بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
15356
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: بنده در مورد مبحث جبر و اختیار از خیلی از اساتید سوال کردم و مطالعاتی نیز داشتم ولی پاسخ مشخص و قانع کننده ای برای خودم پیدا نکردم. مدتی است مباحث شناخت خویشتن، برهان صدیقین و معاد جنابعالی را دنبال کردم و در این مدت این سوال را نیز مد نظر داشته ام. چند وقتی است در عقل ناقص خودم به این نتیجه رسیده ام که بجز بخش «نیت و انتخاب» در بقیه بخشها (خطور یک مطلب به ذهن، شرایط فرد و خانواده و ژنتیک، شرایط محیطی و اجتماعی در انجام و به ثمر رسیدن کارها حتی دین فرد) جبر حاکم است که به نظرم حدیث «العمل هو النیه» می تواند تایید کننده این نظر باشد. می خواستم نظر شما را بدانم که آیا این نظر بنده درست است یا غلط؟ ممنون می شوم توضیح بفرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است که می‌فرمایید ولی به این موضوع، جبری که مقابل آن اختیار باشد، نمی‌گویند. بلکه به آن، «موجبیت» می‌گویند. یعنی ما در نظامی قرار داریم که ما آن را انتخاب نکرده‌ایم ولی می‌توانیم خود را با انتخاب‌های خود در آن نظام شکل دهیم. موفق باشید

15335
متن پرسش
سلام بر شما استاد عزیز تر از جان: جناب استاد بنظر شما صبر همان خروج از حصار زمان نیست؟ بنظر من صبر که از عزم الامور است دلیلش این است که اولا عاقبت هر چیزی مال خداست و خدا بی زمان و مکان است اگر انسان خودش را از حصار زمان آزاد کند یعنی مثلا درد و ناراحتی فعلی را توجه نکند و توجه اش به خدا باشد در واقع همین الان عاقبت خوب نهایی را حس می کند و در واقع مع الله است و خدا هم با اوست. پس اگر انسان صبور باشد یعنی خودش را از حصار زمان برهاند همیشه در عاقبت امور قرار دارد که عاقبت مال متقین است و بنفع اوست. پس صبر یعنی رهایی در وجود بی زمان. خواستم نظر شما را بدانم.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده این نگاه، نگاه خوبی است زیرا حضرت حق ماوراء حادثه‌ها امور را مدیریت می‌کند و اگر ما، ماوراء حادثه‌ها در صحنه باشیم، حادثه‌ها و یا بگو زمان، نمی‌تواند اموری آن‌چنان برجسته باشند. موفق باشید

13763
متن پرسش
با سلام خدمت استاد عزیز: چند وقتی است که بعضی قوانین اسلام ذهن بنده را درگیر کرده. در بعضی قوانین می‌گویند چند شاهد عادل مومن که باشند و قسم یاد کنند، آن قضیه به نفع آنان تمام می‌شود. اولاً از کجا عادل و مومن بودن این افراد مشخص می‌شود؟ دوماً آیا این قسم‌ها مورد قبول می تواند باشد؟ اگر کمی در مورد این قبیل قوانین توضیح دهید، ممنون می شوم. یاحق
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اسلام در یک بستر طبیعی راه‌های اصلاح امور را پیشنهاد می‌کند و این بدین معنا نیست که انسان‌ها بعضاً نتوانند از قوانین الهی سوء استفاده کنند همان‌طور که از سخت‌ترین قوانین الهی می‌توان سوء استفاده کرد. لذا برای به نتیجه‌رسیدن قوانین الهی راه‌کار صحیح، آن نیست که آن قوانین را نادیده بگیریم بلکه راه‌کار صحیح آن است که تلاش کنیم تا تقوای جامعه بیشتر شود و این یک غفلت بزرگ در دنیای جدید است و در نتیجه قوانینی را تصویب می‌کنند که گویا همه جنایتکار و بزهکارند. موفق باشید

12757

کدام علی؟بازدید:

متن پرسش
ضمن عرض سلام و تشکر بابت پاسخگویی به پرسش سابق بنده. استاد عزیز بنده در آخر به جواب قطعی «بله یا خیر» نرسیدم. پرسشم را بنحوی دقیقتر عرض می کنم: آیا مخلوقات این جهان (مانند درخت، دریا و سایر مخلوقات) را امام علی (ع) خلق فرموده اند؟ منظور سوال چیزی فراتر از واسطه فیض بودن است. خواهش می کنم به این شبهه واضح پاسخ دهید. با سپاس فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: کدام علی؟! آن علی‌ای که غذا می‌خورد و می‌خوابد، نه! و آن علی‌ای که در مقام نور عظمت، واسطه‌ی فیض الهی است، آری. پیشنهاد می‌کنم کتاب «حقیقت نوری اهل‌البیت» را که بر روی سایت هست را مطالعه فرمایید. موفق باشید

12038

معرفت نفسبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد: در بحث حرکت جوهری فرمودید عالم ماده چون ذاتش حرکت است و تغییر عالم قابل است که فیض دریافت کند. فیض وجود و کمال و در بحث برهان صدیقین فرمودید علت حقیقی فقط خداست علتی که ایجاد می کند و در عالم ماده علت ایجاد کننده نداریم و علت مُعده داریم و فرمودید که نفس به علت تعلقش به بدن حکم بدن که تغییر است در نفس جاری می شود و نفس می خواهد از طریق بدن بالقوه ها را کامل کند و فرمودید بالقوه یعنی عدمی که جهت دار است حالا باید این عدم ها را هست کند یا در بعد حیوانی یا انسانی. از طرفی هست دهندگی فقط مال خداست آیا این درست است که بگوییم که عالم ماده که قابل است شرایط فراهم می کند که با اسم خواصی از الله رو به رو شود؟ مثلاً چنگیز نفس خود را آماده کرده که با اسم غضب الهی رو به رو شود و خدا با اسم غضب در چنگیز بالقوه های درندگی را هست می کند یا نه نفس خودش این بالقوه ها را ایجاد می کند بدون دخالت خدا. توضیح دهید.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم در رابطه با فعلیت‌یافتن افراد شقی در حیوانیت حرف خوبی است. موفق باشید

25412
متن پرسش
به نام خدا با سلام و ارادت: عارف گرانقدر آقای دولابی در کتاب طوبای محبت در باره حضرت زهرا سلام الله علیها چنین جمله ای دارند : نور فاطمه مشکل گشای اهل زمین و آسمان، حتی ملائک و شوهرش علی علیه السلام و پدرش، است. مبنای معرفتی این جمله نورانی و بهجت بخش، بویژه در خصوص مشکل گشایی ازحضرت علی و پیامبر چیست؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: زیرا نور حضرت زهرا «سلام‌اللّه‌علیها» به عنوان «امّ ابیها» برای پیامبر خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» هم در عالم جایگاه خاص منحصر به خود را دارد و هرکس حتی پیامبر خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» در بعضی از امور از افق حضور حضرت زهرا «سلام‌اللّه‌علیها» در عالم حاضر می‌شدند همان‌طور که شما می‌توانید در افق حضور حضرت علی «علیه‌السلام» در عبادات خود حاضر شوید و برکات خاصی را بیابید. در این مورد عرایضی در کتاب «چگونگی فعلیت‌یافتن باورها» شده است. موفق باشید  

24719
متن پرسش
استاد گرانقدر سلام: در جواب سوال ۲۴۷۱۲ آیا متن زیر می تواند توضیح مناسبی باشد که موضوع را روشن می کند؟ لطفا نظرتان را بفرمایید در تفکر غرب آنچه که از علم مورد نظر است همان علم حصولی است و کمتر به علم حضوری توجه شده است؛ با علم بعنوان يک امر مفهومی برخورد مي‌گردد. کانت آنجا که پديدار را در نظر مي‌گيرد بدنبال تعيين کردن مفهوم است. اگر بخواهيم از منظر صدرايی به وقايع غرب بخصوص از دکارت ببعد نگاه کنيم, بايد عرض کنيم که علم در غرب دارای حقيقتی عرضی است در حاليکه در تفکر صدرايی علم حقيقتی طولی دارد و حقيقت علم طولی است, علم در تفکر غرب راه تسلط را برطبيعت باز مي‌کند اما علم در صدرا شما را عالمی مي‌کند مضاهی عالم عينی, علم در صدرا وجودی است اما در کانت مفهومی, برای صدرا مابين اين دو تفاوت بسيار زياد است. تفکر کانت اوج دوآليسم دکارتی است که بدنبال راه حل اين دوآليسم فلسفه خود را به وجود مي‌آورد. جهان خارج کاملاً جدای از فاعل شناساست. ذهن در يک طرف است و عين در طرف ديگر و بين اين دو, ديوار بلندی از تمايز و تفاوت کشيده شده است که هيچکدام را راهی بسوی ديگری نيست. ملاصدرا با توجه به اينکه وجود را طليعه هر تصوری مي‌داند و بدون شناخت وجود امکان شناخت هيچ چيز را نمي‌داند, خودشناسی، خداشناسی، علم شناسی و عالم شناسی را در يکجا جمع مي‌آورد و وحدت مي‌بخشد. والحق أن الجهل بمسألة الوجود للانسان يوجب له الجهل بجميع أصول المعارف و الارکان؛ لان بالوجود يُعرف کلّ شیء, و هو أول کلّ تصور و أعرف من کل متصوّر غيره. فاذا جهل, جهل کل ماعداه؛ و عرفانه لايحصل إلاّ بالکشف و الشهود.([1]) و همانطور که از اين عبارت پيداست جهل به وجود جهل به همة معارف و علوم است و اين علم نيز بدست نمي‌آيد مگر با علم حضوری. جايي که به اتحاد عاقل و معقول مي‌رسد و چون مدرِک و مدرَک را متحد مي‌داند و اين اتحاد نتيجه‌اش همان علم مي‌باشد (يعنی چه در مرتبة حس که حاس و محسوس با يکديگر متحدند، چه در مرتبة خيال و چه در مرتبه عقل) و موقعي که حقيقت علم را بخواهيد نزد صدرا بررسی نماييد، مي‌بينيد که در همة مراتب ادراک، نفس منفعل صرف نيست و در واقع معلوم از افعال نفس است و به نفس قيام صدوری دارد. يعنی در امر محسوس، محسوس با توجه به آن محسوس خارجی، محسوس صادر از نفس است و در مرتبة خيال, تصور خيالی را نفس با توجه به مرتبة محسوس مي‌سازد و تا برسد به مرتبة عقل, مرتبة عقلی مرتبه‌اي والاتر مي‌باشد, و از حقيقت بيشتری برخوردار است, وجودی شديدتر دارد و هرچه اين وجود شديدتر باشد از آميختن خود با عدم و فقدان, کمتر بهره مي‌برد و اين مراتب که از وجود علمی نشئت مي‌گيرد نشان از اين مي‌دهد که شما اگر دارای معرفت نباشيد و نفس شما اگر در اين عالم دارای صدور و دارای افاضه نسبت به صورتهای عقلانی نباشد, معلوماتی که در يک اضافه اشراقيه نسبت به نفس وجود دارند (اين اضافه اشراقيه بسيار نزديک و شبيه به بحث پديدارشناسی ماهوی شخص هوسرل مي‌باشد آنجا که ذهن را نسبت به عين مي‌سنجد که عين بدون ذهن عين نيست و ذهن موقعی ذهن مي‌باشد که عين باشد و بجای الله نور السموات بايد گفت الانسان نور السموات و الارض نه اينکه انسان نعوذ بالله مثل خدا خالق آسمان باشد بلکه بدون انسان آسمان و زمين شناخته نمي‌شد و نور انسان به آنها تابيده که آنها را ظاهر ساخته) هيچ جايی برای صعود پيدا نخواهند کرد. در اين مراتب معرفت شما هرچه با حقيقت متعالي تری وحدت پيدا کنيد به بساطت نزديکتر مي‌شويد و از فقدان کمتری برخوردار مي‌شويد و اين ترکيب فقدان و وجدان مرتب از آن کاسته مي‌گردد و اين است سِر تقرب و کمال؛ که چرا در هر تقربی کمالی برای عارف موجود است. در نظر صدرا شما در هيچ مرتبه‌اي نمي‌توانيد وجود را ناديده بگيريد چرا که غفلت از وجود تاوان سختی دارد. انسان مرتبة انسانيتش به همين توجه به وجود نهفته است «آنکه معرفت نفس ندارد, نفسش وجود ندارد»([2]) آنچه که در بحث علم در نظر ملاصدرا واجد اهميت است اين است که علم, عين معلوم است, نه چيزی غير معلوم و اين امر با توجه به اتحاد بين عالم و معلوم انجام مي‌پذيرد, در نظر کانت وقتی شما همه چيز را از طريق مفهوم يا پديدار نگاه کنيد, آنچه که شما داريد با آنچه که معلوم ما بايد واقع شود متفاوت است, از ابتدا فنومن در برابر نومن قرار مي‌گيرد, و اهميت در همين ماهيت و مفهوم است نه در وجود. در اينجا يک تفاوت ماهوی و ذاتی را بين حقيقت علم از نظر صدرا و کانت مشاهده مي‌کنيد. از نظر صدرا حقيقت علم يک حقيقت طولی است و ماندن آن در مرتبة حس و ادراک و ديگر مراتب پايين وجود, نشان دهندة نقص وجودی فاعل شناساست و از طرف ديگر اين عالم ماده, عالم نقص و تاريکی است, هرکدام از اجزاء ماده از جزء ديگر خود غافل است پس صورت عقلی همان صورت و مرتبه کمال يافته است. بهمين جهت ماندن در مرتبه ماده عين نقص است. مواجهه اينچنين با معرفت کمتر مي‌تواند معرفت را از جهت عرضی و در سطح ماده مطرح نمايد و پيشرفتهای تکنولوژيکی علم را در سطح عالم ماده ايجاد کند. می توان عبارتی را که در مشاعر چاپ قديم, صفحات ۸۱ و ۷۹ در ارتباط با حقيقت علم و اينکه تصور و ادراک بشری با ماده (که چيزی غير از تفرقه و بيگانگی نمي‌باشد) متفاوت است مشاهده نمود و اينکه با برهان تضايف صدرا اتحاد ميان عاقل و معقول را مطرح نموده (که در اين مقاله به محتوای آن جهت ضرورت اشارت رفته است.) و اينکه اگر علم از سنخ وجود باشد, ديگر نمي‌توان آن را تعريف نمود تنها از طريق علم حضوری مي‌توان عوارض ذاتی آن را بر شمرد. صدرا با اين نوع نگاه به معرفت جايی را برای تعارضات عقل نظری باقی نمي‌گذارد و از رهگذر فلسفه کانت و بحث تعارضات اوست که ما شاهد پوزيتيويسم منطقی و ديگر مکاتب مثل فلسفه تحليلی و زبانی اصالت و مصلحت عمل و ... هستيم و در بيشتر اين مکاتب نقش تعالی فلسفه در مورد انسان يا کنار گذارده مي‌شود يا در حاشيه قرار مي‌گيرد و کم کم انسان به فراموشی سپرده مي‌شود. و مي‌توان بزبان هايدگر گفت که اشکال همة اين فلسفه‌ها غفلت از حقيقت وجود است وگرنه در شهود نور وجود تعارضات مفهومی کنار خواهد رفت و جايی برای قضايای جدلی‌الطرفين باقی نمي‌نماند. در فلسفه کانت شما تنها در عرض مفاهيم مي‌توانيد عبور کنيد و قبض و بسط در همين دايره است. اما در فلسفه صدرا مفاهيم از آنجاييکه از جهت وجودی بحث مي‌شوند امکان گذر از يک مرتبه وجودی به مرتبه ديگر, وجود دارد. در اينجا مفهوم چيز جدايی از انسان نيست, مفهوم در دايرة انسان معنا مي‌گردد و اين چيزی نيست مگر ظهور وجود. فلسفه کانت در معرفت شناسی تنها ظاهر شناسی و نمود شناسی است و بهيچوجه از ظاهر فراتر نخواهد رفت. اما صدرا بحسب بحث وجودی خود از علم, مي‌تواند از اين ظاهر فراتر رفته و به مراتب عاليتری نايل گردد ظاهر حد معرفت بحساب نمي‌آيد و حد معرفت انسان محدود به «شرايط استعلائی»([3]) کانت جهت معرفت نمي‌شود. شايد در مرتبه‌اي که نازلترين سطح معرفت باشد, کاربرد داشته باشد. اما در همه سطوح معنا و مفهوم نخواهد داشت.در فلسفه کانت بررسی همة گونه‌های معرفت به صورت عرضی است و متأثرين از او هم راهی جز اين نخواهند داشت. آيا مفاهيم مي‌توانند نشان از مرتبة وجودی خاصی بدهند؟ آيا مراتب وجود مي‌تواند در مفهوم تجلی يابد؟ در صدرا بحث از مفاهيم و احکام اوست و بحث از وجود و احوال اوست. و چنين تمايزی که کليد حل تعارضات را بدست مي‌دهد, بدون اينکه خود را گرفتار در فلسفه کانت ببيند, در فلسفة کانت راه نيافته است همانطور که صدرا در کتاب المشاعر سخن در باب هستی را با اين جمله آغاز مي‌کند «فی تحقيق مفهوم الوجود و احکامه و اثبات حقيقته و احواله».([4]) حال با اين توصيف آيا مي‌توان به دو نوع معرفت شناسی وجودی و مفهومی قائل گرديد؟ اگر چنين است کدام يک اصل و کدام يک فرع بر ديگری است؟ ما در عالم خارج چيزی به نام ماهيت يا مفهوم نداريم, روابط نداريم, اين انسان است که مي‌تواند روابطی برقرار کند, مفاهيمی بسازد, اين مفاهيم در فلسفه صدرا براساس حقيقتی است که در نزد انسان به علم حضوری کشف مي‌گردد و ساخته مي‌شود. اعتبار آنها به اصيلترين حقيقت يعنی وجود است. اما نزد کانت مفاهيمی که برای اطلاق به کثرات ادراکات حسی بکار مي‌رود «مفاهيمی پيشينی‌اند» اصالت آنها مشخص نيست, و در نسبت بين آنها و واقعيت, تنها آنها عينکی هستند که از ورای آنها شما جهان را مي‌بينيد, اما تنها ديدن نيست, اين ديدن همان تفسير کردن و معنا کردن جهان است, در اين رهگذر کانت در علوم طبيعی دارای نوعی «علم‌شناسی فلسفی‌ پيشينی است»([5]) چرا که بايد ماده و عالم را بگونه‌اي تعريف نمايد که در دستگاه رياضی و هندسی قابل اندازه‌گيری مي‌شود و اين امر بگونه‌اي انجام مي‌گيرد که ما را به نتايجی نايل گرداند طوري که به اثبات فيزيک نيوتن بينجامد و به اين طريق است که شما مي‌توانيد وارد فلسفه اصالت مصلحت عملی يا اصالت عمل (پراگماتيسم) شويد. در بحث تحليلات استعلائيِ کانت, خصوصاً در تحليل جاييکه شما را به احکام سه گانه کانت برساند, مي‌تواند اثبات کنندة گزاره‌ها و هم معانی آنها گردد و اينگونه شما در پوزيتيويسم منطقی قرار خواهيد گرفت. و اگر بخواهيد حدود اين تفکر را بشناسيد (کاری که هدف فلسفه کانت مي‌باشد) از آنجاييکه تفکر بدون زبان امکان انتقال و تجلی ندارد, پس بايد حدود زبان و نطق را نيز شناخت و در اينجاست که شما به فلسفه‌های زبانی مي‌رسيد. هوسرل بدنبال کانت مي‌خواهد حل اين مسئله را (بن بست رئاليسم و ايده‌آليسم و همچنين دوآليسم) از ابتدای شروع اين مسئله, يعنی دکارت آغاز کند و با شناخت علم و ذهن بعنوان ذاتهای اضافه, مشکل ارتباط ذهن و جهان مادی را برطرف نمايد و خود نقطة عطفی در تاريخ فلسفه مي‌گردد و بدنبال راهی مي‌گردد که بدون تحميل نظريات بر واقعيات, واقعيات را پديدارشناسی کند, هوسرل محل آگاهی همة فيلسوفان بعد از خود, به غفلت فلاسفه بعد از سقراط است. جاييکه هايدگر ظهور مي‌کند و غفلت از حقيقت وجود را منشأ همه مصائب در فلسفه مي‌داند. و راه را برای بسياری از ادعاهای اگزيستانسياليسم باز مي‌کند, فيلسوفانی که نظر به تجربه‌های اصيل وجودی مي‌کنند و جهان غرب را مغرب خورشيد حقيقت مي‌دانند, و تکنولوژی را خدای جديدی معرفی مي‌کنند که مي‌رود تا بشريت را مطيع بيچون و چرای خود سازد. صدرا بيش از همه اينها, علم را در وحدت اضافه دانست. اضافه‌اي که معلوم و عالم و علم را در وحدت خود جمع دارد اينجا منظور اضافه بودن بمعنای نسبت نيست برهان تضايف او (تضايف برابری و در يک مرتبه بودن دو طرف اضافه را اقتضا مي‌کند) و اضافه اشراقيه او و قيام صدوری در بحث معرفت مانع از آن است که معرفت در نزد او با مشکلی همچون دوآليسم دکارت يا بن بست رئاليسم و ايده‌آليسم روبرو مي‌شود. صورتگری نفس در نزد کانت, فاعليت نفس است در کثرات ادراک که ماده مي‌باشد تا مفاهيم پيشينی با اطلاق بر آنها صورتی باشند که آن مادة ادراک, متقوم به آن است؛ در اينجا شباهت بسيار زيادی با فاعليت نفس در ادراکات را نزد صدرا دارد اما صورتگری کانت اعتباری و غير اصيل است و فاعل معرفت را در برابر متعلقی قرار مي‌دهد که در مورد او نمي‌توان به يقين رسيد. چون هر چيز از ورای اطلاق مفاهيم که از من است معنا پيدا مي‌کند. اما نزد صدرا اين صورتگری امری نيست که از حقيقت دور باشد, درست است که همة معلومات نزد ما به قيام صدوری است و هرگونه ادراک نفسانی چيزی جز فعلی از افعال نفس ناطقه نمي‌باشد و مرحله‌اي از شئون ذهن, اما اين ادراک بنا بر سعة وجودی فاعل است؛ چرا که هر فعلی را بايد جلوه‌اي از فاعل دانست که فاعل از طريق فعل خود متجلی مي‌گردد و اين در واقع همان اتحاد عاقل و معقول است در نتيجه از نظر صدرا حقيقت علم همان حضور صور اشياء نزد نفس ما بعنوان نحوه‌اي از وجود مي‌باشد. .... ان کل صورة ادراکية ولتکن عقليه فوجودها فی نفسها و معقوليتها و وجودها لعاقلها شیء واحد بلاتغاير بمعنی انه لا يمکن ان يفرض لصورة عقلية نحو آخر من‌الوجود لم کن هی بحسبه معقولة لذلک العاقل و الا لم يکن هی هی ...([6]) ملاصدرا در اين عبارت «وجود صورت ادراکی را چيزی جز معلوم بودن آن نمي‌داند, در عين حال وجود صورت ادراکی را که چيزی جز معلوم بودن بشمار نمي‌آيد, با وجود عالم که همان نفس ناطقه است متحد مي‌داند, وی معتقد است برای صورت ادراکی, که همان معلوم بالذات است, نمي‌توان نحوه‌اي ديگر از وجود غير از معلوم بالذات بودن, فرض نمود. معنی اين سخن آن است که وجود صورت ادراکی عين ماهيت آن بشمار مي‌آيد. اين مسئله نيز روشن است که ماهيت و انيت يک چيز بشمار مي‌آيد.»([7]) آن نوع علمی که غرب از آن غفلت داشته و صدرا همة اين موارد را در پرتو آن نوع علم توضيح مي‌دهد که همان علم حضوری است, در علم حضوری است که شما با سوبژه و ابژه روبرو نيستيد. «در مقام علم حضوری تفرقه ميان موجودات زايل مي‌شود و همه آنها در پرتو نور علم مجتمع شده و از غياب به حضور در مي‌آيند علم چيزی جز حضور وجود بدون پرده نيست و‌العلم ليس الاّ حضور الوجود بلاغشاوه.([8]) در مسئله علم است که عالم و معلوم در آن مقام اتحاد مي‌يابند, فنای تفرقه را در جمع مشاهده مي‌کنند آدمی که از شناخت خود در عرصة حضور به حق مي‌رسد, فانی در حق مي‌شود از اين فنا حضور حق را خواهد يافت و اين همان خودی است که او بدنبالش مي‌گشت و از اين حضور همه حقايق بر او مکشوف مي‌شود. در اينجا ديگر از آن تفرقه و اختلافی که در غرب از دکارت ببعد موجود مي‌شود خبری نيست, در مقام اين علم حضوری هيچ تفرقه‌اي وجود ندارد, همه چيز بر اساس اين علم حضوری است که از غيبت به درآمده, در حضور مي‌آيد و از نظر صدرا همانطور که در المشاعر گفته «علم چيزی جز حضور وجود بدون پرده نيست».([9]) در صفحات قبل به معلوم بالذات و معلوم بالعرض اشاره نموديم و گفتيم که معلوم بالذات برای صور ادراکی به اين معناست که برای اين صور نحوه‌اي ديگر از وجود نمي‌توان متصور شده و وجود صورت ادراکی عين ماهيت آن بشمار مي‌رود و تنها در وجود است که ماهيت و انيت يکی مي‌شود, و اين نسبت ذاتی ميان علم و وجود است که صدرا در مقام علم حضوری و معلوم بالذات نشان مي‌دهد. صدرا در مورد حقيقت علم مي‌گويد: «يشبه ان يکون العلم من الحقائق التی انيتها عين ماهيتها»([10]) علم از نظر صدرا ظاهر بالذات است؛ هرچيز از طريق علم نزد انسان و عقل او ظهور مي‌يابد و شناخته مي‌شود و حال آنکه چون علم از جنس وجود است نمي‌تواند به چيز ديگر ظاهر شود, همه چيز در پرتو نور وجود ظهور مي‌يابد, اگر غير از اين بود جدای از اشکال تسلسل, مسئله کثرت بدون در نظر گرفتن چنين مبانی در علم, لاينحل باقی مي‌ماند. کلَّ شیء, يظهر عند العقل بالعلم به, فکيف يظهر العلم بشیء غير العلم؟!([11]) هر چيز در نزد عقل بوسيله علم ظاهر مي‌شود پس چگونه علم به چيزی غير از علم ظاهر شود. در فلسفه صدرا همان قاعده‌اي که اختلاف معنا را در هر مرتبه‌اي از وجود سبب مي‌شود همان قاعده نيز به آن معنا در يک واحد طولی وحدت مي‌بخشد, منظور من از واحد طولی يک واحد رياضی نيست چرا که مرتبه وجود را با واحد رياضی نمي‌توان سنجيد. و اين از آن جهت است که معنا در فلسفه صدرا نيز خود وجودی است و دارای وجود است که براساس قيام صدوری به وجود عائن آن بستگی دارد يعنی همان فاعل وجودی که در هر مرتبه بمعنای خود وجود مي‌بخشد. همة معلومات در فلسفه صدرا نسبت به نفس قيام صدوری دارند و از آنجا که وجود مقول به تشکيک است در نتيجه واقعيت زادة نفس انسان است اما نه بمعنای کانتی در اينجا صدرا شیء فی نفسه را در مقابل خود ندارد در اين مرتبه در نزد صدرا حقيقت و واقعيت جدا نيست در فلسفه صدرا شیء مادی اخس مراتب وجود است و کمترين بهره را از واقعيت برده است در فلسفه صدرا هرچه بر مراتب وجود انسان افزوده شود از کثرت بسوی وحدت رهسپار است و ما در بحث بسيط‌الحقيقه با اين بحث روبرو هستيم که: بدترين ترکيب وجدان و فقدان است و موجودی که اين ترکيب را هم نداشته باشد واجد همه حقايق است, در واقع حقيقت و واقعيت در فلسفه صدرا تابع وجود است و از آنجا که معرفت وجودی مورد بحث قرار مي‌گيرد و هيچگاه شما نمي‌توانيد معرفت را بدون وجود در نظر بگيريد, خود بخود با مشکل دوآليسم دکارتی روبرو نخواهيد شد و حقيقت و واقعيت به اينگونه نيز مقول به تشکيک خواهد شد. اگر معرفت شناسی براساس بحث در وجودشناسی در فلسفه صدرا توجيه مي‌گردد چگونه مي‌توان از معرفتی که دارای قيام صدوری به وجود شناسا هست به معرفتهای علم نظری و تجربی دست يافت؟ معرفت شناسی که در عرض حرکت مي‌کند به علوم تجربی دست خواهد يافت, معرفت‌شناسی که در طول حرکت مي‌کند به معرفت الهی دست خواهد يافت و انسانشناسی اصيل را به شما هديه خواهد کرد. تمايز در معرفت شناسی صدرا بسيار مهم است, تصرف در وجود نتيجه هر دو علم است اما يکی در عوارض ماهوی تصرف پيدا کرده و ديگری در اصل وجود, تغيير عوارض ماهوی بنابر اصل حرکت جوهری از وجود نشئت مي‌گيرد, که در هر مرتبة خود مي‌تواند سبب اين تغيير و حرکت باشد ولی برای بشر راه دوم با تغيير عوارض ماهوی راحتتر مي‌باشد, بهمين جهت است که در اصل وجود کمتر خواهان تصرف خواهند بود. توجه به تغيير عوارض ماهوی مستلزم غفلت از وجود و اصل وجود است, اما اين غفلت لازمة تاريخ بشری است, بشری که در عرض معرفت شناسی خود حرکت مي‌کند بدنبال راحتی در عالم امکان, اين همه تلاش در عرصة وجود انجام مي‌دهد. در طی مراتب اگر توجه به مرتبة بالا مورد غفلت واقع شود, ديگر جايی برای سلوک باقی نمي‌ماند. ملاصدرا در اسفار به نکته‌اي اشاره مي‌کند که شما مي‌توانيد اين نکات را در آراء هوسرل, هايدگر و بعضی از اگزيستانسياليستها بيابيد و آن اينکه علم خود جزو مسائل وجود است: العلم ليس امراً سلبياً کالتجرد عن المادة، و لا اضافياً بل وجوداً, و لا کل وجود بل وجوداً بالفعل لابالقوة, و لا کلّ وجود بالفعل بل وجوداً خالصاً غير مشوب بالعدم, و بقدر خلوصه عن شوب العدم يکون شدة کونه علماً.([12]) عالم با علم و معلوم در نظر گرفته مي‌شود و در واقع شما در يک تضايف و در يک ذات اضافه قرار مي‌گيريد و در اتحاد علم و عالم و معلوم که هيچگاه بمانند دکارت در يک کپسول در بسته به نام ذهن گرفتار نخواهيد شد تا بخواهيد کوشش کنيد که بيرون بياييد و هيچ راهی را برای بيرون آمدن خود نداشته باشيد. در غرب با ظهور کانت شما تماماً مي‌توانيد احکام معرفتی را از احکام وجودشناسی جدا کنيد و يکی را عرصه عقل نظری بدانيد و ديگری را عرصه عقل عملی, ولی در فلسفه صدرا تنها از دريچة وجود است که مي‌توانيد به معرفت نگاه کنيد و شما دارای احکام معرفتی جدای از احکام وجودشناختی نخواهيد بود. ملاصدرا در عبارت ذکر شده بحث علم را مطرح مي‌نمايد که علم امری سلبی مانند تجرد از ماده نيست و نه امری اضافی, بلکه وجودی, در اين مرتبه هرچه شما به مراتب خالصتر علم دست پيدا کنيد براساس آن ترکيب وجدان و فقدان در بحث بسيط‌الحقيقه, شما به بساطت بيشتر و در نتيجه به حقيقت بيشتری نايل مي‌گرديد. و علم شدت بيشتری پيدا کرده و کمتر با فقدان و عدم آميخته مي‌گردد و اين حرکت چيزی به غير از سلوک بطرف بسيط‌الحقيقه نيست. در اين بحث حقيقت علم که يک امر طولی است اگر متوقف شود حجاب مي‌گردد. در عرفان و بحث ملاصدرا ما هم دارای حجابهای ظلمانی هستيم و هم نورانی. نظريات صدرا درباب معرفت و علم چنانکه گذشت تأثير عمدة خود را بر روی مفسرين, فقها, متکلمين و طالبان حکمت بعد از او گذاشته است تا جاييکه شما مي‌بينيد در بحثهای مستقلات عقليه ملاصدرا مراتب حکم را به مراتب وجود مي‌داند, در تفسير علامه طباطبايی بسياری از آيات را در آينه اصالت وجود صدرا مشاهده مي‌کند, و هم او تفسيری فلسفی به بعضی آيات اضافه مي‌نمايد. مثل اينکه مدتها مسلمين در فهم صحيح آيات به آنچه که صدرا ذکر مي‌کرد, نرسيده بودند و افقهای جديدی از معانی آيات بر روی مفسرين اينگونه گشوده مي‌شود که صدرا در اين مسير جهت اينکه انسان نه در دام هلاکت خيالات باطل گرفتار شود و نه بدون بنيان محکم اين سخنان را بدست دهد شيوه‌اي را که قبل از او سهروردی به او پايبند بود بحد اعلای خود رساند ملاصدرا مانند سهروردی به ارتباط متقابل ميان تجربة عرفانی و تفکر منطقی کاملاً ملزم بود. هرگونه فلسفه پردازی که به عاليترين تحقق روحانی رهنمون نشود جز سرگرمی عبث و بيهوده‌اي نيست. درست همانطور که هر گونه تجربه عرفانی که ورزش و پرورش نظری و فکری دقيق در فلسفه پشتوانة آن نباشد جز طريقی برای توهمات و انحرافات و گمراهی نيست.([13]) چنين بود عقيده استواری که وی از طريق تجربه شخصی خويش حاصل نمود. در اين تجربه, فقط تلاقی عرفان و فلسفه بوسيلة تحقق اشراق ناگهانی وحدت نهايی عاقل و معقول _ بيننده و ديده شده _ و خود عقل انجام مي‌يافت.([14]) آنچه که صدرا در جهت حقيقت علم عنوان کرده برای آنچه که مخصوص مشرقيان بوده تحولی عظيم ايجاد نموده است. نگاه امروزين به دين با توجه بنظر صدرا يک نگاه وجودی مي‌شود, نگاه به خداوند بعنوان يک حقيقتی که حقيقت انسانی را در مشهد حضور او قرار مي‌دهد تا از اين طريق با شناخت اين نفس که آينه حقيقت اوست به همان اندازه در همان مرتبه اتحاد پيدا نمايد و از طريق اين فنا در هر مرتبه به آن بسيط الحقيقه نزديک شود و از فقدانهای کمالی خود يا عدمهای خود بکاهد. تأثير عميق ملاصدرا بر تمامی علوم عقلی و حتی علوم وابسته به نقل, بعد از خود آشکار است. بسياری از اخبار نقلی بعد از صدراست که تفسير مورد قبولی پيدا کرده و برای صاحبان خرد فهم مي‌گردد و مورد قبول واقع مي‌شود, حتی شناخت ائمه اطهار صلوات الله عليهم اجمعين در معرفت شناسی وجودی صدرا معنايی بس عميق پيدا مي‌کند و «قرآن ناطق و شناخت حق به خود او» که از فرمايشات مولای متقيان علی(ع) است در بحث تشکيک وجود و اشتراک معنوی وجود قابل تفسير مي‌گردد و ملاحظه افعال و گفتار ائمه در آينه حکمت متعاليه ابعاد الهي خود را بر روی شيفتگان ولايت مي‌گشايد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در نگاهی اجمالی که بنده به مطالب فوق داشتم به نظرم مطلب همان است که جنابعالی در مقایسه‌ی بین اصالت وجود صدرا با مفاهیمِ استعلاییِ کانت به میان آورده‌اید که عملاً به گفته‌ی شهید مطهری ما در نگاه کانتی به واقعیت، خواسته یا ناخواسته گرفتار نوعی شکاکیت می‌شویم و عملاً روح تصرف در عالم، جایِ هماهنگی با عالم را در ما پدید می‌آورد. با این‌همه نباید از تفکر کانتی به جهت ارجحیت حکمت گرانسنگ صدرایی غفلت کرد. زیزا شناخت دنیای جدید بدون کانت ممکن نیست. موفق باشید

23077
متن پرسش
سلام: توی دل من چه خبره؟ مقصر این غوغا و آشوب کیه؟ اصلا من کیم؟ چی کارم؟ خاصیتم چیه؟ چرا به جای شور و نشاط جوانی یک پسر 20 ساله (حدودا) باید بار ها و بار ها حتی در حین مطالعه، کارمو قطع کنم و به یه گوشه نگاه کنم و تو فکرهای آزار دهنده غرق بشم و بعدش نتیجش بشه پشیمونی و ناراحتی... باطنی پر از حزن و ظاهری شاد و خندان... اما این حزن، آن «حزنه فی قلبه» نیست و این شادی، «بشهه فی وجه» نیست... اگر این گونه بود که شکایتی نداشتم، از وقتی که یادم میاد مثل بچه ها با من رفتار شد و به قول دوستام شدم مرغ (نه خروس) کار خونه ای! خنده داره، در محله که با پچه های محل بازی می کردیم فوتبال بلد نبودم لذا مجبور بودم در خانه بازی های تیم ها را نگاه کنم تا بعدش خبر بدهم که؛ بچه ها بازی یک دو شد! و آنها بخندند و بگوید منظورت دو یکه؟ (البته هنوزم متنفرم از این که ۹۰ دقیقه وقت با ارزش رو هدر بدم پای یه مسابقه) مجبور بودم تا دوستان رو اجبار کنم که یک بازی بکنیم که من دوست دارم! کمبود های خودمو اونجا جبران می کردم. بزرگتر شدم و همین روال مسخره ادامه داشت. هر چه والدین می گفتند باید اجرا می شد و در غیر این صورت هم من احساس بدی داشتم (چون دیگر با این روش تربیتی خو کرده بودم) و هم آنها ناراحت می شدند و دعوایم می کردند. سوم راهنمایی بودم که متوجه شدم هم کلاسی هایم بعضی شب ها با هم قرار می گذارند و بیرون می روند و خوش می گذرانند، این برایم جالب بود. آخر آنها بدون پدر و مادر چطور بیرون خونه می روند؟ اصلا وقتی می روند چه می کنند؟ یعنی بستنی می خورند بدون مادر؟ چرا من نمی توانم بروم. عادت داشتم (الانم کم و بیش دارم) یک‌کاغذ بر می داشتم و می نوشتم. گاها این کاغذ ها را پیدا می کنم و می خوانم: چرا من نمیتونم برم؟ چرا من اینجا زندانی ام؟ چرا اونها عین یک مرد اند و من مثل یک دختر بچه؟ چرا با آنها مردانه رفتار می شود و با من دخترانه و بچگانه؟ و هزاران حرف دیگر. به دبیرستان آمدم و گاها گوشه گیر و تنها گاها در اشتباه انتخاب دوست، به دنبال مسائل مذهبی و عرفانی بودم و هستم و خودم را سرگرم اینها کردم که الحمد لله خیلی عالیست! و عالمی دارد برای خودش و بهتر از آن نیست اما مسئله این است که پسر 20 ساله دیگر نه دختر است و بچه و نه نوجوان که یک مرد جوان است. حق انتخاب دارد و آزادی عقیده دارد و تعصب و غیرت. آرزو دارد و خیال. انتظار دارد و احترام. اما من «احترامی» که می گذارند فقط به جهت نام بلند خانوادگی ام و عقاید مذهبی ام است و هر چه برایم از جایشان بلند شوند به خاطر دین خداست. «انتظار» دارم گاهی به حرفها و خواسته هایم گوش دهند و احتیاجاتم را فراهم کنند و به نظرم احترام بگذارند، تابستان بعد کنکور لعنتی گفتم کربلا (که نرفته ام) یا مشهد (که سالها پیش رفته ام) برویم اما هر جا که بقیه خانواده گفتند رفتیم و من ماندم و حسرت مشهد که با بسبج مسجد و دوستان مسجد بروم و نشد که نشد یعنی نگذاشتن که بشه. «حق انتخاب و آزادی» اگر زمان ممد رضای پهلوی لعین (معتقدم کلمه شاه براش بی معنیه) بود برای منم هست؟! هر جا والدین گفتن من باید برم و هر چه گفتند بپوشم و هر چه خواستند بکنم. از طعنه های دوستان (حتی مسجدی هایشان) خسته شدم. به شوخی می گویند فلانی باید آن قدر کتکت بزنیم که بدنت محکم شود شاید از مرغ کارخونه ای لوس شدی مرغ خانگی قوی تا بینم کی بشی خروس. شما هم بخند استاد چون خودمم الان لبخند تلخی رو لب دارم که از صد فحش بدتر. حالم بهم میخوره از زندگی ماشینی و تکراری. من حتی نمیتونم با بهترین دوستام هم درست ارتباط برقرار کنم اینقدر بهم محبت میکنن که نگو ولی واقعا انگار لال میشم و نمیتونم جواب محبت هاشونو بدم ولی توی تنهایی خودم هزار بار تمرین می کنم که مثلا فردا به فلانی چی بگم. ولی فردا هم میرسه و من میمونم و محبت های بقیه و زبون خشک خودمو تربیت خونه ما. بیشتر از این ادامه نمیدم ولی حسرتش به دلم موند یکی به حرفام کااااامل گوش بده و آخرش یه جوابی بده که مشکلم حل بشه. استاد عزیزم دوست دارم. میدونم شاید حوصله و وقت خوندن این حرفا رو نداری ولی ترا خدا الان نیایی فقط دو خط جواب بنویسی اونم با یه ادبیات سنگین و ارجاعم بدی به کتاب که من تقریبا کل کتب شما رو تقریبا کامل خوندم. خدا قوت. ممنون. یا علی
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده بد نیست به این فکر کنید که روحیه‌ی خودتان، روحیه‌ای است که نمی‌تواند غیر از این باشد. به همین جهت آن وقتی هم که می‌خواهید مستقلاً تصمیم بگیرید و جواب محبت دوستان را بدهید آن عملی را که انتظار داشتید نمی‌توانید از خود نشان دهید.

به این فکر کنید که خودتان را باید درست پیدا کنید. بالاخره شما نمی‌توانید مثل همکلاسی‌هایتان که آن‌ها هم والدین‌شان مانع آن بودند که شبانه از خانه بیرون بزنند و به قول شما بروند بستنی بخورند؛ یاغی‌گری کنید. شما روحیه‌ی دیگری دارید، خودتان را درست بشناسید و با خودتان کنار بیایید و بالاخره شما این هستید که هستید، و فکر نمی‌کنم چیز بدی باشد. به یاد علامه‌ی طباطبایی افتادم که هرگز نمی‌توانستند امام خمینی باشند، ولی سعی کردند علامه طباطبایی باشند. موفق باشید

22928

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: لطفا در امور زیر کتاب یا مقاله و... معرفی کنید، لطفا جواب مختصر ندهید، سئوال: با توجه به بازخوانی شرایط کنونی که هستیم و همچنین مشکلاتی که با آن مواجه هستیم و همچنین وظیفه ی ما در عصر غیبت همراه با ادله آیات و روایت که حجیتی داشته باشیم با شخصی گفت و گو کردیم اما در این دو مورد نیاز به اطلاعات بیشتری داشتم که لطفا راهنمایی بفرمایید. ۱. درمورد وظیفه ایجاد حکومت دینی در عصر غیبت [قیام قبل از حضرت قائم جایز است؟] ۲. وظیفه فراهم سازی مقدمات (نرم افزار و سخت افزار) حکومت دینی یا تمدن نوین اسلامی [وظیفه ما کادر سازی می باشد تا بعد ایجاد حکومت دینی توسط خود حضرت؟] با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: برای یافتن درست این سؤال‌ها باید مطالعات مبنایی و اساسی‌ای را دنبال بفرمایید. پیشنهاد اولیه‌ی بنده ۱. مطالعه‌ی کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» می‌باشد که در قسمت آخر کتاب مبنای عقلی و رواییِ حکومت دینی مطرح شده است ۲. کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در رابطه با چگونگی تمدن دینی کمک می‌کند. موفق باشید

22482
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: ابتدا بنده موضع خود را اعلام کنم که معتقد به ولایت فقیه هستم و عمل به قوانین اسلام بدون افراط و تفریط و بدون سهل انگاری را تنها راه حل مشکلات فرهنگی و اقتصادی می دانم. احتراما پاسخی که جنابعالی به سوال 22475 داده اید همان موضوعی است که بنده در سوال 21791 و 21796 مطرح کردم. جای تعجب است که حرف بنده را در سوالات مذکور قبول نداشتید! بنده متولد قبل از انقلاب هستم و در جریان سیر انقلاب بوده ام. به خدا خسته شده ام از این انتخاب های غلط مردم هر 4 سال یکبار و خسته شده ام از چب و راست بازی ها. معتقدم اگر رهبر مسئولین اجرایی را انتخاب می کردند اوضاع خوب می شد و این همه هزینه سنگین انتخابات متعدد و هزینه انتخاب های غلط به کشور تحمیل نمی شد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده باز بر روی همان نکاتی تأکید دارم که در جزوه‌ی «پاس‌داشتِ آزادی در جمهوریت انقلاب اسلامی» عرض شده. عنایت داشته باشید این تاریخ، تاریخِ نحوه‌ای از آزادی است و در انتخابی که مردم باید داشته باشند؛ ظهور می‌کند. موفق باشید

22431

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد: شما در بحث «مصباح الهدایه» امام فرمودید ملائکه مخلوق خدا نیستند بلکه شان حقند، از طرفی هم مخلوق اول شان حق نیست، پس مثلا جبرائیل از ناحیه صعق ربوبی بر پیامبر نازل می شود نه از ناحیه ی روح اعظم که اول مخلوق است. لطفا اگه مقدور است مطلب را کمی برام روشن کنید. چون در مباحث قبلی فرمودید ملائکه بوسیله ی روح اعظم که خود مخلوق خداست نازل می شوند اگه از ناحیه روح نازل میشن پس شان حق نیستند مخلوقند و در مرتبه ی پایین تر از عقل اول قرار دارند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به همان معنایی که روحِ اعظم را فوق ملائکه بدانیم، باید روحِ اعظم را از شئون الهی بشناسیم، مگر آن‌که معنایی از روح اعظم به میان آید که مطابق عقل و اولین مخلوق باشد که در آن صورت، بحثِ مخلوقیت آن در میان است. در این موارد باید در متنِ مورد نظر ببینیم که این واژه به کجا اشاره دارد. موفق باشید

21285

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت شما استاد عزیز: استاد اینکه برخی بدن ها در قبر تا قیامت نمی پوسند چه فایده ای داره؟ و از طرفی هم خدایی که قادر است آن بدن دنیایی را که پودر شده و تبدیل به خاک شده را دوباره به گونه ای بسازه که نشان دهنده اعمال فرد در دنیاست، اگه این بدن سالم باشه چه فایده ای داره چون این بدن هم قراره نشون بده که فرد در دنیا آدم خوبی بوده یا نه پس باید تبدیل شه به بدن قیامتی.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در این مورد در کتاب «خویشتن پنهان» شده است. اساساً بحث بر سر فایده‌داشتن یا فایده‌نداشتن نیست، بحث بر سر آن است که نفس بعضی از افراد توان مقابله با باکتری‌ها را بعد از مرگ هم دارا می‌باشند و لذا مانع تأثیر باکتری‌ها بر بدن می‌شوند. مثل کاری که نفس ما در حیات ما انجام می‌دهد. موفق باشید

20773
متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمات استاد عزیز: از پاسخ به سوال 20768 چنین برداشت می شود هر کس حتی در هنگام ظهور اسلام، به دین توحیدی قبلی خود واقعا پایبند باشد و اهل ایمان به خدا و قیامت و پیامبرش و کتاب آسمانی اش باشد و اهل خیرات باشد رستگار است. آیا این مطلب با آیات متعدد دیگر در تناقض نیست که با شدت و حدت از اهل کتاب می خواهد به پیامبر اسلام ایمان بیاورند؟ آیا واقعا می شود گفت خدا از آن دسته که شما عنوان فرمودید دیگر انتظار ندارد که به اسلام بگروند چون از صالحین هستند؟ و یا حداقل فقط از آنها می خواهد اگر توحید بیشتری می خواهید به اسلام بیائید و الا با دین خودتان هم از صالحین هستید؟ با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر می‌آید نکته‌ی آخری که فرموده‌اید، درست باشد. بد نیست در این مورد به تفسیر سوره مبارکه آل عمران آیه ۶۴ در المیزان رجوع فرمایید که می‌فرماید: «قُل يا أَهلَ الكِتابِ تَعالَوا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَبَينَكُم أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشرِكَ بِهِ شَيئًا وَلا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا أَربابًا مِن دونِ اللَّهِ ۚ فَإِن تَوَلَّوا فَقولُوا اشهَدوا بِأَنّا مُسلِمونَ» بگو: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم؛ و بعضی از ما، بعضی دیگر را - غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرد.» هرگاه از این دعوت، سرباز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم». موفق باشید

19818
متن پرسش
فرمودید که قیام به قسط و عدالت وظیفه مردم است. 1- خب الان مردم با این وضع نکبتی که شیطان صفتان عالم برای ایران پدید آورده اند چکار کنند؟ وظیفه شان چیست؟ چگونه باید قیام به قسط و عدل کنند؟ آیا باید خودشان بروند و مسئولان فاسد و آن ها که خون مردم را در شیشه می‌کنند دستگیر و مجازات کنند؟ خب مگر مردم در سال 57 انقلاب نکردند و نظام جمهوری اسلامی را بر سر کار نیاوردند تا به عنوان نماینده مردم با فساد و ظلم های بزرگ مبارزه کند؟ پس حکومت چه کاره است؟ وظیفه حکومت چیست؟ اینکه با مفسدان مماشات کند؟ مگر رهبری خودشان نفرمودند که عدم برخورد با مفسدان به نوعی همدستی با آنان است؟ 3. پس چرا نظام با دزدان همدستی می کند؟ روایت است که کسی که خودش را در معرض تهمت قرار داده، اگر به او تهمت زده شود نباید جز خودش را سرزنش کند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید به حکم وظیفه با فعالیت‌های فرهنگی در بستری که انقلاب اسلامی فراهم کرده است تا انسان‌ها سرنوشت خود را خود تعیین کنند، بتوانیم مردم را به آن درجه از بصیرت برسانیم که با انتخاب افراد شایسته مشکلات فوق رفع شود. در هر انتخاباتی افراد شایسته بودند ولی مردم عموماً چوب غفلت‌ها و طمع‌ها و غرب‌زدگی‌هایشان را می‌خورند. موفق باشید

19470

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: آیه چهل و سه سوره انعام می فرماید در عین تضرع قلبشون قساوت داشت. چطور امکان دارد؟ چطور دچار این قساوت نشویم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آیه‌ی مذکور در مذمت افرادی که شیطان اعمال‌شان را برایشان زینت داده است، می‌فرماید اینان همین‌که خطری برایشان پیش آید، تضرع می‌کنند ولی چون قساوت قلب دارند در غیر آن حالت، تلاش نمی‌کنند راهی به سوی خدا در جان‌شان بگشایند. موفق باشید

19201
متن پرسش
سلام علیکم: متن زیر گزارشی اجمالی از دیدگاه‌های یکی از متفکرین معاصر نسبت به امکان تاسیس تمدن اسلامی است که خدمتتان تقدیم می گردد. حاشیه نگاری شما به این نظرات البته برای علاقمندان به مباحث حضرتعالی مایه امتنان است. عبدالکریمی معتقد است که ادعای تاسیس تمدن اسلامی از توهم انسان در نشناختن حد و حدود خود برمی خیزد و ایشان معتقد است انسان در این دیدگاه خود را خدایی می داند که می تواند مقدرات آینده را تغییر دهد و این عمیق ترین نوع امانیسم است. نکته دیگری که عبدالکریمی مطرح می کند این است که طرح چیزی به نام تمدن اسلامی حاصل یک عقل انتزاعی است و نه یک عقل انضمامی یعنی اگرچه تمدن اسلامی امکان منطقی دارد اما هرگز امکان وجودی در شرایط حاضر را ندارد. طرح امکان تمدن اسلامی مثل این است که بگویی عبدالکریمی می تواند فوتبالیست شود این اگرچه در ذهن ممکن است اما واقعیت های تاریخی از امکان وجودی آن جلوگیری می کند. به گفته عبدالکریمی واقعیت های امروز جامعه ما و این بی نظمی حاکم بر آن ما را در موقعیتی قرار داده است که حتی امکان طرح تمدن اسلامی هم برای این جامعه به مقدار فوتبالیست شدن یک فرد شصت ساله خنده دار باشد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- اگر معنای اومانیسم آن است که ما هیچ ادعایی نداشته باشیم و هیچ اقدامی نکنیم، وگرنه ادعای خدایی کرده‌ایم و به عمیق‌ترین نوعِ اومانیسم دچار می‌شوی؛ پس نباید تصمیمی در حدّ ساختن یک خانه هم بگیریم. این‌جا است که عرض می‌کنم این بدترین شکل نسبت به فهم سخن هایدگر است که از درکِ مقدرات و عمل بر اساس مقدراتِ تاریخی، آقای عبدالکریمی جبرِ صِرف می‌فهمد و علتش آن است که متأسفانه بیش از آن‌که سخن آن فیلسوف را بفهمد و در تاریخ خود فکر کند، آن سخنان را از حفظ کرده و نمی‌داند کجا به‌کار ببرد. یادت هست که در جواب سؤال شماره‌ی 13790 که در رابطه با مبانی فکری و مباحث بیژن عبدالکریمی سؤال شد، بنده عرض کردم:  باسمه تعالی: سلام علیکم: ایشان در صحبت‌هایشان از واژه‌های فنومنولوژی و فلسفه‌ی هایدگر استفاده می‌کند، بدون آن‌که درک حضوری لازم را از نگاه هایدگر داشته باشد. در حالی‌که شرطِ فهم فلسفه‌ی هایدگر عبور از متافیزیک بود به معنای واقعی آن و نه در لفظ. لذا آن درک حضوری که امثال دکتر فردید و دکتر داوری از هایدگر به‌دست آورده‌اند و در تاریخ خود حاضر شدند را در نوشته‌ها و سخنرانی‌های آقای عبدالکریمی نمی‌یابیم و از این جهت می‌توان گفت نگاه آقای عبدالکریمی به عالم و آدم سخت، انتزاعی است طوری که هرگز نتوانسته‌اند تاریخ خود را درک کنند، حتی وقتی که از «وجود» و یا تاریخ و زمان سخن می‌گویند، نگاه انتزاعی و مفهومی به موضوع دارند و بیشتر واژه‌های هایدگری را به‌عنوان معلومات به‌کار می‌برند نه آن‌طور که «وجود» را در زمان حسّ کنند و حادثه‌ها را تاریخی بیابند. کارشان بیشتر شبیه آن‌کسی است که دید در بازاری که حیوانات را می‌فروشند وقتی طرف گفت گاو من آبستن است، زودتر و بهتر گاو او را خریدند. لذا وقتی از دختر او خواستگاری کردند، گفت دختر من حامله نیز می‌باشد. زیرا درک درستی از جایگاه موضوعات نداشت. بنده سراسر تفکر آقای عبدالکریمی را از این نوع می‌دانم که در یک بی‌تاریخیِ آزاردهنده‌ای به‌سر می‌برند و خوانندگان خود را گرفتار بی‌تاریخی و سرگردانی می‌کنند. به تجربه نیز معلوم شده افرادی که به ایشان نزدیک شده‌اند نسبت به انقلاب اسلامی، این زیباترین حضور تاریخی در این دوران،‌ بیگانه گشته‌اند در عین آن‌که در تفکر خود مغرور و نسبت به همه‌ی اندیشه‌ها به چشم حقارت می‌نگرند، همه را متهم به نگاه ایدئولوژیک می‌نمایند در حالی‌که همواره ما باید از راه و امکان رسیدن به مقصد پرسش کنیم و در عین چشم‌برنداشتن از ایده‌آل‌ها، چگونه رسیدن به آرمان‌ها را مدّ نظر قرار دهیم. پیمودن راه، بدون شناخت و درک جهانِ موجود – جهانی که انقلاب اسلامی نیز به عنوان یک واقعیت در آن وجود دارد - میسر نمی‌شود. ما در عالمی که هستیم بستگی‌هایی داریم و هزار بندِ تاریخی به دست و پایمان بسته است. آیا باید این‌همه موانع تاریخی را نادیده گرفت و از انقلاب اسلامی چیزی را مطالبه کرد که بیشتر در خیالِ اتوپیاپردازان پروش یافته است و بعد که نمی‌توانیم به آن آرمان‌ها برسیم، ناآگاهانه چشم‌ها را به ادامه‌ی غرب بیندازیم، غافل از این‌که باید زمین را برای شکفتن گل و گیاه آماده کرد و از قدم‌گذاشتن در کوچه‌های پر گِل و لایِ واقعیات نهراسیم. 2- در این‌که واقعیت تاریخیِ ما چندان توانایی تحقق کمال تمدن اسلامی را به نحو آرمانی آن ندارد، بحثی نیست. ولی باید متوجه بود آیا تمدن اسلامی به معنای حضور نور رحمت خدا در مناسباتِ اجتماعی یک امر تشکیکی است و اگر وَجه ضعیف آن در صحنه است، افقِ وجهِ شدیدیافته‌ی آن منتفی نیست. و این باز، غفلتی است که امثال آقای عبدالکریمی به جهت عدم توجه به ذات إشراقیِ انقلاب اسلامی بدان گرفتارند. موفق باشید  

19091

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی حفظه الله: اگر نوشته کمی طولانی شد ببخشد که سنگ صبور ما شما استاد عزیزمان هستید. جناب استاد هر از چند گاه سخنانی از آیت الله جوادی درباره آقای هاشمی صادر می شود که انسان در بهت و حیرت فرو می رود. ایشان در دیدار بیت هاشمی می گویند: «صبر در قرآن به همراه نماز آمده است که اقامه کردنی است و آقای هاشمی با همه سختی ها صبر و صلاه را اقامه کرد!؟» جناب استاد اگر نبود سخنان و تحلیل های بزرگانی همچون آیت الله مصباح حفظه الله، حضرتعالی، سخنان مقام معظم رهبری و..... با خود می گفتیم حقایقی هست ما نمی فهمیم و فهم و تحلیل خود را کور می کردیم و خیالمان آسوده می شد. استاد عزیز بحث ما در نیست این که هاشمی زحماتی کشیده و نباید او را مطلقا سیاه دید. گیریم با همه نقطه ضعفها که هاشمی نشان داد و صبر نکرد، چنانچه پس از انتخابات خبرگان چه توهین هایی نثار آیت الله مصباح و آیت الله یزدی و....نکرد چه زحماتی که برای احمدی نژاد و دولتش ایجاد نکرد و چه سخنانی علیه شورای نگهبان که نگفت و هزاران موارد دیگر که شما بیشتر مطلعید و آگاه، با این حال بپذیریم ایشان اقامه صبر نمودند!! چون قدرتی داشتند که می توانستند انقلاب را به هم بریزند صرف نظر از تفکری که داشت و به قول خودتان وضعیتی که با آن روبرو هستیم از آنجا ریشه می گیرد، اما جناب استاد با اقامه صلاه که آقای جوادی می فرماید چه کنیم براستی کجای زندگی هاشمی اقامه صلوه بود؟ بحث در اقامه صلوه است وگرنه خواندن نماز که بقال سرکوچه ما هم نماز می خواند. آخر کجای زندگی سیاسی هاشمی خصوصا آن دورانی که سیاست توسعه غربی را تا هم فیها خالدون در این مملکت نهادینه می کرد اصلا جایی و حرفی و برنامه ای برای اقامه صلوه به طور جدی در دستور کار بود؟ که حتی می توان گفت آنچه هاشمی انجام داد در جهت تضعیف اقامه صلوه در جامعه نتیجه داد. واقعا آقای جوادی می داند در جامعه ای که بسیاری در گور می خوابند، کارتون خوابند، کلیه خویش را می فروشند، چه بسیار زنانی که تن فروشی می کنند تا امورات بگذرانند، چه بسیار محتاج نان شبند و.... در استخر وی آی پی فرح سکته کرد و مرد، آیا می دانند آقای هاشمی سال گذشته بنزش را عوض می کند حال این که رهبر معظم فرمودند سوار شدن ماشین های گران قیمت برای روحانیون حرام است! آیا می دانند این اقامه کننده صبر و صلاه روز عاشورا با هواپیمای خصوصی به سد لتیان می روند و با بچه هایش اسکی روی آب بازی می کند و اساسا سیره و روشش اینچنین بود و.... حتما می داند، آقای جوادی که خوب می داند حاکمان جامعه اسلامی بر اساس سیره و گفتار امامان چطور باید زندگی کنند تا صلوه در جامعه اقامه شود. اگر اقامه کننده صبر و صلوه قرآنی چنین است پس وای بر این صبر و صلاه، همچنین ایشان گفته اند شاخه های سرسبز و پر بار درخت ریشه های سالمی دارند و شما قدر این ریشه سالم را بدانید لطفا شما که آگاهید ما را روشن کنید این شاخه های سر سبز و پر بار چه کسانی هستند!؟ با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده هم با این سؤالات شما روبه‌رویم. سال‌های قبل یکی از اتهامات بنده، مخالفت با آقای هاشمی بود و بحث «چه شد که کار به قتل حسین«علیه‌السلام» کشیده شد؟» در همین رابطه مطرح شد. با این‌همه خودِ بنده این‌طور موضوع را برای خود توجیه کردم که آیت اللّه جوادی با توجه به نگاهِ تمدنی که دارند و آثارشان را بر این مبنا تنظیم می‌کنند؛ برای آقای هاشمی یک نحوه نقشِ تمدن‌سازی قائل بودند که در کنار تمدن غربی شکل بگیرد. موفق باشید

18698

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام خدمت استاد بزرگوار: بنده جوانی دانشجو هستم اغلب اوقاتم را به درس خواندن می گذرانم ولی با این وجود خیلی انرژی دارم و دیر خسته می شوم نمی دانم این همه انرژی را چکار کنم دلم می خواهد آرام بگیرم ولی همیشه یه هیجان و یه ذوق و حالت عدم سکوت درونم هست.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد تخصص ندارم. عرایضی در کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» شده است ممکن است از جهتی راهی در مقابل شما بگشاید. کتاب بر روی سایت هست. موفق باشید

18220
متن پرسش
سلام: آیا می شود گفت حرکت انسان از دنیا بسمت برزخ و معاد در واقع برگشت انسان به مبدا هستی و یا بعبارت دیگر وجود خود انسان است و در واقع در مراحل پس از مرگ سیر زمان در کار نیست عمیق شدن انسان در وجود خوداست ، اگر درست است سوال بنده اینجاست که این وسط کلمه بعث انسان در اول روز حشر به چه معنی است چرا از نظر لغوی برانگیختگی بکار برده شده ، و نه نزدیک شدن، معنای بعث چیست و چه چیزی منبعث می شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قرآن می‌فرماید: «كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ»(29)/اعراف) همچنان‌که شروع شدید، برمی‌گردید. از این جهت انسان به اصلی که از آن جدا شده برگشت می‌کند. منتها در این مسیر برگشت باید مراحلی را پشت سر بگذارد که حساس‌ترین آن انتقال از برزخ به قیامت است که تحت عنوان «بعث» یا «برانگیختن» نام برده می‌شود، زیرا با تحولی عظیم همراه است. موفق باشید

17860
متن پرسش
با سلام: استاد عزیز این آیه از قرآن که می فرمایند همه جنبنده ها از آب خلق شده اند و این آیه که می فرمایند عرش خدا بر آب بود، آیا می توان طبق این دو آیه نتیجه گرفت عرش و مقام جامعیت اسماء الهی و آب بیان شده هر سه منطبق بر هم و یکی هستند؟ من کتاب امام و مقام تعلیم به ملایکه را مطالعه کرده ام. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: باید همین‌طور باشد که می‌فرمایید زیرا این آب، مقامِ اطلاق و بی‌رنگی است و نه آب معمولی. موفق باشید

17828

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: آقای طاهرزاده می خواستم یه پیشنهاد بدم به کاربران محترم سایت در مورد کتاب «اربعین حسینی امکان حضور در تاریخی دیگر» ، به نظرم 30 صفحه ی اول این کتاب جملات و کلیدواژه هایی داره که اگه در قالب شعر گفته بشه و توسط یه مداح در روز اربعین خونده بشه ، حرکت مفیدی میتونه باشه (خصوصا کسانی که دلشون حرف داره و از نظر طبع شعری قوی می باشند) با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاء‌اللّه رفقا که اهل شعر هستند، برای سال آینده خوب است که بر این موضوع تأمّل بفرمایند. موفق باشید

17345

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: حاج آقا یک طلبه حجره داشته باشه بهتر است یا در خانه درس هایش را بخواند (از همه جهات گفتم.)
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: روی‌همرفته حجره، خلوتِ طلبه را و فضای تمرکز بر روی دروس را بهتر فراهم می‌کند. موفق باشید

16836

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: برای یک جمعی که دارد کار فرهنگی می کند چه سیر مطالعاتی و کتاب هایی رو برای اعضای این جمع معرفی می کنید؟ این جمع دارد کار فرهنگی می کند ولی خودشان می خواهند یک خوراک فکری داشته باشند تا با دید درست تری کار های فرهنگی رو انجام بدن. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده سیر مطالعاتی روی سایت می‌تواند کمک کند. موفق باشید

16821

معرفت النفسبازدید:

متن پرسش
سلام خبری که در لینک زیر آمده را مشاهده بفرمایید: http://www.zoomit.ir/2016/7/16/133320/man-without-90-percent-brain-conscious/ این خبر مربوط به فردی است که ۹۰ درصد مغز خود را از دست داده ولی در هوشیاری کامل به سر می‌برد. این مثال می‌تواند برای جا افتادن برخی مباحث در حوزه معرفت النفس که استاد مطرح کرده‌اند مفید باشد. متن خبر بدین شرح است: «برخلاف آن چیزی که معمولا انتظار داریم، دانسته‌های ما نسبت به هوشیاری و عملکرد مغز ناقص است. به نظر می‌رسد هوشیاری کاملا به مغز مرتبط باشد، اما چطور فردی که ۹۰ درصد از مغز خود را از دست داده به زندگی عادی خود ادامه می‌دهد. برای اولین بار در سال ۲۰۰۷ مطالعه‌ی موردی یک مرد فرانسوی در مجله‌‌ای علمی به چاپ رسید. در زمان چاپ مقاله، این فرد ۴۴ سال داشت و مقاله بیان می‌کند که این فرد بدون دانستن وضعیت خود بدون هیچ مشکلی به زندگی روزمره‌ ادامه می‌دهد. این فرد برای اولین بار به دلیل درد و ضعف در پای سمت چپ به دکتر مراجعه و پزشک معالج نیز برای بررسی بیشتر اسکن‌های مغزی بیمار را مشاهده می‌کند. در عین ناباوری بیشتر حجم مغز فرد از مایع در زیر لایه‌ای از غشای خارجی تشکیل شده بود و همچنین قسمت‌های داخلی آن تقریبا از بین رفته بودند. پزشکان معتقدند مغز بیمار در طول سی سال گذشته از بین رفته و مایع جایگزین آن شده است؛ وضعیتی که در علوم پزشکی هیدروسفالی نامیده می‌شود. در خردسالی بیماری او شناخته و طی یک عمل جراحی یک استنت در بدن وی کار گذاشته می‌شود که در ۱۴ سالگی پزشکان از بدن وی خارج می‌کنند، از همین موقع تا ۴۴ سالگی مغز بیمار رو به تخریب می‌رود. اسکن مغزی با این حال علیرغم تخریب مغز، این فرد ناتوان نیست و با وجود داشتن آی کیو ۷۵ به عنوان خدمتکار رستوران فعالیت می‌کند. همچنین وی متاهل بوده و دو فرزند دارد. مطالعه بر روی این فرد دانشمندان را با سوالی جدید رو‌به‌رو کرده؛ چه عاملی باعث سلامت این فرد شده است؟ تا قبل از این پزشکان معتقد بودند که هوشیاری با ناحیه‌‌هایی از مغز،‌ کلاستروم و لوب پس‌سری، ارتباط دارد. با فرض این ادعا نمی‌توان دلیلی بر هوشیاری بیمار فرانسوی پیدا کرد؛ تئوری‌های هوشیاری باید توانایی پاسخ به مورد مرد فرانسوی را در خود داشته باشند. به نظر می‌رسد که نمی‌توان ناحیه‌ی معینی از مغز را به عنوان مسئول هوشیاری در انسان معرفی کرد. دکتر اکسل کلیرمن از دانشگاه آزاد بروکسل در این مورد می‌گوید: هوشیاری بر پایه‌ی تئوری‌های غیرمفهومی در مورد مغز استوار است. هوشیاری توسط تجربه یعنی تعامل با دنیای اطراف به دست می‌آید و این به معنای یادگیری مداوم است. در نتیجه بخش‌های مختلفی از مغز در سازوکار هوشیاری سهیم هستند. نظریه‌ی دکتر کلیمن به Radical Plasticity Thesis معروف و با تحقیقات جدید در مورد نقش فعال‌تر و منعطف‌تر مغز در برخورد با مسائل و مواجه با نقص‌های فیزیکی سازگار است. در این نظریه برای رسیدن به آگاهی تنها داشتن اطلاعات کفایت نمی‌کند و باید از وجود این اطلاعات نیز باخبر و نسبت به آن حساس بود. کلیرمن ادعا می‌کند که مغز همواره و به صورت ناخود‌اگاه در حال یادگیری است که پایه‌ی هوشیاری فرد را ایجاد می‌کند. ولی در مورد بیمار فرانسوی این نظریه صدق می‌کند؟ کلیرمن ادعا می‌کند که اگرچه درصد زیادی از مغز این فرد تخریب شده، ولی نورون‌های قسمت‌های باقیمانده فرد را به سطح آگاهی می‌رسانند؛ یعنی فرد در انجام اعمال خود هوشیار است. با این حال نظریه‌ی کلیمن در نوع خود جدید به نظر نمی‌رسد و هر روز ما تحقیقات جدیدی را در مورد تطبیق‌پذیری مغز در شرایط مختلف شاهد هستیم. در تازه‌ترین تحقیق دانشمندان با تحریک نورون‌های مغز موش موفق تکثیر و بدست آوردن قدرت بینایی شدند. تمام این تحقیقات نشان می‌دهند که تا چه حد مغز انسان قدرتمند است و می‌تواند حتی با ده درصد از ظرفیت خود فرد را در سطح هوشیاری کامل قرار دهد. همچنین این یافته‌ها امید به درمان بیماری‌هایی که باعث آسیب‌های مغزی و عصبی می‌شوند را در آینده افزایش می‌دهند. منبع SCIENCEALERT»
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: از آن‌جایی که منبع اصلی آگاهی انسان، نفس ناطقه‌ی اوست و نفسِ انسان جهت امورات خود اعضایی را برای خود شکل می‌دهد تا بتواند برنامه‌های خود را از طریق آن اعضاء انجام دهد، می‌توان گفت نفس آن فرد توانسته است با حداقل عضو، برنامه‌های خود را پیش ببرد. و همین‌طور که متوجه‌اید این پدیده نشان می‌دهد که اصل آگاهی و منبع شعور انسان، چیزی غیر از بدن اوست. موفق باشید

15407
متن پرسش
سلام استاد: چرا به پرسش بنده جواب نمی دهید؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: سعی بر آن است که جواب سؤالات کاربران محترم داده شود، حال یا به صورت شخصی، یا به صورت عمومی. آدرس الکترونیکی خود را بررسی فرمایید. موفق باشید

نمایش چاپی