سلام: اکنون که برایت مینویسم به زور حساب روز و ساعت و سال را به خاطر میآورم و تلاش بی وقفهای برای دم و بازدم دارم و نمیدانم تو هم در طلوعهای بیداریت یا کوه جمعه صبحهایت یا آن زمان که در جوانیات برای انقلاب اسلحه به دست گرفته بودی، التماس بازدمِ دم را کشیدهای؟ تا کنون تمامی آنچه گفتی و نوشتی را رو به رویت قرار دادی و در انتظار آنچه هیچ کس نگفته ماندی و مثل من معلق بین زمین و زمان شدی؟ یا با یک بالاخره باید عبور کرد، عبور کردی؟ من مدتهاست به دنبال خودم در گفتههایت میگردم، در آیندهای که میگویی میگردم و نمیدانم چطور و چگونه جسارت گفتن فردا را بدون زجر و درد امروزم داری؟ تو چگونه ترسیم میکنی بدون این که بغضی از امروز در گلویت صحبت را برایت سخت کند؟ چگونه بدون من، بدون مایی که در هیچ زمینی زیرپایمان سفت نمیشود و با هیچ نسخهی از پیش گفته شدهای و با هیچ لفظی دلمان آرام نمیشود جهان فردا را رو به رویمان قرار میدهی؟ من دیگر دلم و جانم آرام به جهاد و تمدن و رسالت و چه و چه نمیشود، من آرام به ساختن فلان دستگاهِ به قول خودشان هایتک نمیشوم. من دیگر در قالب موسسه و شرکت و مجموعه و... نمیگنجم تا ردیف به ردیف پروژه و کار به انتها برسانم ودلم خوش به انجام وظیفهام شود. من زنم! منِ آواره، کجای امروز و فردای تو هستم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمیدانم حضورِ «پسفردایی» را تجربه کردهای؟ «پسفردایی» که ادامه دیروز و فردا نیست، بلکه ظهورِ پریروز است، پریروزی که ما در مأوای سنت محمدی «صلواتاللهعلیهوآله» بودیم و چشم به «پسفردایی» داشتیم و داریم که از ظلمات دنیای مدرن عبور کردهایم و باز حضور در سنت محمدی، ولی با روحی که توانسته است اگر خسته از «دیروز» و «فردا» هست از آن دیروز و فردا بگذرد. اینجا است که عرض کردهام و باز میگویم باید در حین استقرار در انقلاب اسلامی بگذریم تا پیش آید آنچه در حالِ پیشآمدن است و «انتظار»، این مقدسترین حضور در دلِ طوفانی که در حال تجربه آن هستیم، همه معنی زندگی خواهد بود و این است راز امیدواری ما به آیندهای که گویا شروع شده است. پیشنهاد میکنم اگر بتوانید مباحث «بنیانهای حکمت حضور در جهان بین دو جهان» را دنبال کنید، امید این هست که معلوم شود این نوع آوارهگی که در خود حسّ میکنید نوعی سر و سامانی در درون خود دارد. در ضمن خوب است سری به سؤال و جواب شماره 32494 بزنید. موفق باشید