باسمه تعالی: سلام علیکم: کتاب «چه نیازی به نبی» که بر روی سایت هست نسبتاً به صورت مفصل این موضوع را مورد بررسی قرار داده است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: گاهى ممكن است «بدن»، آمادگى فرمان پذيرى از نفس را داشته باشد ولى خود انسان كارى كند كه «بدن»، شرايط فرمان پذيرى از روح را از دست بدهد و «نفس» با روبهروشدن با آن شرايط، از «بدن» منصرف شود. به عنوان نمونه در جريان بیهوشى، ماده اى را به «بدن» تزريق مى كنند تا به طور مصنوعى شرايطى ايجاد كنند كه تحت آن شرايط، «بدن» آمادگى فرمان پذيرى از «نفس» را نداشته باشد. اينجا هم «نفس» از «بدن» منصرف مى شود، پيداست كه اين جريان با خواب تفاوت دارد. تفاوت اين دو در آن است كه خواب، عكس العمل طبيعى «بدن» است، اما انصراف «نفس» از «بدن» در بیهوشى، مصنوعى و تحميل شده به بدن است. بیهوش بودن فرد تا موقعى ادامه دارد كه ماده تزريق شده، در «بدنِ» او وجود داشته باشد. معمولًا موادى كه براى بیهوش كردن، به «بدن» تزريق مى كنند گازهايى هستند كه به مايع تبديل شده اند و لذا پس از چند ساعت آن مواد از محيط بدن دفع مى شوند و بدن توان فرمانپذيرى توسط نفس را پيدا مى كند و فرد به هوش مى آيد.
از نمونههايى كه گواه است تن انسان در حقيقت انسان دخالت ندارد نكتهاى است كه در هنگام بيهوش شدن انسان روشن مىگردد. چون در عمل بيهوشكردن، دارويى را به بدن تزريق مىكنند تا نفس ناطقه از تدبير كامل بدن در زمان مشخص و محدودى منصرف شود و در نتيجه انسان در اثر زخمها و برشهايى كه جرّاح ايجاد مىكند دردى احساس نكند. از اين طريق معلوم مىشود احساس درد مثل هر ادراك ديگرى، مربوط به نفس است. عمل بيهوشى نشان مىدهد آنكه درد را احساس مىكند بدن نيست وگرنه بايد در هنگام بيهوشى، بدن دردِ ناشى از جراحى را احساس كند ولى چون با تزريق داروى بيهوشى توجه كاملِ نفسِ انسان به بدن را از بين بردهاند، نفس انسان آنچه را بر بدن مىگذرد احساس نمىنمايد.
براى بيهوشى از موادى استفاده مىكنند كه زمينهى تدبيرِ نفس را مشكل مىكند، در بىحسّى موضعى نيز ارتباط نفس را با قسمتى از تن كه محل جرّاحى است به طور موقت قطع مىكنند تا نفس نتواند نسبت به جرّاحى اعضاء حساسيت نشان دهد. سعى مىكنند مادهاى به بدن تزريق كنند كه پس از مدتى نه چندان طولانى آرامآرام از بدن دفع بشود، تا نفس دوباره زمينهى تدبيرِ بدن را بيابد و كار خود را ادامه دهد. البته كار بسيار حساسى است زيرا اگر دارو از حدّ معمول بيشتر تزريق شود ممكن است نفس براى هميشه از بدن منصرف شود و بيمار ديگر به هوش نيايد، به همين جهت افراد سالخورده را بيهوش نمىكنند زيرا نفس ناطقه در افراد سالخورده آمادگى بيشترى جهت انصراف كامل از بدن را دارد.[1] موفق باشید
[1] ( 1)- در گذشته با گاز« اتر» و امثال آن بيهوش مىكردند كه درصد چشمگيرى از بيهوشىها به مرگ مىانجاميد، چون آنچنان با استنشاق آن گاز به نفس فشار مىآمد كه ديگر به بدن بر نمىگشت.
باسمه تعالی: سلام علیکم: خودش را با همهی آنچه به عنوان ملکات دارد، یکجا حس میکند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بدن برزخی و قیامتی با نورانیت و سعهی بیشتری در صحنه است و امور اعتباری در آنجا معنا ندارد. به همین جهت یکنوع اتحاد بین آن بدن و محسوساتش در صحنه است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب آقای دکتر گلشنی انسانی دانشمند، متفکر و متعهد هستند و تا آن حدّی که در این سخن مختصر فهمیدم، حرف درستی است ولی باید تفصیل آن مطرح شود تا مورد بحث و بررسی قرار گیرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر کنم بندهی حقیر هم همینطور هستم. البته اگر کسی سؤال کند جواب میدهم، ولی به ظاهر در تنهایی خودم بیشتر معنای زندگی را درک میکنم و به این نتیجه نرسیدهام که این خلاف سیرهی مؤمنین باشد. به قول مشهور: «حال من بد نیست در تنهاییم / با خودم در خلوتم تنها نِیَم». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: خودتان را خیلی به جزئیات مشغول نکنید. کلیات بحث را بگیرید و جلو روید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر من خوب است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده این را از قول محیالدین دیدهام. ولی با توجه به سخنان عرفای قرن چهارم و پنجم و بهخصوص با نظر به «منازلالسائرین» پیر هرات، «وحدت وجود» موضوعِ روشنی در آن دوران بوده است. جناب محیالدین به صورتی از عقلانیت او را مطرح نمود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عینیت در هر حال به آن معنا است که معتَقداتِ ما توهمی نیست و تحقق خارجی دارد و برای فیلسوف و عارف و متکلّم، موضوع یکسان است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینکه با کشیکِ نفسکشیدن متذکر لغزشها هستید، و با مأیوسنشدن و انتظاراتِ زیاد از خودنداشتن، إنشاءاللّه پس از مدتی نتایج بسیار خوبی را مییابید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: گویا همهی آنهایی که کَمَکی حالِ عرفانی در سر دارند؛ در رویارویی با ادبیات عرب گرفتار همین قبض و بسط ها هستند. به قول رفقا بالاخره چارهای جز شیرخوانیِ این دروسِ بیروح نیست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عقل فلسفی نظر به مفاهیم دارد که به طور نسبتاً مفصل در کتاب «آنگاه که فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» نسبت به آن سخن گفته شده است. در حالیکه عقلِ مدّ نظر اولیای الهی، نظر به نور عقلِ اول است. آری! عقل فلسفی وقتی از مفهومِ حقیقت خبر میدهد تازه ما میفهمیم که باید راه بیفتیم. سیمرغی در افق حاضر است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فدای شما شوم، نه کارهایم چنین فرصتی را برایم باقی گذاشته، و نه جسمم دیگر عُرضهی چنین مسافرتهایی را دارد و نه روحیهام روحیهای است که با این جوانان پرشور بتوانم نقدِ حال کنم و حالِ آنها را دریابم. با این کلماتِ بی سر و تهِ خود، اشاراتی را با جوانانی که مباحث را نمیشناسند، در میان میگذارم که تازه گیج و ویج میشوند و یقهی شما را هم میگیرند که این پیرمرد را از کجا آوردی؟!! رفقایی هستند که بتوانند مباحث را با جوانان در میان بگذارند. اگر صلاح دانستید بفرمایید تا شمارهی آنها را خدمتتان بدهم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در این مورد وارد نیستم. ظاهراً روایات معتبری در این مورد نداریم. سایت «رجا نیوز» در این مورد تحقیقی کرده است به آدرس زیر میتوانید به آن رجوع کنید. موفق باشید
http://www.rajanews.com/news/268705/%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%B4%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B4%D9%85%D8%B3-%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D9%82%D9%85%D8%B1%D8%8C-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D9%81%C2%9D%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%B1%D9%81-%D8%B4%D9%85%D8%B3-%D9%86%DA%AF%DB%8C%D9%86-%D8%B4%D8%B1%D9%81%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%85%D8%B3-%D9%88%D8%A7%D9%82%D8%B9%DB%8C-%D8%AF%D8%B1
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیا نمیشود چون سرداری سلحشور در آن محیط خود را نسبت به امری که به عهده گرفتهای، فربه و توانا کنی؟!! و همچون آن شهید بزرگ شهید بابایی که خداوند هیچوقت او را از افق تاریخ ما بیرون نبرد، به وقتش در پروازی همسنخِ خود در آسمانِ هنر به ظهور آیی!! موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مگر تاریخِ بیخبری قصهی کوچکی است که بهجز امثال حضرت روح اللّه از جهتی و امثال شهید اهل قلم از جهت دیگر آن را توانِ درککردن باشد؟! دوران، سیاهیاش را به همه نشان نمیدهد و اگر هم نشان دهد، راهِ عبور در چنین ظلماتی سختْ ناپیداست مثل ناپیدایی تشعشع نور در بین انبوه درختان جنگلی سیاه. میگویی به راهیان نور حوالتت دادهاند؛ و عجب جایی است جایی که دروغِ دوران را در مقابل راستقامتترین راستانِ این تاریخ در خود مزمزه کردهای، چه قبض و بسطی است حالت رویارویی با عزیزترین عزیزانِ جان ما که بر خاک فرو رفتهاند، این تنِ علمالهدی نیست که در هویزه ابتدا از پای نشست و سپس به زیر خاک رفت، ولی این خاک، خاک نیست، راهِ گشودهای است در جنگل سیاه این دوران. این همان تشعشع نوری است که تمام عمر میتوان با آن زندگی کرد.
این گناه تو نیست که گذشتهات را بیشتر میفهمی، این گناه هرکسی است که بخواهد از عهدِ نفس امّاره به سوی عهدِ نفس لوّامه گذر کند. مگر آب گلآلودِ دوران گذشته، این پایِ ما را رها میکند؟ که گفت:
آب گِل خواهد که بر دریا رود
گِل گرفته پای او را میکشد
آیا راهی برای رسیدن به نفس مطمئنه جز جنگ بین نفس امّاره و مطمئنه میشناسی؟! نجات از این غربتِ تلخ را جز انقلاب روحاللّهی که روحم فدای او باد، نیافتم. ولی این انقلابِ سیاستبازان نیست. در این راه است که اگر هزار بار زمین بخوری و هزاران بار پایت بشکند، باز باید لنگان لنگان هم که شده است همین راه را ادامه دهی. فقط باید به خودت بگویی:
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم
بیا این بار محکمتر بکوبیم
از کدام بیراهه رفتهای که میگویی امروزت میخواهد تو را به پنجسالِ قبل برگرداند؟! راه، بیراهه بوده است یا در جنگ بین عهدِ قبلی و عهدِ جدید در قبض و بسط در حالِ دست و پا زدنی؟! و این سخن دیگری است که باید در موردش گفت:
اگر دیر آمدم مجروح بودم
اسیر قبض و بسط روح بودم
نه انقلاب محمد «صلواتاللّهعلیهوآله» انقلابِ مردان بود و نه انقلاب حضرت روح اللّه«روحی فداه» انقلابِ مردان است. اگر فاطمه و زینب «سلاماللّهعلیهما» نداشتیم، آری. و اگر رهبر ما چِگوارا بود، آری. ولی حضور فاطمه «سلاماللّهعلیها» در جبههها مگر فراموششدنی است؟ مگر پهلوی شکستهی بسیجیان ما در عملیاتهای «یا فاطمهی زهرا» سند حضور آن حضرت نیست؟!! مگر قصهی فرماندهی آن حضرت را از زبان آن سردار بزرگ یعنی شهید برونسی نشنیدی؟!!
من، راه را در این دورانِ فترت و سرگردانی، پیداکردنِ خدایی میدانم که در این تاریخ ظهور کرده است که این، خدایِ کتابها و سخنرانیها نیست. از «هستی و زمانِ» هایدگر متوجه شدهام که هستی را در زمان که امروز، همان تاریخِ ما است باید جستجو کرد، هرچند میدانم این واژه را یعنی این تاریخ را یعنی این آینهی حضورِ «کلّ یومٍ هو فی شأن» را روحِ مدرنیته میبلعد مثل بلعیدنِ جرقهها توسط ظلمات. اما اگر بر این راه ویران، صبر پیشه کنی، صدای «بَشِّرالصابرین» گوشهایمان را حتماً مینوازد. و اگر آن مرد الهی در «اسفار اربعه»ی خود گزارش نداد «المعرفة بذر المشاهده»، یعنی اگر با معارف الهیه بهسر بردی مسلّم با مصداقهای آن مفهوم روبهرو خواهی شد و این معجزهی صبر است. صبری که باید بین عهدِ قدیمی که میشناسیم و میخواهیم از آن عبور کنیم، و عهدِ جدیدی که هنوز رُخ ننمایانده است، تجربه نماییم. که گفت:
پردههای دیده را داروی صبر هم بسوزد هم بسازد شرح صدر
آینة دل چون شود صافی و پاک نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را فرش دولت را و هم فراش را
موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان نوری که شما را متذکر چنین خطایی کرد، از انوار ماه رجب بود و اگر عزم خود را در همان مسیری که انتخاب کردهاید پایدار نگه دارید، إنشاءاللّه مشکل حل خواهد شد و هرچه بیشتر عقیده و عملتان نزدیک میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در نکتهی دهم روشن شده که نفس یا منِ انسان همان نفخهی الهی است و بر نطفهای که بالقوه بدنِ انسان است دمیده میشود همانطور که نفخهی حیوانی بر نطفهای که بالقوه بدنِ حیوان است، دمیده میشود و آن نفخهی الهی همان خودِ انسان است که بدن خود را انتخاب میکند و مسیر نفخهی الهی را منطبق با آن بدن شکل میدهد و چون مجرد است جاودانه است و هرگز از بین نمیرود و در نفخِ اول از دنیا به عالم دیگری منتقل میگردد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: وجود عینِ عینیت به معنای بودن است منتها تعیّنِ آن به همین مخلوقات است و این مخلوقات یا ماهیات، وجودند به صورت خاص. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: هرکس باید به نحوی حالات و خیالات خود را تربیت کند و هرکس به نحوی گرفتار چنین حالات و خیالاتی است و باید برای خیالات و حالات، برنامهریزی کرد وگرنه با غلبهی خود بر روح و روان ما، برای ما برنامهریزی میکند و هرجا خواستند ما را میکشانند. خوب است در این مورد به کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» که بر روی سایت هست، رجوع فرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: این کارها، کارهای غلطی است و در سیرهی اهلالبیت«علیهمالسلام» ابداً چنین چیزهایی دیده نمیشود. نکاتی در این رابطه در کتاب «جایگاه جنّ و شیطان و جادوگر» عرض شده است. کتاب بر روی سایت هست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هنگاه تنظیم مطالب کتابها سعی بر آن است که مطلبی تکراری نباشد و اگر موضوعی تکرار میشود برای آن است که مقدمه برای نکتهی دیگری باشد و حالت حضوری و احساسیِ موضوع مدّ نظر قرار گیرد همانطور که در قرآن کریم میتوان گفت هیچ موضوعی تکراری نیست هرچند مکرر به جریان حضرت موسی«علیهالسلام» اشاره دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: آیا میتوان باور کرد که انسانها ماورای کلمات با همدیگر سخنها دارند؟! آیا میتوان باور کرد که: «متحد بودیم یک گوهر همه / بیسر و بیپا بُدیم آن دم همه» و از این جهت میتوان سخنهای ناگفتهی همدیگر را شنید و به رویِ خود نیاورد؟! زیرا: «وقتْ تنگ و میرود آبِ فراخ / پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ. شهره کهریزیست پر آبِ حیات / آب کَش، تا بَر دَمَد از تو نبات. آب خضر از جوی نطق اولیاء / میخوریم ای تشنهی غافل بیا». پس باید در دامنهی این کوه بلند، نَفَسنَفَس هم که شده جلو رفت. میدانم میگویی احساساتمان را درک نمیکنی، نه! اینطور نیست، جایِ درد و دل نیست، زمان، زمانِ رفتن است حتی در شورهزاری سخت و گرم و بیآب و علف. بمانیم، میمیریم و این، ابتدایِ ویرانی است و چنگالهای سردِ نیهیلیسم تا عمق جانمان فرو خواهد رفت. باید به سوی عبودیت او حرکت کرد تا بالاخره راهْ گشوده شود، حتی اگر سالها با حرکت در این کویر، سرگردان بمانیم باز باید رفت و به ارتفاعهای حقیر نباید دلبست. در افقِ این تاریخ چیز دیگری نمایان است و باید زندگی را با نگاه به آن افق معنا کرد وگرنه چه فرقی است بین احساسی که یک داعشیِ خونخوار در این دوران دارد با آن کاخنشینِ مرفه که مشغول وقتکشی در زندگی است؟! هر دو به خودْ دروغ میگویند و زندگی را وارونه میبینند و هر دو تسلیم پوچیهای دوران خود هستند و به راهِ گشودهای که در افق نمایان است و گهگاه گنجشکها از آن خبر میآورند، نظر نمیکنند.
اگر به تولدی دیگر که در آن تولد، شب میمیرد و صبحگاه بهدنیا میآید نیندیشیم، چگونه معنای حضور در تاریخی را که خداوند را از آسمان به زمین آورده، فهم خواهیم کرد؟! سراسرِ فرهنگ زندگی به سبک مدرنیته پوچی است و پوچی آن تا عمق استخوان انسانها نفوذ کرده است و در مقابل، افق برای عبور از آن به روشنایی گرائیده است زیرا که گفت: «چونکه سرکه سرکِگی افزون کند / پس شکر را واجبْ افزونی بُوَد» به همان معنایی که اخوان ثالث گفت: «بهار، آنجا نگه کن، با همین آفاقِ تنگ خانهی تو، باز هم آن کوهها پیداست». و من افقی که انقلاب اسلامی در مقابل ما گشوده است را، اشاره به آن کوههایی میدانم که با گذر از خانهی تنگِ زندگی مدرن، میتوان آرامآرام به آن نزدیک شد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در کتاب «مبانی نظری و عملی حبّ اهلالبیت«علیهمالسلام» و شرح صوتی آن در این مورد شده است. آری! اگر با رویکردِ حبّی به حقیقت که جانِ ما به آن تعلق دارد نظر کنیم و موانع حبّ به حقیقت را که همان حجابهای خودخواهی است، برطرف نماییم و رعایت دستورات الهی را عملی سازیم، حبّ به حضرت حق و محبت به اولیاء الهی در ما سر برمیآورد. موفق باشید