
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: با توجه به این‌که در روایت داریم رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» فرموده‌اند: «ما مِنْ نَبِیٍّ اَوْ وَصِیٍّ إلاّ شهیداً» هیچ نبی و وصیّ‌ای نیست مگر این‌که شهید خواهد شد می‌توان قول به شهادت رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» را پذیرفت. البته شیعه معتقد نیست که یهودی ها حضرت را شهید کرده اند. موفق باشید
853

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
1- فعل امام عین وحی است آیا یعنی همان وحی است به نازله ، مثل عقل و خیال و لفظ که لفظ همان عقل است اما به نازله ؟ 2- تفاوت مقام نبوت با امامت با ولایت با عصمت چیست ؟ 3- مظهر مقام عقل کل در مقابل نفس کل یعنی چه ؟ ( کتاب زن ص 47 ) 4- چرا اصطلاح تشکیک را در مورد موجودات مادی مثل نور هم به کار می بریم ؟ میدانم که وجود نور و حتی ماهیتش حقیقی است چون بشر در آن نقشی نداشته اما علت سؤال من دو گانگی است که در موجودات مادی مطرح است به دلیل اشغال مکان ، اما در وجود وحدت است ؟ 5- جامع ابعاد با جامع اسماء چه فرقی دارد ؟ حال انسان به خاطر کدام جامعیت مقام ارزشمندی پیدا کرده است ؟ 6- زمینی که حضرت آدم درآن خلق شدند با زمینی که به آن هبوط کردند جه فرقی دارد ؟ 7- مگر اصل وحقیقت انسان روح یا نفس نیست پس چرا ملایکه باید بر خاک سجده می کردند آن هم خاکی که هنوز روح بر آن دمیده نشده بوده ؟ در ضمن چرا ملایکه باید بر خاک آدم سجده می کردند نه بر حوا ؟ و دیگر اینکه چرا خاک آدم زودتر از حوا خلق می شود ؟ 8- یعنی چه انسان باید آزاد باشد مشغول هیچ چیز نباشد ، آیا مثلاً در حال نماز یعنی فعالانه ذکر بگوییم حتی اگر چه نفهمیم چه می گوییم چون نباید به نماز هم مشغول شد ؟
متن پاسخ
باسمه تعالی، سلام علیکم: 1- وقتی طبق آیه‌ی 73 سوره‌ی انبیاء گفته می‌شود فعل امام عین وَحی است یعنی جان امام در قبضه‌ی وَحی الهی است و حرکات امام مطابق آن نوری است که جان امام را قبضه کرده و نباید تصور کرد که آن فعل نازله‌ی وَحی است 2- نبوت مأموریتی است جهت ارائه‌ی وَحی الهی و امامت مأموریتی است جهت تبیین وَحی و هر دو در کار خود معصوم هستند و در کنف الهی قرار دارند تا در مأموریت خود موفق شوند و بشریت از دینداری صحیح محروم نگردد، ولی ولایت از یک جهت مقامی است که نبی و امام در راستای قرب الهی به‌دست آورده‌اند و به خدا نزدیک شده‌اند و از جهت دیگر به معنی ظهور ولایت الهی است بر مخلوقات تا حکم خدا را بر خلق إعمال کنند 3- ظاهراً همین نور که ما می‌بینیم یک حقیقتی است که نفس ناطقه آن را درک می‌کند و نه چشم مادی و لذا می‌توان همان خاصیتی که در موجودات مجرد هست یعنی تشکیک را نیز برای آن لحاظ کرد. (در کتاب حقیقت نوری اهل‌البیت«علیهم‌السلام») به این موضوع پرداخته شده 5- در واژه‌ی جامع اسماء، نظر به جنبه‌ی فعلی موجود می‌‌باشد ولی در واژه جامع ابعاد نظر به ظرفیت پذیرش موجود می باشد 7- قسمت هفتم سؤال‌تان را در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» دنبال کنید تا روشن شود در بهشتِ برزخی نزولی موضوع خاک و این حرف‌ها نیست. ملائکه با حقیقت آدم یعنی آدمیت روبه‌رو شدند که فوق حضرت آدم و حوا است و این دو بزرگوار مصداق‌های بعدی آن حقیقت هستند 8- موضوع را در کتاب «عالم انسان دینی» و کتاب «چگونگی فعلیت‌یافتن باورهای دینی» دنبال بفرمایید. موفق باشید
19706
متن پرسش
حضور با سعادت استاد طاهرزاده: با سلام و تحیت، بنده در سایت لب المیزان جزوه راز سقوط تمدن ها را نتوانستم پیدا کنم اگر امکان دارد در این خصوص ما را راهنمایی بفرمائید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جزوه‌ی مربوطه را در اختیار مسئول محترم سایت قرار دادیم تا در معرض دید کاربران قرار دهند. یک نسخه‌ی آن را خدمتتان ارسال می‌داریم. موفق باشید

سنّت سقوط تمدنها از نظر قرآن در الميزان

بسم الله الرحمن الرحيم

با آرزوى تعالى روح براى علامة طباطبائى(ره) كه زمينه تفكر قرآنى را براى سالهاى سال در آيندة تاريخ براى ما فراهم آورد و با سلام خدمت همه عزيزان بايد عرض كنم علت انتخاب چنين بحثى در اين همايش اين بود كه فكر مى كنم تمدن جديد در شرايط سقوط است و نه صعود لذا لازم است چشم اين نسل به اين موضوع باز شود تا هم بتواند اين سقوط را تحليل كند و هم به گونه اى زندگى كند كه در كلافة پر بحران اين تمدنِ در حال سقوط گرفتار نگردد.

سنت جارى در هستى يعنى يك قانون يا قوه اى فوق عالم ماده كه همچون روحى در كالبد پديده ها و حوادث جارى است و آن حوادث و پديده ها را به هم ارتباط و در مجموع به آنها جهت مى دهد. مانند حضور روح در جسم انسان و يا حضور قانون عليت در عالم. اين سنتها مقابل حوادث نيست بلكه جهت دهندة حوادث است و حتى عامل حضور و ظهور حوادث است. و ما در اين بحث سنت سقوط تمدنها را مورد بررسى قرار مى دهيم تا حوادث را به كمك آن نيروى باطنى و آن شعور پنهانى خاصش ارزيابى كنيم. بعنوان مثال قرآن مى فر مايد: « َو ما كُنّا مُهِلكى القُرى الاّ و اَهْلُها ظالمونَ» (سورة قصص / آية 60960 49 5 ) يعنى سنت خدا در برخورد با ملت و تمدن ظالم برخورد هلاكت آميزى است و لذا مى فرمايد: ما تمدنها را هلاك نكرديم مگر آنكه اهل آن ظالم بودند. يعنى هلاكت ملتها يك سنت است نه يك حادثة بريده و منقطع و اتفاقى كه امكان هم داشت انجام نشود بلكه به حكم جريان يك قاعدة مدبرانه در عالم است. تفاوت تفكر دينى با غير دينى دقيقاً همين جاست كه تفكر دينى به رمز و رازى فوق حوادث اين عالم اعتقاد دارد و تمام عالم را در قبضة خداوند و سنتهاى او مى داند و جهتگيريها و گرايشها را اتفاقى نمى داند بر عكسِ تفكر مقابل دين كه همة حوادث را گسيخته و منفرد و اتفاقى مى شمارد.

هر جامعه اى يك حيات تكوينى و يك حيات تشريعى دارد. كه حيات و مرگ تشريعى جامعه در رابطه با عدل و معنويت و يا ظلم و ماده پرستى است. ولى حيات تكوينى جامعه مربوط به اندازه اى است كه خدا براى طول بقاء آن امّت و آن تمدن تعيين كرده است مثل حيات و مرگ هر انسانى كه يك اجل مسمّى دارد كه ريشه در تكوين دارد و قابل تغيير نيست و يك اجل مبهم دارد كه در انتخابها و گرايشهاى او ريشه دارد. در خصوص حيات و مرگ انسان و اجل مبهم و مسمّى  علامه طباطبائى در ذيل آية «هُوَالَّذى خَلَقكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَ قَضى اَجَلاًوَ اَجَلٌ مُسَمّى عِندَه» (سورة انعام / آية 2 ) مى فرمايد: اجل را نكره آورد تا ابهام را برساند يعنى دلالت كند بر اينكه اين اجل براى بشر مجهول است و بشر از راه معارف و علوم متداوله راهى به سوى تعيين آن ندارد. اجل دو جور است: يكى اجل مبهم و يكى اجل مسمّى و اجل مسمّى يعنى معين در نزد خداى تعالى و اين همان اجل محتومى است كه تغيير نمى پذيرد و به همين جهت آن را مقيد كرده به «عنده» : «نزد خدا» و مسلّم است چيزى كه نزد خداست دستخوش تغيير نمى شود.) «و َما عِنْدَ اللهِ باق» ( و در ذيل آية 61 سورة نحل مى فرمايد: «اجل مسمى نسبت به فرد فرد انسان همان مرگ اوست و نسبت به امتها انقراض ايشان و نسبت به عموم بشر همان نفخ صور و آمدن قيامت است.» و در ذيل آية 3 سورة احقاف مى فرمايد: «مراد از اجل مسمى نقطة انتهاى هر چيز است.» پس هر ملتى وقتى به انتهاى وجود خود رسيد اجل آن فرا رسيده است. كه البته در اينجا بحث از انتهاى وجودى است نه انتهاى زمانى هر چند پر شدن ظرف وجود و به انتها رسيدن آن در زمانى واقع شود يعنى بايد وجوداً به انتها برسد نه زماناً.

براى شرح اين موضوع ابتدا موقتى بودن كل حيات زمينى مطرح مى شود و سپس آياتى كه دلالت بر حيات تكوينى و حيات تشريعى دارند جداگانه مورد بررسى قرار مى گيرد. كل حيات زمينى موقت است. خداوند وقتى حضرت آدم (ع) را از بهشت بيرون كرد فرمود: «قُلْنَا اْهْبِطوا بَعضُكُم لِبَعضٍ َعدُوٌ َلكُمْ ِفى الاَرضِ مُسَتقَرٌّ و مَتاعٌ ِالى حينٍ» (سورة بقره / آية 36) يعنى شما بر روى زمين برويد شما ديگر زمينى شديد و چون جنس زمين تنگ است و محدود پس حتماً تزاحم و درگيرى پيش مى آيد اما مدتى در اين زمين مستقر هستيد و اقامت ابدى بر روى زمين نداريد  چرا كه كل حيات زمينى بر اساس سنت الهى «الى حين» يعنى تا مدتى است. سنت موقتى بودن حيات زمينى انسان را متوجه مى كند كه هر كارى كه انجام مى دهد بالاخره حيات زمينى موقت است و بنا نيست حيات آدم روى زمين بى نهايت باشد.

اين مربوط به كل حيات در روى زمين، از طرفى حيات تكوينى حيات مشخص شده هر امت و تمدنى است كه از قبل تعيين شده و وقتى آن «سر آمد» واقع شد هيچ حادثه اى نمى تواند آن اجل و سرآمد را تغيير دهد. براى روشن شدن اين موضوع به آيات ذيل دقت كنيد كه مى فرمايد: «وَ ِلكُلِ اُمَّهٍ اَجلٌ  فَاِذا جاءَ اَجَلُهُم  لا يَسْتَاْخِرونَ ساعهً و لا يَسْتَقْدِمون» (سورة اعراف / آية 34 ) يعنى براى هر امتى اجلى است وقتى اجل آن رسيد ديگر هيچ چيزى نمى تواند آن را تغيير دهد يعنى خوب بودن و بد بودن ملتها در سر آمد و به انتها رسيدن حيات آن ملت نقشى ندارد. و نيز به اين آيه هم توجه كنيد كه مى فرمايد: «وَ ما َاهلَكْنا مِنْ قَريَهٍ الاّ َو لَها كِتابٌ مَعلوم ما تَسْبِقُ مِنْ اُمَّهٍ اَجَلُها وَ ما يَستَاْخِرون» (سورة حجر آية 5) علامه طباطبائى مى فرمايد: «براى هر امتى كتابى نزد خداست كه در آن اجلهايشان نوشته شده  نه مى توانند آن را حتى يك ساعت جلو بيندازند و نه عقب. اين دو آيه دلالت دارند بر اينكه همانطور كه فرد فرد بشر داراى كتابى و اجلى و سر نوشتى است امتهاى مختلف بشرى نيز داراى كتابى هستند.» يعنى هر ملتى كتابى و سرآمدى دارد كه چون به سرآمدشان رسيدند هلاكشان كرديم يعنى صرف انتخاب مسير هلاكت  آور نابود كنندة آنها نيست بلكه بايد به انتهاى درجة وجودى برسند تا اجلشان فرا رسد. و آية ديگرى مى فرمايد:« َو َلو يُؤاخِذُ الله الناسَ بِظُلْمِهِم ما تَرَكَ عَلَيها مِنْ دابَّهٍ وَ لكِنْ يُؤَخّرُهُمُ الى اجلٍ مُسَمّى فَاِذا جاءَ اجَلُهُم لا يَستَاْخرِونَ ساعهًَ وَلا يَستَقدمونَ»  (سورة نحل / آية 61 ) يعنى اگر خدا مردم را به جهت ظلمشان مى گرفت روى زمين هيچ جنبنده اى نمى ماند يعنى با توجه به اينكه ظالم هستند آنها را تا يك سرآمد تعيين شده مى كشاند اما وقتى اجلشان رسيد خواه ملت خوبى باشند خواه بد به هيچ وجه نمى توان از آن اجل جلوگيرى كرد و يك لحظه هم مقدّم و مؤخّر نخواهد شد.

چرخش روزگار در دست كافر و مؤمن

در جاى ديگرى مى فرمايد: «اِن يَمْسَسْكُم قَرْحٌ فَقَد مَسَّ الْقَومَ قَرحٌ مِثلُهُ وَ تِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ الناسِ وَ لِيَعْلَمَ اللهُ الّذينَ آمَنوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ الله لا يُحِبُّ الظّالِمين وَ لِيُمَحّصَ اللهُ  ا لَّذينَ آمَنوُا وَ يَمْحَقَ الْكافِرين» (سورة آل عمران / آية 40 و 141 ) اين آيه بعد از شكست جنگ اُحد نازل شد و مى فرمايد اگر شما زخمى برداشتيد آنها هم زخمى شدند و خداوند از طريق اين حادثه كل حيات را براى ما تفسير مى كند و مى فرمايد ما اين روزگار را بين مردم مى چرخانيم يعنى بنا نيست كه فقط مسلمانها پيروزى ظاهرى بدست آورند يك روز روزگار و دوران دست شماست - در جنگ بدر - يك روز هم دست مشركين است - در جنگ احد -  خوشيهاى دنيائى هم اين چنين است و اين چرخش را در بين مؤمن و كافر انجام مى دهيم.

«وَ لِيَعلَمَ الله الذينَ آمنوا» براى اينكه خداوند مؤمنين را بشناسد كه اصطلاحاً اين شناخت و علم را علم فعلى مى گويند يعنى در فعل بشر علم خدا اثبات شود. براى خداوند معلوم است كه هر كسى چه كاره است ولى هر كس در عمل بايد خود را بنماياند تا در قيامت به هنگام محاكمه بهانه اى نداشته باشد. «وَ يَتَّخِذَ مِنْكُم شُهَداء» تا خودتان شاهد باشيد. «وَ اللهُ لا يُحِبُّ الظّالِمين » يعنى خداوند در اين نظام به ظالمين نظر ندارد هر چند ممكن است چرخش روزگار را موقتاً در دست آنها قرار دهد. پس نظر حق به مؤمن مساوى اين نيست كه در سختي ها نيفتد. «وَ لِيُمَحِّص اللهُ الذينَ آمَنوا وَ يَمْحَقَ الكافرين» و حق تعالى مى خواهد با اين چرخاندن روزگار مؤمنين را خالص و كافرين را محْق و نابود نمايد.  يعنى اين جنگ و جدال و اين نظام و اين حيات زمينى را برقرار كرده ايم تا مؤمن خالص شود و كافر نابود گردد و پوچى اش آشكار گردد.

از مجموع اين آيات مى توان نتيجه گرفت كه نه نسبت به بقاء يك ملت و تمدن كم حوصله شويم و نه بقاء آنها را دليل بر حقانيت آن بدانيم بلكه ادامه حيات آنها بنا به سنت خاصى است و ريشه در حيات تكوينى آن امت دارد كه به سرآمد خاصى وصل است. چرا كه خود آيه فرمود اگر آنها را به خاطر ظلمشان نمى گيريم بخاطر اين است كه هنوز اجلشان نرسيده است.

لذا مى توان گفت: هر امتى «دوره» خودش را بايد طى كند و در نتيجه در هر مرحله از مراحل اين دوره شاخصه هاى خاصى دارد. مثل حوادثى كه در جهان امروز مى بينيم با سرعتى جريان دارد كه در عصرهاى گذشته چنين نبود و پيوسته در حال شتاب است و تا پايان دورة خود اين شتاب گيرى ادامه خواهد يافت. به عنوان مثال اگر به خصوصيات فكرى انسان عجول و انسان حكيم دقت كنيد مى بينيد فكر انسان عجول سطحى و سريع و بى محتوا و بى نتيجه است ولى انسان حكيم داراى فكرى متين و عميق و گسترده و مفيد است. البته چنين امرى تكوينى است يعنى آن شخص با انتخاب و اراده هاى خود كارهايى انجام داده و در يك شرايط خاص تكوينى قرار گرفته كه عجول است و اين شخص نيز با اراده هاى خود در شرايط خاص تكوينى قرار گرفته كه حكيم است. يعنى همچنانكه انسان عجول و انسان حكيم سرعت فكرشان تفاوت دارد گويا ادوار تمدنها نيز خصوصيات ثابت ندارند بلكه انقباض و انبساط در كار است و شايد بتوانيم به اين نتيجه برسيم كه عجول بودن و سرعت بيش از حدِّ تمدن جديد  آن را سطحى كرده است و همين امر نشانة سير سقوطى ونزولى آن مى باشد.

نظام ظهور و بطون

خداوند مى فرمايد: «اِلَيه مَرجِعُكُم جَميعاً وَعدَاللهِ حَقَّاً اِنَّه يَبْدَءُ الْخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزىَ الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوُا الصّا لِحاتِ بِالقِسطْ» (سورة يونس / آية 4) يعنى همة شما بسوى خدا بر مى گرديد يعنى همان نظام «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون"» است. يعنى نظام ظهور و نظام رجوع. و اين رجوع يك وعدة حق است و چون حق است خداوند انجام مى دهد. چرا كه برگشت ظاهر به باطن حق است و اگر فقط خلق و سير نزولى بدون سير صعودى متحقق شود اين كار بطلان و لغو است پس بايد سير صعودى و برگشتى نيز متحقق شود. مثلاً شما حرفهاى مرا در بيرون مى شنويد «ظهور» و پس از آن در پيش خودتان بر مى گردانيد «بطون» يعنى يك سيستم بطون و ظهورى در كار است كه حق است. حال اگر فقط صداى مرا مى شنيديد ولى پيش خودتان بر نمى گردانديد صرفاً يك امر لغوى انجام مى شد كه ارتعاش پرده هاى گوش شما بود و علم و معرفتى در كار نبود. مى فرمايد: «اِنَّهُ يَبْدَءُالخَلْق ثُمَّ يُعيدُه» اين آيه تاكيد و تفصيل و شرح معناى مجمل آية «اِلَيْهِ مَرْجِعُكُم» است. يعنى او ايجاد مى كند سپس بر مى گرداند تا مؤمنى كه عمل صالح انجام داده است به جزاى بالقسطش برسد. پس ما اين نظام دوره اى «ظهور و رجوع» را براى اينكه حق است انجام مى دهيم و اگر اين نظام دوره اى نبود ظهور قسط در مقام انسان مؤمن تحقق پيدا نمى كرد. «لِيَجزى الذين آمَنوا وَ عَملوا الصالِحاتِ بالقسط» تا اهل ايمان و عمل صالح به جوابى كه مطابق قسط و عدل است جزا داده شوند.

عرفا نيز مى گويند علاقة خدا به خلق و آفرينش ما بيش از علاقة خودمان است چون خداوند خودش را كه خوبى مطلق است دوست دارد چراكه دوست داشتن خوبى مطلق ‏خوب است و نه تنها خودش بلكه جلوه هاى خود يعنى مخلوقات خود را چون از شئونات خودش هستند دوست مى دارد. پس آنها را خلق مى كند. محى الدين بن عربى مى گويد: «اسماء طالب ظهورند.» يعنى در واقع حرف او اين است كه اين ظهور ظهور «لِيَجْزِىَ الَّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصالحات بالقسط» است و لذا خلق صورت مى گيرد تا جزاى مطابق قسط تحقق يابد. از طرفى ظهورِ جزا خودش يك نوع برگشت را لازم دارد پس «ثُمَ يُعيدُهُ» سپس برگشتشان مى دهيم تا آن سير باطنى محقق شود و اين كل  فلسفه «اِنَّه يَبْدءُ الْخَلْقََ ثُمَّ يُعيدُه» است يعنى اساس فلسفة هر خلقتى يك ظهور و ايجاد و خلق است و يك برگشت و رجعت است تا در ازاء اين خلقت و برگشت معنى جزا و پاداشِ افراد و امتها تحقق يابد.

علامه طباطبائى مى فرمايد: اين آيه - يعنى آيه 4 سورة يونس - يك نحوه ظهور و بسط  و يك نحوه قبض و برگشت در كل نظام را براى ظهور عدالت الهى در مورد مخلوقات ترسيم مى نمايد. يعنى اين آمدن و رفتن براى ظهورِ سنت خاصى است. و لذا چون عمر تمدن و ملتى سرآمد آن  تمدن مى ميرد يعنى سنت ظهور قسط (نه قسط اجتماعى صِرف) به معناى ظهور حق در موطن انسان و در موطن هستى وقتى به اتمام رسيد ديگر حيات اين ملت تمام است و لذا چون عمر تمدنى و ملتى سرآمد آن تمدن مى ميرد و اين نوع مردن بدون تغيير و تبديل بوده و هرگز قابل تغيير نيست يعنى «لا يَسْتَقْدِمونَ ساعَهً وَ لا يَسْتَاخِرون» كسى نمى تواند آن را عقب و جلو بيندازد. در اين مرحله از عمر تمدن حركتها سرعت خاص خود را دارند و همة مهلت ها به انتها رسيده است.

آخر عمر تمدنها كثرت و صورت بر وحدت و كيفيت غلبه مى كند و كمّيت جاى كيفيت مى نشيند چرا كه در آخرين مرحلة نزول آن جامعه يا تمدن همة خصوصيات وحدت را از دست داده است نه كمالى در آنجا مى توان يافت نه وحدتى. در فلسفه اسلامى استدلال مى كنند كه خدا عين وحدت و عين كمال است و عالم ماده عين كثرت و عين نقص است و از آن طرف خدا عين وحدت و عين وجود است و در مقابل عالم ماده عين كثرت و عين عدم است البته «عدمٌ مّا» است پس هر چه به ماده نزديك شوى به عدم و كثرت نزديك شده اى و هر چه به وجود و وحدت نزديك شوى به معناو بقاء نزديك شده اى (كه اصل اين بحث را بايد در برهان صديقين دنبال كنيد.) در قرآن نيز وقتى آخر عمر ملتها و اقوامى كه روبروى انبياء ايستاده اند را بيان مى كند بخصوص در سورة هود مى بينيد كه حرفشان جز دنيا و شهوت و حسّ چيز ديگرى نيست. حرفهايشان شديداً حسّى و صورى و پر كثرت و پر تنوع و منقطع از آسمان است در حالي كه حرف پيامبران وحدت و عبوديت و بندگى است. تمدن امروزِ دنيا نيز با توجه به خصوصياتى كه دارد از جمله مصاديق همين تمدنهاى به انتها رسيده است كه بيشتر به كثرت و عالم پائين نظر دارد و از عالم وحدت و قدس روى خود را برگردانده. شما به عنوان مثال به تاريخ بنگريد ظهور سلمان كه از شام به سوى مكه حركت كرد تا پيامبر را بيابد و شاهزاده وِنيزى كه از وِنيز راهى مكه شد چون علماء مسيحى به آنها گفته بودند زمان زمانِ ظهور پيامبر آخر الزمان است. وجود متونى كه سلمان و شاهزادة ونيزى را راهنمائى كرده نشانة دوره اى بودن تاريخ است و نشانه آن است كه دورة شروع و ظهور اسلام از قبل روشن بوده است. سلمان اوّل يك زردشتى بوده دل پاكى دارد مى خواهد مسيحى شود به او اجازه نمى دهند چون قانون زردشت اين بوده كه اول بايد زردشت را خوب بشناسى او نيز چنين مى كند و وقتى از دين زردشت قانع نمى شود پس از مطالعة كامل آن دين اجازه مى دهند كه مسيحى شود. به شام يعنى سورية فعلى محل تمدن مسيحيت مى رود و دربارة مسيحيت خوب تحقيق و تفكر مى كند و قانع نمى شود. استاد مسيحى اش به او مى گويد من براى تو ديگر حرفى ندارم به تعبير ما تو حرفت بلندتر از تمدن ماست. و تو بايد بدنبال پيامبرى بروى كه لباسى از پشم شتر مى پوشد و در فلان منطقه ظهور مى كند و شواهد نشان مى دهد كه بايد وقت ظهورش باشد. سلمان راه مى افتد و بالاخره پس از طى مشكلاتى پيامبر (ص) را مى يابد و ايمان مى آورد. در اينجا از اين مطلب مى خواهم نتيجه بگيرم كه انتهاى دورة مسيحيت در متن خود مسيحيت و شروع دورة ظهور اسلام نيز در آن پيش بينى شده است. باز گفتگوى بين شاهزادة ونيزى را با آن كشيش در كتاب سيرة پيامبر از دكتر طه حسين نگاه كنيد. محاورة بين دو انسانى است كه در غروب تمدن مسيحيت قرار گرفته اند كه شك همة وجود مردم را فرا گرفته است اين شاهزاده توسط آن كشيش هر دو بسوى عربستان مى آيند و قبل از اينكه پيامبر (ص) را ملاقات كنند بدست طايفة لخميان كشته مى شوند بعد پيامبر (ص) بنا به روايات خبر مى دهند كه من اينها را در بهشت در لباس حرير ديدم. باز اين مطلب اشاره اى است به دورى بودن يك تمدن.

حال به بررسى بعضى از آياتى كه دربارة حيات تشريعى يك ملت در قرآن ذكر شده مى پردازيم. حيات تشريعى يعنى حياتى كه در گرو اختيار انسان تنگى و وسعت مى يابد بطورى كه در رابطه با عدل و معنويت به وسعت و در رابطه با ظلم و ماده پرستى به تنگى مى افتد. خوب دقت كنيد در اينجا بحث ايجاد و نابودى حيات نيست بلكه بحث تنگى و وسعت حيات است. ولى منظور اين نيست كه اينها مى توانند سيكل حيات تكوينى را تغيير دهند. (يعنى حيات تكوينى و اجل مسمّاى هر ملتى و تمدنى چه عادل و چه ظالم تغيير پذير نيست هر گاه سرآمد آن رسيد از صحنه بيرون مى رود)

قرآن در سورة اعراف مى فرمايد: «وَ ما اَرسَلنا فى قَريَهٍ مِن نَبىٍّ اِلاّ اَخَذْنا اَهلَها بِالْباْساءِ وَ الضَّراءِ لَعَلَّهُم يَضَّرَّعون (94) ثُمَ بَدَّلْنا  مَكانَ السَّيِئَهِ الحَسَنَهَ حَتى عَفَوا وَ قالوُا قَدْ مَسَّ  آبائَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَاَخَذْنا هُمْ بَغتَهً وَ هُم لا يَشْعُرُونَ (95) وَ لَو اَنَّ  اَهْلَ القُرى  آمَنوُا وَ تَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الاَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبوُا فَاَخَذنا هُمْ بِما كانوُا يَكسِبُونَ (96)»

مى گويد: ما پيامبرى نفرستاديم در قوم و قريه اى الا اينكه همراه با آن، آن قوم را به سختى انداختيم. چون به جهت نبودن پيامبرْ آن قوم حسّى مسلك شده و به سقوط نزديك شده اند  براى آنها پيامبر مى فرستيم حال يا نجات پيدا مى كنند يا نابود مى شوند. و عموماً بجز قوم يونس همة امتها نابود شده اند. زيرا در روياروئى با مقام وحدتِ نبى (ص) نتوانسته اند از كثرت و اضمحلال خودشان دست بردارند. و بدين جهت به نحوى نابود شده اند. حالا يا با باد يا آب يا سنگ يا هر چيز ديگر. علامه طباطبائى (ره) علت همراه بودن سختى با ارسال رسل را تخدير شدن ملتها و اسير دنيا شدن آنها مى داند و لذا بايد سختى بكشند تا از عادت تمدن قبلى خود رها شوند و با تمدن جديدى كه پيامبر آورده  است خود را هماهنگ كنند و بايد به درگاه خداوند بنالند چون اينها زمينى بودند حالا بايد آسمانى شوند. ولى اكثراً نمى نالند به همين جهت فرمود : «لَعَلّهم يَضَّرَّعون» يعنى شايد بنالند و شايد روح تضرع و توجه به عالم غيب در آنها احياء شود.   بعد مى فرمايد : «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكانَ السَّيئَهِ الْحَسَنَه». يعنى بعد از آن سختى به آنها رفاه و آسايش داديم «حَتّى عَفَوا» تا اينكه آن سختى را فراموش كردند. سپس به يك تحليل غلطى افتادند و نفهميدند اين سنتى كه جارى شد يك سنت غيبى براى بيدار شدن و جدا شدنشان از آن تمدن حسّى مادى بود. در نتيجه گفتند قرار دنيا چنين است كه بعد از هر سختى يك آسانى بيايد و به پدران ما هم يك آساني هايى رسيد. خداوند مى فرمايد در نتيجه اين بينش آنها را چنان گرفتيم كه اصلاً نفهميدند يعنى تحليلى واقعى براى نابوديشان نشناختند و نتوانستند بحرانى كه برايشان پيش آمده است را درست تحليل و بررسى كنند. اما برعكسْ اگر آن قوم ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند ما بركات آسمان و زمين را بر آنها مى ريختيم «لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ و الاَرْض». يعنى اگر مؤمن مى شدند حياتشان بركت پيدا مى كرد ولكن مقابل جناح حق و معنويت ايستادند و حسّى مسلك شدند ما هم به جهت اينكه سيرتشان بدى شده بود آنها را گرفتيم. علامة طباطبائى(ره) بارها تاكيد مى كنند و مى گويند بر خورد نظام تكوين در ازاء بينش فكرى انسانها متفاوت است حتى مثال باران را مي زنند و مى گويند اين باران در رابطه با عقيدة شما دو جور نازل مى شود. يك وقت در فصل زمستان اول باران مى بارد و قطرات آن در بين لاية درختان كه شته ها جايگير شده اند نفوذ مى كند و بعد سرماى شديدى مي آيد و آن قطرات يخ مي زنند و شته ها مى ميرند و در بهارِ آن سال درختان پر ميوه است و يك وقت عكس آن اتفاق مى افتد يعنى اول سرماى شديد مى آيد بعد باران مى بارد اين باران در اين حال قبل از نفوذ در لايه هاى زمين - براى پوك كردن آن - و قبل از نفوذ در لايه و پوسته درختان براى كشتن شته ها يخ مى زند و عملاً فايده هاى جانبى نخواهد داشت.

ارتباط تكوين با تشريع

اين آيات خبر مي دهند كه موضع گيرى غلط ملتها در عمل و عقيده موجب مقابله نظام عالم با آنها گشته چرا كه نظام انسانى و نظام جهان هستى به هيچ وجه از همديگر جدا نيستند بلكه اين دو بصورتى بهم پيوسته اند كه هر يك از آنها بر روى ديگرى دائماً اثر مى كند و اين تقابل و تاثير متقابل در واقع مستمراً وجود دارد. اگر روحية انسان در هر مرحله از حيات خود از روحانيت و معنويت بتدريج دور شود نسبت به مبدا اوّليه كه عين قيام و حيات و وحدت است سير نزولى را طى مى كند و اين سير نزولى نوعى مادى شدن روز افزون را سبب مى شود و وقتى اين مادى شدن به درجه معّينى كه نهايت آن است برسد در بشر آن عصر يك بينش مادى و يك گرايش صرف به ماده  ظهور كامل مى كند و اين نقطة نابودى آن مرحله از زندگى آن چنان بشر است كه ريشه در انتخاب و اختيار خود بشر دارد هر چند كه در عين حال با نظام تكوين و سرآمدن عمر يك ملت بصورت تكوينى تطبيق كند. چرا كه كثرت مساوى با عدم و غرق شدن در كثرت مساوى با اضمحلال است حال چه اضمحلال در شخصيت فردى كه به كثرت گرائيد و چه اضمحلال در سرنوشت ملتى كه به كثرت گرائيد. و اين است معنى ارتباط هلاكت تكوينى با هلاكت تشريعى و ارتباط بين نظام هستى با انتخاب انسان يعنى آنجا كه فرمود: اجل ملتى را نمي توان تغيير داد به سنت تكوينى سرآمد يك تمدن نظر دارد و آنجا كه مي فرمايد:  «الاّ وَ اَهْلُهَا ظالِمُون» نظر به جريان تشريعى هلاكت اقوام دارد.

يك جمع بندى مفيد

از جمله نكاتى كه بايد توجه داشت اين است كه اين حيات دنيائى براى پروريدن است و نه براى بودن و ماندن. و هر تمدنى كه بخواهد حيات دنيا را براى بودن انتخاب كند ضد سنت جارى در هستى اراده كرده است. روى اين مطلب بسيار فكر كنيد. و ديگر اين كه اين جهان براى امتحان است و امتحان به معناى رفاه و بقاء نيست. نكته ديگر اينكه ما بايد تمدن جديد را درست تحليل كنيم اين تمدن بر اساس ملاكهاى قرآنى در حال سقوط است و بايد از آن فاصله گرفت و با تمدن اسلامى در مقابل چنين تمدنى بايستيم. اين تمدن مصداق تمدنهائى است كه به جهت ظلمشان هلاك شدند نه اين كه زودتر از سرآمدشان از بين رفتند بلكه هلاك شدند و نتيجه اى براى خودشان و بعد از خودشان باقى نگذاردند مثل انسان مؤمن و انسان كافر هر دو در يك برهه از زمان بالاخره مى ميرند ولى يك نوع بودن است كه مفيد براى خود و بقيه است و يك نوع بودن نه. اگر روى اين مباحث وقت بگذاريد نوع بينش و نگرشتان تغيير مبنائى مي كند يعنى از زاويه تكوين جهان را نگاه كنيد و نه با چشم عقل مصلحت انديش و در اين صورت جاى اعمال اختيارى خود را در نظام هستى خواهيد يافت. ما براى روشن شدن موضوع دو مطلب به اين مبحث اضافه مي كنيم تا ان شاءالله موضوع تا حدى تبيين گردد هر چند از پيچيده بودن مطلب غافل نيستيم.

هلاكت يعنى بى ثمرى زندگى به جهت ظلم

خداوند در سوره حجر آيات 4 و 5  مي فرمايد: «وَ ما اَهْلَكْنا مِنْ قَريَهٍ الاّ وَ لَها كِتابٌ مَعلوم (4) وَما تَسْبِقُ مِن اُمَّهٍ اَجَلَها وَ ما يَسَتاخِرُون (5) مي فرمايد: هلاك نكرديم قوم و گروهى را مگر اينكه براى آنها كتاب معلومى بود و چون وقتش رسيد آنها را هلاك كرديم و اجل و سر آمد هر امتى نه به جلو مى افتد و نه به تاخير. از اين آيه اگر التفات كنيد نكات ذيل بدست مى آيد:              

1. هر امتى كتابى معلوم دارد چه خوب باشد و چه بد باشد و هلاكت آنها بر اساس آن كتاب معلوم خواهد بود.

2. دين يك حقيقت پايدار است ولى تمدنها حقيقت پايدار نيستند يعنى دولتها تمام شدنى هستند چه مؤمن باشند و چه كافر. تمدنها تمام شدنى هستند و اجل مسمّى دارند چه ظلم بكنند چه ظلم نكنند. مثلاً خدا بنا دارد اين ملت صد سال بماند چه خوبى كند چه بدى. و «گناه» اولاً بد استفاده كردن از فرصت است ثانياً به جهت گناه و دورى از شريعت حاصل اين تمدن براى افراد اين تمدن مفيد نخواهد ماند يعنى انرژيهايش براى او ثمر ندارد نه اينكه اجلش جلو يا عقب بيفتد چرا كه مى فرمايد «ما تَسبقُ مِن امَّهٍ اجَلَها وَ ما يَستَاخرون» يعنى هلاكت آنها عقب و جلو نمى افتد. ظالم بودن هلاكت مى آورد يعنى كار آنها بى ثمر مى ماند نه يعنى اجلشان تغيير كرد. هم امام حسين (ص) طبق اجلشان شهيد شدند هم عمرسعد طبق اجلش مرد ولى عمر سعد به جهت ظلمش هلاك شد يعنى رفتنى همراه با پوچى. هلاكت گاهى به معناى رسيدن اجل است و گاهى هلاكت به معناى ظلم كردن آنها و بى ثمر شدن فعاليّتهاى آنهاست. مى فرمايد اين هلاكتشان ريشه در تكوين دارد و از قبل مشخص بوده كه اين ملت چه موقعى نابود مى شوند. دقت در اين آيه امنيت عجيبى به ما مى دهد و آن اينكه هر واقعه اى آن وقتى كه بايد واقع بشود واقع مى شود و هر حركتى به نقطة انتهائى كه بايد برسد مى رسد شما در تغيير نقطة انتهايى هيچ نقشى نداريد امّا در كيفيت دادن به كل مسير و نقطة پايانى نقش داريد.  

حرف اين است كه دين يك حقيقت پايدار است اسلام مى ماند ولى قاجار و پهلوى و افشار ندارد  اينها به عنوان حكومت رفتنى هستند جمهورى اسلامى يك وقت به معناى نفس اسلام است در اين صورت ماندنى است ولى يك وقت به عنوان يك تمدن است كه در اين صورت رفتنى است. آرايشهاى حكومتى معلوم نيست بماند ولى حقايق دينى مى ماند. مثلاً حكومت قاجار مى توانست ديندار بماند و مى توانست ديندار نماند دين ماند و قاجار رفت اگر قاجار ديندار بود باز هم مى رفت يعنى كيفيت بودنشان تغيير مى كرد نه اجلشان.  خيلى شبيه حيات خود انسانهاست  كه خوب بودن و بد بودنشان روى هم رفته در اجل مسمّاى آنها نقشى ندارد حتى اگر آن انسان پيامبر خدا صلواه الله عليه و آله باشد خوب بودن او موجب ماندن او بر زمين نمى شود.

3. دينداران مى روند ولى دين نمى رود و هر كس از طريق دين مى تواند بودن خود را به كيفيت مطلوب برساند و برود.

4. فرصت امتحان محدود است ولى كيفيت امتحان دادن در اين فرصت محدود نا محدود است. يعنى در فرصت عمرتان كه محدود و ثابت و اجلى مسمّى است مى توانى به خودت تغيير كيفى بدهى تا به اولياء الله برسى و مى توانى از فرصت استفاده نكنى و در واقع هلاك شوى.

فلسفة ماندن ظلم

ممكن است سؤال شود كه چرا خدا انسانهاى بد را از صفحة زمين نمى زدايد و چرا ظالمان تحرك و امكان فعاليّت دارند؟ بايد متوجه بود كه قصة نابودى امتهاى ظالم و تمدنهاى فاسد در كتاب معلومى مشخص شده است كه چه موقعى اوج بگيرند و چه موقعى افول كنند و مدت آن ثابت است و نه جلو مى افتد و نه عقب مى افتد. پس التفات داريد كه همانطور كه انسانها متولد مى شوند و مى ميرند يك تمدن هم دور خاص و منحنى خاصى دارد. «وَ ما اَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَهٍ الاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلوُم» معنى كلمة قَرْيه با دقت در آيات قرآن به معنى تمدن است. هلاكت تمدنها در كتاب معلومى مشخص شده است و اجل آنها نه جلو  مى افتد و نه عقب. انسانها در فرصتى كه در اختيارشان است امتحان مى دهند. تمدنها غير از دينهاست. اسلام تغيير نمى كند ولى اين ملتها هستند كه اسلام را مى گيرند يا نمى گيرند. هر ملتى در هر فرصتى بايد امتحان بدهد و هر ملتى يك منحنى دارد. هلاكتها و از بين رفتن تمدنها حتمى است به همين جهت هم از صدر  اسلام تا حال تمدنهاى مختلفى داريم كه همه به عنوان تمدن اسلام آمدند ولى چه حق بودند چه باطل رفتند چرا كه قرآن مى فرمايد: «تِلْكَ الاَيّامِ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ» يعنى اين روزگار را بين مردم مى گردانيم حتى حكومت حضرت حجت صلواه الله عليه ماندنى نيست‏ ولى انسانها در فرصت ماندن يك تمدن اگر خوب امتحان بدهند حياتشان ضايع نمى شود. آدم هاى خوب و بد هر دو مى ميرند تفاوتشان در استفادة خوب و بد از فرصت است. مرگ افراد است كه عقب و جلو مى افتد ولى امتها و تمدنها كتاب معلومى دارند كه جلو و عقب نمى افتد بين اجل هر فرد و اجل هر تمدنى تفاوتهايى وجود دارد. اگر شما حوصله داشته باشيد هر تمدنى وقتى بناست نابود شود نابود مى شود حالا يا گورباچف مى آيد از روش ماركسيسم لنينيسم اظهار پشيمانى مى كند يا نمى آيد. اينكه سرنوشت حكومت سوسياليستى مشخص است يك بحث است و اينكه در اين سرنوشت چه كسى چگونه امتحان مى دهد بحث ديگرى است. آنچه مهم است اين است كه حوصلة شما از ماندن تمدن ظالم سرنرود هر تمدنى و ملتى اجلى دارد چه جنگ ستارگان راه بيندازد و چه اسلحه هاى ليزرى بسازد اينها نابوديشان را نه جلو مى اندازد نه عقب. اينها اگر به گناه آلوده شدند آن چيزى را كه مى خواهند نمى يابند و اگر به گناه آلوده نشدند آنچه را كه مى خواهند مى يابند. البته گاهى هم ظرفيت زمان اقتضاء ظهور همة وعده ها را ندارد قرآن مى فرمايد: «اى پيامبر بعضى از آنچه به تو وعده داديم در اين دنيا نشانت مى دهيم و بقيه بعد از حيات تو براى مردم واقع مى شود» (1) .

 (1) آيه 77 سوره مؤمنون: فَاْصْبِرْ اِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌ فَاِ مّاَ نُرِيَنَّكَ بَعْضُ الّذى نَعِدُ هُمْ اَوْ نَتَوَ فَّيَنَّكَ فَا ِلَيْناَ يُرْ جِعوُن .

پس در اين مدتى كه فرصت هست ما بايد بد امتحان ندهيم و حوصله مان سرنرود و وظيفه مان را گم نكنيم و مأيوس نشويم. بسيارى از آدمهايى كه در شرايط جلوة ستم از صحنة دينى خارج مى شوند متوجة دور صعود و افول تمدنها نيستند. اين صعود و افول يك امتحان است براى آنها و يك آيت است براى شما و هر چه انقلاب اسلامى بيشتر و بيشتر به اسلام ناب وصل شود شرايط ماندن و مفيد بودنش را محفوظ مى دارد و هر چه به ايرانيت و فرديت نزديك شود ديگر يك تمدن خواهد بود و مثل بقية تمدنها يك صعودى خواهد داشت و يك افولى هر چند كه باز اسلام مى ماند و مردم بر اساس اسلام تمدنى را بر پا مى كنند و به فرصت حيات خود كيفيت لازم را مى بخشند و از هلاكت در روز مرّگيها خود را مى رهانند همچنان كه ياران انقلاب اسلامى تمام تلاششان آن است كه با وفادارى به اين انقلاب الهى كيفيت لازم را به حيات موقت و مهلت زندگى دنيايى بدهند و حاكميت اسلام در اجتماع مسلمين عامل به كيفيت رساندن زندگى مسلمانان خواهد بود بايد تلاش كرد حكومت اسلامى عين اسلام باشد تا به سرنوشت تمدنها دچار نگردد.

يك تمدن مي تواند يك شخصيت جداى از افراد داشته باشد. خود جامعه يك شخصيت دارد و اين جامعه است كه صعود و سقوط مي كند. صرف اينكه مجموعه افراد جامعه را تشكيل مي دهند دليل بر اين نيست كه جامعه همان مجموعه افراد است چون مجموعه گاهى يك خاصيت خاص دارد كه افراد آن خاصيت را ندارند. مجموعه گاهى شرايط پذيرش يك حقايق و مددهاى ديگرى را دارد مثلاً مجموعة سلولهاى بدن انسان وقتى كنار هم آمد شرايط پذيرش نفس انسانى را از غيب پيدا مى كنند وگرنه هر كدام از سلولها به تنهايى چنين شرايطى را ندارند كه انسان باشند. مجموعة طبيعى طبيعت هم از عالم غيب روح قدسى مى گيرد اگر اين مجموعه را بهم زديم آن ارتباط قدسى را بهم مى زنيم . جامعه خاصيتى مساوى مجموعة افراد ندارد يعنى گوش بنده در  بدن بنده گوش است اگر تمام بدن بنده گوش بود اين گوش هم گوش نبود. يعنى مجموعه هر كدام از اجزاء را تفسير مى كند و اجزاء شخصيت حقيقيشان را از كل مى گيرند ولى كل همة حقيقتش را از جزء نمى گيرد و لذا هر تمدنى با خاصيت خاص خودش يك مجموعه اى است با خصوصيات خودش و بر اساس همان خصوصيات مددهاى غيبى دريافت مى كند و يا از آن مددها محروم مى ماند.

سؤال مى شود كه اگر دين ماندنى است چرا تمدنهاى دينى از بين مى روند و آيا نبايد بقاى دين بقاى تمدن را تضمين كند؟  

دين ماندنى است سنن هستى ماندنى است مرگ ماندنى است مرگ چيز ثابتى است ولى آدمها ماندنى نيستند. اگر مرگ مى مرد كه آدمها نمى مردند. سنن هستى ثابت است اما اين سنتها وقتى مى خواهد ظهور كند ظهورش بر اساس شرايط است. دين ماندنى است ملتى كه دين را گرفت ماندن موقتش ماندن صحيح مى شود. امتها مثل انسانها مرگ دارند دين يك حقيقت برين است ظهور عالم غيب است سنت الهى است مثل مرگ است. ولى جلوه هاى بيرونى و ظاهرى شامل مرور زمان مى شود. تمدن جنس عالم ماده است مربوط به انسانهاست از آن جهت كه انسان هستند بنابراين دين بقاى شما را اگر هم تمدنتان اسلامى شد تضمين نمي كند. اگر تمدنتان اسلامى شد آنچه مي خواهيد بدست آوريد بدست مى آوريد. زحماتتان ضايع  نمى شود و نفله نمى شويد. مثال يزيد و امام حسين (ع) را دقت كنيد هميشه سنت معصوم مى ماند ولى خود معصوم به عنوان شخص نمى ماند. دين تضمين مى كند كه اگر تمدنتان دينى شد ضايع و بى نتيجه نمى شود. آيه در قسمت آخربه ما مى فرمايد: انتظار زود نابود شدن تمدنهاى ظالم را نداشته باش هلاكتشان در كتاب مشخص شده است پس سعى كن در اين فرصت آنچه بر كيفيت حيات تو مى افزايد را بدست آورى و به آن عمل كنى نفس ديندارى و مقابله با ظلم از طريق دين و در اردوگاه ظلم عضو نشدن حيات را كيفى و با ثمر مى كند. پس «وَ ما اَهلَكنا مِن قَريَهٍ الاّ ولَها كِتَابٌ مَعْلوُمٌ وَ ما تَسبِقُ مِنْ اُمَّه اَجَلها وَ ما يَسْتَاخِرُون»

ماندن يك تمدن دليل بر صحيح بودن آن نيست

قرآن مى گويد: «وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دابهٍ وَلكِنْ يُؤَخّرُهُم اِلى اَجَلٍ مُسَمّى فَاذَا جاءَ اَجَلُهُم لا يَسْتَاخِرُونَ ساعَهً وَ لا يَسْتَقْدِمُون» (سورة نحل آيه 61) يعنى اگر خداوند مردم را به جهت ظلمشان مى گرفت و هلاك مى نمود هيچ جنبنده اى روى زمين نمى ماند ولكن گرفتن آنها را تا سرآمدى مشخص و اجلى مسمى به تاخيرمى اندازد پس چون آن سرآمد به انتها رسيد ديگر ساعتى نه عقب انداخته مى شود و نه جلو. پس ظلم و ستم و كارهاى زشت بى جواب گذاشته نمي شود اين زشتي ها شما را تا حد نابودى تهديد مى كند. ولى از اينكه مى بينيد هنوز زندگى اهل كفر به بحران و مشكلات نيفتاده است نتيجه نگيريد براينكه كارشان صحيح است و در بستر صحيح حركت مى كنند. متوجه باشيد سنتى در عالم هست كه به ظالمان مدتى مهلت مى دهد. مهلت خدا را درست تحليل كنيد. اين نگاه قرآن به عالم بصيرتهايى به ما مى دهد يكى اينكه ظلم را هلاكت بار و بى نتيجه بدانيد چون ظلم است نه چون هنوز نابود نشده است اشتباهاً تصور كنيد كه بى جواب مى ماند و از گردونه هلاكت رها شده است . و ديگر اينكه متوجه سنت فرصت الهى براى رسيدن به نمود انتهايى ظلم و ظالم نيز باشيد. گاهى تحليل ستمكاران اين است كه چون هنوز چيزى نشده است و عذابى نيامده است پس كار ما درست است. و متوجه نيستند وقتى عذابى آمد ديگر هيچ كارى نمى شود كرد. اين جاهلانه ترين بينش است عاقلان قبل از جارى و ظاهر شدن بحران تحليل دارند.

        عاقلان خود نوحه ها پيشين كنند            جاهلان آخر به سر بر مى زنند

       ز  ابتداء   كار    آخر   را   ببين             تا نباشى تو  پشيمان  روز دين

قرآن در آية 60 سورة نحل فرمود آنها كه  قيامت ندارند زشت روش و زشت منش اند «لِلَّذينَ لا يُؤمِنُونَ بِالاخِرَهِ مَثَلُ السُّوءِ» حالا در آية 61 مى فرمايد اين بى خدايى و بى قيامتى كار را به نابودى مى رساند. و اگر سؤال شود پس چرا همين حالا نابود نمى شوند؟ در واقع آيه جواب مى دهد اين يك قاعده است كه عذاب آنها مدتى عقب مى افتد تا به اجل مسمّاى خود برسند. يعنى اى كفار نگوئيد چون هنوز به مشكل نيفتاده ايم پس روشمان درست است ملاكتان را قيامتى فكر كردن و عمل كردن براساس قيامت قرار دهيد اگر دائم كارتان را منطبق با دين خدا انجام دهيد و آن كار را با كار معصوم ارزيابى كنيد و وسعت ارزيابى اعمالتان را تا قيامت گسترش داديد آن وقت مى توانيد بگوئيد كارتان درست است و بصيرت درست فهميدن كار را بدست مى آوريد. تحليل غلطى كه انسانها را بيچاره مى كند اين است كه بقاى فعلى را دليل بر حقانيت كلى مى گيرند و لذا به هلاكت مى افتند. بقاى امروز را دليل برحق بودن خود نگيريد. مثلاً بعضيها تصور مى كنند  چون امريكا هنوز زنده است پس حق است و نتيجه مى گيرند براى اينكه مشكل براى ما پيش نيايد به آمريكا وصل شويم. اينها اصلاً كور هستند و تحليل همه جانبه را از دست داده اند. ولى بعضيها مى فهمند نفس ظلمِ آمريكا يعنى نابودى آمريكا اينها فهم نبوى پيدا كرده اند و بعضيها همين حالا آمريكا را بى قدرت و افسرده مى بينند اينها چشم نبوى پيدا كرده اند.

مى فرمايد: «وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرك عَلَيْها مِن دابَهٍ» اگر خدا مى خواست مردم را به جهت ظلمشان بدون فرصت بگيرد هيچ جنبنده اى روى زمين نمى ماند ولى خدا به ظالمان فرصت مى دهد يا بيدار مى شوند و شامل لطف خدا مى گردند كه اين فرصت فرصت خوبى است و يا ادامة ظلم مى دهند و در ظهور ظلمشان به آنچه بايد برسند مى رسند و وقتى اجلشان آمد ديگر كارشان تمام است. آمريكا امروز در شرايط ظالمانه قرار دارد. هميشه شيطانى بوده و هميشه يارانى شيطانى داشته است شكل آن تفاوت مى كند ولى به هرحال بودن ظالم و دادن فرصت به آن حسابهايى دارد. قرآن مى فرمايد: هر پيامبرى بدون استثناء دشمنى داشته  است «وَكذالِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبىٍّ عَدُوّاً شياطينَ الاِنْسِ وَ الْجَنِّ يُوحى بَعْضُهُم اِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَولِ غُرورا» (سورة انعام آية 112) يعنى همانطور كه براى تو دشمنانى از شيطانهاى انسى و جنى درست كرديم كه پنهانى براى تو نقشه مى كشند و با سخنانى فريبنده مردم را به اشتباه مى اندازند براى تمام انبياء گذشته چنين دشمنانى درست كرديم. خلاصه بايد تحليل ما در مورد بودن تمدنهاى ظالم قرآنى شود وگرنه شيطانى مى شويم و تحليلهاى مناسب طبع دشمن پيدا مى كنيم. بنابراين بناست يك مظهر ظلمى باشد و ما در رابطه با اين مظهر ظلم يك تحليلى از خود صاحب هستى يعنى صاحب قرآن داشته باشيم چون اين بساط را خود او راه انداخته است و خودش به ما مى گويد چرا جهان را چنين كردم  به قول مولوى:

گر نه گل  از  خار  و خار  از  گل  چرا          هر  دو   اندر   جنگ  و  اندر  ماجرا

يا نه جنگ است اين براى حكمت است         همچو جنگ خر فروشان صنعت است   

يا نه اين  است و  نه  آن  حيرانى  است        گنج  بايد  جست   اين  ويرانى   است  

خدا به اعتبارى ويرانكده اى درست كرده است تا ما گنج پيدا كنيم اين رفت و آمد تمدنها براى به كيفيت رساندن زندگى زمينى است و حيات را به گنج معنا رساندن. اول بايد تصورتان را از دنيا تصحيح كنيد دنيا يك ليوان شربت خالص يا يك ليوان سركة خالص نيست بلكه سركنگبين است. اينجور نيست كه دنيا به كامتان بگردد و هيچ ويرانى و سقوط در آن نباشد و آن طور هم ويران نيست كه امكان به تعالى رسيدن در آن نباشد قصّة آن به تعبير مولوى قصة يك سركنگبين است كه تركيبى از سركه و شكر است لذا مى گويد:

       قهر سركه لطف هم از انگبين              اين دو باشد اصل هر سركنگبين

يعنى ترشى سركه و صفاى شكر مى شود سركنگبين. حالا اگر سركة دنيا زياد شد خدا شِكرش را زيادتر مى كند و اگر شِكرش زياد شد سركه اش را زياد مى كند تا اصل سركنگبين آن بماند. مى گويد

 چون كه سركه سركگى افزون كند          پس شكر را واجب افزونى بود

حوادث را درست تحليل كنيد: يكى مى گويد بايد تسليم آمريكا شد يكى مى گويد ديگر هيچ مشكلى وجود ندارد هر دو  تحليل غلط است بايد اولا خودتان طعمة ظلم نشويد. ثانياً از ظلم تحليل صحيح داشته باشيد و رمزِ بودنش را بشناسيد تا در حيات خود مايوس و پوچ نمانيد. ظلم در جهان هميشه هست شما براى اينكه ظلم را بشناسيد بايد ملاك دينى و قيامتى داشته باشيد اگر كارى و تحركى و تمدنى دينى و قيامتى نبود ظلم است‏ نگو كه رفاه و توسعه دارند تكنيك و نظم دارند آسايش و راحتى دارند قشنگ مى خندند و براى ما رفاه و توسعه آوردند. اينها ملاك خوب بودن و كيفيت داربودن حيات نيست.

حالا آيا ظالم ماندنى است؟ خير ولى مهلت داده مى شود لازمة ظلم نابودى است علت ماندنش مهلتى است كه خدا داده است بايد مهلت داده شود تا پنهانهاى اهل ظلم پيدا و آشكار شود. مثلاً فرهنگ گروه طالبان در افغانستان پنهانِ فرهنگ دور شده از اهل البيت بود بايد مهلت داده شود تا اين پنهان آشكار شود اسلام منهاى اهل البيت به نهايت كه برسد همين است كه در طالبان مى بينيد. فرهنگ اروپاى امروز پنهان فرهنگ يونانى - يعنى عقل بريده از دين - بود كه حالا پيدا شد. پس ريشة ماندن ظلم را در اين بدانيد كه خداوند يك حقى را - در اين قضيه مهلت دادن - مى خواهد روشن كند. و اساساً هر چيزى در دنيا هست به نحوى حقى را مى خواهد روشن كند در (سورة روم آيه 8) آمده است «مَا خَلَق اللهُ السمواتِ وَالارضَ وَ ما بَينهما الاّ بِالْحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّى وَ اِنَّ كَثيراً مِنَ الناسِ بِلِقاءِ رَبّهِم لَكافِرُون» يعنى خداوند خلق نكرد آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست مگر بحق و براى فرصتى مشخص و اكثر مردم به لقاء پروردگار و به انتها رسيدن اين فرصت كافرند و همين فرصت موقت را مقصد مى گيرند.

و آية مورد بحث مى فرمايد «وَلكِنْ يُؤَ خّرُهُم اِلى اَجَلٍ مُسَمّى» روى اينكه ظالم تا مدتى مى ماند تحليل و توجه داشته باشيد چرا گول مى خوريد؟ نگو حالا كه آمريكا با تمام قدرتش مانده است براى اينكه ما نابود نشويم دست به دامان آمريكا بزنيم. اين ديگر خيلى بدبختى است اولاً نابودى آمريكا را نمى بيند ثانياً نمى فهمد ظلم نابودشدنى است و دارد چنگ به دامن نابود شده مى زند. سنت «يؤَخّرُهُم اِلى اَجَلٍ مُسَمّى» را نمى فهمد.

اى آدمها اگر همين حالا تكليفتان را با باطل تعيين نكنيد وقتى نابودىِ ستم آمد و بقاى حق روشن شد دستتان به جايى بند نيست بايد در فرصت اختلاط ظاهرى حق و باطل كه به ظاهر مرز حق و باطل و نتايج كار كاملاً روشن نيست موضعتان را خوب روشن كنيد. نابودى كه آمد سرنوشت را نابود مى كند نه دست و پا را. لازمة نابودى يك جامعه مردن نيست بلكه بى ثمر شدن سرنوشت است. بصيران تاريخ كسانى هستند كه براى ارزيابى حوادث در نهايت ملاك داشتند. هنر اين است كه در ابتداى حادثه انتهاى آن را ببينيد نه اينكه وقتى به انتها رسيد تازه بيدار شويد كه قضيه چه بود. تمرين كنيد در ابتداى حادثه ها موضعى بگيريد كه در انتها به هلاكت نرسيد چرا كه اسلام مظهر خداى حّى است خدا «حّىّ لا يَمُوت» است اسلام كه مظهر اوست نابود شدنى نيست. ممكن است در روزنامه ها و در خبرها بگويند مثلاً ا

17656

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و عرض ادب: استاد با توجه به اطلاع شما از حادثه ی اخیر (لواط گری شخص به نامی) به چند سوال بنده اگر لطف کنید پاسخ بدهید سپاسگزارم. 1) چرا رهبر (حفظه الله) که در این مسئله با توجه به اهم بودن موضوع (که یکی از کار های قبیح نهی شده ی خداوند در قرآن است) ورود نکردند؟ این کار به چارچوب اسلامی کشور لطمه می زند و رهبر (حفظه الله) هم رهبر اسلامی این کشور هستند. 2) باتوجه به اینکه این فرد به عنوان یکی از منسوبات به رهبر (حفظه الله) هستند تمام عوام در این کشور زبان به ناراحتی گشودند و در اعتراض بسر می برند چگونه می توان آنها را نسبت رهبر جامعه اسلامی خوشبین کرد؟ جواب این سوالات شاید بتواند بعضی از عوام را نسبت به ناراحتی که دارند آرام کرد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که بعضی از سایت‌های دلسوز نظام مطرح کرده‌اند: در این خصوص اطلاعات موثقی در دست نیست و آنچه سایتهای ضد انقلاب می نویسند مطمئنا قابل استناد نیست. حجمه به ایشان به نحوی هست که توسط فتو شاپ برای ایشون رای دادگاه هم درست کرده اند، یک بار قاضی پرونده حیدری است یک بار جعفری، یکبار تاریخ آن ۱۸/۹/۹۳ و یک بار۲۱/۰۲/۹۳ اما طبیعی است که صدای آمریکا و سایر شبکه هایی که خود در فسادهای اخلاقی فراوان غوطه ور هستند و هر از چند گاهی اخبار و تصاویر فساد مجریان و عوامل آنها منتشر می شود، نمی توانند منابع مورد اعتمادی برای اعلام چنین مواردی باشند و نمی توان دلسوزی آنها را باور کرد. خداوند در قرآن کریم می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اگر شخص فاسقی خبری را به شما رسانید درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی – بدون آگاهی (از حال و احوالشان و شناخت راستین ایشان‌) آسیب برسانید، و از کرده خود پشیمان شوید.‏ (سوره حجرات آیه ۶) در صورتیکه چنین پرونده قضایی وجود داشته باشد، فقط قاضی پرونده است که اظهارات همه مرتبطین پرونده را شنیده و می تواند نظر قطعی دهد که، آیا چنین موضوعی صحت دارد یا نه؟ با توجه به حرمت و آبروی انسانها و حق الناس بودن موضوع، بهتر است از انتشار و قضاوت در چنین مواردی پرهیز کنیم،که مطمئنا هیچ سودی در انتشار اخبار غیر موثق وجود ندارد. در قرآن و فقه اسلامی، اثبات چنین مواردی حتما باید با ادله قوی و شاهدان عینی انجام گیرد. دشمنان و بدخواهان، در چنین مواردی از هرگونه تلاشی، فروگذار نمی کنند، تا چهره دین و متدینین را تخریب کنند و با بزرگ نمایی یا شایعه پراکنی به آن دامن می زنند. همانگونه که می بینید، این فرد را به بیت رهبری منسوب می کنند، در حالی که شعرا و مداحان و قاریان زیادی، برای اجرای برنامه به محافل ایشان تردد می کنند اما هیچ یک را نمی توان به بیت رهبری منسوب کرد. برخی افراد اطلاعاتشان، در حد چند پیام تلگرامی است اما به خود اجازه می دهند در هر پرونده قضایی، جای قاضی نشسته و حکم نهایی صادر کنند. تاریخ پر است از داستانهای افراد عابد و زاهدی که عاقبتشان فساد و هلاکت شده است و چه بسیار افراد گنهکاری که توبه نموده اند و عاقبت به خیر شده اند. زبیر ها ابن ملجم ها و شمرهای تاریخ هم بسیار بوده اند که حافظان قرآن بوده اند. بنابراین حتی اثبات چنین موضوعی نیز نمی تواند دستاویزی برای معاندان برای خدشه وارد کردن به چهره اسلام و انقلاب باشد. موفق باشید  

15607
متن پرسش
با سلام: سوالاتی از خدمتتان داشتم. یکی اینکه آیا با وقوع قیامت عالم ماده کلا برچیده می شود؟ یکی در مورد این بحث از قرآن که خداوند می فرمایند با نفوذ شیاطین به آسمان برای دزدیدن اخبار آسمان شهاب هایی آنها را دور می کند که شما فرمودید انوار عقلی است که توهمات شیطانی را دور می کند حال آیا این بحث شکل خارجی هم دارد؟ آیا این شهاب های آسمان ظاهری هم همان سنگ پرتاب شده بسوی شیاطین است؟ سوم اینکه در سوره بروج منظور از بروج که برج های آسمان است، در آسمان اصلی و وجودی ما آیا عالم عقل است اگر آری علت اینکه آن را به شکل بروج ترسیم فرمودند چیست؟ تفسیر المیزان را مطالعه کردم. و در آخر اینکه هر فرشته مظهر اطاعت از خداوند است طبق فرمایشتان حال در کتابی از کتابهایتان خواندم که بال فرشتگان اسما آنهاست چرا بال آنها اسما آنهاست؟ خواهشا به تمام سوالاتم پاسخ دهید. بخشی از تفسیر المیزان و بر خی کتابهایتان را هم مطالعه کرده ام. ممنون.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در حرکت جوهری روشن می‌شود که این عالم ماده ذاتاً از عالمِ ماده‌بودن خارج می‌گردد ولی باز فیض خدا عالَمی را با همین هویت، متجلی می‌سازد 2- موضوع شهاب‌های مدّ نظر قرآن هیچ ربطی به سنگ‌های آسمانی که نام آن را شهاب گذاشته‌اند، ندارد. این سنگ‌ها با برخورد با طبقات آسمانی آتش می‌گیرند 3- بروج، از نظر لغت یعنی آن‌چیزی که نمایان است و در مسیر عالم غیب، حقایقی که نمایان می‌شوند بروج نامیده می‌شوند مثل آن‌که در سفرهای قدیم، آن‌چه از دور نمایان می‌شد برجِ مربوط به آن شهر بود 4- اسماء الهی مظاهرِ مقام احدی هستند و فرشتگان از آن جهت که مأمور تجلیّات انوار الهی می‌باشند، اسماء الهی را متجلی می‌کنند که در صورتِ مثالی آن‌ها، آن تجلیّات به صورت بال‌های آن‌ها ظاهر می‌شود. موفق باشید

14426

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم: ضمن عرض خدا قوت و خسته نباشید یک سئوال برایم مطرح شده و آن اینکه: من به خانواده سفارش کرده ام که در صورت مرگ مغزی با اهدای اعضای من برای پیوند موافقت نمایند ولی در یکی از پاسخ ها این را دیدم که نفس هنوز از بدن مفارقت نکرده است و با جدا کردن اعضا انگار فرد به قتل می رسد. اگر اینگونه باشد موافقت با این کار ایراد پیدا می کند (لااقل از نظر معرفت نفسی ظاهرا اینگونه هست) ولی به نظر می رسد ملاک عمل ما باید فقهی باشد. در این زمینه فقها چه نظری دارند و ما چه کنیم که از تردید در آییم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در بین فقها نیز موضوع متفاوت است از طرفی فقیه وقتی عملی را جایز بداند یعنی این کار حرام نیست ولی آیا از آن جهت که نفس انسان در آن حالت اگر اعضاء‌اش را جدا کنند به زحمت می‌افتد یا نه، موضوع دیگری است. موفق باشید

14341
متن پرسش
با تقدیم سلام و احترام خدمت استاد گرامی! لطف کنید سؤالات من را با دقت بخوانید شرمنده اینو میگم دو بار دیگه براتون سؤال فرستادم جوابی که شما دادید با سؤال من خیلی فرق داره؟ شما فقط به بخشی از سؤال من توجه کردید. چند سؤال داشتم: 1. اهل خیال بودن به معنی از این شاخه به آن شاخه پریدن فکر و مرغ روح است یا معنایی وسیع تر دارد؟ 2. در تعریف قوه متخیله فرموده اند آنکه بین خیال و واهمه نقش آفرینی می کند و صورت های جدید خلق میکند مثل اینکه یکی شاعر می شود دیگری هنرمند میشود چه عواملی باعث می شود که از یک انسان شعر تراوش کند و دارای روحیه عاطفی باشد وهرکسی در متخیله اش چیزی بروید. یا اینکه چه چیزی متخیله انسان را فرماندهی میکند. 3.آیا کتاب ها و آنچه که از شما تراوش میکند یا مثلا آیة الله جوادی آملی از او این چنین تفسیری به وجود می آید هم بر همین نحو است یعنی از متخیله او نشأت گرفته است؟ 4.من از کودکی حدود هفت،هشت سالگی به طور ناخودآگاه و غیر ارادی شروع به خلق داستانهایی خیالی در ذهنم کردم که امروز هم ادامه دارد ونمی توانم دست از آنها بردارم اراده می کنم دیگر اینکا را نکنم چند روزی هم موفق می شوم اما یک روز که از خواب بیدار می شوم به طوذر غیر ارادی به سراغ خلق داستان میروم شاید باورتان نشود که اینکه چه بسازم هم خوش به من القا میشود و اصلا نقشی در آن ندارم. خیلی دارم اذیت میشم انگار خودم نیستم اعصابم هم به هم ریخته.کتاب ادب عقل و خیال را هم خوندم اما کمکی نکرد . با تشکر والتماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همان‌طور که در پاورقی کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» عرض شده؛ خیال به معنای یک مرتبه از نفس ناطقه به یک معناست، و خیال به معنای یک رذیله که انسان را از استحکام عقلی خارج می‌کند، بحث دیگری است. به این معنا که خیال به عنوان جنبه‌ی وجودی با خیال به معنای جنبه‌ی اعتباری باید متفاوت دیده شود 2- این مربوط به امکانِ ذاتی خود فرد است که کمال خود را از چه پایگاهی شروع کند و خود را به مقام تعقل و تفکر برساند 3- همین‌طور است که نفس انسان ابتدا با عالم عقل مرتبط می‌گردد سپس قوه‌ی خیال او مطابق تعقلش شکل می‌گیرد و مناسب آن مقام خیال، الفاظ را انتخاب کرده و سخن می‌گوید 4- هراندازه سعی کنید با تدبّر در قرآن و متون عقلی جلو روید بیشتر خیال را کنترل کرده‌اید تا خیالتان تحت تأثیر حقایق عقلی قرار گیرد. موفق باشید

14179
متن پرسش
سلام علیکم: آقای طاهرزاده در جواب آن کاربری که گفتید که طلبه همه کارش خلوت با خداست لطفا کمی مطلب را روشن کنید چون عموما طلبه هایی را می شناسم که در فضای سلوکی و کمالی خودشان قدم بر نمی دارند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: طلبه یعنی کسی که با خدا معامله کرده است که تماماً زندگی خود را در تفقه در دین بگذراند و آن‌چه را که خدا برای بشریت تشریع فرموده است به انسان‌ها برساند و خدا هم امورات او را متکفّل شود. از این جهت تمام فکر و ذکر یک طلبه، تعمقِ عقلی و قلبی در دین خداست. موفق باشید

13105
متن پرسش
با سلام: شما درباره ي نظريه امام خميني پيرامون ولايت فقيه مبني بر تصور آن موجب تصديقش است اطلاعي داريد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت امام می‌فرمایند چنان‌چه کسی معنای ولایت فقیه را درست تصور کند و بفهمد یعنی به جای حاکمیت امیال انسانی احکام الهی بر امورات بشری حاکم باشد، حتماً تصدیق می‌کند که چنین چیزی حق است. موفق باشید

12984
متن پرسش
سلام استاد: کسی تو وبلاگش پرسید: فرض کنید شما در یک کشور اروپایی و یا آمریکای شمالی دانشجو هستید، یکی از همکلاسی هاتون ابراز تمایل می کنه به اسلام، شما برای شروع از او چه درخواستی می نمایید؟ حجاب؟ نماز؟ روزه؟ خمس؟ زکات؟ جهاد؟ و یا تفکر درباره ی توحید و معاد؟ نظر شما چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید بعد از ایمان به توحید و معاد متوجه‌ی نبوت شود؛ یعنی راهی که او را به درستی به مبدأ و معاد می‌رساند و سپس باید متوجه نبوت رسول خدا به معنای خاص گردد و در راستای پذیرش نبوت آن حضرت، جایگاه احکام الهی در متن چنین راهی برای او روشن می‌شود و در این مسیر البته شخصیت‌های برجسته‌ی اسلام کارساز‌اند. موفق باشید

12866

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: نظر به بحث مصباح الهدایه که فرمودید هرکه حاضر تر غایب تر يا هر چه حضور شديدتر غيبت شديد تر، آیا این جمله با این که خداوند از همان جهت که حاضر است از همان جهت غايب است و حضور عين غيبت است تناقض ندارد؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین هفته‌ی اخیر عرایضی در این رابطه شد که از چه جهت حقیقتِ حق در حجابِ اسماء هست، و از چه جهت همان اسماء که حجابِ حق است مظهر حق می‌باشد. موفق باشید

نمایش چاپی