باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در این موارد ظاهراً اصلِ کار ربا نیست مگر آنکه طبق قرارداد که باید بانک وکیل شما در معاملات شود، درست عمل نکند 2- حضرت علی«علیهالسلام» که معاویه را حجاب کامل حقیقت اسلام میدانستند، به خطر او فوقِ مسئلهی کاخ سبز نظر داشتند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در همان کتاب عرض شده است که هرکاری مانع مادریِ خانمها است، برای روح آنها مفید نیست. آری! باید شغلی مدّ نظر خانمها باشد که با روح مادری آنها هماهنگی داشته باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در بین فقها نیز موضوع متفاوت است از طرفی فقیه وقتی عملی را جایز بداند یعنی این کار حرام نیست ولی آیا از آن جهت که نفس انسان در آن حالت اگر اعضاءاش را جدا کنند به زحمت میافتد یا نه، موضوع دیگری است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در مورد «حال» که نمیشود سؤال کرد، باید در «حال» زندگی نمود و احساس کرد. مثل اینکه نباید برای دیدن نور، سؤال کنیم 2- مسلّم همهچیز ذیل تدبیر الهی است و در متن چنین عقیدهای ما باید وظیفهی خود را انجام دهیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: این قاعده را فراموش نکنید که نباید برای آبادکردنِ دهی شهری را خراب کرد. مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» به عنوان انسانی بصیر و همهجانبهنگر تلاش دارند این کشتی را در این دریای طوفانی به سوی مقصد قدسیاش جلو ببرند و بنا است ما از یک تاریخ که تماماً غربزده است با مناسبات غربی و سرمایهداری، عبور کنیم. و اگر برای اصلاح نهادهای موجودطوری برخورد کردیم که آنها ناکارآمد شدند، قضیه قضیهای است که منافقین در ابتدای انقلاب برای انقلاب در رابطه با ارتش پیشنهاد کرده بودند که چون ارتش طاغوتی و ناکارآمد است پس باید بهکلّی حذف شود و با این کار، ما یک افغانستان دیگر میشدیم و رهبری عزیز در همان زمان هم که رئیس جمهور بودند همّت بهخرج دادند و ارتش را بازسازی نمودند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: لازمهی اسمِ واسع الهی تنها تکاملبخشیدن و تبدیل قوه به فعل نیست، بلکه به معنای دادنِ وجود بعد از وجود است که در آیهی «کلّ یومٍ هو فی شأن» متذکر میشود. علاوه بر آن شاید افزودهشدن علمِ فرشتهگان در رابطه با رفعِ مواتع تجلی آنها باشد مثل آنکه شما در ماه رمضان آمادهی نزول ملائکةاللّه میشوید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: روح انسان تا در این دنیا است و تحت تأثیر بدن است در مقام نفس میباشد و لذا تغییر بدن بر نفس نیز سرایت میکند و قوههای او را به سوی فعلیت جلو میبرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر حال اگر ذهنتان را از این مسائل آزاد کردید حقیقت بیشتر برای شما آشکار میشود و معلوم میشود که مصلحت وجود این مشکل کجاست. موفق باشید
سلام علیکم استاد. حدیث داریم که در روز قیامت اگر نماز مورد قبول واقع شد همه اعمال مورد قبول قرار می گیرد و اگر نماز مورذ قبول واقع نگردد سایر اعمال قبول نیست. آیا قبولی نماز منحصر در حضور قلب است یعنی اگر کسی در طول عمری نمازش را خوانده باشد ولی حضور فلب نداشته باشد نماز و حتی سایر اعمالش قبول نمی شود؟ 2. بنده چندبن نماز قضا دارم ولی هنوز قضا نکرده ام آیا اعمال دیگری که انجام داده ام چه واجب و چه مستحب مورد قبول واقع نشده است؟ با سپاس
باسمهتعالی: سلامعلیکم: 1- همینکه اراده میکنید با نماز از حکم خدا تبعیت کنید و رویهمرفته عزم شما آن است که با خدا ملاقات کرده باشید؛ إنشاءاللّه نمازتان قبول است. باید سعی کرد کیفیت آن را بیشتر کرد 2- ربطی به هم ندارد، آن اعمالتان قبول است. إنشاءاللّه تصمیم بگیرید قضای نمازهایتان را اداء کنید. اعتکاف فرصت خوبی است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: از پریروز که با این سؤال کشندهی شما روبهرو شدهام، نه میتوانم آن را نادیده بگیرم و فراموشش کنم، و نه میتوان بهراحتی با آن روبهرو شوم و با چنگالهای خود آن را تکه پاره کنم.
چگونه در چنین ظلماتی که روشمندیهای عقلِ ریاضی همهچیز را در سیطرهی خود گرفته، میتوان ندا سر داد که پدیدارها در چنبرهی این روشها، هیچ رویی از خود نمینمایانند؟!
منِ استعلایی، انسان را در جزیرهی تنگ و محدود خود خلاصه میکند تا هرچه هست تصور انسان باشد نه چیز دیگر.
کجاست آن حضوری که انسان در بیکرانگیِ خود در همهی عالم و با همهی مخلوقات، یگانه باشد و با آنها بهسر برد؟!
خلیفهی الهی حامل همهی اسماء الهی است و هر مخلوقی از مخلوقات، حامل اسمی از اسماء الهی میباشد که همهی آن نزد خلیفة اللّه است و از این جهت، خلیفة اللّه به گستردگی همهی عالَم در عالَم حاضر است. و این شاید همان معنایی است که یوگیِ آلمانی تحت عنوان «در جهانبودگی» بنای گفتنش را دارد. در حالیکه قابیل، که همان منِ استعلایی است، هابیل را، یعنی این منِ گسترده در همهی عالم را به قتل رساند و دربهدر به دنبالِ دفنکردن آن است!
آیا آن منِ استعلایی، برادر آن منِ گسترده که با همه و همهجا هست، نیست؟! برادر هستند و برادر نیستند. برادراند چون هر دو یک چیز را مدّ نظرها میآورند، ولی چگونه قاتل و مقتول برادر باشند که یکی میخواهد دیگری را دفن کند؟
آدم وقتی در مقابل این سؤال شما قرار میگیرد با ظلماتی سهمگین روبهرو میشود، ظلماتِ زندان تنگ و تاریکِ «روش»؛ اگر بخواهد بگوید ما را با «روش» کاری نیست، انبوه اشکالات بر سرت ریخته میشود که میخواهی بدون برنامه زندگی کنی. و اگر بخواهی متذکر شوی که در چارچوببردنِ پدیده و گشتلکردنِ آن، عملاً رابطهی خود را با عالَم و آدم قطع کردهای؛ خیرهخیره به تو مینگرند در حدّی که گویا حرف قابل فهمی با آنها در میان نگذاشتهای. حال وقتی در ذهن انسان چنین مسائلی میگذرد نمیداند باید تکلم کند یا اینکه چون از عهدهی ظهورِ ابعاد مختلف سؤال و جواب برنمیآید، سکوت نماید. و چند کلمهای تند و تیز جواب دهد بهخصوص اگر مثل من پیرمردی کمحوصله باشد، راهی نمیبیند مگر آنکه به رسم فردیدی، جوابهای تندی مطرح نماید تا او را متهم به کمحوصلگی و عصبانیت کنند. تازه، دیوانهشدن نیچهای و گیج و منگشدنِ هولدرلینی پیشکش! گویا زمانه زمانهای است که سخنگفتن هردمبیلی شده است و لذا چارهای جز سکوت نمیماند مگر آنکه گشایشی در بستر زبان آیات و روایات فراهم شود، اما نه زبانی که باز، حجابِ ظهور آیات و روایات گردد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث علم امام بحث مفصلی است با زاویههای مختلف که در کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» تا حدّی بدان پرداخته شده است. قسمتی از آن متن را که بتواند چشماندازی در مقابل شما بگشاید، از آن کتاب که بر روی سایت هست خدمتتان ارسال میدارم؛ آن قسمت عبارت است از «علم امام: وقتى كسى خواست هدايت كلى جامعه اى را به عهده بگيرد بايد علمى تضمين شده داشته باشد كه خطا در آن راه نيابد، و لذا آن علم، نه علم تجربى است و نه علم قياسى و فكرى. قرآن در مورد خصوصيت كسى كه بايد انسانها را هدايت كند مى فرمايد: «افَمَنْ يَهْدي الي الْحَقِّ احَقُّ انْ يُتَّبَعَ امَّنْ لا يَهِدّي الّا انْ يُهْدي ...»[1] آيا آنكس كه به سوى حق هدايت مى كند، شايسته پيروى است يا آن كسى كه نمى تواند راه به جايى ببرد مگر هدايتش كنند و تعليمش دهند؟ يعنى آن كس كه شايسته است مردم از او هدايت گيرند غير از آن كسى است كه علمش اكتسابى است. زيرا اگر علم امام كامل نباشد، هدايتش كامل نيست. و اگر علمش را به تدريج به دست آورده باشد، به همان اندازه كه هنوز از بقيه ى ابعاد آن علم بى بهره است، انسانها را در گمراهى قرار خواهد داد. پس تنها آن كسى كه هدايت ذاتى دارد و علمش لدنى است، شايسته ى هدايت كردن است. و طبق اين آيه تنها كسانى شايستگى دارند عهده دار هدايت ديگران شوند كه خودشان بدون آنكه به هدايتشدن از طرف افراد ديگر نياز داشته باشند، هدايت شده اند؛ يعنى كسانى كه تنها از هدايت بى واسطهى الهى برخوردارند. و آن كسى كه از چنين هدايتى برخوردار نيست، خواه گمراه باشد و يا هدايت يافته به واسطه ى ديگرى، هيچ كدام شايستگى اين را ندارند كه عهده دار امر هدايت ديگران گردند مگر آنكه هدايتِ خود را از كسانى بگيرند كه آنها علم لدّنى دارند.[2] با توجه به آيه ى مذكور وقتى به شخصيتهاى دنيا نظر كنيم، فقط انبياء و ائمه ى معصومين (ع) را مى يابيم كه اولًا: از هيچ كس علمى نياموخته اند. ثانياً: از همه ى مردم داناترند. پس مصداق آيه براى هدايت كردن مردم، اين بزرگان بايد باشند و بقيه هم كه بخواهند مردم را هدايت كنند بايد از علم لدنّى انسانهاى معصوم استفاده كنند، نه اينكه نظرات خودشان را در عرض سخنان انسانهاى معصوم ارائه دهند. ثالثاً: به ما مى فرمايد: بايد از كسانى تبعيت كنى كه بدون آموزشهاى معمولى به حق هدايت مى كنند. يعنى راه و رسمى در بين اين افراد هست كه اگر از آن راه و رسم تبعيت كنى راه هدايت را رفته اى، و راه و رسم ائمه (ع) دستوراتى است كه به ما مى دهند و پيروى از آنها براساس سيره و سنت آنها و دستوراتشان ما را به نورانيتى مى رساند فوق آنچه كه با درس و بحثهاى معمولى مى توان به آن رسيد. آيه ى فوق به ما پيشنهاد مى كند كه در انديشه و روش زندگى از ائمه ى معصومين (ع) تبعيت كنيم و به عالمانى رجوع نمائيم كه متذكر معارف اهل البيت (ع) هستند و با تدبّر در سيره و سخنان آنها ما را هدايت مى كنند، حال چه فقه و چه در فلسفه و كلام و تفسير.
نكته ى ديگر در مورد علم امام آن است كه گاهى امام بنا به مصلحتى در موضوعى اصلًا نظر به عوالم غيبى نمى كنند و اظهار بى اطلاعى مى نمايند و سعى مى نمايند از طريق عادى اقدام به تحقيق نمايند، پس اگر سؤال شود: اگر پيامبر و امامان (ع) علم غيب داشتند، چرا رفتارشان آنچنان عادى است كه گويا هيچ اطلاعى از غيب ندارند، آيا اگر واقعاً علم غيب داشتند نبايد خودشان را در معرض هلاكت قرار نمى دادند؟ در جواب بايد گفت: قرار نيست امامان از علم غيبى كه خداوند در اختيار آنها گذارده تا بشريت را هدايت كنند، در زندگى عادى و به نفع شخصى خود استفاده كنند و نظام زندگى خود را از مجارى عادى خارج كنند. به همين جهت با اينكه منافقين را مى شناختند با آنها با حفظ ظاهر برخورد مى كردند و يا در قضاوت هرگز از علم غيب استفاده نمى كردند. از طرفى علم غيب، مسير حوادث را تغيير نمى دهد بلكه علم به مسير حوادث است از طريقى كه واقع مى شود. يعنى امام علم دارد كه فلان حادثه با چه عللى حادث مى شود، در واقع علم غيب، علم به سلسله ى زنجيرهاى علل است كه اراده ى خود فرد يكى از اجزاء اين سلسله است و علم به سلسله و زنجيره ى علل مسير سلسله و زنجيره را تغيير نمى دهد، امام پى مى برند كه فلان حادثه به طور حتم در فلان زمان واقع مى شود. علم به غيب، علم است به آنچه پيش خواهد آمد و اين علم، مسير حوادث را تغيير نمى دهد و تكليفى هم نمى آورد تا امام براى تغيير آن واقعه تلاش كنند زيرا آن علم، علم به نظام تكوينى و غيبى عالَم است، مى بينند كه اين فرد به خاطر اعمالش طبق نظام تكوين سرنوشتش چنين مى شود. زيرا علم امام، علم است به آنچه در لوح محفوظ هست و حتمى الوقوع مى باشد و لذا آنچه حتمى الوقوع است تكليف به آن تعلق نمى گيرد. امرى را انسان در موردش تلاش مى كند كه امكان شدن و نشدن دارد، پس علم امام ربطى به تكاليف خاصه او ندارد. و چون امام به مقام رضا به قضاى الهى رسيده، دوست دارد آنچه را خدا اراده كرده است واقع شود. لذا چون در قضاى الهى رانده شده كه مثلًا حضرت على (ع) به دست ابن ملجم شهيد شود، امام جز اين مطلب را طلب نمى كند، و اين غير از آن است كه انسان در شرايط عادى بايد از مهلكه خود را رها كند، چون اين مهلكه ها را در نظام عالمِ تكليف، براى او ايجاد مى كنند و او هم بايد با اراده و اختيار خود در رفع آنها تلاش كند.[3] برعكسِ آن حقايق غيبى كه براى امام از طريق علم غيب مى نمايانند و خبر از نظام حتمى و قضاى رانده شده به او مى دهند تا در هدايت مردم به آن حقايق آگاهى كامل داشته باشد و هدايتش همه جانبه باشد، نه اينكه اين علوم غيبى براى او تكليف و موضعگيرى شخصى در برداشته باشد.
سؤال: حدّ علم امام در علوم معمولى چقدر است؟ و امام چقدر از اين علوم معمولى را بايد دانا باشد؟
جواب: نصاب علم امام، كليه ى علوم و معارف و احكامِ شريعت و مطالبى است كه براى زمامدارى و هدايت مردم لازم است و اصولًا مقام امام اقتضاء دارد كه هرگاه مصلحتى در ميان بود، هرچيزى را بخواهد برايش روشن شود.
از نمونه ى اعمالى كه نشان مى دهد پيامبر و ائمه (ع) مأمور به حكم به ظاهر بودند اينكه علامه ى عسگرى مى فرمايد: ابن ملجم از اسكندريه با گروهى جهت تبريك و بيعت، خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيدند. حضرت به ابن ملجم نگاه كردند و چون بيرون رفت فرمودند: «اريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ قَتْلي»[4] من مى خواهم او زنده بماند و او مى خواهد مرا به قتل برساند. عده اى گفتند پس او را بكش. فرمودند: «اذاً قَتَلْتُ غَيرَ قاتِلي» در اين صورت غير قاتل خود را كشته ام.[5] ملاحظه مى كنيد علم غيبى امام موجب تكليف خاص براى حضرت نشد تا اراده كنند ابن ملجم را به قتل برسانند». موفق باشید
[1] ( 1)- سورهى يونس، آيهى 35.
[2] ( 1)- حضرت سجاد( ع) در رابطه با آيهى فوق مىفرمايند:\i« نَزَلَتْ فِينا»\E اين آيه در مورد ما نازل شد.( بحارالانوار، ج 24، ص 147)
[3] ( 1)- مثل آنجا كه امام على( ع) از سايهى ديوار كج بلند شده و جاى ديگرى مىنشينند.
[4] ( 2)- ارشاد، ترجمهى ساعدى، ص 16.
[5] ( 1)- در رابطه با علم غيبى امامان« بحارالانوار، ج 58، ص 138» به نقل از« بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از بعضى از اصحاب أميرالمؤمنين( ع) نقل كرده است كه: عبدالرّحمن بن ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آنها را محمّد بن أبى بكر فرستاده بود، و نامه ى معرّفى آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت مى كرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را! عرض كرد: بلى اى اميرمؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم! حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد. ابن ملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مى خورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مى كنى كه من تو را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمى شناسد! و چون ابن ملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمى كشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مىكنيد كه قاتل خود را بكشم؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: حضرت حق هدیهای بزرگ به نام اسلام از طریق رسول خود«صلواتاللّهعلیه» به بشریت داده تا رجوع به حضرت حق را از آن طریق در مقابل انسانها بگشاید. حال اگر عدهای این راه را در حجاب ببرند، وظیفهی همهی مسلمانها است که نگران باشند. و آن کسانی که بهتر و بیشتر متوجهی ارزش اسلام عزیز هستند، بیشتر نگران خواهند بود. زیرا از طرف حضرت حق کوتاهی نشده است، چرا ما کوتاهی کنیم؟ امثال حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در چنین مواقعی، حتماً نگران خواهند بود که نکند کوتاهی نمایند و همین نگرانی بود آن اجر عظیم یعنی انقلاب اسلامی را به ایشان مرحمت فرمود. و در همین رابطه که رسول خدا«صلواتاللّهعلیهواله» همهی تلاششان آن بود که اسلام بماند، خداوند به آن حضرت خطاب میکند: « لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنينَ (3)/شعراء) گویا از فرط نگرانی از اینکه مردم ایمان نمیآورند و تحت تأثیر نظام ابوسفیانی هستند، میخواهی غالب تهی کنی. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به نظر علامه طباطبایی«رحمةاللّهعلیه» میتوان گفت که حرمت ازدواج با خواهر یک موضوعِ تشریعی است و نه تکوینی. و به همین جهت در آن زمان این حرمت، تشریع نشده بود. ولی این حرف که آن استاد در رابطه با حرمت ازدواج برادر و خواهر زده است، کاملاً حرف بیمورد غلطی است و عملاً نظر خود را بر دینِ خدا تحمیل کردن است. موفق باشید