باسمه تعالی: سلام علیکم: چند نفر مثل خودتان سراغ دارید که به این مطلب رسیده باشند که عقل بشری برای مدیریت خود کافی نیست؟! إنشاءاللّه کتاب «بصیرت و انتظار فرج» که بر روی سایت هست، به عنوان چشماندازی به موضوعِ مورد نظر، مفید خواهد بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مترجم کتاب مذکور یعنی آقای مصفّا، کتابی دارند تحت عنوان «همراه با پیرِ بلخ»، انشاءاللّه میتواند در این رابطه مفید باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به اینکه سعی بنده آن است که عقلِ مخاطبان را مدّ نظر قرار دهم، فکر میکنم سیر مطالعاتیِ روی سایت، جوابگوی جنابعالی باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ابتدا باید «اسفار اربعه» ملاصدرا خوب خوانده شود و سپس «فصوصالحکم» با استادی مبرّز دنبال گردد تا فهمِ فرهنگ «فتوحات» ممکن شود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در این مورد در کتاب «جایگاه جنّ و شیطان و جادوگر» شده است. که عیناً از صفحهی 61 آن نکتهای را که در این مورد بحث شده، خدمتتان ارسال میدارم. در ضمن به عرض برسانم که این نوع انرژیدرمانی که میفرمایید از نظر شرعی حرام نمیباشد.
انرژى درمانى هم يك نوع هيپنوتيزم است. اگر كسى دستش طورى درد مى كند كه نمى تواند بالا بياورد، در واقع نفس او ارادهاى قوى در حركت دادن دستش ندارد در نتيجه دست او ضعيف شده و متقابلًا اراده او براى مقابله با ضعفِ دست او نيز ضعيف شده است و لذا نمى تواند دست خود را بالا بياورد. حالا فردى كه با تمركز مى تواند اراده خود را به او منتقل كند، به شخص القاء مى كند كه تو مى توانى دست خود را بالا بياورى، و اين تصور را در خيال او تثبيت مى كند. اگر نفسِ او اين تلقين را پذيرفت، دست خود را بالا مى آورد، و اگر درمان درد او به اين است كه چند روز دستش را تكان بدهد، تكان مى دهد و بعد هم كه اين خيال رفت، چون چند روز دست خود را تكان داد، دستش خوب مى شود، ولى تأثير هيپنوتيزم در همان چند روز بود، بقيه مربوط به بدن خودِ اوست. طرفِ مقابل پذيرفته كه سردرد دارد، با هيپنوتيزم به او القاء مى كنى نه تو سرت درد نمى كند، چون از اول سر دردِ او به ذهن و خيال او مربوط بود، اگر پذيرفت سردردى نيست، سردردش خوب مى شود. چيزى كه بعضى مواقع خود شما با نصيحت به طرف القاء مى كنيد، حال اگر طرف توانست بپذيرد، نتيجه مى گيرد. بشر با انتقال خيال، مسئله اى را كه اصل آن خيالى بوده است مى تواند تغيير دهد. نوعِ ديگرى از انرژى درمانى هست كه با هيپنوتيزم فرق مى كند، از آنجايى كه نفس بعضى از افراد تكويناً و به صورت خدادادى قدرت انتقال دارد، مى توانند اراده و توانايى خود را به ديگرى منتقل نمايند. شما مى بينيد يكى قدش بلند است و ديگرى كوتاه، يكى هوشش زياد است و ديگرى كم، به بعضى ها هم خداوند توانايى هايى مى دهد كه خود آنها حتى در ابتدا نمى دانند چنين توانايى هايى دارند. نفسِ طرف اين توانايى را دارد كه بتواند توانايى هاى نفسِ خود را به فرد ديگرى منتقل كند. لذا اگر الآن بنده دستم را نمى توانم بالا بياورم با انتقالِ توانايى شخصى كه توانايى انتقال قدرت نفس خود را به من دارد، ممكن است بتوانم اين كار را بكنم. بستگى دارد كه بنده چقدر برايم امكان دارد توانايى هاى القاءشده را بگيرم. البته قدرت نفس آن شخص هم كه قدرت خود را انتقال مى دهد در اين امر نقش دارد، به همين جهت همه به يك اندازه شفا نمى يابند. بعضى ها هم مشكلشان بيش از اينهاست و به همين جهت اصلًا درمان نمى شوند. اگر آن نفس، قدرت طرف مقابل را گرفت و از آن متأثر شد، خودش آن را ادامه مى دهد و آرام آرام با اراده هايى كه اعمال مى كند، درمان مى شود. در مورد انبياء الهى و ائمه معصومين عليهم السلام موضوعِ شفادادن فرق مى كند، قلب آنها مظهر اسماء الهى است، حال اگر مصلحت بدانند اسم خاصى را كه مناسب رفع مشكل طرف است القاء مى كنند و مشكل حل مى شود. حضرت عيسى (ع) مظهر اسم حَىاند و لذا مرده را زنده مى كنند. حضرت پروردگار در اين امور به واسطه ى ذات مقدس حضرت عيسى (ع) بر روح و روان طرف جلوه مىكند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: جوابهایی که به صورت علنی در معرض دیدِ کاربران قرار میگیرد، به جهت آن است که تصور میشود آن جوابها برای سایر کاربران نیز مفید خواهد بود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: من که از دقت شما در این موضوعات لذت بردم. به گفتهی عرفا؛ همین راهی را که پیدا کردهاید، بگیرید و جلو روید تا خودِ خداوند هرچه بیشتر خود را به شما نشان دهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: شما نگران نباشید و از احترامتان به استاد خسروپناه کم نکنید و در عین حال از سرِ سفرهای که خداوند در مقابل شما با سخنان استاد صمدی پهن نموده، بلند نشوید. استاد صمدی بعضاً سخنانی میفرمودند که برای بعضی، ذهنیت درست کرده بود که کاری به من و شما ندارد. اصلِ شخصیت ایشان سر جای خود قابل استفاده است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: این قاعده را فراموش نفرمایید که وقتی یک تمدن الهی در صحنهی تاریخ ظهور کند، جبههی مقابل با آن در اوج انحطاط با آن تمدن الهی به مقابله برمیخیزد. و همهی آنچه میفرمایید تلاش و نفوذ فرهنگ استکبار است در بین مردم و جوانان ما که با پایداری و تقوایی که جبههی ایمانی انجام میدهد، عملاً جبههی استکبار از شکوفایی فرو میافتد و آرامآرام از صحنهی تاریخ محو میشود و رویکردها، تغییر مینماید. و از این جهت خداوند به جبههی ایمانی میفرماید: «إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ» (120/آلعمران). اگر (در برابرشان) استقامت و پرهيزگارى پيشه كنيد، نقشه هاى (خائنانه) آنان، به هیچوجه به شما زيانى نمى رساند؛ خداوند به آنچه انجام مى دهند، احاطه دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حرف خوبی است و در ضمن «حس»، با نظر به آیات الهی تغذیه میشود و «خیال»، با صداقت و حُسنِ ظن، فربه میگردد و نورانی میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: علم خدا، علمِ به معلوم است و معلومِ خدا، عین ثابتهی موجودات میباشد که «امکان»، ذاتیِ آنان است. پیشنهاد میشود در این مورد کتاب «عرفان نظری» استاد یزدانپناه را مطالعه فرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: سالهای قبل در کتاب «گزینش تکنولوژی...» عرض شد ظرفیت این عالم در حدّ قناعت بشر است وگرنه چنانچه انسانها گرفتار اسراف از منابع طبیعت شوند، عالَم بر آنها میشورد. اقتصاد مقاومتی شرطِ حیات متعالی در این عالم است. در اقتصاد مقاومتی میتوان به همان اندازهای که خداوند مواهب خود را در طبیعت در اختیار ما گذاشته است، قانع بود و با نوعی از سادگی در زندگی از بحرانهای جهانِ موجود نجات یافت. بنابراین مؤلفهی اصلی اقتصاد مقاومتی از یک طرف، رعایت طبیعت است که با آن تعامل شود، و از طرف دیگر رعایت سادگی است. موفق باشید مؤلفههای اقتصاد مقاومتی
باسمه تعالی: سلام علیکم: این موضوع مهمی است که تا حدّی در کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» بر روی آن بحث شده است. ما نیاز داریم نوعی از زندگی را بشناسیم که آن زندگی با توسعهی غربی متفاوت است و آرمانشهرِ ما شهری است که به رفاه مادی به عنوان یک هدف نمینگرد، بلکه رفاه را به عنوان یک وسیلهی محدود برای هدفی بزرگتر میپذیرد و لذا غرق زندگی رفاهی نمیشود. انقلاب اسلامی این نوع زندگی را در منظر ما قرار میدهد، هرچند جریانهای علاقهمند به سبک زندگی غربی، این موضوع را نادیده میگیرند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در قسمت «یادداشت ویژه» بحثی تحت عنوان «محکمات و متشابهات دکتر فردید» داشتهام. عینا آن را خدمتتان ارسال می دارم. موفق باشید
محکمات و متشابهات دکتر سید احمد فردید
باسمه تعالی
سوال:پس از سلام خدمت استاد طاهرزاده؛ با توجه به اینکه ما آثار جنابعالی را در راستای روشنگری معارف اسلامی و فرهنگ اهلالبیت و اندیشهی امام خمینی میدانیم ولی بعضی مواقع از جملات آقای فردید استفاده میکنید در حالیکه در مورد آقای فردید اما و اگرهایی به گوش میرسد که نمیتوان به ایشان به عنوان یک دانشمند اسلامی نظر کرد. دلیل شما در این مورد چیست؟
باسمه تعالی
جواب :علیک السلام: اجازه دهید موضوع را با وسعت بیشتری مطرح نمایم به امید اینکه برای سایر خوانندگان نیز مفید افتد و توانسته باشم زوایای دیگری از سؤال مذکور را نیز جواب داده باشم.
1- همان طور که قرآن به عنوان حکیمانهترین سخن، دارای محکمات و متشابهات است و خداوند توصیه میفرماید از طریق فهم محکماتِ کلام الهی؛ متشابهات آن کلام را معنی کنیم.[1] هر سخن حکیمانهای که از ارائهی نکات سمبلیک غافل نیست، دارای محکمات و متشابهات است، و راه ورود به اندیشهی حکیمان، شناخت محکمات سخنان آنان است تا بتوان جایگاه سخنان متشابه آنها را نیز درست تعیین کرد. و این غیر از سخن افرادی است که در مشهورات زندگی میکنندو در شخصیت معرفتی خود سخن محکم و متشابهی ندارند.
مسلّم سخنان بلند که نظر به معانی بیکرانه دارند، در قالب کلمات حبس نمیشوند و معانی آنها گستردهتر از آن است که بتوان آنها را در قالب عرفی الفاظ ارائه داد و وقتی روح کسی از کلمات معمولی بلندتر بود با بهکارگیری الفاظ در جایی غیر از جای عرفیِ خود باطن خود را به نمایش میگذارد و اینجاست که متشابهات در سخنان چنین افرادی نیز ظاهر میشود. به گفتهی فردید؛ «هنر انسان در متشابهات است، بالاترین تفکر برای انسان، تفکر سمبولیک است، با سمبولیک و متشابهات است که انسان از عالم ماده کنده میشود و به سوی خدا میرود و لذا در قرون وسطی و اسلام تمام حرفها شعری است».[2]
2- اهل فکر با شناخت محکمات عالَم، عالَم را تفسیر میکنند و مواظباند حادثهها حجاب تفسیر درست عالم نشود. به عنوان نمونه در حادثهی کربلا، ظاهر حادثه پیروزی یزید است ولی امام حسینu که قواعد محکم عالم را میشناسند میفرمایند: «ظهور پیروزی آنها در آن حدّ است که یک سوار از اسب خود پیاده شود».[3] در حالیکه بر خلاف بصیرت حضرت سیدالشهداءu، ظاهر قضیه آیندهداری را برای یزید نشان میدهد.
3- انبیاء و اولیاء الهی نهتنها خودشان بر اساس هماهنگی با محکمات عالم حرکت میکنند و تصمیم میگیرند، بقیهی انسانها را نیز متوجه محکمات عالم مینمایند. اهل فکر با دقت بر حرکات و سکنات انبیاء و اولیاء میتوانند محکمات آنها را بشناسند و بر آن اساس حرکت کنند، و ما را دعوت میکنند تا حرکات و سخنان آنها را بر اساس محکماتشان میشناسیم، تحلیل کنیم تا بتوانیم به درون تفکر آنها راه یابیم.
4- قرآن میفرماید: «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا»[4] و در قیامت پروردگارت و فرشتگان صف در صف خواهند آمد. در حالی که خداوند و ملائکه بیمکان هستند و آمدن به صورت معمولی برای آنها معنی ندارد. لذا باید بر اساس محکماتی که میفرماید در قیامت حقایق ظهور میکند، آمدن پروردگار و ملائکه را به ظهور ربوبیت پروردگار و ظهور جلوات اسمای الهی از منظر ملائکةالله تبیین نمود.
5- ما حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» را در این عصر شخصیتی میدانیم که خداوند قلب او را مستعد اشراق حقایقی دانسته که افق آیندهی بشر را به صورتی همهجانبه روشن میکند، با توجه به این امر هر شخص و جریان فکری که در ذیل اندیشهی حضرت امام قرار گیرد و رجوع به ایشان باشد - آنهم رجوع به همهی جوانب اندیشهی حضرت روح الله«رضواناللهعلیه» - مورد توجه ما است و از آن رجوع به عنوان یکی از راههای نظر به حقیقت استقبال میکنیم. و جناب آقای دکتر احمد فردید را از جمله اشخاصی میدانیم که به اندیشهی حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» رجوع دارد که دلایل خود را در ادامه تحت عنوان «محکمات و متشابهات دکتر سید احمد فردید» خدمت عزیزان عرض میکنیم و از دلسوزان انقلاب تقاضامندیم چنانچه میتوان اندیشهی آقای فردید را یکی از راههای رجوعِ تفصیلی به انقلاب اسلامی و حضرت امام«رضواناللهعلیه» دانست، بهعنوان یاران و یاوران انقلاب اسلامی تلاش کنند جریانهای مخالفِ عبور انقلاب اسلامی از فرهنگ غرب طوری جوّ را نسبت به ایشان مسموم ننمایند که نسل جدید از ارتباط با اندیشهی ایشان محروم گردد.
6- از جمله شخصیتهایی که تفکر و حرکاتش دارای محکمات و متشابهات است؛ دکتر سیداحمد فردید است و لذا میطلبد که سعی شود محکمات معرفتی وی روشن شود. محکماتی که میتوان در لابلای تفکر دکتر فردید یافت و آنها را مبنای بسیاری از سخنان و موضعگیریهای او دانست؛ عبارتند از:
الف: هرچیزی که به عالم قدس یعنی عالم بقاء یا «وجود» متصل نباشد، بیآینده است.
ب: «وجود» به نحوی زنده قابل درک است و با چنین رویکردی به «وجود» راه تفکر گشوده میشود و لذا سخت مواظب است اصالت را به «وجود» دهد، آنهم به وجودی که عین خارجیت است، و نه وجود مفهومی، بدون آنکه سایهی «سوبژکتیویته» و «ابژکتیویته» بر ذهن او حاکم باشد. حتی در تحلیل شخصیت هایدگر از همین مبنا کمک میگیرد و میگوید: «تمام هَمّ هایدگر آن است که اصالت را به «وجود» و به «الله» دهد. از همین منظر در نگاه به ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» تجدید نظر میکند و میگوید: ««وجودِ» ملاصدرا متعالی از وجودِ ذهنی و عینی است. در فلسفهی ملاصدرا تعالی و دفاع از قرآن است».[5] میفرماید: «ملاصدرا پریروز دارد».[6]
ج: زمان را به «زمان فانی» و «زمان باقی» تفسیر میکند و بر آن اساس زمانه را میسنجد و حوالت زمان را ارزیابی میکند،[7] و مسلّم روزگاری را که گرفتار زمان فانی است، روزگار تاریک و فلکزده میداند، که میتوان در دل این دستگاه مبنای محکمتری را یافت و آن اینکه؛ «هر کثرتی که به وحدت متصل نشود، بیهویت و مضمحل خواهد بود».
د: به نحوی بسیار دقیق متوجه است «سوبژکتیو» و «اوبژکتیو» تفکری است در مقابل «حضور». لذا میگوید: «آن فلسفهای مطلوب است که انسان را از فلسفه تنزیه کند».[8]
ه - متوجه نگاهی است که در تحلیل آدم و عالم راززدایی میکند و برای نقادی هر شخص و قومی به اندازهی غفلت یا توجه آنها به «راز» توجه دارد. میگوید: «مسئله ما با یهودیت، کینهتوزی نیست، مسئله راز است. یهودی از خاک کنده شده، آسمان هم ندارد و لذا با خدا و فرشتگان ارتباط ندارد و خدایش نفس امّاره است... خدایش بانک و بانکداری است، این قوم ریشه ندارد، بیوطن است... این قوم است که بعد از کانت فلسفه غرب را در دست دارد».[9]
و: فردید با نگاه به ظهور اسم خاص در هر دوره، آنطور که محیالدین در فصوص فتح باب میکند، میتواند هویت آن دوره و افراد آن را شناسایی کند. میگوید: «من از فلسفهی تاریخ میروم به خداشناسی تاریخی و بعد علمالأسماء تاریخی، و مشاهده میکنم هانریکربن یهودی و فراماسون و یهودیزده است، این را باید در تاریخ دید که یهودی چگونه مرگ را فراموش کرده و مظهر تاریخ جدید شده».
چنانچه ملاحظه میفرمایید به جزئیات شخصیت هانری کربن نمیپردازد تا تمایل او به شیخ اشراق و یا توجه او به تشیع حجاب رؤیت جایگاه تاریخی او شود. گزندگی سخن فردید به جهت نگاه خاص او به جایگاه حادثهها و تفکرها است. او بقیه را به منظر تاریخی و علمالأسمایی خود دعوت کند تا آنان نیز در چنین نگاهی به جایگاه حادثهها و تفکرها با او هماهنگ شوند، میبیند و میگوید و میرود. مرحوم دکتر محمد مددپور در همین راستا در مورد فردید میگوید: «شاید اگر زبان استاد همان قدر که مظهر جلال و قهر الهی بود، مظهر لطف میشد، عالَمِ موجود قدری بیشتر بر هم زده میشد، و به عصر انتظار حقیقی نزدیکتر میشدیم».
ز: تقسیم تاریخ به «پریروز» و «دیروز» و «امروز» و «فردا» و «پس فردا»، از اصول فکری فردید بهشمار میآید. و چنین نگاهی توانایی خوبی در تحلیل زمانه بهدست انسان میدهد و کمک میکند تا ظلمات دوران را از تاریخ نور باز شناسد. از نظر فردید «امروز» دورهی حاکمیت بشر به معنای حاکمیت نفسانیت بر تاریخ است که میتوان آن را لیبرالیسم فلسفی دانست و همین موضوع، آزادی مطلقِ خواهش انسان را در پی دارد و بر همین اساس هیچ چیز انسان را جز خواهش دیگران محدود نمیکند و این روح دوران جدید است که فردید آن را «خودبنیاد» مینامد. در این وضعیت انسان به مثابه خواسته و خواهشِ محض حضور دارد، و این موضوع در اندیشهی شوپنهاور نیز بهعنوان «بشرباوری» و یا بشرمداری مطرح است.
ح: بر مبنای نگاه تاریخی و شرحالأسمایی میگفت: «تاریخِ تجدد ما ذیل تاریخ غرب است» تا ما متوجه شویم در کدام از مرحلهی تاریخ غرب با غرب مرتبط شدهایم. وقتی روشن شد موقعی با غرب مرتبط هستیم که دیگر غرب از نشاط افتاده، وقتی خواستیم شبیه غرب شویم که غرب در خود متوقف شده و به همین جهت غربزدگی ما بیش از آنکه خودِ غرب در بحران باشد، عین فلکزدگی شد. وقتی صدر تاریخ تجدد ما ذیل تاریخ غرب شد، آنچه از غرب به ما میرسد جز تفالههای ژورنالیستی غرب نخواهد بود و لذا هر جریانی که در کشور ما به غرب نزدیک شد در بیهویتی و بیوطنی گرفتار گشت.
6- فردید از «دیروز» به «بنیادانگاری» و یا «بنیاداندیشی» یاد میکند و آن را دورانی میداند که با آن متافیزیک آغاز شد. در واقع از این دوره به دورهی آغاز تفکر یونانی یاد میشود که بشر در دام مفاهیم میافتد و فلسفه پدید میآید. اما از نظر فردید «پریروز» دورهای است که بشر با حقیقت سر و کار دارد و در یک رابطهی وجودی با عالم بهسر میبرد. «پس فردا» نیز دورهای است که بشر بار دیگر با حقایق مواجه میشود که شاید بتوان آن را دوران «ترانس مدرن» نامید. فردید دوران «پس فردا» را متعلق به حضرت بقیةاللهg میداند، همانطور که «پریروز» را دروهی محمدf میشناسد. خدای «پریرور» و «پس فردا» را مدّ نظر دارد. بر همین مبنا او گاهی گامی به «پریروز» که دوران حیات دینی است، برمیداشت تا جهشی به سوی «پس فردا» داشتـه باشد. به تعبیـر دیگر خود را - ماوراء تاریخ گسسته مدرنیته- در تاریخ نورانی علم حضوریِ انبیاء و اولیاء سیر میداد. این دیدگاه بر «زمان باقی» اشاره دارد و از آن طریق در هر دورهای میتوان با نظر به تاریخِ «پریروز» در تاریخ «پس فردا» زندگی کرد و خود را در اردوگاه انتظارِ ظهور تاریخ بقیّةاللهی قرار داد.
از نظر فردید؛ «فردا» ادامهی تاریخ ظلمانی امروز است که بشر نتوانسته به خودآگاهی و دلآگاهی برسد. بشر در «فردا» هنوز میخواهد روح مدرنیته را به تمامیت برساند.
7- بر اساس نگاه فردید نسبت به «پریروز» و «دیروز» و «فردا» و «پس فردا» ،کسی که با فلسفهی حقیقی زندگی کند و در آن بمیرد، خودآگاهانه به عالم مینگرد و از فطرت اول که «آگاهی» است، به فطرت ثانی رفته، در همین راستا فیلسوفان فراوانی در شرق و غرب بودهاند که از فلسفه به عرفان نقب زدهاند تا به نفسالأمر و حقیقت اشیاء دست یابند.
8- دعوت فردید به بازبینی «پریروز» و نظر به «پس فردا» ، عامل گذشت از متافیزیک است و موجب «دلآگاهی» و رجوع به حقیقت میشود، و در این منظر است که انسان با حضور و حکومت اسماء الهی در مناسبات عالَم و آدم آشنا میگردد. فردید با این نگاه خدای غربی را زئوس و طاغوت میبیند که تفاوت ماهوی با «الله» دارد و متوجه است هرگز «الله» بر روح غرب حاکم نیست. غرب گرفتار «سوبژکتیویته» است و لذا نمیتواند با «حقیقت» روبهرو شود.
9- اینکه متأثران از تفکر فردید نمیتوانند به روح «فرداییِ» برنامههای اصلاحی دولتهای سازندگی و اصلاحات تن دهند، نه از آن جهت است که امید خود را از افقی که در نظام اسلامی به چشم میخورد از دست داده باشند، بلکه عطش عبور از فردا به پس فردا موجب شده که نتوانند دل خود را به فردایی بسپارند که ادامهی مدرنیته است و میخواهند از ایران یک ژاپن اسلامی بسازند.
تفکر فردید؛ «ولایت فقیه» را مرحلهی امیدی برای عبور از مدرنیته به سوی بقیةالله میداند و لذا با آنهایی که سعی دارند از ولایت فقیه شرایط تحقق مدرنیته را بیرون آورند، هرگز سر سازش ندارد. او به تحقق بیرونی نظام بقیةالله نظر دارد که همان تمدن اسلامی است و این غیر از نگاهی است که تفکر حضوری شیعه را در محدودهی آکادمیها محدود میداند و سرنوشت بشر را به سیاسیون میسپارد.
10- هرکس بخواهد فکر کند و به لوازم فرهنگ مدرنیته و جایگاه تاریخی آن بیندیشد نمیتواند از تفکر فردید بهرهمند نگردد. او در نگاه انسان نسبت به بازخوانی سنت شرقی، اسلامی به نحو قابل توجهی تأثیر میگذارد، به نحوی که انسان احساس میکند به حقیقت مطلب نزدیک شده است.
وقتی بخواهیم به فلسفهای ناب با منظری اسلامی، ایرانی دست یابیم، نظر فردید در نشاندادن وجه شرقی، غربیِ تفکر، به ما کمک میکند.
11- فردید یک دانشمند ایرانی است که اصطلاحات مخصوص به خود داشت که با نگاههای تمثیلی در هم آمیخته بود و از این منظر از هایدگر الهامات نابی دریافت کرده بود، نه اینکه تصور کنیم او مترجم آثار هایدگر است و سؤال کنیم آیا او به هایدگر وفادار بوده یا خیر؛ حتی او تفسیری که از نیچه ارائه میکرد متناسب اندیشهی اسلامی، ایرانی است تا ما را در فهم وضعیت ذهنی و ملّیمان یاری دهد. او همسخنی با هایدگر دارد، ولی این همسخنی به معنی تبعیت و تقلید نیست، هرگز دو فیلسوف نمیتوانند مقلدِ هم باشند.
شاید از این جهت نیز فردید راهنمای خوبی برای ما باشد که آنچه از زبان و اندیشهی فیلسوفان مییابیم در کنار بازخوانی تمام اندیشهها، به آن نکاتی از اندیشهها توجه ویژه بیندازیم که به شرقیبودن و ایرانیبودن و مسلمانبودن ما اشاره دارد.[10] در همین راستا فردید در عین همسنخی با هایدگر، با استفاده از اندیشهی قرآنی سعی میکند راهی برای فهم وضع تاریخی ما و مواجهای که باید با جهان پیرامونمان داشته باشیم بر روی ما بگشاید، به همین جهت اصطلاحات خود را از فلسفهی اسلامی و عرفان نظری ابنعربی گرفت.
12- با غور در سخنان دکتر فردید متوجه میشویم او فهمی را یافته بود و میخواست آن را به شکلی عمیق و غنی سامان دهد، به این نتیجه رسید که باید آن فکر را با یک مواجهی شرقی، غربی ارائه دهد و بر این مبنا با فیلسوفان مورد علاقهاش مرتبط میشد و از آنها سخن میگفت، ولی نه برای آنکه فیلسوفان را به ما معرفی کند، بلکه برای آنکه فهم خود را به گوش ما برساند، از این لحاظ شایسته است آزاد از هر پیشفرضی با اندیشهی او مواجه شویم و بنگریم ما را به چه میخواند و در مورد تحلیل مسائل عصر و عهد خود چه میگوید.
موارد فوق دلایل مختصری بود که ما را بر این میدارد تا معتقد شویم با رجوع به افکار آقای فردید میتوان نسل جدید را به اندیشهی حضرت روح الله«رضواناللهعلیه» نزدیک کرد.
البته بنده نمیگویم فهم اندیشهی فردید کار آسانی است ولی با اندک همدلی میتوان افکار گرانسنگی از دل آن اندیشه بیرون آورد، در آن صورت است که دیگر نهتنها فردید را اندیشمندی پراکندهگوی نمییابیم حتی نتیجه هم نمیگیریم که چون پسامدرنیسم محصول غرب است و فردید با آن هایدگری احساس همسخنی میکند که معتقد به پسامدرنیسم است، پس فردید رجوع به غرب دارد و اصرار داشته باشیم نباید او را در اردوگاه طرفداران انقلاب اسلامی جای دهیم. فکر میکنم ما باید در قضاوتمان نسبت به مرحوم فردید از نگاه شیفتگان به امام و انقلاب موضوع را دنبال کنیم و نه از نگاه روشنفکرانی که نسبتی با انقلاب ندارند و با نگاه تماشاگرانهای که به انقلاب دارند به نقد فردید میپردازند. بنده نگاه اخیر را دامی میدانم که در مقابل دوستداران انقلاب اسلامی پهن کردهاند تا به جای احساس اخوت نسبت به امثال فردید ، خود را گرفتار نقطهضعفهای همدیگر کنیم و توصیهی « المؤمن مرآت المؤمن» را که موجب میشود هرکس در آینهی وجود دیگری راهی به سوی مقصود بگشاید، فراموش شود و فردید بهعنوان ضد ارزش مطرح گردد.
تا آنجایی که بنده در فلسفهی غرب تأمل کردهام برایم روشن است که فیلسوفان غربی از فلسفه و عرفان اسلامی آگاهی داشتهاند و امثال هگل با برداشتهای ناقصی از فلسفه و عرفان اسلامی موضوع مرحلهای بودن تاریخ را در فلسفهی خود مطرح میکند و مارکس نیز تحت تأثیر فلسفهی هگل جبر تاریخ خود را که صورت واژگونهای از سخن هگل بود، مطرح نمود حال چرا نگوییم مرحوم فردید در فلسفهی علمالأسماء تحت تأثیر ابنعربی است به جای اینکه بگوییم تحت تأثیر مارکس و هگل است؟
سوال:. شما در بخش پرسش و پاسخ كتاب مدرنيته و توهم به نكته بسيار مهمي اشاره كرديد و آن هم اين كه هايدگر و ملاصدرا همچون آينه هايي هستند كه يكديگر را نشان مي دهند. بنده با مطالعه آراء مرحوم دكتر فرديد و آقاي دكتر داوري(كه البته در برخي از موارد تفاوت هايي هم با نظر دكتر فرديد دارد) يك اشراف كلي نسبت به اين نظر شما پيدا كردم اما خود آقاي دكتر فرديد ملاصدرا را غربزده ميخواند این موضوع را با آن سخن چگونه جمع کنیم؟ . ياعلي
جواب: باسمه تعالی؛ علیک السلام: آقای فردید در کتابی که آقای دکتر دیباج تحت عنوان «مفردات فردیدی» از سخنان ایشان منتشر کردند جملهای دارند که قابل تأمل است. ایشان در آنجا در صفحهی290میفرمایند: «من میخواهم از نو، ملاصدرا بخوانم تا آنجا که سوبژکتیو و ابژکتیویته در ملاصدرا محو شود، تفسیر من از ملاصدرا غیر از تفسیر خودبنیادانهای است که حوالت دورهی جدید است». از این جمله معلوم میشود سخنانی که در قبل نسبت به فلسفهی ملاصدرا گفتهاند و آقای مددپور در کتاب «دیدار فرهی» آورده، آخرین حرف دکتر فردید در رابطه با ملاصدرا نیست و تحول مهمی در دیدگاه ایشان بهوجود آمده که متوجه شدهاند «وجودی» که جناب ملاصدرا به آن نظر دارد در نهایت نظر به «وجود» در خارج دارد و نه به مفهوم وجود که عموماً فلسفه به آن میپردازد. در صفحهی 231 آن کتاب میگوید: «ملاصدرا پریروز دارد». یا در صفحهی 440 میگوید: «وقت ملاصدرا در مقایسه با وقت میرداماد دوری از طاغوت است». موفق باشید
[1] - سوره آلعمران آیه 7 میفرماید: «هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...»؛ اوست كسى كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد پارهاى از آن آيات محكماند، آنها اساس كتابند و پارهاى ديگر متشابهاتند.
[2] - سید موسی دیباج، مفردات فردیدیه، گفتار بیستم.
[3] - سیدبنطاووس، لهوف، ص 42
[4] - سوره فجر، آیه 22
[5] - سید موسی دیباج، مفردات فردیدیه، ص 229
[6] - همان؛ ص 231 و 290
[7] - همان؛ ص 247
[8] - همان؛ ص 261
[9] - همان؛ گفتار سیزدهم روحانیت و هنر
[10] - در رابطه با امر فوق؛ به مصاحبه دکتر موسی دیباج در مورد فردید، کتاب هفته، شماره 114 در 15 دیماه 1386، رجوع شود.
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به اینکه بعضی از کاربران عزیز نیز در مورد جواب سؤال فوق؛ سؤالاتی را مطرح فرمودهاند، با نظر به همهی آن سؤالات خدمتتان عرض میکنم که لازم است که بین دو موضوع خلط نگردد که رهبری به عنوان پاسدار انقلاب و به عنوان یک شخصیت انقلابی، غیر از آقای هاشمی و امثال آقای هاشمی فکر میکنند و تفاوتِ نظری که حضرت آقا نسبت به آقای هاشمی داشتند را میتوان در همین موضوع جستجو کرد. آقای هاشمی به اقرار خودشان به دنبال یک ژاپن اسلامی هستند و ندیدنِ جایگاه آقای هاشمی را در این موضوع، ما را به موضعگیریهایی نسبت به ایشان میاندازد که «تفکر» به حجاب میرود. بنده سعی دارم در این فضایی که گویا ذهنها آمادهی یک تذکر اساسی هستند، متذکر چشماندازی شوم که تفکر را به صحنه آورد؛ بدین معنا که اگر یک موضوع چند زاویه دارد آن موضوع، تنها در یک زاویهاش مدّ نظر قرار نگیرد و معتقدم «تفکر» جز این نیست. انسان متفکر از هر موضوعی در مقابل خود یکنوع گشودگی ترسیم میکند بدون آنکه بخواهد با یک نتیجهگیری تکلیف خود را نسبت به آن موضوع، تمامشده قلمداد کند. مسلّم بنده و جنابعالی هرگز نمیخواهیم نسبت به انقلاب در جایگاه آقای هاشمی باشیم، ولی باید بدانیم آن کسی که هاشمی است، چه کسی است و چگونه فکر میکند و این؛ در صورتی ممکن است که سعی کنیم با پیشفرضهایمان، سخنها و حرکات آقای هاشمی را از قبل تفسیر نکنیم. شواهد زیادی هست که آقای هاشمی معتقد است باید رهبریِ انقلاب اسلامی به صورت شورایی اداره شود و این موضوع را رها نمیکند، هرچند هیچوقت نه مجلس خبرگان و نه شورایِ بازبینی قانون اساسی به این نظر اعتنا نکرد. و مطمئن باشید از این به بعد هم به این سخن اعتنا نمیشود زیرا مقام معظم رهبری آنچنان در مقام خود به عنوان رهبریِ فردی، خوب عمل کردهاند که با وجود ایشان کسی تصور رهبریِ شورایی به ذهنش هم نمیرسد. ولی آیا نظر آقای هاشمی به معنایِ تقابل با شخص رهبری است؟ و یا یک اندیشه است که باید در فضایِ آزاداندیشی بدان بیندیشیم بدون آنکه نگاه ایدئولوژیک در میان آوریم. آری! در مورد زندگی آقای هاشمی نیروهای معتقد به ارزشهای انقلاب هرگز این سبکِ زندگی که آقای هاشمی و خانوادهی ایشان و طرفدارانشان پیشه کردهاند را نمیپذیرند ولی موضوع بسیار عمیقتر از آن است که در این حدّ تقلیل داده شود، باید تلاش کرد از نظر فکری جایگاه آقای هاشمی مشخص شود که ایشان به دنبال ادامهی انقلاب نیست، بلکه معتقد است دورهی انقلاب تمام شده است و دورهی جمهوریت در میان است و اگر این مسئله فارغ از دعواهای سیاسی و تفکر ژورنالیستی درست تبیین نگردد، خطر یک نحوه دوقطبیشدن در بین نیروهای انقلاب پیش میآید. زیرا بعضی از معتقدین به انقلاب، آقای هاشمی را به عنوان یکی از نیروهای انقلاب تلقی میکنند.
حرف بنده بر روی تفاوتِ اصولی است که در بین جریان موسوم به اصلاحطلب نسبت به انقلاب اسلامی پیش آمده است و روشی که ما باید در این تاریخ با این جریان داشته باشیم، بدون اینکه کار به خصومت بکشد و درنتیجه در دههی چهارم انقلاب از بلوغی که باید انقلاب بدان دست یابد؛ محروم گردیم. هرچند این سخن شما را که معتقدید رهبری در حالِ مدارا با آقای هاشمی است تا آرامآرام آقای هاشمی خود را نشان دهد؛ سخن قابل تفکر میدانم. و به همین معنا فکر میکنم عرایضی که داشتم موجب تفکر بر روی موضوع میشود. سخنان و موضعگیریهای آقای هاشمی حتی نسبت به محکومیت فرزندشان، نشان میدهد که مبنای خود را مبنایِ دیگری قرار داده است و وظیهی ما است که در این موضوع فکر کنیم و نهتنها جایگاه ایشان بلکه جایگاهِ این فکر را بررسی نماییم. و مشخص کنیم چه نسبتی این فکر با انقلاب دارد و چگونه ما باید عمل کنیم که جایگاه این فکر تبیین شود؛ همهی تلاش من آن است که این موضوع باید متفکرانه مورد بحث قرار گیرد و نه آنکه موضوع، در یک فضای ژورنالیستی و سیاسیِ صرف به حاشیه رود و یا پنهان گردد. این زمان، زمانی است که میتوان به عنوان مثال نسبت به این سؤال فکر کرد که آیا آقای هاشمی مثل بعضی سیاسیونِ ناشی میگوید شورای نگهبان نباید باشد، یا میگوید وقتی بعضی از اعضای شورای نگهبان بناست برای مجلس خبرگان نامزد شوند، چه کسی آنها را در این رابطه تأیید کرده؟ شما خواهید گفت همینکه آنها در مقام فقیهی هستند که مطابقت یا عدم مطابقت قوانین را با شرع مقدس تشخیص میدهند، پس برای مجلس خبرگان میتوانند نامزد شوند، و این میشود یک بحث علمی. ملاحظه می کنید که آقای هاشمی با طرح این مسئله، نفیِ شورای نگهبان نمیکند، بلکه یک اشکال علمی را مطابق دیدگاه های خود پیش میکشد و باید با مبانی علمی جواب داد.
فهمِ نگاه رهبری که پاسدار انقلاب است، با فهم نگاه آقای هاشمی که بیشتر به جمهوری اسلامی فکر میکند و نه به انقلاب اسلامی، هنرِ متفکرانهی ما است. آقای هاشمی معتقد است ادامهی روحیهی انقلابی هزینههایی دارد که در تصوراتی که از مردم دارد، آن هزینهها فراهم نیست و مقام معظم رهبری معتقدند تحقق انقلاب اسلامی تقدیر تاریخ ما است و کافی است ما به وظیفهی انقلابی خود عمل کنیم تا خداوند تقدیر خود را به ظهور برساند. و از این جهت عرض شد آقای هاشمی مقابل رهبری نیست، بلکه دغدغهای غیر از دغدغهی رهبری دارد. ملت ما با انقلاب خود تاریخ معنویتی را شروع کرده است که با نقد خود نسبت به هدف بزرگی که دارد، میتواند معلوم کند در کجای تاریخ خود قرار دارد. ما باید آدمهایی باشیم که به اطراف خود درست فکر کنیم و غفلتهای خود را نسبت به همدیگر متذکر شویم و جسورانه نسبت به وضع خود فکر کنیم بدون آنکه به دنبال مقصر بگردیم. پس موضوعِ تقابل بین آقای هاشمی و مقام معظم رهبری نباید در میان باشد، بلکه موضوعِ پاسداری از انقلاب که رهبری عزیز بر آن تأکید دارند، و موضوع پاسداری از جمهوری اسلامی بدون تأکید بر انقلاب در میان است. رهبری عزیز میفرمایند: «احیای انقلاب در ذهنها، حفظ و حراست از تفکر انقلابی و جهتگیری انقلابی در عمل، در بیان، در رفتار، در تصمیمگیریها و مقررات و قوانین است». ولی جریان اصلاحطلب چنین تعریفی از خود ندارد، بلکه پذیرفته است در اردوگاه تمدنِ غربی، زندگی خود را ادامه دهد و اگر ما به این موضوع با تمام جدّیت فکر نکنیم و گرفتار شلوغکاریهای روزنامهها بشویم، عملاً از این موضوع غفلت کرده و در تبیین جبههی اصلاحطلبی که به یک نحوی انقلاب را به حاشیه میبرد، شکست میخوریم. و حرف جبههی غیر انقلابی که اصولگرایان را به انسانهای سطحی متهم میکند، تصدیق میگردد. عرض بنده آن است که تنها و تنها در تفکر در این موضوع مهم و با وقاری بس عظیم، میتوانیم از این مرحله عبور کنیم. باید بپذیریم با ردّ و نفیِ یک فکر، رأی و نظر ما بهجای آن قرار نمیگیرد. اگر به جایگاه اندیشهها و شرایط تاریخی آنها فکر نکنیم، تصورمان این میگردد که میتوان با جوّسازی و اتهامهای پرهیاهو میشود اندیشهی مخالف را از میدان بیرون کرد؛ غافل از آنکه به نتیجهی عکس خواهیم رسید. وقتی یک تفکر با پشتوانهی تفکر پدید آمده باشد - هرچند تفکری باشد که حقیقتاً تفکر نیست - تنها با به میانآوردن تفکری صحیح میتوان آن تفکر غلط را به پایان تاریخش نزدیک کرد. موفق باشید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: طرح بسیار خوبی است مگر اینکه کتاب «فرزندم اینچنین باید بود» و «صلوات» به عنوان سیر مطالعاتی معرفتی نیاز نیست دنبال کنید. کتاب «فرزندم» به عنوان دستورالعمل حضرت به امام حسن«علیهالسلام» کتاب سلوکی بسیار ارزشمندی است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فرهنگی که این سخن در آن گفته شده است، باید مورد نظر قرار گیرد. معنای سخن استاد آن است که قرآن، خطابی است از طرف خدا بر محمد«صلواتاللّهعلیهوآله». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: با اینکه بنده متهم بودم که برای اولین بار در اصفهان عَلَمِ مخالفت با نگاهِ آقای هاشمی را بلند کردم و کار ایشان را از جهتی شبیه قرائتی دانستم که در صدر اسلام نسبت به ادامهی اسلام پیش آوردند، و در نوشتار «چه شد که کار به قتل امام حسین - علیهالسلام - کشیده شد؟!» موضوع، تبیین شد؛ با اینهمه تحلیلهای ما از سخنان آقای هاشمی نباید ژورنالیستی باشد و سخنان ایشان را عیناً و تعمداً مقابل رهبری قرار دهیم. این به معنایِ تأیید فکر و شخصیت آقای هاشمی نیست، بلکه به معنایِ درستنگاهکردن به جایگاه واقعی ایشان است تا در واقعبینی، ضرر نکرده باشیم. بنده نمیگویم آقای هاشمی تحت تأثیر اطلاعات و اخباری که به او میرسد، گرفتار مواضعِ غلط نیست و نیز نمیگویم نگاهِ او نسبت به اهداف انقلاب به نگاه رهبری نزدیک است؛ عرض بنده آن است که بنای مقابله با مقام معظم رهبری را ندارد و آنجایی هم که سخنی میگوید که بعداً رهبری آن سخن را نقد میکنند، بنایِ تقابل نمیگذارد، هرچند ممکن است باز هم قبول نداشته باشد. در این مورد بسیار دقت بفرمایید که سخن آقای هاشمی را که قبل از سخن رهبری اداء کرده است، و بعداً رهبری آنرا نقد نمودهاند؛ سخنی مقابلِ سخن رهبری قلمداد نفرمایید. وقتی سخن آقای هاشمی مقابل سخن مقام معظم رهبری است که بعد از نظر رهبری، او بر سخن خود پافشاری کند. و این غیر از آن است که نسبت به تفاوت نگاهِ رهبری به انقلاب و آقای هاشمی که در جواب سؤال شمارهی 15151 عرض شد؛ غفلت شود، که مقام معظم رهبری دغدغهی انقلاب و تقابل با نظام استکباری را دنبال میفرمایند. ولی آقای هاشمی و جریان اصلاحطلب معتقدند دورهی انقلاب گذشته است و بر جمهوریت، تأکید میکنند. که در این صورت عملاً ایران مثل ترکیه به یکی از اقمارِ نظام سلطه تبدیل خواهد شد. موفق باشید .
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جلسهی 16 کتاب سلوک با طرحِ بحث «هندسهی فکری» عرایضی شده است و در کتاب دوم یعنی کتاب «امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» به تفصیل، موضوعات مطرح شده است. آثار حضرت امام در این موارد بسیار کارساز است. و در همین رابطه بنده وظیفهی خود دانستم تفسیر سورهی «حمد» حضرت امام و کتاب «مصباحالهدایه» شرح شود. حضرت امام ذیل فرهنگ تشیع و فقه آلمحمد«صلواتاللّهعلیهوآله» مکتب خود را مطرح میکنند و از این جهت نیاز به مکتب دیگری نیست، مهم رویکردِ درستی است که حضرت امام در این تاریخ مدّنظرها قرار دادهاند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عموماً خداوند اجازه نمیدهد کسی متوجهی گناهان بندهاش گردد، مگر آنکه بخواهد به عنوان محرمِ راز خداوند به ما کمک کند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- صرف نظر از اینکه نتیجهی انتخابات چه باشد؛ نکات دقیقی را در رابطه با اصولگرایی مطرح فرمودهاید، هم با نظر به فعالیتهای قبل از انقلاب اصولگرایان و هم با توجه به فعالیتهای آنها بعد از انقلاب. حقیقتاً اصولگرایی باید در دههی چهارم انقلاب به سرِ عقل آید وگرنه با روحیهی قبیلگی، عملاً به همان دو قطبیِ القایی مورد نظر دشمن دامن میزند که این مشکل بزرگ تاریخ ما است و به راحتی هم نمیتوان از آن عبور کرد مگر با برنامهریزیِ عمیق فکری و فرهنگی. ظاهراً شرایط فکرکردن تا حدّی فراهم شده است، امید است بتوان در این فضا استفادهی لازم را برای آیندهی انقلاب داشته باشیم 2- سؤالات بسیار اساسی را مطرح فرمودهاید که بنده مدت 10 سال در مورد آنها فکر میکردم و ماحصلِ آن را دو کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی-رضواناللّهتعالیعلیه-» و «امام خمینی و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» بود. حقیقتاً موضوعِ ما در این زمانه بسیار جدّیتر از آن است که با چند جواب کوتاه «تفکر» به جامعه برگردد. عرض بنده عبور از غرب به نحوه إشراقی است و فکر میکنم میتوان از این طریق، جبههی وِلاییِ متدیّن به اهداف انقلاب اسلامی را مخاطب قرار داد. موفق باشید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هفتهای یک جلسه در شرح مقالات با نظر به متن کتاب خوب است 2- هفتهای یک جلسه با نظر به متن دعای مکارم همراه با یادداشت مطالب مهم مفید خواهد بود، بهخصوص اگر بتوانید متن دعا را نیز در حافظه نگه دارید تا از حفظ شوید 3- تنها نکات اصلی در یک دفتر یادداشت کنید 4- کتاب «شرح اسم» نکات خوبی در رابطه با زندگی رهبری دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: واقعاً همینطور است که میفرمایید. ما نسبت به فقر و تبعیضی که گلوی جامعه را میفشارد، عکسالعملِ مناسب نداریم و چوب آن را بیش از این خواهیم خورد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در کلیّت با شما موافقم و همهی عرض بنده آن است که ما گرفتار یکنوع تفکر «ژورنالیستی» که عین بیفکری است شدهایم. در مورد آقای دکتر جلیلی هم آن عرض بنده در مقابل رقبای ایشان بود، آیا در مقایسه با رقبای ایشان، آن عنوان را بیجا میدانید؟! موفق باشید .
باسمه تعالی: سلام علیکم: بین علوم غریبه و موضوع حروف ابجد باید فرق گذاشت. از طرفی در همان جلسه عرض شد که تکرار اذکار بر اساس حروف ابجد، یک تجربهی شخصی است. و بزرگان ما تجربهی خود را به سایرین گزارش میدهند و این بدان معنا نیست که اگر همان اذکار را با تعداد کمتر و یا بیشتر از آنچه با محاسبهی حروف ابجد بهدست آوردهاند، تکرار کنند؛ نتیجه نگیرند! موفق باشید