شرح غزل اول
بسم الله الرحمن الرحیم
در چگونگی طیکردنِ راه سخت عشق
====================
الا يا ايُّها الساقی اَدِر کَاساً و ناوِلْها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
شعر با گردش ساقی و گردش «میّ» شروع میشود که به عنوان «باء» بسم الله است.
مخاطبِ حافظ ساقی است و سخن را با او آغاز میکند زیرا اوست که «میّ» میدهد و مست میکند ولی نه «میّ انگوری» که نتواند مشکلات عالم را حل کند بلکه میّای که ساقی همچنان ادامه دهد و آن را بگرداند تا منقطع نشود، مثل حرکت دوری که بر عکس حرکت افقی و مستقیم که پایانناپذیر است. حافظ طالب میّ است که تمام شدنی نباشد علت آن که آن میّ باید مستدام باشد آن است که بقای عشق به بقای آن سرمستی است در حالی که در ابتدا عشق، خود را آسان مینمایاند. فرمود: ابتدا عشق خود را آسان نمود. ولی حقیقتاً آسان نیست تا بدون ادامهی میّدادن امکان ادامهاش باشد.
حقیقتاً راه عشق، راه سختی است و هجرانها و صبرها میطلبد و ملامتکشیدنها دارد. حضرت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» در این رابطه میفرمایند:
«کی توانی خواند در محراب ابرویش نماز قرنها باید در این اندیشه سرگردان شوی»
====================
بهبوی نافهای کاخرصبا زان طره بگشايد
زتابجعد مشکينشچهخونافتاد در دلها
با وزیدن صبا، بوی نافه در فضا میپراکند، بوی نافهای که با عطر افشانی خود و از تاب زلف مشکیناش، عالمی بههم میریزد. با جعدِ زلف و با زلف پیچ در پیچاش که همان تجلیات گوناگون حقتعالی است در عالَم کثرات -که محل تقابل و تضاد و جنگ و صلح است- چه خونهایی که در دلها افتاد و مشکل عشق هم از همین جا است که باید از این کثرات به سوی وحدتِ جاری در عالم نظر کرد و تا انسان خون دل نخورد آن وحدت ظهور نمیکند.
====================
به میّ سجاده رنگینکن، گرت پیرمُغان گوید
که سالک بیخبر نَبْوَد، ز راه و رسم منزلها
حافظ راهِ عبور از کثرت به سوی وحدت را نشان میدهد که آن پیروی از فرهنگ سالکِ راهرفته است که تنها چنین افرادی که خودشان راه ولایت را طیّ کردهاند، شایستهی پیروی هستند و این غیر از آن است که در فضای علمی قرار گیریم و از خضر بپرسیم چرا چنین کرد و چرا چنین نکرد. ساحتِ عبور از کثرت به وحدت، تلاشی است که با هماهنگی با نگاه سالکِ رهرفته ظهور میکند.
====================
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها
حتی اگر من در منزل جانان از مشکلات عشق رها شده باشم، باز ایمن نیستم. زیرا راه به انتها نرسیده و هر لحظه سُروشی در گوش ندا سر میدهد که حرکت کنید و راههای طیّ نشده سلوک را با عبادات نیمه شبان ادامه دهید.
====================
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
در راستای مشکلات عشق، اقیانوسی را رو در روی خود داری که در دل تاریکی شب با موجهای خود تو را در برگرفته و گردابهایش تو را در چنگال خود دارد و این چیزی نیست که هر کس که در وادی عشق قدم ننهاده است بتواند دریابد و معارفی آنچنان را که عشق بر او هدیه میکند را تصور کند و بدان راه یابد.
====================
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفلها
وقتی سالک به دنبال کارهای خود میرود و بخواهد درد فراق خود را درمان کند و کامِ جانِ شعلهور خود را جواب دهد، کارش به بد نامی میکشد و عقل اهل دنیا و ظاهربینان او را تحمل نمیکنند و لذا سالک با یک نوع بدنامی در این مسیر روبهرو میشود و این چیزی نیست که کسی بخواهد در این مسیر باشد و از آن فرار کند بلکه از آن محفلها سازند و بدنامی سالک را نُقل محفل خود میکنند و باید تحمل کرد زیرا این نوع بدنامی بالاتر از خوشنامیِ بین اهل دنیا است - حتی اگر بگویند مگر علیu نماز هم میخواند؟ - با اینهمه آن شخصیت آسمانی عالمگیر شد و راز شخصیت او نقل مجالس و محافل اهل معنا گشت.
====================
حضوریگر همیخواهی از او غايب مشو حافظ
مَتَی مَا تَلْقَ مَن تَهوی دَعِ الدنيا و اَهْمِلها
با توجه به آنچه گفتیم اگر به واقع حضور میخواهی از معشوق ازلی غایب مشو زیرا او در تو هست و توجه به غیر او را از تو میپوشاند و غایب میکند. حال هر وقت آن محبوب جان را ملاقات کردی، دنیا را رها کن و آن را واگذار، وگرنه نه آن حضور میآید و نه میماند و این است نقشهی راه جهت طیکردن راه سخت عشق. بدین معنا که از ایدآل نباید چشم برداشت ولی باید دید چگونه میتوان به آن رسید. نباید کارهای دشوار را سهل بپنداریم.
السلام