باسمه تعالی: سلام علیکم: من هم با تو هم نالهام و همچنانکه در کلماتت در عین ناله و فریاد، یک ذره ناامیدی ندیدم؛ سخنانت را چشیدم. به نظرم تا آخر از یک جهت، هم قضیه همین است که هست، گویا دوست دارد یار این آشفتگی. باز سخن عطار را به زبان میآورم که گفت:
دي زاهد دين بودم سجاده نشين بودم ز ارباب يقين بودم سر دفتر دانايي
ترسا بچهام افکند از زهد به ترسايي اکنون من و زُنّاري در دير به تنهايي
امروز دگر هستم دردي کشم و مستم در بتکده بنشستم دين داده به ترسايي
نه محرم ايمانم نه کفر همي دانم نه اينم و نه آنم تن داده به رسوايي
دوش از غم فکر و دين يعني که نه آن، نه اين بنشسته بُدم غمگين شوريده و سودايي
ناگه ز درون جان در داد ندا جانان کاي عاشق سرگردان تا چند ز رعنايي
روزي دو سه گر از ما گشتي تو چنين تنها باز آي سوي دريا تو گوهر دريايي
پس گفت در اين معني نه کفر نه دين اولي برشو تو ازين دعوي گر سوختهي مايي
هرچند که پُر دردي کي محرم ما گردي فاني شو اگر مردي تا محرم ما آيي
عطار چه داني تو وين قصه چه خواني تو گر هيچ نماني تو اينجا شوي آنجايي
ميفرمايد شرايط من از جهت فهم دين خوب بود، براي خود شيخي بودم و جلو ميرفتم و استدلال ميکردم و آدم با سوادي بودم، يکمرتبه ترسابچهاي[1] آمد و ما را به هم ريخت. جناب عطّار قبل از اين ملاقات، اهل يقين بود و با صد دليل ميتوانست باورهاي خود را اثبات کند و حالا به خود آمده است که گويا جاهاي ديگري هم هست و نميداند در چنين ساحتي خود را بايد چه بنامد، کافر يا مؤمن؟
ندايي بيصدا از درون جان سر برآورد که تو از اين حرفها بيرون رفتهاي و نحوهي بودن خود را با آنچه در قبل بودي ارزيابي مکن. در ساحتي وارد شدهاي که ساحت آشکاري و پنهاني حقيقت است.
ناگه ز درونِ جان در داد ندا جانان کاي عاشق سرگردان تا چند ز رعنايي
ما در نسبت با انقلاب اسلامي بين اين آشکاري و پنهاني جاي داريم. شايد هنوز بعضي از رفقا گرفتار اين حالت نشده باشند، آماده باشيد، گرفتار ساحتي ميشويد که در پيش خود ميگوييد اين ديگر چيست؟ اينکه ميگويند: «بي پير مرو تو در خرابات»، اينجا پير کمک ميکند تا معناي احوالات ما برايمان روشن شود. ما بين آشکاري و پنهاني نسبت به حقيقتِ دوران خود جاي داريم و با اشارتها ميتوانيم نسبت به آن، تفکر کنيم. اين معنايي که به نام انقلاب اسلامي سراغ ما آمد اگر کسي بخواهد براي ما تحليل کند عملاً ما را از حقيقت دور ميکند، بايد انوار آن حقيقت را به سوي ما بگشايد. بهترين شخص براي نشاندادن انوار حقيقت انقلاب اسلامي در اين دوران، رهبر معظم انقلاب «حفظهاللّه» هستند که نشان ميدهند دشمنان چگونه ميخواستند در افغانستان يک ملا عمر درست کنند براي اينکه يک ميخ بشود در پهلوي ما، و نشد؛ به عراق حمله کردند براي اينکه دائماً براي ما مزاحمت ايجاد کنند، و نشد. تجاوز هشتساله به ايران را راه انداختند براي سقوط نظام اسلامي، و نشد. براي ما اين صحنهها اشارت است و آن کس که اهل بشارت است ناتوانايي آنها را بشارت ميبيند. حال اگر کسي منکر اينها شد شما چکارش ميتوانيد بکنيد؟ فکر نکنيد با دلايلِ انتزاعي ميتوانيد او را قانع کنيد. موضوعي که امروز در صحنه است چيزي نيست که با زبان انتزاعي و استدلالي بتوان آن را نشان داد. بله زماني موضوعاتي داشتيد که با زبان انتزاعي ميتوانستيد آنها را اثبات کنيد، مثل آنکه ميخواستيد خدا را اثبات کنيد. امروز اينهايي که منکر حضور تاريخي انقلاب اسلامي هستند، کدامشان منکر خدا ميباشند؟ دوره، دورهي نظر به خداوند است در مظاهر تاريخي. کساني هستند که فرار مالياتي دارند و وامهاي زيادي از بانکها ميگيرند و موجب تورم ميشوند، و عموماً خدا را هم قبول دارند؛ ولي امروز تنها با اعتقاد به وجود خدا نميشود در اين تاريخ قرار گرفت و از وسوسههاي شيطان مصون بود. براي حضور در تاريخِ قدسي، دلِ مصفّا نياز است تا بتواند با خدا مأنوس شود. اينجا است که شهيد آويني سخن ميگويد که «انسانها با دلشان زندگي ميکنند نه با عقلشان.» جوانان ما که جبهه رفتند به صرف دستور فلان فقيه نرفتند، به دستور شخصي رفتند که ميخواست آنها در اين تاريخ، خدا را به جامعه برگردانند، حضوري ذيل سايهي نور خدا. بايد به چيز ديگري فکر کرد و آن اين است که ما در نسبت با انقلاب اسلامي، بينِ آشکاري حقيقت و پنهاني جاي داريم و با اشارتهاي خاصي که رهبر معظم انقلاب متذکر آنهستند، ميتوانيم نسبت به معناي آن تفکر کنيم و ميتوانيم آن معنا را مبناي تفکر خود قرار دهيم، همانطور که آيهي «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» را مبناي تفکر خود قرار ميدهيد و بزرگي انسانها را به تقوا ميدانيد. انقلاب اسلامي حقيقتي است که اگر آن را درست ببينيم ميتوانيم آن را مبناي تفکر قرار دهيم و جايگاه حقيقي هرچيزي را معين کنيم از آن جهت که تفکر، تاريخي است و هر چيزي در تاريخ خودش معنا ميشود. تفکر، تاريخي است و در بستر تفکر نسبت به انقلاب اسلامي، هرگونه فهم و درکي از مسائل زمانه در جاي خود قرار ميگيرد. عطار فرمود:
دي زاهد دين بودم سجاده نشين بودم ز ارباب يقين بودم سر دفتر دانايي
تا ديروز آنچه مرا معنا ميکرد زهد بود، ولي با حضوري که امروز يافتم «اکنون من و زنّاري در دير به تنهايي» بايد به عشق نظر کنم. «زنّار» در اينجا به معناي بر عهد با خدا کمربستن است.
و در آخر فرمود: «گر هيچ نماني تو، اينجا شوي آن جايي» يعني در عين اينکه در اين دنيا هستي، با حقيقت مرتبط ميشوي و فرش را به عرش متصل ميگرداني، بين آشکاري و پنهاني قرارداشتن چنين حالتي است. پس اگر خواستيم با حقيقت مرتبط باشيم بايد بدانيم رويکرد و آداب خاصي بايد در ميان آيد، نميشود در زهدِ تفکر متافيزيکي و تفکر انتزاعي باشيم و با مفاهيم، زندگي کنيم و بخواهيم حقيقت بر ما رخ نماياند. زبان اشاره، اولين شرط نظر به حقيقت است.
موفق باشید
[1] - ترسابچه، سالکي است که از عشق سخن ميگويد.