سلام استاد: از کجا شروع کنم و برایتان بگویم. گفتن هم خودش زبان میخواهد، دل نازکی مثل من توان دیدن این بستر را ندارد، زخم را رویش پانسمان پوشانده است و حال دیگری را از آن دارم. من که دل این را ندارم زیر زخم را نگاه کنم. اما زخم من زخم دیگریست، نه از جنس کم آوردن بلکه از جنس درد، همان معشوق نشسته در کنج دلم. دلم هم نمی خواهد این گونه باشم که خود را در برابر سرطان بزرگ «اسرائیل» یک ژنده پوش و نا امید ببینم. ولی چگونه؟ در حال نوشتن هستم و بسیاری از حرف ها به گونه های مختلف به ذهنم می رسد، به کدام یک از آن ها گوش کنم؟ شاید بهتر باشد صدا را کم کنم و به صدای بی ندای انقلاب اسلامی گوش کنم. نه که جای آن حرف ها نباشد، اما حرف و حال سازنده کدام است؟ برای این امر هم باید زمان را درست بشناسیم، اما باز هم چگونه؟ نو به نو شدن چگونه است؟ در تمام این ها که دارم فکر میکنم خدا را هم می خواهم، بهتر است سر این موضوع بمانم، انگار که خدایم به صرف رسیده و بلاخره من بلدم دین دار باشم. آمریکا پیش خود می پندارد دارد من جوون را سرگرم کرده و نشانده بر صندلی های سیرک خودش، اما نمیداند که تسخیر و فاش شدن لانه ی جاسوسی ها درپیش است. از خدا کمک میخواهم برای یاری رساندن و زنده کردنم، و خودش راه را نشانم بدهد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه در این عرصهها موجب بصیرت ما میباشد؛ کلام خداوند است. خداوندی که یک برگ بدون اذن او سقوط نمیکند و در این رابطه پیشنهاد میشود عرایضی که در سه جلسه اخیر در رابطه با سوره «تغابن» شد را مدّ نظر قرار دهید و باز بنویسید. موفق باشید
با سلام و تحییت خدمت شما استاد طاهرزاده: بعضی ها میگویند تغابن یعنی در معامله کلاه سررفتن بین مستکبرین و مستضعفین و بعضی دیگر گفته اند تغابن یعنی در معامله ای کلاه سررفتن کافر ها و کلاه سررفتن مؤمنین. میشه با دلیل بگین نظر شما کدام مورد است؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در این رابطه در سوره تغابن شده است. مهم دقت به خود آیات است از طریق تفسیر قیّم المیزان. موفق باشید
«إلهی، چون عوامل طاحونه، چشم بسته و تن خستهام؛ راه بسیاری میروم و مسافتی نمیپیمایم. وای من اگر دستم نگیری و رهاییام ندهی» سلام استاد. نمی دانم چرا هر چی غزل جدید رهبر معظم انقلاب را زیر و رو می کنم و با دقت نگاهش می کنم می بینم انگار قصه من است! یعنی در آینه این غزل فقط خودم را می بینم. خدا می داند سال هاست سرگشته روزگاری پرگاروار دارم. شبانه روز دارم دور خودم می چرخم. هم خیلی زخمی و خسته ام. هم چاره ای از رفتن نیست. هم راه به شدت سنگلاخ است. استاد بحث طلوع و غروب ایمان تا کی ادامه دارد؟ یک زمانی مثلاً ۱۵ سال پیش اصلا این حرف ها نبود. فقط طلوع بود طلوع!
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! هرچه ایمان زندهتر باشد، نازش بیشتر است. در جلسه چهارم سوره تغابن در این مورد عرایضی شد. https://eitaa.com/matalebevijeh/17347 و در جلسه اخیر هم غزل حضرت آقا مواردی را در نسبت با ایمان پیش آوردند که راهگشا بود https://eitaa.com/matalebevijeh/17553. موفق باشید
با سلام خدمت استاد گرامی: حکمت اینکه در قرآن در چندین آیه بیان فرمودند که پیامبرانی از جنس بشر قرار دادند رو لطفا از منظر خودتان توضیح بفرماید. اجرتان با آقا امام زمان (عج)
باسمه تعالی: سلام علیکم: عرایضی در جلسه اخیر شرح سوره «تغابن» شد در رابطه با آیه «فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا وَ تَوَلَّوْا». البته ان شاءالله ادامه مییابد. امید است که بتوانید جواب خود را دریافت کنید. موفق باشید
وقتی مهربون ترین آدم دنیا، وقتی دلنازک ترین آدم دنیا، تو را به خودش راهی نده و دست رد بهت بزنه یعنی خیلی بدبخت شدی. حسین، خودمانیم، تو دلت می آمد هیچ کسی را رد کنی؟ تو حتی دلت برای قاتلت هم سوخت ولی دست رد به من زدی. باشد، این هم بماند به یادگاری برای من و ابدیتم و اینهمه شرمندگی. حتما این ناکامی حقّ من است، وگرنه عدل شما که پایدار است. این بار از شما هم سوالی ندارم، این ها را فقط می نویسم مثل یک اقرارنامه، مثل یک وصیتنامه. باشد به یادگاری دست شما، باشد به امانت دست شما. ما که دستمان به خدا نرسید، به بالابلندانش هم نرسید، کاش این متن من به جای شما به دست رهبری می رسید، به دست نایب مهدی، بگذار اگر قرار است غرق شوم در عمیق ترین هایش غرق شوم، بگذار اگر قرار است طرد شوم از بالاترین هایش طرد شوم، بگذار اگر قرار است تمام شوم از کامل ترین هایش تمام شوم، بگذار اگر قرار است رانده شوم رو به کریم ترین ها بزنم که بعدها دلم نسوزد، بگذار اگر قرار است مجازات شوم اگر معدوم شوم اگر سوخته شوم به دست حضرت عدلشان باشد، به دست کریمان مردن مرگش شیرین تر است، بگذار اگر قرار است تمام شوم و بمیرم لااقل مرگ شیرین مرا در بر بگیرد، بگذار پایان این زیستن تلخ، این بودن تلخ، این راه تلخ، شیرین باشد. کاش این متن به دست ایشان می رسید، یا کاش صدای دردهای من، و کاش حرف های من،، دوست دارم به ایشان برسد تا خبردار باشد که جوانی، جوانی اش طی شد، ولی به ناکامی، به غفلت، به بی خبری، ولی با اینهمه دوست داشت به راه او باشد، برای او باشد، ولی نشد، حالا در بی خیال ترین حالت ممکن به سر می برم، من وسط اقیانوس زندگی، وسط اقیانوس حیات بی هیچ کمکی، بی هیچ نیرویی، فقط غرق تماشای غرق شدن خویشم، تماما غرق تماشای تمام شدن خویشم، مَثَل من مَثَل آن کشاورزی است که روزها و مدتها در زمینش رفته و آمده و کار کرده و انتظار کشیده ولی اصلا جنس بذرش جنس پرورش یافتن نبوده، فقط زمین حیف شد و زمان حیف شد و آب و باد و خاک و حتی آتش هم حیف شد، آری آتش هم حتی حیف شد، اینهمه در انواع آتش سوختم ولی حالا از درد خامی دارم می میرم. سلام مرا به ایشان برسانید و فقط بگویید که گفت شرمنده، من در میان نبودم که بتوانم در میدان باشم. آری اگر اهل هدایت باشم پس شاید «علمه بحالی» کفایتم بکند، وگرنه نمی دانم کلید قفل روحم کجا افتاده که سری به خودم بزنم!
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! با حضور دیروزین نمیتوان در امروز و فردای خود زیست. باید به حضور دیگری نظر کرد، وگرنه «تغابن» و «مغبونشدن». عرایضی در مورد سوره تغابن شروع شده است که خوب است به آنجا رجوع شودhttps://lobolmizan.ir/sound/1514 موفق باشید
سلام علیکم: مدتیه با مسئله «زن» در رابطه با جریان زندگی اجتماعی و فردی آشنا شدم، پیش از این هیچ وقت فکر نمیکردم زنان این اندازه مهم باشند اما همواره این احادیث در ذهنم بود که: «(در آخرالزّمان) تمام همّت مرد، شکم او و قبلهاش، همسر او و دینش، درهم و دینار او خواهد بود.» ۱۳ «مرد از همسرش اطاعت میکند، ولی پدر و مادرش را نافرمانی میکند.» ۱۴ «در آخرالزّمان زن را ببینی که با خشونت با همسرش رفتار میکند، آنچه را که او نمیخواهد، انجام میدهد، اموال شوهرش را به ضرر وی خرج میکند.» ۱۵ تازه فهمیدم بزرگترین مشکل زندگی همین مسئله است از لحاظ عرض و طول بسیار وسیع و تاثیر گذاره. اونقدر تاثر گذار که من از نشناختن این مشکل رنج میدیدم اما نمیدانستم دلیل رنج هایم از کجاست که با یافتنش متوجه شدم مشکل همینجاست. آنقدر تعداد مشکلات ایجاد کرده از این مسئله زیاده که در این متن نمیگنجه. از کودکی وقتی بسیار حال بدی داشتم سوره تغابن رو میخوندم و واقعاً آرومم میکرد، الان که با این سوره در مقیاس جهانی مطابق آخرالزمان رجوع کردیم و فرصتی شده برای شناخت خودمون و بازگشت حقیقت به زندگی از این فرصت دوست دارم کمال استفاده را بکنم زیرا این دلیلی برای ضربه های که خوردم و زندگی آزادی که نیاز دارم هست و شوخی بردار هم نیست. ولی به هر حال رفتن به سوی چنین مسائلی برای من یک وظیفه است نباید من را سرزنش کرد زیرا میخواهم خودم را در آزادی و زندگی پیدا کنم، چیزی که پیش از این نداشتم. خیلی خب جهانیان! به ما آسیب زدید، ولی اینطور نیست که ما ببازیم یا بی دلیل جایی حاضر شویم بدون اینکه یقین بر پیروزی زندگی بر جهل نداشته باشیم. بزودی جهل خار و حیات طیبه به قدرت خواهد رسید تا هر آزاد و حیات جویی بتواند حق زندگی کردن را در عزت داشته باشد بی آنکه کسی بتواند با قالتاق و دیوث بازی زندگی را برایشان بمیراند. واقعا مرگ بر آمریکا و اسرائیل که این همه، از بنیان آنها بوجود آمده. چه زیباست زنی که در انسانیت و توحید خود را یافت یا بدانند جایگاه زن موحد بسی برتر از تعریفی است که تمدن کفر از او کرده. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلَادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ ۚ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿١٤﴾ إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ ۚ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ ﴿١٥﴾ فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِيعُوا وَأَنْفِقُوا خَيْرًا لِأَنْفُسِكُمْ ۗ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿١٦﴾ 13. بشارة الاسلام، ص 132. 14. إلزام الناصب، ص181، یزدی حائری. 15. اصول کافی، ج 8، ص 38.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! همانطور که آیه میفرماید: «مِن» ازواجکم، یعنی بعضی از همسران شما مانع مسیر توحیدی شما ممکن است باشند. تازه میفرماید در نسبت با آنها برخورد خشن نداشته باشیم. بنابراین نباید این مسئله را اولاً: به موضوع زن نسبت داد. ثانیاً: میفرماید: بعضی از همسرانتان. موفق باشید
بسمه تعالی. سلام و درود خدا نمیدانم چگونه بنویسم؛ ممکن است سوالم خیلی حساس و یا سخیف باشد. چند وقتیست که از حد آنچه که میدانستم اشتباه است فاصله گرفتم و خود را مشغول به جنود عقل و جهل و اذکار کرده ام و میلی به زیاده خواهی غذا ندارم، مشغولیتی ندارم. شب ها مسبحات نیز خوانده میشود. ورزش نیز مستمر دارم. خلاصه به گمانم ظواهر را از هر جهت رعایت کرده ام. اما گمان میکنم آن موقع که گناهی سر میزد با آتشی رو برو میشدم که مرا چنان از جا میکند و متحیر میکرد و نیروی راسخی برای حرکت میافتم. از طرفی گناه در حد اعلا، از طرفی توبه و تضرع و تلاش دردمندانه برای رسیدن به انتهای این تونل وحشت؛ که چه برکاتی داشت. اما حال که به ظاهر عبادات مشغولم، سکون یافتم و از حرکت باز ایستادم و دچار خمودگی و مردگی شدم. مردگی ای نه از آنجهت که قوه واهمه دارد ضعیف میشود و من خود را آن واهمه بیابم و در عذاب باشم که ظاهرا دارم از دست میروم و بخواهم باز گردم به همه آن کاری که توهمم را زنده کند، نه، این نه. بلکه غیر از این میابم که به خواب رفته ام و حرارتی برای تحرک ندارم. عجب نعمتی شد این گناه! عجب فرصتی شد این عصیان! عجب رفیقسیت این شیطان! استاد امیدوارم توانسته باشم مقصود را برسانم؛ در خواست دارم در صورت اشتباه بودن، آن را با صرف نه گفتن انکار نکنید که بنده بخواهم تعبدا بپذیرم راز گناه و شیطان چیست؟ چه جایی باید در زندگی مان برایش متصور باشیم؟ به سمت گناه همچون طاعت بشتابم تا باز با تنفر روبرو شوم؟ بلکه عائدی حاصل آید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: در این مورد خوب است به عرایضی که در جلسات سوم و چهارم مربوط به سوره تغابن پیش آمد، توجه فرمایید. https://eitaa.com/matalebevijeh/17260 و https://eitaa.com/matalebevijeh/17341 . موفق باشید
سلام و عرض ادب یه سوالی چند وقته برام جدی شده: در جلسه ۱۹ ام عرفان نظری ذیل بحث اعیان ثابته سوالاتی از شما پرسیده میشود و بحث است که محیط و ژن و وضعیتهای خارجی دلیل بد یا خوب شدن نیست، انسان انتخابگر است، و محدودیتها به طور ذاتی ضرر ندارد و درکم این بود که دنیا و شرایط و وضعیت بستری است که انسان با اختیار خویش، خود را بروز میدهد. اما این روزها مباحث به سمتی رفته که وضعیت و شرایط تاریخی است که انسانها را به کاری میکشاند. میفهمم این نگاه تاریخی است و روح کلی تاریخ موثر است و بستری است برای اینکه انسان خودش را شکوفا کند. ولی گاهی طوری بیان میشود(نه فقط در کلام خودتون) که دیگه پیش آمد است، متوجه ام که ابعاد وسیعی داره این بحثها و جایگاه تفکر داره چندتا مساله برام پیش آمده اگر چون شهدا مجاهدانه در عرصه انقلاب اسلامی ایستاده باشیم و خودمان را مصداق حق نپنداریم بلکه عبدی فقیر مضطر درک کنیم، این بیان و نگاه منجر به رویت آغوش حق و میدان واقعی میشود و پیش امدهایش همه جلوات اوست و با توکل و باوری از جنس اهل بیت علیهم السلام میتوان استقامت و نشاط داشت یا به قول شما در انتظار و وارستگی میشه حرکت کرد و هر دمش شهادت است. اما اگر دچار تنبلی یا فشلی یا حق پنداری خود شویم، قضیه مبدل به ظلمهایی به اسم خدا خواست و تاریخ چنان است و... میشود و قصه هایی دردآور دیدم که عرض میکنم، عده ای آسیب دیده اند و تازه کل فضای فکری رو میزنند و تفکیک شخص و تفکر ابتلای زمین گیری عده ای میشود. مساله دوم که سوال جدی تری شده برایم، قصه معاد و حشر است، پس معنای حساب و کتاب حق و مواجهه با اعمال چه میشود؟ اینگونه که هرکسی بنا بر احوال و وضعیت خویش کاری کرده پس دیگه یوم حشر و تغابن و قیامت و... به چه معناست؟ گویا دیگر هرکس به وسع خود ایستاده و عمل کرده و دیگر جهاد و تلاش فقط منجر به شدت وجود میشود. انگار جواب خودم رو دادم ولی سوالمم هست هنوز
باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. آری! در هر حال، قرارگرفتن در شرایط تاریخی همچنان از ما انتخابِ مناسب آن شرایط را میطلبد و دیگر آنکه میتوان با قرارگرفتن در معرض جلوات الهی، در عین حضور در نوعی استقامت و نشاط، در میدان انتظار و وارستگی حاضر شد و جمع این دو بسیار مهم است و حقیقتاً اینکه انسان گرفتارِ حقپنداری خود شود، خطری است بسیار جدّی و مسلّماً چنانچه در مقابل انسان، افق توحیدی گشوده شود - به جای ابژهکردن وجود خدا- به خوبی مییابد که نسبت به آن افق بیکرانه توحیدی هیچ است هیچ، ولی در عین امیدواری. زیرا با افق گشوده ای که تجلیات خاصی به سوی انسان دارد، روبرو میباشد. ۲. معاد و حشر، حضور در ساحتی است که اجمال حضور انسان موحد در این دنیا در آن ساحت به تفصیل میآید و حقیقتاً آن ساحت است که انسان با اصیلترین و روشنترین حضوری که به دنبال آن بود در خود و در جهانی که در آن حاضر میشود، روبرو میگردد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحمداللّه جامعهی ما به آنچنان بلوغی رسیده است که از دورهی «فراروایت» عبور کرده است. به این معنا که افراد، چراغ خرد خاموش کنند و بدون فکر از کسی تقلید نمایند. آری! بسترِ گشودهای است به نام اسلام و انقلاب، که خود به خود میدانِ تفکر است و تفاوتِ فهمها نسبت به اسلام و انقلاب، نشانهی سعهی ملکوتیِ اسلام و انقلاب است و ما را از انجمادِ فکری نجات میدهد. از سخنان شما چنین برداشت کردم که نمیخواهید در انجمادِ فکری، خود را متوقف و راضی کنید و همین امر موجبِ ارادت بنده به امثال شماست. حقیقتاً در این تاریخ، باید در بسیاری از برداشتها و فهمهای خود تجدید نظر کنیم و آنها را بازخوانی نماییم، هرچند که در بعضی نکات به نظر خودم عجله کردهاید. مثل آنکه گمان فرمودهاید علت مخالفت بنده با آقای احمدینژاد مربوط به سال ۹۶ و عدول ایشان از مشورتی است که با مقام معظم رهبری داشت. چنین نیست؛ ولی فعلاً هم مهم نیست. مهم آن است که شما در موضوعات فکر میکنید و حتی برای مقام معظم رهبری، جایگاهِ عصمت قائل نیستید. از آن طرف انتظار بنده آن است که اهل تفکر به سخن متفکران از جمله متفکری مثل آقای خامنهای فکر کند و در مقایسه با سخن مخالفانِ ایشان آنچه بهترین است را دنبال نماید. بنده به هیچوجه نگاهِ شخصیتهایی امثال شما را، نهتنها نگاهِ مغرضانه نمیدانم، بلکه چشماندازی میبینم برای آیندهای که سختْ بدان امیدوارم. همانطور که اشاره دارید بحث در حکمِ حکومتی رهبری است که در آنجا نه به اعتبار آنکه آن سخن و آن حکم، بیعیب است بلکه از آن جهت که باید بالاخره به گفتهی افلاطون، یک کسی حرف آخر را بر مبنایِ معارف تعریفشده بزند تا امورِ شهر و کشور جلو برود.
اجازه بدهید به تکتکِ اشکالاتی که فرمودید پرداخته نشود؛ ولی در جمعبندی معتقدم «عقل» و «حکمت» اقتضاء میکند نظام ما آنچنان بیهویت و بیاصالت نشده است که به براندازی نسبت به آن فکر کنیم؛ بلکه برعکس، شاید بگویم از بینظیر نظامهایی است که اگر دلسوزانه و بیسر و صدا در رفع مشکلات آن قدم برداریم، حتماً به نتیجه خواهیم رسید. بنده بر اساسِ تجربیات گذشتهی خود در این وادی قدم برمیدارم و سختْ امید به رحمتِ الهی دارم و سخنان مقام معظم رهبری را نه از آن جهت که «باب اللّه» است بلکه به اعتبار اینکه گویا خدا بنا دارد از طریق سخنان ایشان، هدایتی به این ملت عطا کند؛ ارج مینهم در آن حدّ که گاهی به این فکر میافتم چقدر خوب است این سخنان را مثل یک متن ارزشمند در جمع دوستان مورد بحث و بررسی قرار دهیم، به نظر بنده ارزش این کار را دارد. موفق باشید