غزل شماره 106
چشمانداز توحیدی و انتظاری زندگیساز
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر تو ر ا گذری بر مقام ما افتد
****
حبابوار بر اندازم از نشاط، کلاه
اگر ز روی تو، عکسی به جام ما افتد
****
شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد؟
****
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد؟
****
چو جان فدای لباش شد، خیال می بستم
که قطرهای ز زلالش به کام میافتد
****
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
****
به ناامیدی از این در مرو ، بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
****
ز خاک کوی تو هرگه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
===========
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
در راستای افقی که با حضور توحیدی در مقابل سالک گشوده میشود، جناب حافظ در وادی انتظارِ عطایی که در چنین بستری به سراغاش میآید، روح سخن را خطاب به حضرت محبوب چنین میگشاید که اوج سعادت آنگاه به دام ما میافتد که نظر در جایگاه و مُقام ما بیندازی که همان توجهات نَفَسِ رحمانی و نفحات ربّانی است که سراغ انسان میآید و سعادت واقعی را در آن نوع احساسِ بودن در خود تجربه میکند.
حبابوار براندازم از نشاط، کلاه
اگر ز روی تو، عکسی به جام ما افتد
در طلب تجلیات ربّانی بر جام جاناش اظهار میدارد اگر عکسی از روی حضرت محبوب بر جام وجود او بیفتد، از روی نشاط و شادمانی و شعف، کلاه خود را مانند حبابی که بالا میرود به امید رسیدن به خورشید، از سر بر میدارم و در خود میجوشم و احوالات درون خود را میپراکنم. حاکی از آنکه سالک در مسیر نظر به توحیدِ حضرت حق مطلوبی را مدّ نظر دارد که همان توجه حضرت محبوب است بر جاناش و جهان خود را چنین جهانی تعریف کرده که برای حضور در آن مییابد که باید جهت جان خود را به سوی او بیندازد.
شبی که ماهِ مراد از افق شود طالع
بود که پرتو نوری به بام ما افتد؟
آنگاه که مقصود حاصل شود و ماهِ مقصود از افق بخت، طالع گردد و درخشش آغاز کند، آیا امیدی هست که پرتو نوری از انوار رحمانی بر بام وجود ما افتد و سراسر وجود ما در انعکاس آن نور بیابد که معنای زندگی یعنی چه؟ امری که تمام عمر به دنبال آن هستم، هرچند آن نور بسی اندک باشد ولی همینکه پرتو نور حضرت معبودِ محبوب باشد ما را کافی است.
به بارگاه تو چون باد را نباشد بار
کی اتفاق مجال سلام ما افتد؟
حال که بارگاه تو آنچنان رفیع است که حتی باد امکان نزدیکی به آن را ندارد، چگونه و چه موقع امکان دارد که ما به حضور آن انوار ربّانی برسیم و سلام خود را در آن محضر اظهار کنیم؟ آری! ما چگونه میتوانیم در آن حضور سبحانی حاضر شویم که از جهتی بس بلندمرتبه است، و از جهتی دیگر محبوب ما است و ما را جدایی از او ممکن نیست. و این داستان هر سلوکی است که از یک طرف حضرت محبوب بسی نزدیک است و از طرف دیگر سالک بسی دور است و به دنبال فتحی است تا دوری او را در عین نزدیکی احساس کند، امری که ما نسبت به اراده الهی در رابطه با انقلاب اسلامی داریم و چشماندازی که انقلاب اسلامی با هویت توحیدیاش مقابل ما گشوده است.
چو جان فدای لباش شد، خیال می بستم
که قطرهای ز زلالش به کام میافتد
چون جان فدای لباش شد و جلوات انوار حقایق از آن طریقبه ظهور آمد، تصور میکردم از زلال لباش قطرهای به کام ما میافتد و با این نوع مواجهه که برایم نسبت به آن جلوات پیش آمد، امید داشتم به واسطه جاندادن نسبت به حقایقی که از او به ظهور آمد، از زلال لباش متمتع شوم.
خیال زلف تو گفتا که جان وسیله مساز
کز این شکار فراوان به دام ما افتد
در عالم خیال با نظر به اینکه امید داشتم از زلال لب حضرت محبوب متمتع شوم و جانم به نور آن تجلیّات منوّر شود، شنیدم که گفت با یک جلوه از حضرت محبوب خود را نابود مکن و اسیر چنین آرزوها مباش که گمان کنی به زودی از زلال لباش متمتع شوی، زیرا از این قبیل به دام افتادنها زیاد پیش آمده که سالک را به ظاهر با نوعی ناکامی روبهرو کرده، ولی با اینهمه از مسیری که شروع کردهای عدول نکن که دیگر سالکان نیز نکردهاند. مگر جز این است که فخرِ سالکان، نبیّ اکرم«صلواتاللهعلیهوآله» در محضر حضرت محبوب فرمودند: «ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک»، ولی با اینهمه در بیت بعدی میفرماید:
به ناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
آری! اگر نسبت به انوار معنوی هنوز به اجمال با آنها روبهرویی و تفصیلی به ظهور نیامد تا قطرهای از زلال آن انوار به کام تو برسد؛ با این وصف از دری که به نور توحید بدان نظر کردهای با ناامیدی منصرف مباش، بلکه تفألی بزن، چه بسا قرعه دولتِ وصال به نام ما افتد و پیش آید آنچه منتظرش بودیم. این رسمِ بودن در این جهان است که با نظر به چشمانداز توحیدی که مقابل ما گشوده شده همواره در موقعیت ارزشمند انتظار خود را نگه داریم که در جای خود نوعی «بودنِ» ارزشمندی است نسبت به آنچه ما را در بر گرفته.
ز خاک کوی تو هرگه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
آنچه مایه امیدواری است - در عین ماندن در حیطه اجمالی از حقایق دوران - آن است که هرگاه که ای محبوب من! حافظ از خاک کوی تو دم زد و به معنای امروزین از انقلاب اسلامی دم زد؛ نسیم گُلشن جان در مشام او پیچید و جان او را امری معطر فرا گرفت، حاکی از مسیری که به نور حقیقت ختم میشود، هرچند بارگاه این رخداد بس بلند است و به راستی حقیقت آن را نمیتوان در اختیار گرفت و هرچند جان را فدای لب آن میکنی و خود را در معرض الطاف تاریخی این انقلاب قرار میدهی، به امید آنکه قطرهای از زلال لباش با کامات بیفتد، ولی این به راحتی صورت نمیگیرد؛ همین اندازه بدان که برای بسیاری همینگونه بوده و «از این شکار فراوان به دام حضرت محبوب افتادند». ولی نباید ناامید شد، تفألی بزن و امید خیر را در خود زنده نگه دار، زیرا اگر در همین مسیر باشی و باز از انقلاب اسلامی دم بزنی، باشد که نسیمی از گلشن حضرت محبوب در کامات بپیچد و احساس کامروایی کردی.
والسلام