باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- بحث ماهیات که عرفا و امثال شیخ اشراق و میرداماد قائلاند غیر از ماهیاتی است که در حکمت متعالیه در مقابل وجود است . عرفا صورت علمی موجودات نزد خدا را ماهیات میگویند که قرآن در بارهی آن میفرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» امر خدا آن است که چون خواست چیزی را ایجاد کند به آن میگوید: «بشو» و میشود. خطاب خدا به صورت علمیهی آن موجود تعلق میگیرد که به یک اعتبار عین ثابتهی آن موجود است و به اعتبار دیگر ماهیت آن موجود. به نظر میرسد در این متنی که ارائه فرمودهاید خلطی بین وجود علمی و وجود عینی شده، آری اگر موجودی معدوم باشد ثبوتی ندارد به آن معنا که نحوهای از وجود برای آن قائل باشیم، ولی صورت علمیِ آن موجود نزد خدا ربطی به وجود آن موجود ندارد تا بگوییم چگونه معدوم ثبوت دارد. 2- نقد علامه به معتزله و ثبوتی که آنها میگویند ربطی به ثبوتی که عرفا میگویند ندارد 3- همچنان که عرض کردم قائلشدن به اصالت ماهیت به معنایی که عرفا میگویند ربطی به ماهیتی که در حکمت متعالیه مطرح است ندارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که حضرت صادق«علیهالسلام» میفرمایند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْت» آری روح زمانه یا دوران آن چیزی است که خداوند در برهههای مختلف تاریخ برای مردم اراده میکند و در قلب مردم تجلی میکند و علاوه بر ائمه«علیهمالسلام»، علماء باللّهاند که متوجه میشوند خبری در عالم شده و در همین رابطه آن عارف سالک گفت: «اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمىگردد. اشتباه نكنيد، اگر خمينى هم با شما سازش كند ملت اسلام با شما سازش نمىكند». ولی ما از نوع طلب مردم از یک طرف و آثاری که پیش میآید مثل شکست آمریکا در عموم برنامههایش میفهمیم ظاهراً خداوند ارادهی خاصی در این دوران کرده است. شاید تفاوتی بین دوران با روح زمانه نباشد با آن تفاوتی که در جواب سؤال 11436 عرض کردم. بقیهی واژهها مترادف همان ارادهی الهی است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده سخن جناب استاد وکیلی یک سخن علمی و منطقی است و اتفاقاً بنده در جریان تجربیاتی هستم که قسمت میکروبشناسی دانشگاه پزشکی اصفهان در کفشداریِ حضرت رضا «علیهالسلام» انجام دادند و عجیب بود که به گفتهی جناب آقای دکتر اسفندیاری رئیس وقت دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه اصفهان حتی یک مورد از میکروب در آنجا یافت نشد، با اینکه مردم کفشهای خود را با همان خاکآلودگی به کشداریها تحویل میدادند. حدّاقل پیشنهاد استاد وکیلی پیشنهادی است که نباید از نظر علمی نادیده گرفته شود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: کسانی باید در مورد مثنوی نظر بدهند که از عرفان آگاهی داشته باشند. آقای رجبعلی خیاط مردِ کرامت است ولی نه مثل آیت اللّه قاضی مردِ عرفان باشد. معلوم است که اگر با مثنوی مرتبط میشدند، هزاران دستانداز در مقابلشان پیش میآمد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا در این شرایط با خواندن ادبیات عرب و مباحث معرفتی و قرآن و حدیث این نیاز را جبران نکنید؟ موفق باشید
سلام استاد: من با متون شهید آوینی می گریم؛ شما چطور؟ استاد این عبارات، مثلا عباراتی که در زیر می آید آیا احساس ما را نشانه می رود که ما اینقدر منقلب می شویم؟ یا عقل ما را؟ همان عقل قدسی؟ استاد جان؛ یعنی شهید آوینی شهود می کرده و می نوشته یا با احساساتش می نگاشته؟ آخرین روز اسفند ١٣٦٧، اندیمشک اگر بپرسی دوکوهه کجاست، چه جوابی بدهیم؟ بگوییم دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که بسیجیها را در خود جای میداد و بعد سکوت کنیم؟ پس کاش نمیپرسیدی که دوکوهه کجاست، چرا که جواب گفتن به این سؤال بدین سادگیها ممکن نیست. کاش تو خود در دوکوهه زیسته بودی که دیگر نیازی به این سؤال نبود. اگر آنچنان بود، شاید تو هم امروز با ما به دوکوهه میآمدی؛ ماهها بعد از ختم جنگ، روز تحویل سال. گفتهاند: شرف المکان بالمکین _ اعتبار مکانها به انسانهایی است که در آنها زیستهاند _ و چه خوب گفتهاند. دوکوهه پادگانی است در نزدیکی اندیمشک که سالهای سال با شهدا زیسته است، با بسیجیها، و همهی سر مطلب در همینجاست. اگر شهدا نبودند و بسیجیها، آنچه میماند پادگانی بود درندشت، با زمینهایی آسفالته، خشک و کم دار و درخت، ساختمانهایی معمولی، کوتاه و بلند، و تیرکهایی که بر آن پرچم نصب کردهاند. اما دوکوهه سالها با شهدا زیسته است، با بسیجیها، و از آنها روح گرفته است؛ روحی جاودانه. دوکوهه مغموم است، اما اشتباه نکنید! او جنگ را دوست ندارد، جمع باصفای بسیجیها را دوست دارد، جمع شهدا را؛ آرزومند آن عرصهای است که در آن کرامات باطنی انسانها بروز مییابند. داخل پادگان خالی دوکوهه یک بار دیگر، سلام دوکوهه. قطارها دیگر در کنار دوکوهه نمیایستند و بسیجیها از آن بیرون نمیریزند. قطارها دوکوهه را فراموش کردهاند و حتی برای سلامی هم نمیایستند. بیرحمانه میگذرند. اما شهدا انسی دارند با دوکوهه که مپرس. با ذره ذرهی خاکش، با زمینش، با دیوارهایش، با ساختمانهایش، با همهی آنچه در چشم ما هیچ نمیآید. میگویی نه؟ از حوض روبهروی حسینیهی حاج همت باز پرس که همهی شهدای دوکوهه با آب آن وضو ساختهاند. در حاشیهی اطراف حوض تابلوهایی هست که به یاد شهدا روییدهاند. اما الفت شهدا با این حوض نه فکر کنی که به سبب تابلوهاست! من چه بگویم؟ اینها سخنانی نیست که بتوان گفت. تو خودت باید دریابی. و اگرنه، دیگر چه جای سخن؟ زمین صبحگاه نیز هنوز در جست و جوی رازداران خویش است. اگر زبان خاک را بدانی، نوحهاش را در فراق آنها خواهی شنید، هر چند او همهی لحظات آنچه را که دیده است و شنیده، به خاطر دارد؛ صدای آسمانی شهید گلستانی را گاهِ خواندن دعای صبحگاه: اللهم اجعل صباحناً صباح الصالحین... نهرهای رحمات خاص حق جاری میشد و باغهایی از اشجار بهشتی لا اله الا الله میرویید و زمین صبحگاه بقعهای میشد از بقاع رضوان. آنان که در دوکوهه زیستهاند طراوت این جنات را در جان خویش آزمودهاند و هنوز از سکر آن چهار نهر آب و عسل و شیر و شراب سرمستند. جا دارد که دوکوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی که از قافلهی شهدا جا ماندهاند. ای قدمگاه بسیجیها، ای قدمگاه عاشقترین عاشقان، تو خوب میدانی که چه سایهی بلندی را از کف دادهای. بوسههای تو بر قدمهایی مینشسته است که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد. یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال نیز از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسند که قدمگاه بسیجیان بودهای. شب را به یاد بیاور که انیس عُشاق است؛ آن شب را، بعد از عملیات والفجر یک. شب بعد از عملیات والفجر یک، حسینیهی حاج همت ای دوکوهه، تو را با خدا چه عهدی بود که از این کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجدهگاه یاران خمینی شد؟ و حال چه میکنی، در فراق پیشانیهایشان که سبب متصل ارض و سما بود، و آن نجواهای عاشقانه؟ دوکوهه، میدانم که چقدر دلتنگی. میدانم که دلت میخواهد باز هم خود را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا روی. میدانم که چه میکشی دوکوهه! عمر تو هزارها سال است و شاید هم میلیونها سال. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است، آیا جز اصحاب عاشورایی سیدالشهدا کسی را میشناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ تو چه کردهای که سزاوار کرامتی اینهمه گشتهای که سجدهگاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهف اعتکاف کدام عارف بودهای؟ اشک کدام عزادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کردهای دوکوهه؟ با من سخن بگو... حسینیهات نیز سکوت کرده است و دم بر نمیآورد. ما که میدانیم: زمان، بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند و حقیقتِ تمامی آنچه در زمان حدوث مییابد باقی است. پس، از حسینیهی حاج همت بخواه که مهر سکوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید. اینجا حرم راز است و پاسداران حریم آن، شهدایند؛ شهدایی که در آن نماز شب اقامه کردهاند و با خدا راز گفتهاند؛ شهدایی که در حسینیه، چشم مکاشفه بر جهان غیب گشودهاند؛ شهدایی که همسفران عرشی امام بودهاند و اکنون میزبان او هستند. عمق وجود من با این سکوت رازآمیز آشناست؛ سکوتی که در باطن، هزارها فریاد دارد. من هرگز اجازه نمیدهم که صدای حاج همت در درونم گم شود. این سردارِ خیبر، قلعهی قلب مرا نیز فتح کرده است. شهید همت سخن میگوید: «برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشه، باید اخلاص داشته باشیم. و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم، سرمایه میخواد که از همه چیزمون بگذریم. و برای اینکه از همه چیزمون بگذریم، باید شبانهروز دلمون و وجودمون و همه چیزمون با خدا باشه. اینقدر پاک باشیم که خدا کلاً ازمون راضی باشه. قدم بر میداریم، برای رضای خدا. قلم بر میداریم روی کاغذ، برای رضای خدا. حرف میزنیم، برای رضای خدا. شعار میدیم، برای رضای خدا. میجنگیم، برای رضای خدا. همه چی، همه چی، همه چی خاص خدا باشه، که اگر شد، پیروزی درش هست. چه بکُشیم چه کشته بشیم، اگه اینچنین بشیم پیروزیم و هیچ ناراحتی نداریم و شکست معنا نداره برای ما. چه بکشیم چه کشته بشیم پیروزیم اگه اینچنین باشیم، و خدا غضب خواهد کرد اگر خدای ناکرده، یک ذره و یک جو هوای نفس در فرماندهان ما، در فرمانده گردان و گروهان و دسته و یا خدای ناکرده در افراد بسیج ما پیدا بشه و ما حس کنیم که امکانات مادی و این جنگافزارها و این آلات، اینها میتونه کمک کنه به ما. نه عزیزان، نصرت دست خداست.» گوش بسپار تا نالههای حاج عباس کریمی را نیز در سوگ شهادت او بشنوی. شهید حاج عباس کریمی، فرمانده لشکر ٢٧، میگوید: «همت واقعاً برای ما فرمانده بود و برای ما مولا بود. همت عزیزی بود که از میان ما هجرت کرد و به دیار عاشقان پیوست. همت عاشق بود و همراه با یاران خود به دیار عاشقان رو آورد.» حسینیهی حاج همت قلب دوکوهه بوده است. حیات دوکوهه از اینجا آغاز میشد و به همینجا باز میگشت. وقتی انسان عزادار است، قلب بیش از همه در رنج است و اصلاً رنج بردن را همهی وجود از قلب میآموزند. دوکوهه قطعهای از خاک کربلاست، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است. کسی میگفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست. گفتم: حسینیه را آن زبان هست، کو محرم اسرار؟ هر که میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد. چه بگوییم در جواب اینکه حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگوییم در جواب اینکه چرا داستان کربلا کهنه نمیشود؟ از باب استعاره نیست اگر عاشورا را قلب تاریخ گفتهاند. زمان هر سال در محرم تجدید میشود و حیات انسان هر بار در سیدالشهدا. نه این حیات دنیایی که جانوران نیز از آن برخوردارند؛ حیاتی که در خور انسان است، حیات طیبه، حیاتی آنسان که امام داشت، زیستنی آنسان که امام زیست. حسینیهی شهدا نیز اکنون در جست و جوی گمکردهی خویش است. او امام را ندید، اما یاران امام را دید و از آنان بوی خمینی را شنید، از آنان که در حقیقتِ خمینی فانی شدند و از این طریق، بقایشان نیز به بقای او پیوند خورد. دوکوهه، خاک و آب و در و دیوارهایش، همهی وجودش با این حضور آنهمه انس داشته است که اکنون، در این روزهای تنهایی، جایی مغمومتر از آن نمییابی. دوکوهه مغموم است و در انتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای بسیجیها. همین جا بود، در همین میدان رو به روی ساختمان گردان مالک. از همینجا بود که خون حیات یک بار دیگر در رگهای زمین و زمان میدوید، همینجا بود که عاشورا تکرار میشد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود، یاران خمینی هم بودند. همینجا بود که عاشورا تکرار میشد، اما این بار دیگر امام حسین به شهادت نمیرسید؛ بسیجیها بودند، فداییان امام، گردان گُردان، لشکر لشکر. جواد صراف و اسماعیلزاده هم بودند. باقی شهدا را من نمیشناسم، تو بگو. هر جا که هستی، هر شهیدی که میبینی نام ببر و به فرزندانت بگو که چهرهی او را به خاطر بسپارند تا علم خمینی بر زمین نماند. علم خمینی بر زمین نمیماند؛ مگر ما مردهایم؟ امسال عید هم گروهی از بچهها آمدهاند تا دوکوهه از غصه دق نکند. از جانب آنها مصطفی مأمور شده است که با دوکوهه سخن بگوید. مصطفی زبان دوکوهه را خوب میداند. میگوید: «... تو را دوست دارم ای دوکوهه، تو را دوست دارم که بوی بهشت میدهی. تو را دوست دارم که دامنت برای یک بار هم آلوده نشد. تو را دوست دارم که به بودنم هستی دادی. تو را دوست دارم که تو با حسینم آشنا کردی. تو را دوست دارم که زندگی را تو برایم تفسیر کردی.» اینهمه مغموم مباش دوکوهه. امام رفت، اما راه او باقی است. دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچمهایت مظهر عدالتخواهی شوند. دوکوهه، آیا دوست داری که پادگان یاران امام مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش!
باسمه تعالی: سلام علیکم: انصافاً این مرد با زندگی در ذیل شخصیت امام و اُنس با ملکوت حضرت روحالله«رضواناللّهتعالیعلیه» با عالم ملکوت آشنا شده و گزارش آشنایی خود را با ملکوت مخلوقات به رشتهی تحریر در آورده. آری قصهی ملکوت دوکوهه همان است که شهید اهل قلم گفت. خدا میداند هر بار که محاورهی او را با ملکوت دوکوهه میخوانم گویا در مرکز هستی قرار گرفتهام و حقیقت وجود برایم منکشف گشته. سخنان شهید آوینی راستترین سخنان تاریخ امروز ما است. موفق باشید
باسمه تعالی. سلام علیکم: در جریان سؤالی که میفرمایید قرار نگرفتم، در عین حال معتقدم گفتمان آقای احمدینژاد در راستای اهداف انقلاب بود و دولت نهم دولتی بود که به طور طبیعی انقلاب باید به آن نظر میکرد و جلو میرفت و از این به بعد هم آن نوع رویکردها انقلاب را جلو میبرد، میماند که چقدر میتوان به شخص آقای احمدینژاد اعتماد کرد که باز نسبت به خیرخواهی دوستان انقلاب بیتوجه باشند! و به نظرم در این مورد در عین احترام به آقای احمدینژاد باید برای آینده بین روشها و گفتمان دولت نهم که لازمهی انقلاب است، با ریاست جمهوری شخص آقای احمدینژاد تفاوت قائل شد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آداب زیارت همان است که مرحوم شیخ عباس قمی در مفاتیح فرمودند، میماند رویکردی که باید در زیارت امامان مدّ نظر باشد و آن اُنس با حقیقت امامی است که به زیارت او میروید که در قسمت زیارت بالای سر امام رضا(ع) به آن حضرت که وارث همهی اولیاء و انبیاء است سلام میدهید یعنی همهی حقایقی که در قلوب مبارک همهی انبیاء و اولیاء هست را در زیارت حضرت در جلو خود دارید. در این رویکرد است که شما در عالَم دیگری قرار میگیرید و طلب و تقاضای شما تصحیح میشود و اگر بنا است حاجت شما برآورده شود، برآورده میگردد و اگر به مصلحت شما نیست ،چیزی بالاتر به شما میدهند و آن احساس نورانیتی است که در زیارت آن امام رئوف در خود مییابید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری بالکنایه چنین فرمودهاند ولی نه به تصریح. با اینهمه این را باید یک نکتهی ذوقی گرفت و نه یک تطبیق مشخص. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی در آیهی 101 سورهی مؤمنون میفرماید در قیامت نسبتی بین انسانها اعم از زن و شوهربودن و یا پدر و فرزندی نیست، میفهمیم «حوری» صورت اعمال خودمان است که در بحث سورهی واقعه بدان پرداختهایم. موفق باشید