باسمه تعالی: سلام علیکم: حقیقتاً اگر آیت الله جوادی از نادر علمایی نبودند که به شدت مقام معظم رهبری را تأیید نمیکردند، راحت میتوانستیم مسئله را برای خود حل کنیم و بگوییم آیت الله جوادی در این موارد که نقد آقای هاشمی است، با رهبری اختلاف دارند و بدین دلیل است که بنده تصور میکنم قضیه باید چیز دیگری باشد و آیت الله جوادی از حرکات آقای هاشمی تفسیر دیگری باید داشته باشند به خصوص که اگر آقای هاشمی قبل از صحبت رهبری چیزی را تأیید کرده باشند و بعد رهبری آن را نفی کنند به معنای آن نیست که آقای هاشمی در مقابل رهبری چنین گفتهاند. بعضی از نکاتی که فرمودهاید از این جنس است ولی به هر حال نامهی بدون سلام او که منشأ فتنهی سال 88 شد؛ از خاطرهی تاریخ انقلاب پاکشدنی نیست، هرچند نمیخواهیم بگوییم آن نامه علت اصلیِ آن فتنه شد و آقای هاشمی را پشتیبان فتنه بدانیم، اما بالاخره معنای آن نامه بسیار معنای تلخی بود. آنچه بنده در این موارد و امثال آن تأکید دارم عقل و ادب ادامهی انقلاب در این تاریخ است بدین معنی که سعهای باید که در آن سعه، انقلاب اسلامی جایگاه چنین افرادی را تعیین میکند که نه آن جایگاه صفر محض است و نه تأیید محض بلکه شعوری و بصیرتی در این مرحله از انقلاب نیاز است که با همهی طول و تفصیلهای طیف شخصیتی افراد بتوانیم نسبت مناسبی با افراد بیابیم و این مرحلهی بلوغ انقلاب اسلامی است و عبور از خطر دو قطبی شدنی که ما را هنوز در مرحلهی قبل از انقلابی که مقابلهی کفر با ایمان بود قرار میدهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرکس کمترین رجوع را به آثار محیالدین داشته باشد، مسلّم او را یک دانشمند بزرگ اسلامی میداند، با احاطهی بسیار فوقالعادهای که به متون دینی دارد. ولی هیچ اندیشمندی مطلقاً تسلیم تفکرات ایشان نمیشود و حدّاقل در بعضی موارد نمیتوان سخن او را پذیرفت. که یکی از این موارد، موضوعِ «مخلّدبودن» گناهکاران در آتش در عینِ رفع عذاب است. حتی جناب ملاصدرا که در جلد 9 اسفار، صفحهی 346 به استقبال سخن محیالدین رفته و معتقد میشود عذاب، دائمی نمیباشد و معتقد است از آنجایی که قرآن میفرماید: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ»(اعراف/179) به یقین عدهی زیادی را برای جهنم آفریدیم. پس ذات عدهای برای جهنم است و از این جهت که ذات آنها با جهنم مناسبت دارد نباید جهنم برای آنها آزاردهنده باشد و به همین جهت از درخت زقّوم با ولع میخورند در کتاب «عرشیه» که از آخرین آثار اوست از عقیدهی قبلی برمیگردد و معتقد میشود دار جهنم دار آلام و رنجِ ابدی است. در کتاب «عرشیه» این طور شروع میکند: صاحب فتوحات مکیه، ابن عربی، در این باب امعان نظر کرد و در آن کتاب، بحث فراوان نمود و در فصوص گفت: اما دوزخیان، فرجام کار آنها به سوی نعمت است؛ زیرا صورت آتش برای دوزخیان پس از سپری شدن مدت عقوبت، سرد و سلامت میشود. «و اما انا و الّذي لاح لى بما انا مشتغل به من الرياضات العلميّة و العمليّة ان دار الجحيم، ليست بدار النعيم و انما هى موضع الألم و المحن و فيها العذاب الدائم، لكن آلامها متفننة متجددة على الاستمرار بلا انقطاع و الجلود فيها متبدلة.» امّا من، آنچه که برایم با اشتغال به ریاضتهای علمی و عملی، ظاهر و آشکار شده، این است که دوزخ و سرای جحیم جای نعمت نیست بلکه جای درد و رنج است و در آن، عذاب دائم و همیشگی وجود دارد امّا رنجها و دردهایش گوناگون و نو به نو و در عین حال پیوسته و بدون پایان است. پوستها در آن دگرگون میشوند. آنجا جای راحتی و آسودگی و رحمت و آرامش نیست؛ زیرا منزلت دوزخ و دار جحیم در آن سرای، همانند منزلت عالم کون و فساد، از این عالم دنیاست. (ملا صدرا، عرشیه، انتشارات مولى، 1361، ص 282.)
علامه طباطبایی«رحمةاللّهعلیه» پس از بحث بر روی آیات 163 تا 167 سورهی بقره، بحثی را در همین رابطه به میان میکشند و میفرمایند:
«این مسئله مطرح است كه آيا عذاب قيامت انقطاع مى پذيرد و يا خالد و جاودانه است، مسئله اى است كه نظريه علماى اهل بحث در آن مختلف است، هم از نظر ادلهی عقلى و هم از جهت ظواهر لفظى. و آنچه در اين باره ميتوان گفت، اين است كه از جهت ظواهر لفظى، بايد دانست كه كتاب خدا نص است در خلود و جاودانگى و مى فرمايد: «وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ»، ايشان به هيچ وجه از آتش بيرون نخواهند شد، و سنت از طرق ائمهی اهل بيت (ع) نيز آن قدر زياد است كه به اصطلاح به حد استفاضه رسيده.
از جهت عقل، باید گفت: نعمت و عذابِ عقلى كه عارض بر نفس مى شوند، به خاطر تجردش و تخلقش به اخلاق و ملكات فاضله يا رذيله و يا به خاطر احوال خوب و بدى كه كسب كرده. اين احوال و ملكات در نفس، صورتى نيكو و يا قبيح ايجاد مى كند كه نفسِ سعيده از آن صورتِ نيكو متنعم، و نفسِ شقي از آن صورتِ قبيح متألم ميشود. و در صورتى كه اين صورتها در نفس رسوخ نكرده باشد و صورى ناسازگار با ذات نفس باشد، به زودى زايل مى گردد، براى اينكه عقل براى ناسازگارى دوام و اكثريت نمى بيند و قسر، فشار، زور و ناسازگارى محكوم به زوال است (پس اگر ذات نفس سعيده باشد، صورتهاى رذيله و زشت دير يا زود از آن زايل مى گردد و اگر ذات نفس شقی باشد، صورتهاى نيكو و جميل كه در آن نقش بسته، به زودى زايل ميشود). و نفس خودش ميماند و آن سعادت و شقاوت ذاتياش، پس اگر نفس مؤمن به خاطر گناهانى صورتهاى زشتى به خود گرفت، سرانجام آن صورتها از بين مى رود، چون با ذات نفس سازگار نيست همچنان كه نفسِ كافر كه ذاتاً شقى است، اگر به خاطر تكرار كارهاي صالح صور حسنه اى به خود گرفت، آن صور بالأخره از نفس زايل ميشود، چون محيط نفس با آن سازگار نيست و همهی اين مطالب روشن است. و اما در صورتى كه صورتهاى عارضه بر نفس، در نفس رسوخ كرده باشد، و در نتيجه صورت جديدى و نوعيت تازه اى به نفس داده باشد، مثلاً او را كه انسان بود و داراى صورت انسانيه بود، بخيل كند كه چنين انسانى يك نوع جديدى از انسانيت است، همانطور كه ناطقه وقتى با جنس حيوان ضميمه شود يك نوع حيوان درست مى كند كه نامش انسان است و اين هم معلوم است كه اين نوع يعنى انسان، نوعى است مجرد در نفس، و موجود مجرد دائمى الوجود است؛ در نتيجه هر گناهى كه از او صادر شود، در صورتى كه نفس او سعيده باشد و با گناه سنخيت نداشته باشد و خلاصه عوامل خارجى گناه را به گردنش گذاشته باشد، در چنين صورتى وبال و عذاب آن گناهان را مى چشد و پاك ميشود، و از عذاب نجات مى يابد و در صورتى كه نفس او شقى باشد و با گناه سنخيت داشته باشد در اين صورت هرچند كه هرچه از چنين نفسى سر مى زند به اذن خدا است و ليكن از آنجا كه گناهان بدون قسر و فشار از او سر مى زند، چون نفس او نفسى گناه دوست است، لذا چنين نفسى دائماً در عذاب خواهد ماند. و مَثَل چنين انسانى كه دائماً گرفتار و معذّب به لوازم ملكات خويش است به وجهى مثل كسى است كه به مرض ماليخوليا و يا مرض كابوس دائمى مبتلا شده كه دائماً صورتهايى هولانگيز و وحشت آور و زشت از قوهی خياليه اش سر مى زند، چنين كسى همواره از آن صورتها فرار مى كند و با آنها در جنگ و ستيز و بالأخره در عذاب است، با اينكه خود او اين صورتها را درست ميكند و صدور آن از نفسش به قسر قاسر و به فشارى از خارج نيست، و كسى اين صورتها را در نفس او مجسم نكرده، بلكه كار، كار نفس خود او است، ولكن هر چه باشد بالأخره از آن صورتها رنج مى برد و از آن صورتها مى گريزد و مگر عذاب، غير آن چيزى است كه انسان قبل از ابتلاء بدان از آن ميگريزد؟ و بعد ازآنكه بدان مبتلا شد، در جستجوى خلاصى از آن بر مى آيد؟ و اين تعريف و مثال بر آن امور زشت و صورتهاى غير جميل كه انسان شقى در دار آخرتش با آنها روبهرو ميشود، صدق مى كند، پس معلوم شد كه عذاب جاودانه و انقطاعناپذير، از انسان شقى، خود شقاوت و بدبختى ذاتى او است، و قاسرى و خلاصه كسى او را بدان مبتلا نكرده است. حال كه مسئلهی خلود در عذاب برايت روشن گرديد، اينك اشكالهايى كه به آن كرده اند از نظرت مى گذرد، آن وقت خواهى ديد كه تا چه حد فاسد و بىپايه است.
اشكال اول اينكه؛ خداى سبحان با اينكه داراى رحمت واسعه است، چگونه رحمتش اجازه ميدهد كسى را بيافريند كه بازگشت او به سوى عذاب دائم باشد، عذابى كه هيچ موجودى تاب تحمل آن را ندارد.
دوم اينكه؛ عذاب وقتى عذاب است كه با طبع معذب سازگار نباشد و يا به عبارت علمى قسرى و غير طبيعى باشد و در جاى خود مسلم شده، كه قسر دوام ندارد، پس چگونه عذاب دائمى تصور ميشود؟
سوم اينكه؛ بندهی خدا هر گناهى هم كه كرده باشد، بالأخره پایان داشت، مثلاً هفتاد سال گناه كرد، چرا بايد تا ابد معذب باشد؟ و آيا اين ظلم نيست؟
چهارم اينكه؛ افراد شقى هم همان دخالت و تأثير را در نظام تكوين دارند كه افراد سعيد دارند، و خدمتى كه آنان به اين نظام كرده و مى كنند، از خدمت افراد سعيد كمتر نيست، چون اگر نيك بنگرى زمينهی سعادت افراد سعيد را همين اشقيا فراهم نموده و مى نمايند، پس ديگر چرا بايد در عذاب دائمى معذب باشند؟
پنجم اينكه؛ عذاب هر متخلف و نافرمانبر به طور كلى براى اين است كه عذابكننده آن نقصى را كه به وسيلهی نافرمانى متخلف و ظالم متوجه او شده، جبران كند، كه اين جبران را به عبارتى كوتاه تر انتقام هم مى گوييم، و انتقام از خداى تعالى تصور ندارد، چون عصيان و نافرمانى بنده، نقصى بر او و بر مقام ربوبى او وارد نمى كند تا بخواهد با عذابكردن عاصى، آن را جبران نمايد، و اين اشكال تنها مربوط به عذاب دائم نيست بلكه به عذاب موقت نيز متوجه ميشود، چيزى كه هست در عذاب دائم بيشتر وارد است.
اين بود آن اشكالها كه بر عذاب خالد كرده اند، البته اشكالهاى ديگرى نظير اينها كرده اند، و خوانندهی عزيز اگر آن طور كه بايد به معناى بيانى كه ما دربارهی خود در عذاب كرديم، احاطه پيدا كند، خواهد ديد كه اين اشكالها از اصل ساقط است، براى اينكه گفتيم: عذاب خالد اثر و خاصيت آن صورت نوعيه شقاوتبارى است كه نفسِ انسان شقى به خود گرفته، اين نوع انسان هم نميتواند نوع ديگرى شود، چون تصور و گفتگوى ما از چنين نفسى بعد از آن است كه نخست به اختيار خود گناهانى مرتكب شد و سپس به دنبال آن گناهان احوالى پى در پى در نفس او پديد آمد، و به دنبالش استعداد شديدى در ذات نفس پيدا شد. و همين شدتيافتن استعداد نفس، علتى است كه در تمامى حوادث باعث ميشود صورتى متناسب با آن استعداد در نفس پديد بياورد. در نتيجه همانطور كه بعد از انسانشدن نان و گوشت و ميوه و عناصر و مواد ديگرى كه انسان مركب از آن است، ديگر صحيح نيست بپرسيم چرا اين مركب شعور پيدا كرده و چرا فكر دارد و چرا و چرا و صدها چراى ديگر، براى اينكه پاسخ به همهی اين سؤالات يك كلمه است، و آن اين است كه چون انسان شده، همچنين در مورد بحث ما، صحيح نيست بپرسيم چرا شقاوت دست از يقه او بر نميدارد و دائماً آثار شقاوت از آن سر مى زند؟ كه يكى از آن آثار، عذاب جاودانه است، چون جواب همهی اينها اين است كه چون او به دست خود و به اختيار خود، خود را شقى ساخت، يعنى انسانى خاص كرد كه شقاوت، لازمهی وجود او است».[1]
آیتاللّه جوادی معتقدند مسئلهی ابدیت عذاب بدون شناخت انسان میسر نیست و اگر انسان یک گوهر داشته باشد آن وقت میتوان بحث کرد آیا این عوارض در جهنم عارض بر جان انسان شده یا همسنخ انسان است و اگر همسنخ انسان است دیگر عذاب نیست و اگر همسنخ انسان نیست ابدی نیست. ولی وقتی انسان دارای یک گوهر نبود و دارای فطرت و طبیعت بود موضوع متفاوت میشود بدین معنا که فطرت او آنچه را طبع او به عنوان ملکاتِ خلاف شریعت در خود نهادینه کرده است نمیپذیرد و همواره این تضاد که مسخر به انواع عذابهای رنجآور میشود در چنین انسانی باقی است.
البته در موضوعِ ختم ولایت نیز اگر نتوانیم توجیه کنیم که منظور او از ختمِ ولایتبودنش، ختمِ ولایت جزئیه است؛ اشکال اساسی به او وارد خواهد بودبه طوری که مرحوم سید حیدر آملی با همهی ارادتی که به محیالدین دارد، در مسئله ختم ولایت به او سخت می تازد و کشف او را بر خلاف حقیقت می داند.
و در مورد عصمت خلفاء، اساساً محیالدین چنین ادعایی ندارد، بلکه برعکس؛ در فصوص چندین مورد به نقد آنها پرداخته، با این مضمون که مثلاً در مورد جناب ابابکر میگوید این حدّ فهم او بود و بعد به نقد آن سخن میپردازد. و از این مهمتر؛ غفلت نفرمایید که برای اهل تحقیق مسلّم شده که پس از محیالدین در نسخههای فتوحات تحریفاتی صورت گرفته است. در این مورد نظر جنابعالی را به کتاب «جدال با مدعی» از استاد دکتر حسین غفاری جلب مینمایم. مضافاً آنکه محیالدین در مورد امام علی«علیهالسلام» و اهلالبیت و حضرت مهدی«علیهمالسلام» جایگاه خاصی قائل است، در آن حدّ که بعضی معتقدند او شیعهای بوده است که مجبور شده تقیّه نماید. و با همهی این اوصاف مثل هر دانشمندی باید او نقد شود و این خطاست که به جهت بزرگیهای او، لباس عصمت به او پوشانده گردد. موفق باشید نقدهایی که بر محیالدین بن عربی هست
[1] - ترجمهی تفسير الميزان، ج1، ص: 623
باسمه تعالی: سلام علیکم: اصل این فتوی، از قبل در مواردی مثل رجوع زن به پزشک مرد در صورتی که مضطر بوده و راه چارهی دیگری نباشد مطرح بودهاست و خود ایشان هم به این مورد اشاره میکنند ولی در مورد برداشتن حجاب به خاطر تحصیل به نظر میآید که صلاح نبود این فتوا در معرض دید همگان قرار گیرد، زیرا افرادِ غیر متخصص متوجهی قیوداتی که آیت اللّه مکارم بهکار بردهاند، نمیشوند. در حالیکه با فرضِ آن قیودات، یک نفر هم در کلّ دنیا پیدا نمیشود که بخواهد به جهت چنین مشکلاتی در آن مرحلهی خاص از داشتن حجاب عدول کند (چرا که ایشان میفرمایند این حکم در صورتیاست که رعایت حجاب و محرومیت از تحصیل اولا مشکلاتی برای شخص یا جامعهی اسلامی پیش آورد و ثانیا آن مشکلات، مشکلات مهمهای باشد که وی یا جامعهی اسلامی را تهدید کند و این قیود مثلا در صورتی محقق میشود که جامعهی اسلامی شدیدا نیازمند آن رشته باشد و هیچ مردی نباشد که در آن رشته تحصیلکند و....). بنابر این عملاً ممکن است این فتوی موجب سوء استفاده گردد و عدهای فکر کنند حضرت آیت اللّه فرمودهاند «اگر داشتن حجاب برای کسی مشکل است، میتواند از داشتن حجاب عدول نماید!» در حالیکه چنین نیست. لینک فتوای مذکور در سایت ایشان ارائه میگردد. http://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=4&lid=0&mid=394272&catid=6412 .موفق باشید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور که خودتان متجه شدهاید موضوع؛ موضوع خیلی صریحی نیست که راحت بتوان نظر داد در عین آنکه حضور در چنین جبههای مسلّم حضور در جبههی حق است در مقابل باطل. آنچه مورد بحث است این میباشد که آیا این تنها جبههای است که ما باید در آن وارد شویم؟ اینجاست که هرکس باید با خودش مسئله را حلّ کند که نسبت به مقابله با باطل با توجه به موقعیت و روحیهی خودش، کدام جبهه را انتخاب کند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هر شخصی به عنوان یک شخص خاص بر اساس جسمانیة الحدوثبودنِ نفس از رحم مادرش شروع میشود، ولی وجود علمیِ همان شخص قبل از بدن در علم خداوند هست و اولیاء الهی قبل از آنکه آن افراد خلق شوند، آن روحها را میشناسند. 2 - وقتی انسان به مخلوقات رجوعِ وجودی کرد و با وجود روبهرو شد لقاء الهیِ او شروع میشود، میماند هر اندازه که عمیقتر سلوک کند و به فناء از خود و باقیشدن به بقاء الهی نزدیک شود لقاء او مصفاتر میشود 3- آری هر آنچه خدا اراده فرموده از ازل تا ابد ثابت است، میماند که خود او اراده فرموده ما با تلاش، خود را بسازیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده عرایضی در جواب سؤالهای 12691 و 12682 و 12684 و 12702 داشتهام. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: إنشاءاللّه همچون سالهای قبل در روزهای 25 و 26 و 27 ماه مبارک رمضان یعنی از روز یکشنبه تا روز آخر روز سهشنبه اعتکاف برقرار است. هرکس از عزیزان بدون هیچگونه محدودیت و بدون نامنویسی میتوانند شرکت کنند. در ضمن افطاری و سحری به عهدهی معتکفین محترم میباشد. در ضمن عنایت داشته باشید که فضای اعتکاف طوری است که آوردن بچهها بهشدت موجب اختلال در امر اعتکاف خواهد شد و هیچ ثوابی برای چنین افرادی در پی نخواهد داشت. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عقل عرفانی به آن صورت که بتوانیم روح زمانه را درک کنیم، بسیار مهم است و شخصیت إشراقی حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» نمونهی مجسم آن عقلاند و آن سلوک که شهداء به او اقتدا کردند و ره صدساله را، یکشبه طی نمودند. ولی عقل عرفانیِ آموختنی و یا عقلِ عرفانیِ بیگانه از زمانه، در این تاریخ کارساز نیست. موفق باشید