بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
7669
متن پرسش
سلام استاد ببخشید میخواستم نظرتان راراجع به موضوع پایان نامه ام که درباره ی ویژگی فردی شیعیان درروایات ائمه اطهار است بپرسم؟لطفا مرا درفصل بندی راهنمایی فرمائید؟ممنون
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: در مورد پایان‌نامه‌ها حتی در آن زمانی که در دانشگاه تدریس می‌کردم وارد نبودم. موفق باشید
2806
متن پرسش
با سلام محضر استاد ارجمند. پاسخ جنابعالی به پرسشی را که راجع به نامه نگاری اخیر و تاکید لزوم وحدت قوا از سوی رهبری بود مطالعه کردم ولی در آن راجع به موضوع پرسش مطلبی مشاهده نکردم. امام خامنه ای در دیدار 10 آبان فرمودند" هم اختلافات بین مسئولین مضر است؛ هم بدتر از آن، کشاندن اختلاف میان مردم مضر است. این را من به مسئولین، به رؤساى محترم هشدار میدهم" و در قسمت دیگری فرمودند:"این اختلافاتى که انسان میبیند بین این حضرات هست، چیزهائى نیست که اینقدر اهمیت داشته باشد که حالا با ادعاهاى گوناگون، ما اینها را بزرگ کنیم، جلوى چشم مردم نگه داریم، به اینها اهمیت بدهیم؛ که اهمیتى هم ندارد. اختلافات را نباید علنى کرد؛ اختلافات را نباید به مردم کشاند؛ احساسات مردم را نباید در جهت ایجاد اختلاف تحریک کرد... از امروز تا روز انتخابات، هر کسى احساسات مردم را در جهت ایجاد اختلاف به کار بگیرد، قطعاً به کشور خیانت کرده. " آیا اکنون به پرسش قبلی همان پاسخ را خواهید داد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: همان‌طور که ملاحظه فرمودید بنده در آن جواب عرض کردم این نامه‌ها که هرکدام از مسئولان عزیز بر مواردی از قانون اسای استناد کنند مشکلی را حل نمی‌کند و حیرانی مردم را بیشتر می‌نماید ای کاش قوه‌ی قضائیه به رئیس جمهور احترام می‌گذاشت و اجازه می‌داد از زندان دیدن کنند و مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» هم فرمودند چیز مهمی نبوده، نه از جهت آن‌که قوه‌ی قضائیه و آن بازدید را سخت‌گیری کند ونه از جهت آن‌که آقای احمدی‌نژاد باید موضوع را خیلی مهم تلقی کنند و کار را به مردم بکشانند. موفق باشید
348

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید. در روایات و احادیثی که از ائمه به ما رسیده تأکید زیادی به این شده که پیامبران الهی معصوم بوده اند و از گناه و اشتباه مصون بوده اند. و تنها پیامبران غیر اولوالعزم دارای ترک اولی بوده اند. با این حال وقتی قرآن می خوانم با آیاتی روبرو می شوم که در ظاهر و بر اساس فهم محدود بنده با این سخن تطابق ندارند. و شمار این آیات نیز بسیار زیاد است. از جملع صفت عصیان برای عمل آدم (ع)، یا اینکه موسی (ع) گفت کشته شدن آن فرد از مکر شیطان بوده است (در حالی که این پیامبر اولوالعزم نیز هست) و یا گفتن عفاک الله لم اذنت (خدا تو را ببخشاید چرا اجازه دادی؟) در مورد نبی اکرم (ص) و آیه اول سوره مبارکه تحریم (یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک) باز در مورد پیامبر اسلام (ص) در حالی که این حضرت هم معصوم است یا آیه 55 سوره غافر و استغفر لذنبک و آیه 19 سوره محمد (ص) و یا آیه 2 سوره فتح ما تقدم من ذنبک و ما تاخر و یا در مورد حضرت یوسف (لقد همت به و هم بها لولا) و یا در مورد حضرت یونس (ع) (و ظن ان لن یقدر علیه و آیات بسیار دیگری که از این دسته هستند. آیا این معقول است که ما با وجود این همه آیات به توجیه تک تک آنها بپردازیم در حالی که خیلی راحت تر کلام حضرت حق جل و علا می توانست به گونه ای باشد که این تفکرات را به ذهن منتقل نکند. نعوذ بالله من شرور انفسنا. امیدوارم جواب خوبی به بنده بدهید که از این همه حیران و سرگردانی آزاد گردم.
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام. در رابطه با جواب سوال جنابعالی بحثی را قبلا داشته ام که انشاء الله بتواند به نحو جامع جواب سؤال حضرتعالی و امثال حضرتعالی باشد. سئوال: اگر انبیاء در همه مراحل معصوم اند، چرا خود قرآن تعبیراتی دارد که در ظاهر مخالف عصمت آنهاست. مثل این آیه که می فرماید: «وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی» آدم عصیان کرد و ضرر کرد. در جواب به این سؤال به موارد زیر باید توجه کرد: 1- عصیان یعنی مخالفت با امر، و امر یا ایجابی (مولوی) است که مخالفت با آن، منافی عصمت است. مثل مخالفت با دستور نمازخواندن. و یا امرخدا نُدبی (ارشادی) است که مخالفت با آن، منافی عصمت نیست. مثل مخالفت با اینکه می‌گویند مستحب است قبل و بعد از غذا نمک بخورید. 2- غوایه: یعنی خسران، یعنی ترک امرِ « ندبی» که موجب فوت فضیلت و ایجاد خسران است، پس آیه می‌فرماید: آدم با امر ارشادی خدا مخالفت نمود و ضرر کرد و مخالفت با امر ارشادی خداوند منافی عصمت نیست. 3- اصلاً مقام حضرت آدم که در بهشت برزخِ نزولی بودند (بهشتی که شیطان هم داشت) مقامی بود که در آن عالم و مقام هنوز مقام تکلیف و تشریع نبوده تا تخلف و عصیان از شریعت مطرح باشد. در نتیجه آن معصیت و گناه در آن مقام، ضد شریعت نبود که زایل کننده عصمت باشد، و تازه بعد از این تخلفِ امر ارشادی بود که خداوند فرمود: « قُلْنَااهْبِطُوا مِنْـها جَمـیعاً ، فَاِمّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدیَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» یعنی: «به آنها گفتیم از بهشت خارج شوند، چون پس از آن از طرف من برای شما هدایتی آمد، پس آن کس که از هدایت من پیروی کرد، او را خوف و حزنی نیست.» که در آیه خبر از آمدن شریعت می دهد و تازه هدایت مطرح می شود. پس قبل از آن که در زمین هبوط کنند، شریعتی مطرح نبوده تا تخلف از آن مطرح باشد و عصیان صورت گیرد. و اگر عصیان او در مقابل امر مولوی بود باید پس از توبه باز به بهشت برمی‌گشت، چرا که توبه از گناه مولوی ، شخص را به شرایط قبل از گناه برمی‌گرداند. پیامبر فرمودند:« مَنْ تابَ لِذَنْبٍ کَمَنْ لا ذَنْبَ لَه» هرکس از گناهی توبه کند مثل آن است که گناه نکرده. درحالی که آدم وحوّا پس از توبه از بهشت خارج شدند، پس عصیان در مقابل امر مولوی نبود. مثل این است که اگر ما در مقابل توصیة پدرمان که می‌گوید دست به آتش نزن و گرنه می‌سوزی، پس از دست‌زدن و سوختن، توبه کنیم و بگوییم غلط کردیم، چرا که این توبه‌کردن و غلط کردن گفتن، سوختن را تغییر نمی‌دهد. گناه آدم نیز از همین سنخ گناه بود که در مقابل امر ارشادی خدا، انجام گرفت و به‌همین جهت هم پس از این‌که آدم توبه کرد، باز حکم خروج از بهشت تغییر نکرد و آثار این عصیان بر او جاری شد. پس گناه در مقابل امر مولوی نبود که منجر به از بین‌رفتن عصمت شود. 4- علاوه بر نکات گذشته؛ می‌توان مسئله را با دقت بیشتر بررسی نمود و آن این‌که مسئله آدم را باید در دو مقام مورد بحث قرار داد . یکی قبل از هبوط به زمین و در مقام بهشتِ برزخ نزولی که آنجا مقام «آدمیت» مطرح است و در واقع آن آدم حقیقت همة انسان‌ها است و به همین جهت هم شیطان با آدمیت دشمنی کرد و نه با آدم، چون در آنجا با آدمیت روبرو بود و این است که این دشمنی با فرزندان آدم هنوز هم ادامه دارد. و یکی هم علاوه بر بررسی آدم قبل از هبوط، بررسی مسئله آدم بعد از هبوط است که او ابوالبشر است و اولین پیامبر. قرآن در مورد دشمنی شیطان با فرزندان آدم می‌گوید: « قالَ اَرَئَیْتَکَ هذاالَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ، لَئِنْ اَخَّرْتَنِ اِلی یَومِ الْقیامَةٍ لَاَحْتَنِکَنَّ ذُرَّیَّتَهُ اِلاّ قَلیلً » (62/اسراء) شیطان گفت: آیا این (آدم) همان است که بر من برتری دادی؟ اگر به من فرصت دهی تا روز قیامت حتماً دهنه به فرزندان او می‌زنم مگر عده‌‌ای کمی از آنها را. در مورد تعلیم اسماء به آدم هم می‌فرماید: «وَعَلَّمّ ادَمَ الْاَسْماءَ کُلَّها» که مسلم این آدم که مفتخر به تعلیم اسماء شده، شامل حواء هم می‌شود، یعنی در واقع حقیقت آدم یا آدمیت است که مورد تعالیم اسماء قرار می‌گیرند که در آیه اول سوره نساء به آن اشاره دارد که می‌فرماید: « یااَیُّهَاالنّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کَثیراً وَ نِساءً » ای مردم نسبت به پروردگارتان تقوا پیشه کنید، پروردگاری که شما را از نفس واحد خلق کرد و از آن نفس، زوجش را نیز آفرید و از آن دو، مردان و زنان کثیری بوجود آمد. که این نفس واحده، حقیقت آدم یا آدمیت است. حاصل اینکه آدم در مقام بهشت اولیه، به عنوان آدمیت مطرح است و آن حقیقت همه انسان‌ها است، یعنی همه انسان‌ها آن عالم را داشته‌اند و همه به شجره ممنوعه نزدیک شده‌اند و لذا حقّ همه بوده است که از بهشت خارج شوند و در زمین هبوط کنند تا از طریق زندگی زمینی هرکس مقام و منزلت حقیقی خود را کسب نماید و به بهشت و یا جهنمی برگردد که خود برای خود ایجاد کرده‌است. اشکال در مورد عصمت سایر پیامبران آیاتی در قرآن هست که اگر با دقت مورد توجه قرار نگیرد ممکن است تصور شود عصمت انبیاء را در بعضی موارد نفی کرده که به طور مختصر به آنها می‌پردازیم. 1- راوی می‌گوید از امام صادق(علیه‌السلام) در باره جواب حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) به بت پرستان در داستان شکستن بت‌ها توسط آن حضرت سؤال کردم که چرا حضرت شکستن را به بت بزرگ نسبت داد و به آنان گفت: « این بت بزرگ است که چنین کرده، پس اینک اگر اینان سخن می‌گویند از خودشان سؤال کنید»؟ امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: « البته نه بت بزرگ، بت‌ها را شکسته بود و نه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) سخنی دروغ به زبان راند، تنها گفت: اگر این بت‌ها قادر به سخن گفتن می‌باشند، از خودشان سؤال کنید! یعنی اگر اینان قدرت بر نطق دارند، بت‌های دیگر را، بت بزرگ شکسته است و اگر قادر به سخن گفتن نیستند، بت بزرگ دست به چنین کاری نزده! بنابراین نه آن بت‌ها به سخن در آمدند، و نه حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) سخنی به دروغ گفت. 2- راوی می‌گوید: از حضرت صادق(علیه‌السلام) پرسیدم در باره کلام خدا در قرآن در باره حضرت یوسف(علیه‌السلام) چه می‌فرمایید که خطاب به قافله برادران خویش گفت: « ای قافله شما دزدید» در حالی‌که دزد نبودند. امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: منظور حضرت یوسف(علیه‌السلام) این بود که آنان، کسانی هستند که یوسف را از نزد پدرش به سرقت برده‌اند و به همین جهت - مگر دقت نمی‌کنی – که خداوند به دنبال کلام و در مورد جام شاه چنین تعبیر می‌کند که(برادران یوسف گفتند) مگر چه چیزی گم شده‌است؟ غلامان ملک گفتند: « ما ظرف زرّین شاه را گم کرده‌ایم….» در این مورد می‌بینی هرگز خطاب به برادران یوسف(علیه‌السلام) گفته نشده است که شمایید که جام ملک را دزدیده‌اید. 3- راوی گوید از حضرت صادق(علیه‌السلام) پرسیدم چرا حضرت ابراهیم در دعوتی که بت‌پرستان از او کردند که بیا با ما از شهر خارج شو، گفت: « من بیمار هستم » در حالی که بیمار نبود. حضرت فرمودند: « ابراهیم(علیه‌السلام) بیمار نبود و در عین حال سخنی هم به دروغ نگفت، چرا که منظور او از بیماری این بود که در دین و اعتقاد به بت‌ها دچار بیماریِ حالت اعراض هستم» یعنی نسبت به آنها رویگردان‌ام( برای تعقیب مطلب به بحارالانوار ج11 ص 76 رجوع کنید). سؤال: بنابر آنچه در قرآن هست حضرت یونس(علیه‌السلام) قوم خود را ترک گفته و بعد خودش در شکم ماهی اقرار دارد که من ظلم کردم و می‌گوید: «لا اِله الاّ اَنْت سُبْحانک اِنّی کُنتُ مِن الظّالِمین » آیا می‌توان گفت؛ ایشان معصوم می‌باشند؟ جواب: واژه ظلم به معنی « تعدی و تجاوز از حد » است که همیشه مرادف با گناه نیست، و این چنین نبود که خداوند به حضرت یونس(علیه‌السلام) دستوری داده باشند و حضرت خلاف آن را عمل نموده باشند. بلکه خداوند می‌فرماید: «چرا بدون آنکه دستور رفتن بگیری، رفتی» و همین مسأله را بر پیامبر خود سخت می‌گیرد و حضرت یونس(علیه‌السلام) هم به جهت آن روح لطیف خود، در شکم ماهی متوجه این نکته شدند و عرض کردند: « سُبْحانَکَ اِنّی کُنْتُ مِنَ الظّالِمین» و خداوند می‌فرماید: « فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِن الغَم» یعنی همین که متوجه شد، آثار این کار را از او رفع نمودیم. پس غفلت نکنیم که تخلفی صورت نگرفته، بلکه چون بدون دستور، قوم خود را ترک کرد خداوند به آن حضرت سخت گرفت. سؤال: چرا حضرت موسی(علیه‌السلام) وقتی مبعوث می‌شود که به سوی فرعونیان برو به خداوند عرض می‌کند: «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ یَقْتُلُون» یعنی برگردن من در قوم فرعون، گناهی است که به خاطر آن می‌ترسم مرا به قتل برسانند. جواب: این گناهکاری در فرهنگ فرعونیان است که حضرت آن فرد قبطی متجاوز را کشته، و نه در فرهنگ الهی. سؤال: پس چرا وقتی حضرت موسی(علیه‌السلام) به سوی فرعون رفت و فرعون او را شناخت و گفت تو همان نمک پرورده خود ما هستی و تو همانی که آن فرد را کشتی، حالا چگونه دعوی رسالت خدا را داری، خود حضرت موسی فرمود«»قال فَعَلْتُها اِذاً مِنَ الظّلّین» یعنی آری من آن کار را کردم و در آن حال مسأله را نمی‌دانستم. پس چگونه بگوییم موسی(علیه‌السلام) همواره معصوم بوده؟ جواب: در این آیه « ضالّین» به معنی آن است که آن روز واقف نبودم که مصلحت کار چیست و بهترین راه حل کدام است و هرگز احتمال نمی‌دادم با یک مشت آن فرد بمیرد. که البته این حالت، عصیان در مقابل حکم خدا نیست و لذا با عصمت منافاتی ندارد. بلکه گویا حسابی در کار بوده که موسی(علیه‌السلام) در حین دفاع از مظلومی، ظالمی را بکشد و مجبور شود از شهر خود فرار کند و با شعیب(علیه‌السلام) آشنا شود و مقدمات نبوتش فراهم گردد. سؤال: در قرآن داریم که در فتح مکه می‌فرماید: « ای پیامبر! ما تو را در فتح مکه به پیروزی روشنی نایل ساختیم، تا اینکه گناهان پیشین تو و نیز گناهان آینده تو مورد مغفرت الهی قرار گیرد» قرآن می‌فرماید: « اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً لِیَغْفِرَ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ »(فتح/1) آیا خود این آیه نشان نمی‌دهد که پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) گناهانی داشته‌اند؟ جواب: با دقت در خود آیه روشن می‌شود که « ذنب» در این آیه به معنی عصیان در برابر پروردگار نیست، چرا که چنین گناهی هرگز نمی‌شود با فتح مکه بخشیده شود، بلکه «ذنب» به معنی کاری است که آثاری ناگوار در پی دارد و مغفرت نیز به معنای رفع آن آثار است و منظور این است که ای پیامبر آن گناهی که مشرکین به تو نسبت می‌دادند که به بت‌های‌شان توهین کرده‌ای، با فتح مکه این آثار سوء را از قلب مشرکین برای همیشه برطرف کردیم و دیگر نسبت به تو بدبین نیستند. سؤال: در سوره حج آیه 52تا54 هست که می‌گوید: ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه چون تَمنّا کرد، شیطان در تمنّای او القاءِ دسیسه نمود و خداوند القای شیطان را محو کرد و آیات خود را محکم نمود، و خداوند القای شیطان را برای قلب‌های مریض و سخت‌دل قرار داده « وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّی اَلْقی الشَّیْطانُ فی اُمْنِیَّتِهِ، فَیَنْسَخُ اللهُ ما یُلْقِی‌الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللهُ ایاتِهِ، وَاللهُ عَلیمٌ حَکیمٌ(52)« لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی‌الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ، وَ اِنَّ الظّالِمینَ لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ»(53) حال طبق این آیات، آیا نمی‌شود گفت شیطان در فکر پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) القای دسیسه کرده و عملاً پیامبر در مرحله‌ای از عمر خود از عصمت خارج شده؟ جواب: اولاً آیه می‌گوید وقتی پیامبر تمنّا و آرزو کرد که مردم به طرف دین بیایند، شیطان در تمنّای پیامبر که آمدن مردم به سوی دین است، القاء دسیسه کرد. و این تمنّا یعنی در قلب عده‌ای از مردم وسوسه نمود تا آنها را از پذیرفتن دین و تحقق آرزوهای پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) محروم گرداند. ثانیاً: در قسمت بعد آیه می‌فرماید: این القای شیطان را وسیله آزمایش برای کسانی قرار دادیم که دل‌شان به مرض نفاق و کفر و قساوت گرفتار است، حال با توجه به این نکته چگونه می‌توان نتیجه گرفت که شیطان در قلب پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) القای دسیسه کرده؟ سؤال: در ذیل همین آیه در بعضی از کتب تفسیری اهل سنت آمده است که پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) مشغول خواندن سوره نجم بودند و این آیات را تلاوت کردند که: « اَفَرَأَیْتُمُ اللّاتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثّةَ الْاُخْری » یعنی آیا نمی‌بینی بتِ لات و بتِ عزّی و سومی آنها که منات باشد را. بعد نوشته‌اند که در این حال شیطان شروع کرد به القای افکار خود بر قلب پیامبر و لذا پیامبر شروع کردند این جملات را بگویندکه: «تِلْکَ الْغَرانِیقُ الْعُلی وَ اِنَّ شَفاعَتَهُمْ لَتُرْتَجی» یعنی این بت‌ها موجودات زیبا و بلند مرتبه‌ای هستند و شفاعت‌شان مورد امید و آرزو است. سپس پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) ومؤمنین در مقابل بت‌ها سجده کردند، و پس از این جریان جبرائیل بر پیامبر نازل شد که این دو جمله ، وحی الهی نبود بلکه از القائات شیطان است. و بعد نوشته‌اند چون این حادثه باعث ناراحتی پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) شد آیات سوره حج نازل شد که پیامبر ناراحت نباش این جریانِ القای شیطان در مورد پیامبران قبلی هم بوده است. در این مورد چه نظری هست؟ جواب: این قصه سراپا کذب است و از مجعولاتی است که مغرضین ساخته‌اند و شواهد متعددی بر دروغ بودن آن هست که به بعضی از آنها می‌پردازیم. اولاً: به فرض که پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) را معصوم ندانیم، آیا از یک فرد عادی که سخت در راه بت‌پرستی مبارزه می‌کند، متصور و ممکن است که اشتباهاً شفاعت بت‌های سنگی و خرمایی را آرزو کند و چشم امید به آنها داشته باشد و بعد هم با این همه مبارزه با بت‌پرستی در مقابل آنها سجده کند؟ ثانیاً: ابتدای سوره نجم بر ضد این حرف‌ها شروع شده، چرا که در مورد پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید:« ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» یعنی او اصلاً بر اساس میل و هوس عملی انجام نمی‌دهد و سراسر تحت فرمان خدا است. حال چگونه می‌شود پس از چند آیه دچار چنین اشتباهی شود و تحت تأثیر القائات شیطانی قرار گیرد. ثالثاً: بنا به گفته صاحب المیزان در جلد 28 ص 283، ادله قطعیه‌ای که دلالت بر عصمت پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) دارد متن این روایات را تکذیب می‌کند، علاوه بر اینکه این روایت شنیع‌ترین مراحل جهل را به آن جناب نسبت می‌دهد، به طوری که آن حضرت نمی‌دانسته « تلک الغرانیق العلی….» کلام خدا نیست و نمی‌دانسته این جملات کفر و موجب ارتداد از دین است تا اینکه جبرائیل او را متوجه کرده! ( سازندگان این داستان این‌قدر هم توجه نداشته‌اند که لااقل پیامبر(صلواة‌الله‌علیه‌وآله) یک آدم عادی هم که باشد نمی‌شود چنین چیزهایی را به او نسبت داد، گویا القائات شیطانی به واقع چنان چشم عقل آنها را محجوب کرده بوده که به این تناقضات روشن در داستان خود نیز پی‌نبرده‌اند). موفق باشید
4900
متن پرسش
سلام علیکم .1. دانشگاه ترم 3 فقه وحقوق می خوانم نظر شما درباره این که برای ارشد رشته فلسفه بخوانم چیست؟(باتوجه به این رشته وجایگاه ونیازآن ووضعیت کتب دانشگاهی که اطلاع دارید)در ضمن دروس حوزه هم غیرحضوری درحال خواندن هستم؟(درضمن درسوال ها کسانی روکه علاقه به فلسفه داشتند فقط به سیر مطالعاتی تان توصیه می کنیدنه خواندن خود کتب فلسفه؟!) 2.برای تولید علوم انسانی-اسلامی الان وظیفه ماچیست به عنوان جوان20 ساله باید چه خواند وچکارکرد؟(وآیا مهمترین کارزمین مانده است؟)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مسلّم ما امروز برای تبیین مبانی عقیدتی نظام اسلامی نیاز به تفکر فلسفی داریم و از این جهت با توجه به این‌که زمینه‌های حوزوی را در خود شکل داده‌اید کار بسیار خوبی است که به صورت مبنایی و با مطالعه‌ی بدایه‌الحکمه و نهایه الحکمه و اسفار اربعه کار را شروع کنید. 2- در رابطه با علوم انسانی نیز با تفکر فلسفی و نگاه از منظر اسماء الهی به عالم إن‌شاءالله کار مانده‌ی ما جبران می‌شود و بنده در این مورد نیز در جزوه‌ای با همین عنوان عرایضی داشته‌ام. موفق باشید
442

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام. اگر ممکن است اشکالات نظریات آقای دکتر سروش را بیان بفرمایید.با توجه به استقبال گسترده از کتب ایشان در بین نخبگان و دانشجویان لازم است با دلایلی متقن و قوی نظراتشان را رد کنید و بدون تکفیر و فحش دادن بیان دارید که اساساً ایشان مثلاً در بحث صراطهای مستقیم یا قبض ئ بسط به دنبال چه چیزی هستند.از چه رو و با توجه به کدام نظرات فیلسوفان غربی به این نتیجه رسیده اند؟ و آیا میشود برخی از نظراتشان را پذیرفت.مثلاً آیا در اسلام تساهل و تسامح اسلامی آنطور که در زندگی پیامبر اکرم و ائمه وجود داشته است؟ آیا آنها با مخالفین خود با خشونت برخورد میکردند؟پس قضیه مناظراه امام صادق با زنادقه و مناظره امام رضا با اهل کتاب چیست؟ بحث تجربه نبوی آقای سروش دنبال اثبات چه چیزی است؟ با تشکر
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی فکر می‌کنم اگر مقاله‌ی «الفاظ قران از پیامبر یا از خدا» که بر روی سایت در قسمت یادداشت‌های ویژه هست با دقت مطالعه شود تا حدّی جواب خود را دریافت بفرمایید. عنایت داشته باشید؛ تساهل و تسامحی که در دین هست غیر از تسامح و تساهلی است که تحت عنوان تلورانس آقایان می‌گویند، دین اسلام می‌فرماید در دینداری سخت‌گیری نکنید، مثلاً اگر کسی واجبات را انجام داد نباید در امور مستحب به خود سخت‌گیری کند ولی آن‌ها می‌گویند بین دینداری و بی‌دینی نباید سخت‌گیری کنیم و برای هر دو باید در یک حدّ ارزش قائل شد. آری باید همچون امام صادق«علیه‌السلام» با مخالفین مناظره کرد و آن‌جایی که سخن باطلی دارند آن باطل را نشان داد، ولی نه آن‌که پس از اثبات باطل‌بودن سخن، انتظار داشته باشند با باطل همان‌طور برخورد کرد که با حق برخورد می‌شود. آیا امام صادق«علیه‌السلام» چنین می‌کردند؟ بحث «تجربه‌ی نبوی» را در همان مقاله بخوانید. موفق باشید
20243
متن پرسش
سلام: با توجه به آیه ۲۹ سوره بقره که راجع به خلق آسمان ها و زمین به منظور استفاده انسان در رسیدن به مقصدش است این همه وسعت کهکشان ها و اجرام آسمانی به چه منظوری می باشد در حالی که انسان هیچ ارتباطی با آنها ندارد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نظام عالم طبق آیه‌ی فوق مستقیم و غیر مستقیم، بسترِ حیات انسان است و به همین جهت آن‌هایی که این حقیقت را کشف کرده‌اند به زبان شاعرانه می‌گویند: « اگر یک ذره را برگیری از جای / خلل یابد همه عالم سراپای». موفق باشید

12351
متن پرسش
با عرض سلام: با توجه به مصاحبه اخیر جناب آقای دکتر مصباحی مقدم با روزنامه اعتماد سوال من این است که افرادی خود را انقلابی و اصول گرا و ولایت مدار مطرح می کنند ولی در عمل در بسیاری از جاها مقابل اندیشه های امام و رهبری می ایستند. 1. با این نوع افراد چه رویکردی باید داشت؟ 2. با توجه به این موانع سخت و پر حجاب، آیا ورود بچه های انقلاب را به میدان کارهای اجرایی مفید خواهد بود؟ 3. یکی از مشکلات این است که این نوع افراد واقعا خود را ولایت مدار می دانند و در اظهار ولایت مداری خود صادق اند و حذف چنین افرادی کار صحیحی نیست.
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: اولاً: به این راحتی نباید افراد را مقابل رهبری و امام پنداشت، شاید برداشت‌های دیگری از سخنان امام و رهبری دارند که واقعاً از نظر خودش آن برداشت‌ها حقّ است. ثانیاً: هنر ما آن است که دقیقاً این‌گونه افراد را بفهمیم و به اندازه‌ای که معتقدیم در جایگاه اصلی نیستند با آن‌ها برخورد کنیم و این سخت‌ترین مرحله‌ی انقلاب اسلامی است که باید در آن به بلوغ لازم برسد و در این راستا إن‌شاءاللّه کشور به مرحله‌ای می‌رسد که اندازه‌ی هر جریانی که معتقد است در ذیل ولایت قرار دارد، برای رقیب او که او نیز خود را در چنین شرایطی می‌داند معلوم می‌شود و به‌خوبی هرکدام می‌فهمند دیگری چه می‌گوید و لازمه‌ی گفتار هرکدام چه‌چیز است. موفق باشید

5988
متن پرسش
سلام علیکم حضرت استاد شبهه ای در باب تناسخ به ذهنم رسیده است و آن این که اگر حیات طبیعی در این دنیا تحت تدبیر و فعالیت عقول مجرد است، انسانی که عقل مجرد شود میتواند با تصرف در عالم طبیعت مجددا در آن متولد شود در حالی که زندگی دنیایی قبلی خود را نیز به یاد می آورد. بدیهی است که در این صورت، نفسِ بدنِ جدید، قوه محض نخواهد بود و از همان کودکی با یک سِری فعلیت ها به دنیا می آید که آن فعلیت ها در مقام عقلی اش از حیات دنیایی قبلی محفوظ مانده است. در بحث هایی که با قائلین به تناسخ دارم شواهدی هم از کودکانی که مرده اند و با بازگشت به دنیا زندگی قبلی خود را به یاد دارند ارائه میکنند. البته همه این ها گزارشات افرادی است که مدعی اند این ها را با چشم خود دیده اند.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: انسانی که عقل مجرد شده مگر بیکار است خود را گرفتار بدن کند؟ تصرف بر طبیعت ربطی به داشتن بدن و فعلیت یافتن به وسیله ی بدن ندارد. در مورد موضوع احساسی که اهل تناسخ نسبت به دوران قبل از تولد خود دارند باید آن را به القائات شیطان نسبت داد و تصوراتی که شیطان در ذهن این آدم های ساده ایجاد می کند. موفق باشید
11527
متن پرسش
سلام علیکم: به نظر شما نزاع هدف و وسیله در سینما به چه نحو است؟ آیا مطلقا هدف، وسیله را توجیه نمی کند و یا این توجیه حدی دارد؟ حد آن تا کجاست؟
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر هم بپذیریم که هیچ‌وقت هدف وسیله را توجیه نمی‌کند نمی‌توان گفت سینما وسیله‌ی نامقدسی است و نباید در راستای اهداف مقدس از آن استفاده کرد. موفق باشید

11265
متن پرسش
استاد گرامی: بنده قبلا ً خدمتتان ایمیل زده بودم که گروهی در تلگرام ایجاد کرده‌ام که نزدیک به 200 نفر عضو دارد و فایل صوتی ده نکته از معرفت نفس را همراه با متن کتاب ارسال می‌کنم تا استفاده کنند. از طریق داماد حضرتعالی و خودتان کسب تکلیف شد و موافقت فرمودید. بنده طبق فرمایش‌تان که احتمال دارد روی اسم بنده حساسیت باشد که واقعاً هم بود لذا کسی از دوستان که در حوزه‌ی علیمه‌ی قم درس می‌خوانند توانست با استاد فقیهی که از شاگردان سی‌ساله‌ی استاد مصباح است در خصوص جنابعالی و کتب و آثارتان استعلام گرفتیم. ایشان گفتند: «کلیه دروس معرفت نفس جناب استاد اصغر طاهرزاده را مطالعه کرده‌ام، نکته‌ی انحرافی در آن نیست، ولی وقتی «دریا»- منظور استاد مصباح هست- چرا به جای دیگر می‌روید؟». حال بنده‌ی حقیر که ذوالفقاری هستم و شماره‌ام را این‌جا می‌نویسم 09125245604 تا کسی خواست با نصب تلگرام به ما بپیوندد، عرض می‌کنم: بنده با سایر روحانیون هم در این زمینه مشورت کردم آن‌ها هم گفتند؛ «قلم استاد مصباح برای ما که دروس مقدمات را گذرانده‌ایم سخت است چه برسد به شما که در این زمینه اطلاعات مقدماتی را نگذرانده‌اید». استاد عزیز! در این گروه ما دکتر و مهندس و خانه‌دار داریم با سطحِ سواد بسیار پایین، ولی همه‌ی سطوح به همه‌ نوع تحصیلات، فرمایش حضرتعالی را متوجه می‌شوند و شور و حرارت دارند، لذا از این بابت خدا را شاکریم. عرضم این‌جاست؛ در هفته‌ی گذشته یعنی اول بهمن ماه 93 خبری به دستمان رسید مبنی بر این‌که استاد طاهرزاده چهل نفر آدم را به جلسه‌ی مشایی و احمدی‌نژاد فرستاده است! این خبر باعث شد که خیلی از دوستان گروه را ترک کنند و تهمت بزنند که استاد طاهرزاده با فرقه‌ی انحرافی در ارتباط است. بنده از طریق تماس با یکی از اساتید حوزه‌ و این‌که ایشان بلافاصله با مرکز تخصصی مهدویت قم، استاد نصوری تلفنی صحبت کرد. جناب استاد نصوری فرمودند؛ «ما کلیه‌ی سخنرانی‌ها را رصد می‌کنیم، استاد طاهرزاده مورد تأیید ما است و با انجمن حجتیه هیچ ارتباطی ندارد.» ضمن این‌که یکی از دوستان بنده هم گفت؛ کتابِ «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» استاد طاهرزاده ایشان را از کلیه‌ی تهمت‌ها مبرا می‌کند. حال استاد عزیز! چون بنده برای دیگران می‌خواهم مدرکی داشته باشم و ارائه بدهم بفرمایید آیا این ملاقات صحیح است یا خیر؟ و تفکرات مشایی را قبول دارید یا خیر؟ فقط بنده را به سایر پرسش‌ها حواله ندهید چون همه را خوانده‌ام. ممنون از وقتی که گذاشتید. یا علی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: این خبر را بنده از شما می‌شنوم و هیچ اطلاعی در این مورد ندارم، به‌خصوص که در هیچ حالی و هیچ‌وقتی بنده هیچ نسبتی با آقای مشائی نداشته‌ام و اگر هم از آقای احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهور وقت دفاع کرده‌ام در راستای رهنمودهای مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» بوده است و به همین جهت وقتی آقای احمدی‌نژاد در آن صحنه فرمودند: «من مشائیم و مشائی من است»، خیلی تعجب کردم و در جواب یکی از سؤالات کاربران عزیز عرض کردم که ما هیچ نسبت خاصی با آقای احمدی‌نژاد نداشته‌ایم که حال بخواهیم آن نسبت را با آقای مشائی داشته باشیم، گویا آقای احمدی‌نژاد فراموش کرده بودند که ما بر اساس نسبت ایشان با نظام اسلامی به عنوان رئیس جمهور آن نظام رابطه داشتیم، پس یعنی‌چه که بخواهند آن نسبت را ما با آقای مشائی برقرار کنیم؟!! اما بردار عزیز! مشکل ما در جای دیگر است. مشکلی که شهید بهشتی عزیز«رحمة‌اللّه‌علیه» به‌خوبی می‌شناخت. وقتی که در آن جوّ آلوده‌ی بنی‌صدری و نهضت آزادی که می‌خواستند چهره‌ی او را با انواع تهمت‌ها لکه‌دار نمایند و از او در مورد آن تهمت‌ها سؤال کردند، فرمودند: «برای من در موقعیتی که هستم بسیار آسان است که از خود دفاع کنم، ولی وظیفه‌ی من این نیست، وظیفه‌ی شما است که از آن کسی که این نوع تهمت‌ها را می‌زند دلیل و سند بخواهید، وگرنه این قصّه تا حشر ادامه می‌یابد». برادر عزیز! ما یک مشکل تاریخی داریم که هنوز از آن عبور نکرده‌ایم و آن نفوذِ دشمنانِ مقدس‌مآبی است که از مذهبی‌ها خود را مذهبی‌تر و دلسوزتر نشان می‌دهد و بر روی حساسیت‌های مقدس ما دست می‌گذارد و از این طریق تهمت‌های خود را وارد می‌کند و آن تفرقه‌ای که برای نیروهای مذهبی چون سمّ مهلکی است، در بین ما تزریق می‌کند و ما تا از این مشکل عبور نکنیم قصّه همین است که با آن روبه‌رو می‌شوید. این‌که می‌فرمایید دوستانی از شما آن گروه را ترک کردند؛ بگذار ترک کنند، چون این‌ها اگر امروز ترک نکنند فردا که کار شما جدّی‌تر شد و دشمنان به اهمیت این کار بیشتر پی بردند، چون به‌راحتی از طریق نفوذی‌هایِ مقدس‌مآب بازی می‌خورند، آن جمع را ترک خواهند نمود، باید فکری اساسی کرد. بنده در صفحه‌ی 351 کتاب «امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» تحت عنوان نه در جزیره‌ای به نام ایران. این‌طور نوشته‌ام: « ما هنوز گمان می‌کنیم با تحقق انقلاب اسلامی امری ساده به قوع پیوسته که می‌توانیم در جزیره‌ای به نام ایران با آن به‌سر ببریم و به همین جهت نیازی نمی‌بینیم تا نسبت خود را با اطرافیانی که در یک گروه قرار داریم و با دیگر جریان‌ها بازتعریف کنیم. در این صورت باید بپذیریم ما با خیالات خود در این واقعه‌ی عظیم یعنی انقلاب اسلامی وارد شده‌ایم و هرگز نباید برای خود امید پیروزی داشته باشیم. زیرا نه خود را مجهز به سعه‌ی صدری کرده‌ایم که در آینده سخت به آن نیازمندیم و نه تلاش می‌کنیم جامعه را از دو قطبی‌بودن بین جناح‌هایی که به اهداف انقلاب معتقدند، خارج کنیم، همچنان اسیر جناح‌بندی‌های گذشته هستیم. زیرا معنای حضور در آینده‌ای را که در میان سایر ملت‌ها برای ما رقم خورده است متوجه نمی‌باشیم». مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» در نامه‌ای که به جوانان اروپا و آمریکای شمالی نوشته‌اند از دروغ‌های تاریخی آن دیار خبر داده‌اند که پس از سال‌ها و دیرهنگام روشن شد و ملت اروپا سرافکنده گشت. بنده فکر می‌کنم این مسئله از جهاتی برای ما نیز پیش خواهد آمد که پس از سال‌ها متوجه خواهیم شد نفوذی‌هایِ مقدس‌مآب چه ضربه‌هایی بر پیکر وحدتِ جامعه‌ی ما زده‌اند. موفق باشید بتوانید در این مورد فکر کنید. موفق باشید
10218
متن پرسش
با عرض سلام با توجه به اینکه حتما غیر از من افرادی هستند که همین سخنرانیها و جزوتون باعث رفتن به حوزه و یا ماندن در حوزه هست چرا معمم نشدید؟ آیا لباس دین به وظیفه طلبگی لطمه می زند؟ یا یک طلبه بدون عمامه در کار فرهنگی موفق تر هست؟ امیدورام سوالم را به جسارت بنده نگذاری. از زحمات شما خیلی تشکر می کنم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: قبلاً در جایی مفصلاً این را عرض کردم که چون به طور کامل فقه نخوانده‌ام نباید معمم شوم، در عین آن‌که معتقدم فعالیت‌های فرهنگی وقتی با لباس روحانیت باشد تأثیرش بیشتر است و جهت آن هم سالم‌تر خواهد بود. موفق باشید
9575

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز: همانگونه که استحضار دارید دانشگاههای ما عموما مختلط هستند. خوب طبیعی هم هست ارتباطات دختران و پسران ممکن است در بیرون از دانشگاه هم ادامه داشته باشد. جالب است در تذکری که اینجانب به پسرم در رعایت حدود شرع در ارتباط با نامحرم می‌دهم همسرم که خود زنی کاملا معتقد است با تندی می‌گوید که اینقدر نباید جوانان را محدود کرد! چون تاثیر منفی آن بسیار زیاد است و باید جوانان را درک کرد. واقعا در شرایط تعارض آمیزی به سر می بریم، وضعیتی که نمی‌دانیم چگونه باید تربیت اسلامی را در رفتار با نزدیکانمان داشته باشیم. نمونه‌اش همسر بنده که علیرغم میل باطنی و اعتقادات عمیق خود و به قول جنابعالی در یکی از سخنرانی‌هایتان (با چنین مضمونی) نه فرزند زمان خود بلکه به شرایط زمانه تن داده اند. آیا واقعا رفتار بنده که در کمال ملایمت و بدون تندی ابراز می‌شود اشتباه است و تبعات منفی دارد؟ با احترام و تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم منظور همسرتان چیست؟ اگر به آن معنا است که فرزندتان از ترس تماس با نامحرم در حدّ معمول هم با هم‌کلاسی‌های دختر هیچ‌گونه ارتباط ضروری هم نداشته باشد، این خوب است، ولی می‌توان گفت محدودیت است. ولی اگر به آن معنا است که رعایت حریم الهی را نسبت به نامحرم نکند که حتماً خطرناک است و شیطان وارد روح و روان او می‌شود. (در ضمن به عرض جنابعالی و سایر کاربران عزیزی که آدرس الکترونیک و یا ایمیل خود را ثبت نمی‌کنند می‌رسانیم که این سایت از آن‌جایی که بنا دارد سؤالاتی را در معرض دید کاربران قرار دهد که بیشتر در رابطه با معارف اسلامی و سلوک اخلاقی و یا مربوط به مبانی انقلاب اسلامی است، چنانچه ایمیل خود را ثبت نفرمایید از جواب‌دادن معذوریم)موفق باشید
5802
متن پرسش
باسلام خدمت استاد توصیه های حضرتعالی برای دانشجویان دختر که امسال وارد دانشگاه میشوند جیست بطورمفصل
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: بنده تنها می‌توانم بگویم در کنار علوم دانشگاهی سعی کنید در ذیل ولایت رهبری وارد تاریخی شوید که با انقلاب اسلامی شروع شد، در آن صورت با توصیه‌های رهبری خودتان متوجه‌ی راه‌های جزیی می‌شوید و از پوچی آزاردهنده‌ای که ممکن است در دانشگاه با آن روبه‌رو شوید و گرفتار انواع فسادهای عقیدتی و اخلاقی گردید، نجات می‌یابید. موفق باشید
5277
متن پرسش
سلام خسته نباشید.فرموده اید من هیچ انسانی ناقص نیست مثلا فردی که در خیابان با خودش حرف میزند و میخندد ما دیوانه به حساب میارییم خب حالا این فرد تن ناقص دارد یعنی محل ظهور من آن مختل شده که اینگونه است؟؟ مطلب دیگر که فرمودید مثلا جرج بوش هم یک دیوانه است.خب ظاهرش که عادی است یعنی همان تنش من او هم که نمیتواند دیوانه باشد پس علت دیوانه وار رفتار کردنش چست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: انسان‌ها به اعتبار نفس‌شان متعادل‌اند حال یا قوه‌ی واهمه در آن‌ها به طور غیرعادی رشد می‌کند و می‌شوند جرج بوش و یا نظام عصبی آن‌ها مختل می‌شود می‌شوند بیماران تیمارستان ها. موفق باشید
4495
متن پرسش
سلام استاد. حب الوطن من الإیمان یعنی چه؟ آیا جنبه ی عرفانی دارد یا جنبه ی ملی گرایانه؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: از جنبه‌ی ظاهری حقیقت این است که مسلمانان باید به وطن اسلامی خود علاقه‌مند باشند زیرا چنین وطنی مهد تعالی انسان است. و از نظر عرفانی، وطن ما عالم قدس است که از آن‌جا آمده‌ایم و نشانه‌ی ایمان آن است که علاقه‌مند به آن عالم باشیم و بخواهیم به آن عالم برگردیم و طالب باقی‌ماندن در این دنیا نباشیم، زیرا: «ما از برای مصلحت در حبس دنیا آمدیم». موفق باشید
3336

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام وخسته نباشید من میخواستم بدونم وجودمجسمه وحیوانات خشک شده یاتاکسی درمی شده در خانه چه حکمی دارد وچه تاثیری روی رزق وروزی ودستوری برای حل مشکلات مادی بدهید باوجودقناعت وصرفه جویی ماهنوز نتوانستیم قرضهایمان رابدهیم بیشتر میشودکمترنمیشود واینکه مادرفامیل گروهی داریم که هر هفته دورهم جمع میشوند وصحبت میکنند دررابطه باصحبتها شما تا به نتیجه ای که شمامیگویید برسن وبرادر من نماز میخواند نه آنطور که باید ودر مورد خدا وقدرت اوهم شکی ندارد اما یک جلسه به طوراتفاقی بااین گروه صحبت کرد واین گروه اورابه رگ باراین که توکافر وهمه چیز رانقض میکنی رسیدن ومن ازآن به بعدنظرم راجع به این گروه که به اصطلاح خودشان دارن مراحل خودشناسی راپی میبرند عوض شد واز طرز برخوردشان بدم آمد من وبرادرم هردوبه مسایل علمی علاقه دارم وخیلی چیزهامیدانیم واز آنه چندچیز راگفتیم آنهابه مامیگوین که زمان بچه دارشدن وال ها شمارابه خدامیرساندکه میپرسید ازماماهم به آنها گفتیم که اگرمهم نبودآفریده نمیشدوهرچیزی که هست در این دنیا باید طرز کارش معلوم شودکه چگونه هست آنه فقط میگوین نماز وقران وخوبی به خانواده خود همین از وقتی که همسر من دراین کلاسها شرکت میکند نمتزکه نمیخواندالان هم همین طور است هیچ فرقی نکرده تنه چیزی که فرق کرده بدگویی از خانواده من وباوجودقرض بسیاری که داریم خریدبرای مادر وپدر خود وبرادر وبرادرزاده های خود است الان من 2سال است که نیاز به کفش دارم کفشم رادوخته چسب زده ومیپوشم وهروقت میگوییم فلان چیز رالازم داریم میگویدکه ندارم امابرای خانواده اش دارد ایا این درست است ودر ضمن خانواده همسرم به شدت بامن لج هستند وماباهم دخترپسرخاله هستیم ممنون میشم راه کاری به من ارایه بدهید
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: من نتوانستم متن نوشته‌‌شده‌ی شما را درست بخوانم لطفاً یک‌بار بخوانید و تصحیح بفرمایید تا منظور شما را بفهمم. موفق باشید
288

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و ادب به محضر استاد فکور.از آنجا که "یکی" از رویکرد های جدی شما در عرصه نقد فرهنگ مدرنیته، مباحث انقلاب اسلامی و مهدویت "تدوین زبان "برای هر یک از مباحث گفته شده است، بفرمایید که ضرورت تدوین زبان در موضوعات مختلف چیست؟به اجمال دلایل آن را می دانیم اما نیاز به تفصیل بیشتری است.با تشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام به نظرم در کتاب‌هایی که در مورد انقلاب اسلامی تدوین شده و انشاء‌الله به زودی در درسترس‌تان قرار می‌گیرد با این نکته روبه‌رو می‌شوید که چگونه باید برای طرح هر موضوعی زبان آن موضوع را به صحنه آورد، ولی بحث در اصل موضوع چیزی نیست که در یک سؤال وجواب بگنجد. موفق باشید
19156
متن پرسش
با سلام و خسته نباشید خدمت استاد طاهرزاده: ببخشید استاد خواستم اگه ممکنه نظرتون رو در مورد متن زیر که در کتاب الله شناسی جلد 1 علامه طهرانی است، بفرمایید. استاد سوال من این است که آخر نفهمیدم که اگه می توان در کنه ذات خدا فانی شد، پس چگونه نمی توان به آن علم پیدا کرد؟ متن: و محصّل‌ و نتيجه‌ حاصله‌ از گفتار اين‌ عارف‌ ربّانيّ (شبستری) آن‌ است‌ كه‌: خداوند را با صفات‌ او مي‌توان‌ شناخت‌ ؛ و ذاتش‌ را نمي‌توان‌ شناخت‌. در اينجا اين‌ سوال‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌: چرا ذات‌ خدا را نمي‌توان‌ شناخت‌؟! لابدّ پاسخ‌ آن‌ مي‌باشد كه‌ چون‌ او لايتناهي‌ است‌ و انسان‌ محدود و متناهي‌؛ لهذا احاطه‌ كه‌ لازمه معرفت‌ و شناخت‌ است‌، از مقيّد و محدود و متناهي‌ به‌ ذات‌ لايتناهي‌ محال‌ است‌. سوال‌ مي‌شود: همانطور كه‌ احاطه بر ذات‌ غيرمتناهي‌ محال‌ است‌، احاطه بر صفات‌ غيرمتناهيه‌ نيز محال‌ است‌، بنابراين‌ شناخت‌ خدا را با صفات‌ همچنين‌ بايد محال‌ باشد. ص 227 اگر جواب‌ داده‌ شود: شناخت‌ خدا با صفات‌ و آثار متناهيه‌ او مي‌باشد، نه‌ صفات‌ كلّيّه‌ عامّه‌ لازمه‌ ذات‌ كه‌ غيرمتناهي‌ است‌. سوال‌ مي‌شود: در ذات‌ هم‌ همينطور دنبال‌ وجود جزئي‌ و ذات‌ جزئي‌ كه‌ مترشّح‌ از ذات‌ اوست‌ مي‌روند نه‌ دنبال‌ ذات‌ كلّي‌ و وجود مجرّد بسيط‌ لايتناهي‌ وي‌. بنابراين‌ وجه‌ استحاله‌ آن‌ چيست‌؟! اگر در پاسخ‌ گفته‌ شود: آري‌، شناخت‌ خدا با صفات‌ غيرمتناهيه‌ او نيز محال‌ است‌ همانطور كه‌ شناخت‌ ذات‌ او استحاله‌ دارد، ولي‌ شناخت‌ خدا با صفات‌ بوسيله فناي‌ در صفات‌ صورت‌ مي‌گيرد؛ و در فناء حدّ و قيد و تناهي‌ معني‌ ندارد. سالك‌ راه‌ خدا در صفات‌ غير متناهيه‌ او نيست‌ و نابود مي‌گردد. جواب‌ آن‌ است‌ كه‌: در ذات‌ نيز اينچنين‌ است‌، شناخت‌ ذات‌ خدا با فناي‌ در ذات‌ تحقّق‌ مي‌پذيرد. پس‌ در ذات‌، عنوان‌ سالكي‌ نيست‌ تا خدا را بشناسد؛ خداست‌ كه‌ خدا را مي‌شناسد. در صفات‌ هم‌ ايضاً اينطور مي‌باشد. زيرا در مقام‌ فناء محض‌ در صفات‌ كلّيّه حقّ تعالي‌ عنوان‌ و اسمي‌ از سالك‌ باقي‌ نمي‌ماند تا به‌ صفات‌ وي‌ پي‌ برد؛ بلكه‌ خداست‌ كه‌ صفات‌ خدا را مي‌شناسد و امّا در صفات‌ جزئيّه‌ و در ذات‌ جزئيّه‌، علم‌ و معرفت‌ بدون‌ اشكال‌ است‌. اگر گفته‌ شود: خدا ذات‌ جزئي‌ ندارد بلكه‌ موجودات‌ طلوع‌ و ظهور وجود اويند، گفته‌ مي‌شود: خدا صفات‌ جزئي‌ نيز ندارد بلكه‌ صفات‌ موجودات‌ طلوع‌ و ظهور صفات‌ اويند. بالجمله‌ اين‌ سخن‌ كه‌ خدا را با صفات‌ مي‌توان‌ شناخت‌ نه‌ با ذات‌؛ اگر منظور و مراد صفات‌ كلّيّه‌ است‌ آن هم‌ امكان‌ ندارد، و اگر مراد صفات‌ جزئيّه‌ است‌ ميان‌ ذات‌ و صفات‌ تفاوت‌ نيست‌ و امكان‌ فنا و استحاله‌ و اندكاك‌ همانطور كه‌ در صفات‌ او جلّ و علا ممكن‌ است‌، در ذات‌ او جلّ و علا نيز ممكن‌ است‌. ص 228
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در مقام فنایِ ذات به جای علمِ خودمان به خودمان، با علمِ خدا، خود را عالِم به خدا می‌یابیم که بحث آن مفصل است و خواجه عبداللّه در منزل «توحید» از آن سخن گفته است که در آن‌جا می‌فرماید:

]التوحيدُ تنزيهُ اللّه تعالى عن الحدَث. و إنّما نَطَقَ العلماءُ بما نَطقوا به، و أشارَ المحقّقونَ بما أشارُوا إليه‏ في هذا الطريقِ لقصدِ تصحيحِ التوحيد. و ما سواهُ من حالٍ أو مقامِ، فُكلُّه مصحوبُ العِلَل.[

توحید تنزیه حضرت الله عزوجل است از وجود هر مخلوق و حادثی در کنار او و آنچه را علماء در رابطه با تصحیح توحید بیان کرده‌اند و اهل تحقیق بدان اشاره نموده‌اند - اعم از بیان حال و مقام - همه با نقص همراه است.

تنزیه توحید از حدث یعنی تنها خدا بماند و بقیه یعنی حادثات معنا نداشته باشند و در این رابطه تمام منازل و مقاماتی که گذشت نسبت به این توحید با نقص همراه بود.

]و التوحيدُ على ثلاثةِ وجوهٍ: الوجه الأوّل: توحيد العامّة الذي يَصِحُّ بالشواهد.[

]و الوجه الثاني: توحيدُ الخاصَّةِ و هو الذي يثبتُ بالحقائق[

]و الوجه الثالث: توحيدُ قائمٌ بالقِدم و هو توحيدُ خاصّة الخاصّة.[

و توحید بر سه وجه است. وجه اول: توحید عامه است که از طریق شواهد به دست می‌آید – اعم از تذکر شریعت یا استدلال به صنایع عالم صنع – و وجه دومِ توحید: توحید خاصه است که آن توحیدی است که از طریق حقایق برای سالک اثبات می‌شود. و وجه سوم توحیدی است که قائم به قِدَم است و آن توحید خاصة الخاصه است.

همچنان که ملاحظه فرمودید توحید عامه با نظر به شواهدی به دست می‌آید که حاکی از حضور یگانه حضرت حق در عالم است، بدون آن که رؤیتی در میان باشد حال چه آن توحید با تفکر در عالم صنع به دست آمده باشد و چه با تذکری که شریعت می‌دهد و فطرت انسان‌ها را مورد خطاب قرار می‌دهد و اما توحید خاصه با نظر به افعال الهی و الهامی که از طرف خدا برای سالک صورت می‌گیرد پدید می‌آید و مربوط به سالکی است که به مرحله‌ی احوال رسیده و منور به فهم عین الله شده و قضا و قدر الهی برایش حل شده و توحید خاصة الخاص توحیدی است که به ازلیّت و قِدَم الهی قائم است یعنی توحیدی است که به خودِ خدا قائم است و اوست که در میان است و می‌گوید یکی بیش نیست. در این مرحله علمِ به شهود برداشته می‌شود و همه چیز حتی وجود سالک در عین جمع متلاشی می‌گردد.  

]فأمّا التوحيدُ الأوّلُ فهو شهادةُ أن «لا إله إلّا اللّه» وحدَه لا شريك له، الأحدُ الصمد، الذي‏ «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» هذا هو التوحيدُ الظاهرُ الْجَليُّ الذي نَفَى الشركَ الأعظم، و عليه نُصِبَتِ القبلةُ، و به وَجَبَت الذمَّةُ، و به حُقِنَتِ الدماءُ و الأموال، و انفصلت دارُ الإسلامِ من دارِ الكفر، و صحَّتْ به الملَّةُ للعامّة و إن لم يقوموا بحقّ الاستدلال، بعد أن سَلِموا من الشبهة و الحيرة و الريبة، بصدق شهادة صَحّحها قبول القلب.[

اما توحید اول همان شهادت«لا إله إلّا اللّه» وحده لا شريك له، اَلَأحدُ الصمدُ الّذي‏ «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» است. این توحید، توحید ظاهرِ جَلی است که موجب نفی شرک اعظم یا شرک جلی می‌گردد و براساس این توحید قبله تثبیت می‌شود – مکه قبله افراد قرار می‌گیرد – و بر اساس این توحید است که ذمه و حرمت هر مسلمان بر مسلمان دیگر واجب می‌گردد و خون و مال آن‌ها محفوظ می‌ماند و دار اسلام از دار کفر مشخص می‌گردد و دین برای عامه‌ی مردم پذیرفته می‌شود اگر چه نتوانند بر آن دلیلی اقامه کنند بعد از آن که از شبهه و گمراهی و شک سالم باشند، با صدق و شهادتی که پذیرش قلب را صحت بخشد و قلب قبول کند.

]هذا توحيدُ العامّةِ اَلَّذي يصحُّ بالشواهد. و الشواهدُ هي الرسالةُ و الصنائع، يجب بالسمع، و يوجد بتبصير الحقّ، و ينمو على مشاهدة الشواهد.[

این توحید عام است که با شواهد درست می‌شود و شواهد عبارت است از رسالت و صنایع عالم صنع و نظام متقن عالم وجود که واجب می‌شود پذیرش این توحید با شنیدن آن و حاصل می‌شود آن توحید با نور ایمانی که حق بر قلب انسان القاء می‌کند و با مشاهده شواهدی از توحید در عالم آن ایمان دمبدم افزوده می‌شود.

]و أمّا التوحيد الثانيِ الذي يثبتُ بالحقائق، فهو توحيدُ الخاصَّة. و هو إسقاطُ الأسبابِ الظاهرة و الصعودُ عن منازعاتِ العقول، و عنِ التعلّقِ بالشواهد. و هو أن لا تشهدَ في التوحيدِ دليلاً و لا في التوكُّلِ سبباً، و لا للنجاةِ وسيلةً[

و توحید مرحله‌ی دوم توحیدی است که از طریق حقایق شکل می‌گیرد و توحید خاصه است و آن عبارت است از اسقاط اسباب ظاهری برای سالک – همه به عنوان فعل حق ظهور می‌کنند – و بالا رفتن از منازعات و کشمش‌های عقلی و استدلالی و صعود و عبور از تعلق به شواهد و استدلال و این صعود در آن است که در توحید به دنبال دلیل عقلی نگردی و نه در توکل به دنبال سبب بگردی و نه در نجات به دنبال وسیله‌ای باشی.

همچنان که گذشت در توحید افعالی که مربوط به خاصه بود فهم سالک با الهام الهی شکل می‌گیرد و نه به کمک استدلال و لذا اسباب ظاهری که در بنی آدم معروف‌اند در منظر او نقشی ندارند، سالک در این مقام  همه اسباب را مجاری افعال الهی می‌یابد و چون با نور فهم الهی می‌بیند قیل و قال‌های عقلی از میان می‌رود و این توحید از آنجایی که نوری است از طرف خداوند تعلق به شواهدی که بخواهند آن را اثبات کنند ندارد همچنان که می‌بیند «لا مؤثر فی الوجود الا الله» پس به جهت شهودی که پیش آمده همه اسباب در مسبب الاسباب متلاشی می‌شود و جای اعتماد به وسایل نمی‌ماند بلکه نجات خود را نیز در اعمال صالحه خود جستجو نمی‌کند.

]فتكونُ مشاهداً سبقَ الحقِّ بحكمِه و علمِه و وضعِه الأشياءَ مواضعَها و بِتَعْليقِه إيّاها بأحايينها و إخفائِه ايّاها في رسومها، و تَحِقّق معرفةَ العلل، و تُسْلُكُ سبيل إسقاط الحدَث.[

]هذا توحيدُ الخاصّة، الذي يصحُّ بعلم الفناء، وَ يَصْفُو في علمِ الجمع، و يَجْذِبُ إلى توحيد أربابِ الجمع.[

در این مقام سابق بودن حق تعالی را به حکم و علم ازلی‌اش مشاهده خواهی کرد – که هر چیزی همان گونه که در حکم ازلی تعیین شده و در علم ازلی برای خود معلوم گشته خواهد بود – و نیز مشاهده خواهی کرد که حق تعالی از ازل هر چیزی را در جای خود قرار داده و آن را بر زمان خود معلق ساخته و او آن‌ها را در رسوم‌شان پنهان داشته – چیزی که برای محجوبین از تصرف و تقدیر الهی روشن نیست – پس چون در این مرحله سابق بودن حق تعالی در این امور برایت روشن شد، معرفت نقصِ اشیاء برایت محقق خواهد شد و سلوک می‌کنی به سوی اسقاط حدَث و واقعیت پنداشتن مخلوقات.

این توحید، توحید خاصه‌ای است که از طریق علم به فناء شکل می‌گیرد – نه عین فناء بلکه علم فناء – و در علمِ الجمع خالص و صاف می‌گردد – نه در عین الجمع بلکه در علم الجمع – و چنین شخصی که در این مقام از توحید است آرام‌آرام به توحید ارباب جمع – که وحدت شخصیه است – جذب می‌گردد.

توحید خاصه با علم به فناء حاصل می‌شود و سالک در این مرحله می‌داند تجلی ذاتی یعنی چه در حالی که خودش در حضرت واحدیت است یعنی در مرحله قبل از فناء در ذاتِ احدی. در این مقام سالک ناظر حضور حق است در همه‌ی عالم با تجلیات اسماء و صفاتش و حکم ازلیِ هر چیزی را مشاهده می‌کند که چگونه علم حق مبتنی بر معلوم ازلی، حکم مخصوص آن معلوم را از ازل جاری ساخته است.  

]و أمّا التوحيدُ الثالث: فهو توحيدٌ اِخْتَصَّهُ اللهُ لنفسه، و استحقَّه بقدره، و ألاحَ منه لائحاً إلى أسرارِ طائفةٍ من صفوتهٍ و أخرسَهم عن نعتهِ و أعجزَهم عن بثَّه.[

و توحید مرحله‌ی سوم توحیدی است که خداوند به خود اختصاص داده و مخصوص خودِ خداوند است و او سزاوار چنین توحیدی است آن طور که قدر اوست و خداوند پرتوی از آن توحید را بر سرّ طائفه‌ای از برگزیدگانش آشکار کرده و آن‌ها را نسبت به توصیف آن توحید لال کرده و از انتشارش عاجزشان نموده.

توحید مرحله‌ی سوم توحیدی است که غیر حق از آن نصیبی نمی‌برد و کسی در آن راه ندارد، آری عده‌ای از برگزیدگان خالص شده را بالا می‌برد تا آن‌ها آن موطن را حسّ کنند و این‌ها با چشم حق می‌بینند که حق این گونه است و به همین جهت کسی نمی‌تواند آن مقام را توصیف کند زیرا تا خلق تماماً فانی نشود خداوند این موطن خود را نشان‌شان نمی‌دهد و غیر خدا کسی به حقیقت و کنه آن گاه نمی‌شود همان‌طور که آیه کریمه می‌فرماید: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ»(انعام/91) و آنچه در بیان عرفا می‌آید، پرتوی است از طرف حضرت حق تا ما از آن مقام خبردار شویم، از زبان عرفایی که به مقام بقاء بعد از فناء رسیده‌اند و تنها به حق باقی‌اند.

]و الذي يُشارُ بِه إليه على ألْسُنِ الْمشيرين: «أنَّه إسقاطُ الحدَثِ و إثباتُ القِدم» على أنَّ هذا الرمزُ في ذلك التوحيد علّةٌ لا يصحُّ ذلك التوحيدُ إلّا بإسقاطِها.[

و آنچه از توحید بر زبان اشاره کنندگان بدان اشاره می‌شود عبارت است از آن که توحید «اسقاط حَدَث و اثبات قِدَم» است در حالی که در این اشاره و رمز جهت توصیف توحید نیز نقص هست و توحید صحت نمی‌یابد جز با اسقاط همین رمز و اشاره.

با توجه به این که در فراز قبلی فرمود حضرت حق عده‌ای را به توحید خود راه می‌دهد و هر کس به آنجا رفته و بخواهد خبر دهد تنها می تواند چنین بگوید که توحید اسقاط حدث و اثبات قِدَم است به این معنا که توحید نفی هر گونه مخلوق و اثبات حضور ازلی حق است می‌فرماید البته چنین اشاره کردنی در مورد توحید حضرت حق با نوعی خِلل توحیدی همراه است زیرا حتی این توضیح هم موجب حجاب توحید حق می‌شود زیرا توحید جایی است که تنها خدا، خدایی می‌کند و جایی برای توضیح دهنده نمی‌ماند.

]هذا قطبُ الإشارةِ إليهِ على ألسُنِ علماء هذا الطريق، و إن زَخْرَفوا لهُ نعوتاً، و فَصِّلوه فصولاً، فانَّ ذلك التوحيد تَزيدُه العبارةُ خفاء، و الصفةُ نفوراً، و البسطُ صعوبة.[

این توصیف از توحید که در بالا ذکر شد قطب و مرکز اشاره‌ای است که بر زبان علماء طریق عرفان جاری می‌شود اگر چه بر آن صفاتی را آراسته‌اند و فصولی را افزودند با این همه آن توصیفات موجب افزایش فنای آن توحید می‌شود و صفت موجب دور کردن افراد می‌گردد و بسط موضوع کار را سخت‌تر می‌کند.      

]و إلى هذا التوحيد شَخَص أهلُ الرياضةِ و أربابُ الأحوالِ و له قَصَدَ أهلُ التعظيم، و إيَّاه عَنَى المتكلّمون في عين الجمع. و عليه تَصْطَلِمُ الإشاراتُ، ثمّ لم ينطق عَنُه لسانٌ، و لم تُشر إليه عبارةٌ. فإنَّ التوحيد وراءُ ما يُشيُر إليه مكوَّنٌ، أو يَتَعاطَاهُ حينٌ او یُقِلُّه سببٌ[

و اهل ریاضت و صاحبان احوال به سوی این توحید روانه‌اند – تا تنها برای آن‌ها خدا بماند و دیگر هیچ نماند – و اهل تعظیم به دنبال چنین توحیدی هستند و معنا و مواد گویندگان عین جمع این توحید است و اشارت‌ها بر آن قطع می‌شود، سپس هیچ زبانی نمی‌تواند از آن سخن بگوید و هیچ عبارتی نمی‌تواند آن را توضیح دهد زیرا که توحید برتر است از آنچه مخلوقِ به وجود آمدهِ «مکوّن» بدان اشاره کند تا زمانی آن را برگیرد و یا سببی از آن برگوید.

هر کس در مورد توحید عبارتی گفت یا اشارتی کرد آن را یا در زمانی اداء کرد و یا به سببی نظر نمود در حالی که این کارها با فضای توحیدی که جز حق نباید بماند سازگار نیست. با آمدن توحید، اثنینیّت از میان می‌رود لذا نه اشاره‌ای در میان خواهد ماند و نه زبانی.

]و قد أجَبْتُ في سالفِ الزمان، سائلاً سألنى عن توحيد الصوفية بهذه القوافي الثلاث:[

در زمان‌های پیشین کسی از من در باره توحید صوفیه پرسید، با این سه بیت پاسخ گفتم.

ما وَحَّدَ الواحدَ من واحد                       إذ كلُّ مَن وحَّدُه جاحدٌ

احدی واحد قرار نداد خدای واحد را زیرا که هر کس او را واحد قرار دهد منکر توحید شده. زیرا توحید طوری است که با حضور او کسی نمی‌ماند تا او را تثبیت کند.

توحيدُ مَن ينطقُ عن نعته‏                      عاريةٌ أبطلها الواحدُ

توحیدی که کسی در وصف خدا بر زبان می‌آورد عاریه‌ای است، خدای واحد آن را باطل می‌کند. زیرا وقتی توحید مطلق به صحنه آید وجود همه‌ی مخلوقات عاریه‌ای می‌شوند.

توحيدُه إيّاهُ توحيُده‏                  و نعتُ من يَنْعُتُه لاحدٌ

توحید او خودش را، توحید است، خودش می‌گوید من یکی هستم و این توحید اوست نه توحیدی که ما بگوئیم. و وصف کسی که او را وصف کند از مسیر خارج است و از حق فاصله دارد.

البته این مباحث، مباحثی است که باید با استادِ ره‌رفته‌ای دنبال کرد. موفق باشید

11382
متن پرسش
با سلام: یک فکری که چند وقتیست مرا به خود مشغول کرده و مرا آزار می دهد این است که: وقتی به تفاوتهای وجود ذهنی و وجود خارج از ذهن یا خارج از من فکر می کنم به صورت بدیهی تفاوتها ی این دو وجود که شامل اثرات و مشخصاتیست که وجود خارجی دارد که در وجود ذهنی نیست می رسم،اما ناگهان فکری برای بنده پیش می آید که شاید این وجود خارجی با این تفاوتها و مشخصات خود مرتبه ای دیگر از وجود ذهنی باشد، اما متاسفانه برای آن استدلالی ندارم که اینگونه نیست، جناب استاد چه استدلالی بیاورم که از این فکر خلاص شوم؟ لطفا مرا راهنمایی کنید چون بدجور فکرم را مشغول کرده.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان که در چند جوابی که در مورد موضوع شک عرض کردم ما به طور بدیهی به موجودات خارجی علم پیدا می‌کنیم و صورت آن‌ها را در ذهن خود داریم و نفس ناطقه‌ی ما به طور بدیهی و به جهت تجردی که دارد، به واقعیات خارج عالم می‌شود و دلیلی ندارد که به ادراکات بدیهی خود شک کنیم. هنر ما آن است که به این نوع شک‌ها که بدیهیات ما را مورد تردید قرار می‌دهد توجه نکنیم. موفق باشید

9337
متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم: یکی از دوستان بنده بیش از دو سال است با نامزدش که عقد هستند اختلاف دارند و دوست بنده درخواست طلاق و نامزدش درخواست مهریه کرده است. با توجه به اینکه طی این مدت بین اینها ماجراهای زیادی اتفاق افتاده دوست بنده از من نظر خواستند چه باید کرد و من هم بهترین گزینه را شما می دانم برای مشورت کردن تا انشاءالله بهترین راه را برای زندگی انتخاب کند لذا اگر امکانش است بفرمایید می تواند با آن شماره قبلی که در اختیار دوستان قرار می دادید با شما تماس بگیرد و حرفهایش را بشنوید و او را راهنمایی کنید.؟ لطفا روز و ساعتش را بفرمایید چون مسله حیاتی است لطفا زود جواب مرا بدهید. اگر شماره تغییر کرده لطفا شماره جدید را بگویید. یا حق
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اساساً تخصص و توان بنده این امور نیست، مضافاً این‌که وقتی برای این کار نمی‌توانم در اختیار عزیزان قرار دهم. موفق باشید
7399
متن پرسش
سلام خوبین بنده شنیدم جناب ابن سینا فرموده نود درصد مشکلات با تلقین قابل حل است ایا این مطلب صحت داره2 اگه بخوام با نظرات ایشان پیرامون سلامت جسمی اشنا شوم چه کتابی را باید بخونم
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: تلقین به معنایی که ابن‌سینا می‌گوید یعنی توجه‌دادن روح به حضرت حق، ولی تلقینی که سوبژکتیویته می‌گوید توجه‌دادن انسان به خودش است 2- کتاب «قانون» ایشان یک کتاب مرجع است و در این کار مفید است ولی فکر می‌کنم کتاب «طهارت» آقای صمدی آملی بهتر بتواند مسائل شما را حل کند. موفق باشید
4793
متن پرسش
باعرض سلام به استاد عزیز بنده مدتی است ذهنم مشغول شده وبه یک سردر گمی رسیده ام که امیدوارم شما جوابم رابدهید:چراکه وقتی سراغ مباحث وسخنرانی های آقای مشایی میروم و زمانی که مباحث وکتاب آقای شریف زاده(آوای خرد)دردفاع ازتفکر آقای مشایی رامطالعه میکنم وبعد آنهارابامباحث ودرس های شما تطبیق میدهم میبینم تقارب بسیاربسیار بالایی بامبانی تفکری شماداردوتطبیق فراوانی با مباحث امام ومحی الدین(در مبحث انسان محی الدین که ازخودشما درس گرفتیم)دارد -وهمین طورآقای شریف زاده نحوه ی عرضه ی دین درتفکر مشایی واحمدی نزاد راوتطابق آن با تفکرامام ره رادر کتابش تبین میکند وبازاین هم با مباحث شما تقارب زیادی دارد وبنده وامسال من از تفکر ومبانی شما به آن رسیده ایم اما وقتی به نقدهای شما به آقای مشایی نگاه میکنم واین که میفرمایید(مضمونا)تفکر مشایی دوراز تفکر امام است به سردرگمی عجیبی میرسم حضرت استاد سوال بنده صرفا ازجهت سیاسی نیست بلکه ازجهت علمی واشرقی هم برایم اهمیت دارد(این سوال نه برای من بلکه برای خیلی از دیگرشاگردان شمامطرح است) تشکروالتماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده اثباتاً و نفیاً در مورد تفکر و مبانی آقای مشائی سخنی نگفته‌ام. عرض بنده آن بود که صلاح نبود آقای احمدی‌نژاد آقای مشائی را به عنوان رئیس جمهور مطرح کنند که دلایل آن را تحت عنوان «چرایی عدم حمایت از کاندیداتوری آقای مشائی» عرض کردم. آن‌چه مهم است سخنان بنده و امثال بنده نیست نهایت ارزش سخنان اینجانب وقتی ظهور خواهد کرد که بتواند خوانندگان عزیز را به ستون‌های اصلی اندیشه‌ی دینی مثل علامه طباطبائی‌ها و مطهری‌ها و حضرت امام و آیت‌الله جوادی و آیت‌الله حسن‌زاده سوق دهد و در همین راستا خواهشمندم مواظب باشید در رجوع به آقای مشائی طوری برخورد نشود که ما در نهایت به اندیشه‌ی سلسله‌ی علماء بزرگ متصل نگردیم زیرا در آن صورت ناخواسته فرقه‌ای خواهیم شد جدا از دریای بیکران سلسله‌ی علماء دین که حامل فقه و حکمت و عرفان‌اند، وای اگر با روحیه‌ی علاقه‌مندی به عرفان و سیر قلبی ارتباط تنگاتنگ با فقه و حکمت در ما ضعیف شود. موفق باشید
630
متن پرسش
به نام خدا با عرض سلام و ادب خدمت استاد طاهر زاده آیا ارتباط رب مقید و رب مطلق و اینکه نیازهایی که هر انسانی دارد توسط رب مقید انجام می شود که توسط حضرت استاد علامه حسن زاده (روحی فدا) بیان می فرمایند همان ارتباط خودِ انسان با پروردگار متعال است که جنابعالی در دروس خود اشاره می فرمائید ؟ از اینکه مزاحم وقت شریف شما پوزش می خواهم . با تشکر و تقدیم احترام
متن پاسخ
علیکم السلام باسمه تعالی مسلّم در همه‌ی این موارد موضوعِ ارتباط با رب‌العالمین در میان است منتها حضرت استاد«مدّ‌ظله‌العالی» نظر به تجلیات خاص دارند که حضرت حق بر اساس سِعه‌ی عبد با او برخورد می‌کند، مثل آن‌که خداوند با طالب رزق به اقتضای ربوبیت در جلوه‌ی رزّاق برخورد می‌کند که می‌گوییم رزّاق‌بودن خداوند جلوه‌ی ربّ است در قید رزّاق‌بودن او. موفق باشید
12334
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر استاد بزرگوار و زحمات فراوانی که متحمل می شوید. اعیاد شعبانیه را تبریک گفته و وصول به فیوضات مخفیه این ماه را برای شما آرزومندم. توفیقی شد جزوه «عرفان اسلامی و روحیه‌ی تمدن سازی عارفان؛ دغدغه‌ی اجتمایی عرفای نجف» را مطالعه کردم. در برخی موارد در حاشیه جزوه اشکالاتی به نظرم می رسید که هنوز بحث واضح نشده است را یادداشت می کردم. هر چند که برخی سوالاتی که پیش آمد را تا حدی خودم برایش جواب دارم اما خواستم این سوالات را با حضرتعالی مطرح کنم تا راهنمایی لازم را بفرمایید. ابتدا خلاصه و نکات مهم جزوه را می نویسم که ببینید برداشت من درست بوده است و بعد سوالات را مطرح می کنم. البته باید تذکر دهم چون سوالات در حین مطالعه به ذهنم می رسد لذا سوالات را در کنار متن جزوه مطرح می کنم و نیز ممکن است سوالات به نوعی تکراری باشد اما چون هر کدام نکته ای را مد نظر داشته است و از زاویه ای خاص سوال پرسیده شده است لذا همه سوالات را می آورم تا حضرتعالی با مطالعه همه سوالات فضای حاکم بر ذهنیت بنده را درک کنید و بر ان اساس جواب دهید. با تشکر فراوان از شما. التماس دعا خلاصه جزوه: به نظرم کل این جزوه را می توان در نکات زیر خلاصه کرد: • جایگاه والای مکتب نجف نزد رهبر انقلاب: «... مهم این است که این حرکت عظیم سلوکی و ریاضتی را نه با طرق من در آوردی و تحلیلی - مثل بعضی از سلسله‌ها و دکان‌های تصوف و عرفان و مانند این‌ها - بلکه صرفاً از طریق شرع مقدس آن هم با خُبْرَوِیَت بالا به دست آوردند...» • حضور تاریخی عارفان حقیقی و عدم انزوا در جامعه • عرفان مکتبی در کنار فقاهت نیست بلکه عرفان نگاه خاص الخاص است به اسلام (عرفان شیعی فقاهتی) اصلي‌ترين تفاوت اين مكتب عرفاني با ساير مكاتب، درآن است که غرض از سير و سلوك را فقط رسيدن به نهايت درجه‌ی عبوديت و بندگي می‌داند، كه ملازم با معرفت خداوند متعال به نحو ممكن است. توجه ملاصدرا که مقابل فقها ننشیند و لذا علامه مجلسی در شرح روایات به ملاصدرا نظر دارد هرچند که همفکر او نیست. • توجه عرفای نجف به مکتب محی الدین در بروز علمی معارف تشیع. • حضور تاریخی مکتب نجف بر اساس ظهور غیبی اراده خدا در جریان شروع این مکتب بدست مولا قلی جولا و بعد مرحوم شوشتری • حضور اراده غیبی الهی در آن موقف تاریخی جهت مبارزه با ظلمات مدرنیته • اراده روح اسلامی عرفا به نزدیکتر شدن به اسلام • تشکیل جامعه توحیدی و تمدن اسلامی، جهت تحقق حقیقت توحید، مد نظر عارف است • دینداری حقیقی و عبودیت حقیقی در بستر جامعه شکل می گیرد و اینکه باید از طریق یک جمع مومنانه به سمت حق حرکت کرد(واعتصموا بحبل الله جمیعا) چرا که حیات توحیدی و رجوع به حق با جمع مومنان محقق می شود. • دفاع مقدس ما هم ادامه روحیه تمدن سازی عرفای نجف است • حضرت حق در هر زمانه ای به یک اسمی تجلی می کند و هنر عارف واقعی این است که در زمانه خود بفهمد حضرت حق بر اساس کدام اسم تجلی کرده است و بر طبق آن در زمانه خود عمل کند و خود را در مسیر این تقدیر و اراده الهی قرار دهد که همین باعث شور و شوق عارف می شود. • عرفای نجف بخاطر توجه به تقدیرات زمانه سعی کردند که مکتب عرفانی جدای از مکتب فقهی نشود تا بتواند آن تاریخ را جلو ببرد. • عارف بر اساس قاعده فوق همیشه در تاریخ زمانه خود به سر می برد و لذا همانطور که عرفای نجف در تاریخ خود سعی کردند عرفان با تفقه جدا نشوند رزمندگان دوران جنگ هم متوجه شروع تاریخ جدید بعد از انقلاب شدند و می دانستند که باید خود را به دست امام خمینی بدهند و لذا این چنین شورآفرینی کردند و به فنای ذاتی رسیدند. • اگر مرحوم قاضی هم در دوران جنگ بودند حتما می رفتند جبهه. • تا یک حیات اجتماعیِ توحیدی را به افراد پیشنهاد نکنیم، عرفان به معنای اعتصام به حبل الله است معنا پیدا نمی‌کند. باید ثابت کرد بدون حیات اجتماعی، عرفان بر قلب‌ها ظهور نمی‌کند - هرچند در هر تاریخی شکل حیات اجتماعی متفاوت است وگرنه تصور آن که می‌توان در یک حیات فردی به عرفان واقعی رسید، باز تأکید می‌کنم یک توهّم عقیم و بی‌نتیجه است. • اعتصام به حق در زمانه ما از طریق انقلاب اسلامی رخ می دهد و رجوع و سلوک ما به سمت خدا تنها از طریق انقلاب است. • حیات دینی عرفای بزرگ ما در راستای حضور تاریخی زمانه‌ی خود، در ازای یک حیات تاریخی بزرگتر یعنی تحقق ظهور مهدی (عج) گرفته است ما نیز باید بحث‌های عرفانی را در راستای فهم و تحقق آن هدف معنا کنیم. • تمام حرکات و گفتار امام خمینی (ره) را هم باید در راستای حضور در حیات تاریخی معنا شود لذا حتی تفسیر سوره حمد ایشان را باید اینگونه دید که ایشان احساس کردند برای تمدن اسلامی در این زمانه باید این معارف را به صورت عمومی مطرح کرد. • انقلابی الهی در ذیل وجود مقدس حضرت مهدی(عج) انجام شده که سیر آن از آدم شروع و به انقلاب مهدی می‌رسد و ما باید در این انقلاب و در این تاریخ برای اینکه خودمان حیات دینی مناسبی را دنبال کنیم، حیاتی انقلابی داشته باشیم و در چنین فضایی عرفان را دنبال کنیم تا به شور و شوق عرفای سلف برسیم وگرنه با فلسفه و عرفان مرده روبه‌رو خواهیم شد. • عرفای بزرگ مواظب بودند تا یک گروه و فرقه نشوند و فقه در مقابل عرفان قلمداد نشود وگرنه اعتصام به حبل الله به صورت جماعت از دست‌شان می‌رفت و عملاً حاجت دشمن برآورده میشد که عرفا را از اسلام جدا کنند. • سیر در مراتب توحیدیِ بالاتر، انسان را از فعالیت‌های منطقیِ اجتماعی خارج نمی‌کند، بلکه سالک را از فعالیت‌ها‌ی پوچ که توهّم‌ها منجر به آن‌ها شده است باز می‌دارد. • عرفای بزرگ متوجه شده اند که برای بنای تمدن اسلامی اخلاق و عقاید هم لازم داریم که نباید از آن غفلت کرد و لذا خود را وقف برآورده شدن این نیاز کردند. سوالات: 1. در قسمتی از جزوه فرمودید: آنچه می‌توان از ظهور تاریخی مکتب عرفانی نجف فهمید حضور اراده‌ی غیبیه‌ی الهی است که باید آن مکتب در آن مقطع وارد تاریخ ما می‌شد تا شرایط جدیدی که در عالم به وجود آمده بود با تغذیه‌ی خاص معنوی و عرفانی همراه باشد و پا به پای حضور ظلمات مدرنیته در عالم، این مکتب عرفانی به صحنه بیاید و مانع از آن شود که معنویت به حاشیه رود. حال سوال این است: واقعا چرا باید خداوند برای حفظ دینش اینگونه اراده غیبی را بیاورد چرا این معارف و دستورات به تفصیل در خود سخنان اهل بیت (ع) نیامده بود تا دیگر شبه و تفرقه ای در بین نباشد که این دستورات را از خودشان در آورده اند. واقعا چرا این دین شناسی عمیق که ابن عربی و ملاصدرا و دیگر بزرگان می گویند را در دستورات دینی در نگاه اولیه نمی یابیم؟ اگر شرایط تاریخی عرفای نجف مقابله با ظلمات مدرنیته بود این مقابله چگونه صورت گرفت و اساسا سلوک عرفانی آنها چگونه منجر به مقابله با این ظلمات شد؟ در زمانه امروز و بعد از انقلاب هم به نظر می رسد که هنوز این ظلمات حاکم هستند و لذا هنوز هم مقابله با این ظلمات را داریم لذا نباید شرایط تاریخی ما با عرفای نجف به این لحاظ فرقی کرده باشد. اگر این استدلال درست باشد تفاوت سلوک رزمندگان با عرفای نجف در چه چیزی خواهد بود؟ 2. در صفحه 13 می فرمایید که روحیه عرفانی عرفای نجف و مرحوم قاضی در انقلاب و جنگ نقش داشته است. اما این ادعا خیلی ملموس نیست و باید ارتباط آن مشخص شود چرا که آن چیزی که از سیره این بزرگان معروف است رسیدگی به شاگردان است و کار آنچنانی برای جامعه ندارند. در واقع چه روحیه ای از عرفای نجف به رزمندگان جنگ منتقل شده است و چگونه منتقل شده است؟ 3. در صفحه 14 هم می گویید که عرفای نجف دنبال نظام سازی بودند اما باید به صورت مصداقی و یا حداقل جریانی مشخص شود که چگونه مکتب نجف دنبال نظام سازی بوده است. اصلا چرا این بزرگان که حیات اجتماعی توحیدی داشتند نتوانستند مثل امام خمینی (ره) عمل کنند. و حتی چرا بعد از شروع نهضت نتوانستند همراهی خوبی با انقلاب امام بکنند؟ 4. می فرمایید «اصل عرفان درک تقدیری شرایط تاریخی هر زمان و خود را در دل آن تقدیر قرار دادن است» آیا این مطلب باعث نمی شود که ما یک راه و روش ثابت برای سلوک نداشته باشیم و بگوییم که بسته به زمانه سلوکها متفاوت می شود که البته این قابل قبول است اما در آن صورت دیگر مثلا روش علامه قاضی در این زمانه کارساز نباید باشد و بلکه تنها سلوک امروز مشابه سلوک شهدا است. در حالیکه خود حضرت عالی جاهای مختلف به دستورات سلوک علامه قاضی استناد می کند. جمع سلوک شهدا با روش علامه قاضی چیست؟ آیا شهدا ادامه سلوک عرفای نجف اند یا یک سلوک جداگانه ای براساس شرایط تارخی خودشان دارند؟ 5. در اواخر جزوه باز اشاره می کنید که باید به شور و شوق عرفای سلف برسیم. آخرش مشخص نشد که عرفان عرفای سلف را عینا دریافت کنیم و در عین حال انقلاب را هم داسته باشیم یا اینکه نوعی عرفان دیگری باید به صحنه بیاید یا تلفیق عرفان و انقلاب است که باز دقیقا ماهیتش مشخص نیست. متوجه شرایط جدید می شویم و اینکه باید سلوکی متفاوت باشد را هم متوجه می شویم اما نسبت عرفان و سلوک با انقلاب مشخص نیست. شما از یک طرف عرفان غیر انقلابی را قبول ندارید که درست است و از طرفی می گویید عرفای قبل همه در شرایط تاریخی خود درست زندگی کرده اند. تطبیق در زمان حاضر چیست؟ آیا تطبیقش این است که مثلا رزمندگان در جبهه ها به مقاماتی رسیدند یا اینکه در غیر فضای جبهه و در همین شرایط کنونی باید دقیقا چه کرد؟ آیا دنبال استاد و مسائل سلوکی باید رفت یا اینکه فقط دل به انقلاب داده و هر آنچه که خود متوجه می شویم را عمل کنیم؟ 6. در یکی از پرسش و پاسخها از آیت الله شجاعی مثال می زنید که به حکم وظیفه کار اخلاقی و عرفانی را بر اجرایی ترجیح داده اند که این موضوع باعث شد من این متن را در کنار این پرسش بنویسم: حقیقتش سخنان حضرت استاد دو پهلو جلوه می کند از یک طرف مثال رزمندگان زده می شود که در این تاریخ نوع دیگری سلوک کردند و ما هم باید به این نوع سلوک راه یابیم که نتیجه اش این می شود که سلوک اساتید عرفانی که دستورات خاصی را می دهند ضرورتی ندارد و از طرفی کار مثل آیت الله شجاعی را تحسین می کنید که بیشتر ناظر به همان سلوک عرفای نجف است واقعا انسان می ماند که در مقام عمل چه باید بکند؟ آیا برویم و اساتیدی که هستند را پیدا کنیم و مثل همان مسیر برویم و البته نظر به انقلاب هم داشته باشیم یا اینکه دست از این عرفان بازی به نظر برخی برداشته و کمک کار انقلاب باشیم؟ ممکن است بگویید این هر دو با هم قابل جمع اند اما حقیقتش این است که اگر بخواهیم برای انقلاب کار کنیم آنقدر کار هست که دیگر وقتی برای این دستورات و سلوکها باقی نمی ماند و از طرفی این سلوکها نیازمند وقت اینچنین و خلوتها و ... هستند (مثلا خودم نزد یکی از بهترین و نزدیکترین شاگردان مرحوم پهلوانی رفتم ایشان گفتند که در راه سلوک گاهی باید روزی بیش از 3 ساعت وقت بگذارید که این در شرایطی است که ما الان آنقدر برای کارهای علمی و عملی که به عقیده خودمان در راستای انقلاب است وقت کم داریم که به زحمت یک ساعت می توانیم خالی کنیم) 7. در قسمتی از جزوه می فرمایید که ابن عربی هم متوجه حضور تاریخی خود شده است اما در جلسات عرفان (فکر کنم جلسه 16 یا 17) فرمودید که محی الدین محال است به این مرتبت برسد چرا که نظر به جامعه توحیدی نداشته و به صورت فردی نگاه می کرده است (نقل به مضمون) إن شاء الله با راهنماییهای شما بتوانیم راه کار عملی برای سلوک انقلابی در زمانه حاضر را پیدا کرده و به دیگران هم گوشزد کنیم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید هرگز نمی‌توانید جواب این سؤالات خود را با خواندن یک جزوه به‌دست آورید و هیچ نویسنده‌ای هم همه‌ی اصول موضوعیه‌ی سخن خود را در یک نوشته مطرح نمی‌کند و سپس نتیجه بگیرد. بسیاری از مبانی این جزوه در دو کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و «امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» مطرح است و آن‌هم تازه در صورتی قابل استفاده خواهد بود که با نگاهِ وجودی به آن متون رجوع شود و نه با نگاه مفهومی و به‌دست‌آوردن علم حصولی. مخاطبان این جزوه طلبه‌هایی بودند که مبانی را می‌شناختند. از طرفی مگر مطالبی که ملاصدرا و ابن عربی می‌گویند بر اساس همان آیات و روایاتی نیست که بدان استناد می‌نمایند؟ و مگر روایات ما نمی‌گوید قرآن هفتصد بطن دارد؟ علامه طباطبایی در کتاب «رسالة الولایه» با دقت تمام نشان می‌دهند که این خودِ دین است با ابعاد مختلف، نه آن‌که عرفا و حکما چیزی بر دین افزوده باشند. از طرفی بنده معتقدم بهترین کار در رابطه با مطالعه‌ی چنین کتاب‌ها و جزوات آن است که تلاش کنید خودتان جواب سؤالاتتان را از فضای متون به‌دست آورید نه این‌که با اندک مجهولی که پیدا می‌کنید سریعاً یک سؤال برای خود ایجاد کنید و متوقف شوید. در این رابطه و در رابطه با این متون مولوی می‌گوید:

چون گهر در بحر گويد بحر كو

 

وآن خيالِ چون صدف‏ ديوار او

گفتن آن كو، حجابش مى‏شود

 

ابرِ تابِ آفتابش مى‏شود

     

با این‌همه اگر احساس کنید نمی‌توانید با متن ارتباط پیدا کنید و اشارات متن شما را معطوف به نکته‌ای نمی‌کند سعی کنید وقتتان را در مسیر دیگری صرف کنید. بنده در مورد خودم هم این‌طور بوده که اگر می‌خواستم با اندک سؤالی که این نوع متون برایم پیش می‌آورد سؤال برای خود ایجاد کنم بسیاری از این‌گونه کتاب‌ها را مطالعه نکرده بود! حتی فکر کنم قرآن هم نمی‌توانستم بخوانم. باید تلاش کرد بیش از آن‌که به مفاهیم جملات نظر شود به جایگاه و اشارات آن‌ها نظر نمایید مثل این‌که در مورد آیت اللّه شجاعی در رابطه با عرایض بنده در آن جزوه طوری با سؤال روبه‌رو شده‌اید که می‌فرمایید نتوانستید موضوع را با نظر به حرکات رزمندگان جمع کنید، در حالی‌که وقتی ملاحظه کنید آیت اللّه شجاعی متوجه شدند باید برای ادامه‌ی انقلاب زیربنایِ یک کار اخلاقی و سلوکی را شکل دهند تا رسالت خود را در این تاریخ انجام دهند، دیگر جنابعالی نتیجه نمی‌گیرید که سخن دو پهلویی در کار است بلکه موضوع «مداد العلماء افضل من دماء الشّهداء» پیش می‌آید. متونی در دست تهیه است که إن‌شاءاللّه بعد از آن دو کتاب می‌تواند کمک‌کار باشد. در هر صورت سخت معتقدم تاریخی شروع شده است که ما برای ادامه‌ی حیات دینی در این ظلمات غلیظ دنیای مدرن باید نگاه عرفانی را در سطح عموم به میان آورد و بر قله‌ی خدمات عرفای گذشته در جاده‌ای که حضرت امام روح اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» گشوده‌اند، کار را جلو برد و زیرساخت‌های فکری این نوع ورود را باید فراهم نمود. موفق باشید

10073

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد وقت بخیر: نظر حضرتعالی را در خصوص پرسش و پاسخ ذیل که مربوط به نشریه سپیده دانایی از دکتر محمود گلزاری است را می خواستم بدونم: با خیانت همسر چه برخوردی باید کرد؟ پشیمان است، رازداری کنید. پرسش یکی از مخاطبان مجله: «مردی 45 ساله هستم و 2 سال است که در کانادا زندگی می کنم. در سن 20 سالگی به اصرار خانواده با دختری ازدواج کردم و اکنون 3 فرزند دارم. همسرم قبل از مسافرت به کانادا از لحاظ تقوی و نجابت شهره ی فامیل بود ولی پس از مسافرت متوجه ارتباط او با یکی از دوستانم شدم. برای روشن شدن موضوع اقدام به ضبط صدای او در زمانی که در منزل نبودم کردم و متأسفانه شکّم تبدیل به یقین شد. این ارتباط در حد یک تلفن نبود. طبیعی است که مدتی به زد و خورد و جنگ و دعوا گذشت. به مادرش از طریق تلفن خبر دادم ولی او نیز باور نکرد. همچنین دکتر معالج وی، به داشتن افسردگی شدید او بر اثر تنهایی و حس کینه ی شدید از من به خاطر مسافرت و جدایی از خانواده اذعان کرده است. ماه گذشته او به همراه فرزندانم به ایران برگشتند. اکنون فرزندانم برای آشتی دادن ما تلاش می کنند. با توجه به شرایط سنی آنها نمی توانم وخامت اوضاع را بیان کنم و از طرفی مطمئن هستم که این زن به من حلال نمی باشد. نمی دانم چه کنم؟ هم اکنون دختر بزرگم به شدت از من کینه دارد که چرا این قهر و دعوا را تمام نکردی و به شدت عصبی شده است. پسرم هر شب با نیت آشتی من و مادرش دعای توسل می خواند. قبول نکردن خواهش فرزندانم ضربه ای جبران ناپذیر دارد. از طرف دیگر، همسرم نیز به شدت از کرده ی خود پشیمان است. لطفا من را راهنمایی کنید.» ................................................. پاسخ دکتر محمود گلزاری: برادر خوب و بلادیده، سلام. بلا در معارف اسلامی به معنای آزمایش است. «اذابتلی ابراهیم ربه بکلمات» (بقره؛ 124) و نیز دقت کنید در معنای آیه ی 35 سوره ی انبیاء که خداوند می فرماید: «و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه؛ ما شما را از طریق شرها و خیرها آزمایش می کنیم.» امیدوارم شما و همسرتان از این آزمایش شری که پیش آمده سربلند بیرون آیید. برای این کار توجه شما را به نکات زیر جلب می کنم: 1- همسرتان با آن که مرتکب گناهی کبیره شده، همچنان بر شما حلال است و عقد شرعی شما با کار خطای او فسخ و باطل نشده است. 2- انسان غیرمعصوم از کوچک و بزرگ به دلیل اختیاری که دارد در معرض انواع اشتباهات و گناهان است. ما هر روز، دانسته و ندانسته، گناهان ریز و درشتی را انجام می دهیم و متأسفانه چون حالت پشیمانی به ما دست نمی دهد، به فکر اصلاح خودمان نمی افتیم! 3- اصل توبه که بازگشت به وضعیت پاک و سالم است، «پشیمانی» است و همسر شما بر خلاف بسیاری از گناهکاران براستی پشیمان است و این خود نشانه ی پذیرفته شدن توبــــه ی او است. قدر این حالت زیبا و معنوی اش را بدانید. 4- دربارهی مشکل پیش آمده رازداری کنیــــد. حتی اگر فرزندانتان چیزی دانسته اند، بگویید اشتباه کرده اند و منکر آن شوید. آبروریزی از بندگان خداوند، از هر گناهی بزرگتر است. 5- از یک روانشناس باتجربه و دین باور برای بازسازی همه ی اعضای خانواده کمک بگیرید و به کمک او نقاط ضعف هر کدام از شما دو نفر، زن و شوهر، و مشکلی را که در ارتباط با هم داشته اید با واقع بینی بررسی کنید. 6- به خداوند و خودتان قول دهید که دیگر در ذهنتان مسئله را مرور نکنید تا چه رسد به اینکه با صراحت و کنایه آن را به همسرتان گوشزد کنید. 7- در پایان این گفته ی مولای موحدان، امام علی(ع) را به خاطر بسپارید: « گناهی که باعث اصلاح و رشد تو شود، بهتر از کار خوبی است که بر خودبینی و غرورت بیفزاید.»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم جواب خوبی داده‌اند به‌خصوص که آن آقا خودش هم معتقد است همسرش به‌شدت پشیمان شده، یعنی از آن کار کثیف بسیار متنفر است. موفق باشید
نمایش چاپی