بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
19840
متن پرسش
استاد، عبارت محی الدین ذیل فص داوودیه راجع به امر خلافت رو میشه گفت منظور وی خلافت ظاهری بوده؟ با این قرینه که در ادامه میگه: «لعلمه ان فی أمته مَن یأخذ الخلافة عن ربه.» یعنی این خلافت مذکور باید از جانب الله باشد؛ و پیامبر هم چون می دانست چه کسی ردای این خلافت رو بر تن خواهد کرد هیچ تنصیصی نکرد. قرینه دیگر هم اینه که در ساختار ادبی - نوشتاری محی الدین، هم کلمه «خلافت ظاهری» به چشم میخوره و هم «خلافت باطنی»؛ در فتوحات هم میگه بعضی ها صاحب هر دو خلافت بودن. نکته دیگر: در شرح فصوص حضرت امام این عبارت هست که کلام فوق را تایید می کند: «و ما نص بخلافته منه» ؛ الخلافة المعنویة التی هی عبارة عن مکاشفة المعنویة للحقائق بالاطلاع علی عالم الاسماء و الاعیان لا یجب النص علیها... نکته آخر هم اینه که صدرالدین قونوی شاگرد بلافصل محی الدین، در الفکوک (شرح فصوص) ذیل فص داوودیه هیچ اشاره ای به بحث خلافت بعد از نبی به معنای مصطلح فعلی نمیکنه. ممنونم نظر خود را بیان فرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌رسد با توجه به فضای فکری محی‌الدین، خلافت در آن فرهنگ به معنای خلیفه‌ی الهی و صاحب اسماء بودن است و نظر به خلافت به معنای حاکمیت، چندان برای او برجسته نیست و شارحین محترم هم اصراری ندارند که نظر محی‌الدین در خلافتِ ظاهری را غیر از آن‌چه بدانند که در تاریخ واقع شده. می‌ماند که اولاً: محی‌الدین خلافت ظاهری را چندان مهم نمی‌داند که به نظر می‌آید این یک خطا باشد زیرا انسان‌ها در بستر جامعه‌ی سالم به تعالی لازم می‌رسند. ثانیاً: محی‌الدین مقام علی «علیه‌السلام» را مقامِ صاحب سرّ با همه‌ی انبیاء می‌داند و چندان به مقام جانشینیِ حضرت در صورت ظاهر نظر نمی‌اندازد، شاید هم که تقیّه کرده باشد. جناب آقای دکتر حسین غفاری در کتاب «جدال با مدعی» در این مورد کند و کاو خوبی کرده‌اند. موفق باشید

4323

اساتیدبازدید:

متن پرسش
باسلام استاد می خواستم ببینم شما فصوص را با کدام استادها خواندید و رابطه شما با آیت الله بهاءالدینی چقدر بوده ؟ 2.آیا شرح نهایه اقی صمدی که به رشته تحریر در آورده اند خوب است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: علاوه بر آن‌که از طریقی قبلاً با فصوص آشنا شدم با اجازه‌ی آیت‌الله جوادی از نوارهای آیت‌الله جوادی نیز استفاده‌ی کامل بردم و حدود 300 جلسه از شرح آیت‌الله حسن‌زاده را نیز دنبال کردم. حدود دو سال هفته‌ای یک روز خدمت آیت‌الله بهاءالدینی می‌رسیدیم و ایشان نصایحی می‌فرمودند و روایت‌هایی را شرح می‌دادند. بنده شرح نهایه جناب آقای صمدی را ندیدم ولی می‌دانم که در شرح مطالب فلسفی موفق هستند. موفق باشید
2442
متن پرسش
سلام آقای طاهر زاده...من پسری 23 ساله هستم.دانشجوام...دو تا از کتابای شمارو به طور اتفاقی تو کتابخونه شهرمون پیدا کردم..."فرزندم اینچنین باید بود1-2"...باید بگم نویسنده هایی مثل شما باید عهده دار اداره این دولت و مملکت ایران میبودن..واقعا خوشحالم ازاینکه شما هستین...الان جلد دومش رو دارم تموم میکنم..واقعا به من جوون 23 ساله خیلی کمک میکنه...ولی ازتون یه خواهخش دارم که میخام عاجزانه بهم جواب بدین...شمارو به ولای علی قسمتون میدم.. من تو دانشگاه چی بگم شاید باورتون نشه.عاشق یکی از دوستام شدم..البته پسر..فکرش داره منو خاکستر میکنه...حتی نمیتونم به جز اون به چیز دیگه ای فکر کنم...از نبودنش گریه میکنم...همه ش به اون فکر میکنم...کمکم کنید..چیکارکنم..حوصله هیچ کاری رو ندارم...فقط میخام یه جوری بروپیشش یا بهش پیام بدو یا صداشو بشنوم...راهنمایم کنید خواهش میکنم...
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: گاهی قوه‌ی واهمه روح و روان ما را اشغال می‌کند و از تعقل می‌اندازد پیشنهاد می‌کنم کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» را مطالعه فرمایید. اگر کتاب در دسترستان نیست از روی سایت «لب المیزان» کتاب را کپی کنید. در آن‌جا گفته شده است در این موارد باید جواب واهمه را نداد تا ضعیف شود و قدرت حکومت بر واهمه در شما طلوع کند و رشد یابد. تا آن‌جا که ممکن است با امور دیگر از جمله ورزش خود را مشغول کنید تا قدرت واهمه‌ی شما که دائم می‌خواهد شما به رفیق‌تان فکر کنید، ضعیف شود. موفق باشید
7
متن پرسش
سؤال: چگونه می‌توان برای ظهور حضرت تلاش کرد و همواره به یاد ایشان بود؟
متن پاسخ

جواب: فکر می‌کنم با عنایت به نکاتی که از اول بحث تا این‌جا عرض شد، بتوان در جواب این سؤال این‌طور جمع‌بندی کرد که اساسی‌ترین وظیفة ما در حال حاضر از یک طرف عبارت است از شناختِ آنچه وضعیت موجود جهان از بشر گرفته و فرهنگ مدرنیته مانع تحقق آن گشته، و از طرف دیگر سعی در تقویت انقلاب اسلامی به عنوان زمینة ظهور حضرت مهدیg است. امروزه بر عهدة ما است که با روشی دقیق جایگاه و ریشه‌های فکری فرهنگ مدرنیته را بشناسیم و بشناسانیم و روشن کنیم آنچه امروزه با لعابی به نام علم به صحنة زندگی بشر آمده است، ظلماتی است بزرگ که انسان را از ارتباط با عالم قدس به‌کلی محروم می‌کند، در این حالت است که در تعادل لازم برای ادامة زندگی صحیح قرار گرفته‌اید. إن‌شاءالله

2178
متن پرسش
برخی از اهل تفکیک جدایی بحث روایی از بحث فلسفی را که علامه در تفسیر مطرح کرده‌اند دلیل بر اعتقاد ایشان به تفکیک می‌دانند، نظر شما در این امر چیست؟
متن پاسخ
اگر تفکیک به این معنا است که مواظب باشیم حقیقت اشراقی و وجودی قرآن و روایات در محدوده‌ی تفکر انتزاعی و مفهومیِ فلسفی تقلیل نیابد، بسیار چیز خوبی است ولی متأسفانه آن‌هایی که تحت عنوان مکتب تفکیک اصرار دارند قرآن و فلسفه مخلوط نشود هیچ‌گونه تفکری را بر نمی‌تابند و مخاطبان خود را به یک نوع اخباری‌گری و تحجر گرفتار می‌کنند که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» هرگز این‌گونه نبودند. اینان به اسم آن‌که قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در مقام عقل کل هستند، هرگونه خردورزی در قرآن و روایت را به اسم تفکر فلسفی مردود می‌دانند و عملاً نظریه‌پردازی بر مبنای قرآن و روایت را از جوامع علمی سلب می‌نمایند در حالی‌که سراسر آثار مرحوم علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» تجلی خردورزی آن مرد فرزانه است در کتاب و سنت و المیزان صورت نظریه‌پردازی‌های او است مبتنی بر قرآن و روایات مربوطه.
110

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بعضی معتقدند که حکومت با ولایت فقیه همان دیکتاتوری اسلامی است. لطفا به این شبهه پاسخ دهید؟ با تشکر
متن پاسخ
جواب: دیکتاتور یعنی کسی که نظر خود را بر بقیه دیکته کند، بدون آن‌که مبنایی جز میل خود در نظرش داشته باشد، ولی اگر کسی حکم عقل را حاکم کند دیکتاتور حساب نمی‌شود، بلکه باید با آوردن دلیل ثابت کند عقل چنین حکمی را اقتضاء می‌کند، همین‌طور که پزشک وقتی بر اساس علم پزشکی دستور به بیمار می‌دهد نمی‌گویند دیکتاتورانه نظر خود را بر بیمار تحمیل کرد، چون حکم پزشک بر مبنای علم پزشکی است، فقیه نیز کارشناس کشف حکم خدا از متون آیات و روایات است و حکم خدا را اظهار می‌دارد نه این‌که نظر خود را بر جامعه تحمیل کند، به همین جهت هم اگرفقهای مجلس خبرگان از او دلیل خواستند، باید بتواند مبنای حکم خود را بر اساس آیات و روایات روشن کند.
11600
متن پرسش
سلام علیکم: شما در قسمت 31 مباحث معاد فرمودید برای نجات از وسوسه های شیطان و ضعف آن آیات 51تا 53 اعراف خوانده شود و آیه را «ان ربکم الله الذی» گفتید در صورتیکه این آیه 54 این سوره می باشد. لطفا آیات صحیح را برای ضعف شیطان بفرمایید. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: منظورم از آیه‌ی 54 تا آخر آیه‌ی 56 سوره‌ی اعراف است. این آیات مشهور به آیات مسخّرات است و جهت دفع خطورات شیطانی توصیه شده 70 مرتبه خوانده شود. موفق باشید

21499
متن پرسش
سلام: می خواستم ببینم با توجه به پیگیر بودن بسیار زیاد شما آیا این سخنرانی رهبر که در زیر آوردم شما شنید؟ اگر شنیدید آیا در جلسه علنی بوده؟ اتمام حجت رهبر معظم انقلاب ۱۳, بهمن ۱۳۹۶ همه ما ایرانیها اعم از شیعه و سنی ، همه اقوام از ، کرد ، عرب، لر ، ترک ، بلوچ ، ترکمن ، بختیاری ، و…. گرفته تا همه جریانات سیاسی اصولگرا ، اصلاح طلب و….باید بدانیم. جایگزینی برای نظام جمهوری اسلامی فعلی وجود نخواهد داشت. اگر خدای ناکرده این نظام جمهوری اسلامی فعلی سرنگون شود ، فکر نکنید زمان قبل از انقلاب مثل دوران پهلوی شکل می گیرد. نخیر . آنهایی که خواب تشریف دارند را بیدار کنید. آمریکا و انگلیس پشت دستشان را داغ کرده اند که بخواهند حکومتی مانند پهلوی را دوباره بر سر ما ایرانیها بگذارند! پس جایگزین این نظام جمهوری اسلامی اگر خدای نکرده سرنگون شود چیست؟! جوابش را آمریکایی ها از زبان سگ هارشان داعش بیان کرده اند ، حمام خون ، قتل عام سراسری ، فاجعه انسانی ، نسل کشی ایرانیان بصورتی بسیار بدتر از میانمار! لذا این جاهلانی که فکر می کنند با رفتن ولایت فقیه و از بین بردن جمهوری اسلامی همه چیز عالی می شود ، بسیار بسیار نادان تشریف دارند. اینها هیچ چیز از عالم سیاست و گرگهای در کمین مردم ایران نمی دانند. آخر و عاقبت نظام جمهوری اسلامی چیزی بسیار بدتر از سوریه فعلی است. حالا سوریه کسی مانند ایران را داشت بفریادش برسد، اگر ما غارت شویم ، اگر به ما شبیخون بزنند خدا می داند چه خواهد شد. فقط همین را بدانید که کار بجاهایی برسد که حسرت این ایام را خواهیم خورد. باید دست خانواده ات را بگیری و فراری کوه و بیابان بشویم. ای مردم ایران ، قدر این امنیت را بدانید و همه مشکلات را با جان و دل تحمل کنید ، در انتخابات دقت کنید ، ‌کسی را به داخل مجلس و دولت بفرستید که زجر کشیده و از طبقه محرومین باشد، آنگاه مشکلات کشور حل خواهد شد. به تفکر انقلابی رأی دهید. آشوب و اغتشاشات مایه خوشحالی دشمن است. خیلی دقت کنید. مربوط به ١٣بهمن ٩۶
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چیزی در این مورد به یاد ندارم. ولی یقیناً .حرف درستی است، چه رهبری فرموده باشند و چه نه. موفق باشید

4795
متن پرسش

با عرض سلام و ادب و احترام خدمت استاد عزیز: آقای سعید جلیلی در چندین دوره مذاکره سنگین و پیچیده با نمایندگان کشورهای آمریکا ، انگلیس ، فرانسه ، آلمان ، روسیه و چین منظومه ای از اقتدار و عقلانیت و منطق و حقانیت و استواری و اعتدال توأم با انعطاف را از مکتب اسلام به نمایش گذاشته است بنحوی که غربیها را با همه حیله گری و چموشی بر مداری منطقی و گریز ناپذیر وارد کرده است و آنان را بین پذیرش واقعیت ها و یا رفتارهای نابخردانه و رسوای در دیپلماسی رایج امروز در تعارضی آشکار قرار داده است . نگاهی اجمالی بر فضای حاکم بر گفتگو ها از سوئی و موضوع و متن گفتگو از سوی دیگر و بعلاوه هندسه و تسلسل مذاکرات بیانگر آن است که یک نگاه و مدیریت جامع توام با اقتدار و خودباوری جهت مذاکرات را از فضای تاریک و مبهم و غیر قابل محاسبه به مداری منظم و مشخص و قابل پیش بینی و منطبق بر واقعیتها برگردانده است . این اقتدار و خودباوری بیانگر اعتقاد و ایمانی توام با یقین و بصیرت می تواند باشد . با توصیفات فوق آیا چنین شخصی با این تجربه موفق در صحنه اجرایی کشور قادر خواهد بود انقلاب رو به تکامل و رشد در حرکت خود چندگام به جلو ببرد . و آیا چنین فردی می تواند تیلور آمال و آرزوهای انسانهای فرهیخته و مردم انقلابی در صحنه اجرای کشور و ادامه دهنده تجربه های موفق دولت فعلی و پیراسته از نقصهای آن باشد؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده با توجه به این‌که معتقدم انقلاب اسلامی، بر عکس سایر انقلاب‌هایی که در صدساله‌ی اخیر گرفتار ارتجاع و عقب‌گرد شده، حقیقتی دارد که به‌خوبی می‌تواند رو به جلو رود و به اهدافی که هنوز دست نیافته برسد و همان‌طور که حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» فرمودند: «راستی اگر مسلمانان مسائل خود را به صورت جدّی با جهان‌خواران حلّ نکنند و لااقل خود را به مرز قدرت بزرگ جهان نرسانند آسوده خواهند بود؟» پس ما نباید از این نکته‌ی مهم غفلت کنیم که تنها با روحیه‌ای حماسی و با تلاش برای قدرتمندشدن در مقابل جهان امروز می‌توانیم به حیات مستقلانه‌ی خود ادامه دهیم . حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» می‌فرمایند: « کسى‏ تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمى‏دانیم. ولى هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند! البته ما مطمئنیم که در همین شرایط نیز آنها که با روحانیت اصیل کینه دیرینه دارند و عقده‏ها و حسادتهاى خود را نمى‏توانند پنهان سازند آنان را به باد ناسزا گیرند. ولى در هر حال آن چیزى که در سرنوشت روحانیت واقعى نیست سازش و تسلیم شدن در برابر کفر و شرک است. که اگر بند بند استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالاى دار برند، اگر زنده زنده در شعله‏هاى آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستى‏مان را در جلوى دیدگانمان به اسارت و غارت برند هر گز امان نامه کفر و شرک را امضا نمى‏کنیم.». این روحیه تنها روحیه‌ای است که ما را از گرفتارشدن از ارتجاع گفتمانی نجات می‌دهد هرچند متهم شویم این گفتمان ،گفتمان طالبانی است. خطری که از سخنان بعضی از کاندیداها و یا نمایندگان فکری آن‌ها به‌چشم می‌خورد، خطر غفلت از موقعیت جهانی نظام اسلامی ایران و انقلاب اسلامی است. گویا آقایان گمان می‌کنند ملت از اهداف تاریخی خود دست برداشته‌ ملتی که بنا است نظامی ماوراء نظام جهانی نظامی را به بشریت ارائه دهد. ارادت به رهبری ارادت به روحیه‌ی انقلابی کسی است که می‌داند در جهان امروز چگونه باید عمل کرد و لذا در توصیه‌ی خود به نامزدها در سالگرد امام فرمودند: «بعضی با این تحلیل که به دشمنان امتیاز بدهیم تا عصبانیت آن‌ها را نسبت به خودمان کم کنیم، عملاً منافع آن‌ها را به منافع ملت ترجیح می‌دهند»، این نشان می‌دهد روحیه‌ی مورد نظررهبری روحیه‌ی کوتاه‌آمدن در مقابل بیگانگان نیست، بلکه برخورد مقتدرانه با بیگانگان است. این روحیه در جناب آقای دکتر جلیلی به‌خوبی نهادینه شده و بدین لحاظ در مقابل نمایندگان شش قدرت جهانی در پای میز مذاکره، خود را نمی‌بازد چون فهمیده است ایران به‌عنوان یک ابرقدرت دارد جای خود را در جهان امروز باز می‌کند. بنده این روحیه را در سایر نامزدها – در عین آن‌که برای بعضی از آن‌ها احترام قائل هستم – ندیدم. لذا اگر ما به دنبال آن هستیم که نقش تأثیرگذاری خود را آن‌طور که شأن انقلاب است حفظ کنیم نمی‌توانیم از آقای دکتر جلیلی به عنوان رئیس جمهور این کشور چشم‌پوشی کنیم و امیدوار به نامزدهایی باشیم که مطمئن نیستیم در حال حاضر می‌توانند ماوراء سبک مدیریت غربی، انقلاب اسلامی را مدیریت کنند و کشور را از ضایعات مدیریت غربینجات دهند. از این جمله‌ی رهبری در سالگرد رحلت حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» ساده نگذرید که فرمودند: نامزدها «قول بدهند که به مسئله‌ی اقتصاد که امروز میدان چالش تحمیلی بر ملت ایران از سوی بیگانگان است، به‌خوبی خواهند پرداخت» آیا از این جمله بر نمی‌آید که ما باید در همان راستایی که با بیگانگان درگیر بوده‌ایم و هر روز به جلو رفته‌ایم، مسائل اقتصادی را نیز حل کنیم؟ پس چرا بعضی‌ها گمان می‌کنند می‌توانیم با کوتاه‌آمدن در مقابل بیگانگان مشکلات اقتصادی را مرتفع نماییم و در این راستا ملت ایران را از روحیه‌ی انقلابی و قاطع آقای دکتر جلیلی می‌ترسانند که اگر ایشان رئیس جمهور شوند کار بدتر می‌شود. این به جهت آن است که نمی‌دانیم ما تنها با مقاومت در مقابل بیگانگان می‌توانیم از تنگناهای زندگی غربی و اقتصاد غربی رها شویم. رهبر عزیز«حفظه‌الله» فرمودند: «عصبانیت آن‌ها ناشی از این است که شما هستید، ناشی از این است که جمهوری اسلامی هست» آن‌هایی که می‌خواهند از عصبانیت دشمن کم کنند می‌دانند در عمل باید از هویت خرج کنند و موجودیت ما را به عنوان جمهوری اسلامی بفروشند. چه سخن عالمانه‌ای است سخن دکتر جلیلی که می‌فرماید: «نخواهیم گذاشت ما را به اسم تنش‌زدایی از پشت خیمه‌های دشمن عقب بکشند» و لذا می‌فرماید: « تهدیدزدایی را به جای تنش‌زدایی دنبال می‌کنم». و این با قدرتمندشدن نظام ممکن است در حالی‌که روحیه‌ی انقلابی خود را به بهانه‌ی تعادل فرو ننهیم و بدانیم تعادل در امروز همین روحیه‌ی رهبری است که می‌فرمایند من انقلابی‌ام و نه دیپلمات. و تنها با روحیه‌ی انقلابی و تقابل با کفر جهانی است که در مسیر انبیاء تاریخ قرار می‌گیریم و مفتخر به مددهایی می‌شویم که ریشه‌ی کفر و استکبار را برمی‌کند و وعده‌ی الهی بر ملت ما جاری می‌شود که فرمود: « فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذینَ ظَلَمُوا» پس به جهت روحیه‌ی مقاومت شما ریشه‌ی ظالمان و ستمکاران قطع خواهد شد. موفق باشید

9833
متن پرسش
با سلام: با توجه به اینکه انسان جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا است چرا می گویند انسان در قوس نزول از عوالم مختلف عبور کرده است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از جهت روحی تا بیاید در مرحله‌ی جسم و حدوث واقع شود، از بالا نزول کرده است. در حرکت جوهری روشن شد که نفس، جسمانیة الحدوث است نه این‌که علت نفس جسم باشد. موفق باشید
312

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام. بنده از یکی از روحانیان شنیدم که گرسنگی قوه شهویه را تضعیف می کند. با این حال قوه وهمیه را تقویت می کند. ازین رو گرسنگی های شدید را برای بعد از 40 سالگی توصیه می کنند. می خواستم بدانم که آیا این گفته درست است؟ و بالاخره گرسنگی واهمه را تقویت می کند و یا تضعیف می نماید؟ و اگر این طور است آیا برای ما که هم اکنون جوان هستیم روزه های ممتد و تقریبا همیشگی توصیه نمی شود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام روی‌هم‌رفته حرف درستی است، ولی این در صورتی است که گرسنگی‌های شدید همراه با کم‌خوابی از یک طرف و برنامه‌ندادن به ذهن از طریق مطالعه‌ی کتب مفید، از طرف دیگر در میان باشد. در مورد جواب به سؤال‌تان فکر می‌کنم کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» مفید باشد. موفق باشید
15766
متن پرسش
با سلام: ببخشید آقای طاهرزاده یک سوال ازتون داشتم و آن اینکه شما می گویید بنیانگزار انقلاب حضرت آیت الله خمینی عارف کامل و مکمل است. در صورتی که در همایش نور مجرد حدود 3 سال پیش که بزرگداشت علامه طهرانی بود، در آن همایش یکی از سخنرانان که فکر کنم حضرت حجت الاسلام آقای وکیلی بود سخنی را از رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای نقل کرد، بدین صورت که آقای خامنه ای گفتند من یک روز از آقای خمینی پرسیدم که آیا شما از مرحوم ملکی تبریزی استفاده کردید؟ گفت ایشون با یک تاسف و حسرت گفتند نه. چون من در آن موقع در خدمت آقای شاه آبادی در عرفان نظری کار می کردیم و الفاظ پر طمطراق عرفان نظری ذهن مرا گرفته بود و یک جلسه به درس مرحوم ملکی تبریزی رفتم ولی اون جلسه به من ننشست و من رو نگرفت و من دیگه نرفتم. با توجه به این سخن اگر ایشون کامل بود دیگه جای تاسف و ناراحتی نداره که از مرحوم ملکی تبریزی استفاده نکرده اند. مهم این است که انسان به مقصد برسد چه حالا از مرحوم ملکی تبریزی استفاده کند چه از غیره و ذلک. در پیش مرحوم شاه آبادی هم که حدود 7 سال عرفان نظری خوانده اند. پس چگونه ایشان کامل بودند؟ و استادشان که بوده؟ چطور حرف شما و حرف ایشان را می شود با هم جمع کرد. بعد در ضمن در آخر وصیت نامه آقای خمینی آمده که: (من در طول نهضت و انقلاب به واسطه سالوسی و اسلام نمایی بعضی افراد ذکری از آنان کرده و تمجیدی نموده ام که بعد فهمیدم از دغلبازی آنان اغفال شده ام. آن تمجید ها در حالی بود که خود را به جمهوری اسلامی متعهد و وفا دار می نمایاندند.) در صورتی که ایشان به کمال رسیده بودند نباید از دغل بعضی ها اغفال می شدند و از آنان تعریف می کردند چون پسر علامه طهرانی در یکی از کتابهایش درباره انسان کامل توضیح داده و می گوید انسان کامل در سه جا معصوم و بدون خطاست. ا. تربیت افراد. یعنی اگر مشکلی هم پیش بیاید نقص مربوط به شاگرد است و استاد در ادا کردن وظیفه اش کوتاهی نمی کند. 2. در مسایل اجتماعی 3. اوامر و نواهی و احکام و مبادی و ملاکات شرعی. بنابر این اگر آقای خمینی کامل بودند در این موضوع یعنی فریب خوردن از بعضی افراد و متعهد نمایان حکومت که جزو بخش مسایل اجتماعی است اشتباه نمی کردند. کما اینکه حکایتی از علامه طهرانی در نوشتجات پسرشان آمده که اتقان مطالب گفته شده را بیشتر می کند. و آن اینکه: بیاد دارم که در اواخر سلطنت پهلوی و دوران شور و هیجان مبارزات و مجاهدت های مردم ایران شبی به اتفاق مرحوم والد (ره) از مسجد قائم به سمت منزل پیاده حرکت می کردیم. در بین راه چشم ایشان به دکه روزنامه فروشی افتاد که عکس یکی از افرادی را که در خارج با مرحوم آیت الله خمینی (ره) بسیار نزدیک و از زمره تعداد قلیل مرتبطین مورد اعتماد و وثوق ایشان به شمار می رفت، در روزنامه چاپ کرده بودند. ایشان ایستادند و از بنده سوال کردند که این شخص کیست که عکس او را در اینجا انداخته اند؟ عرض کردم فلان شخص است و از نزدیکان آیت الله خمینی به شمار می رود. ایشان پس از نگاهی عمیق رو کردند به من و فرمودند: عن قریب است که از این مرد بلائی بر سر ایران بیاید که دیگر جبران نخواهد شد.) پاورقی کتاب: این شخص سید ابوالحسن بنی صدر بود که با رأیی حدود یازده میلیون به عنوان اولین رئیس جمهور انتخاب شد و با حکم آیت الله خمینی (ره) به عنوان رئیس شورای انقلاب و فرمانده کل قوا منصوب شد و در نهایت بعد از جنایت و خیانت های فراوان در سی و یک خرداد 1360 توسط مجلس شورای اسلامی و امضا آن توسط رهبری وقت عزل شد. کتاب اسرار ملکوت. جلد 2 ص 27. پایان مطلب) همانطور که دیدید در این مورد علامه طهرانی که از کملین عرفا و نوادر اولیا الهی و به شهادت آقای حداد که بعد از معصومین کسی را مانند آقای قاضی و بعد از مرحوم قاضی کسی را مانند آ سید محمد حسین (علامه طهرانی) ندیدم؛ مورد اغفال و فریب وفا داری و تعهد ظاهری بنی صدرقرار نگرفت و به محض برخورد با این موضوع حقیقت را آشکار کردند. علی کل حال اینطور که از این قرائن و شواهد ناگفته دیگر بر می آید گویا رهبر کبیر انقلاب حضرت آقای خمینی رضوان الله علیه در عین مقام والا و ارزشمندشان به کمال نرسیده بودند ولی به عکس در عرفان نظری بی شک ایشان از بزرگترین های اهل این رشته در طول تاریخ بودند. حال آقای طاهرزاده از شما خواهشمندم که نظر واقعیتان که از ته دل است را بفرمایید و بگویید که آیا به نظر شما ممکن است ایشان کامل نباشند یا حداقل در حد احتمال. آخر به خصوص از جمله خودشان در وصیت نامه مبنی بر اغفال شدن و فریب خوردنشان از وفاداری ظاهری بعضی افراد و تمجید کردن از آن ها می شود گفت تا حدودی عدم کمال ایشان را ثابت می کند یا تاسف و حیرتی که از استفاده نکردن از مرحوم ملکی تبریزی خورده اند و شواهد دیگر. ببخشید از طولانی شدن نوشتار. با تشکر.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روی‌هم‌رفته در جریان این مسائل و مطالب هستم. فراموش نفرمایید که سالک إلی اللّه دائماً نسبت به کمالات برتر در تأسف است تا آن‌جایی که رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌واله» در محضر حق عرضه می‌دارند: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‏». از طرفی مگر حضرت امام وقتی عارف کاملِ مکمل باشند، معصوم به حساب می‌آیند؟ تازه مگر امام علی«علیه‌السلام» به آن فرمانداری که به خطا رفته بود، نفرمودند خوبیِ پدرت مرا به تو خوش‌بین کرد؟ آیا می‌توان این موضوع را دلیلِ عدم عصمت امام دانست؟ در رابطه با عارفِ کامل مکمل‌بودن حضرت امام باید به نقش تاریخیِ ایشان نظر نمود. موفق باشید 

4833
متن پرسش

باعرض سلام ودعای خیرخدمت استادگرامی جناب آقای طاهرزاده. این حقیرجنابعالی رادارای هندسه فکری منسجم وتفکری ناب ازجنس امام ورهبری عزیز شناخته ام ونظرشمارامهم واثرگذاربرای همه علاقمندانتان می بینم.ارائه نظرحضرتعالی دردفاع ازآقای جلیلی راباآنچه ازشمادرکتب ومباحث مختلف دریافته ایم متناقض یافته ام خواهشمندم جهت تنویراذهان دوستداران،مواردذیل را توضیح فرمائید. درکتاب سلوک ذیل شخصیت امام خمینی صفحه 48 به استنادسخنان رهبری عزیزدر24/7/90نوشته شده است (که ولایت فقیه مسئولیت اجرایی ودخالت درکارهانیست وبعضی دوست دارندبگویند؛فلان تصمیمهابدون نظررهبری گرفته نمی شود.نه اینطورنیست)این سخنان بامواضع آقای جلیلی وحسن روحانی که ازرهبری سپری برای عملکردضعیف خود درشورای امنیت ساخته اند،متناقض است. رهبری عزیزدرابتدای امسال فرمودند رئیس جمهور آینده بایدنقاط قوت دولت کنونی راداشته ونقاط ضعف آنرانداشته باشد،ودردیدار هیئت دولت فرمودند یکی ازنقاط قوت شمااین است که وابسته به هیچ جزیان وحزب وگروه نیستید.این درحالیست که آقای جلیلی درمناظرات درموضع یک اصولگرای حزبی تمام قد ظاهرشدودرمیدان پاسخگویی عملکرداصولگرایان حزبی قرارگرفت. امام خامنه ای در14خرداد90فرمودنداگربه نام انقلابیگری،اخلاق رازیرپابگذاریم ازخط امام منحرف شده ایم.واگر به نام عدالتخواهی به مردم مؤمن وکسانی که ازلحاظ فکری بامامخالفندامامیدانیم که به اصل نظام اعتقاددارند اهانت کردیم ازخط امام منحرف شده ایم.ودرجای دیگرفرمودندمسئولیت وتشخیص انحراف با رهبری است ودرصورت انحراف باید یقه رهبری راگرفت.این درحالیست که آقای جلیلی(که به گفته خودسربازرهبری است!) درگیلان اظهارداشت که احمدی نژاد دارای گفتمان انقلابی بود و اورا حب قدرت منحرف کرده است! حتی اگرازایشان بپذیریم که احمدی نژاد منحرف شده است(احمدی نژادی که دارای مسئولیتهای کلیدی ومهم بوده وبیش ازهمه انقلابی بوده وهنوزدارای حکم تنفیذرهبری معظم است)نظربه اینکه آقای جلیلی سابقه اجرایی قابل توجهی هم ندارد،احتمال منحرف شدن وگرفتاری درحب قدرت برای وی بیشتراست.ایشان نه ازجایگاه مردمی همانند احمدی نژاد برخورداراست نه علمدارگفتمان انقلابی همچون احمدی نژاد است ونه عملکردقابل ارزیابی داردکه خودرانمانیده گفتمان انقلاب میداندداحالیکه احمدی نژاد علیرغم برخورداری ازحمایتهای همه جانبه رهبری به علت قرابت گفتمانی،خودرانماینده گفتمان انقلاب مطرح نکرد. انتظارمیرفت استادمحترم همانگونه که بسیارخوب توصیه فرمودندکه افرادصاحب فعالیت فرهنگی ازآقای مشایی حمایت نکنند،ازخودبرای چنین شخصی سرمایه نمی گذاشتند وهمانگونه که رهبری نیزفرمودندرأی به هریک ازاین افرادرأی به نظام است.ظاهراًازنظررهبری نیزاین افرادلقمه دهانگیری نیستندوتفاوت چندانی باهم ندارند!

متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- با این‌همه در آن مناظره در آن قسمت خاص که مربوط به مذاکرات هسته‌ای بود چون جریان به رهبری مربوط بود یک کمی با سایر امور اجرایی متفاوت است 2- نمی‌دانم چرا از سخنان آقای جلیلی در مناظره چنین برداشت کردید که ایشان اصول‌گرای حزبی است؟ چرا برداشت نکردید که پای‌بند به اصول ارزشی است که طرف مقابل به آن اصول و ارزش‌ها مقید نیست؟ 3- اگر این سؤال مطرح شد که آقای احمدی‌نژاد چرا در دوره‌ی دوم ریاست جمهوری مثل دوره‌ی اول عمل نکردند و حرکاتی از ایشان ظاهر شد که ما مجبور شدیم برای دفاع از آن به زحمت بیفتیم، این موضوع پیش می‌آید که علت آن چه بوده؟ به همین جهت نظرات مختلفی مطرح می‌شود که یکی از آن‌ها این است که آقای جلیلی فرمودند و یکی از نظرات آن است که آیت‌الله مصباح می‌فرمایند و ده‌ها نظر دیگر که شما حتماً شنیده‌اید. بنده به این نتیجه رسیده‌ام که شیفتگی بیش از حدّ اقای احمدی‌نژاد نسبت به آقای مشائی حکمت ایشان را تحت تأثیر احساساتشان قرار داده و لذا حرکاتی از ایشان سر زد که قابل قبول نبود 4- اما این‌که می‌فرمایید چرا از یک طرف توصیه می‌کنم آقایان از نامزدی آقای مشائی حمایت نکنید و از طرف دیگر از نامزدی آقای جلیلی برای ریاست جمهوری حمایت کردم؛ علت آن را در همان نکته‌ای بدانید که بنده وظیفه‌ی خود دیدم از آقای احمدی‌نژاد تا آن‌جا که ممکن است دفاع کنم تا راهی که از طریق آقای احمدی‌نژاد در انقلاب اسلامی گشوده شد مسدود نشود. عنایت داشته باشید وقتی بنا نشد از آقای احمدی‌نژاد عبور کنیم و تنها از اشتباهات ایشان عبور کنیم و مسئولیت اشتباهات شخصی ایشان را به‌عهده نگیریم و وقتی متوجه شدیم آقای جلیلی بر همان گفتمانی تأکید دارد که آقای احمدی‌نژاد تأکید داشت، پس نباید در مقابل آقای جلیلی ساکت باشیم. در حالی‌که ملاحظه کرده‌اید اگر آقای جلیلی انتقادهایی از عملکرد اقای احمدی‌نژاد دارد از اصل گفتمان آقای احمدی‌نژاد دفاع می‌کند و اگر انتقاد دارد به حاشیه‌های آقای احمدی‌نژاد است و نه به متن گفتمان او. ما هرگز از گفتمانی که بر ساده‌زیستی و خدمت به محرومین و تأکید بر طرح انقلاب در سطح جهان تکیه دارد و عبور از فرهنگ غرب و استکبار را جزء کار خود می‌داند و پس از شانزده‌سال ما را از سکولاریسم پنهان نجات داد، عبور نمی‌کنیم. ما هرگز گرفتار توطئه‌ای نمی‌شویم که می‌خواهند به اسم عبور از حاشیه‌های آقای احمدی‌نژاد از سیره‌ی او عبور کنند و کاری کنند تا ما از شعارهای اصلی انقلاب دست برداریم. بنده در مقایسه با سایر نامزدها با نظر به طرز فکر آن‌ها به آقای جلیلی نظر دارم چون معتقدم از طریق او می‌توانیم راهی را ادامه دهیم که در سوم تیرماه سال 84 جریان اصلاح‌طلب و اصول‌گرای حزبی را حیران کرد و از این جهت در شرایط بسیار حساسی به‌سر می‌بریم چون از یک طرف دولت قبول ندارد که آقای جلیلی ادامه‌دهنده‌ی همان راهی است که آقای احمدی‌نژاد شروع کرده واز طرفی ما معتقدیم به همان دلیلی که آقای احمدی‌نژاد را پذیرفته‌ایم و از همان جهت که او را پذیرفته‌ایم می‌توانیم آقای جلیلی را بپذیریم و ملاک ما شخص آقای احمدی‌نژاد نیست ملاک ما آن چیزهایی است که آقای احمدی‌نژادرا با آن‌ ملاک‌ها در سوم تیر 84 پذیرفتیم. آیا این پارادکس کمی گیج‌کننده و حساس نیست؟ بنده معتقدم راه دقیقی در شرایطی بسیار حساس در مقابل عزیزان است که نمی‌توانند به طور عادی فقط ناظر صحنه باشند در این صورت با آن بن‌بست سیاسی که در عرایض قبلی خود برای بعضی از عزیزان پیش‌بینی کردم روبه‌رو خواهید شد. با کمی تواضع دست و آستین را بالا بزنید و خود را وارد تاریخ جدیدی بکنید که انقلاب وارد آن شده است. تشکیلاتی و گروهی تصمیم نگیرید که نسبت به همدیگر در محذورات باشید. موضوع جدّی است و نمی‌توان نسبت به آن بی‌تفاوت ماند وگرنه ناخواسته به سرنوشتی دچار می‌شوید که انجمن حجتیه در مقابل با انقلاب اسلامی به آن دچار شدند و عملاً از سیر تاریخ به سوی مهدویت بیرون افتادند. کمی تواضع و آزادشدن از تفکر گروهی راه را می‌گشاید. موفق باشید

17087
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز جناب طاهرزاده: ببخشید آقای طاهرزاده خواستم ازتون بپرسم که: 1. نظر شما در مورد حجت الاسلام وکیلی و حجت الاسلام واسطی ادام الله معالیهم، از شاگردان مکتب علامه طهرانی (ره) چیست؟ از نظر تسلط بر عرفان نظری و فلسفه، و شخصیت؟ 2. نظر شما در مورد آقای سید محمد محسن طهرانی فرزند دوم مرحوم علامه چیست؟ آیا ایشان انحراف دارند؟ 3. به نظر شما آیا امکان دارد علامه طهرانی طبق سخنان برخی افراد، به بقاء بعدالفناء رسیده باشند؟ 4. نظر شما در مورد کتب مرحوم علامه طهرانی و به خصوص روح مجرد، چیست؟ و مطالب روح مجرد به نظر شما تمام و کمال درست هستند؟ شما نقدی بر این کتاب ندارید؟ ممنون. خواهش می کنم با همه زحمتی که برایتان دارد به 4 سوال جواب بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- عزیزانی مثل استاد وکیلی و استاد واسطی را از اندیشمندان متوجه به تمدن اسلامی می‌شناسم که بحمداللّه در سنگر عرفان و فلسفه سربازانِ ارزشمندی هستند 2- نوشته‌ها و شاگردان آقای محسن طهرانی به‌کلی از تاریخِ توحیدیِ این عصر که از طریق حضرت روح اللّه امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» گشوده شده است؛ بیرون هستند و با خدایی به‌سر می‌برند که اصلاً وجود خارجی ندارد 3- علامه‌ی طهرانی را دانشمند ارزشمندی می‌دانم که می‌توان از ایشان استفاده کرد به همان معنایی که استاد واسطی و وکیلی با ایشان برخورد می‌کنند، ولی این قطب‌بازی‌هایی که با ایشان می‌شود، بیرونِ این تاریخ است 4- کتب آیت اللّه طهرانی در زمره‌ی کتاب‌های خوب معرفتیِ این دوران است و بنده از کتاب «روح مجرد» استفاده کرده‌ام و نقصی در آن ندیده‌ام و به نظر بنده چنین دانشمندانی باید شرح حال عرفایی مثل مرحوم هاشم حداد را تبیین و تفسیر کنند. موفق باشید 

505

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم درسایت ها خبری منتشر شده با این عنوان که )جایگاه روح در مغز کشف شد( خبر حکایت از تحقیقی فیزیولوژِی میکرد که با دستکاری در نقطه مخصوصی از مغز شخص روحیاتی معناگرا پیداکرده و با تغییر دیگربار همان منطقه شخص شروری بالفطره می شود امیدوارم مرا در عبور از این شبهه سهمگین یاری کنید
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: مغز وسیله‌ای است که داده‌های حسّ را به نفس منتقل می‌کند و از آن طرف اراده‌هایی را که نفس انجام می‌دهد با تحریک عصب‌ها و انقباض و انبساط ماهیچه‌ها به بدن منتقل می‌نماید، حال اگر به جای تحریکی که حسّ به جهت دیدن منظره‌ای و انتقال آن از طریق عصب‌ها و مغز به نفس، مستقیماً آن تحریک را به مغز وارد کنیم، نفس همان احساسی را در خود می‌یابد که با دیدن آن منظره احساس می‌کرد. همین حالت را در رابطه با حسّ گرما یا سرما و یا حالتی ناراحت‌کننده یا خوشحالی‌کننده می‌توان داشت، که مثلاً با خوردن غذایی مطبوع عصب‌ها تحریک می‌شوند و احساسی را به مغز منتقل می‌نمایند که نفس در خود احساس آرامش می‌کند، بر اساس آزمون و خطا می‌توان مغز را تحریک کرد در نتیجه همان حالت در نفس ایجاد می‌شود. همان‌طور که عکس آن نیز واقع می‌شود که به‌جای آن‌که نفس مغز را تحریک کند و اعضائ حرکت کنند، با الکتریسته، مغز را تحریک می‌کنند و اعضاء عکس‌العمل نشان می‌دهد. آنچه در همه‌ی این امور باید فراموش نشود آن است ‌که این تحریکات علت مُعدّه هستند و علت حقیقی نفس انسان است، زیرا هرکس بالوجدان نفس خود را بدون آن‌که همراه با بدن باشد می‌تواند احساس کند و مدرِک نمی‌تواند همان مدرَک باشد و از طرفی وقتی متوجه شدیم «علم» یک واقعیت فوق ماده است نفس انسان که عالم می‌شود باید همسنخ علم باشد تا بین عالم و عالم اتحاد برقرار شود و علم محقق گردد. موفق باشید
17851
متن پرسش
با سلام و خدا قوت به استاد عزیز: خدا خیرتون بده که برای مردم وقت می گذارید. و اما سوالات: 1. در رابطه با پدیده ی ناشناخته ی عشق سوال داشتم که ماهیتش چیه و چرا به وجود میاد و چطوری میشه از عشق مجازی به عشق حقیقی رسید. 2. راجع به مطالبی که عرفای قدیم راجع به تفاوت سالک و مجذوب گفتند چطوری انسان استعداد تحت جذبه ی خدا قرار گرفتن رو پیدا میکنه؟ 3. در بسیاری جاها خوندم که عشق مرد به مرد از عشق به ناهمجنس پاک تر و روحانی تره چون مسائل شهوانی و جسمانی کمتر توش دخیله. مثلا فیلسوفان مشهور یونانی در این رابطه مطالبی دارند صوفیان قدیم ما همچین اعتقاداتی داشتند و با عرفای ما حیرت در روی خوبان و پسربچه ی باده فروش و اینها رو لفظا و عملا داشتند. که به المجاز قنطره الحقیقه اشاره می کنند که خودتون بهتر میدونید. یا در رابطه با عشق به حسان الوجوه فصلی در کتاب اسفار وجود دارد و عملی فطری و غیر شهوانی دانسته شده. می خواستم نظر شما را در رابطه با این مساله بدونم. نظری مفصل که همه ی جوانب و ابعاد قضیه را پاسخ دهد. و چطوری میشه از عشق مجازی به عشق حقیقی رسید و عرفا چه جوری می رسیدند؟ خیلی ممنون از وقتی که برای خدا می گذارید. خدا خیرتون بده. یا علی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- انسان در ذات خود عین فقر نسبت به حضرت حق است و این نیاز درونی به کمالات حق، همان عشق حقیقی است و اگر محبت به کمالاتِ غیر حق ما را متوجه‌ی محبت به حق بکند، آن عشق مجازی منجر به عشق حقیقی می‌شود و این هیچ ربطی به امیال جنسی ندارد. 2- این دست خود انسان نیست که مجذوب سالک باشد بلکه هرکس باید سعی کند سالکِ مجذوب گردد و این با رفع حجاب بین خود و خدا صورت می‌گیرد و موجب می‌شود آن فقر ذاتی با نظر به حضرت حق به صحنه آید 3- در این رابطه شرحی بر غزل شماره‌ی 24 جناب حافظ شده است که عیناً ارسال می‌شود.  موفق باشید بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

 

غزل 24

 

زلف آشفته و خُویْ کرده و خندان لب و مست        پیرهن چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست

جناب حافظ در این غزل از شهود مثالی خود گزارش می‌دهد که چگونه در مسیر سلوک در نیمه شبی با صورت مثالیِ حقایق معنوی روبه‌رو می‌شود به همان صورتی که قرآن خبر می‌دهد که مقربان درگاه حق در جنّات نعیم با حورٌ عین روبه‌رو می‌شوند. می‌فرماید: «وَ حُورٌ عينٌ، كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ»(واقعه/22 و 23). و برای آن‌ها حورٌ عینی هست مانند مرواریدِ دست‌نخورده.

همان‌طور که حقایق دارای نحوه‌ای از وجود معنوی در عالم قلب هستند، چنان‌چه آن حقایق از بالا در مرتبه‌ی خیال انسان نزول کنند، به زیباترین شکل ظاهر می‌شوند و در زیر سایه‌ی اسم لطیفِ حضرت حق برای سالک ظهور می‌نمایند و حافظ آن صورت مثالی را که برایش ظهور کرده، این طور گزارش می‌کند که دارای زلفی آشفته و چهره‌ای عرق‌کرده و لب خندان و مست و پیراهن چاک و غزل‌خوان و صراحی به‌دست بوده است.

نرگس‌اش عربده‌جوی و لب‌اش افسوس‌کنان             نیم شب دوش به بالین من آمد، بنشست

آن صورت مثالی که جلوه‌ی جواب حضرت حق به سالک است، در موطن خیال، در حالی‌که چشم‌اش عربده‌جوی بود و از لبانش سخنی به گوش می‌رسید که حکایت از افسوس او داشت نیمه شب به بالین او می‌آید و می‌نشیند و چنین می‌گوید:

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین        گفت ای عاشقِ دیرینه‌ی من، خوابت هست؟

سر در گوش حافظ می‌گذارد و با صدایی غم‌انگیز به او عتاب می‌کند که ای عاشق دیرینه!‌ در این نیمه شب برای عاشق دیرینه، جایی برای خوابیدن هست؟ در حالی‌که خداوند شرایطی برایت فراهم کرده تا در منزل عشق از معشوق، صراحیِ شوق عشق بگیری و در نجوای با او آتش عشق را صدچندان کنی. برخیز که باده‌ی محبت حق با صورتی بس جذاب به سوی تو آمده.

عاشقی را که چنین باده‌ی شب‌گیر دهند                کافر عشق بود گر نشود باده‌پرست

آن صورت مثالی با همان لبان افسوس‌کنان می‌گوید: عاشقی را که در شب‌هنگام چنین باده‌ای نصیب شود، اگر با تمام وجود دل را به او نسپارد و با تمام جان آن را ننوشد و باده‌پرستی نکند، حقیقتاً کافر عشق است و از عشق چیزی نمی‌داند مگر ادعای عاشقی. زیرا وقتی با نفحات الهی که جانش را از محبت حق سیراب می‌کند روبه‌رو می‌شود، ناشیانه به چیز دیگری نظر می‌اندازد و خود را در معرض آن نسیم جان‌فزا قرار نمی‌دهد.

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر              که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

جناب حافظ در توصیف دل‌سپردن به تجلیات الهی در ساحت قلب و خیال، به زاهدی که هنوز در قالب عبادت مانده و به قلب عبادات نرسیده تذکر می‌دهد که چون متوجه حالات روحانی سالکان نمی‌شود به آن‌ها خرده می‌گیرد که این چه سخنانی است بر زبان می‌آورید و سخن از شهودی می‌گویید که به معشوقه‌های زمینی شبیه است. حافظ در جواب او می‌گوید این نوع رویارویی با حقیقت از جنس همان رویارویی است که همه‌ی ما در روز الست با حضرت ربّ داشتیم و آن‌چنان آن جلوه‌ زیبا و همه‌جانبه و جان‌افزا بود که چون حضرت ربّ ندا داد: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُم‏»(اعراف/172) آیا من پروردگار شما نیستم تا همه‌ی ابعاد شما را به ثمر برسانم و شما با مقصدقراردادن من به رستگاری برسید؟ همه گفتیم: «بَلى‏ شَهِدْنا» تو همانی که می‌گویی و ما می‌بینیم که چنین است. آری! موضوع رؤیت محبوب در میان بوده و زاهد بر دردکشانی که به بنیادین مراتب توحید نظر دارند، بی‌دلیل خرده می‌گیرد.

آن‌چه او ریخت به پیمانه‌ی ما نوشیدیم           اگر از خَمر بهشت استْ و گر باده‌ی مست

ما در رویارویی با حضرت حق و نظر به تجلیات او در هر صورت و جمالی، تنها آن چیزی را در منظر خود داریم که حضرت ربّ در روز الست در پیمانه‌ی ما انسان‌ها ریخته، حال چه آن در صورت مثالی و ملکوتی جلوه کند و نیمه شب از عالم بالا در خیال ما ظهور نماید و چه صورت‌های زیبای عالم عین باشد. در هر حال سالک در هر منظری جمال ربِّ خود را می‌بیند و شراب ربوبیت حق را که در پیمانه‌ی جانش ریخته می‌نوشد. چرا که انسان در مسیر سلوک به جایی می‌رسد که در هر مظهری حق را و صورت ربوبیت و زیبایی‌های او را به تماشا می‌نشیند و دل به آن می‌سپارد.

خنده‌ی جام میّ و زلف گره‌گیر نگار          ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست

حال وقتی در مسیر سلوک، تجلیات الهی تا این‌جاها سالک را در بر بگیرد که از یک طرف جام میِّ ربانی با شفاف‌ترین تجلیات قلب او را به شعف آورد و از طرف دیگر انوار الهی تا مرتبه‌ی خیالِ سالک به زیباترین شکل و با زلفی مجعد ظهور نماید، چه جای نظرنکردن است و مشغول قالب عبادات‌ماندن و نظر به باطن آن‌ها که بدین شکل ظهور کرده، نبودن؟ اگر حافظ هم باشد که «قرآن ز بر بخواند با چارده روایت» توبه‌ی‌ متوقف‌شدن در ظاهر دین را می‌شکند و زندگی عاشقانه را شروع می‌کند به همان معنایی که مولوی در وصف آن می‌گوید: «عشق آن شعله است کو چون بر فروخت / هرکه جز معشوق، باقی جمله سوخت» و یا حافظ که می‌گوید: «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ /  قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت». از آن‌جایی که عشق در تعیّن معشوق شعله‌ور می‌شود، جناب حافظ در این غزل قصه‌ی عشقِ شعله‌ورشده‌ی خود را در تعیّن معشوق به ما گزارش می‌دهد.

والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

در رابطه با تمثُّلِ جلوه‌های زیبای ملکوتی، مرحوم آیت اللّه حسینی تهرانی از قول علامه طباطبایی«رحمة‌اللّه‌علیهما» نقل می‌کنند:

«علامه طباطبایی به معنویات، زیارت عاشورا و مداومت بر گفتن اذکار، توجه بسیاری داشت و می‌فرمود: استاد ما آیت‌الله قاضی فرموده‌اند: ذکری را که به شما یاد داده‌ام، تعداد خاصی باید گفته شود تا خاصیت ویژه‌اش برای شما آشکار شود، لذا در وسط اذکار سعی کنید آنقدر توجه داشته باشید که چیزی شما را به خود مشغول نکند و إلاّ آن ذکر اثر خود را از دست خواهد داد!

علامه ‌طباطبایی در این باره به داستانِ ذکرگفتن خود اشاره کرد و گفت: روزی مشغول گفتن ذکری بودم که باید چند هزارمرتبه گفته می‌شد و از این رو، چند ساعت وقت لازم داشتم. اتاق را خلوت کرده و شرایط را طوری فراهم کردم تا کسی به آنجا نیاید و من بتوانم آن ذکر را به تعداد مشخصی بگویم. مشغول گفتن ذکر بودم که احساس کردم آثار این ذکر، کم‌کم بر من هویدا می‌شود. ناگهان یک لحظه دیدم که از جانب راست من فرشته‌ای با جامی از آب بهشتی ظاهر شد و عرض کرد این یک جام بهشتی برای شماست آن را برای شما آورده‌ام تا میل کنید.

علامه طباطبایی در ادامه ‌فرمودند: چون استاد ما آیت‌الله قاضی، به ما فرموده بودند که وسط ذکر، به چیزی غیر از یاد خدا مشغول نشوید از این رو من هم به این فرشته، اعتنا نکردم! ملک می‌گفت: من فرشته‌ام و آب سلسبیل بهشتی برایت آورده‌ام از دست من بگیر و آن را بنوش.

آیت‌الله طباطبایی به آن ملک اعتنایی نکرد و لذا ملک که این صحنه را دید رفت عقب و از سمت چپ ایشان، ظاهر شد باز همان سخنان را تکرار کرد و علامه طباطبایی نیز این بار هم کوچکترین توجهی به آن فرشته نکرد تا این‌که سقف شکافته شد و آن فرشته بالا رفت.

علامه طباطبایی فرمودند: در این هنگام، حالی برای من پیش آمد اما باز هم ذکر را قطع نکرده و بر آن مداومت کردم تا اینکه ذکر به پایان رسید.»

البته این به اصطلاح فرشته، از آن نوعی نیست که جناب حافظ آن را ملاقات کرده است زیرا همان‌طور که استاد ایشان متذکر شده است اگر علامه به آن مشغول می‌شد از مراتب عالی‌تر محروم می‌گشت. ولی چون نظر قلب و جان خود را به مقامات و مراتب بالاتر معطوف نمود و با عالم بالاتر از مقام خیال آشنا گردید، در آخر عمر آن فرشته  باز به سراغ او آمد ولی نه به آن شکل که نسبت به عالم اعلاء حجاب او گردد، بلکه در عین نظر به عالم اعلاء، خیالِ او را به نور تجلی انوار الهی به صورت خیالی تغذیه نمود و فرشته‌ای که با جناب حافظ ملاقات می‌کند از نوع اخیر است.

جناب شیخ بهایی به عنوان عارفی که سعی دارد در معاشقه‌ی با حضرت محبوب، مظاهر جلوه‌ی جمیل او را درست بنگرد؛ این‌طور سخن سر می‌دهد که:

علم رسمی سر به سر قیل است و قال           نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

طبع را افسردگی بخشد مدام            مولوی باور ندارد این کلام

وه! چه خوش می‌گفت در راه حجاز            آن عرب، شعری به آهنگ حجاز:

کل من لم یعشق الوجه الحسن                 قرب الجل الیه و الرسن

یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار              بهر او پالان و افساری بیار»

گر کسی گوید که: از عمرت همین           هفت روزی مانده، وان گردد یقین

تو در این یک هفته، مشغول کدام           علم خواهی گشت، ای مرد تمام؟

فلسفه یا نحو یا طب یا نجوم                  هندسه یا رمل یا اعداد شوم

علم نبود غیر علم عاشقی                     مابقی تلبیس ابلیس شقی

علم فقه و علم تفسیر و حدیث                هست از تلبیس ابلیس خبیث

زان نگردد بر تو هرگز کشف راز               گر بود شاگرِ تو صد فخر راز

هر که نبود مبتلای ماهرو                     اسم او از لوح انسانی بشو

سینهٔ خالی ز مهر گلرخان                    کهنه انبانی بود پر استخوان

سینه، گر خالی ز معشوقی بود                 سینه نبود، کهنه صندوقی بود

چند و چند از حکمت یونانیان؟                 حکمت ایمانیان را هم بدان

چند زین فقه و کلام بی‌اصول                مغز را خالی کنی، ای بوالفضول

صرف شد عمرت به بحث نحو و صرف           از اصول عشق هم خوان یک دو حرف

دل منور کن به انوار جلی           چند باشی کاسه لیس بوعلی؟

سرور عالم، شه دنیا و دین                سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین

سؤر[1] رسطالیس و سؤر بوعلی               کی شفا گفته نبی منجلی؟

سینه‌ی خود را برو صد چاک کن             دل از این آلودگی‌ها پاک کن

حضرت آیت اللّه جوادی در بیست و یکمین جلسه‌ی بحث‌شان در مورد «نکاح» در تاریخ 25 آبان‌ماه سال 1394 نکته‌ای در رابطه با لذّت فرشته‌خویی می‌فرمایند که در فهم سخنان امثال حافظ می‌تواند راه‌گشا باشد. می‌فرمایند:

«يک بياني درباره نگاه به «حِسانُ الوجوه» است که در روايات ما هست که «اُطْلُبُوا الْخَيرَ عِنْدَ حِسَانِ الْوُجُوه»؛ مشورت کنيد با «حِسانُ الْوُجوه»، ذات اقدس الهي به اينها عنايت کرده، به اينها زيبايي داده، فکر خوب هم آنجاست، عطاي خوب هم آنجاست، همّت بلند هم آنجاست، اين روايات کم نيست؛ ولي بين لذّت از نگاه «حِسانُ الْوُجوه» که لذّت محمود و ممدوح و فرشته خويي است، از لذّتي که فقيه بحث مي کند، بين آسمان و زمين فرق است! آدم بايد بفهمد و قدرت کنترل داشته باشد آن طوري که از گُل لذّت مي برد، از تابلو لذّت مي برد، از يک خط زيبا لذّت مي برد، از يک فرش دستباف زيبا لذّت مي برد، از يک کاشيکاري و معرّق لذّت مي برد، آن طور از يک مرد زيبا يا زن زيبا لذّت مي برد؛ بين اين لذّت با لذّت حيواني، بين آسمان و زمين فرق است! يک پسر زيبا که مادر وقتي او را نگاه مي کند، گذشته از اين‌که فرزند اوست لذّت مي برد؛ يک دختر زيبا که پدر وقتي به او نگاه مي کند لذّت مي برد، اين لذّت غير از آن است که نامَحرم را دارد نگاه مي کند. آدم نتواند بين انسانيت و حيوانيت فرق بگذارد، همينطور درمي آيد. يک پسر زيبا، مادر وقتي او را نگاه مي کند با بچّه هاي ديگر يقيناً فرق مي کند، لذّت مي برد، خيلي خوشش مي آيد و مدام او را مي بوسد؛ يک دختر زيبا وقتي پدر، او را نگاه مي کند، لذّت مي برد، اين لذّت، لذّت فرشته خويي است، چکار به لذّت فقهي دارد؟! اگر شيخ انصاري فرق مي گذاشت، اينطور فتوا نمي داد. مرحوم صاحب جواهر عبارتش را آن روزهاي قبل خوانديم، گفت اين جان کَندن مي خواهد تا آدم بين اين دو فرق بگذارد، گرچه مقدورش نبود که اينطور تحليل کند، گفت اين جزء مکائدِ نفس است؛ امّا حالا راهش چيست؟ مرزش چيست؟ اين را مشخص نکرد.

بنابراين اگر کسي بداند که لذّت حيواني دامنگير او مي شود يا نداند؛ ولي در اثناء، لذت حيواني دامنگير او مي شود، فوراً بايد چشمش را بپوشاند! اين جهنّم است. اگر کسي فرشته است، مي فهمد آنطوري که مادر از پسر زيبا لذّت مي برد، پدر از دختر زيبا لذّت مي برد، مثل يک تابلو فرش، آنطور است، بله عيب ندارد، ده بار هم نگاه کند عيب ندارد، چون يک فرشته اي است دارد نگاه مي کند، مگر هيچ احتمال حرمت مي دهيد. پسر خيلي زيباست مثل يوسف است، مادر از نگاه به چنين پسري لذّت مي برد، ده بار هم نگاه کند مشکلي ندارد، اين لذّت، لذّت محرَّم نيست، لذّت حيواني نيست که حرام باشد. او [مرحوم جواهر] درست است که در فقه خيلي ماهر و هنرمند است، اگر اين فرق را مي دانست هرگز اينطور فتوا نمي داد.

در کتابهاي عقلي بين آن لذّت حيواني با لذّت انساني فرق گذاشتند، اين لذّت انساني را از مراحل کمال دانستند که انسان از صداي خوب لذّت مي برد، از منظرهٴ خوب لذّت مي برد. دين از بالا تا پايين، از پايين تا بالاي آن بايد با زيبايي همراه باشد. آن روزها که بلندگو نبود، بلکه مأذنه بود، وقتي مي رفت بالاي مأذنه و اذان مي گفت مي گفتند مستحب است که مؤذّن «صيّت» باشد؛ يعني خوش صوت باشد، آهنگ داشته باشد، دستش را روي گوشش بگذارد و اذان بگويد. در محراب هم، اگر چند نفر امام جماعت بودند «عِنْدَ التَّشَاح» آنکه زيباتر است جلو بيافتد، اين را که خوانديد در کتابهاي فقهي، حالا أقدمين در دسترس شما نيست؛ ولي شرايع که در دسترس شما هست! محقق در متن شرايع در بحث تَشاحِ ائمه جماعت دارد، أفقه بودن، أقرأ بودن، أسن بودن و بعد کمکم نوبت به «أصبح وجهين» مي رسد؛ آنکه زيباتر است؛ بعد از محقق، شهيد در شرح لمعه فتوا داده و در مسالک اين را باز کرده؛ در شرح لمعه «أصبح وجهين» است، مسالک که بازتر و مشروح تر سخن مي گويد «أصبح وجهين» است و همچنين محقّقين بعدي. اگر کسي نتواند بين اين صَباحت و زيبايي امام جماعت فرق بگذارد با اين بحث فقهي، همين مشکلِ شيخ انصاري را پيدا مي کند. کسي نتواند بين نگاه فرشته ايي و نگاه حيواني فرق بگذارد، همين مشکل ايشان را پيدا مي کند. بحثي که در فقه است، بحث نگاه حيواني است؛ آن بحثي که در کتابهاي عقلي و علوم عقلي است يا در مسئله صَباحتِ وجه امام جماعت است آن يک فرشته خويي است، آن چکار به اين دارد؟ آن لذّت کجا، اين لذت کجا؟! بله، اگر پسر زيبايي باشد و مادر از ديدن او لذّت مي برد، آنطور لذّت را اگر زنهاي ديگر ببرند، بله عيب ندارد، مردهاي ديگر ببرند عيب ندارد. يک دختر زيبايي است که پدر وقتي او را نگاه مي کند لذّت مي برد، آنطور نگاه را زنهاي ديگر به مردهاي ديگر بکنند، مثل تابلوي زيبا، آن اصلاً بحث فقهي نيست، بلکه در فقه اوسط و اکبر مطرح است، اين کار در کتابهاي عقلي شده است.

غالب حکما در اين زمينه يا رساله مستقل نوشتند يا در اثناي کتاب مطرح کردند. مرحوم بوعلي يک رساله مستقلي در عشق ظُرَفاء و فِتيان نوشته است. مرحوم صدر المتألهين در جلد هفت اسفار عشق ظُرَفاء و فِتيان را بيان کرده است. آنهايي که فلسفي حرف مي زدند؛ ولي فقهي فکر مي کردند بر اين بزرگوارها اشکال کردند که نگاه به ظُرَفاء که شرعاً حلال نيست، اينکه نگاه حيواني ندارد، بحث حيواني ندارد. اگر فلسفي حرف مي زنيد، فلسفي فکر کنيد؛ عقلي حرف مي زنيد، عقلي فکر کنيد، نه عقلي حرف بزنيد و نقلي فکر کنيد!

.... مرحوم کليني «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَمْرِو بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام)» نقل ميکند که: «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يُسْرٍ»، اين خصوصيت عشق است هر کسي عاشق شد همين است؛ وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) از پيغمبر(صلي‌الله‌عليه‌وآله‌و‌سلم) نقل کرد که افضل مردم کسي است که به عبادت، عشق بورزد؛ بعضي عبادت را تکليف مي دانند، يک ابن طاووس (رضوان الله عليه) مي خواهد که عبادت را تشريف بداند، اين جشن تشريف از ايشان است، اين سنّت حسنه را ايشان گذاشته است. ايشان از عده اي دعوت کرده به عنوان شرکت در جشن که در اين مراسم شرکت کنيد، به ابن طاووس گفتند که ميلاد کسي نيست، اين جشن به چه مناسبتي است؟! گفت: جشن تشريف من است نه تکليف، من به شکرانه اينکه نمردم، تا ديروز لايق نبودم که خداي سبحان به من خطاب بکند و بگويد: «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ» يا «أَقِيمُوا الصَّلاَةَ» و مانند آن، امروز به اين حد رسيدم که ذات اقدس الهي مرا مخاطب قرار داده و من مشرّف به حکم الهي شدم، چيزي بر من واجب کرده و از من خواست، به شکرانه اين تشريف من دارم جشن مي گيرم؛ از آن به بعد ديگر جشن تشريف به برکت تلاش امام(رضوان‌الله‌تعالی‌عليه) و خونهاي پاک شهداء در ايران هم رواج پيدا کرد، اين سنّت را ابن طاووس گذاشته است، اين مي شود جشن تشريف. او به نماز عشق مي ورزد و دوست دارد نماز را، به روزه عشق مي ورزد، وجود مبارک پيغمبر بي صبرانه منتظر بود که چه وقت آفتاب از دايره نصف النهار خارج مي شود تا نمازشان را شروع کنند؛ مثل اينکه آدم برادرش را دوست دارد و مدتها او را نديد چقدر به او علاقمند است، اين نماز براي آنها اينطور بوده است، روزه براي آنها آن طور بوده است. حضرت طبق اين روايت مي فرمايد که افضل مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد، عبادت را تشريف بداند نه تکليف و با آن معانقه کند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»، «عانق»؛ يعني عُنُق به عُنُق، اينکه مي بينيد بعضيها معانقه مي کنند؛ يعني گردن به گردن، اين را مي گويند معانقه، «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَ تَفَرَّغَ لَهَا»، به اين فکر نيست که چه چيزي دارد و چه چيزي ندارد، فقط منتظر اين است که ظهر شود به نماز مشغول باشد، او عاشق نماز است. «فَهُوَ لَا يُبَالِي عَلَی مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيَا عَلَی عُسْرٍ أَمْ عَلَی يُسْرٍ‌»، او به اين فکر نيست که دارد يا ندارد، نماز دوستش است، روزه دوستش است، حج و عمره دوستش است.

شما در بيانات وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) قبل از جريان کربلا که از حضرت صفّين برمي گشت، بيست سال قبل از جريان کربلا، وجود مبارک حضرت از اسب پياده شد با دستان مبارکشان اشاره کردند «هاهنا هاهنا هاهنا»؛ همين جاست، همين جاست، مقداري خاک گرفتند بو کردند، دو رکعت نماز خواندند، عرض کردند يا امير المؤمنين چيست؟ فرمود: «هَاهُنَا مَصَارِعُ عُشَّاق» يک عده عاشقان اينجا سر بريده ميشوند. اين عشق چکار به کار حيواني دارد؟ اين چکار به لذّت حيواني دارد؟ آنکه در فلسفه رساله جدايي نوشته به نام مرحوم بوعلي با اين عشق کار دارد، آن عشقي که مرحوم صدر المتألهين در جلد هفت اسفار آورد با اين عشق کار دارد؛ منتها اين عشق از جمادات شروع مي شود، از حيوانات شروع مي شود، از انسانها شروع مي شود تا به «افضل الناس»، يک روح لطيفي مي خواهد.

شما ببينيد بعضي ها وقتي اين خط زيبا را ديدند متحيّرانه نگاه مي کنند، اين يک روح لطيف مي خواهد، يا شعر لطيفي را شنيدند متحيّرانه گوش مي دهند، يا يک آهنگ خوبي را که ديدند متحيّرانه گوش مي دهند، اين نشانه آن لطافت روح است اين چکار به آن امر حيواني دارد؟ اين همان است که «أدقّ مِن الشَّعر» است، اين کاري است که از شيخ انصاري ساخته نيست؛ لذا خيال کرده که آن رواياتي که مي گويد شما «اطْلُبُوا الْخَيرَ عِنْدَ حِسَانِ الوُجُوه» با اين بحث فقهي يکي است، آنکه صاحب جواهر مي گويد حرام است، شما هم بايد بگوييد حرام است يا لااقل احتياط وجوبي کنيد. آدم مي داند که وقتي نگاه به اين پسر يا به اين دختر بکند، لذّت پيدا مي شود بايد پرهيز کنيد! يا در اثناي نگاه لذّت پيدا شده فوراً بايد چشم بپوشاند! آن نگاهي که در تابلو فرش يا خط زيبا پيدا مي شود، بله آن از بحث فقهي بيرون است، آن کار حيواني نيست، آن که لذّت حيواني نيست، لذّت غريزي نيست. آن را مرحوم صاحب جواهر شنيده و گفته اين جزء مکائدِ نفس است، خير، آنچه که شنيدي درست است جزء مکائدِ نفس نيست.

شما مي بينيد وقتي که تابلو فرش دارد يا خط زيبا دارد، بعضيها مرتّب از راه دور مي آيند تا اين خط زيبا را تماشا کنند، بعضيها هم از کنارش رد مي شوند و بي تفاوت هستند. اينکه سعدي مي گويد: «کژطبع و جانوري» براي اينکه شتر از آهنگ خوب لذّت مي برد؛ امّا تو از زنگ لذّت نمي بري «کژطبع و جانوري». غزالي در احياء العلوم نقل مي کند که يکي از اين بزرگان در باديه وارد خيمه و چادر بعضي از اين چادرنشينها شدند و ديدند يک جواني آنجا بسته است و آن جوان تا اين بزرگوار را ديد نگاه توقّع آميزي هم داشت که شما وسيله شويد مرا آزاد کنند، يا يک چنين نگاهي نداشت؛ ولي اين بزرگوار وقتي وارد خيمه اينها شد، ديد يک جواني بسته است، سؤال کرد اين کيست؟ چرا بسته است؟! گفتند اين به ما خيلي آسيب رسانده چند تا از شترهاي ما را از بين برده است، گفت چطور؟ گفتند اين ساربان ما بود، ما اين شترها را مي فرستيم به راه دور براي حمل و نقل کالاي تجاري تا اين کالاها را در اين منطقه بياورند، او کالاها را بارها کرده روي دوش اين شترها و براي اينکه زودتر بيايند، رقصان بيايند، شروع کرد به حُدي خواندن ـ حُدي آن حِداء آنطوري است که ساربانها با آهنگ مخصوص مي خوانند که شترها به وَجد مي آيند با سرعت حرکت مي کنند ـ گفتند او خوش آهنگ است، طرزي با آهنگش اين شترها را به سرعت آورد که اينها در کوتاهترين مدت اصلاً احساس نمي کردند زير بار سنگين اند، همين که آمدند ديگر از پا درآمدند و خيليهايشان مُردند، او به ما آسيب رسانده است، اين را غزالي در احياء العلوم در بحث سماع نقل مي کند. بعضي ها منتظرند که صداي اذانِ مرحوم مؤذن زاده اردبيلي را بشوند، بعضي برايشان بي تفاوت است، اين به لطافت روح برمي گردد. اگر يک چنين نگاهي و يک چنين لذّتي براي کسي پيدا شد که معادل با لذّت پدر هست از پسر زيباي خود؛ معادل لذّت مادر است از پسر زيباي خود، بله آن عيب ندارد، آن که بحث فقهي نيست، آنکه لذّت حيواني نيست تا شما روي آن بحث کنيد. آنکه بزرگان گفتند و مرحوم صاحب جواهر نتوانست حل کند، آن را مي گويند نگاه دوم و سوم، وگرنه نگاهي که نگاه حيواني باشد حق با محقق است، حق با صاحب جواهر است، شما که مي دانيد چنين لذّت حيواني عارض مي شود نبايد نگاه کنيد. پس بنابراين اين «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ» اين است.

مرحوم بوعلي و غالب اين بزرگواران در زمينه عشق ظُرَفاء و فِتيان رساله نوشتند که بحث حيواني از بحث انساني کاملاً جداست و لذّت حيواني از لذّت انساني کاملاً جداست. رساله اي که مرحوم ابن سينا نوشتند ـ چند تا رساله از رساله هاي ايشان در اين مجموعه چاپ شده است ـ اصل اين رساله از صفحه 373 شروع مي شود به نام رساله «العشق»؛ آن وقت عشق هاي جمادات مشخص مي شود، عشق هاي حيوانات مشخص مي شود، عشق هاي انسانها مشخص مي شود، در بخشهايي که به عشق هاي ملکوتي و الهي مي رسد مشخص مي شود. فصل اوّل «في ذکر سريان قوّة العشق في کل واحد من الهويات»؛ فصل اول اين است که تمام موجودات عاشق پروردگار هستند و به امر او دارند حرکت مي کنند «أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ»، اين امور جمع محلّی به «الف» و «لام» است، اين هم صيرورت است نه سير، عاشقانه دارند متحوّل مي شوند، اين چکار به بحث فقهي دارد؟! اين چکار به بحث حيواني دارد؟! اين‌که:

توحيدگوي او نه بني آدماند و بس         هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد

يک بيان لطيفي مرحوم مجلسي (رضوان‌الله‌عليه) دارد که فرق بين اين دو کار را و اين دو وصف را ايشان در شرح همان حديث سوّم ذکر مي کند. مرحوم مجلسي (رضوان‌الله‌عليه) در مرآة العقول در شرح اين حديث، جلد هشتم، صفحه 84 مي فرمايد: «و عَشِقَ مِن باب تَعِبَ» است «و الاسم العشق و هو الافراط في المحبة»، «عَشِقَ»؛ يعني «أحبها حبّا مفرطا من حيث کونه وسيلة إلي القرب الذي هو المطلوب الحقيقي». «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»؛ يعني آنچنان دوست نماز است که سريعاً اين نماز او را به معبودش نزديک مي کند. «و ربما يتوهم أنّ العشق مخصوص بمحبة الأمور الباطله فلايستمعل في حبّه سبحانه و تعالي»؛ برخي ها خيال مي کنند که محبت الهي را نمي توانند عشق بگويند، اين خيال درست نيست، «و ربما يتوهم أنّ العشق مخصوص بمحبة الامور الباطله فلا يستعمل في حبه سبحانه و تعالي و ما يتعلق به»، نمي شود گفت به قرآن عشق مي ورزد، به کعبه عشق مي ورزد، به ثوب عشق مي ورزد؛ ولي «و هذا يدل علي خلافه»، اين حديث پيغمبر (صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم) دلالت دارد بر خلاف اين توهّم. «و إن کان الأحوط عدم إطلاق الأسماء المشتقّة منه علي الله سبحانه و تعالي»؛ البته «اسماءالله» توقيفي است، خيلي از اسماء است که ما تأدب مي کنيم بر ذات اقدس الهي اطلاق نمي کنيم بنا بر اينکه «اسماء الله» توقيفي باشد؛ البته «وصف» به تعبير مرحوم ميرداماد از «اسم» فرق مي کند؛ ما در دعا بگوييم يا فلان يا فلان اين تعبّد مي خواهد؛ امّا خدا را وصف مي کنيم مي گوييم خدا «واجب الوجود» است، اينکه مي گوييم خدا «واجب الوجود» است يا «علة العلل» است، نمي خواهيم بگوييم اين اسم است براي او که در دعا و غير دعا بگويم يا «واجب الوجود» يا «علة العلل» که توقيفي است آنها؛ امّا وصفش در کتابها، در گفتارها، همه مي گويند خدا «واجب الوجود» است، خدا «علة العلل» است و مانند آن، وصفش عيب ندارد، بلکه اسمش مشکل دارد بنا بر احتياط. «و إن کان الأحوط عدم إطلاق الأسماء المشتقّة منه علي الله سبحانه و تعالي بل الفعل المشتق منه»؛ «عَشِقَ» «يَعْشِقُ»، اينها را هم ما درباره خداي سبحان تأدب کنيم بکار نبريم؟ بله، «عَرِفَ يَعْرِفُ» هم نمي گوييم، براي اينکه خدا عالم هست چون عليم وارد شده؛ ولي عارف درباره خدا وارد نشده است. «بل الفعل المشتق أيضا بناء علي التوقيف قيل ذکرة الحکماء في کتبهم الطبّية أن العشق ضرب من الماليخولياء و الجنون و الأمراض السوداوية و قرروا في کتبهم الإلهيه أنّه من أعظم الکمالات و السعاداة و ربما يظن أنّ بين الکمالين تخالفها»؛ حکماء در کتابهاي طبي شان که بحث از کارهاي حيواني است، مشترکات بين انسان و دام است مي گويند اين محبّت مفرطه، يک نحوه ماليخولياء است و جنون است، در کتابهاي فلسفي اين را جزء مهمترين کمالات مي دانند؛ برخيها خيال کردند بين اين دو مطلبي که حکماء گفتند تهافت هست. «و ربما يظن أنّ بين الکلامين تخالفا و هو من بار الظنون فإن المذموم هو العشق الجسماني الحيواني الشهواني» که در فقه گفتند اين کار حرام است، «و الممدوح هو الروحاني الإنساني النفساني» که در فلسفه مطرح است، «و الاول يزول و يفني بمجرد الوصال»؛ همين که برخورد کردند و چند لحظه با هم بودند ديگر از بين مي رود، «و الثاني يبقي و يستمر أبد الآباد و علي کل حال»، اين اولين فرقشان است.

بنابراين اين جمله «علي ما أصبح» «أي علي أيِّ حالٍ دخل في الصباح»، اين ديگر جمله بعدي است که نقشي ندارد. غرض اين است که آنکه محل بحث فقهي است، حق با صاحب جواهر است؛ اينکه مرحوم شيخ انصاري مي فرمايد که عيب ندارد و کفّ نظر واجب نيست، براي اينکه ما به حسان وجوه نگاه مي کنيم و بشر که نگاه مي کند و لذّت مي برد، آن لذّتي که حلال است و شارع جلويش را نگرفته است، يک لذّتي است که پدر از پسر زيبا مي برد، مادر از پسر زيبا مي برد، پدر از دختر زيبا مي برد، آنطور باشد بله، عيب ندارد، نه نگاه حيواني اگر لذّت پيدا شد، اين لذّت حيواني را هر جا که شد بايد جلويش را گرفت. و الحمد لله رب العالمين.»((پایان سخن آیت اللّه جوادی‌آملی))

در این‌جا بد نیست که نگاه حکیمان از جمله ملاصدرا را نسبت به زیبایی‌های مافوق زیبایی‌های جسمی و شهوانی در میان بگذاریم از آن جهت که معنای غزل جناب حافظ بهتر روشن شود و معلوم گردد آن مرد بزرگ در این نوع غزل‌ها به چه چیزی اشاره می‌کند.

ملاصدرا عشق انسانی را به دو نوعِ حقیقی و مجازی تقسیم می‌کند. متعلق عشق حقیقی را خداوند و صفات و اسماء و افعال الهی می‌داند و بر این اساس عشق حقیقی دارای مراتبی است که از محبت افعالُ اللّه شروع می‌شود و به محبت اسماءُ اللّه و بالاخره به ذاتُ اللّه می‌انجامد. اما عشق مجازی انسان‌ها نیز به دو نوع تقسیم می‌شود: یکی عشق مجازی حیوانی و دیگری عشق مجازی انسانی. از نظر ملاصدرا نقش و جایگاه علوم و فنون و آداب حسنه و انواع هنرهای زیبا، در همین تفاوت بین مبدأ عشق مجازی و مبدأ عشق حقیقی نمایان می‌شود.

عشق مجازی حیوانی ریشه در غریزه‌ی شهوانی جنسی دارد و مبدأ آن لذاتی است که بین انسان و حیوان مشترک است و متعلَق این نوع عشق ظاهر معشوق و اعضاء بدنی او است و آن از مقتضیات نفس امّاره‌ی او است و در این حال قوای عقلانی انسان تحت استیلای قوای حیوانی او قرار می‌گیرند و در نتیجه خیال و وَهم بر عقل او سلطه می‌یابند.

اما مبدأ و ریشه‌ی عشق مجازیِ انسانی، در گوهر حقیقت انسانی است و متعلق چنین عشقی شمائل عاشق است و به تعبیر ملاصدرا: «وَ یَکونَ اکثر اعجابه بشمائل المعشوق» و بیشترین عامل جذبه‌ی عاشق به جهت «شمائل معشوق» است. در این عشق قوای حیوانی و شهوانی در استخدام قوای عقلانی قرار دارند و عقل بر وَهم غلبه دارد و در این عشق، زیبایی‌های شمائلی در مقابل زیبایی‌های شکلی و ظاهری است.

عرفا و حکماء الهی همچون ابن‌سینا و ملاصدرا، از عشق مجازیِ انسانی به «عشق عفیف» یا عشق پاک انسانی تعبیر نموده‌اند. ابن‌سینا توجه به شمائل معشوق را وجه بارز عشق عفیف و در حقیقت وجه تمایز عشق مجازی انسانی از عشق مجازی حیوانی دانسته و می‌گوید: «العشق العفیف الذی یأمُر فیه شمائل المعشوق لیس سلطان الشهوة»[2] در حالی‌که باید متوجه بود شمایل چیزی ماوراء اعضاء ظاهری و نگاه شهوانی است، نگاه زیبایی‌شناسانه است و آنچه در عاشق با نظر به معشوق ارضاء می‌شود غریزه‌ی جنسی نیست، حس زیباشناختی و یا همان ذوق هنری عاشق است و در همین رابطه ملاصدرا در حصول و تحقق عشق‌های مجازی انسانی، انواع هنرها و علوم و صنایع و از جمله علوم ریاضی و هندسی را مستقیم یا غیر مستقیم مؤثر می‌داند.

ملاصدرا در رابطه با موضوع فوق می‌فرماید: «أن هذا العشق أعني الالتذاذ الشديد بحسن الصورة الجميلة و المحبة المفرطة لمن وجد فيه الشمائل اللطيفة و تناسب الأعضاء و جودة التركيب لما كان موجودا على نحو وجود الأمور الطبيعية في نفوس أكثر الأمم من غير تكلف و تصنع فهو لا محالة من جملة الأوضاع الإلهية التي يترتب عليها المصالح و الحكم فلا بد أن يكون مستحسنا محمودا سيما و قد وقع من مباد فاضلة لأجل غايات شريف»[3] این عشق - عشق مجازی انسانی-  یعنی عشقی همراه با التذاذ شدید به زیبایی صورت جمیل و محبت بی‌حدّ به کسی که در او یافت می‌شود شمائل لطیف و تناسب اعضاء و خوش‌ترکیبی که چنین احساسی یک امر طبیعی در اکثر انسان‌ها است و بدین لحاظ از جمله اوضاع الهی است که مصالح و حکمت‌هایی بر آن مترتب است و بنابراین این امری است نیکو و مستحسن زیرا دارای مبادی فاضله و غایات شریفه است و به همین جهت سنخیتی با لذائذ جنسی ندارد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 


[1] - سؤر؛ غذای دم‌خورده را می‌گویند و در روایت داریم: «فِي سُؤْرِ الْمُؤْمِنِ شِفَاءٌ مِنْ سَبْعِينَ دَاء» در دم‌خورده‌ی مؤمن درمانِ 70 درد است. ‏

[2] - ابن‌سینا، الإشارات و التنبیهات، ج 3، ص 380

[3] -  الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج‏7، ص: 172

8434
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد طاهرزاده. استاد اگه اجازه بدید میخوام باهاتون درد و دل کنم.(طولانیه ولی خواهش میکنم تا پایان بخونید)لطفادرپایان نظرتونو صادقانه بگید وکمکم کنید.من باعرض شرمندگی مجبورم رک وپوست کنده یه سری مسائل رو بی پرده بگم.استاد من الان24سال و 9ماه سن دارم.دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی،در دانشگاه سراسری هستم.6 سال پیش وارد دانشگاه شدم.تاقبل ازاون خیلی ازاسلام چیزی نمیدونستم.من الان که به دوران 5 ساله لیسانسم نگاه میکنم،یک زندگی کاملا جاهلانه و پر از غفلت میبینم.البته نکات مثبتی هم داشت که عرض میکنم. اول قسمت های منفی: خوب به دلیل فشار جنسی و شرایط بد جامعه و محیط و ناآگاهی اینجانب و پایبند نبودن قلبیه من به اسلام، من استمنا میکردم(گفتم مجبورم بی پرده حرف بزنم) هر از چندگاهی فیلم پورن نگاه میکردم، به سایتهای سکسی هر از چندگاهی سری میزدم و بدترین قسمت منفیه اون دوران ، آشنایی من با داستانهای سکسی بود که بزرگترین ظلمی بود که در حق خودم کردم که البته همش به خاطر بی بصیرتی و نا آگاهی من بود. (و البته سیگار هم میکشیدم) در کنار این مواردی که تو زندگیم جریان داشت(بعضی وقتها کم ،بعضی وقت هازیاد)، موارد نسبتا مثبتی هم بود.من اصلا آدم مذهبی نبودم ولی چون یک مسلمان زاده بودم از همون اوایل دوران نوجوانی ، یک ته اعتقادی به دین داشتم. البته خیلی محدود و سطحی.وقتی وارده دانشگاه شدم دیدم دغدغه دین دارم و باید تکلیفمو با اسلام روشن کنم. باید ببینم چی هست اصلا،حرفه حسابش چیه،اگه خوبه پس چرا اینقدر مخالف و منتقد داره، چرا جوامع اسلامی نسبت به جوامع سکولار انقدر عقب مونده اند ، چرا تو اسلام سنگسار هست، قصاص هست،دست قطع میکنن،چرا دیه و حق ارث زن نصفه مرده ،شیعه این وسط چی میگه ،اصلا کی گفته حق با حضرت علی هست، پس این یک میلیارد مسلمون سنی چی میگن، و از اونجایی که در ابتدای دورانه دانشجوییم یک مقدار نژاد پرست بودم و گرایشات تعصبیه ایران پرستی و باستان گرایی داشتم و قتی حمله اعراب به ایران را مطالعه میکردم ، نسبت به اسلام نگرشم منفی شد. خلاصه من بودم و هزا ان هزار شبهه که تو محیط دانشگاه و فضای سایبری هر روز بهش اضافه میشد. یک خورده سرعت و زیاد میکنم.از شریعتی شروع کردم. حرفای خوبی میزد.تو کتاب ما متهمیم وتشیع علوی صفوی میگفت خرافات زیادی وارده دین شده.تو کتاب اسلام شناسیش،اول گفت ارزش هر کس به میزان شناختش از مقدساتشه و مقدسات ما هم اسلامه،پس باید اسلامو شناخت،بعد گفت واسه شناخته اسلام اول باید تاریخ اسلامو بخونی، بعد ببینی محتواش چیه.چون خودم به تاریخ خیلی علاقه داشتم شروع کردم به خوندن تاریخ اسلام. خیلی خوندم. از کتابای درسیم بیشتر میخوندم.حدودا 5 جلد ازتاریخ طبری،2 جلد از تاریخ کامل ابن اثیر، یه مقدار تاریخ یعقوبی و چنتا کتاب تاریخ تحلیلی صدر اسلام(رسول جعفریان خیلی مفید بود) و یک عالمه مقاله تو اینترنت از مخالف و موافق و بیطرف. بعدش با چنتا از کتابهای مطهری با محتوای اسلام یه مقدار آشنا شدم.مطهری فوق العاده بود.خیلی دوستش دارم.اینا حدودا دو سه سال طول کشید. تدریجا نظرم نسبت به اسلام داشت عوض می شد. تو قضیه حمله اعراب،خدماته متقابل مطهری خیلی کمکم کرد.با مطالعه های گسترده و مباحثه با دانشجو ها و اساتید اهل فن،روز به روز شبهاتم کم میشد(اینو بگم من خیلی دیر باورم و یک مطلب خیلی خوب باید برام روشن بشه تا قبولش کنم)تا رسیدم به این که عقلم میگفت اسلام و تشیع برحقه،ولی اسلام به قلبم نرسیده بود چون موانع داشتم. اون موارده منفی، موانعه جدی برام بودن.با کمک خدا شروع کردم به رفع موانع، خلاصه میکنم،خدا کمکم کرد و تونستم در نهایت موانع را با ارده ای که خدا بهم داد به تدریج بزارم کنار. خدا رو صد هزار هزار مرتبه شکر. کار بزرگی بود، مخصوصا ترک استمنا، وقتی موانع رفع شد، انگار از یک اسارت و بردگی آزاد شده بودم .سیگار هم که یک سال قبلش با خواست خدا ترک کرده بودم،با ترک سیگار و استمنا، انگار روح و جسمم آزاد شده بود.احساس میکردم می تونم نفس بکشم،راحت تر وعمیق تر فکر کنم و از همه مهمتر از نمازم لذت ببرم.( اینو بگم تا قبل از اینکه با عقلم به حقانیت اسلام پی ببرم تقریبا تارک الصلات بودم،بعد از اون هم تا زمان حذف موانع، یه خط در میون میخوندمو به اون صورت لذتی از نمازهام نمیبردم)نمازهام همه اول وقت شده بود و بیشتر با جماعت، از زندگی لذت میبردم،بهترین دوران زندگیم همون اوایل بعد از ترک استمناع بود.الان که یاده اون موقع افتادم اشکم در اومد. انگار تازه متولد شده بودم. با یک دریایی به اسم اسلام مواجه شده بودم که هر چی ازش میخوردم سیراب نمیشدم.اصلا اسلام ته نداره.تازه میفهمیدم اینکه میگن انسان فقط ماده و جسم نیست،بعد معنوی و روحی هم داره یعنی چی.فقط حسرت میخوردم که چرا از این همه استعداد و ابعاد معنوی که در درونم وجود داشت،من غافل بودم.اینجا بود که به ماهیت تمدن غرب پی بردم و فهمیدم فرهنگ غربی از همه ی ظرفیت و استعداد انسان استفاده نمیکنه و نمیتونه بشریت را رستگار کنه.(تا قبل از اون یه جورایی غربگرا هم بودم،به لیبرالیسم و سکولاریسم دلخوش بودم)تا قبل از اینکه معنی زندگی دینی را بچشم، با انقلاب و ولایت فقیه و امام خمینی و حکومت اسلامی ضدیت داشتم و تقریبا مخالف بودم.یعنی درک صحیحی ازشون نداشتم.بعد از تولده دوباره ام، شروع کردم به مطالعه و تحقیق راجع به انقلاب و شخصیت هاش و هدف از تشکیل حکومت اسلامی(تقریبا ترم اول ارشدمو براش وقت گذاشتم).انگار خدا یه بصیرتی بهم داده بود که کلا نظرم عوض شد و فهمیدم هدف از انقلاب چی بوده و امام خمینی چه کار بزرگی کرده.(توی بحث ماهیت و هدف از انقلاب و حکومت اسلامی،حسن عباسی و توی بحث دشمن شناسی و یک سری مسائل متفرقه،رائفی پور،خیلی کمکم کردند)دورانه عجیبی بود .تو این دوران بود که ماهواره هم تو خونمون به دستور من جمع شد.حرفم را خلاصه میکنم.هرچی از اون دوران بگم کم گفتم.اما یه مشکلاتی هم بود و هست.اصلا این مشکلات باعث شد با شما درد و دل کنم.در دوران جاهلیتم به خاطره اون موارد منفی که کم یا زیاد تو زندگیم جریان داشت،یک سری تصاویر و صحنه ها و داستان هایی تو ذهنم باقی مونده که بعضی وقتا خیلی آزارم میده.بعضی وقتها احساس میکنم اون خاطرات و افکار چنان به وجودم حمله میکنه و چنان جاذبه وکششی در من ایجاد میکنه که توی این لحظات قدرت فکر کردنو از دست میدم.انگار به زور میخاد منو بر گردونه به اون دوران،حال و هوای خیلی بدی بهم دست میده.یه جورایی زجرم میده. حتی برای فرار از این افکار مجبورم بعضی وقتها روزه بگیرم. فقط از این میترسم این حیاتی که دوباره به دست آوردم را از دست بدم و برگردم به دوران جاهلیت.علاوه بر این، توی این مدت بعد از تولده دوباره(حدودا 8 ماه شده تا الان) بعضی وقت ها احساس میکنم که با یک رکود مواجه شدم و انگار دارم درجا میزنم و حرکت رو به جلویی ندارم،مثلا مثل قبل از عبادتهام لذت نمیبرم.احساس کردم باید از یک منبع معرفتی تغذیه بشم و آگاهیم را بالا ببرم تا ایمانم بیشتر بشه.این بود که خدا کتاب های شمارو جلوم گذاشت. بحمدالله از وقتی سیر مطالعاتی شمارو شروع کردم مشکله دومم (رکود و درجا زدن)تقریبا حل شده.اما هنوز بعضی وقت ها اون افکار و حال و هوا بهم حمله میکنن .استاد نظرتونو راجع به این 6 سال زندگیم بگید و برای رهایی از مشکلاتم کمکم کنید.کمکم کنید تا این راهی رو که شروع کردمو تا قله آخرادامه بدم.ببخشید اگه سرتونو درد آوردم.التماس دعا.
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: همان‌طور که در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» عرض شده؛ صورت‌های خیالی بعد از مدتی باز در ذهن انسان ظهور می‌کنند تا انسان را به عهد قبلی با آن صورت‌ها بکشانند و معنای صبری که در قرآن بر آن تأکید شده در این‌جاها است که اگر انسان در مقابل جذبه‌های قبلی مقاومت کند و بر عهد جدید خود پافشاری نماید، آن صورت‌ها نه‌تنها قدرتشان را از دست می‌دهند بلکه هویت آن‌ها نیز معلوم می‌شود و به عبارت دیگر انسان دیگر زشتی گناه را احساس می‌کند. تنها راه، صبری است که منجر به گشایش حیات طیبه می‌شود. موفق باشید
2130

استاد سلوکیبازدید:

متن پرسش
سلام جناب استاد.خدا قوت. سوالی از حضور مبارکتان داشتم وا رد دنیایی شده ام که به شدت تشنه ی الله گشته ام و اورا همه کاره ی عالم میبینم تشنه ی ذکر هستم به مباحث شما هم با عمق وجود و نه یکبار بل چندین بار گوش جان میسپرم اما به این نتیجه رسیدم گفتن ذکر بدون داشتن استادی که دستور ذکر بدهد شاید راه به جایی نبردن باشد چرا که اذکار اعدادی دارند که اگر با اون اعداد تکرار بشن نتیجه خواهند داد که البته من به علم اعداد در اذکار اگاه نیستم اولا در صورت صلاح خواهش میکنم به بنده اذکاری بدهید که در طول روز تکرار کنم به همراه اعدادشان ثانیا من که استادی ندارم که مرا به شاگردی خود بپذیرد باید چه کنم مرا در این مهم راهنمایی فرمایید.چراکه بزرگان فرموده اند بدون استاد به حایی نخواهی رسید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: بنده به‌جز اذکاری که در مفاتیح الجنان هست همراه با تعدادی که ائمه علیهم‌السلام گفته‌اند چیزی نمی‌دانم مثلا چون فرموده‌اند در ماه شعبان هفتاد بار بگوییم «استغفرالله و اسأله التوبه» اگر فراموش نکنم می‌گویم، ولی نمی‌فهمم چگونه باید به حروف ابجد اعتماد کنیم و بر اساس آن اذکار را تنظیم کنیم. درمورد استاد هم نظر شما را به جوابی که سوال شماره .( 1819) داده‌ام جلب می‌نمایم: ""س: باسمه تعالی: پس از سلام؛ سؤالی که خدمتتان داشتم در رابطه با استاد اخلاق و استاد سلوک بود که در حال حاضر ما چگونه می‌توانیم استادی را پیدا کنیم که در اصلاح رذائل خود موفق باشیم و خدای ناکرده طوری نباشد که پس از 70 سال قصه‌ی ما قصه‌ی آن سنگی باشد که به قعر جهنم سقوط کرد؟ ج: باسمه تعالی علیک السلام همان‌طور که می‌فرمایید همه باید تلاش کنیم تا مسیر زندگی‌مان رو به سوی جهنم و ارضای امیال نفسانی نباشد و حتماً در این امر استاد و نمونه‌ای متعالی نیاز داریم. ولی بحث در چگونگی استاد سلوکی و نحوه‌ی سلوکی است که ما باید دنبال کنیم. قلب ما حتماً باید به صورتی خاص تربیت شود و جهت بگیرد تا عبادات ما برایمان در آن راستا مفید افتد و تا برنامه‌ای برای خود نریزیم به آن تربیت خاص قلبی نمی‌رسیم و در راستای داشتن برنامه و تربیت خاص قلبی به طور جدّی موضوعِ ضرورتِ نظر به استاد به میان می‌آید. حال این سؤال پیش می‌آید که آیا آن استاد باید کسی باشد که با او رابطه‌ی خاصی داشته باشیم و او هرکس را بر اساس روحیات مخصوصی که شاگرد دارد راهنمایی کند یا در ذیل سیره و سنت رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» و ائمه‌ی معصومین«علیهم‌السلام» می‌توانیم به سیره و آثار علمایی مثل علامه طباطبایی و حضرت امام«رحمة‌الله‌علیهما» نظر کنیم و راه‌کار خاص سلوکی خود را به‌دست آورد و عقل و قلب خود را تربیت نماییم؟ بنده در جمع‌بندی و بر اساس مختصر تجربه‌ای که دارم معتقدم اگر کسی بتواند با حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در این زمان رابطه‌ای قلبی پیدا کند و شخصیت و اندیشه و آثار علمی ایشان را مبادی عقل و قلب و عمل خود قرار دهد به همان جامعیتی می‌رسد که عرفای بزرگ طالب آن بودند و اکثراً به آن دست نیافتند که نمونه‌ی روشن آن را در بسیاری از شهداء و سرداران جنگ تحمیلی می‌توان یافت. عنایت داشته باشید که آن طور نیست که همه‌ی آن عزیزانی که به سراغ اساتید مسلّم اخلاق و عرفان رسیدند، همه موفق به کسب درجات معنوی شدند. پس باید بدانیم استاد علت معدّه است و همّت و صداقت خودِ انسان علت حقیقی است، اگر آن کسانی که با همت بلند به اساتید اخلاق رجوع می‌کنند و خود را مقیّد می‌کنند که همه‌ی دستورات استاد را مو به مو عمل کنند به نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه که حضرت به امام حسن«علیه‌السلام» نوشته‌اند، رجوع کنند مسلّم به نتایج درخشانی می‌رسند. بنده در راستای نظر به نتایجی که بسیجیان و سردارانی مثل حاج‌حسین خرازی و مهدی باکری و احمد متوسلیان و ردانی‌پور و میثمی و... به آن رسیدند نظر شما را به پیام حضرت امام به رزمندگان در 10/1/61 در رابطه با عملیات فتح‌المبین جلب می‌کنم تا روشن شود چرا می‌گویم می‌توان در ذیل شخصیت حضرت امام به درجاتی رسید که عرفای بزرگ به دنبال آن بودند. ایشان می‌فرمایند: بسم الله الرّحمن الرّحیم‏ «إِنّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فى سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصْ ... در جنگ‌هاى جهان نمونه است که در ظرف کمتر از یک هفته آن چنان مات شوند که هر چه دارند بگذارند و فرار نمایند و یا تسلیم شوند، به صورتى که قواى مسلح ما تا کنون نتوانند اسیران و کشتگان و غنایم را به شمار آورند و گرچه تمام این امور بر خلاف عادت به صورتى معجزه‏ آسا تحقق یافت، لکن آنچه انسان را در مقابل رزمندگان جبهه‏ ها و پشتیبانان آنان... به خضوع وادار مى‏کند، بُعد معنوى آن است که با هیچ معیارى نمى‏توان سنجید و با هیچ میزانى نمى‏توان عظمت آن را دریافت. ما عقب‌ماندگان و حیرت‌زده‏گان، و آن سالکان و چله‏ نشینان و آن عالمان و نکته‏ سنجان و آن متفکران و اسلام‏ شناسان و آن روشنفکران و قلمداران و آن فیلسوفان و جهان‏ بینان و آن جامعه‏ شناسان و انسان‏ یابان و آن همه و همه، با چه معیار این معما را حل و این مسأله را تحلیل مى‏کنند که از جامعه مسمومى که در هر گوشه آن عفونت رژیم ستمشاهى فضا را مسموم نموده بود، بازار و مغازه‏ هایش مسموم، خیابان‌ها و گردشگاه‌هایش مسموم، مطبوعات و رسانه‏ هاى گروهى‏اش مفتضح و مسموم، از کودکستان تا دانشگاهش مسموم، و نونهالان و تازه جوانان ما در یک چنین محیطى به جوانى و رشد رسیده بودند که به حسب موازین و عادت باید سرشار از مسمومیت و فساد اخلاق و عقیدت باشند، که اگر معلم و مربى اخلاق و مهذب نفوس بخواهد تنها یکى از آن‌ها را با صرف سال‌هاى طولانى متحول گرداند میسر نگردد، چگونه در ظرف سال‌هاى معدود از بطن این جامعه و انقلاب - که خود نیز اگر معیارهاى عادى را حساب کنیم باید کمک به فساد کند- یک همچو جوانان سرشار از معرفت الله و سراپا عاشق لقاء الله و با تمام وجود داوطلب براى شهادت، جان نثار براى اسلام که پیران هشتاد ساله و سالکان کهنسال به‏ جلوه‏اى از آن نرسیده‏اند، بسازد؟ جز دست غیبى و دستگیرى الهى و تصرف ربوبى، با چه میزان و معیار مى‏توان تحلیل این معما کرد؟ این جانب هر وقت با یکى از این چهره‏ها روبه‌رو مى‏شوم و عشق او را به شهادت در بیان و چهره‌ی نورانى‏اش مشاهده مى‏کنم احساس شرمسارى و حقارت مى‏کنم. و هر وقت در تلویزیون، مجالس و محافل این عزیزان که خود را براى حمله به دشمنِ خدا مهیا مى‏کنند، و مناجات و راز و نیازهاى این عاشقان خدا و فانیان راه حق را در آستانه هجوم به دشمن مى‏نگرم که با مرگ دست به گریبان هستند و از شوق و عشق در پوست نمى‏گنجند، خود را ملامت مى‏کنم و بر حال خویش تأسف مى‏خورم. اکنون ملت ما دریافته است که: «کُلُّ یَومٍ عاشُورا وَ کُلُّ ارْضٍ کَرْبِلا». مجالس حال و دعاى اینان شب عاشوراهاى اصحاب سید الشهداء«علیه‌السلام» را در دل زنده مى‏کند. جوانان عزیزم و فرماندهان محترم، شما توقع نداشته باشید که من بتوانم از عهده‌ی ثناى شما و شکر عمل شما برآیم. شما را همان بس که محبوب خداى تعالى هستید، و خداى شما فرموده که شما را که چون سدى محکم و بنیانى مرصوص در مقابل دشمنان خدا و براى رضاى او ایستاده‏اید، دوست مى‏دارد. و این است جزاى شما و این است عاقبت عمل شما». در روش سلوکیِ فردی، انسانی که مؤدّب به آداب اسلامی است و عموماً از معارف اسلامیِ خوبی برخوردار است می‌رود در خدمت یک استاد اخلاق و بر وارستگی‌ها و فضائل خود می‌افزاید. ولی در روش سلوکیِ رزمندگانی که حضرت امام به آن‌ها اشاره فرمودند. اولاً: انسان‌های عادی بودند که به آن درجه‌ رسیدند که حقیقتاً همان‌طور که حضرت امام فرمودند قلم امکان توصیف آن را ندارد. ثانیاً: در روش سلوکِ فردی اساتید اخلاق، یک انسان ساخته می‌شود، ولی در روش سلوکی حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» یک جامعه ساخته می‌شود و بنده فکر می‌کنم باید به دنبال سلوکی بود که مافوق سلوک فردی، شخصیتی مدّ نظر قرار گیرد که در نتیجه‌ی شخصیت او، تمدنی ساخته شود همراه با فضائل اخلاقی و شهدا و سرداران بزرگِ جبهه‌ی نبردِ دفاع مقدس هشت‌ساله با رجوعِ قلبی به حضرت امام این راه را طی کردند. مشکل ما آن است که هنوز نتوانسته‌ایم حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» را پیدا کنیم و ملاک اصلاح نفس را تنها در محدوده‌ی امور فردی می‌شناسیم، در حالی‌که با رجوع قلبی به حضرت امام تمام ابعاد ما متعالی می‌شود که وجوه فردیِ ما یکی از ابعاد آن است. به نظرم با حضور حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»، تاریخ ما ورقی دیگر در مسیر اصلاح نفس در جلو ما قرار داده ولی ما هنوز در عهد گذشته به‌سر می‌بریم. بنده سعی کرده‌ام در کتاب «سلوک ذیل شخصیت اشراقی امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»» همین نکته را مطرح کنم. فکر می‌کنم اگر کتاب مذکور را با حوصله مطالعه فرمایید سؤالاتتان را که در آخر فرموده‌اید نیز حل شود. در روایت داریم که معاویة بن عمّار می‌گوید: به امام صادق«علیه‌السلام» عرض کردم: «رَجُلٌ رَاوِیَةٌ لِحَدِیثِکُمْ یَبُثُّ ذَلِکَ إِلَى النَّاسِ وَ یُشَدِّدُهُ فِی قُلُوبِ شِیعَتِکُمْ وَ لَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِیعَتِکُمْ لَیْسَتْ لَهُ هَذِهِ الرِّوَایَةُ أَیُّهُمَا أَفْضَلُ قَالَ رَاوِیَةٌ لِحَدِیثِنَا یَبُثُّ فِی النَّاسِ وَ یُشَدِّدُ فِی قُلُوبِ شِیعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِد» مردى است راوى احادیث شما که آن‌ها را در میان مردم نشر مى‏دهد و در قلوب شیعه شما جایگیر مى‏سازد و مرد دیگرى است اهل عبادت که این خصوصیت را ندارد، آیا کدام یک از آن دو برتر است؟ فرمودند: «راوى حدیث ما که آن را در میان مردم نشر دهد و در قلوب شیعیان جایگیر سازد، از هزار عابد برتر است. ملاحظه کنید وقتی حضرت صادق«علیه‌السلام» می‌فرمایند آن فردی که سعی می‌کند روایات را در فرهنگ جامعه نهادینه کند و جهت‌گیری قلبی شیعیان را در راستای فرهنگ اهل‌البیت«علیهم‌السلام» شکل دهد افضل است، به این معنا است که در سیر إلی الله مسیر را بهتر طی کرده و به درجات بالاتری نایل شده نسبت به کسی که در سلوک فردی تلاش می‌کند. بنده فکر می‌کنم اگر بتوانیم امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» را درست بنگریم، سیره‌ی علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» و المیزانِ ایشان نیز برای ما معنای دیگری پیدا می‌کند و در مسیر سلوک جامعِ معنوی نقش به‌سزایی دارد. شما از یک طرف متوجه‌اید علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» شاگرد مبرز مرحوم آیت‌الله قاضی است و از طرف دیگر شاهکار علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» را در المیزان ملاحظه می‌کنید که شدیداً جنبه‌ی اجتماعی آن بر جنبه‌ی فردی آن غلبه دارد. آیا به این نتیجه نمی‌رسیم که سلوک فردی جای خود را به سلوک جامع فردی، اجتماعی داده؟ و باید ملاک خود را در نظر به استاد سلوکی تغییر دهیم؟ با این فرض قداست را باید در سلوک جامع دنبال کرد، سلوکی که حضرت روح الله«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» متذکر آن هستند. والسلام. موفق باشید.""
20610
متن پرسش
عرض سلام خدمت استاد گرامي: با عرض پوزش مطلبي خواندم در مورد حدوث اسما از آيت الله رضوي که در زير مي آورم. به نظرم با آنچه که ما از معارف فهميده ايم مطابقت ندارد ولي توان نقد آن رو ندارم اگر ممکن است استاد محترم توضيحي درباره آن بدهند: در کتاب کافی به این باب «باب حدوث اسماء» توجه فرمائید یعنی اسامی خدا حادث هستند؛ پرسش این است «آیا اسم های خدا مانند خود خدا ازلی هستند یا حادث و پدیده هستند؟» آیا تا خدا بوده اسم های قادر، عادل، خالق، رحمان، رحیم، موجد، مبدع، مبدء، منشئ و ... نیز بوده اند؟ مرحوم کلینی در عنوان این باب می گوید: اسامی خدا همگی پدیده اند این اسم ها همگی بعدها پدید شده اند، ازلی نیستند. باید بدانیم: خداوند «صفت» ندارد: نهج البلاغه خطبه اول: اوّل الدّين معرفته، وکمال معرفته التّصديق به، و کمال التّصديق به توحيده، و کمال توحيده الاخلاص له، و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کل صفة انّها غيرالموصوف، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه، و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّأه، و ... و نیز حدیث سوم از همان باب و در منابع دیگر. و از جانب دیگر می دانیم که همان صفات که برای خدا می شماریم اسم های خدا هستند مثلاً قادر هم صفت خدا است هم اسم خدا و همین طور خالق، عادل، رحمان و... بنابراین خدا نه اسم دارد و نه صفت. حال که خدا نه اسم دارد نه صفت پس این همه اسامی و صفات چیست که برای خدا می شماریم و در قرآن نیز آمده اند؟ در حدیث دوم از همین باب می فرماید نام گذاری و انتخاب این اسماء برای خدا، به خاطر این است که انسان نمی تواند بدون اسم و صفت رابطه برقرار کند یعنی وجود این اسماء به خاطر «عجز انسان» است و گرنه خدا نه اسم دارد و نه صفت. این که می گوییم خدا عالم است یعنی «جهل به او راه ندارد»، خدا قادر است یعنی عاجز نیست، و هر اسم یا صفت خدا برای نفی یک نقص از خدا می باشد. نام ها و اسامی دیگر اشیاء همگی یک صفت را بر مسمّای شان اثبات می کنند: درخت، صفت درخت بودن را به آن گیاه اثبات می کند، حیوان صفت حیوانیت را بر آن موجود اثبات می کند. و همین طور است همۀ اسم های جنس، نوع، قسم و اسم های اعلام. اما اسامی و صفات خدا هیچ صفتی را برای خدا اثبات نمی کنند بلکه هر کدام یک نقصی را از خدا نفی می کنند. این است فرق مهم اسم خدا با اسم مخلوق. یعنی در واقع نه اسمی برای خدا قائل هستیم و نه صفتی. بنابر این این اسم ها و صفت ها وقتی پدید آمده اند که انسان پدید آمده است تا اولاً انسان بتواند با خدای خویش رابطه برقرار کند زیرا انسان با چیزی که بی نام باشد نمی تواند رابطه برقرار کند و اساساً نمی تواند درباره آن فکر کند. ثانیاً: انسان بتواند به وسیله آن اسامی و صفات نواقصی را از ذات خداوند نفی و سلب کند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در نظر داشته باشید که حضرت حق در قرآن می‌فرماید: «له الاسماء الحسنی فدعوها بها» یعنی در رجوع به حضرت حق، متوجه باشید که او دارای اسماء حسنا و کمالاتی است که باید شما در رجوع به حضرت حق، رجوع به آن اسماء که در مظاهر جلوه کرده است، داشته باشید وگرنه خدای شما، خدایِ مفهومی و انتزاعی خواهد بود. می‌ماند که آیا اسماء حسنا به طور منفصل و جداگانه در خدا هست؟ مسلّم نه. زیرا با مقام احدیت او نمی‌خواند. لذا فراموش نکنید که این‌جا وحدت بین ذات و صفات مطرح است. در عین آن‌که در او هیچ دوگانگی و چندگانگی نیست، عین علم و قدرت است و این توحید دقیقی است. آری! همان‌طور که عرفا می‌فرمایند صفات حضرت حق نسبت به مخلوقات، حادث‌اند یعنی با مخلوقی که حادث است، آن مخلوق حادث می‌شود ولی نه در مقام ذات که قدیم‌اند به قدیم‌بودنِ ذات. مثل قوه‌ی بینایی که در شما به شما هست، ولی در چشم به بیناییِ چشم است، وقتی چیزی را ببیند. با توجه به این امور، نمی‌توان گفت صفات پروردگار تنها برای نفیِ نقص خداوند است و این در صورتی است که بتوانیم وحدت ذات و صفات را درک کنیم که او در عین آن‌که عین علم است، عین حیات است. در اصطلاحِ حکمت متعالیه این بحث را تحت عنوان «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء و لیس بشئی منها» مطرح می‌شود. و بنده عرایضی در این رابطه در شرح تفسیر سوره‌ی حمد امام خمینی «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» داشته‌ام. می‌توانید به صوت آن مباحث رجوع فرمایید. موفق باشید

7383
متن پرسش
به نام خدا با عرض سلام من در سوالم در باره سوره حمد پاسخ سئوالم را نگرفتم با این که از جواب شما استفاده نمودم درست است اگر کسی با ان معرفت که فرمو دید سوره حمد را بخواند گویی کل قران را خواندهای و یا بیشتر امااگر دو انسان با حدودا معرفت یکسان یک نفر سوره حمد را بخواند یک نفر تمام قران را با توجه به ان حدیث معصوم حقیقتا یکسان هستند نه فقط در ثواب بلکه در جوانب مختلف .با کمال تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اشکال ندارد ولی سؤال‌کننده‌ی محترم باید متوجه باشد با متون مقدس باید رابطه‌ی قلبی پیدا کرد و خواندن به این معنایی که ما با علم حصولی و با مفهوم ذهنی با معانی مرتبط می‌شویم مدّ نظر نیست. موفق باشید
17361
متن پرسش
با عرض سلام و احترام. در رابطه با سوالات 17327 و 17305 : سوالاتم ناظر به «مردان متأهل» ااست نه مجرد. خواهش و تمنا می کنم هیچ کدام از سوال هامو بدون جواب نگذارید. خیلی بهتون ارادت دارم ولی دستگاه هاضمه ام برای هضم همه ی آنچه که گاهی می فرمایین، خیلی کوچک است. گاهی به قوای ادراکی ام شک می کنم. قوایی که حرفهای شما، اسلام، هستی و انسانیت را درک می کنن. همیشه در حالت معلقی هستم که سوالات اساسی زندگی راحتم نمی گذارند. سوالایی که نمیدونم چطور و کجا و ... بپرسم ولی از اینکه دیگران اینقدر آسوده زندگی می کنند، تعجب می کنم. چطور میتونن با این همه سوال و حیرت، اینقدر راحت و منظم باشند؟ ببخشید این مقدمه ها ربطی به سوالاتم ندارن و فقط بیان حال زارم هستن. حال زاری که نه عرفانی است و نه از وجودم جدا می شوند. گاهی خودم رو به خواب می زنم تا راحت تر زندگی کنم. ولی فایده ای نداره و سوالاتم به اندازه ای هیبت دارن که دوباره یقه ام رو می گیرن... ببخشید وقتتان را می گیرم، سوالات اساسی ام چیزای دیگه ای هستن ولی سوالات زیر رو قبلا داشتم که الآن به مناسبت پرسش و پاسخی که تو سایتتون شد، باز سر در آوردن. 1) به چه دلیل پیامبر فرمودن تا حضرت خدیجه زنده باشن من زن دیگه ای نمی گیرم؟ و مشابها حضرت علی؟ چه دلیلی داره؟ ممنون میشم به تفصیل بیان کنید. 2) چرا با وجود اینکه زنهای بدون شوهر -در زمان پیامبر - امنیت و سرمایه و زندگی و ... نداشتند و فضای اقتصادی و فرهنگی و ... مثل الآن نبود که زنها بتوانند خودشون برن سر کار و تنها زندگی کنند، چرا حضرت زهرا هوو نگرفتند و به خواستگاری مجدد برای حضرت علی نرفتند در حالی که می تونستن زنهای زیادی رو از بی شوهری و نداشتن زندگی نجات بدن؟ همین طور چرا حضرت خدیجه برای پیامبر ، نرفتن خواستگاری مجدد برای گرفتن هوو؟ برای نجات زنهای بی شوهر؟ 3) پرسیدن این سوال، خیلی سخت است و غالبا جدی هم گرفته نمی شود. در حالی که به تجربه متوجه شدم یه سوال اساسی برای مردم اینه که صاحبنظران بین نظرات کارشناسی شون و زندگی شخصیشون چه نسبتی برقرار می کنن، به عنوان مثال جسارتا آیا حضرتعالی حاضرید که مثلا دخترتان زن دوم یا سوم یا چهارم یک مرد بشه؟ یا چرا استاد طاهرزاده الآن چند زن دیگر نمی گیرند تا آن زنها از بی شوهری نجات پیدا کنند؟ نسبت همسر شما با احیانا هوویشان چه می شود؟ حاضرید پسرتان چند زن بگیرد؟ یا صیغه کند؟ آیا از این مسائل در زندگی خود و نوامیستان اکراه دارید یا خیر؟ آیا همسر محترمتان جسارتا حاضرند در این امر پیش قدم شوند؟ و هوو بگیرند؟ 5) سوال آخر اینکه، استاد بزرگ، برای خودم متأسفم که حرف های شما را نمی فهمم. من حقیقتا خیلی فکر کردم سر حرف شما. حتی سعی کردم خودم رو خارج از شرایط زمانی امروز تصور کنم بلکه حرفتان را هضم کنم، ولی نشد که نشد. اگر واقعا زمان قحطی مرد باشد، من حاضرم شوهرم را - اگر خودش بخواهد - به زن دیگری بدهم. ولی مثل یک شیء، پارت تایم (ینی مثلا یک شب از هر دو یا سه یا چهار شب!!!!) با شوهرم نباشم! این اسمش خودخواهی است؟ یعنی اینکه حاضرم تمام سهمم را به دیگری بدهم ولی حاضر نیستم هوو داشته باشم اسمش خودخواهی است؟ 6) ببخشید، مسئله ی جمعیت را هم سرچ کردم و اجمالا به این نتیجه رسیدم که تعداد مردها بیشتر از زنهاست. در «ایران» رو فقط سرچ کردم. ممنون میشم اگه شما هم سرچ بفرمایید تا خودتان ببینید. جدای از این مسئله اصلا نمی فهمم چرا مسئله ای انسانی رو باید با این مسائل مثل بی شوهر نماندن زنان بیوه و دختران، خلط کنیم! یعنی تعریف و تصورمون از ازدواج چیه؟ شما که فرمودین روح انسان با تک همسری می تواند به وحدت برسد، اونوقت آرامش خانواده و ... که به خاطر این راهکارها از بین میره با چی میشه جایش را پر کرد؟ چی داریم می دیم و چی داریم می گیریم؟! شوهرها اون هم تو زمانه ی امروز، پارت تایم باشن در ازای بی شوهر نماندن یک نفر دیگه؟ مگه ازدواج چیه که اینقد غیرانسانی، مثل یک شیء تقسیمش می کنیم؟ 7) این سوال هم جدی است، می ترسم حوصله اش را نداشته باشید و جدی نگیرید. چون نمی دانم چرا عرفا به جای اینکه در برابر سختی ها و احیانا حرف هایی که نمی پسندند مقاوم و استرلیزه شوند، به جایش آنقدر لطیف می شوند که حوصله ی جواب دادن به سوالات امثال من را ندارند. حداقل اگر سوالاتم را جواب نمیدین، دلیل جواب ندادنش را واضح بگید تا زحمت نوشتن و انتظار پاسخ کشیدن را به روح معلقم ندهم و وقت شما را هم نگیرم. این سوال: اگه تنها دلیلتون، برای ازدواج مجدد مردان متأهل، بی شوهر نموندن برخی زنهاست، اونوقت اگه جامعه با کمبود زن مواجه بشه (که ظاهرا طبق سرچ هایی که من کردم اصلا بعید نیس و در حال حاضر جمعیت مردهای ایران بیشتره)، چه راهکاری دارید؟ احیانا باز هم میخواین بگین بی خیال بنیاد خانواده بشیم و به خاطر مشکل کمبود زن، زنان را پارت تایم برای مردها صیغه کنیم؟ یعنی زنها تشکیل خانواده ندهند تا بتونن صیغه بشن و مشکل مردها حل بشه؟! 8) این شماره ی آخر صرفا درددل هست: متأسفانه خیلی سوالات اساسی دارم ولی وقتی این چیزا رو می بینم توی سایتتون، به اندازه ای تعجب می کنم که نمیتونم بقیه سوالای حقیقی ام رو بپرسم. حقیقتا بارها این حرفهای شاذ را از دیگران هم شنیده ام اما ذره ای برایم اهمیت نداشته. ولی وقتی این حرفهارو از شمایی می شنوم که معرفت نفس و معاد و شرح دعای ندبه و ... رو ازتون شنیدم و میدونم از معدود افراد مذهبی هستید که متوجه جایگاه زنان هستید و خانمتون رو دیدم که .... باورش برام سخته که این راهکارهای غیرانسانی، نتیجه ی تفکرات حضرتعالی باشد! که در نهایت به این نتیجه برسیم: زنها خودخواهند که حاضر نیستند مردانشان پارت تایم با زنهای دیگه باشند! حاج آقا این پیام آخر فقط یه درد دله که نمیدونم چقد درکم می کنید. سالها معرفت نفس، حرکت جوهری، معاد، مدرنیته ...، تاریخ فلسفه غرب، جایگاه و معنی واسطه ی فیض، پوچی فعالیت های فرهنگی، تفسیر ، ..... شنبه شب های سراسیمین ..... چهارشنبه ها، کتابخونه ی شهرداری که هر قدم بهش نزدیک می شدم همه ی وجودم از شوق پر می شد... همه ی روزهایی که غربت دوری از خانواده توی خوابگاه رو با مباحث شما سپری کردم، شب هایی که سخنرانی های معادتان لرزه به اندامم می انداخت... نتیجه اش چیه؟ راهکارهایی که غیرانسانی بودنشون برام از روز روشن ترن..... دلم می خواست هرگز خلق نمی شدم. چون من مسائل فکری رو خیلی جدی می گیرم و جزئی از وجود و زندگی ام هستند. به عنوان سوال آخر، میخوام بدونم تو قیامت از این خواسته ی خودم «آرزوی خلق نشدن»، پشیمون میشم یا نه؟ و به نظرتون ممکنه تو قیامت چیزی ببینم که خدا رو برای خلق شدن خودم شکر کنم؟ من اصلا عددی نیستم که بخوام آدم بد به حساب بیام، فقط برخی حرفاتون رو نمی فهمم. لطفا سوالاتم رو جدی بگیرید. با تشکر فراوان و التماس دعا.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در مورد رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» که هنوز جنگی شروع نشده بود تا جهان اسلام از یک طرف با زنان شهداء روبه‌رو شود و از طرفی با همسران کسانی که در جبهه‌ی مقابل کشته شده بودند و آن شهر فتح شده بود؛ مسئله همین‌طور است که می‌فرمایید. ولی در مورد علی«علیه‌السلام» در موقعی که هنوز زهرای مرضیه«سلام‌اللّه‌علیها» در قید حیات بودند، موضوع فرق می‌کند به طوری‌که به عنوان نمونه در بعضی از متون خبری داریم که: حضرت امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» در جنگ یمن با کنیزی که از خمس غنائم بود و از سهم پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» محسوب می‌شد، هم‌بستر شدند و خالدبن ولید برای آن‌که آن حضرت را در مقابل پیامبر بدنام کند، نامه‌ای از طریق «بَریده» به رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» می‌نویسد بريده مى گويد: «وارد مدينه شدم و به مسجد رفتم. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در منزل بود و گروهى از يارانش بر در خانه پيامبر بودند. آن ها گفتند: چرا زودتر از ديگران خود را به مدينه رسانده اى؟ گفتم: به دليل كنيزكى است كه على از خمس غنايم جنگى برداشته است. آمده ام اين خبر را به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گزارش دهم. آن ها گفتند: آرى اين خبر را به پيامبر برسان; زيرا با اين خبر على از چشم پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى افتد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين گفت و شنودها بين من و آن ها را در منزلش مى شنيد. در اين هنگام رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از اتاق بيرون آمد. يكى از آن چهار نفر برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! آيا نظر نمى كنى كه على چه كرده است؟ و قضيّه كنيز را خبر داد. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله روى مبارك از او برگرداند و جوابى نفرمود. دومين و سومين نفرى كه همراه بريده بودند نيز به همين گونه اظهار نظر كردند، ولى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از آنان نيز روى گرداند. بريده مى گويد: «من نامه خالد را به پيامبر تقديم كردم. او با دست چپ نامه را از من گرفت. من سرم را پايين انداختم و شروع به بدگويى از على كردم تا اين كه سخنانم به پايان رسيد و سرم را بلند كردم. در برخى از متون آمده است: بريده گويد: «من از كسانى بودم كه بغض و كينه زيادى از على داشتم. از اين رو، از على بد گفتم و كلامم كه به پايان رسيد، سرم را بالا گرفتم. ناگاه آن چنان خشمى در چهره رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مشاهده نمودم كه مانند آن را جز در جنگ با يهود بنى قريظه و بنى نضير نديده بودم. سپس پيامبر فرمود:
ماذا تريدون من علي؟ ماذا تريدون من علي؟ ماذا تريدون من علي؟ إنّ عليّاً منّي وأنا منه وهو ولي كلّ مؤمن بعدي.
از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ به راستى كه على از من است و من از على هستم و او سرپرست هر مؤمنى بعد از من است و شنيدنى است كه بنا بر نقل سنن الكبرى تأليف بيهقى، معرفة الصّحابه تأليف ابونُعَيْم اصفهانى، تاريخ مدينة دمشق نگارش ابن عساكر، سُبُل الهُدى والرَّشاد و منابع ديگر، بريده مى گويد: سپس رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به آنان فرمود: إنّ له في الخمس أكثر من ذلك. به راستى كه بهره على ازخمس بيش ازاين است.  2 و 3 و 4- با توجه به عرضی که در جواب سؤال 17327 شد، موضوع را در رابطه با مشکل جامعه بررسی کنید که اگر زنان بی‌شوهر به عنوان یک پدیده در جامعه شکل گرفتند، آیا اسلام راه‌کاری نسبت به آن دارد؟! یا آن‌که باید نسبت به آن بی‌تفاوت بود؟ و در آن سؤال، بحث «متعه» در میان بود که در سیره‌ی امامان نیز به چشم می‌خورد و ربطی به ازدواج مجدد به عنوان همسر دوم و هووی همسر اول در میان نبود!!  و تازه این وظیفه‌ی زنان و مردانی است که از همه جهات می‌توانند نسبت به این موضوع، رفعِ مشکل کنند نه مردانی که یا به دنبال شهوترانیِ بیشتر باشند و یا اگر بخواهند به این عمل اقدام کنند، متهم به زنبارگی می‌شوند. لذا به نظر بنده اتفاقاً آن‌هایی که باب این نوع مسائل را به عنوان یکی از راه‌های رفع مشکل جامعه می‌گشایند، خودشان نباید پیش‌قدم شوند تا تصور شود به فکر امیال خودشان هستند 5 و 6- هنوز هم معتقدم روحِ انسان با تک‌همسری بهتر می‌تواند به وحدت برسد و برای مردانی که با همان همسر خود زندگی را به انتها می‌رسانند، احترام خاصی قائل هستم، مگر آن‌که پدیده‌ی زنان بی‌شوهر مشکلی برای جامعه بشود و عده‌ای در شرایطی باشند که بتوانند نسبت به رفع این مشکل اقدام کنند؛ اینان نیز به عنوان انسان‌های متعهد، مورد نظر هستند. در سوره‌ی نساء با نظر به همین مشکل، بحث چندهمسری پیش آمده است و علامه‌ی طباطبایی با توجه به این‌که زنان زودتر از مردان آماده‌ی ازدواج می‌شوند؛ روشن می‌کنند که در عین بیشتربودنِ تعداد مردان، باز زنان آماده‌ی ازدواج، بیشتر از مردان‌اند. و از این جهت موضوعِ بی‌تفاوت‌نبودن نسبت به این کثرت پیش می‌آید 7- هرگز چنین پیشنهادی که در آن شرایط زنان پارت‌تایم باشند نمی‌کنیم. زیرا نظام جنسیت در تولد و تناسل مربوط به خداوند حکیم است و او همیشه عالم را درست تدبیر می‌کند 8- گاهی انسان وقتی مفتخر به زیارت حرم امام معصومی می‌شود می‌گوید: «الحمداللّه که خدا مرا خلق کرد حتی برای همین یک زیارت». این یعنی زندگی زیبایی‌هایی دارد که وقتی با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم راز خلقت خود را به روشنی می‌یابید و این به شرطی است که سعی نماییم تعریفِ درستی از زندگی و از خود داشته باشیم. در آن تعریف درست، شاید حتی موضوعی که در جواب آن کاربر عرض شد، با نگاهِ دیگری دیده شود. عنایت داشته باشید بنده در جواب به آن سؤال عرض کردم که این یک مشکل تاریخی است و با این‌همه نتوانستم جوابِ سؤال دقیق و دلسوزانه‌ی آن کاربرِ محترم را ندهم. منتهی زاویه‌ای که در جواب، مطرح شد با نظر به وَجهی بود که معتقدین به انقلاب اسلامی باید در رابطه با آن فکر کنند، وگرنه افراد لااُبالی که قصه‌ی خود را دارند. بالاخره نباید نسبت به این موضوع بی‌تفاوت بود و جرأت فکرکردن به خود نداد. در حالی‌که با فکرکردن به چنین موضوعاتی حتماً افقی گشوده می‌شود و روشنی‌گاهی مطابق حضور انقلاب اسلامی در این تاریخ مدّ نظرها قرار می‌گیرد. بنده تصور می‌کنم فکرنکردن به این موضوع، مشکل را پیچیده‌تر کرده و ما را با فجایعی روبه‌رو می‌کند که دیگر قابل جبران نباشد، هرچند امثال بنده وظیفه‌ی دیگری دارم و به خودی خود وارد این موضوعات نخواهم شد. موفق باشید                                        

2398
متن پرسش
سلام بنده دانشجویی هستم که بیش از سی کتاب از اثار شهید مطهری را مطالعه کرده و متفرقه از آثار بقیه بزرگان هم استفاده کرده ام اکنون به نظر شما قدم بعدی مطالعاتم باید چونه باشد؟ به نظر شما مطالعه المیزان با روش شما که در جزوه فرموده اید برای بنده مناسب است؟ استاد لازم ندارد؟ نظرتون راجع به استفاده از کتب علامه طهرانی نظیر معادشناسی امام شناسی و الله شناسی برای بنده چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظرم اگر همت کنید و به شکل جدّی به المیزان بپردازید خیلی خوب است و در کنار آن‌ کتاب‌های علامه طهرانی را مطالعه بفرمایید. موفق باشید
3004
متن پرسش
سلام در عرفان نظری و در بین عرفا، علاوه بر ظاهر و مطالب ظاهری و احادیث ظاهری که مطرح است؛ در بین خود یک سری مطالب و احادیث سری و باطنی نیز دارند که بیشتر از طریق کشف و شهود به این مطالب رسیده اند. برای مثال ابن عربی ادعا دارد که فصوص الحکم را کلش را رسول الله(ص) به او القاء کرده و کل این کتاب املاء شخص رسول الله(ص) است. حال در همین بحث چند سوال از شما داشتم: 1- ضابطه و ملاک برای تشخیص شهود صحیح و رحمانی از شهود غلط و شیطانی چیست!؟ چونکه ما می بینیم که حتی در بین کشف و شهود عرفا نیز متفاوت و بعضا متناقض است. برای مثال یکی در مکاشفه می بیند فلان شخص در آن دنیا گرفتار است؛ شخص دیگری می بیند نه آن شخص در بهشت برین است. بالاخره نمی شود که هر دو مکاشفه درست باشد چون متناقض است. خوب در اینجا قطعا یکی از این مکاشفه ها شیطانی است. حال این را از کجا می شود تشخیص داد؟! 2- ممکن است فردا نیز بنده کتابی بنویسم و ادعا کنم کل این کتاب املاء رسول الله(ص) است یا مثلا املاء امیرالمومنین(ع) است. خوب به چه دلیل و طبق چه ملاک و معیاری باید سایر علما حرف مرا بپذیرند یا رد کنند؟! 3- اگر شخصی در مکاشفه یا شهودی پیامبر(ص) یا یکی از ائمه(ع) را ببیند که مطلبی را به این شخص بفرمایند؛ آیا این شخص می‌تواند این مطلب را مبنای کارش و اعتقادش قرار دهد یا خیر؟! 4- آیا فقیه می تواند در علم فقه، که یک علم ظاهری است از شهودات خویش استفاده کند؟! برای مثال ما در احادیث داریم که با شروع ماه رمضان شیطان در بند می شود و تا آخر ماه رمضان در بند است. حالا برای مثال هر چند هنوز هلال ماه رویت نشده؛ اما چون فلان عارف شهود کرده که شیطان در بند شده فتوا دهد که اول ماه رمضان است. یا برای مثال یک عارف علت و مناط تکوینی و واقعی نماز را شهود؛ بعد بیاید همین مناط را تنقیح کند. و سایر مثالها
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- ملاک صحت مکاشفه، کشف پیامبر و امام معصوم است. اگر آن کشف مخالف کشف معصومین نبود می‌تواند قابل اعتماد باشد ولی این‌که کشف‌ها در یک موضوع متفاوت می‌شود ممکن است دو وجه از یک موضوع در میان باشد به این معنا که در یک کشف جنبه‌ی ایمانی فرد مدّ نظر باشد و در یک کشف جنبه‌ی مراحلی که هنوز طی نشده است برای صاحب کشف ظاهر شود 2 و 3- امثال محی‌الدین که چنین سخنی را می‌گوید آنقدر آن سخن عمیق است که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» می‌فرمایند بعد از معصوم هیچ سخنی به عمق سخنان محی‌الدین نیست و بعد از قرآن بیشترین شرح بر کتاب فصوص الحکم محی‌الدین نوشته شده که در آن کتاب می‌فرماید رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» را در خواب دیدم و حضرت فرمودند بگیر این کتاب را. از محتوای کتاب معلوم می‌شود یک کتاب فوق‌العاده‌ای است و در همین رابطه حضرت امام در نامه به گورباچف نوشتند : دیگر شما را خسته نمی‌کنم و از کتب عرفا و بخصوص محی‌الدین ابن‌عربی‌ نام نمی‌برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان تیزهوش خود را که در این‌گونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر از موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون این سفر آگاهی از آن امکان ندارد. 4- هرگز نباید در علم فقه به شهود اعتماد کرد و قضیه از این حرف‌ها نیست که عارفی بخواهد با شهود خود ماه رمضان را تعیین کند. موفق باشید
14361
متن پرسش
سلام استاد: خدا قوت در سال پیش آقای مصطفی ملکیان سخنرانیی در جمع مردم اصفهان در همایش والای پیامبر رحمت داشتند که در آنجا و در میان هزاران نفر از عموم سخنانی گففتند که بنده لازم دیدم برای بررسی سخنان ایشان آن را با شما در میان بگذارم اول که ایشان فرمود در میان ادیان تفاسیر مختلفی از دین داده شده است که حتی برخی از آنها فاصله زیادی با هم دارند و ما باید ببینیم که کدام یک به صلاح فرد و جامعه است و مصالح بشر را بر آورده می کند؟ یعنی مصلحت عملی رویکرد به کدام تفسیر را دارد؟ (استاد در این صورت ما باید هزاران تفسیر مصلاحانه ی با دید بشری جدای از وحی داشته باشیم که همه مدعی اصلاح و صلاح اجتماعی می باشند این دیگر تلقی شخصی از دین می شود که) 2. ما باید بدانیم که مسلمان بودن طالب حقیقت بودن نه مالک حقیقت بودن ما نباید گمان کنیم دین کشتی است در دنیای مواج نه بلکه دین چیزی جز شنا کردن نیست، هیچ کشتی وجود ندارد دین دعوت به کشیتی سوار شدن نیست دین درست شنا کردن است یعنی ضوابطی که به شما درست شنا کردن را می آموزد. صرف اینکه ابراهیم از ماست ما را ابراهیم تر نمی کند بلکه تبعیت از ابراهیم است که ما را ابراهیم می کند. بعد تلقی ایشان در «الذین اهدو فینا» یعنی جهاد در حقیقت است و این که حقیقت آشکار نیست بلکه ما باید ذره ذره بکوشیم تا حقیقت آشکار شود و این جمله ابن سینا که می گوید معاند حق منکری هست که باید به چوبش بست برای این است که پس فکر ابن سینا حقایق بسیار آشکار است (خوب استاد حق مشخص است مگر می شود حق آشکار نباشد حق یعنی رسیدی که می گویی حق است منکشف شده است خوب کسی اگر با حقیقت در بیفتد معلوم است که از جهل نیست از عناد اوست نه از ما) 3. می گوید نباید حقیقت را آشکار بدانیم زیرا اگر آشکار بدانیم در هر ساحت و معرفت بشری نتیجه این می شود که کسانی با شما مخالف ند به نظر می رسد عناد دارند (استاد چه اشکالی دارد ما حقیقت را روشن بدانیم و افرادی هم که ادعای ما را انکار می کنند معاند ندانیم لزوم ندارد که آشکار داستن حقیقت لازمه اش باید معاند دانستن دیگری باشد آیا این مغالطه نیست و یک تلفی نابجا از حقیقت و فهم نادرست از معنای حقیقت و حق نیست؟) بعد می گوید بخاطر همین است که ما نمی توانیم با لادین ها و لا مذهب ها دوستی کنیم همین است. 4. می گوید دین از ما فرآیند خاصی می خواهد نه فرآورده ی خاصی یعنی درست راه رقتن مهم است نه به جای خاصی رسیدن این که دین از ما می خواهد این است که راه رفتن ما بر اساس صداقت و جدیت باشد نه اینکه لزوما به جای خاصی برسیم اگر انسان ها بخاهند به یک جا برسند بود از روز اول هم از یک جا شروع می کردند! بنابراین یک معلم نمی تواند منصفانه از همه ی شاگردانش نمره ی بیست را بخواهد (استاد نمی تواند نمره ی بیست را بخواهد ولی میتواند توجه و فهم و رسدن به دروس بالاتر را و رسیدن به دانشگاه را و دروس عالیه ی دیگر را ولو با نمره های متفاوت را بخواهد که مگر نمی تواند چه استبعادی دارد که از آنها با استعدادهای مختلف رسیدن به کمالات را که در استعدادهای مختلف آنها نهاده شده طلب کند و رسیدن به آن را نشان دهد و راهنمایی کند؟ استاد ایشان به نظر می رسد که بین مباحث خلط می کند؟) بعد می گوید پس مقصد مهم نیست بلکه تلاش و جدیت مهم است بنابراین اسلام طالب فرآیند خاص است نه فرآورده ای خاص بعد می گوید با این دو ویژگی صداقت و جدیت به هر جا رسید و هر جا رفتید از نظر اسلام مصاب و ماجورید. «لیس للانسان الا ما سعی» یعنی بکوشید در را رسیدن به حقیقت و در این را هر چه که کوشش کنید ماجور و معذور هستید به آنچه که رسیدید. (استاد ایشان خودش در سخن قبلی می گوید دین به شما ظابطه ی شنا کردن را می دهد که چگونه شنا کنید که در این دریای مواج غرق نشوید بعد اینجا می گوید به هر جا رفتید و رسیدید؟ پس یعنی هر نوع شنا کردنی ما را به مقصد می رساند و هر طرف رفت هم ما را به خشکی؟ در صورتی که خود شما گفتی اسلام ظایطه ی درست شنا کردن را می آموزد پس اگر ظابطه بدهد شما هر طور و هر جور و هر طرف نیم توانید شنا کنید؟ استاد واقعا یعنی چه خوب راه رفتن مهم است نه به جای خاص رسیدن در صورتی که خوب راه رفتن منافاتی با جای خاصی رسیدن ندارد) بعد می گوید باید تلقی به جای خاصی رسین را حذف کنید. بعد می گوید: من فزض می کنم شما با تمام اصول فلسفی و روان شناختی و عرفانی و اخلاقی اثبات کردید اسلام کامل ترین دین جهان است. من می گویم به تو چه ربطی دارد؟! ما مسلمانان اگر خواهیم به خود و جوامع سود برسانیم اول باید نشان دهیم مسلمانم، ما بجای اینکه اثبات کنیم خودمان مسلمانیم اثبات می کنیم اسلام کامل است خوب به تو جه ربطی دارد مثل اینکه شما مهندس متخصص ساختمان باشی و بیایی توصف یکی از زیباترین ساختمان های اصفهان را بکنی خوب به تو چه ربطی دارد؟ اینکه اسلام کامل ترین دین باشد معنایش این نیست که چه خوب شد ما مسلمانیم چون هنوز مسلمانیم را نشان نداده ام در عمل در گفتار (استاد ایشان با گفتن این فرض معلوم است که در حقانیت دین اسلام اشکال دارد و در ثانی باز هم چه منافاتی دارد که هم دین کامل باشد و هم ما به این انتخاب کامل خود افتخار کنیم؟ قابل جمع است اگر چه شاید ملتزم به تمام دستورات آن هم نشویم آیا صرف این که در خیلی جاها که ملتزم به آن نشدیم یعنی نمی توانیم دین را کامل بدایم پس در اینصورت شما هم نباید خود را پسر پدرت بنامی زیرا در خیلی از موارد ملتزم به دستورات او نشده ای؟ پس این استدلال یک مغلطه است که قایل شدن به دین کامل مستلزم این است که شما به تمام دستورات آن عمل کرد باشی؟) بعد می گوید: همان طور که جسم من دستخوش بیماری می شود و نیازمند به طبیب و استعمال داروست نه شلاق و و توهین همانطور روان و ذهن شخصی هم که دارای یک سری رذایل است بیمار است و با شلاق و (اسید پاشی و ... در ضمن این سخنرانی به مناسبت همین جریانات اسید پاشی در اصفهان بگزار شد که ایشان نسبتی به امر به معروف هم در بین سخنانش ذکر کرد) این ها درست نمی شود می گوید چه استدلالی بر فرق بین بدن و بین ذهن می کنید؟ اگر بیمار روحی وجود دارد باید دل سوزاند او را به طبیب برد پزشک متخصص برد. (استاد باید به ایشان بگوییم که محور بحثش را مشخص کند اگر به نسبت واقع هی اسید پاشی می گوید که بله حرکت آنها نه اسلامی است نه مورد قول دین است نه نسخه ی علماست و نه امر به معروف است و اگر حرف ایشان در مورد تمام امراض روحی است باید بگوییم به همان استدلالی که تمام نسخه های متخصص در بیماری های جسمی یکسان نست و گاهی حتی باید بیمار را در زیر تیغ جراحی عمل ببرن و حتی باید او را از خوردنی های حلال و لذیذ منع کنند و حتی گاهی برخی در زیر تیغ حراحی جان می دهد باید بگوییم ک تمامی مرض های جسمانی هم یکسان نیستند و طبیب روح هم طبق تخصصش با تمم امراض روحی یکسان برخورد نمی کند باید بگوییم آقای ملکیان شما همانگونه که به وصف طبیب دوار به طبیب بودن حضرت رسول استناد می کنید باید در جای دیگر هم که در جامعه ی حضرت اگر دزدی می شد یا اموال مسلمانی به غارت می رفت حضرت مطابق دستور خدا احکام را جاری می کرد یا عمل حضرت امیرالمومنین که به شخصی شلاق زد و بعد زیر بغل او را گرفت و بلند کرد و به او گفت چرا کاری می کنید که حدود بر شما جاری کنیم این را هم بگویید ثالثا در متن جامعه طبق حرف شما که جهان به مثابهی دهکده ایست که بسیاری از عملکرها روی دیگران تاثیر دارد باید بگوییم که در متن اجتماع هم بسیاری از بیماری های روحی جامعه را بیمار می کند و باید در هر مورد آنگونه که بایسته ی اوست عمل کرد تا در شنا کردن درست دیگران به سمت ساحل نجات و امید خللی وارد نشود.) و ایشان دراخر سخنانش گفت که بنده تلقی متکلمان و فقهای دین را تلقی کاملی از دین نمی دانم و به نظرم تلقی عرفا نزدیک ترین تلقی باشد که این سخان با دست و تشویق مردم همراه بود. استاد ببخشید متن زیاد است و بنده هم بی ادبی کردم و جواب هایی دادم فقط به خاطر این بود که می خواستم درس شاگردی را خدمت شما ارایه دهم همین خدا شاهد است که گفتم شاید در نظرم اشتباه می کنم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ایشان عملاً با این جملات نگاه ابزارگونه به دین می‌اندازند، نه نگاه حقیقت‌یابی. 2- آری! باید تلاش کرد در مسیری که خداوند از طریق پیامبر مشخص کرده است به حقیقت نزدیک و نزدیک‌تر شد. عمده باقی‌ماندن بر عهدی است که خدا از طریق شریعت برای ما شکل داده وگرنه بین ایمان و کفر تفاوتی نمی‌ماند 3- مسیر رسیدن به حقیقت با مسیر پشت‌کردن به آن را، پیامبران تعیین می‌کنند و این مسیر، مسیری است که در رجوع به حق ممکن است انسان‌ها متفاوت باشند و همه به‌عنوان اهل ایمان شناخته شوند و این غیر از آن است که معاندین با دین و حقیقت را هم در حدّ مؤمنین به حقیقت قلمداد کنیم 4- به نظر بنده در نکته‌ی چهارم سخنان ایشان را خیلی خوب تحلیل کرده‌اید. متأسفانه در سخنان آقای ملکیان عموماً یک نحوه فضای سکولاریته شکل می‌گیرد، وگرنه مگر عرفا خودشان مقیّد به سخنان فقها نیستند که ایشان می‌گویند تلقی فقها از دین را کامل نمی‌دانند؟! آیا به این معنا است که ما رعایت احکام شرعی را نکنیم و یا در کنار فقه، از اخلاق و عرفان دین هم استفاده کنیم؟ موفق باشید

11929
متن پرسش
سلام علیکم: اصالت روش ها و ابزار چگونه و در چه شرایط تاریخی مدرنیته پا به عرصه ظهور گذاشته است و باعث شده تا تکنولوژی خودش را از بشر تا حد زیادی مسنقل کند؟ می دانم که قطعا در یک پرسش و پاسخ این حل نمی شود. کدام یک اساتید در این بحث صاحب نظر هستند. اگر کتابی سراغ دارید معرفی نمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب آقای زرشناس در این مورد تحقیقات خوبی دارند. مختصر نظر ایشان را در کتاب «امام خمینی - رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه - و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» در صفحه‌ی 179 به بعد آورده‌ام. موفق باشید

نمایش چاپی