رازی که زهیربن قین از حضور تاریخی کربلا متوجه شد
باسمه تعالی
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ
وقتی مسلمانان در عین رعایت ظاهر اسلامی گرفتار تنگناهای فرهنگ گذشته بودند و هیچ کاری از کارها، حتی کارهای متدینین به نتیجه نمیرسد باید نظر به حرکتی داشت که در آن حرکت و در بستر اسلام، همهچیز تغییر کند و هر آنچه به صورت عادتهای دینی در جریان است دگرگون شود. به یُمنِ چنین حرکتی آنچه تا کنون به صورت روزمرّگی طی میشد از ارزش میافتد. زیرا آنچه بعد از آن حرکت پیش میآید از رهگذرِ آنچه قبلاً بود ظهور نمیکند. درخشش دیگری و انسان دیگری به میان آمده تا نوری در عالم اسلام به میان آورد که بازگشت به آغازین است. و این راهی بود که امام حسین«علیهالسلام» در جهانِ طاغوتزدهی آن زمان گشودند. در این راستا نظر میاندازیم به آنچه در آن زمان مسلمانان در آن بودند و حتی زهیرهای جامعه هم راهی برای عبور از آن نمییافتند تا آنکه امام«علیهالسلام» متذکر آن راه شدند.
1- ورود نفوذیِ خطرناکی مثل مِعقل با سههزاردرهم به نزد مسلمبنعوسجه که در مسجد اعظم کوفه مشغول نماز بود، نشان میدهد با آنهمه احتیاط که شیعیان داشتند، از یکچیز غفلت داشتند که در عین نداشتن شناخت کافی از معقل او را در مرکزیترین محلِ فرماندهی یعنی در نزد مسلمبن عقیل جای دادند، در حالیکه معقل تنها در معرفی خود گفت من مردی هستم از اهل شام و دوستدارِ اهلالبیت، و او هر روز از صبح تا شام نزد مسلم در خانهی هانی میماند و شب خبرها را به عبیداللّه میرساند و کار به آنجا کشیده شد که بالاخره هانی که میتوانست با قبیلهی خود که گویا سیهزار سواره نظام داشت، جبههی نیرومندی در مقابل عبیداللّه باشد غافلگیر گشته و کشته شود.
از آن طرف چرا هانی متوجهی مکاریِ عبیداللّه نشد و به پای خود به قتلگاه رفت؟ البته تقدیر چیز دیگری بود، ولی میتوان این دو نوع سهلانگاری را در حرکات یاران مسلمبنعقیل دید. و به همین جهت غافلگیر شدند. هرچند جناب هانی در همان صحنهی غافلگیری به عبیدالله میگوید: «ای امیر آنچه به تو رسیده درست است و من حق تو را نزد خویش تباه نمیسازم، تو و خانوادهات در امان هستید. هر کجا میخواهی برو؛ زیرا حقی آمدهاست که حقانیتاش از تو و رئیس تو بالاتر است». اینطور جسورانه در مقابل عبیداللّه میایستد زیرا پشتیبانی هانی به قبیلهی «مذحج» بود، قبیلهای که وقتی خبر به آنها رسید که هانی کشته شد، کاخ را محاصره کردند ولی این شُریح قاضی است که به سران قبیله اطلاع داد من هم اکنون از نزد هانی میآیم، او زنده است و آنها با دسیسهی نفوذیهای داخل قبیلهی مذحج از اطراف قصر پراکنده شدند زیرا تجربهی حرکتی که بنا است عبیدالله در آن زمان شکل دهد را نداشتند.
2- عبیدالله با سابقهی پدرش یعنی زیادبنابی که حاکم کوفه بود بهخوبی کوفه را میشناخت و امام متوجهی این موضوع و ضعف تاریخی کوفیان بودند لذا با توجه به سخنانی که از ابتدای حرکت میگفتند و سخنانشان بعد از شنیدن شهادت مسلم، به امید پیروزی بر عراق به سوی کوفه نمیآیند، در حالیکه امثال هانی با امید به قدرت نظامیشان امید نفی نظامی امویان را داشتند ولی این نهضت بنا نبود با تکیه بر نیروی نظامی، اُمویان را از صحنهی تاریخ اسلام نفی کند و عملاً امام با فرستادن مسلمبنعقیل هر دو موضوع را مدیریت کردند تا از یک طرف تقاضاهای امثال هانی بیجواب نماند و از طرف دیگر وجدان دینی جامعه متوجهی امر مهمتری شود؛ امرِ غفلت از سنت پیامبر(ص)و به حاشیهرفتن دیانت است با بهمیانآمدنِ تعصبات قومی.
3- راستی این همه شیعه که در کوفه بودند با آن همه تشتت آراء که به جای یک نامه با دوازده هزار امضاء، دوازده هزار نامه به امام میرسد و در هر قبیلهای نظرات مختلف مانع از آن میشود که بهراحتی بتوان تصمیم گرفت، این کوفه چگونه میتوانست مرکزی برای فرماندهی امامu باشد؟ بیحساب نیست که سلیمان صرد در اجتماع نخست به شیعیان میگوید «اگر میدانید حسین را یاری میدهید و با دشمن او پیکار میکنید، برایش نامه بنویسید و چنانچه بیم دارید که بترسید و سست شوید او را فریب ندهید». آری! کوفیان قصد فریب نداشتند ولی آن اندازه هم حکیم نبودند که متوجهی ضعف امکانات خود باشند، امکاناتی که باید در حدّ مقابله با سپاه شام باشد. و امام ماوراء این حرفها قصد حضور در عراق را کرده بودند و میدانستند چه کاری باید انجام بگیرد ودر چنین شرایطی راهی را در مقابله بشریت گشودند که نه در مقابل دشمن شمشیرها را غلاف کنیم و نه از شهادت هراسی داشتهباشیم. این است آن جبههای که وقتی شکل بگیرد دیگر تحت تأثیر عبیدالله پشت مسلم بن عقیل زمان را خالی نمیکند و اگر راهی که امام حسینu در کربلا گشودند در تاریخ ظهور نکرده بود، مسلّم انقلاب اسلامی در این تاریخ ظهور نمیکرد، آن هم با یارانی که نه از شام یعنی فرنگستان دیروز هراسی به خود دارند و نه از روم و فرنگستان امروز. امروز نیز برای ادامهی انقلاب باید به تربیت و اصلاح روحی ملت همت گماشت تا نه شمشیرها را غلاف کنند و نه از شهادت هراسی داشته باشند، هرچند سپاه شام در راه باشد.
4- با آشکارشدن مخفیگاه مُسلم توسط معقل و غافلگیرشدنِ هانی، درست است که جناب مُسلم خواست دارالعماره را محاصره و فتح کند و کوفیان همراهی نکردند، چون تحلیلی برای ادامهی مبارزه در میدان نبود، حتی آن ده نفر بدون آنکه خیانتی در کارشان باشد، بعد از نماز عشاء مسلمبن عقیل را ترک کردند، بر عکسِ کربلا که تحلیلِ کاملا شناختهشدهای از حرکت در میان بود و حضرت و یاران حکیمشان آیندهی تاریخی را که حرکتِ نرم، کارسازتر از حرکت سخت است، پیش بینی میکردند.[1]
5 ـ علاوه بر فرزدق، بُشر بن غالب اسدی نیز اصرار دارد که امام به سوی کوفه نروند. امام در مسیر رفتن به سوی کوفه، بشر بن غالب اسدی را دیدار میکنند و در بارهی مردم کوفه پرسیدند و او گفت: من در حالی آنجا را ترک گفتم که دلها با تو بود و شمشیرها با بنی امیه و حضرت فرمودند: راست گفت برادر بنی اسد. با این که هر دو دیدار قبل از خبر شهادت مسلم است و این که فرزدق هم به امام گفتهبود به سوی کوفه مرو رهایت میکنند، تو در نزد مردمی میروی که دلهایشان با تو است ولی دستهایشان بر ضد تو است، امام هم میفرمودند آنچه شما میگویید بر من پوشیده نیست و اینان همین اندازه از زمانهی خود با خبرند و خطر را در این میبینند که امام کشته شوند، ولی ملاقات امام با زهیربنقین که از حج بر میگردد و به ظاهر علوی مسلک نیست.[2] و عکس العمل زهیر، نشان میدهد بنا است حرکتی ماوراء پیروزی و شکستی که به ظاهر در کوفه در پیش است به میان آید. آری! زهیر تحلیل درستی از حرکت امام نداشت ولی وقتی امام در منزل «زَرُود» چشمشان به خیمهای افتاد که اصحاب گفتند از «زهیر بن قین» است و حضرت در حالی که هنوز خبری از شهادت مسلم نبود، به دنبال زهیر فرستاند و همسرش به او نهیب زد که فرزند رسول خدا(ص) به دنبالت فرستاده چرا اجابتاش نمیکنی و زهیر خدمت حضرت رسید و اندکی نگذشت که با شادمانی و چهرهای درخشان برگشت؛ چه چیزی یافته بود؟ به همسرش گفت: قصد همراهی حسین(ع) را دارم تا همراه او کشته شوم، سپس اموال همسرش را به او داد و وی را به یکی از آشنایانش سپرد تا او را به خانودهاش برساند، زن گریست و از زهیر تقاضای شفاعت نزد جد حسین(ع)برای خود کرد.[3]
راستی زهیر، از امام حسین(ع) متوجه چه رازی شد که چارهی کار را ایجاد جبههای دید که در آن جبهه، کشتهشدن همراه با امام حسین(ع) در آن حتمی است ولی نه کشتهشدنی که همراه با تسلیمشدن باشد و نه کشتهشدن در جبههای که بنا بود در کوفه شکل گیرد. نسبت به درک تاریخی که زهیر در کنار امام حسین(ع)کشف کرد به این جملهی زهیر باید فکر کرد که خطاب به حضرت اباعبدالله(ع)میگوید: ای فرزند رسول خدا! اگر بتوانیم برای همیشه در دنیا باشیم و تنها با کمک به شما از دنیا میرویم، قیامِ همراه با شما را بر اقامت ابدی در دنیا ترجیح میدهیم. در شب عاشورا وقتی امام(ع) فرمودند این قوم مرا میخواهد، هر کدام خواستید برگردید. وقتی نوبت به زهیر رسید گفت: «وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنِّي قُتِلْتُ ثُمَّ نُشِرْتُ ثُمَّ قُتِلْتُ حَتَّى أُقْتَلَ هَكَذَا أَلْفَ مَرَّةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ يَدْفَعُ بِذَلِكَ الْقَتْلَ عَنْ نَفْسِكَ وَ عَنْ أَنْفُسِ هَؤُلَاءِ الْفِتْيَانِ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ لَفَعَلْت»( الإرشاد في ، ج2، ص: 92 ) به خدا سوگند دوست دارم هزار بار کشته شوم و در هر بار خاکسترم به باد دادهشود و این هزار بار از جان تو و جان جوانان خاندانت دفاع کنم.
این است معنای درک حضور تاریخی با نهضت امام حسین(ع)که از بودن ابدی در دنیا برتر است و ارزش هزار بار کشتهشدن را دارد. زیرا تا قیام قیامت در هر زمان که جبهه از جنس نهضت امام حسین(ع)به میان آید، زهیر و امثال او خود را در آن جبهه احساس میکنند، جبههای که رزمندگانش نه در مقابل دشمن شمشیرها را غلاف میکنند و نه از شهادت میهراسند. حضور تاریخی معنای عجیبی است، این زهیربنقین است به نام چمران که در دهلاویه میجنگد، هم اوست که در عملیات مرصاد به نام صیاد شیرازی جانبازی میکند و هم اوست که در دفاع از حرم اهلالبیت(ع) به نام محسن حججی «سر» میدهد تا اسلام سرفراز باشد و زهیر در آن ملاقات متوجهی چنین رازی شد، رازِ حضور تاریخی، درکی که آنچنان بر شخصیت انسان تأثیر میگذارد که از زهیرِ دیروز، زهیری ساخت با هزاران بُعد از ابعادِ فضیلت که آن فضائل در خطبههایش با لشکر عبیداللّه نمایان گشت. گویا روح حسین(ع)در کالبد زهیر سخن میگوید و چون زهیر وارد تاریخی شد که امام حسین(ع)به ظهور آوردند او آینهی امام حسین(ع)شد همچنانکه شهید چمران و شهید آوینی و شهید صیاد شیرازی و امثال آنها آینهی امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» شدند، و ما نیز میتوانیم با انقلاب اسلامی آن حضور را در خود إحیاء نماییم.
والسلام
[1] - چرا مسلمبنعقیل و یارانش متوجه ضعف تاریخی مردم کوفه نشدند، کوفهای که نمیتواند آزاد از سران قبیله، جداگانه تصمیم بگیرد و سران قبیله در آن شهر نشان هستند و به خوبی عبیدالله میتواند کنترل کند. چرا مسلم متوجه نشد مردم در آن حد که به دارالخلافه حمله کنند او را همراهی نمیکنند؟ درست است که وقتی مسلم خبر دستگیری هانی را شنید، یاران خود را فراخواند و سریعاً چهارهزار تن جمع شدند و این عده برای محاصرهي قصری که کمتر از دویست نفر در آن بود، کافی بود ولی در همان قضیه، یکی از فرماندهها یعنی عباس جدلی میگوید: چهارهزار تن با مسلم بن عقیل بیرون شدیم ولی هنوز به قصر نرسیده بودیم که شمار ما به سیصد تن رسید. این بر عکسِ حرکتِ سیدالشهدا(ع)و امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» بود که همراه ظرفیتِ تاریخ و مردم حرکت کردند لذا امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» میفرماید: من سینهام را برای سرنیزههای شما آماده کردهام. یعنی بر روی خودش حساب میکند و بقیه اگر خواستند همراهی کنند. حضرت سیدالشهدا(ع)شب عاشورا فرمودند همه بروید آن ها با من کار دارند و این، یاران حضرت بودند که خواستند حضرت را همراهی کنند. شکست در چنین حرکتی هرگز معنا نمیدهد.
[2] - زهیر هیچ وقت خودش نگفتهاست که عثمانی مسلک است. آنچه میماند گویا عدهای فکر میکردند او عثمانی است و لذا وقتی غررة بن قیس در عصر تاسوعا به او میگوید: ای زهیر نزد ما شیعه اهل بیت نبودی بلکه عثمانی بودی، در جواب میگوید: آیا اینک که در این جا هستم نشان آن نیست که از آنهایم؟ نمیگوید که تصمیم گرفتهام از این به بعد با آنها باشم بلکه گویا خبر میدهد که از آنها بوده. از طرفی احترامی که همسر او و خودش به فرستادهی امام میگذارند نشان میدهد برای اهل البیت(ع) احترام خاصی قائل بودهاند و این با عثمانی بودن زهیر نمیخواند.
[3] - با توجه به آنچه زهیر بعد از ملاقات با امام متوجه شدهاست پس موضوع اشاره به کثرت نامهها که امام در جواب بعضی که میگفتند چرا مدینه و مکه را ترک کردهاند، جوابی بوده در حد فهم سوال کننده واز این جهت نمیتوان در تحلیل این نهضت بر روی مواردی متوقف شد که حضرت در سطح فهم مخاطب سخن میفرمودند.