با سلام و نور و رحمت خدمت استاد عزیزم: استاد آیا گفتگوی خداوند در کوه طور با حضرت موسی به صورت جلوه ای با نور و یا آتشی که از دل درخت ظاهر شده بود به این اشاره دارد که آن درخت همان شجره نبوت و مولا جانم حضرت علی روحی له الفداه بوده است چرا که درخت زمینی را تاب و توان آن نیست که جلوه گاه حضرت ربوبی باشد و او که نماد حق و عزیز الله بود توانست منشا حضرتش باشد و جلوه کلام اش و آیا این فهم هم درست است که حضرت آدم هم چون تخطی کرد و زشتی این نافرمانی و یه وجه دنیایی اش نمایان گشت خود را به ستر مقام ولایت و یا همان برگ درخت طوبی پوشانید و کیست جز علی که این چنین حق در اوست و او در حق پدر خدا بیامرز ام شعری در وصف مولا جان حضرت علی میخواند که بسیار در گوش جانم مانده و ایشان همیشه می گفت: من علی را خدا نمیدانم اما... از خدا هم جدا نمیدانم. استاد تمنا دارم دعایم کنید تا به معرفت این بزرگواران و حضرت حق برسم و جز عشق و بندگی و گدایی مرا مسلک و روشی نماند.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری سخن در این مورد بسی اندیشهها در پی دارد و حقیقتاً هر آن کس در نماد انسانیت بخواهد خود را ادامه دهد مگر میشود در منظر خود نهاییترین انسان را که پیامبر نبود ولی مقصد به ظهور آمدن همه انبیا و اولیا بود، نباشد؟ همانطور که در روایت حقیقت نوری اهل البیت علیهم السلام عرایضی شد. راستی! جناب اباذر از مولایمان علی علیه السلام چه در ذهن داشت که به سوی جناب سلمان که به تعبیری دانای به فرهنگ اهل البیت بود رفت بلکه از حضرت علی علیه السلام سخن بگوید و ملاحظه فرمودید که جناب سلمان نیز توصیه فرمود که به سوی حضرت علی علیه السلام روانه شوند تا آنچه را حضرت بفرمایند در آن روایت فرمودند. حقیقتاً هر آن کس به دنبال نمادی اصیل و همه جانبه در انسانیت باشد مگر میتواند در منظر خود شخصیت و سبک انسانی حضرت مولای متقیان علی بن ابی طالب علیه السلام را نداشته باشد. حتماً در این مورد به آن سخن مشهور رسول خدا صلوات الله علیه و آله بیندیشید که حضرت فرمودند: علی علیه السلام نفس و جان من میباشد. موفق باشید.
سلام علیکم و رحمت الله: سزاوار است که خداوند را به پاس آفرینش وجود پربرکت پیامبر اکرم صلیاللهعلیه وآله وسلم شکرگزار باشیم؛ آن رسول آخرالزمانی که چنان کافی و حاضرند که پس از ایشان هیچ پیامبری نیاز نبود، چرا که خود آن حضرت (روحی فداه) تا قیامت نزد هر انسانی که باید هدایت یابد، حاضرند. راستش را بخواهید، ما هرگز آنقدر پاک و شایستهٔ این موهبتهای الهی نبودیم، و این کمبود را خداوند با وجود مقدس رسولالله جبران فرمود و بنده حقیر اینها را لطف محمدی صلوات الله علیهم از جانب خداوند متعال میابم. و بیایید یاد عزیزان ازدسترفتهمان را گرامی بداریم؛ شهیدان بزرگواری چون جلال افشار و حججی، و همهٔ آنهایی که دلمان برای دیدارشان بیتاب است. گاهی نمیفهمیم شوق رسیدنشان به ما بیشتر است، یا اشتیاق ما به ایشان. حقیقتا اینان سربازان خالص و مطیع آن حضرتند. حال با این معجزههای الهی که جز لطف خدا نیست، اگر مولانای بزرگ در میان ما بود، شاید این شعر را میسرود و متذکر یاران انقلاب الالخصوص مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی میشد، رهبری که تحیر میکنم از این همه دقت عزم بزرگ که خداوند به ایشان عطا فرموده: هَله هُش دار که در شهرْ دو سه طَرّارند / که به تدبیرْ کُلَهْ از سَرِ مَه بردارند / دو سه رندند که، هُشیارْ دل و، سَرمستند / که فَلَک را به یکی عربده، در چرخ آرند / سَر دِهانند که تا سَر نَدِهی، سِرّ نَدِهند / ساقیانند که انگور نمیافشارند / یارِ آن صورتِ غیبند که جانْ، طالب اوست / همچو چشم خوش او خیره کُش و بیمارند / صورتیاند ولی، دشمن صورتهایند / در جهانند ولی، از دو جهان، بیزارند / همچو شیران، بِدَرانند و به لب، میخندند / دشمن همدگرند و، به حقیقتْ، یارند / خَرفروشانه یکی با دگری در جنگند / لیک چون وانگری، مُتَّفقِ یک کارند / همچو خورشیدْ همه روزْ نظر میبخشند / مَثَلِ ماه و ستارهْ همه شب سَیّارند / گر به کفْ خاک بگیرند زَرِ سرخ شود / روزْ گندم دَرَوَند اَر چه به شبْ، جو کارند / دلبرانند که دلْ بَر ندهد بی بَرِشان / سَروَرانند که بیرونْ ز سَر و دستارند / شَکَّرانند که در معده، نگردند تُرُش / شاکرانند و از آن یارْ، چه برخوردارند / مَردُمی کن، برو از خدمتشان، مَردُم شو / زانکه این مَردُمِ دیگرْ، همه، مَردُمخوارند / بَس کن و، بیش مگو، گرچه دهانْ پُر سُخَنَست / زانکه این حرف و دَم و قافیه، هم اَغیارند.
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر رابطهای بین مسئله داشتن و مسئولیت داشتن هست، که هست. مسئله ما در این تاریخ چیست و مسئولیت ما کدام است؟ آیا میتوان با ظهور انقلاب اسلامی به امکانی فکر کرد که مقابل ما گشوده شده به عنوان افق تازهای که مدّ نظر ما آمده تا به زندگی دیگری ما را راهنمایی کند، ورای زندگی غربزدگی کنونی؟ چه چیزی در تاریخ ما با انقلاب اسلامی رخ داده است که نه زندگی گذشته میتواند کفاف بودن ما را به ما بدهد و نه زیست جهان مدرن چنین توانایی را دارد؟ آیا نوعی آمادگی در راستای اتحاد ظاهر و باطن و تحولی در جانها در حال وقوع نیست تا انسان شأن حقیقی خود را باز یابد و انسانی شود که سیاست او عین دیانت او گردد؟
همه چیز حکایت از آن دارد که مسئله ما گشودهشدن به آیندهای است که در حال تولد انسان جدیدی است، برای عبور از بیاخلاقیها که ما را فرا گرفته، باید به انسانی فکر کرد که با انقلاب اسلامی در حال به ظهورآمدن است و همچنان که متذکر شدید شهید حججی و حاج قاسم سلیمانی نماد چنین انسانی است. موفق باشید
سوال نگارنده این است: اگر من فردید را نمی شناختم و برخی از توضیحات وی در باب اشعار حافظ را نمی دانستم از این شرح شما در مورد این بیت (و همینطور سایر ابیات این غزل) چنین نتیجه نمی گرفتم که شما براین باورید که حافظ از آدم علیه السلام و آن دل بی حفاظ و بی جدار و بی غیرتش ناراحت بوده که «مسکن مالوف» و بهشت را رها کرده و خودش و ما را گرفتار دنیا (کثرات عالم وجود) کرده و حتی یاد آن مسکن مالوف یعنی بهشت را هم نمی کند ولی ما باید امیدوار باشیم در آینده ای که در پیش است به آن بهشت بازگردیم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر میآید با دقتی که جناب علامه طباطبایی در رابطه با آیات مربوط به بهشت برزخی دارند میتوان متوجه نکاتی شد که جناب فردید نیز متوجه آن شده است. موفق باشید
بسماللهالرّحمنالرّحیم. محضر استاد، جناب آقای طاهرزاده (دامتبرکاته) سلام علیکم: اینجانب پژوهشگر مسلمان در یکی از نهادهای شاخص علمی اروپا—دانشگاه کارولینسکای سوئد—بین سالهای ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۴ در زمینه سرطان شناسی فعالیت داشتم. این گزارش را بهعنوان سندی از تقاطع دانش، امنیت و هویت اسلامی در غرب تقدیم میدارم؛ تجربهای که از سویی روایتی فردیست، و از سوی دیگر پرتوی میافکند بر ساختار راهبردی غرب در تهاجم علیه هویت اسلامی بهویژه تفکر شیعی انقلابی. در این نوشتار، کوشیدهام با تکیه بر تجربهی شخصی در نظام علمی-اطلاعاتی سوئد، پرده از سازوکارهای نفوذ، مهندسی عقیدتی-اجتماعی و کنترل نخبگان مسلمان بردارم؛ روندی که با ظاهری علمی، اما در بستری امنیتی و ایدئولوژیک، در خدمت پروژههای ژئوپلیتیکی تمدن غرب است. امید دارم این تجربه، سهمی کوچک در مسیر «جهاد تبیین» و تقویت آگاهی راهبردی در جبههی فرهنگی اسلام داشته باشد. شاید گامی باشد در جهت فهم عمیقتر فتنههای نرم تمدنی غرب و بسط نگاه توحیدی و فطری در تحلیل پروژههای سلطه؛ تمدنی که بر خلاف ادعای خود نه بر محور دموکراسی، آزادی و حقوق بشر، بلکه با جوهره استکباری و استبدادی بر مدار تکنوکراسی، نیهیلیسم و الیگارشی اسلامستیز استوار است. «کارولینسکا ونهاد نوبل نه در خدمت علم، بلکه اتاق جنگ نرم برای مهندسی هویت نخبگان مسلمانان است.» ۱. ساختار نوبل، کارولینسکا و مدل حکمرانی سوئدی در قلب این ساختار، سه نهاد بهصورت همافزا عمل میکنند: ۱. دانشگاه کارولینسکا بهعنوان بازوی اجرایی جایزه نوبل پزشکی، از ابتدا توسط دربار سلطنتی سوئد و محافل ماسونی آن کشور در قرن هجدهم تأسیس شده و اکنون تحت سیطرهی مالی خاندان والنبرگ اداره میشود—خاندانی که بر حدود ۴۰٪ اقتصاد ملی سوئد مسلطند. این خاندان با تملک صنایعی مانند AstraZeneca و تملک مؤسساتی نظیر وایزمن در رژیم صهیونیستی، نقشی کلیدی در جهتگیریهای راهبردی و مدیریت دانشگاه ایفا میکند. اساتید یهودی در مدیریت این دانشگاه بسیار کلیدی و متنفذ هستند گرچه بسیاری از اساتید این دانشگاه فاقد صلاحیت علمی معتبر بوده و فرآیند تولید علم بر استثمار جوانان پژوهشگر دیگر کشورها استوار است؛ الگویی نئوکلونیالیستی که از پیوند با نهادهای اطلاعاتی و فراماسونی نشأت میگیرد. تاکنون رسواییهای علمی متعددی نیز در این دانشگاه ثبت شده است. ۲. بنیاد نوبل، متشکل از ۵۰ عضو منتخب از دانشگاه کارولینسکا، نهادی به ظاهر علمی و بیطرف اما کاملاً سری، غیرپاسخگو و تحت انقیاد دربار سلطنتی (که به ظاهر تشریفاتی است ولی در واقع دارای قدرت و نفوذ تعیین کننده است) و ساختار اطلاعاتی سوئد Säpo است. بنیاد نوبل با تصمیمگیریهای محرمانه، در خدمت اعتباربخشی به جهانبینی پوزیتیویستی و نئوداروینستی علم و کارتلهای دارویی جهانی فعالیت میکند. اینکه در بیش از یک قرن تقریبا هیچ مسلمانی از کشورهای اسلامی (بر اساس استانداردهای علمی غرب) موفق به دریافت این جایزه نشده، نشانهای گویا از جهتگیری ایدئولوژیک و اسلام ستیزانه این ساختار است. ۳. سازمان اطلاعاتی سوئد (Säpo) بهمثابه دولت پنهان، با ابزارهای فناورانه و شبکههای نفوذ اجتماعی، جهتدهی مسیرهای علمی، فرهنگی و مذهبی را در راستای اهداف ژئوپلیتیکی غرب بر عهده دارد. از نظر تاریخی، سوئد همیشه یک بازیگر منافق و مزور در سطح بین المللی با ظاهری صلحدوست و بی طرف بوده است، اما در عمل یکی از پیشگامان نظارت عمومی، مهندسی عقاید و همکاری نزدیک با مجامع امنیتی همچون مجمع جهانی اقتصاد، ناتو، آمريکا و رژیم صهیونیستی بهشمار میرود. در مجموع، سوئد با ترکیب سهگانهی علم، سرمایه و اطلاعات، و با تکیه بر برند نوبل، جایگاهی کاذب اما مؤثر در سلطه نرم جهانی غرب کسب کرده است؛ جایگاهی که نه بر مبنای حقیقت، بلکه بر اساس مهندسی افکار و تأسیس شبکههای فکری نظام سلطه بنا شده است. ۲. تجربه شخصی (۲۰۱۸–۲۰۲۴) الف) نظارت عقیدتی و تحلیل دادههای محتوایی علایق مذهبیام—از جمله توجه به آثار حضرتعالی—هدف تحلیل سیستماتیک قرار گرفت. در فضای دانشگاه، افرادی با پوشش ایرانی یا عرب، با طرح مباحثی چون ملاصدرا و ولایت فقیه، در واقع مشغول جمعآوری داده و تهیهی پروفایل عقیدتی بودند. حتی اشاره به نام شهید حاج قاسم سلیمانی نیز واکنشهایی ایجاد میکرد. ب) حذف خاموش و تخریب روانی بیهیچ اتهام حقوقی، از پروژهها کنار گذاشته شدم، دسترسی علمیام قطع گردید و روابط حرفهایام بهتدریج مخدوش شد و مورد تخریب حیثیتی و آزار و اذیت سیستماتیک قرار گرفتم. این حذف نرم، در سکوت بروکراتیک اما طبق الگویی طراحیشده رخ داد که با اصول فراماسونی چون «نفیپذیری» و حذف غیرمستقیم افراد ناسازگار با اصول خود مطابقت دارد. این کاملا بر خلاف ادعاهای سوئد است که خود را بهشت آرمانی دموکراسی و حقوق بشر معرفی می کند. علی رغم تقیه و صبر با اوج گرفتن این فشارها و آزارها و عدم شفافیت قانونی، من از این کشور در اکتبر ۲۰۲۴ خارج شدم و به وطن بازگشتم. ج) عناصر نفوذی دوچهره در فضای نمازخانه دانشگاه، چهرههایی با ظاهری دیندار اما وابسته به ساپو بهعنوان پیشنماز یا فعال مذهبی ظاهر میشدند، اما احادیثی از معاویه را بر دیوار نصب می کردند! این فضا عملاً در اختیار عناصر سلفی-وهابی با هدایت اطلاعاتی ساپو بود که مأموریت تخلیهی روانی و تضعیف باورهای مقاومت اسلامی را حتی در پوشش برگزاری نماز جمعه در دانشگاه دنبال میکردند. ۳. کارولینسکا؛ شبکه نفوذ بین المللی غرب جایگاه ویژهی کارولینسکا در تلاقی صنعت دارو، نهادهای اطلاعاتی ناتو و جذب نخبگان بینالمللی، آن را به یک مرکز اطلاعاتی-امنیتی بدل کرده است. جذب مسلمانان در قالب پروژههای علمی، در واقع پوششی برای مهندسی نرم جوامع اسلامی است. سه رکن اصلی این شبکه نفوذ عبارتاند از: ۱. طیفی از عناصر وهابی-سلفی با ریشههای سوری یا سومالیایی، که هرچند در ظاهر حامل گفتمانهای افراطی مذهبیاند، در عمل از سوی سرویس اطلاعاتی سوئد مورد هدایت و پشتیبانی قرار میگیرند—پدیدهای که نشانگر بهرهبرداری ابزاری از افراطگرایی بهمثابه ابزار مهندسی اجتماعی است. ۲. جذبشدگان سکولار ایرانی و خاورمیانه ای به ساختار اطلاعاتی سوئد که در اکثریت هستند و حامل گفتمان لیبرال، ضداسلامی و فمینیستی می باشند؛ گفتمانی که از سوی دولت سوئد، بهعنوان یکی از پیشقراولان مهندسی فرهنگی لیبرال-فمینیستی، بهشکلی راهبردی حمایت و تقویت میشود. ۳. گروهی از شیعیان ظاهرالصلاح ایرانی و عراقی با مأموریتهای مشخص در حوزهی نفوذ، نقش واسط میان دستگاه اطلاعاتی سوئد و نخبگان مذهبی مهاجر را ایفا میکنند. این «شیعیان مأمور» با بهرهگیری از ادبیات شبهمعنوی و چهرهای متشرع، مأمور به تخریب درونی، تلهگذاری و تضعیف نیروهای متعهد شیعیاند. برخی از آنها با استفاده از روشهای کلاسیک تفرقه افکنی میان شیعه و سنی عمل میکنند؛ برخی دیگر با ظاهری انقلابی و ادعای پیروی از گفتمان انقلاب اسلامی، عملاً در خدمت مأموریتهای گزارشدهی و کنترل اجتماعی برای ساختار امنیتی سوئد فعالیت دارند. ۴. تحلیل ساختاری و افق تمدنی تجربهی شخصی من، در واقع صرفاً روایتی فردی نیست، بلکه بازتابی عینی از یک الگوی تمدنی در مقیاس جهانی است: الگوی سلطهی غرب بر عرصههای علم، فرهنگ و هویت. این سلطه نه از سر اجبار نظامی، بلکه بهواسطهی مکانیزمهای نرم و پیچیدهای صورت میگیرد که در آن، نهادهای علمی، اطلاعاتی و مالی بهگونهای در هم تنیده شدهاند که محصول نهایی آن، «مهندسی هویتی» و «کنترل معرفتی» جوامع غیرغربی بهویژه مسلمانان است. یکی از جلوههای بارز این پروژه، شیعهستیزی ساختاری است. برخلاف تساهل و حتی حمایت غیررسمی غرب از سلفیگری تکفیری یا اسلام لیبرالشدهی غربگرا، گفتمان اهلبیت علیهمالسلام با حساسیت بالای امنیتی و اطلاعاتی مواجه است. در این چارچوب، نهادهای علمی و دانشگاهی نیز کارکردی صرفاً معرفتی ندارند، بلکه در نقش ابزارهای مهندسی فرهنگی ظاهر میشوند؛ ابزاری برای ادغام علم، سرمایه و اطلاعات بهمنظور بازتولید انسان غربیشده، تابع، و خلعشده از بنیانهای معنوی. نخبگان مسلمان نیز یا باید بهطور کامل استحاله شوند، یا با جوایز و عناوین اکادمیک در سطوح پایین نگه داشته شده و صرفاً بهعنوان ویترین «تساهل فرهنگی» و «تنوع ساختگی» بهکار گرفته شوند؛ بدون آنکه مجاز به تهدید گفتمان غربی باشند. در برابر این وضعیت، افق تمدنی ما نه انفعال، بلکه بازسازی عقلانیت علمیِ اسلامی است؛ عقلانیتی که نهتنها بدیلی برای علوم مدرن سکولار بهشمار میآید، بلکه میتواند بهمثابه نیرویی جهادی و تهاجمی در برابر بنیادهای متزلزل تمدن غربی قد علم کند. ما نیازمند احیای پیوند علم و توحید در پرتو حکمت اسلامی هستیم؛ آن هم در قالب نهادهای علمیِ توحیدی، نهادهایی که نه بهدنبال تأیید غرب باشند، و نه در مسیر تجربهگرایی پوزیتیویستی مدرن گام نهند. در این رویکرد، همچون عصر شکوفایی علوم اسلامی، همچون ابنسینا، علم مادی و قدسی از یکدیگر گسسته نمیشوند، بلکه در نسبت معنادار با توحید تعریف میگردند. تنها در چنین افقی است که میتوان ساختار سلطهی معرفتی غرب را در هم شکست و مسیر تازهای برای علم، انسان و جامعه در پرتو هدایت الهی گشود. ۵. جمعبندی آنچه در این گزارش آمده، نه صرفاً شرح تجربهای فردی، بلکه تلاشی است برای گشودن روزنهای به فهم تمدن غرب؛ تا در پسِ چهرهی آکادمیک، جوایز بینالمللی و شبکههای همکاری علمی، ساختارهایی پیچیده از نفوذ، استحاله و مهار فرهنگی پنهان نمایانده شود. این متن، دعوتی است به بازاندیشی در باب نسبت علم، هویت و قدرت؛ و امید آن میرود که بتواند سهمی هرچند اندک در تقویت جبههی فرهنگی اسلام داشته باشد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که ملاحظه میفرمایید سخن اصلی در این جهان با این خصوصیات که تجربه نمودهاید یک کلمه بیشتر نیست و آن سخن مرد تاریخ حیات قدسی امروزینمان یعنی حضرت روح الله رضوان الله تعالی علیه است که فرمود باید از خود شروع کنیم و این یک کلمه نیست این یک حضور تاریخی است تا از یک طرف در میدان سوبژکتیویته بشر جدید حاضر باشیم و از طرف دیگر گرفتار سیطره روحیه نژادپرستی جهان غرب نباشیم امری که حقیقتاً فرهنگ دانش بنیان به عهده دارد و رهبر معظم انقلاب بر اساس بصیرت تاریخی بر موضوع دانش بنیان تاکید دارند زیرا دانش بنیان در جای خود یک فکر و فرهنگ است امید است با توجه به اطلاعاتی که جناب عالی دراختیار رفقا گذاشتهاید عزمی ماورای عزم تکنیکی صرف به میان آید و معنای حضور فرهنگ دانش بنیان شور و همتی تاریخی در ما و جوانانمان ایجاد کند. موفق باشید
سلام علیکم: شما در یکی از صوت ها فرموده بودید که: خدای مطلق را نمیشود عبادت کرد. بلکه خدا را باید در مظاهر عبادت کرد. اگه میشه کمی توضیح بدید! با تشکر!
باسمه تعالی: سلام علیکم: منظور آن است که خدای مطلق یک مفهوم است در ذهن و به اصطلاح از این طریق ما، خداوند را به صورت اُبژه در آوردهایم. در حالیکه توحیدی که واقعیت دارد حضور حضرت حق است در بیکرانگی خود در مظاهر و جلوات به صورت اسمای حسنا. موفق باشید