پس از آن كه پیامبرf در
آخرین حج در هر فرصتی که پیش می آمد توجه مردم را متوجه عترت خود می فرمود و به
عدم انفكاك بین كتاب خدا و اهل البیت متذکر می شد، بالاخره حضرت جبرائیل(ع) نازل شد و دستور خدا را اعلام داشت كه ای پیامبر؛ حرف اصلی را بزن
كه فرصت دارد از دست می رود و لذا در 18 ذیحجه سال دهم هجری آیه نازل شد كه: «یا اَیُّهَا
الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما
بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ اِنَّ اللهَ لا یَهْدِی
القَوْمَ الْكافِرین».[24]
ای رسول خدا، برسان به مردم آنچه بر تو نازل شده از طرف پروردگارت و اگر
نرسانی، رسالت خود را انجام نداده ای، و خدا تو را از مردم و خطرات و توطئه های
آنان حفظ می كند، كه خدا كافران را هدایت نمی كند و نمی گذارد نقشه های شان به
نتیجه برسد.
از این آیه نكات زیر به دست می آید:
1- آیه دستوری است به رسول اللهf همراه با تأكید و تهدید، كه اگر آنچه باید ابلاغ كنی، انجام
ندهی و ابلاغ نكنی، كاررسالتت را انجام نداده ای. و نیز وعده ای به رسول اللهf هم هست، كه خدا
او را از خطر مردم محفوظش می دارد، حال سؤال این است كه آن خطر چه بوده است؟
الف- خطر اهل كتاب نیست ، چون در سال دهم هجری اهل كتاب دیگر قدرتی نداشتند.
و از طرفی مسلّم خطری بوده است كه رسول اللهf را نگران كرده و خدا هم نفرمود خطری
نیست، بلكه فرمود: او را از خطر حفظ می كند.
ب- خطر از برای جان خودشان هم نبوده است، چون پیامبرf در طول حیات خود ثابت كردند هرگز از
فداكردن جان خود هراس نداشته است.
ج – پس باید خطرِ سركشی و عصیان اعراب متعصب بوده باشد كه برایشان
ارزش های قومی و مادی ملاك بوده است و نه ارزش های الهی. و لذا پیامبرf نگران بودند كه با طرح
رهبری علی(ع) مقابله آن عده از مسلمانانِ متعصب
در قومیت، نگذارد كار به نتیجه برسد، و به ظاهر هم پیش بینی پیامبرf درست بود، ولی خداوند حضرت
را امیدوار كردند كه در نهایت نقشه آن ها خنثی می شود و نمی توانند مسیر هدایتی را
كه به عهده حضرت علی(ع) و فرزندان آن
حضرت است از مسیر اسلام جدا كنند و خداوند در واقع به آن حضرت امید داد که بالاخره
سخت گیری های جریان سقیفه، راه را به انتها نمی برد.[25]
2- به تعداد 119 نفر از صحابه و از جمله مالكی، طبری، ثعلبی اذعان دارند كه
آیه در شأن علی(ع) نازل شد و پس از نزول
آیه رسول خداf همه را در محل غدیر جمع
كردند و فرمودند : «اَلَسْتُ أولی بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ» آیا من - طبق آیه 6 سوره احزاب كه
می فرماید: «النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»، - نسبت به شما بـرای تعیین
تكلیف شما از شما مقدم و اَوْلی نیستم -كه مسلّم این اولویت، اولویت از تمام جهات است و در
مورد ولایت علی(ع) هم همین ولایت اراده شده است- و همه فریاد زدند «بلی یا رسول الله»،
باز جمله را تكرار فرمودند و مردم هم همان جواب را دادند. سپس فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ
فَهذا عَلِی مَولاه، اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ انْصُرْ
مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»، هرکس من سرپرست و ولی او هستم پس این
علی هم سرپرست اوست. خداوندا! ولایت کسی را بر عهده بگیر که او ولایت علی را بر
عهده دارد و دشمن باش کسی را که علی را دشمن دارد و یاری کن کسی را که علی را یاری
کند، و یاور مباش کسی را که علی را یاری نکند.
به گفته علامه امینی«رحمه الله علیه» آنچنان سند این روایت در متون روایی
اهل سنت محکم است که اگر بنا باشد حدیث غدیر مورد شبهه قرار گیرد، در دنیا هیچ امری
قابل اثبات نیست، چون هیچ قضیه ای مانند قضیه غدیرخم روایات و اسانید ندارد.[26]
مولوی در این باره می گوید:
زیـن سبـب پیغمبـــرِ بــا اجتــهاد
نام خود و آنِ علی مولا نهـــاد
گفت: هركس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من علی، مولای اوسـت
كیســت مـولا، آن كـه آزادت كنـــد
بنــد رِقیّــت زپایـت بـركنــــد
چون به آزادی نبوت هادی اســت
مؤمنان را زانبیاء آزادی اســت
ای گروه مؤمنـــان شادی كنیـــد
همچو سرو و سوسن آزادی كنید
و نیز اشعار حسّان بن ثابت در مورد غدیر كه همان روز سروده و خدمت رسول خداf
عرضه می دارد، شرایط روحی و فكری و فرهنگی آن زمان را نشان می دهد
كه به عنوان نمونه نظر شما را به چند بیت آن جلب می نماییم.
یُنــادِیهِمْ یَـوْمَ الْغَدیرِ نَبِیُّهُـمْ
بِخُـمّ فَاَسْمِعْ بِالرَّسُـولِ مُنادِیا
در روز غدیر خم، پیغمبر این قوم، قوم را ندا می كند، و چقدر ندای این پیغمبر
كه منادی است، شنیدنی است.
وَ قَدْ جاءَهُ جَبْرِیلُ عَنْ اَمْرِ رَبِّهِ
بِاَنَّكَ مَعْصُــومٌ فَلا تَكُ وانِیـا
در حالی كه جبرائیل به امر پروردگارش آمده بود و چنین اعلام كرده بود كه تو
در مصونیت خدا هستی، پس در ابلاغ امر سستی مكن.
وَ بَلِّغْهُمْ ما اَنْزَلَ اللهُ رَبُّهُمْ اِلَیْك
وَ لا تَخْـشَ هُنـاكَ الْاَعـادیـا
و برسان به مردم آنچه كه از طرف پروردگارشان به تو نازل شده است، و در آن جا
از دشمنی دشمنان مترس.
تا آن جا كه پیامبرf می فرمایند:
فَیا رَبِّ اُنْصُر ناصِرِیهِ لِنَصْرِهِم
اِمامَ الهُدیٰ كَالْبَدْرِ یَجْلُو الدَّیاجِیا
ای پروردگار من! تو یاری كن كسانی را كه علی را یاری می كنند، به جهت یاری
كردنشان، آن پیشوای هدایت را كه همچون ماه شب چهاردهم ظلمت ها را می شكافد و
تاریكی ها را نور می بخشد.
و حضرت پیامبرf در آن
محل خطبه مفصلی را بیان نمودند[27] و پس از آن چون عمر با علی(ع) دیدار كرد گفت: «هَنیئًا لَكَ یَاابْنَ اَبیطالِب!
اَصْبَحْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلَی كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»[28] یعنی مبارك باد تو را در
حالی كه مولای من و مولای هر زن و مرد مؤمن شدی.
ابوسعید خُدری می گوید: «به خدا سوگند هنوز از زمین غدیر حركت نكرده بودیم كه
آیه- 3 سوره
مائده- نازل
شد؛ و فرمود: «...الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن دِینِكُمْ فَلاَ
تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ، اَلْیَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دینَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ
عَلَیْكُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَكُمُ الْاِسْلامَ دِینـاً...»، حال كه شرایط ادامه دین - توسط انسان معصوم - فراهم شد و كفار از نابودكردن
اسلام مأیوس شدند، دیگر نگران آن ها نباشید بلكه از من بترسید و ترس خدا را در جان
خود تقویت كنید. امروز دین شما را كامل كردیم و نعمت خود را تمام نمودیم و راضی
شدیم كه چنین اسلامی دین شما باشد».[29]
سؤال: طبق آیه فوق كه می فرماید: «امروز» هم
دین به حد نهایی كمال رسید و شرایط ادامه حیات را یافت، و هم نعمت الهی به حد
تمامیت رسید و هم خدا در این شرایط راضی است كه اسلام دین شما باشد، حال سؤال این
است « امروز یا اَلْیَوم » چه روزی می تواند باشد؟
جواب: عده ای گفته اند «الیوم» روز فتح مكه و
یا روز قرائت سوره برائت یا روز بعثت و... است در حالی كه طبق مضمون آیه و گواهی
تاریخ، هیچ كدام از روزهای فوق نمی تواند مصداق «الیوم» در آیه فوق الذكر باشد.
لذا می ماند نظر دیگری كه اكثر دانشمندان اهل سنت و علماء شیعه معتقدند و آن این كه:
طبق جنبه های تاریخ و صراحت روایاتِ در حد تواتر «الیوم»؛ روز «غدیرِخمّ» است و
عقل هم می پذیرد كه كمال دین با تعیین رهبری كه بتواند دین را درست ادامه دهد،
عملی می شود. زیرا همه امید كفار به اضمحلال اسلام بعد از رحلت پیامبرf بود و با تعیین
رهبری، عملاً كفار مأیوس شدند.
طبق اسناد تاریخی بعد از امام علی(ع) سایر ائمهh
جهت اثبات امامت علی(ع) به آیه فوق و به حدیث غدیر احتجاج می كردند و مخالفان هم سخنی
علیه آن مطلب، طرح نمی كردند .
3- در آیه می فرماید: حیات رسالت تو ای پیامبر به این مطلب است كه آن را
ابلاغ كنی ! آیا انصاف نیست كه هرمسلمانی پیرامون مطلبی با این اهمیت تحقیق كند كه
چه مطلب و حقیقتی است كه می گوید اگر آن را نگویی رسالتت را انجام نداده ای ! آیا
همچنان كه تاریخ گواه است چیزی غیر از ادامه رهبری كه حیات و بقاء دین به آن است
می تواند باشد؟[30]
در ادامه دعای ندبه اظهار می داری:
«وَ قَالَ
أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَةٍ وَاحِدَةٍ وَ سَائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّی».
و نیز رسول خداf فرمود من و علی هر دو شاخه های یك درختیم و سایرین از درخت های مختلفند.
این فراز اشاره به سخن رسول خداf دارد
که به علی(ع) فرمودند: «مردم از درخت های مختلف و متفرق اند و من و تو از یک درختیم
....».[31] و این نشانه وحدت جنبه روحی
آن دو بزرگوار است و این که با راهنمایی های علی(ع) امکان
ادامه دین اسلام عملی است.
«وَ
أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسَی فَقَالَ لَهُ «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ
هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلاّ أَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی»
و پیغمبرf مقام و منزلت علی(ع) را نسبت به خود، شبیه
مقام هارون(ع) نسبت به موسی(ع) معرفی فرمود جز
آن كه فرمود پس از من پیغمبری نیست.
موضوع از این قرار بود که وقتی پیامبر fبه
منظور حركت برای جنگ تبوك، حضرت علی(ع) را در
مكه جانشین خود قرار دادند و در بیرون مدینه جهت آماده شدنِ لشگر اردو زدند. عده ای
از منافقان جوّ را مسموم كردند كه چرا پیامبر داماد خود را جهت جنگ نمی برد و با این
نوع گفتار عمل معنوی پیامبر خداf را زیر سؤال بردند. حضرت امیرالمؤمنین(ع) خود
را به پیامبرf
رساندند و تقاضا كردند كه با آن حضرت به جنگ بروند كه پیامبرf فرمودند: «اَما تَرْضی اَنْ تَكُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هاروُنَ
مِنْ مُوسی اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدی»[32] یعنی؛ ای علی: آیا راضی
نیستی كه نسبت تو به من ، همچون نسبت هارون به موسی باشد ؟ مگر این كه بعد از من
پیامبری نیست. كه در این حدیث نكات دقیقی جهت هدایت مسلمانان نسبت به جانشینی
پیامبرf مطرح
است و ائمه در مقابل مخالفین خود بدان اشاره می كردند.
در این حدیث به نکات زیر می توان توجه نمود:
1- از جمله نکات دقیق، قسمت آخر حدیث است كه فرمودند: «اِلاّ اَنَّهُ لا
نَبِیَّ بَعْدی» یعنی؛ تفاوت نسبت حضرت هارون با موسی«علیهماالسلام»، با نسبت تو ای علی با من
فقط در این است که بعد از موسی(ع) باز پیامبری
بود، ولی بعد از من پیامبری نخواهد بود. از این مطلب متوجه می شویم كه اگر استثناء
دیگری بین پیامبرf و علیu
نسبت به موسی و هارون«علیهماالسلام» بود، حضرت پیامبرf آن استثناء را هم
ذكر می فرمود. پس نتیجه می گیریم تمام مناصب حضرت هارون(ع) كه
قرآن ذكر كرده، برای حضرت علی(ع) نیز
هست كه آن مناصب در آیات 29 تا 32 سوره طه، عبارتند از:
الف- وزارت هارون : «وَاجْعَلْ لی وَزیراً مِنْ اَهْلی هارونَ اَخی»؛ در این آیه حضرت موسی(ع) عرض كرد: خدایا! هارون را كه از اهل و خانواده من است به عنوان
همكار من در امر نبوت قرار بده.
ب- شركت درامر رسالت: «وَاشْرِكْهُ فی اَمْری» خدایا او را در امر رسالت شریك من قرار ده.
ج- تقویت و تأیید موسی: «اُشْدُدْ بِه اَزْری» او را قدرت و پشتیبان من قرار ده.
د- خلافت و جانشینی موسی: «وَ قالَ مُوسی لاَخیهِ هاروُنَ اخْلُفْنی فی قومی...»[33] موسی به برادرش هارون گفت: تو در بین امت من
جانشین من باش.
2- پس همه مناصب و مقامات فوق را حضرت امیرالمؤمنین(ع) در اسلام دارند، و انصافاً مگر او با عمل و گفتار ثابت نكرد كه تالی
تِلْوِ و همراه پیامبرf بود؟ برای بررسی بیشتر در مورد این حدیث به جلد دهم كتاب امام
شناسی علامه تهرانی رجوع فرمایید.
3- این نكته نیز قابل توجه است كه در عینی كه حضرت هارون(ع) قبل از حضرت موسی(ع) رحلت
فرمود، ولی پس از رحلت حضرت موسی(ع) مقام
وصایت حضرت موسی(ع) را موقتاً به
جناب یُوشع بن نون سپردند تا امامت را به شُبَیْر و شُبَّر دو پسران حضرت هارون
بسپارد. و در همین راستا است كه در روایات داریم: پیامبرf
فرمودند: خداوند نام فرزندم حَسن را حسن گذارد كه نام فرزند اول
هارون است و به زبان عِبری به آن شُبَیْر گویند. و نام فرزند دوم را حسین گذارد كه
به عبری به آن شُبَّر گویند.[34] شهرت حدیث منزلت به قدری بین
کلیه مسلمانان روشن بوده که عموماً ائمه معصومین در احتجاج با مخالفان خود بدان
استناد می کردند و آن ها هم حرفی بر خلاف آن نداشتند.[35]
وَ زَوَّجَهُ
ابْنَتَهُ سَیِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ مَا
حَلَّ لَهُ وَ سَدَّ الْأَبْوَابَ إِلاّ بَابَهُ»؛
و نیز رسول اكرمf
دختر گرامیش كه سیده زنان عالم است به علیu
تزویج فرمود و نیز حلال كرد برای علی(ع) از دخول در مسجد و بازبودن در خانه آن حضرت به صحن مسجد، آنچه بر خود
پیغمبرf حلال بود، و تمام درهای منازل اصحاب را كه به صحن مسجد
رسول خداf باز بود، به حكم خدا بست، غیر از درِ خانه علیu.[36]
ابوالمُؤیّد موفّق بن أحمد خوارزمی مكّی با سند خود از جابربن عبدالله
روایت كرده است كه : رسول خداf فرمود:
یَا
عَلِیُّ! إنَّهُ یَحِلُّ لَكَ فِی المَسْجِد مَا یَحِلُّ لِی وَ إنَّكَ مِنِّی
بِمَنزِلَةِ هَاروُنَ مِن مُوسَی إلاّ أ نَّهُ لا نَبِیَّ بَعْدِی ! وَ الَّذِی
نَفْسِی بِیَدِهِ إنَّكَ تَذُودُ عَن حَوْضِی یَوْمَ القِیَامَةِ رِجَالاً،
كَما یُذَادُ البَعِیرُ الاجْرَبُ عَنِ المَاءِ بِعَصاءٍ لَكَ مِن عَوْسَجٍ
كَأَنِّی أنظُرُ إلی مَقَامِكَ مِن حَوْضِی .[37]
«ای علی ! درِ
مسجد من «مسجد النبّی » برای تو حلال است آنچه برای من حلال است ! و منزلت
تو با من ، منزلت هارون است با موسی ، به جز نبوّت كه پس از من نبوّتی
نیست ! سوگند به آن كس كه جان من در دست اوست ، تو در روز قیامت عصائی از
چوب عَوسَج (درخت معروف خاردار) در دست داری ، و همچون كسی كه شتر جَرَبْ
دار را از آب دور كند؛ تو مردانی را با این عَصا، از اطراف حوض من می رانی
و دور می كنی ! گویا من اینك دارم مَوقِف تو را از حوض خودم ، می نگرم ».
مسأله اجازه بازبودن درِ خانه علی(ع) به مسجد پیامبرf که
متون اهل سنت همگی آن را تأیید می کنند، موضوع قابل تأملی است که جهان اسلام را به
این اندیشه وا می دارد که راستی چرا علی(ع) نسبت
به بقیه صحابه استثناء شده اند و این موضوع موجب شد که ذهن عموم مسلمانان متوجه فضیلت
علی(ع) شود.
مرحوم سید بن طاووس در «طرائف»[38] از كتاب فقیه شافعی ابن
مغازلی در كتاب «مناقب» خود با اسنادش به نافع غلامِ پسر عمر روایت می كند كه گفت:
من به ابن عمر گفتم- و می دانیم كه نظریه ابن عمر با خود عمر در این گونه مسائل یكی است - مَنْ خَیْرُ النّاسِ
بَعْدَ رَسُولِ الله (ص) ؟ «بهترین مردم بعد از رسول خدا كیست؟» ابن عمر گفت: مَا اَنْتَ وَ ذاكَ،
لا اُمّ لَكَ؟ «تو را به این پرسش چكار ای بی مادر؟» سپس گفت: أسْتَغْفِرُالله، خَیْرُهُم
بَعْدَهُ مَن كانَ یَحِلُّ لَهُ مَا یَحِلُّ لَه، و یَحْرُمُ علیه مَا یَحْرُمُ عَلَیه. «من از خدا مغفرت می طلبم،
بهترین مردم پس از رسول خداf آن كسی
است كه برای او حلال است آنچه برای رسول خدا حلال بوده است و حرام است برای او
آنچه برای رسول خدا حرام بوده است.» گفتم: آن كیست؟! گفت: علی بن ابیطالب (ع). سَدَّ اَبْوابَ الْمَسْجدِ وَ تَرَكَ بابَ عَلِی وَ قال
لَهُ: لَكَ فِی هذَا الْمسجدِ ما لِی وَ عَلَیْكَ فِیه مَا عَلَیَّ، وَ اَنْتَ
وارثی و وصِیّی، تَقْضِی دَیْنِی وَ تُنْجِزُ عِداتِی وَ تَقْتُلُ عَلی سُنّتی، كَذَبَ
مَنْ زَعَمَ أنَّهُ یُبْغِضُكَ وَ یُحِبُّنی. «پیغمبرf دستور
داد درهای مسجد را بستند و در علی(ع) را
بازگذارد و به او گفت: برای تو در این مسجد جایز است آنچه برای من جایز است، و تو
وارث من هستی و وصی من هستی، دَین مرا أدا می كنی و به وعده های من وفا می نمایی و
بر سنّت من جنگ می كنی، دروغ می گوید كسی كه می پندارد تو را دشمن دارد و مرا دوست
دارد».
پس چنانچه ملاحظه می کنید این مسأله یک نکته مهم عملی در رابطه با نقش منحصر
به فرد علی(ع) است که در جوامع روایی اهل سنت نیز
بر آن تأکید شده و شما در دعای ندبه متذکر آن می شوی و سپس می گویی:
«ثُمَّ
أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِكْمَتَهُ فَقَالَ أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ
بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِینَةَ وَ الْحِكْمَةَ فَلْیَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا».
آنگاه رسول خداf
اسرار علم و حكمتش را نزد علی(ع) به ودیعه گذاشت و
فرمود: من شهر علمم و علی دروازه آن است، پس هر كه بخواهد در این مدینه علم و حكمت
وارد شود باید از دروازه آن وارد شود.
در روایت داریم که حضرت علی(ع) می فرمایند:
«پیامبراکرمf هزار باب از حلال و حرام، از گذشته
و آنچه واقع می شود تا روز قیامت، مرا تعلیم داد، که از هر بابی از آن، هزار باب
گشوده می شود، به طوری که مقدّرات و گرفتاری ها و قدرت تجزیه و تحلیل و تمیز حق از
باطل را دانستم».[39] و راستی مگر می شود خلیفة
رسول خداf عالم به همه وقایع تا روز قیامت
نباشد و بتواند درست تصمیم بگیرد و جامعه را رهبری کند؟
از «مناقب » ابن مغازلی فقیه شافعی ، با قرائت او بر أبوالحسن أحمد بن
مظفّر بن أحمد عطّار فقیه شافعی ، و اقرار أبوالحسن بر این قرائت در سنه
434 با سند متّصل او از عبدالرّحمن بن نَهْبان ، از جابربن عبدالله أنصاری روایت
است كه : «أخَذَ النَّبِیُّf بِعَضُدِ عَلِیٍّ(ع) وَ قَالَ: هَذَا أمِیرُ الْبَرَرةِ، وَ قَاتِلُ الْكَفَرَةِ،
مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذولٌ مَنْ خَذَلَهُ، ثُمَّ مَدَّ بِهَا صَوْتَهُ،
فَقَالَ: أنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرادَ الْعِلْمَ
فَلْیَأْتِ الْبَابَ.»[40]
«رسول خداf بازوی
علیّ(ع) را
گرفت و گفت : این است أمیر نیكوكاران ، و كشنده كافران ، مورد نصرت خدا قرار
گیرد هركه وی را نصرت كند، و مورد خذلان و پستی خدا قرار گیرد هركه وی را
مخذول و بی یاور گذارد. سپس صدای خود را بدین گفتار بلند كرد كه : من شهر
علمم و علیّ دَرِ آن است ، بنابراین هر كه طالب علم باشد باید از این دَرْ
بیاید!»
و نیز ابن مغازلی با سه سند، و خوارزمی و حمّوئی هر یك با یك سند
متّصل از أبو معاویه ، از أعمش ، از مجاهد، از ابن عبّاس روایت كرده اند كه
او گفت : «قَالَ رَسُولُ اللهُf: أنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أرَادَ
الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَابَ.»[41]
و نیز در كتاب «الْمَناقبُ الفَاخِرَةُ فِی العترةِ الطّاهره » از مبارك بن سرور، با سند
متّصل خود از دِعْبِل بن علیّ بن سعید بن حَجّاج از ابن عبّاس روایت كرده
است كه او گفت : رسول خداf گفت :
أنَا
مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَابَ.
ثُمَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ أنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ أنْتَ الْبَابُ؛ كَذَبَ
الَّذِی زَعَمَ أنْ یَصِلَ إلَی الْمَدِینَةِ إلاّ مِنَ الْبَابِ.[42]
«من شهر علم هستم ،
و علیّ دَرِ آن شهر است . پس كسی كه علم را می خواهد باید از درش داخل شود.
و سپس گفت : ای علیّ من شهر علم هستم و تو دَرِ آن شهر هستی ، دروغ می گوید
كسی كه گمان می كند كه می تواند به شهر برسد، مگر آن كه از درش وارد شود.»
سپس در ادامه دعا
عرضه می داری:
«ثُمَّ قَالَ
أَنْتَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وَارِثِی لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِی وَ دَمُكَ مِنْ دَمِی
وَ سِلْمُكَ سِلْمِی وَ حَرْبُكَ حَرْبِی وَ الْإِیمَانُ مُخَالِطٌ لَحْمَكَ وَ
دَمَكَ كَمَا خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ أَنْتَ غَداً عَلَی الْحَوْضِ
خَلِیفَتِی وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی وَ تُنْجِزُ عِدَاتِی وَ شِیعَتُكَ عَلَی
مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ وَ هُمْ
جِیرَانِی».
پروردگارا! آنگاه رسول
خداf به علی(ع) فرمود: تو برادر
من و وصی من و وارث من هستی، گوشت و خون تو گوشت و خون من است. صلح و جنگ با تو،
صلح و جنگ با من است و ایمان (به خدا و حقایق الهیه) چنان با گوشت و خون تو آمیخته
شده كه با گوشت و خون من آمیخته است و تو فردا جانشین من برحوض كوثر خواهی بود، و
پس از من تو اداء قرض مرا به عهده داری و وعده هایم را انجام خواهی داد و شیعیان
تو در قیامت بر كرسی های نور با روی سفید در بهشت ابد گرداگرد من قرار گرفته اند و
آن ها در آن جا همسایه من هستند.
از ابن عباس روایت است كه : رسول خداf به اُمِّ سَلَمَه گفتند:
یَا اُمَّ
سَلَمَةَ عَلِیُّ مِنِّی وَ أنَا مِن عَلِیٍّ! لَحْمُهُ لَحْمِی ! وَ دَمُهُ مِن
دَمِی ؛ وَ هُوَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هَارونَ مِن مُوسَی ! یا اُمَّ سَلَمَةَ!
اسْمَعِی وَاشْهَدِی ! هَذَا عَلِیُّ سَیِّدُ المُسْلِمِینَ.[43]
«ای ام سلمه !
علی از من است ؛ و من از علی هستم ! گوشت او از گوشت من است ؛ و خون او از
خون من است ؛ و نسبت او با من نسبت هارون است با موسی ؛ ای اُمّ سَلَمه ؛
بشنو و گوش فرا دار؛ و شاهد باش كه : این علی سیّد و سالار و پیشوای مسلمین
است .»
و در «مناقب » از جابربن عبدالله آورده است كه گفت : از رسول خداf
درباره علی(ع) مطالبی را شنیدم ، كه اگر تنها یكی از آن ها در كسی یافت شود، از
جهت شرف و فضیلت كافی است كه او را شریف و با فضیلت بنماید. این که فرمود:
«عَلِیٌّ
مِنِّی كَنَفْسِی ؛ طَاعَتُهُ طَاعَتِی ؛ وَ مَعْصِیَتُهُ مَعْصِیَتِی»، «نسبت علی با من مانند
جان من است با من ؛ طاعت از او طاعت از من است ؛ و سرپیچی از او سرپیچی از
من ».و این که فرمود: «حَرْبُ عَلِیٍّ حَرْبُ اللهِ؛ وَ سِلْمُ عَلِیٍّ سِلْمُ
اللهِ». «جنگ علی جنگ خداست ؛ و صلح علی صلح خداست ». و این که فرمود: «عَلِیٌّ مَعَ
القُرْآنِ وَالقُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ
الحَوْضَ». «علی با قرآن است ؛ و قرآن با علی است ؛ و هیچ گاه از هم جدا نمی شوند
تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».و از «مسند» احمد حَنبل ، و تِرمَذی و
نسائی و ابن ماجه از حُبشی بن جُناده آورده است كه :«عَلِیُّ مِنِّی
وَ أنَا مِن عَلِیٍّ وَ لا یُؤدِّی عَنِّی إلاّ أنَا أوْ عَلِیُّ». علی از من است و من از
علی هستم و از طرف من أدا نمی كند و نمی رساند؛ مگر خود من و یا علی . و نیز
فرمود: «عَلِیُّ
تَقضِی دَینِی» [44]علی است كه دَین مرا ادا
می كند.
و ابن أبی الحدید می گوید: علی در روز شوری گفت :«أفِیكُم أحَدٌ
قَالَ لَهُ رَسولُ اللهِf أنتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارونَ مِن مُوسَی إلاّ أنَّهُ لا
نَبِیَّ بَعْدِی، غَیرِی ! قالوا: لا!»[45]
«آیا در میان شما هست یك نفر كه رسول خداf به او
گفته باشد؛ نسبت تو با من مثل نسبت هارون است با موسی ؛ با این تفاوت كه
فقط بعد از من پیغمبر نیست ؛ غیر از من ؟ گفتند: نه !»
[24] - سوره مائده، آيه 67.
[25] - براي بيشتر روشن شدن اين موضوع مي توانيد به بحث «يک قدم تا ظهور ، ص
249» از کتاب «جايگاه و مقام واسطه فيض» رجوع فرماييد.
[26] - ترجمه الغدير، ج 1، ص 307.
[27] - براي بررسي
بيشتر اصل مسئله و خطبه مربوطه و ارتباط آيه به جريان غدير از زبان علماء اهل سنت،
به كتاب امام شناسي از آيت الله حسيني تهراني جلد 7 دروس 94 تا 97 و الغدير، ج 1
رجوع بفرماييد.
[29] - تفسير ابوالفتوح، ج 2، ص 193.
[30] - ابن اسحاق نقل مي کند که: عامه مهاجران و تمامي
انصار هيچ ترديدي نداشته اند که پس از رحلت رسول خداf علي(ع) صاحب
«امر» خواهد بود (الموفقيات،
ص580، و شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ص 273).
[31] - تفسير برهان، ذيل آيه 24، سوره ابراهيم(ع) و بحارالانوار، ج 15، ص
19.
[32] - بحارالانوار، ج 2، ص 225.
[33] - سوره اعراف، آيه 142.
[34] - امام شناسي، آيت الله تهراني، ج 10، ص 417. سنائي در همين رابطه مي گويد:
هشت
بستان را کجا هرگز تواني يافتن جز به حبّ حيدر و شبير و شبّر داشتن
[36] ـ «غايه
المرام »، ص 142 و ص
143، حديث پنجاه و يكم از خاصّه .اصل داستان بستن درهاي مسجد را احمد بن
حنبل در مسند خود با اسنادمتّصل خود از حذيفه چنين آورده است كه : چون
اصحاب رسول خدا از مكّه به مدينه هجرت كردند، خانه اي نداشتند كه شب در
آنجا بخوابند، و در مسجدمي خوابيدند؛ و چه بسا محتلم مي شدند. پس از اين ، براي
خود در اطراف مسجد خانه هائي بنا كردند و درهاي آن را به مسجد باز كردند؛ رسول
خداf معاذبن جبل را به نزد آن ها فرستاد، و ابوبكر را
صدا زد وگفت : خداوند تو را امر مي كند كه از مسجد خارج شوي ! گفت : سَمْعاً و
طاعه ً مي شنوم و اطاعت مي كنم ! و ابوبكر درِ خود را بست و از مسجد خارج شد؛
وپس از آن معاذ را به نزد عمر فرستاد و گفت : رسول خدا تو را امر مي كند كه
درخانه ات را ببندي و از مسجد خارج شوي ! عمر گفت : سَمْعاً و طاعه ً و درِ
خانه خود را بست و از مسجد خارج شد؛ و سپس به نزد حمزه فرستاد و درِ خانه او
را بست و او نيز گفت : سَمْعاً وطاعه ً لله و لرسوله و در اين بين علي ّ متردّد بود و نمي دانست كه آيا
او هم بايد خارج شود، و يا باقي مي ماند؟ و رسول خدا براي علي ّ در مسجد خانه اي
در ميان خانه هاي خود بنا كرده بود. رسول خدا به علي گفت : اسكن طاهراً مطهّراً تو در مسجد ساكن باش كه طاهر و مطهّر هستي !
پاك و پاكيزه شده مي باشي ! آنچه را كه رسول خدا به علي گفت ، به گوش
حمزه رسيد! و به رسول خدا گفت : يا محمّد تو ما را بيرون مي كني و طفلان علي ّ
را نگه مي داري ؟! رسول خدا گفت : اگر امر به دست من بود، من غير از شما هيچ كس
را نمي گذاردم ! سوگند به خدا كه اين مقام را به علي ّ جز خدا كسي نداد؛
وليكن تو بر خير هستي هم از طرف خدا و هم از طرف رسول خدا! بشارت باد تو
را! پيامبر او را بشارت داد و در روز واقعه اُحُد شهيد شد. جا دادن علي در
مسجد برخي از مردان را به حَسَد با علي برانگيخت و در درون ناراحت شدند
زيرا فضيلت علي بر آن ها و بر غير آن ها جميعاً روشن شد. اين ناراحتي اصحاب
به گوش پيامبر رسيد و به خطبه برخاست و گفت : بعضي ازمردان در نفس خود
غضبناك شده اند كه من علي ّ را در مسجد مسكن داده ام . سوگند به خدا كه نه
من او را سكني داده ام ؛ و نه من ديگران را بيرون كرده ام ؛خداوند به موسي
و برادرش وحي فرستاد كه : «ان تبوَّا لقومكما بمصر بيوتاً و اجعلوا بيوتكم قبله ً و اقيموا
الصَلوة» ، و به
موسي امر كرد كه هيچ كس در مسجد او سكني نكند و نكاح نكند مگر هارون و
ذرّيّه او، و أن ّ
عليّاً بمنزله هارون من موسي ، و اوست برادر من ، نه سايرين از اهل من ، و در مسجد
من جايز نيست كه با زنان آميزش كند مگر علي ّ و ذرّيّه او. و كسي كه از اين
حكم بدش بيايد پس اين جا شام است و با دست خود اشاره به سوي شام كرد. (غايه المرام ، ص 113، حديث 45، از عامّه ).
[37] - ينابيع المودة،
ج 1، باب 6، ص 51 - و به همين مضمون در بحارالانوار، ج 37، ص 260 ثبت شده است.
[38] - «طرائف»، طبع مطبعه خيام، ص 133. «مناقب»، ابن مغازلي، ص 261 و «بحار الانوار»،
ج 39، ص 33.
[39] - بحارالانوار، ج 40، ص 130.
[40] - امام شناسي، آيت الله تهراني، ج 11، ص 65، نقل از غايه المرام ، ج 2، باب 29، ص 520، حديث اوّل. از
عامّه : «مناقب » ابن مغازلي ، ص 80، حديث شماره 120 و در اين جا راوي را
عبدالرّحمن بن بَهمان ذكر كرده است . و سيوطي در «اللالي المصنوعه » ج 1، ص 330 از طبع بيروت آورده است .
[41] - «غايه المرام »، ج 2، ص 520، حديث شماره 2، 4، 5، 8 و 9
از عامّه . و «تاريخ دمشق » ترجمه الامام أميرالمؤمنين(ع) ،ج 2، ص 466 و 467 حديث 985، 986 و 987،
«مناقب » ابن مغازلي ، ص 81 تا 83، حديث 121، 123 و 124.
[42] - «غايه المرام »، ج2، ص 521، حديث شماره 11 از عامّه.
[43] - «ينابيع
المودّه » ج 1 ، باب
7 ، ص 55 . در زوائد مسند عبدالله حَنبَل ، از يحيي بن عيسي ، از أعمش ، از
عبايه اسدي .
[44] - «جامع الصغير»، چاپ چهارم، مطبعه مصطفي البابي الحلبي و أولاده ،باب عين ،
ص 66.
[45] - «بحار الانوار» ج 40 ، ص 88.